ابواب السّماء (سياهچالگان)
نويسنده: احمد شماع زاده
اينشتين: تنها هنگامي موضوع علم خود را فهميدهاي كه بتواني به اولين انسان سر راهت آن را بفهماني.
سياهچاله چيست؟
سياهچاله فرايندي است كه از مرگ ستاره ناشيميشود؛ با قطري ناچيز، و جرمي كلان، و چگالي نزديك به بينهايت؛ با بار الكترومنيتيك و گشتاور شديد چرخشي.
پس در آغاز بايد ديد ستاره چيست، و نور و گرماي خود را از كجا بهدست ميآورد:
1. ستارهها درست مانند خورشيد ما تودهاي از گاز و پلاسما هستند. فشردگي در يك پيشستاره، گرماي آن را تا دهميليون درجه بالاميبرد و در اين نقطه، واكنشهاي هستهاي تبديل هيدروژن ناپايدار به هليوم پايدارتر، آغازميشود.
2. پلاسما حالت چهارم ماده است. سه حالت را همه ميشناسيم. در مثال ‹آب›، حالتهاي يخ، آب، و بخار؛ ولي حالت چهارم آن، تجزية ملكولهاي آب و آزادشدن شماري از اتمهاي آن است. پس از تجزيهشدن ملكولها، نوبت به تجزيهشدن اتمها ميرسد و شماري از الكترونها آزادميشوند كه در اين حالت ‹پلاسما› توليدشدهاست. (به تعبير قرآن: ‹و هي دخان›)
3. نود درصد ستارهها از پلاسماي هيدرژن تشكيلشدهاند. در ستاره يك اتفاق مهم رخميدهد؛ هيدروژن ميسوزد و گرما و نور ميپراكند. البته سوختن نياز به اكسيژن دارد، ولي در اين فرايند هستهاي، تنها هيدرژن ناپايدار به هليوم پايدارتر تبديلميشود.
4. پلاسماي تشكيلدهندة ستاره زير تأثير دو نيرو قراردارد:
اول، نيروي جاذبه كه به سمت داخل ستاره عملميكند؛ ولي مانند پاية نگهدارنده، از ريزش مواد به داخل ستاره جلوگيري ميكند.
دوم، نيروي تخلية انرژي داخلي كه به سوي خارج عملميكند. بدين ترتيب ستاره از انقباض ميايستد و پايدار ميماند.
5. توازن بين توليد انرژي و گرانش چنان پايدار است كه ستاره براي ميليونها سال يا بيشتر يكسان ميماند. چون ستارگان در اين مرحله ويژگيهاي تقريباً يكساني دارند و از الگوي مشخصي پيرويميكنند و داراي حيات پايداري هستند، ‹ستارة توالي اصلي› ناميدهميشوند.
روند شكلگيري سياهچالگان
1. هنگامي كه عمر ستارة توالي اصلي زيادشده و پيرشود، و تابوتوان، يعني انرژي خود را از دست بدهد، دو حالت پيش ميآيد:
ـ اگر از اول كوچك باشد، پس از تمام شدن سوختش سرد و سردتر شده، وموادش به سوي داخل جمعشده، رنگپريده، بيرمق، كوچك و سفيد ميشود. در اين حالت به آن ‹كوتولة سفيد› ميگويند. كوتولة سفيد با گذشت زمان گرماي خود را به فضا ميتاباند و سرانجام زندگي را سرد و تاريك و فراموششده به صورت يك ‹كوتولة سياه› (به تعبير قرآن ‹ غثاءً احوي›) بهپايان ميبرد. يعني مانند ‹شمع› و ‹مردان خدا› ميسوزد و محفلها را روشنايي ميبخشد و در گمنامي ميميرد.
ـ ولي اگر بزرگتر باشد، هنگام جمعشدن، مقداري از انرژي داخلي در آن زنداني شده، ورمميكند، بزرگ و قرمز ميشود؛ كه به آن ‹غول قرمز› ميگويند.
2. اگر ستارة توالي اصلي بازهم بزرگتر باشد، هنگام مرگ و همگرايي به سمت درون، مقدار بيشتري انرژي را زنداني ميكند، تا آنجا كه موجب انفجار باقيماندة ستاره ميشود. بدين ترتيب ستاره در فضا پخش ميشود؛ و از آن چيز زيادي جز گازهاي پراكنده باقي نميماند. كه به آن ‹نوا› يا نواختر ميگويند.
