وجه خدا اگر شودت منظر نظر | زین پس شکی نماند که صاحبنظر شوی1 |
خواجه شمسالدین محمد حافظ شیرازی با نگرشی حکیمانه و عارفانه در پی بیان و احیای چنین اندیشهای است. او چون معلم دوم ابونصر فارابی توصیه میکند که حجاب براندازید و مجرد شوید تا به فیض الهی ملحق گردید. 2 چنین هویتی با طرد هویتهای اعتباری، ساختگی، این جهانی و فردی احیا و زنده میگردد، چه اینها همه از اضداد و اغیاراند که جایی در هویت اصیل فطری انسانی ندارند:
خلوت دل نیست جای صحبت اضداد 3 | دیو چو بیرون رود فرشته درآید 4 |
او در عین بیادعایی و رهنشینی حامل پیامی پس بزرگ و سرنوشتساز دربارهی سیاست و جامعه و انسان است. لذا بر اندیشهای اصیل و سعادتطلبانه تکیه دارد که رهاییبخش و سرنوشتساز است. اندیشهای حقجویانه و قسططلبانه، اصیل و انسانی که از یک سو با ذات و فطرت انسان پیوند دارد و از سوی دیگر با دو فرهنگ اصیل اسلامی و ایرانی و به بیان دقیقتر با فرهنگ ایرانی اسلامی دارای ارتباط عمیق و تنگاتنگ است.
به ویژه که او در زمانهای بس حساس و رنجافزا میزیست و این وضعیت را به خوبی دریافته بود. لذا «محیط دوران خود را یک زندان بزرگ میدیده، ... شعرهایش ... حسب حال داشته.» 5 و از همین رو وی حقیقتطلبی، ظلمستیزی و عدالتخواهی را اساس و بنیان نگرش و رفتار خود قرار داده است و با صراحت تمام به نفی سیاستهای زور و تزویر پرداخته و صحبت حکام را ظلمت شب یلدا میداند.
صحبت حکام ظلمت شب یلداست | نور ز خورشید خواه، بو که برآید 6 |
این در حالی است که نه تنها حافظ آنگونه که باید شناخته نشده است بلکه شناختش نیز معماست.
کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت | یارب از مادر گیتی به چه طالع زادم 7 |
تا چه برسد به دیدگاهش در باب سیاست و ادارهی امور جامعه. البته هرچند حافظ را به معنای دقیق کلمه نمیتوان یک اندیشمند سیاسی دانست، اما در این تردیدی نیست که او اندیشمندی بزرگ است که به انسان و هویت انسانی او می اندیشد و بخشی از این اندیشیدن در باب سرنوشت جمعی انسان است، لذا او بدون تردید از این منظر دارای اندیشهی سیاسی است.
بنابراین، اینکه اندیشمندی به بیان دیدگاهها و آرایی در باب سرنوشت جمعی انسان و ادارهی امور عمومی او بپردازد، حتی اگر به معنای دقیق کلمه اندیشمند سیاسی نباشد، دارای اندیشه سیاسی است. بر این اساس چگونه میتوان سرایندهی این اشعار را دارای اندیشه سیاسی نداست:
صحبت حکام ظلمت شب یلداست | نور ز خورشید جوی بو که برآید 8 |
تاج شاهی طلبی گوهر ذاتی بنمای | ور خود از تخمهی جمشید و فریدون باشی 9 |
سوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چگل | شاه ترکان فارغست از حال ماکو رستمی 10 |
حال پرسش اصلی ما در این نوشتار این است که به راستی حافظ این لسانالغیب خلوتنشین در این عرصه دنبال چه بوده است؟ یا به عبارت دیگر انسان بودن انسان و ادارهی امور عمومیاش از نظر او در چیست؟
این پرسشی است بس عظیم و گسترده که ما در اینجا به گوشهای کوچک از آن نظر میاندازیم: حافظ به دنبال بیان و احیای چه نوع نگرشی سیاسی برای انسان بوده است؟
و با این فرضیه که حافظ از سویی در پی طرح بازگشت انسان به سوی خویشتن یا فطرت انسانی خویش و طراحی جامعه و تدبیر زندگانی بر اساس آن و از دیگر سوی در پی احیای نگرش فرهنگ ایرانی - اسلامی بوده است، با روشی تحلیلی - نظری و در قالب منطق بازسازی به بررسی دیدگاه او در خصوص مهمترین مسائل سیاست و زندگانی سیاسی میپردازیم.
زندگینامه حافظ شیرازی
1. زندگی حافظ
خواجه شمسالدین محمد شیرازی ملقب و معروف به حافظ به احتمال نزدیک به یقین بین سالهای 700 تا 726ق و از نظر اغلب محققان در 726ق 11 در شهر شیراز چشم به جهان گشود. او علوم ابتدایی را در مکتب آموخت،12 پس از آن ظاهراً مدتی به علت فقر و از دست دادن پدر یا به واسطهی سوء اخلاق مربی خود کنارهگیری کرده به شغل خمیرگیری مشغول گردید.13ولی سرانجام عشق به تحصیل کمالات [مجدداً] او را به مکتبخانه کشانید.14 پس از آن با تلاش و نبوغ شگفتآوری که از خود نشان داد در زمره اهل علم درآمد15 و چونان بسیاری از اندیشمندان بزرگ تا پایان عمر به اندیشه و تحقیق و تدریس پرداخت. او خود اذعان دارد:
دگر ز منزل جانان سفر مکان درویش | که سیر معنوی و کنج خانقاهت بس |
فلک به مردم نادان دهد زمام مراد | تو اهل فضلی و دانش همین گناهت بس 16 |
او سرانجام بنا به نقل محمد گلندام در سال 792ق به سوی معبود خویش شتافت.17حافظ، آنگونه که از تاریخ بر میآید، انسانی ادیب، دانشمند، حکیم، فاضل و عالم به علوم قرآنی، فلسفی و عرفانی بوده است. مهمتر این که او دارای نبوغ شگفتآوری در تفکر و اندیشه و ذوقی شگرف در زبان و ادب بوده است، به بیان صفا:
«حافظ چنان که گفتهاند مردی بود ادیب، عالم به علوم ادبی و شرعی و مطلع از دقایق حکمت و حقایق عرفان.» 18
او خود را در علوم فلسفی و قرآنی سرآمد میداند:
ز حافظان جهان، کسی چو بنده جمع نکرد | لطایف حکمی با نکات قرآنی19 |
او نه تنها قرآن را با چهارده روایت از حفظ میخواند که استادی قرائتشناسی و برجسته در معرفت وجوه قرائات بوده است.20
حتی مؤلف مجمعالفصحاء به تألیف کتابی در تفسیر قرآن توسط حافظ اشاره میکند... 21 سومین حوزهی دانش و معرفت حافظ را پس از حکمت و قرآن، علوم ادبی تشکیل میدهد. محمد گلندام نام در مقدمهاش بر دیوان حافظ او را «استاد نحاریرالادباء» میخواند. حافظ نه تنها در ادب فارسی که در ادبیات عربی نیز استاد بوده است. 22
او خود نیز به این موضوع اعتراف دارد، برای نمونه میفرماید:
شعر حافظ همه بیتالغزل معرفت است | آفرین بر نفس دلکش و سخنش 23 |
چهارمین حوزهی دانش و معرفت خواجهی شیراز را عرفان تشکیل میدهد و در این مورد نیز بدون اغراق میتوان او را از نوابغ بزرگ روزگار دانست. این موضوع به ویژه از مضامین عمیق و دقیق عرفانی مندرج در دیوان او هویداست.24
او همچنین در علم کلام و اندیشههای کلامی و صاحبنظر بوده است.25 حافظ علاوه بر پنج معرفت مطرح شدهی بالا براساس نظر اغلب محققان در دانشهای سیاست مدن، فقه، اخلاق، هیئت، هندسه، موسیقی و... نیز دارای تبحر بوده است به بیانی:
اغلب محققان و مورخان اسلامی معتقدند که در فقه اسلا ، عرفان یا علم حال، حقوق، سیاست مدن و آداب و اخلاق ملل مختلف، علم هیئت، هندسه، موسیقی نیز دارای بصیرت بوده و تحصیل همین علوم است که باعث غنای محتوایی اشعار او شده است.26
در کنار معارف والای او، باید از سه رکن دیگر سازندهی شخصیت او نیز نام برد که عبارتاند از:
- بلوغ فکری و استعداد خارقالعادهی او،
- ذوق لطیف و طبع حاذق و کلام دلپذیرش و...
«مردی بود ادیب، عالم به علوم ادبی و شرعی و مطلع از دقایق حکمت و حقایق عرفان؛ و بالاتر از همهی اینها استعداد خارقالعادهی فطری او به وی مجال تفکرات طولانی همراه با تخیلات بسیار باریک شاعرانه میداد و او جمیع این عطایای ربانی را با ذوق لطیف و کلام دلپذیر استادانهی خود در میآمیخت.»27
در عین حال مشغولیت فراگیر او بود که مانع جمع و تدوین اشعارش نیز گردید. 28 در عین وجود تفاسیر ناهمگون، ناروا و گاه غلوآمیز از حافظ و اندیشههایش، بارها و بارها در مقام شخصیتی متعالی و ارزشمند ستوده شده است و عمدتاً از سوی دوست و دشمن به خوبی و احترام یاد شده است، برای نمونه ملاهادی سبزواری در مورد او چنین میسراید:
پیمبر نیست لیکن نسخ کرده | اساطیر همه، دیوان حافظ |
ز هفتم آسمان غیب آمد | لسانالغیب اندر شأن حافظ29 |
حافظ پژوه برجسته بهاءالدین خرمشاهی گوید:
حافظ گوهر یگانه و عزیز کردهی خداوند و خلق خداوند است، حافظ فقط شاعر و عارف نبود بلکه یک پدیده بود و هست. وی او را حافظ ما و دیوانش را زندگینامهی ما دانسته است. 31 محمد گلندام همشاگردی و از مریدان حافظ که به جمعآوری اشعار او پرداخته است در مقدمهی خود بر دیوانش از او چنین یاد کرده است:
«ذات ملک صفات، مولانا الاعظم مرحوم سعید شهید، مفخر افاضل العلماء، استاد نحاریرالادباء، معدن اللطوایف الروحانیه، مخزن المعارف السبحانیه، شمسالملة و الدین محمد حافظ...» 32 سید شریف علامهی گرگانی استاد برجستهی حافظ دربارهی اشعار او میگوید: «شعر حافظ همه الهامات و حدیث قدسی و الطائف حکمی و نکات قرآنی است.»33
مرحوم قزورینی در مقدمهاش بر دیوان او مینویسد:
«... حافظ در عصر خود بیشتر از زمرهی علما و فضلا و دانشمندان به قلم میرفته تا از فرقهی عرفا و صوفیه...» 34
و عبدالرحمان جامی گوید: «وی لسانالغیب و ترجمان الاسرار است، بسا اسرار غیبیه و معانی حقیقیه که در کسوت صورت و لباس مجاز باز نموده است.»35
فیض کاشانی نیز گوید:
اگر از روش حافظ قرآن بدرآیی | هر ره که روی باز پشیمان بدر آیی 36 |
«لقب لسان الغیب و ترجمان الاسرار... یعنی حافظ زبان غیب و ترجمان یا بیانگر اسرار است و با غیب در پیوند است.» 37
و گوته شاعر بزرگ آلمانی میگوید:
«... سخن حافظ اعجاز واقعی ذوق و هنر بشری و سرچشمهی فیاض کمال و جمال و حکمت و عرفان است.» 38
2. شرایط سیاسی اجتماعی در دوران حافظ شیرازی
به گواهی تاریخ، ایران سدهی هشتم هجری دوران صعب و طاقت فرسای ایلغار مغول را پشت سر گذاشته بود، ایلخانان مغول و حکام دستنشاندهی آنان هنوز بر جای جای این سرزمین پهناور فرمان میراندند، امرای محلی نیز با پرداخت باج به آنان نواحی تحت قلمرو خود را از یورش بیامان آنها نگه میداشتند.حداقل ده سالهی اول زندگانی حافظ مصادف با حکومت ابوسعید بهادرخان آخرین فرمانروای خودکامهی مغول در ایران است. از مهمترین ویژگیهای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی دوران حکومت این فرد و نیز سایر ایلخانان مغول میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
- فساد و عشرتطلبی فرمانروایان.
- تجاوز و تعدی به حقوق و دارایی مردم توسط فرمانروایان و درباریان. گویند غازانخان به سپاهیان خود گفته است: «من جانب رعیت را بعد از این نگاه نخواهم داشت... چه در غارت اموال مردم، هیچ آفریده قادرتر از من نیست...» 40
- فساد مذهبی روحانیون و قضات.
- . گسترش صوفیگری دنیاپرستانه و ریاکارانه.
- ناامنی مملکت.
- ناتوانی حکومتها.
- ستیز و کشمکش و جنگ و چپاول مداوم اموال مردم و ...
بنابراین در دوران او هویتهای کاذب و غیر انسانی و استبداد و خودکامگی، شاخصهی زیست اجتماعی - سیاسی است.
حافظ خود در بیان زمانهی تیره بار خود میگوید:
ببین در آینهی جام نقشبندی غیب | که کسی به یاد ندارد چنین عجب زَمَنی 41 |
و یا: دلم ز صومعه بگرفت و خرقهی سالوس ...42
در دوران آشفتهی ظلمانی تاریخ ایران زمین در فاصلهی بین چنگیز و تیمور و در دوران سیاه ترکتازی تیموری که خبری از انسانیت، سربلندی و وحدت در ایران زمین نبود، گویی خداوند او را برای تسلی بخشیدن به خاطر مجروح و آزردهی ایرانیان برگماشته بود.
او بیآنکه پیغمبر باشد، صاحب کتاب بود، کتابی زندگیبخش و احیاگر که شش قرن است همچنان از آن نسیم حیات میوزد. 43در واقع او به دنبال موجی عظیم از تجارب تاریخی آمد و با درک تاریخ و ضرورتهای زمانه در پی روشنگری برای تحول و دگرگونی بود، بر همین اساس برخی از محققان گویند:
«او سخنگوی مردم ایران و تاریخ ایران است... و اتفاق روزگار چنین خواست که قفل زیرزمین اندیشهی ایرانی به دست او به کار افتد.»44
حافظ خود میگوید:
شرحی از داستان عشق شورانگیز ماست | این حکایتها که از فرهاد و شیرین کردهاند 45 |
و یا:
بر دلم گرد ستمهاست خدا را مپسند | که مکدر شود آیینهی مهرآگینم 46 |
مهمترین و آخرین فاجعهای که در زمانهی او رخ میدهد، ترکتازی تیمور است که او در مورد آن میسراید:
ز تندباد حوادث نمیتوان دیدن | درین چمن که گلی بوده است یا یاسمنی |
ببین در آیینه جام نقشبندی غیب | که کس به یاد ندارد چنین عجب ز منی |
نگار خویش به دست خسان 47 همی بینم | چنین شناخت فلک حق خدمت چو منی 48 |
که در آن ضمن اشاره به تندباد حوادث و نتایج فاجعهآور و بینظیری آن در تاریخ ایران زمین، به گرفتاری این سرزمین به دست بیگانگان اشاره میکند و در نهایت به صبر و استقامت و ایجاد امید برای رهایی ایران زمین میپردازد:
به صبر کوش توای دل که حق رها نکند | چنین عزیز نگینی به دست اهرمنی 49 |
اندیشمندی که در عین درک مقتضیات زمانی به رهایی از وضع موجود میاندیشد و به اعتراض میپردازد. اما اعتراض او بنیادین و اساسی و به تعبیر امروزی زیربنایی و انقلابی است لذا بنیان و اساسی حکومتها را هدف قرار میدهد
یعنی بیش از هر چیز حملهی خود را متوجه نگرش سیاسی آدمیان و فرهنگ حاکم بر آنان میکند، یعنی با اجماع و کلیت نگرش حاکم بر آنان در تقابل و رویارویی قرار میگیرد و چونان سایر فلاسفه به « کلها» میپردازد نه به اجزا، چه بیان کلها و شناخت و بررسی آنها اساس کار حکیمان بزرگان است
به بیان محققی بزرگ:
«من گمان میکنم که اینان با چیزی از نوع فوق سیاست سر و کار داشتهاند50 ... و در واقع میتوان گفت که آنان با سیاست برتر سر و کار داشتهاند و با پذیرش آن خواستهاند به نفی وضع موجود بپردازند یعنی نفی هویتهای دروغین و غیراصیل و این است رمز ماندگاری زبان و شعر حافظ، چه او با زبان انسان به بیان درد و اندوه نوع انسان میپردازد
و مسائلی را مطرح میکند که مسائل همیشگی و همه جایی بشر است و طبیعی است که: «تفکر زنده [آن تفکری است که] در تماس دائم با پرسشهای اساسی محیط خویش است.»51
و مهمتر این است که اگر اندیشهای از حیات و بقا و استمرار - در طول تاریخ - برخوردار باشد، اندیشهای فراتاریخی است و در هر زمانی و مکانی با مردم آن زمان و مکان حرف میزند و با آنان گفتگو و ارتباط برقرار میسازد و در این ارتباط و گفتگو بسیاری از حقایق آشکار میگردد و اندیشهها، سازنده، انقلابی و متحول کننده میگردند.
این امر بیانگر جایگاه و مقام اندیشمندان بزرگ نیز است به بیان حافظ:
دو یار زیرک و از بادهی کهن دومنی | فراغتی و کتابی و گوشهی چمنی |
من این مقام به دنیا و آخرت ندهم | اگرچه در پیام افتند هر دم انجمنی52 |
من که سر در نیاورم به دو کون | گردنم زیر بار منت اوست |
تو و طوبی و ما و قامت یار | فکر هر کس به قدر همت اوست 53 |
و بیانگر اندیشهای که در سرتاسر تاریخ امید و آیندهی نوید را وعده میدهد:
دولتی را که نباشد غم از آسیب زوال | بیتکلف بشنو، دولت درویشانست |
از کران تا به کران لشکر ظلمست ولی | از ازل تا به ابد فرصت درویشانست54 |
این است که آیزا برلین با اشاره به سخن هاینه شاعر آلمانی که میگفت فیلسوف آرام و ساکت را در کتابخانهاش نادیده نگیرید چون او ممکن است بسیار قوی پنجه و قهار باشد... اگر کانت خدای متکلمان عقلی مشرب را از ارزش و اعتبار نینداخته بود، روسپیر گردن شاه را نمیزد، 56 چنین نتیجه میگیرد:
«فلاسفه برای ایجاد خیر یا شر قدرت عظیم دارند و از قهارترین قانونگذاران بشرند، نه فقط مشتی افراد بیآزاری که سرشان به لفاظی گرم است.» 57
به علاوه نمونهی برجستهی اعتراض حافظ به دو تن از حکمرانان زمان خویش، یکی امیر مبارزالدین است که حافظ با عنوان محتسب که نکته سنجان زمان برای امیر مبارزالدین محمد انتخاب کرده بودند، 58 از او یاد کرده است.
برای مثال میفرماید:
میخور شیخ که حافظ و مفتی و محتسب | چون نیک بنگری، همه تزویر میکنند |
و چون عماد فقیه و مظهر دانشمندان درباری وابسته به ستایش او میپردازد، حافظ اینگونه جواب او را میدهد:
ای کبک خوش خرام کجا میروی بایست | غره مشو که گربهی عابد نماز کرد59 |
3. آثار حافظ شیرازی
غزلیات، مثنوی (الا ای آهوی وحشی کجایی)، ساقی نامه (مثنوی)، قطعات، رباعیات و قصائد.
اندیشه سیاسی حافظ
این بنیانها به اختصار عبارتاند از:
1. حق و حقیقتجویی
برای نمونه:
المنة لله که در میکده باز است | و آن میکه در آنجاست حقیقت، نه مجاز است60 |
و یا:
گر این نصیحت شاهانه بشنوی حافظ | به شاهراه حقیقت سیر توانی کرد 61 |
این بیت در پایان غزلی با مضامین عالی انسانی آمده و مقصود از نصیحت شاهانه «نکاتی است که در همین غزل مطرح شده است» و دارای مضامین عالی اخلاقی و معنوی و عرفانی و فلسفی است.
بدیهی است که در این نگاه حق واقعی و والاترین حق، همان ساحت مقدس خداوندی است که برترین ایدئال و مظهر، عشق حافظ است و حکمت و عرفان و معرفت برای رسیدن به حق و برای رسیدن به او و ادراک بر اساس چنین ادراکی است و از همین روی موضوع عرفان نظری نیز شناخت ذات حق است.
گر نور عشق حق به دل و جانت اوفتد | بالله کز آفتاب فلک خوب تر شوی |
یک دم غریق بحر خدا شو گمان مبر | کز آب هفت بحر به یک موی تر شوی |
و نیز شعار اصلی او این است: «ما نگوییم بد و میل به ناحق نکنیم...»62
2. سعادت و سعادتطلبی
اما سعادت مدنظر حافظ نیز چون ابونصر فارابی سعادتی راستین است، سعادتی که از شاهراه آن به بهشت جاویدان توان رفت و لذا این سعادت پیش از آنکه این جهانی باشد، آن جهانی است و لذا با توحید و حقگرایی و سلوک در راه حق و در نتیجه با فطرت انسان ارتباط تام و تمام دارد و جز از طریق عشق حق و پوییدن راه او و مستخلق شدن به اخلاقی الهی بادان نمیتوان دست یافت. این نوع سعادت فروغ حق تعالی است.