3. اگر ستارة توالي اصلي بازهم بزرگتر باشد، به انفجار مهيبتري به نام سوپرنوا(ابرنواختر) دچار ميشود، كه از فاصلههاي بسياردور هم ديدني است. در اين حالت درخشندگي ستاره، به بالاترين اندازة خود رسيده، نيمي از موادّ جرم خود را با سرعت دههزاركيلومتر در ثانيه به بيرون پرتابميكند!! در اين حالت از مواد باقيمانده در درون ابرنواختر، يك ستارة بسياركوچك، ولي بسيارفشرده و بسيارسنگين باقيميماند.
4. نيروي جاذبة بسيار قوي اين ستارة بسياركوچك ، همراه با فشار طبقههاي خارجي سبب ميگردد كه الكترونها و پروتونهاي اتمها بار اتمي خود را ازدستداده و تبديل به ذرة نوترون شوند، كه همراه با نوترونهاي ازپيشموجود، ستارة نوتروني را تشكيلميدهند.
جرم يك ستارة نوتروني كمتر از سه برابر جرم خورشيد است؛ و اين در حالي است كه تمامي اين جرم عظيم، تنها در يك كرة به قطر بيست كيلومتر متمركزشدهاست. يك سانتيمتر مكعب از چنين كرهاي حدود يك ميليارد تن وزن دارد!!
در اين نوع ستاره فضاي بين اتمي كه مربوط به فاصلة بين الكترون و هستهاست از بين رفته، وستاره كوچك ولي بسيارسنگين شدهاست. اين ستاره هنوز كمي انرژي دروني در خود ذخيرهكرده كه زير تأثير فشردگي بينهايت مادّه، مانند فنر عملميكند. از يك سو زير بار جاذبه به سوي درون كشيده ميشود و از سوي ديگر انرژي داخلي، شردهشده، جلو انقباض و تراكم بيش از اندازة آن را ميگيرد. و بدين ترتيب ستاره منقبض و منبسطميشود. اين حالت موجبميشود كه آن را ‹پالسار› يا ‹ستارة تپنده› و يا بهگونة كوتاه، ‹تپاختر› نامند.
اگر اتمهاي مواد تشكيلدهندة كرة زمين را نيز از فضاي درونشان تهيكنيم، كرة زمين با همين وزن كنوني بهاندازة يك پرتقال خواهدشد. يعني همان تراكمي كه براي ستارة نوتروني در بالا آمد و يك سانتيمترمكعب آن بيش از يك ميليارد تن وزن داشت. و لابد آن شاعر به اين حقيقت دستيافتهبود، كه سرودهاست:
الهي تو آني كه آني تواني تپاني جهاني ته استكاني نكاهيده جوي از جهان و نه وسعت ببخشي ته استكان را
ستارگان تپنده يا ستارگان نوتروني با سرعتي باور نكردني بهگرد خود ميچرخند. يكي از اين ستارگان كه در سال 1982 كشفشد، با سرعت 642 بار در ثانيه به دور خود ميگردد!! بر اثر اين چرخشها ، تابشي ميپراكنند كه به نظر ميرسد برقميزنند. آنها غالباً پرتوهايي از نوع ايكس و گاما ميتابانند.
5. اگر ستارهاي كه در درون ابر نو اختر باقي ميماند، جرمش بيش از سهبرابر خورشيد باشد، انقباض و تراكم آن از اندازة يك ستارة نوتروني بسيار فراتر رفته و با مهيبترين صدا و تخلية انرژي همراه است؛ و از مرز نيروهاي نگهدارندة ماده درميگذرد و ماده را تا بينهايت ميفشارد. در واقع ستاره به جايي ميرسد كه به آن نقطة سينگولار يا تكينه ميگويند؛ در اين حالت، انتشار هرگونه انرژي از آن قطعشده و مرگ ستاره فرا ميرسد.
6. چنين ستارة مردهاي بر اثر مرور زمان بيش از پيش متراكمتر و كوچكشده و درنتيجه بيش از پيش جرم و چگالي آن افزايش مييابد. هرچه چگالي جسمي بيشتر شود، سرعت فرار آن بيشتر ميشود. يعني فرار از آن مشكلتر ميشود. هرگاه سرعت فرار از روي ستاره از سرعت نور(سيصد هزاركيلومتر بر ثانيه) بيشتر شود، حتي نور نميتواند از آن بگريزد.
عظمت موضوع در همين است. ما كه از راه دور به ستاره نگاهميكنيم، ستارة پرنور و درخشان و فعالي را ميبينيم كه بهيك باره خاموش و سپس كاملاً از ديد محو ميشود. بدين ترتيب ‹حفرة سياه› يا ‹سياهچاله› به وجود آمده است. و اين يك ‹سوراخ فضائي› است كه تمام مواد جهان ما را به جهان ديگري تخليه ميكند.
ديدگاه قرآنكريم
حال ببينيم خداوند كريم چگونه با گزينش و به كارگيري تنها يك واژة سهحرفي همة اين نكتههاي ظريفي را كه در روند شكلگيري سياهچاله رخميدهد، به ما گوشزد و تفهيمكرده، و به دليل اهميت موضوع، با يك آية سهواژهاي، به آن سوگند خورده است تا بيشتر به آن توجهكنيم. آن واژة سه حرفي، ‹هوي›، و آن آية سهواژهاي، «والنجم اذا هوي» است.(نجم: 1)
يكي از ويژگيهاي قرآن كريم ايجاز است، گاهي يك دنيا مطلب را درون ظرفي كه حتي به چشم نميآيد، ميريزد؛ مانند همين موضوع، كه واقعاً دنيايي در يك پياله است. بويژه آنكه نام سوره را نيز ‹نجم›، يعني ‹ستاره› قراردادهاست؛ ولي متأسفانه مترجمين قرآن كريم، معمولاً تنها يك نكتة بسيار ساده از واژه را گرفته و ترجمهميكنند، و با اين كار، جلو انديشيدن ديگران را نيز ميگيرند.
مثلاً ميگويند ‹هوي› يعني غروبكرد، چگونه ستارگان غروبميكنند؟ ستارگان هنگامي كه خورشيد(كه خود يك ستاره است)، ظاهراً غروب ميكند، تازه طلوعميكنند و غروبي ندارند، و هرگاه كه از ديدة ما ناپديدشوند، همانگونه كه خداوند در قصة خداشناسي حضرت ابراهيم از آن ياد ميكند، واژه ‹هوي›ي پرمعنا را بهكار نميبرد؛ بلكه ‹افل› را بر ميگزيند. و از ستاره واقعي كه ‹نجم› است نامنميبرد؛ بلكه از عنوان مجازي آن يعني ‹كوكب› يادميكند؛ كه تنها برق و سوسو ميزند. و يا هنگامي كه از ناپديدشدن ستاره واقعي ياد ميكند، واژة ‹ادبار› يعني پشتكردن را بهكارميگيرد، همچنانكه اين واژه را براي ‹شب› بهكار ميبرد: ‹ادبارالليل› و ‹ادبارالنجوم›
و نيز برخي ديگر كه ‹فرود› ترجمه ميكنند منظورشان چيست؟ ستاره در كجا فرود ميآيد؟ خداوند چه منظوري از فرود ستاره را ميخواهد به ما تفهيمكند؟ فرود ستاره چه ارزشي دارد؟ بگذريم از مترجميني كه به پيروي از برخي مفسرين، حتي براي ‹ نجم› مصداق ميآورند و آن را محدود به ستارة ‹ثريا› ميكنند.
شايد پاسخدهند منظور از فرود ستاره، شهاب است؛ ولي در مورد شهاب، آيههاي زيادي با منظورهاي متفاوت آمده و تا آن اندازه اهميت نداشته كه خداوند براي آن سوگند يادكند. اندازة شهاب نسبت به ستاره، مانند سر سوزني است نسبت به كرة زمين. چه لزومي داشته تا در اينجا در اول سوره به آن سوگند يادكند؟ برگرديم به اصل مطلب:
معناهاي ‹هوي› از المنجد:
1. غروبكرد ، پنهانشد.(كه بينورشدن و از ديده پنهان شدن ستاره را ميرسانند. نقل دوبارة گفتار دانشمندان: ستارة پرنور و درخشان و فعالي را ميبينيم كه بهيك باره خاموش و سپس كاملاً از ديد محو ميشود.)
2. سر فرود آورد. (كه درهم فرونشيني ستاره از آن استنباطميشود.)
3. فرودآمد ، هلاكشد ، مرد. (كه از آنها خوار و كوچكشدن و سپس مرگ ستاره استنباطميشود.)
4. مهويً: فضاي(توخالي) و هواء: هرچه توخالي باشد.(كه گوياي تهيشدن ستاره از مواد درونياست كه با انفجار به بيرون ريخته ميشود؛ و پس از آن است كه سياهچاله شكلميگيرد.)