ز آنجا که فیض جام سعادت فروغ توست | بیرون شدی نمای ز ظلمات حیرتم69 |
3. فطرت انسانی
به علاوه آنچه مهم است این است که فطرت اصلی و اولیه انسانی ذاتی، خدادادی و پاک است و این ابعاد الهی و خداگونه که در وجود آدمی سرشته شده و با ابعاد حیوانی به هم آمیخته، معجونی عجیب ساخته است.
این معجون عجیب نصیبهی ازلی و خدایی انسان است که با گوهرهای ارزشمندی چون عقل و عشق همراه شده است و در بعد الهیاش نیز خداجو و خداشناس است همانگونه که حقجو و حقیقتخواه و عدالتطلب است و این همان «دردکشی» است یعنی حرکت در مسیر فطرت حقجویانه و خداگرایانه:
برو ای زاهد و بر دردکشان خرده مگیر | که ندادند جز این تحفه به ما روز الست 70 |
و یا:
مطلب طاعت و پیمان و صلاح از من مست | که به پیمانهکشی شهره شدم روز الست 71 |
***
به وضوح منظور از روز الست اشاره به تعبیر قرآنی در است که می فرماید:
«و آنگاه که پروردگار تو را از پسران آدم، از پشتهایشان نسل و نژاد آنها را برگرفت و آنها را بر خودشان گواه کرد که: آیا من پروردگار شما نیستم؟ [آنها به زبان فطرت ] گفتند: چرا گواهی دادیم.»72
از اینجا به وضوح بر میآید که حافظ به فطرت عمیق، پیچیده و ذوابعاد انسان توجه دارد، به ویژه به ابعاد متعالی آن چون حقیقتجویی، خداگرایی، عدالتخواهی، عشق و غیره و اینکه مهمتر از همه انسان این توانایی را دارد که از تمام ابعاد فطری با کمک عقل و عشق مسیر زندگی خود را بر پایهی تفکرات و اندیشههای رهاییبخش خود بنا نماید و دردکش یا پیمانهکش، خراباتی، رند، حکیم، صاحب حکمت خسروانی، عاشق و غیره گردد.
بدین معنا که خداوند این بذرها را ذاتاً در وجود ما کاشته و ما را مستعد این گونه بودن قرار داده است و با اختیار خود که آن هم در ازل ریشه و استعدادش در وجود، نهفته شده است به گزینش از این درون مایه و پروردن آن گام میزنیم و این فطرت اساس شدن انسان است.
او راه فطرت یا میراث فطرت را راهی میانه بین کسب که محور نگرش اشعریگری زمانه است - و اختیار - که محور نگرش اعتزالی و در تقابل با کسب اشعری میداند.
لذا او اندیشمندی اعتدالی است که نه جبر را به معنای اشعری آن میپذیرد و نه اختیار را به معنای افراطی اعتزالی بلکه راه حقیقی را راه میانهی این دو یعنی راه فطرت میداند. لذا نظریهی فطرت را در تقابل با نظریهی کسب اشعری و اختیار معتزلی مطرح میسازد.
او این راه میانه را «راه عاشقی» و «رندی» و نظایر آن میداند. برای مثال میسراید:
می خور که عاشقی نه به کسب است و اختیار | این موهبت رسید ز میراث فطرتم 73 |
4. حکمت و اندیشه حافظ شیرازی
و شکل اعتدالی آن - در حافظ نیز دیده میشود، حکمت صرفاً نگرش استدلالی محض نیست بلکه تأله و اشراق و عشقی و ایمان نیز هست. حافظ خود این موضوع را یعنی ترکیب عقل و عشق یا خرد و روان این گونه بیان میکند:
فرح بخشی در این ترکیب پیداست *** که مغز شعر و نغز جان اجزاست
بیا و از نکهت این طیب امید *** مشام جان معطرساز جاوید 75
در این بیان سرشتن خرد با روان یعنی ترکیب عقلی با عشق است که راه رسیدن به «نغز جان اجزا» یا کنه حقایق و امور است. یعنی حکمت مدنظر حافظ ترکیبی دوگانه از روان و خرد را در بر دارد لذا عاشقانه، اشراقی و کشفی است در عین اینکه برهان و استدلالی نیز است، و لذا به نوعی روشنبینی و روشننگری حکیمانه میانجامد.
به تعبیری: «روان» و «خرد» گویا «متضاد تکامل» باشند یعنی ترکیب مفرحی از آنچه نیازهای ذاتی انسان را جوابگو گردد.»76
حاصل این متضاد متکامل همان حکمت تأله حکمت اشراق است و مشتمل بر ذوق و برهان که حاصل آن دست یافتن به خمیری مقدس [حکمت] دست یابد و بر خلع بدن و عروج به عالم نور توانا باشد. 77 بر این مبنا حافظ خود را فرمان میدهد که از چشمهی حکمت بنوش تا حقایق را دریابی.
برای نمونه:
حافظ از چشمهی حکمت به کفآور جامی | بو که از لوح دلت نقش جهالت برود78 |
گاه نیز همراه با «عارف سالک» و «ساقی» و غیره از حکیم سخن میگوید و پند او را خیر محض و عین صواب میداند.79
پند حکیم عین صواب است و محض خیر | فرخنده بخت آن که به سمع رضا شنید 80 |
به طور کلی همانگونه که خواجه عبدالله انصاری مطرح میسازد:
نگرش حافظ به حکمت او را به سوی واقعبینی آرمانخواهانهای سوق داده است که اعتراض به وضع موجود و درخواست شدنی مطلوب را به دنبال دارد، مهم در حکمت رسیدن به حقایق امور و تحقق آن در حد وسعت بشری است که آرمانخواهی مقید و ممکن است و این مطلوب حافظ میباشد.
5. عشق و عرفان حافظ شیرازی
عشق در نگاه حافظ ابزار و راه وصول به حق قلمداد میشود، راهی که از کفایت و بایستگی و شایستگی برخوردار است و با فطرت سلیم آدمی همساز:
راهی است راه عشق که هیچش کناره نیست | آنجا جز آنکه جان بسپارند چاره نیست 83 |
از همین روی عشق منظور حافظ به حقیقت جاودانه و حقیقت حقایق یا انتهای حکمت یعنی خداوند عزوجل که مدیر و مدبر هستی است ختم میشود، در این راه انسان هر چند عظیم باشد، ناچیز و هیچ مینماید.
روشن از پرتو رویت نظری نیست که نیست | منت خاک درت بر بصری نیست که نیست |
شیر در بادیهی عشق تو روباه شود | آه از این راه که در وی خطری نیست که نیست 84 |
«عشق خداوند یا حب الهی، آتشی است که به چیزی گذر نمیکند مگر اینکه آن را میسوزاند و نور خداست که بر چیزی نمیتابد مگر اینکه آن را روشن میسازد.»85
به علاوه در نگاه حافظ عشق نه تنها مغایر و متضاد با عقل نیست و با آن تعارض ندارد بلکه عشق و دریافت شهودی مرحلهای بالاتر از ادراک عقلی و استدلالی است.
حریم عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است | کسی آن آستان بوسد که جان در آستین دارد86 |
بنابراین از نظر حافظ برای رسیدن به معشوق، تنها راه، معشوق شدن است» این هم تا ذرهای از وجود ما باقی است، شدنی نمینماید 87... و از نردبان روان آدمیزاد است. 88
کمتر از ذره نه ای، پست مشو، مهر بورز | تا به خلوتگه خورشید رسی چرخ زنان 89 |
6. نگرش حافظ شیرازی به تقدیر و اختیار
در حالی که اولاً پذیرش عقیده به قضا و قدر دلیل اثبات جبری بودن پذیرندهی آن نمیگردد، چه اینها دو مقولهی جداگانه هستند.
به بیان مطهری اعتقاد به قضا و قدر عمومی و اینکه هر حادثهای و از آن جمله اعمال و افعال بشر به قضا و قدر الهی است، مستلزم جبر نیست؛ اعتقاد به قضا و قدر آنگاه مستلزم به جبر است که خود بشر و ارادهی او را دخیل در کار ندانیم91 به علاوه برخی از اشعار حافظ در این خصوص به فطرت ازلی انسان عنایت دارد نه اینکه او را موجودی مجبور بداند، مانند:
ناامیدم مکن از سابقهی روز ازل | تو چه دانی که پس پرده که خوب است و که زشت 92 |
بسیاری از ابیات که به مفاهیمی چون «روز الست»، «استاد ازل»، «عهد ازل»، «حکم ازلی» همه و همه به فطرت انسان توجه دارد نه به نفی اختیار و آزادی انسان و پذیرش جبر، او در یکی از اشعار خود که آن هم به درستی درک نشده است،93 نظریهی فطرت را در مقابل دو نظریهی کسب (اشعریگری) و اختیار (معتزلی) مطرح میسازد.
در این نگاه اختیار، اختیار محض و در تقابل با جبر محض است نه اختیار و آزادی به مفهوم اعتدالی و صحیح آن. زیرا اختیار و آزادی به مفهوم صحیح و مبتنی بر اعتدال انسانی نیز ریشه در فطرت انسان دارد:
می خور که عاشقی نه به کسب است و اختیار | این موهبت رسید ز میراث فطرتم 94 |
معنایش این است که عشق ریشه در فطرت انسان دارد و زاییدهی «کسب» و «اختیار» به معنای رایج دو نگرش مطرح در زمانهی حافظ نیست و ریشه داشتن عشق در فطرت انسان ابداً دلیل بر نفی اختیار به معنای اعتدالی آن - و نه معنای رهایی انسان به خود و تفویض - و قائل بودن به جبر نیست، چه این مسئلهای است و آن مسئلهای دیگر.
در واقع میتوان گفت عشق در این معنا در دیدهی حافظ ریشه در فطرت و خلقت انسان دارد. در نتیجه او راه عاشقی را راه میانه در برابر راه مبتنی بر کسب (اشعریگری) و راه مبتنی بر اختیار و تفویضی (معتزلی) در نظر گرفته است. پس او به آزادی صحیح و مبتنی بر ارادهی انسان باور دارد.
لذا به صراحت میگوید:
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم | فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم |
اگر غم لشگر انگیزد که خون عاشقان ریزد | من و ساقی به هم تازیم و بنیادش براندازیم |
و یا:
چرخ برهم زنم ار غیر مرادم گردد | من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک 95 |
7. گرایش به اعتدال و میانه روی در حافظ شیرازی
مبرا و پاک میسازد و نشان میدهد که درد بزرگ او در جامعهی نامعتدل و مبتنی بر تبعیضبیعدالتی، اعتلال و عدالتخواهی است نه منافقانه زیستن .
ولی این را دیگران که در بیعدالتی غوطهروند در نمییابند در حالی که شیوهی زندگی او مغایر آن است، همانگونه که خود میگوید:
نفاق و زرق نبخشد صفای دل، حافظ | طریق رندی و عشق اختیار خواهم کرد97 |
یا:
ما نه مردان ریاییم و حریفان نفاق | آن که او عالم سرّست بدین حال گواست 98 |
یکی از رمز و رازهای در پرده سخن گفتن او همین است که همدرد و همزبان از بهر خود نمییابد:
محرم راز دل شیدای خود | کس نمییابم ز خاص و عام را99 |
در نتیجه این منافقانه زیستن تحمیلی یا نفاق تحمیل شده از سوی اجتماع100 نیست بلکه اعتدالگرایی حافظ مبتنی بر اخلاص و صفای باطن است که نشان اهل خداست که عاشقی است:
نشان اهل خدا عاشقی است با خود دار *** که در مشایخ شهر این نشان نمیبینم 101
به طور کلی بسیاری از مباحث دیوان حافظ را اعتدال و اعتدالنگری تشکیل میدهد که خود بر مبنای عدالت موجود در نظام هستی و فطرت عدالتگرایانهی انسان است.
نگرشهای سیاسی و اجتماعی حافظ شیرازی
1. آیین رندی
در نگاه حافظ «رند» مفهومی است کاملاً برکشیده ابداعی و دارای معنای خاص خود. بنابراین حافظ به آن وزن و اعتباری خاص بخشید و بارها خود را رند خواند.103
بنابراین اگر حافظ خود را رند مینامد یا هویتی خاص به نام رندی برای خود و نیز برای طرز تفکر و نگرش خویش و بیان به کار میگیرد مفهومی است مدنظر خود او و لذا مفهومی همگانی نیست و کاربرد آن برای معرفی خود، کار حافظ است.
در زبان برخی از عرفا رندی به معنای سلامت باطن و پرهیز از خودنمایی 104 آمده است و حافظ روش بیان حقایق مدنظر خویش را شیوهی رندی105 یا شیوهی رندانه106 مینامد. او همچنین میخواهد از طریق اسطورهپردازی، مفهوم رند - به معنای مدنظر خویش - را اسطورهای و جاویدان نماید و این چنین نیز کرده است لذا او گاه رندی را «هنر» میداند:
عاشق و رند و نظر بازم و میگویم فاش | تا بدانی که به چندین هنر آراستهام107 |
میان عشق و هنر در نگرش ایرانی رابطهای عمیق است و در واقع عشق نوع یا گونهای خاص از هنر است که ایرانیان بدان عنایت و توجه خاص داشتهاند و رندی نیز هنری از هنرهای مطلوب حافظ بلکه برترین هنر است و چون هنر است، فضیلت است:
تحصیل عشق و رندی آسان نمود اول | و آخر بسوخت جانم در کسب این فضائل108 |
فضیلت همانگونه که فارابی مطرح میسازد: «خیری است که مطلوبیت ذاتی دارد نه آنکه برای رسیدن به چیز دیگری خیر باشد.» 109 و لذا «اساس آن راستی ست و راست باختن، نخست و پیش از همه با او و سپس با آفریدگان او...» 110
به تعبیری رند در دیران حافظ «از چاه برآمد و به اوج ماه رسید.»111 به علاوه اندیشهی رندی حافظ دارای ریشه و سابقهی ازلی است یعنی ریشه در ذات و فطرت او دارد و در اصل نوعی همگرایی و حرکت در مسیر فطرت است.
پس رندی در اصل عاشقانه زیستن در پرتو عشق خداوندی و کمال مطلق، خداگونه بودن و به تعبیری حنیف بودن است، پس رندی حرکت انسان حکیم و آگاه در عرصهی زندگی سیاسی و فردی بر مبنای فطرت و بازگشت به هویت حقیقی خویش است، حافظ خود گوید:
مرا روز ازل کاری جز رندی نفرمودند | هر آن قسمت که آنجا رفت افزون نخواهد شد 112 |
این است که «بنیاد زندگانی و کار و بار رند نخست و در اساس بر محبت اوست.» 113
بنابراین در رندی بدین معنا جایی برای ریا و تزویر و دورنگی و عوامفریبی باقی نمیماند. باید دانست که ریا و تزویر و مردم فریبی و دروغ در نگاه حافظ مظهر تمام پلیدیها و آلودگیهاست چه جلوهی بارز دوگانگی در وجود انسان است:
حافظ، مکان ملامت رندان که در ازل | ما را خدا ز زهد ریا بینیاز کرد114 |
بنابراین رندی فیض ازلی است به انسان و این فیض از طریق زر و زور و یا تزویر و ریا به دست نمیآید:
فیض ازل به زور ار آمدی به دست | آب خضر نصیهی اسکندر آمدی115 |
لذا بدگویی و بدخواهی رندان یعنی انسانهای قرار گرفته در مسیر فطرت و هماهنگ با فطرت خدایی خویش، دشمنی و کینه با حکم خدایی است. چه اینها اولیای او هستند و دشمنی با آنها دشمنی با خداست، همانگونه که خود میفرماید:
بد رندان مگوای شیخ و هشدار | که با حکم خدایی کینهداری |
به بیانی دیگر میتوان گفت که «رند» در نگاه حافظ «انسان کامل» یا «خلیفهی خدا» است که همان «ولی» یا «ولیالله» در ادبیات مذهبی ماست. او خود میگوید:
رندان تشنه لب را آبی نمیدهد کس | گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت 116 |
بنابراین رند در نگاه حافظ همان حکیم متأله شیخ اشراقی، انسان کامل عرفا، حکیم فارابی و مصداق «کسانی که از مردم به قسط امر میکنند»117 است. و به بیان محققی:
«رند انسان برتر (ابرمرد) یا انسان کامل یا بلکه اولیاءالله به روایت حافظ است.» 118
بنابراین رند حافظ اولاً فردی است که دایر مدار وجود او عدل و اعتدال است لذا از تفریط و افراط در امور به دور است همچنین آزاداندیشی و در عین حال متدین و مؤمن است، دانش هنر، عقل و حکمت و عشق همه و همه در نگاه او جایگاهی والا و ارزشمند دارد. «ایمانش نیز اعتدالی است.» 119
اما نه به معنای آنکه به کفر یا نفاق و ظلمت نزدیک باشد یا در سراشیب شک و تردید بلغزد بلکه به معنای آنکه هرگز به دام تحجر و تقدس مآبی فرو نمیافتد، یعنی ایمانش با عقلی قرین و تابع عقل و عدل است.
رند نه اهل تعصب و خامی است و نه اهل تخطئهی بیمعنا، هرچند او معترض، اصلاحگرا و انقلابی است و به بیانی بهتر رند تحول طب و تغییر طلب است؛ تغییر و تحولی در راستای اعتقادات و بنیانهای نگرشی و معرفتیاش.
رند در عین حقجویی و حقگویی و تابع حقیقت بودن اهل تساهل و مدارا - حتی با دشمنان - است، زیرا ضعفها، نقایص و ناتوانیهای بشر را میپذیرد اما ان را نمینوازد.
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است | با دوستان مروت با دشمنان مدارا120 |
از این رو در مییابیم که تساهلگرایی حافظ که بخشی از هویت رندی است، تساهلگرایی همراه با حقیقتگرایی است یعنی او بر حقیقت واحد اعتقاد دارد و بر وحدت حقیقت تأکید میکند اما منکر عقاید دیگران نیست
و بر عقاید و اندیشههای دیگران نمیتازد مگر در مواردی که به زیان حیات سیاسی و مدنی بیشتر است، هرچند بر تنشها، رفتار، منشها و اخلاقیات ناروای بشر میتازد و خواهان تغییر است. لذا به اصل آزادی ایمان و اعتقاد باور دارد. رند «آزاد» و «آزاده» است زیرا در بند حرص و آز نیست.
سالها پیروی مذهب رندان کردم | تا به فتوای خرد حرص به زندان کردم121 |
به علاوه او راست، راستگو، صادق و خالص (دارای خلوص) است زیرا از تزویر و دورنگی و ریا و نفاق و دروغ و تمام عوامل دوگانهگرا به ویژه آزار دیگران بیزار است، پس در این نگاه هویت رندی، هویت خالص و پیراسته از رنگهای غیریت است و شیوهی رندی از خودبینی و خودرأیی، اطاعت از بیگانگان و هر نوع آلودگی به دور است.
فکر خود و رأی خود در عالم رندی نیست | کند است در این مذهب خودبینی و خودرأی 122 |
مرید طاعت بیگانگان مشو حافظ | ولی معاشر رندان آشنا میباش 123 |
مباش در پی آزار و هرچه خواهی کن | که در شریعت ما غیر از این گناهی نیست124 |
شیوهی رندی همانند راه رسیدن به گنج است که برای همه کس آشکار نمیگردد:
فرصت شمر طریقهی رندی که این نشان | چون راه گنج بر همه کس آشکار نیست 125 |
2. ستمستیزی و مبارزه در نگرش حافظ شیرازی
مبارزالدین محمد، پس از فتح شیراز، در این شهر که مردم آن پیش از این تا حدودی در صفا و صمیمیت میزیستند و از آزادی نسبی برخوردار بودند، تعصب و خودخواهی و کینهکشی را به اوج خود رساند و مخالفان سیاسی خود را با خشونت و بیرحمی تمامتر از میان برداشت و قشریگری و سطحینگری را به اوج رساند و مخالفان خود را گروه گروه به تیغ سپرد.
مورخان مینویسند که امیر مبارزالدین، قریب هشتصد تن را با دست خود گردن زد. روزی پسرش، شاه شجاع از وی پرسید: حضرت پدر تا حال هزار کس را به دست مبارک خود کشته باشد؟ و وی پاسخ گفت: باید به هشتصد کسی رسیده باشد.
مبارزالدین پس از فتح شیراز به ظاهر در میکدهها را بست. اما از طرف دیگر ریا و نفاق و دروغ و ستم را در میان مردم رواج داد. مأموران فاسد حکومت وی که داعیهی اجرای قوانین شریعت داشتند، زندگی را روز به روز بر مردم تنگتر کردند و فریاد و فغان آنان را به آسمان رساندند.