5. اهويّه: فضا و جوّ ميان زمين و آسمان ، گودال عميق.(كه فروريزي ستاره از درون و تبديلشدن به سياهچاله را ميرساند.)
6. انهوي: افتادن از بلندي به پستي و درگذشتن (كه آغاز شكلگيري سياهچاله است. زيرا ستاره از اوج عزت به حضيض ذلت ميگرايد)
پس ميتوان آيه را چنين معني كرد: سوگند به ستاره؛ آنگاه كه از اوج عزت به پستي گرايد، و درهم فرو رود ، و مرگ آن فرا رسد ، و از ديدگان برود و به گودالي ژرف و تهي شبيه شود.
آيا همة اينها مفهوم يك سياهچالة فضائي را نميرسانند؟
افق رويداد چيست؟
در انقباض ستاره، لحظهاي فرا ميرسد كه سرعت فرار از روي ستاره، درست بهاندازة سرعت نور است؛ در نتيجه دايرهاي ايجاد ميشود كه مرز سياهچاله است. هرچيزي كه وارد اين مرز شود به درون نقطهاي بينهايت كوچك ، با چگالي بينهايت زياد كه در دل سياهچاله وجود دارد كشيدهميشود و به درون اين چاه گرانشي ميافتد و براي هميشه از جهان فيزيكي جدا ميماند. اين دايره را ‹افق رويداد› ناميدهاند.
قطر افق سياهچالهاي با جرم سهبرابر خورشيد، هجده كيلومتر است. اگر جرم سياهچاله بيشتر باشد، قطر افق آن نيز به تناسب افزايش مييابد.
اما همة داستان سياهچاله پس از افق رويداد رخ ميدهد. يعني تا پيش از آن ما با يك ماجراي معمولي يا متداول نجومي ـ رياضي سروكار داريم ، ولي پس از افق رويداد، همهچيز به هم ميريزد. مكان چند بعدي همة بعدهاي خود را از دست ميدهد، يا يك بعدي ميشود. زمان چند بعدي ميشود و شما ميتوانيد به اطراف زمان سفركنيد. و حتي به گذشته برويد. در درون افق رويداد، حتي رياضيات و منطق به هم ميريزد. لبة افق رويداد جايي است كه فضانورد شجاعي كه در آنجا گرفتار شده، تا ابد بيحركت به نظر ميرسد. در واقع رفتن فضانورد به سمت مركز داراي هيج حركتي نيست وماندن آرام و متعالي روي لبة افق رويداد، نيز داراي هيچ سكوني نيست.
رابطة سياهچاله و عرش
الف ـ در مركز كهكشان راهشيري يك سياهچالة بزرگ وجوددارد.
ب ـ كهكشان راهشيري يك كهكشان حلزوني(1) است.
ج ـ عرش در مركز حلزون كيهاني قرارگرفته و گرانش كيهان در آن است.
د ـ پس: ـ سياهچاله نمونة كوچكي از عرش است.
ـ عرش و سياهچاله شباهتهاي بسياري با يكديگر دارند؛ از جمله: گرانش، سنگيني، و مركزيت يا كانون چيزيبودن
ـ چيستي هردو ناشناختهاست و احتمالاً با پيشرفت در مكانيك كوانتمي شناختهشوند.