حافظ، این رند تیزبین، که نابسامانی اوضاع را به چشم میدید، نمیتوانست سکوت و بیاعتنایی را پیشهی خود سازد لذا در غزلهای متعدد، مستقیم و نامستقیم و به طنز و طعنه و با نفرت و نفرین زیاد، به شیوههای انقلابی به مبارزه با امیر مبارزالدین برخاسته و شیوهی حکومتی او را به باد انتقاد گرفته است. مردم شیراز وی را «پادشاه محتسب» لقب داده بودند. 126
حافظ نیز در برخی اشعارش به او اشارتی دارد.127 و هنگامی که مبارزالدین محمد شیراز را میگشاید و بر آن شهر حاکم میشود و تزویر و ریا را گسترش میدهد، چنین میگوید:
بود آیا که در میکدهها بگشایند | گره از کار فرو بستهی ما بگشایند؟ |
اگر از بهر دل زاهد خودبین بستند | دل قوی دار که از بهر خدا بگشایند |
در میخانه ببستند، خدایا مپسند | که در خانه تزویر و ریا بگشایند127 |
یا:
صراحیی و حریفی گرت به دست افتد | به عیش کوش که ایام فتنهانگیز است |
در آستین مرقع پیاله پنهان کن | که همچو چشم صراحی زمانه خونریز است 128 |
حافظ همچنین دربارهی شرایط حاکم بر شیراز، پس از روی کار آمدن مبارزالدین مظفری که در همه جا مخبران و جاسوسان گماشته بود و مردم را تحت ستم و سلطهی حکومت استبداد قرار داده بود، چنین داد سخن میدهد:
ای دل طریق رندی از محتسب بیاموز | مست است و در حق او کسی این گمان ندارد |
گر خود رقیب شمع است، اسرار از او بپوشان | کاین شوخ سر بریده بند زبان ندارد 129 |
مبارزهی حافظ تنها سیاسیون حاکم را که لباس تزویر پوشیدهاند در بر نمیگیرد بلکه نیش تند و گزندهی شعرهای طنزآمیز حافظ صوفیان و پشمینهپوشان و زاهدان ریایی و دروغین عصرش را که بازوی تزویرگر حکومتاند و عوام فریبی را رواج میدهند و توجیه میکنند، هدف قرار میدهد.
حافظ آشکارا به نفی استبداد و نفاق و تزویری که مبارزالدین محماد یا به تعبیر او «محتسب» پرچمدار آن بوده است، میپردازد. این ادعا با نگاهی گذرا به دیوان حافظ قابل تأیید است.
برای مثال با درد و دریغ چنین میسراید:
میخور که شیخ و زاهد و قاضی و محتسب | چون نیک بنگری همه تزویر میکنند 130 |
شدت استبداد، سختگیری و تعصب مبارزالدین بر مردم چنان بود که حتی فرزندش، شاه شجاع نیز این شرایط را تاب نمیآورد و او نیز چون حافظ پدر را محتسب لقب داد و چون گاه گاهی شعر میسرود، در شعری اعمال پدر را نقد کرد و او را کسی میانگاشت که بی می، مست است:
در مجلس دهر ساز مستی پست است | نه چنگ به قانون و نه دف بر دست است |
رندان همه ترک میپرستی کردند | جز محتسب شهر که بی می مست است 131 |
در واقع حافظ در عرصهی اندیشهی سیاسی و اجتماعی یک مبارز و منتقد است. او در عرصهی فرهنگ نیز یک نقاد برجسته و زبردست است اما در شیوهی نقادی خویش توصیه میکند که در نقد و ارزیابی هر امری و سخنی میباید به تجزیه و تحلیل ابعاد خوب و بد آن پرداخت.
آنگاه آن را به عیار نقد سنجید و نفی و سرزنش کرد. لذا او در عرصهی نقد و انتقاد مطلقنگری عامیانه را نمیپسندد:
عیب میجمله چو گفتی هنرش نیز بگو | نفی حکمت مکن از بهر دل عامی چند |
3. اندوه جامعه در احساسات حافظ شیرازی
درد هجری چشیدهام که مپرس، 132 |
یا:
که چنان زو شدهام بی سر و سامان که مپرس، 133 |
و یا:
سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی. 134 |
در هر حال در اینکه حافظ دردی جانکاه و اندوهی عظیم را احساس کرده و در دیوان خود منعکس ساخته است، تردیدی وجود ندارد، همچنین در این که اندوه او، اندوه جامعه و مردم و سرنوشت آنان است نیز تردیدی نیست.
اما باید دانست که بر خلاف تصور برخی درد و اندوه حافظ، صرفاً درد زمانه و حاصل فتنههای آن دوران نیست بلکه او کمبودها، خلأها و بحرانهایی در جامعهی بشری مییابد که خلأها و بحرانهای همیشگی است یا حداقل میتوان گفت مرتبط با مسائل اساسی نوع بشر است، مسائلی که اندیشمندان بزرگ بدان توجه دارند، مانند «دوگونهگرایی»، «نفاق»، «تبعیض»، «ستم»، «آزار» و «سلطه» یعنی مسائلی که همیشه بشر با آنها درگیر بوده و در پی رهایی از آنها بوده است.
این مسائل و امور برای هر انسان آزاداندیش، متعهد و صاحب احساس، درد ایجاد میکند و اندوه میآفریند. از همین روی اندوه و درد حافظ، درد و اندوه شخصی نیست بلکه درد و اندوه او جمعی و عمومی است. این درد و اندوه، درد و اندوه هویت است که از سویی به جایگاه و شأن خودش در هستی و در مقام انسان بر میگردد و از سویی دیگر به جامعه و محیطش.
بر این اساس اندوه حافظ یک بعد فردی (اندوه عشق و هجران) و دو بعد جمعی و سیاسی دارد که یکی اندوه انسان و دیگری اندوه ایران و اسلام یا ایران مسلمان و مؤمن است. پس مسئله او نه فقط اندوه انسان - به ویژه با توجه به زمانهاش - اندوه ایران یعنی نه تنها زیست محیطش که زیست فرهنگش است، میباشد.
او این اندوه و لذا دغدغهاش را دربارهی ایران بارها به تصویر کشیده است. به عنوان مثال گاه توجه حافظ به ایران و اندوه وی بیانگر یادآوری دوران گذشتهی ایران زمین است و تأسف از اینکه اکنون مردم به راهی دیگر میروند و زمانه بازی دیگری دارد.
که آگهست که کاووس و کی کجا رفتند | که واقفست که چون رفت تخت جام جم 135 |
و یا:
بباغ تازه کن آیین دین زرتشتی | کنون که باغ برافروخت اتش نمرود 136 |
و یا:
گفتم ای مسند جم جام جهانبینت کو | گفت افسوس که آن دولت بیدار بخفت 137 |
و از دیگر توجهات عجیب حافظ. به ایرانی، فاجعهی تاتارها و حملات ددمنشانه تیمور به ایران است. او در یکی از غزلیات زیبای خود به این ماجرا با لحنی بسیار دردناک و در عین حال انذاردهنده و بیدار کننده می پردازد. بیتی از این غزل مربوط به ماجرای سقوط شهر خوارزم به دست تاتارها یا ترکان سمرقندی است.
به خوبان دل مده حافظ، بین آن | که با خوارزمیان کردند ترکان سمرقندی 138 |
آنگاه که ظاهراً سران شیراز تیمور را بر شاه منصور ترجیح میدادند و منتظر حمله تیمور بودهاند، چنین سروده است:
در آن زمین که نسیمی وزد ز طرهی دوست | چه جای دم زدن نافههای تاتاریست |
ویژگیهای سیاست و حکومت مطلوب از نگاه حافظ شیرازی
بر اساس دیوان حافظ برخی از ویژگیهای کلی و شاخصهای مهم چندین سیاست، حکومت فرمانروایی عبارتاند از:
1. حقمداری؛
او «به شدت حقمدار است و برای حقوق انسانی ارزشهای والا و انکارناپذیری قائل است.» 139برای حافظ «بد نگفتن، میل به ناحق نکردن و جامه کس سیه و دلق خود ازرق نکردن» یک اصل است. برای مثال میسراید:
ما نگوییم بد و میل به ناحق نکنیم | جامهی کسی سیه و دلق خود ازرق نکنیم |
رقم مغلطه بر دفتر دانش نکشیم | سر حق را ورق شعبده ملحق نکنیم |
عیب درویش و توانگر به کم و بیش بد است | کار بد مصلحت آنست که مطلق نکنیم 140 |
2. خرد گرایی و دانشمداری؛
بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین | کاین اشارت ز جهانگذران ما را بس |
نقد بازار جهان بنگر و آزار جهان | گر شما را نه بس این سود و زیان، ما را بس141 |
یا:
گوهر معرفت اندوز که با خود ببری | که نصیب دگرانست نصاب زر و سیم142 |
یا:
فلک به مردم نادان دهد زمام مراد | تو اهل فضلی و دانش همین گناهت بس 143 |
3. عدالت؛
برای مثال میگوید:
زهر که چهره برافروخت دلبری دانه | نه هر که آینه سازد سکندری داند |
نه هر که طرف کله کج نهاد و تند | کلاهداری و آیین سروری داند |
وفا و عهد نکو باشد ار بیاموزی | وگرنه هر که تو بینی ستمگری داند |
به قد و چهره هر آن کس که شاه خوبان | جهان بگیرد اگر دادگستری داند 145 |
یا:
عدل سلطان گویند سد حال مظلومان | گوشهگیران را زآسایش طمع باید برید 146 |
یا:
بهار میگذرد دادگسترا دریاب | که رفت موسم و عاشق هنوز می نچشید147 |
4. صداقت و راستی؛ راستی و پرهیز از دروغ از شاخصهای مهم حکومت شایسته است و جامعه سالم نیز آن است که در آن دروغ راه ندارد همانگونه که انسان سالم از دروغ دور است:
به صدق کوش که خورشید زاید از | که از دروغ سیهروی گشت صبح نخست |
یا:
بر در میخانه رفتن کار یکرنگان بود | خود فروشان را به کوی میفروشان راه نیست |
5. رندی؛
نفاق و زرق نبخشد صفای دل حافظ | طریق رندی و عشق اختیار خواهم کرد148 |
6. تسامح و مدارا و نفی خشونت و استبداد و تقوای سیاسی؛
حقیقت در کنه اندیشهی حافظ، در اندیشهی عشق انسان به انسان فارغ از رنگ و نژاد و مذهب و ایدئولوژی و جنسیت تجلی میکند و تا به حدی زلال و شفاف میشود که به نگرش «مروت با دوستان و مدارا با دشمنان» 150 منتهی میگردد.
حافظ در جهت خشونتزدایی از جامعه در شرایطی که کار بر او دشوار میشود و مخالفان اندیشگی قاعدهمندی بازی را زیر پا میگذارند و دست به «کشتن» میزنند، ناگزیر به اخطاری سخت و ظریف روی میآورد و به خشونتطلبان و کسانی که در کشتن «ما» - یعنی همه انسانهای محق - کمترین مدارایی روا نمیدارند، هشدار میدهد که با این کار دست به قماری سخت خطرناک خواهند زد و لاجرم «سود و سرمایهشان» را یکسره به باد خواهند داد.
چرا که آه «دردمندان بلا» چون «زهر هلاهلی» است که تمام هستی مستبدان و ستمگران را خواهد سوخت:
ای که در کشتن ما هیچ مدارا نکنی | سود و سرمایه بسوزی و محابا نکنی |
دردمندان بلازهر هلاهل دارند | قصد این قوم خطا باشد، هان تا نکنی151 |
7. فضیلتگرایی؛
از شاخصهای مهم انسان، جامعه و حکومت مطلوب حافظ است:
به حُسن خلق توان کرد صید اهل نظر | به دام و دانه نگیرند مرغ دانا را 153 |
حسن مهرویان مجلس گرچه دل میبرد و دین | بحث ما در لطف طبع و خوبی اخلاق بود154 |
8. سعادت طلبی؛
فردا شراب کوثر و حور از برای ماست | و امروز نیز دلبر مهروی و جام می155 |
9. برائتگرایی؛
امیرمؤمنان علی (علیه السلام) میفرماید:
«وضعیت رفتاری و عملکرد برادرت را به شیوهای نیکو بنیاد بنه و تا وقتی که برهان قاطع برای سوء نیت او نیافتی آن رفتار را حمل بر سوء نکن و اگر چه سخن وی دارای دو وجه خوب و بد باشد تلاش کن برای سخن خوب محمل پیدا کنی.» 157 حضرت علی (علیه السلام) همچنین در منشور حکومتیاش به مالک اشتر نخعی میفرماید:
«از رعیت آنان را از خود دورتر دار و با او دشمن باشی که عیب مردم را بیشتر بجوید که همه مردم عیبهایی دارند و والی از هر کس سزاوارتر به پوشاندن آنهاست. مباد آنچه را بر تو نهان است آشکار کنی.» 158
حافظ جداً و قطعاً به اصل برائت و صحت انسانها معتقد است و از کسانی که به دنبال عیب درویش و توانگر و افشای راز نهان خلایق هستند، به شدت انتقاد میکند:
عیب درویش و توانگر به کم و بیش بد | کار بد مصلحت آن است که مطلق نکنیم 159 |
نگاه انسانی و انقلابی حافظ همیشه معطوف به حسن و زیبایی و خوشبینی و نفی بدبینی نسبت به نوع بشر است، در واقع به بیانی «او منتقد کسانی است که فقط نیمه خالی لیوان را میبینند.» 160 لذا میسراید:
کمال صدق و محبت بین نه نقص گناه | که هر که بی هنر افتد نظر به عیب کند 161 |
و یا:
به پیر میکده گفتم که: چیست راه نجات؟ | بخواست جام می و گفت: عیب پوشیدن 162 |
البته همانطور که گذشت حافظ به همان میزان که عیب جو نیست، منتقد، نقاد و مبارز و انقلابی است.
10. استغنا و بیاعتنایی به قدرت؛
گر چه گردآلود فقرم شرم باد از همتم | گر به آب چشمهی خورشید دامن تر کنم163 |
یا:
سرم به دینی و عقبی فرو نمیآید | تبارکالله از این فتنهها که در سر ماست 164 |
مدینه فاضله از منظر حافظ شیرازی
در واقع شاید بتوان گفت که در ایران در نتیجهی آمیزش حکمت و فلسفهی خسروانی و یا حکمت فهلوی به بیان شیخ اشراق 165 با تعالیم قرآنی و سنت معصومین (علیه السلام)، تمدن جدیدی به نام تمدن ایرانی - اسلامی به وجود آمد. اندیشمندان بسیاری به این امر توجه داشتهاند. برای مثال سید حسن نصر میگوید:
«براثر باران فیض قرآن کریم، در سرزمین پراستعداد روح ایرانی، معارفی به بار آمد که بسرعت جهان آن زمان را فراگرفت و دانشمندان ایرانی به وجود آمدند که توانستند برای بار اول در تاریخ ایران مشعل علم و دانش را در سطح جهانی برافروزند و خود در سراسر گیتی شناخته شوند.»166
از این نگاه اندیشه حافظ نتیجه و ثمره و در عین حال مکمل و تقویت کنندهی فرهنگ و تمدن اسلامی - ایرانی است. در این نگرش رند و پیر مغان هر دو پیر مغان محور و بنیان سازنده و اداره کنندهی این تمدن و فرهنگاند.
به ویژه جایگاه پیر مغان در این میدان برتر است به گونهای که شاید بتوان او را برجستهترین رند در زمان خود دانست همانگونه که حکمران و رهبر شایسته برجستهترین شهروند عصر خود یا جامعهی خود محسوب میگردد، به بیان محققی:
«میتوان با کمی احتیاط گفت که پیر مغان همان شخصیت آرمانی حافظ است که شاعر سعی میکرده است خود را به او نزدیک سازد و اندیشههای آرمانخواهانهاش را از زبان او بیان کند. حتی استبعادی ندارد اگر بپذیریم که پیر مغان همان خویشتن خویش حافظ است.» 167
همچنین باید دانست که اندیشههای انقلابی و سازندهی حافظ، غالباً از زبان پیر مغان و نیز رند بیان میشود به گونهای که آدمی احساس میکند پیر مغان در وهلهی اول در مقام رهبر راستین و سیاستمدار حقیقی و در وهلهی دوم رند به مثابهی انسان و شهروند راستین و برتر نوعی سخنگوی پیدای وجود و جان و ذهن و روان و اندیشهی حافظ نیز هستند.
حافظ خود گاه مظهر تمام نمای پیر مغان و انسان کامل و گاه مجسمهی حقیقی رند است و حتی شاید بتوان گفت که گاه رند و پیر مغان در نزد او یکی میشوند.
جالب این است که گاه مقولات بنیانی و مسائل اساسی را از زبان پیر مغان بیان میکند:
گفتم: شراب و خرقه نه آیین مذهب است | گفت: این عمل به مذهب پیر مغان کنند 168 |
و یا :
پیر مغان حکایت معقول میکند | معذورم ارمحال تو باور نمیکنم 169 |
پیر مغان و رند از سویی شهروند مطلوب جامعه مدنی حافظ هستند و از سوی دیگر رهبر آن. این دو در واقع یکی و در اصل انسان کامل و راستین و هویتمند هستند. لذا مهمترین ویژگی پیر مغان و رند آزادمنشی اوست و هرگز در منشی و روش او استبداد، انحصارطلبی و یکسونگری دیده نمیشود:
نیکی پیر مغان بین که چو ما بد مستان | هر چه کردیم به چشم کرمش زیبا بود 170 |
از منظر محققی:
«مهمترین ویژگیهای جامعهی مطلوب حافظ که در حوزههای مختلف سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، (اخلاقی، ارزشی) بیان شده به قرار ذیل است: پرهیز از بدگویی، احترام به حقوق شهروندی، تهمت نزدن، ریا نورزیدن، کار باد - حتی مصلحتی - نکردن [در اینجا حافظ با سعدی و دیگرانی که کار بد مصلحتآمیز را جایز میشمارند، مرز میکشد]، بر فقرا خرده نگرفتن، حفظ حریم دانش، نیامیختن اسرار الهی با جادو و خرافات، بیتفاوتی در برابر حکام،
ساده زیستن، بیاعتنایی به سخن حسودان، مدارا، تسامح و تساهل، خطاپوشی حتی بر دشمنان، دوری از سفسطه و تسلیم در برابر حق و حقیقت، کنارهگیری از افراط و تفریط و حرکت بر مدار تعادل رفتاری، نیکویی و کمک به مردم و مستمندان، پرهیز از مردم آزاری، نقد اقتدارگرایی، نقد و نفی خشونت، تحذیر از غرور و خودپرستی، وفاداری، بیاعتنایی به گفتهی علمای بیعمل، تقبیح شبههخواری، مناعت طبع و آزادگی، خوشدلی و حسن نیت نسبت به شهروندان و ...» 171
مدح و ذم در ابیات حافظ شیرازی
هدف و نیت و انگیزهی شاعر و نویسنده است. چه بسا مدحی نیکوترین و عادلانهترین سخن محسوب شود زیرا مدح صاحب کمال و فضل و ارزش خود بیانگر مدح آن کمالات و ارزشها و فضائل است.
به عنوان مثال مدح پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم)، امیر مؤمنان (علیه السلام) و یا انسانهای صالح عین فضیلت و ارزش است به ویژه آنگاه که بیان برتری انسانهای عدل و با فضیلت در برابر ستمگران و مستبدان و امثال آنها باشد. لذا گفتهاند: «بدیهی و مسلم نیست که مدح یک عملی غیراخلاقی باشد...» 172
به علاوه باید دانست که مدح با تملق فرق دارد و این دو در اصل یکی نیستند. چون از نشانههای تملق پذیرش خواری و زبونی و فرومایگی است و از بسیاری از اشعار حافظ استنباط میشود که او با فرومایگی و زبونی مخالف است و آن را بر خود نمی پذیرد:
چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد | من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک 173 |
و یا :
حافظ آب رخ خود بر در هر سفله مریز | حاجت آن به که بر قاضی حاجات بریم 174 |
همچنین مدیحهسرایی مبالغهآمیز او بیانگر رموز و نشانههای خاصی در زبان و بیانش است نه اینکه حقیقت را فدای ستایش دیگران سازد، به بیانی:
«او رمز و نشانههایی در سخنش تعبیه کرده است تا نکته دانان بدانند که مدح را به قصد قربت نمیکرده است...» 175
حافظ در یکی از عجیبترین مدایح خود چنین میسراید:
جوزا سحر نهاد حمایل برابرم | یعنی غلام شاهم و سوگند میخورم |
منصور بن مظفر غازیست حرز من | وز این خجسته نام بر اعدا مظفرم |
عهد الست من همه با عشق شاه بود | وز شاهراه عمر بدین عهد بگذرم |
گردون چو کرد نظم ثریا به نام شاه | من نظم در چرا نکنم از که کمترم |
بر من فتاده سایهی خورشید سلطنت | و اکنون فراغت است ز خورشید خاورم |
مقصود از این معامله بازار تیزی است | نی جلوه میفروشم و نی عشوه میخرم 176 |
کاربرد عباراتی چون: «از جام شاه جرعه کش حوض کوثرم»، «جرعه نوش بزم تو بودم هزار سال»، «عهد الست من همه با عشق شاه بود»، «گردون چو کرد نظم ثریا به نام شاه»، «من کی رسم به وصل تو کز ذره کمترم»، «سایهی خورشید سلطنت» و...
در همین شعر بلند آشکارا نشان میدهد که مقصود شاعر از شاه و سلطنت و منصور و نظایر آن چیست و چگونه او با رندی از سویی در ظاهر به فرمانروای زمانش منصور مظفری که در برابر تیمور قیام کرده است نظر دارد و از دیگر سو در پی بیان حقایق با زبانی خاص و اندیشهای ویژه است که چندان خطرناک نیز نباشد و بتواند چنین بیانی بماند و نقش آفرین گردد.