آيا اين برابرگذاري شناخت ما را از هريك از اين دو بيشتر نميكند؟
شمار سياهچالگان
تنها در كهكشان ما(راه شيري) دستكم ده ميليون سياهچاله وجوددارد كه از باقيماندة انفجارهاي ابر نواختري پرجرم به وجود آمدهاند. ولي از سال 1975 گمان دانشمندان در مورد تعداد سياهچالگان تغييركرده ، ميگويند ممكن است شمار آنها بيشتر از ستارگان مرئي باشد، زيرا محاسبات نشان ميدهد كه جرم ستارگان مرئي كه شمارشان به صد ميليارد در كهكشان ما ميرسد، به تنهايي براي چرخش كهكشان با سرعت كنوني به دور خود كافي نيست؛ و نيروي گرانشي سياهچالگان ميتواند مكمل نيروي گرانشي لازم براي چنين چرخشي باشد. بدين ترتيب، سياهچاله براي تشكيلشدنش از مكانيك كوانتمي سود ميبرد و براي نمود و تظاهرش از نسبيت عام.(2)
روش يافتن سياهچاله
براي دانستن روشي كه كيهانشناسان براي يافتن سياهچالهها بهكار ميبرند، شايسته است بخشي از مقالة ‹ و بالنجم هم يهتدون› در اينجا آوردهشود:
گويندة تلويزيون: «از آنجا كه سياهچالها از مرگ ستارگان به وجود ميآيند، پس در طول عمر كيهان بايستي ميليونها سياهچاله به وجود آمده باشد؛ ولي ما جز تعداد انگشتشماري از آنها را نمييابيم. چرا؟ زيرا نوري از خود بروز نميدهند تا ديده شوند… سپس يك كيهانشناس با چراغ قوهاي كه در دست داشت، نور آن را بر چيزهايي كه در تاريكي نسبي قرارداشتند افكند؛ در اين حالت برخي چيزهايي كه نور اندكي داشتند، و نيز يك حفرة سياه نمايان شد. وي ادامه داد: روش يافتن سياهچاله نيز همين است. اگر ستارهاي مانند اين چراغ قوه در حالتي قرارگيرد كه نور آن به سياهچالهاي تاباندهشود، آن سياهچاله نمايان ميشود. بدين ترتيب بود كه راه يافتن سياهچاله را پيداكرديم؛ و با تلسكوپي قوي پس از هشت سال توانستيم از اين راه، سياهچالهاي را بيابيم... پس، ستاره است كه سياهچاله را مينماياند.»
اندازههاي سياهچالهها
چون ‹جرم خورشيد› مقياس اندازهگيري سياهچاله است، از نظر اندازه پنج دسته سياهچاله داريم:
1.كوچك كه چند برابر خورشيدند.
2. متوسط كه چند صد برابر خورشيدند.
3. بزرگ كه چند ميليون برابر خورشيدند.
4. بسيار بزرگ كه چند صد ميليون برابر خورشيدند.
5.بسيار بسيار بزرگ كه بيش از يك ميليارد برابر خورشيدند.
مورد چهارم را اخيراً يافتهاند؛ و مشاهدهكردهاند كه از آن گاز متصاعد ميشده است.(3)
مورد پنجم را محققان دانشگاه مريلند گزارش كردهاند: در مركز كهكشانN.G.C و در فاصلة يكصد ميليون سال نوري از زمين، يك سياهچاله بسيار بسيار بزرگ وجود دارد كه 2/1 ميليارد برابر خورشيد است. آنان براي اولين بار گريز انرژي از ميدان قوي گرانش سياهچالههاي بسيار بزرگ را رصد كردند. به گفتة رينولدز انرژي توليدشده در طول اين فرايند، گازهاي اطراف را كه دماي آنها حدود يك ميليارد درجه است، داغتر ميكند.(4)
نكتة عجيب اينجاست كه از اين سياهچالهها گاز و انرژي بيرون ميآمده كه اين موضوع با ويژگيهايي كه پيش از اين براي سياهچالهها ميگفتند همخواني ندارد.
فروپاشي يك نظريه
پديدة بالا نشان ميدهد كه فرضية ‹مانعشدن سياهچاله از خروج چيزي از آن› كه در تابستان گذشته آشكارا توسط پديدآورنده آن پروفسور هاوكينگ اصلاح شد، كاملاً از اعتبار افتادهاست.
روز اول مرداد 1383، شبكه اول صدا و سيما از منابع خبري انگليس گزارشكرد كه «پروفسور استفان هاوكينگ در يك كنفرانس كيهانشناسي كه در دوبلين برگزارشده بود، طي مقالهاي اعلامكردهاست فرضية خود را مبني بر اينكه قدرت جاذبة سياهچالهها به آن اندازهاي است كه حتي نور نميتواند از آن فراركند، پس از سي سال اصلاحكرده و به اين نتيجه رسيدهاست كه سياهچالهها بهگونهاي عمل ميكنند كه گاهي ممكن است برخي اطلاعات، قدرت گريز از آنها را داشته باشند و برخي مواد ميتوانند از آن خارج شوند».