در برخی موارد نیز حافظ فرمانروای ایده ئال و مطلوب خود را در نظر دارد نه فرمانروایان زمانه را، هرچند از واژهها و مفاهیم زمانه خویش استفاده میکند و با زبان مردم خود سخن میگوید، به
عنوان مثال:
من نه آنم که ز جور تو بنالم حاشا | بندهی معتقد و چاکر دولت خواهم |
بستهام در خم گیسوی تو امید دراز | آن مبادا که کند دست طلب کوتاهم |
ذرهای خاکم و در کوی توام جای خوشست | ترسم ای دوست که بادی ببرد ناگاهم |
پیر میخانه سحر جام جهان بینم داد | و اندر آن آینه از حسن تو کرد آگاهم 177 |
و یا:
صبا خاک وجود ما بدان عالی جناب انداز | بود کان شاه خوبان را نظر بر منظر اندازیم178 |
گاه نیز مدح و یا ذم او متوجه اقدام شایسته و صحیحی است که از فرمانروایان زمانهاش سر میزند و یا او در پی مقایسه دو یا چند فرمانروای زمانه با یکدیگر با هدف طرد یکی و تأیید دیگری - به صورت نسبی - است، مانند مقایسهی امیر مبارز مظفری با ابواسحاق اینجو و ...:
یاد باد آنکه سر کوی توام منزل بود | دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود |
راست چون سوسن و گل از اثر صحبت | بر زبان بود مرا آنچه تو را در دل بود |
دیدی آن قهقههی کبک خرامان حافظ؟ | که ز سرپنجهی شاهین قضا غافل بود؟179 |
سخن آخر
او در پی ارائهی اندیشهای است که با فطرت انسان سازگار و شاخص اصلی آن راستی و صداقت است و از دروغ و تزویر و ریا و دوگانهنگری و دوگانهبینی و ستم و استبداد بیزار و به دور است.
حاصل چنین اندیشهای معنویت یا سیاست مبتنی بر معنویت و معناگرایی است که نتیجهی آن نیز اشراق نور حق و فیض الهی بر وجود انسان و شهود انوار حقیقت به وسیلهی جان تهذیب شدهی آدمی است که به تحقق سیاست فاضله و مبتنی بر سعادت راستین میانجامد. از این نظر لسانالغیب ما در راستای حکمت اسلامی ایرانی و ادامهی راه پیشوایان معصوم ما و حکیمان راستینی چون فارابی و شیخ اشراق قرار میگیرد
. این سیاست، سیاستی رندانه، قدسی و نورانی است که در عین قرآنی بودن، خردمندانه، عرفانی و اشراقی است و در عین اسلامی ایرانی بودن، اندیشه و نگرشی انسانی و فطری است. چنین سیاستی مطلوب انسانهای رند، حقیقی و راستین و پیران مغان است که از خود گذشته و به خدا پیوستهاند و سیاست صاحبان فضائلی است که پیامبرگونه به تبشیر و انذار جامعه میپردازند و آشنایان تماشاگه راز هستند و هرچه جز آن و جز طرفداران این سیاست انسانی و قدسی است، مدعی، غیر، بیگانه و نامحرم است.
پینوشت:
- شمسالدین محمد حافظ شیرازی، دیوان حافظ، به اهتمام: محمد قزوینی و قاسم غنی، تهران: گل آذین، 1386، ص 346، غزل 485، بیت 8.
- ابونصر فارابی، فصوص الحکم، محمد امین خانجی، مصر: مطبعة السعادة، 1966 م، ص 143.
- در برخی از نسخهها چون نسخه پنجاب «اعدا» آمده است و در برخی دیگر چون نسخهی انجوی شیرازی اغیار و هر سه به ویژه لفظ اغیار، منظور حافظ را به خوبی میرساند. چه اغیار نیز جمع غیر و به معنای بیگانه و آنچه با اساس فطرت و وجود آدمی در تغایر قرار دارد، است. اوحدی در این مورد میگوید:
- خانه خالی شد و در کوی دل اغیار *** هم غم رفت و بغیر از غم آن یار نماند
- (اوحدی؛ دیوان: ص 182).
- حافظ شیرازی، دیوان حافظ، پیشین، ص 157، غ 232، ب 1.
- محمدعلی اسلامی ندوشن، تأملی در حافظ، تهران: انتشارات آثار و یزدان، 1382، ص 6.
- حافظ شیرازی، دیوان حافظ، تصحیح: سید ابوالقاسم انجوی، چاپ هشتم، 1372، تهران: سازمان انتشارات جاویدان، 218/5.
- حافظ شیرازی، دیوان حافظ، تصحیح: بهاءالدین خرمشاهی، تهران: انتشارات دوستان، چاپ سوم، 1379، 317/6.
- حافظ شیرازی، دیوان حافظ، به اهتمام: محمد قزوینی و قاسم غنی، پیشین، ص 157، غ 232، بیت 3.
- همان، غ 458، بیت 6.
- همان، ص 331، غ 470، بیت 4.
- محمدعلی مجاهدی، سیری در زندگی و برگزیدهی غزلیات حافظ شیرازی، قم: انتشارات حضور، 1383، ص 17.
- مصطفی بادکوبهای هزاوهای، زندگی حافظ، تهران: شرکت توسعهی کتابخانههای ایران، 1387، صص 88-86 .
- حافظ شیرازی، دیوان حافظ، به تصحیح: پرویز ناتل خانلری، تهران: خوارزمی، چاپ دوم، 1362.
- ذبیحالله صفا، تاریخ ادبیات در ایران، تهران: فردوس، چاپ چهاردهم، 1388، 3/1066.
- همان.
- حافظ شیرازی، دیوان حافظ، تصحیح: بهاءالدین خرمشاهی، پیشین، ص 269.
- دربارهی حافظ و زندگی او میتوانید رجوع کنید به: مقدمهی محمد گلندام بر دیوان حافظ؛ مصطفی بن عبدالله حاجی خلیفه، کشفالظنون عن اسامی الکتب و الفنون، بیروت: دار احیاء التراث العربی، 1990؛ عبدالرحمن جامی، نفحات الانس، بی جا: بی نا، بی تا، ص 614؛ دولتشاه سمرقندی، تذکرةالشعراء، چاپ تهران: بی نا، بی تا، صص 344 338-؛ تذکرهی میخانه، چاپ تهران: بی نا، بی تا، صص 93-84؛ رضاقلی هدایت، ریاض العارفین، تهران: 1316، صص 188-186؛ نورالله شوشتری، مجالس المؤمنین، تهران: اسلامیه، 1365ش، ص 294؛ عبدالرحمن جامی، بهارستان، تهران: اسماعیل حاکمی، 1367، صص 343-336.
- ذبیحالله صفا، پیشین، ص 1072.
- حافظ شیرازی، دیوان حافظ، تصحیح: سیدابوالقاسم انجوی، پیشین، 452/15.
- بهاءالدین خرمشاهی، چهارده روایت، تهران: کتاب پرواز، چاپ دوم، 1368، یازده - دوازده.
- محمدعلی مجاهدی، پیشین، ص 20.
- ذبیحالله صفا، پیشین، ص 1072.
- حافظ شیرازی، دیوان حافظ، تصحیح: بهاءالدین خرمشاهی، پیشین، 9/28.
- داریوش آشوری، عرفان و رندی در شعر حافظ، تهران: نشر مرکز، چاپ چهارم، 1382.
- بهاءالدین خرمشاهی، حافظ، تهران: انتشارات طرح نو، چاپ دوم، 1374، صص 145-144.
- محمد علی مجاهدی، پیشین، صص 25-24.
- ذبیحالله صفا، پیشین، ج 3، ص 83.
- حافظ شیرازی، دیوان حافظ، به اهتمام: سید محمدرضا جلالی نایینی و نذیر احمد، تهران: مؤسسه انتشارات امیرکبیر، چاپ هشتم، 1376، صص 48-47.
- محمود درگاهی، حافظ و الهیات رندی، تهران: قصیده سرا، 1382، ص 17.
- http://www.sharvand.com: 4#BN 8, 97: 83/9/9
- بهاءالدین خرمشاهی، چهارده روایت، پیشین، 1368، ص 3.
- حافظ شیرازی، دیوان حافظ، به اهتمام: جلایی نایینی و نذیر احمد، پیشین، ص 45.
- مرتضی مطهری، تماشاگه راز، قم: انتشارات اسلامی وابسته به جامعهی مدرسین حوزهی علمیهی قم، 1360، ص 26.
- همان، ص 25.
- محسن فیض کاشانی، شوق مهدی، تهران: 1366، ص 47.
- همان، ص 41.
- عباس زریاب خویی، آیینهی جام، تهران: انتشارات علمی، 1368، ص 17.
- گوته، دیوان شرقی، شجاعالدین شفا، تهران: نشر نخستین، 1343، ص 57.
- وی از سال 716 تا 721 ق یعنی به مدت 20 سال بر بخش عمدهای از ایران حکومت کرده است و یکی از خودکامهترین و فاسدترین حکمرانانی بوده است که بر این سرزمین فرمانروایی داشته است. پس از او سلسلهی مغول در ایران رو به زوال رفت و سرانجام در سال 756 ق بساط این سلسلهی حکومتی برچیده شد. بر اساس برخی روایات تاریخی در این هنگام حافظ (756 ق) سی ساله بوده است.
- محمد علی مجاهدی، پیشین، ص 59.
- حافظ شیرازی، دیوان حافظ، تصحیح: بهاءالدین خرمشاهی، پیشین، ص 481، بیت 6.
- همان، ص 2، بیت 2.
- بهاءالدین خرمشاهی، حافظ، پیشین، ص 1.
- محمدعلی اسلامی ندوشن، پیشین، ص 6.
- حافظ شیرازی، دیوان حافظ، تصحیح: بهاءالدین خرمشاهی، پیشین، ص 517، بیت 1.
- حافظ شیرازی، دیوان حافظ، حسین علی یوسفی، چاپ اول، تهران: نشر روزگار، 1381، ص 461، بیت 8.
- در برخی نسخهها چون نسخهی چاپ آستان قدس رضوی به جای خسان، کسان آمده است: نگار خویش بدست کسان همی بینم *** چنین شناخت فلک حق خدمت چو منی
- همان، ص 472.
- همان.
- همان.
- گلن تیندر، تفکر سیاسی، محمود صدری، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ اول، 1374، ص 3.
- همان.
- حافظ شیرازی، دیوان حافظ، تصحیح: بهاءالدین خرمشاهی، پیشین، ص 481، بیتهای 2-1.
- حافظ شیرازی، دیوان حافظ، تصحیح: انجوی شیرازی، پیشین، ص 191، غزل 56.
- همان، ص 195، غزل 63.
- هانریش هاینه (1797-1856) شاعر آلمانی.
- برایان مگی، مردان اندیشه، ترجمهی عزتالله فولادوند، تهران: انتشارات طرح نو، چاپ دوم، 1378، ص 34.
- همان، ص 34.
- محمد علی مجاهدی، پیشین، ص 8.