پس از نقل شنيداري اين اصلاح نظر، اكنون به نقل نوشتاري آن ميپردازيم:
«يكي از مشهورترين نظريههاي فضائي عصر حاضر داير بر اينكه هيچ چيزي قادر به فرار از سياهچالهها نيست، توسط خالق اين نظريه نقضشدهاست. استفان هاوكينگ فيزيكدان مشهور و استاد دانشگاه كمبريج ميگويد نظرية مشهور او دربارة سياهچالهها تاكنون اشتباه بودهاست. وي در كنفرانسي با موضوع جاذبه در دوبلين گفت كه او در نظريهاش داير بر اينكه هرچه كه به درون سياهچالهها سقوطكند نابود ميشود، تجديدنظركردهاست… اكنون هاوكينگ به اين باور رسيدهاست كه سفر به سياهچاله ممكن است؛ و چنانكه تاكنون تصورميشد، سفري يكطرفه نيست. ‹گري گيبونز› فيزيكدان و استاد دانشگاه كمبريج گفت براساس تعريف تازة هاوكينگ، «افق رويداد» سياهچالهها از مرز مشخصي كه كليه محتويات دروني سياهچاله را از جهان بيرون مجزاكند ، برخوردار نيست. تصورميشد زماني كه چيزي به داخل سياهچاله بيفتد براي هميشه گم و ناپديد شده است و تنها اطلاعاتي كه دربارة سياهچاله باقي ميماند، جرم و سرعت چرخش آن است. اما اين فرض با قوانين ‹فيزيك كوانتم› كه رفتار جهان را در كوچكترين ابعاد توضيح ميدهد ، مغاير است. اين قوانين حكم ميكنند كه اطلاعات نميتواند براي هميشه از دست برود و نابود شود. اينكه اطلاعات از دست برود يا نه، داراي پيامدهاي مهم علمي و فلسفي است».(5)
قرآن چه ميگويد؟
آنها ان تك مثقال حبه من خردل فتكن في صخره او فيالسموات او فيالارض يأت بهاالله(لقمان:16)
ترجمه: همانا اگر ذرة ناچيزي پس باشد در جايي يا در آسمانها يا در زمين، خداوند آن را ميآورد.
عالم الغيبلا يعزب عنه مثقالذرّه فيالسموات و لا في الارض ولا اصغر من ذلك و لا اكبر الاّ فيكتاب مبين(سبأ: 3)
ترجمه: داناي ناپيدا، از او ذرّة ناچيزي وا نميماند چه در آسمانها، و چه در زمين باشد، چه كوچكتر از آن، و چه بزرگتر باشد. مگر در كتابي آشكارساز ثبت است.
يعني هيچ چيز از چرخة طبيعت بيرون نميرود. اگر هم چيزي ناپديد شود براي ما ناپيداست؛ ولي نزد خداوند پيدا و حاضر است. از آيات ‹يفعل ما يشاء› و ‹فعّال لما يريد› نيز بر ميآيد كه اصل عدم قطعيت كه مبناي فيزيك كوانتمي است، در امور كيهان از تأثير زيادي برخوردار است. و بسياري از امور را نيز نميتوان طبق ‹قوانين بنيادي طبيعت› يعني ‹سنن الهي› پيشبيني كرد. بنابراين متافيزيك با فيزيك كوانتمي همخواني بيشتري دارد تا با فيزيك نسبيتي.
از سوي ديگر وجود سياهچاله با آموزههاي قرآني همخواني دارد؛ زيرا با توجه به ويژگيهايي كه دانشمندان براي سياهچاله برشمردند، چيزي كه مفهوم سياهچاله را در قرآن برساند، ‹در›هاي آسمان است؛ و ويژگي ‹در› آن است كه دوسويه باشد و نه تكسويه.
قرآن كريم در دو آيه بده بستان يا دوسويگي ميان ‹آسمان› و ‹زمين› يا جهان پيدا و پنهان را نيز تأييدكردهاست:
يعلم ما يلج فيالارض و ما يخرج منها و ما ينزل منالسماء و ما يعرج فيها (سبأ:2 و حديد:4)
در حالت كنوني كه بده بستان بين آسمان و زمين كم است، درهاي آسمان يا سياهچالهها بستهاند و اگر روزي باز شوند، همه چيز را به درون خود ميكشند، چنانكه در روز قيامت چنين خواهدشد:
يوم ينفخ فيالصور فتأتون افواجاً و فتحت السماء فكانت ابواباً و سيرتالجبال فكانت سراباً(نبأ: 18تا 20 )
ترجمه: روزي كه در صور دميدهشود، پس گروه، گروه ميآيند. و آسمان گشودهشود، پس آن را درهايي است. و كوهها سرنگونشوند پس سرابي خواهندبود.
و در مورد وقايع پيش از قيامت ميفرمايد:
ولو فتحنا عليهم باباً منالسماء فظلّوا فيه يعرجون لقالوا انما سكّرت ابصارنا بل نحن قوم مسحورون (حجر: 14و15)
ترجمه: اگر دري از آسمان برروي آنان ميگشوديم، پس همواره در آن بالا ميرفتند. هراينه ميگفتند همانا كه ديدگان ما بسته و چشم بند شدهايم، بلكه ما قومي جادو شدگانيم.
اين آيه نظر دانشمندان در مورد افق رويداد را براي ما تداعيميكند: « لبة افق رويداد جايي است كه فضانورد شجاعي كه در آنجا گرفتارشده، تا ابد بيحركت به نظر ميرسد. در واقع رفتن فضا نورد به سمت مركز داراي هيج حركتي نيست وماندن آرام و متعالي روي لبة افق رويداد، نيز داراي هيچ سكوني نيست… و از عجايب دنيا اينكه تنها جايي كه نه در رفتن حركت هست؛ و نه در ماندن سكون، همان لبة افق رويداد است.»(6) زيرا به عالم پنهان پيوسته است؛ و در اصل ‹دروازة عالم بالاستي›.
از اين آيه و ديگر آيات مشابه درمييابيم كه از نظر قرآن، رسيدن انسان به ‹افق رويداد› ممكن است؛ هرچند قرآن كريم نيز موضوع را مشروطكرده و تنها يك مثال آورده، و براي پيش از روز قيامت مجوزي صادر نكرده، ولي آن را رد نيز نكردهاست.
بر مبناي نظرية پيشين هاوكينگ، ادغام فضا و زمان در پوست گردو، همان چيزي است كه در سياهچاله روي ميدهد. به محض آنكه شخص به افق رويداد سياهچاله برخورد ميكند، به نقطهاي ميرسد كه راه برگشتي براي آن وجودندارد. اين مفهوم، معياري فيزيكي از سياهچالهها، به همان شيوهاي است كه تئوري گرانش اينشتين يا تئوري نسبيت عام ارائهميكند… در مركز سياهچاله تكينگي وجوددارد… چنين تكينگيهايي هيچگاه در دسترس يا عريان نيستند. سياهچالهها هميشه در پوشش افق رويداد سياهچاله پنهانشدهاند.(7)
اين سخنان هاوكينگ بسيار دقيق و درست بيان شده. وي سخن خود را با مثالها و تعبيرهايي بيانكرده تا ديگران بفهمند، ولي بازهم ساده نشده، و كسي كه با سخن قرآن آشناباشد، سادهتر موضوع را درك ميكند، هرچند كه تعبيرهاي او با تعبيرهاي قرآني تفاوت بسياردارد.
او براي تفهيم وضعيت فضا ـ زمان در جهان پنهان، رسيدن فرضي انسان به افق رويداد يك سياهچاله را بيانميكند، كه خداوند در اين زمينه مثالي براي عروج فرضي و نزديكشدن يك انسان به درهاي آسمان آوردهاست. كوششي را كه وي در اين راه به خرج ميدهد، از اين جهت كه به الهام قلبي شباهت بيشتري دارد تا به دانش عقلي، قابل تحسين است.
مرده زنده نميشود
از اين مثالهاي علمي و قرآني ميتوان نتيجهگرفت كه چرا ميگويند ‹هيچكس به آن دنيا نرفته كه بازگشتهباشد›. هنگامي كه روح از بدن جدا ميشود، تا زماني كه در همين جهان پيدا(آسمان دنيا) هست، ممكن است بازگشتپذير باشد؛ ولي هنگامي كه به درهاي آسمان(سياهچاله و افق آن) رسيد، يعني جايي از سياهچاله كه بهدليل گرانش قوي خود، نور و حتي روح را كه از جنس نور است، در خود فرو ميبرد، تكينگي( رويدادي كه تنها يك بار رويميدهد و قابل آزمايش نيست) رخدادهاست و ديگر جاي بازگشتي نميماند. هنگامي كه ‹روح›، آن جهاني شد، ديگر امكان ندارد اين جهاني شود،؛ زيرا در جهان ناپيدا، يا خود روح ماهيتاً دگرگون ميشود كه راه بازگشتي ندارد؛ و يا فضا ـ زمان آنجا به گونهاي است كه راه بازگشتي باقي نميگذارد.(رجوعشود به مبحث ‹افق رويداد چيست؟›) زيرا ويژگي آنجا(جهان پنهان)، ‹بودن› و ثابت ماندن است و ويژگي اينجا(جهان پيدا)، ‹شدن› و دگرگوني است.