- حافظ شیرازی، دیوان حافظ، تصحیح: بهاءالدین خرمشاهی، پیشین، ص 200.
- همان، ص 133، ب 8.
- حافظ شیرازی، دیوان حافظ، به کوشش: محمد بهشتی، تهران: انتشارات فؤاد و پیری، چاپ اول، 1365، صص 1و2.
- حافظ شیرازی، دیوان حافظ، به تصحیح: خانلری، پیشین، صص 291-290.
- حافظ شیرازی، دیوان حافظ، حسین علی یوسفی، ص252.
- حافظ شیرازی، دیوان حافظ، تصحیح: بهاءالدین خرمشاهی، پیشین، ص 487.
- همان، ص 298/2.
- همان، غزل 313، بیت 2.
- همان، غزل 236، بیت 7.
- همان، غزل 188، بیت 5 و غزل 216، بیت 10.
- همان، غزل 67، بیت 4.
- همان، ص 314، بیت 2.
- حافظ شیرازی، دیوان حافظ، تصحیح: قزوینی و غنی، پیشین، غزل 376 بیت 1.
- همان، ص 5/1.
- همان، ص 1/23.
- و اخذ ربک من بنی آدم من ظهور هم ذریتهم و اشهد هم علی انفسهم الست بربکم قالوا بلی شهدنا؛ اعراف (7):172.
- حافظ شیرازی، دیوان حافظ، تصحیح: قزوینی و غنی، پیشین، غزل 313، بیت 5.
- محمدعلی اسلامی ندوشن، پیشین، ص 35.
- حافظ شیرازی، دیوان حافظ، تصحیح: بهاءالدین خرمشاهی، پیشین، ص 24/503.
- محمد علی اسلامی ندوشن، پیشین، ص 35.
- شهابالدین سهروردی، مجموعهی مصنفات، تصحیح: کربن و دیگران، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، 1380، چاپ سوم، ج 4، ص 503.
- حافظ شیرازی، دیوان حافظ، تصحیح: بهاءالدین خرمشاهی، پیشین، ص 7/222.
- حافظ شیرازی، دیوان حافظ، تصحیح: قزوینی و غنی، پیشین، غزل 233.
- همان، غزل 233، بیت 11.
- محمدعلی اسلامی ندوشن، پیشین، ص 35.
- فریدالدین عطار نیشابوری، تذکرةالاولیاء، به کوشش: محمد معین، تهران، 1366، ص 325.
- حافظ شیرازی، دیوان حافظ، تصحیح: بهاءالدین خرمشاهی، پیشین، ص 1/72.
- حافظ شیرازی، دیوان حافظ، تصحیح: قزوینی و غنی، پیشین، غزل 73.
- حب الله نار لایمر علی شیء الا احتراق و نورالله الا یطلع علی شیء الا اضاء؛ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، بیروت: مؤسسة الوفاء، 1404 ق، ج67، ص 23.
- حافظ شیرازی، دیوان حافظ، حسین علی یوسفی، پیشین، ص 320.
- حافظ شیرازی، دیوان حافظ، مقدمهی : قدمعلی سراهی و تصحیح: احمد رضایی، تهران: انتشارات حسام، چ اول، 1375، ص13.
- همان، ص 36.
- حافظ شیرازی، دیوان حافظ، تصحیح بهاءالدین خرمشاهی، پیشین، ص 4/388.
- محمدمهدی رکنی، جبر و اختیار در مثنوی، تهران: انتشارات اساطیر، 1377، چاپ اول، ص 114.
- مرتضی مطهری، انسان و سرنوشت، تهران: انتشارات دفتر مرکزی جهاد سازندگی، بی تا، ص 37.
- حافظ شیرازی، دیوان حافظ، به تصحیح: محمد قدسی، تهران: نشر چشمه، چاپ اول، ص 131، غزل 64، بیت ?.
- بهاءالدین خرمشاهی، حافظ، پیشین، ص 135.
- حافظ شیرازی، دیوان حافظ، تصحیح: بهاءالدین خرمشاهی، پیشین، 5/314.
- حافظ شیرازی، دیوان حافظ، حسین علی یوسفی، پیشین، ص 566.
- حافظ شیرازی، دیوان حافظ، تصحیح: بهاءالدین خرمشاهی، پیشین، ص 6/301.
- حافظ شیرازی، دیوان حافظ، با مقدمه: غلامعلی سراهی، پیشین، ص 158.
- حافظ شیرازی، دیوان حافظ، تصحیح: بهاءالدین خرمشاهی، پیشین، ص 7/385.
- حافظ شیرازی، دیوان حافظ، تصحیح: انجوی شیرازی، پیشین، ص 194، غزل 61.
- حافظ شیرازی، دیوان حافظ، تصحیح: بهاءالدین خرمشاهی، پیشین، ص 6/7.
- حافظ شیرازی، دیوان حافظ، با مقدمهی: غلامعلی سراهی، پیشین، ص 15 (مقدمه).
- همان ، ص 4/358.
- عبدالکریم سروش، نرمافزار حافظ به روایت سروش، تهران: نیستان جم (2002-2001).
- همان، ص 54.
- محمود در گاهی، پیشین، ص 53.
- حافظ شیرازی، دیوان حافظ، تصحیح: انجوی شیرازی، پیشین، ص 201.
- همان، ص 364.
- حافظ شیرازی، دیوان حافظ، تصحیح: بهاءالدین خرمشاهی، پیشین، ص 223.
- همان، ص 220، و دیوان حافظ، تصحیح: قزوینی و غنی، پیشین، غزل 307.
- ابونصر فارابی، فصول المنتزعه، تحقیق: فوزی متری نجار، بیروت: دارالمشرق، 1971 م، ص 101.
- داریوش آشوری، پیشین، ص 345.
- بهاءالدین خرمشاهی، چهارده روایت، پیشین، ص 4.
- حافظ شیرازی، دیوان حافظ، تصحیح: بهاءالدین خرمشاهی، پیشین، ص 118.
- داریوش اشوری، پیشین، ص 345.
- حافظ شیرازی، دیوان حافظ، تصحیح: بهاءالدین خرمشاهی، ص 96.
- همان، ص 315.
- حافظ شیرازی، دیوان حافظ، حسین علی یوسفی، پیشین، ص 185.
- الذین یأمرون بالقسط من الناس...؛ آل عمران (3): 21.
- بهاءالدین خرمشاهی، چهارده روایت، پیشین، ص 5.
- همان.
- حافظ شیرازی، دیوان حافظ، حسین علی یوسفی، پیشین، ص 63.
- حافظ شیرازی، دیوان حافظ، تصحیح: بهاءالدین خرمشاهی، ص 1/319.
- همان.
- همان.
- همان، ص 6/76.
- همان، ص 6/72.
- محمد معین، حافظ شیرین سخن، تهران: بنگاه بازرگانی پروین، 1319، ص 65.
- بهاءالدین خرمشاهی، حافظنامه، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ یازدهم، 1379، ج 1، صص 270-268 و...
- حافظ شیرازی، دیوان حافظ، حسین علی یوسفی، پیشین، ص 136.
- همان، ص 60.
- همان، ص 152.
- همان، ص 171.
- محمد معین، پیشین، ص 239.
- حافظ شیرازی، دیوان حافظ، تصحیح: بهاءالدین خرمشاهی، پیشین، ص 1/27.
- همان، ص 1/271.
- حافظ شیرازی، دیوان حافظ، حسین علی یوسفی، پیشین، ص 692.
- همان، ص 5/101.
- همان، ص 257.
- همان، ص 168.
- همان.
- محمد قراگوزلو، «پیر حافظ»، شیوهی شهرآشوبی، تهران: 1379، چاپ اول، ایران جام، ص 85.
- حافظ شیرازی، دیوان حافظ، به تصحیح: محمد قدسی، پیشین، ص 510، غزل 443 .
- همان، ص 393، غزل 326، ابیات 4 و 5.
- همان، ص 497، غزل 430، بیت 7.
- همان، ص 392، غزل 325، بیت 5.
- حافظ شیرازی، دیوان حافظ، تصحیح: بهاءالدین خرمشاهی، پیشین، ص 179.
- همان، ص 187، غزل 120، بیت 8.
- همان، ص 268، غزل 201، بیت 12.
- حافظ شیرازی، دیوان حافظ، به تصحیح: محمد قدسی، پیشین، ص 224، غزل 157، بیت 7.
- محمد قراگوزلو، «گفتمان مدارا در شعر و اندیشه حافظ»، روزنامهی افتاب امروز، 6 دی 1378.
- محمد قراگوزلو، «نقد قدرت در عرصه آیین و سیاست»، روزنامه ایران، ش 1779، سال هفتم، 26 فروردین 1380.
- حافظ شیرازی، دیوان حافظ، تصحیح: بهاءالدین خرمشاهی، پیشین، ص 478.
- بهاءالدین خرمشاهی، حافظ، پیشین، صص 238-215.
- حافظ شیرازی، دیوان حافظ، به تصحیح: محمد قدسی، پیشین، ص 79، غزل 12، بیت 4/ در برخی نسخ به بند و دام به جای دام و دانه آمده است.
- همان، ص 214، غزل 147، بیت 3.
- همان، ص 636، غزل 596، بیت 6.
- یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَ لاَ تَجَسَّسُوا...؛ حجرات (49): 12.
- 161. آمدی، غررالحکم و دررالکلم، ص 697.
- سید شریف رضی، نهجالبلاغه، برگردان سیدجعفر شهیدی، تهران: آموزش انقلاب اسلامی، چ 3، 1371، نامه 53، ص 325.
- حافظ شیرازی، دیوان حافظ، تصحیح: بهاءالدین، خرمشاهی، پیشین، ص 379.
- محمد قراگوزلو، «نقد قدرت در عرصهی آیین و سیاست»، پیشین.
- حافظ شیرازی، دیوان حافظ، حسین علی یوسفی، پیشین.
- حافظ شیرازی، دیوان حافظ، تصحیح: خرمشاهی، پیشین، ص 483.
- حافظ شیرازی، دیوان حافظ، به تصحیح: محمد قدسی، پیشین، ص 519، غزل 452، بیت 5.
- همان، ص 93، غزل 26، بیت 2.
- شهابالدین سهروردی، مجموعهی مصنفات، پیشین، ص 128.
- سید حسین نصر، علم و تمدن در اسلام، احمد آرام، تهران: اندیشه، چاپ اول، 1350، ص 118.
- محمد قراگوزلو، «نقد قدرت در عرصهی آیین و سیاست»، پیشین.
- حافظ شیرازی، دیوان حافظ، تصحیح: بهاءالدین خرمشاهی، پیشین، ص 230.
- همان، ص 449.
- همان، ص 206.
- محمد قراگوزلو، «نقد قدرت در عرصهی آیین و سیاست»، پیشین.
- بهاءالدین خرمشاهی، حافظ، پیشین، ص 64.