سري در گريبان
همان گونه كه در بالا آمد هم دو سويه بودن كاركرد سياهچاله با مثالهاي علمي و قرآني مورد تأييد قرارگرفت، و هم تك سويه بودن آن. اين چگونهميشود؟ آيا چنين چيزي ممكن است؟
پاسخ: در يك صورت ممكن است؛ و آن اين است كه سياهچالهها را به دو گونه تقسيم بندي كنيم:
1. سياهچالههايي كه مستتقيماً به بخش 75 درصدي كيهان متصلاند.
2. سياهچالههايي كه به بخش 21 درصدي كيهان پيوستهاند.
كيهانشناسان جهان ناپيدا را كه پيش از اين مادة تاريك ناميده بودند، با كشفي تازه به دو بخش تقسيمكرده و گفتهاند 75 درصد كيهان، از انرژي تاريك تشكيلشده و تنها بخشي 21 درصدي داراي مادة تاريك است.
با توجه به آموزههاي قرآني، بخش عمدة كيهان را با ‹سمواتالعلي› و بخش مياني از نظر اندازه و اهميت را با ‹ملكوت› برابر دانستيم. بنابراين اگر سياهچالهها را به دو دسته تقسيمكرده و نوعي از آن را كه منطبق بر نظرية سيسالة هاوكينگ است، سياهچالههاي متصل به بخش سموات العلي و دستة ديگر را كه منطبق بر نظر تازة اوست، پيوسته به جهان ملكوت بدانيم، پاسخ خود را يافته و درسي به كيهانشناسان دادهايم. بويژه كاركرد جهان ملكوت (نور و نيرو) و يكي از وظايف فرشتگان را ستارهسازي عنوانكرديم كه با نظرية جديد پيرامون سياهچالهها همخواني دارد، نه با نظرية قديم. اگر چنين فرضي درست باشد ميتوان بزرگي و كوچكي سياهچالهها را نيز در اين ارتباط دانست؛ و بدين ترتيب اگر كيهانشناسان در آينده به يافتههاي ديگري دست يافتند، مشكل از پيش رفعشدهاست.
دري در ميان
ممكن است اين پرسش پيش آيد كه چگونه ستارهاي در ميانة اين جهان پيداي 4 درصدي ميميرد و ما بپذيريم كه اين ستارة مرده به دري از درهاي آسمان تبديلميشود؟ اگر دري باشد بايد در انتهاي اين جهان، يعني در حد فاصل دو جهان پيدا و ناپيدا باشد.
پاسخ: تمام كيهان و به تعبيري حلزون كيهاني يك كل منسجم و بههمپيوسته را تشكيل ميدهند كه هيچ منفذ و جاي خالي در آن نيست. قرآن كريم ضمن آوردن يك آيه اين موضوع را بيانكرده و مردم را به انديشيدن و پژوهش
در سازمان كيهان و ستارگان آن، تشويقكردهاست:
افلم ينظروا اليالسّماء فوقهم كيف بنيناها و زيّنّاها و مالها من فروج(ق: 6)
ترجمه: آيا نمينگرند به آسمان بالاي سرشان كه چگونه سازمانداديم و آراستيم آن را و هيچ شكاف و جايتهي ندارد؟
همانگونه كه يك اتم غير از اجزاي سهگانة آن، داراي فضاي خالي بسياري است ولي اين خاليبودن آشكار نيست، جهان پيداي ما نيز اگر در ظاهر جايخالي دارد، ولي به گفتة قرآن همه بههمپيوسته و يكپارچه، همچون ظاهر يك اتم است. خورشيدها همچون هستة اتم و سيارهها همچون الكترونها گرد خورشيدها ميگردند.
در اين زمينه توجه به يك نكتة علمي مفيد به نظرميرسد:
كلية اجسام و اجرام، نيرويي بر يكديگر واردميكنند كه اين نيرو با جرم اجسام نسبت مستقيم، و با مجذور فاصلة آنها نسبت معكوس دارد… نيوتن اين قاعده را دربارة كرات آسماني تعميم داد و ثابت كرد كه هريك از كرات در مسير خود زير اثر نيروي جاذبه و دافعة كرات ديگر هستند… دانشمندان بعدي مانند ‹كلمب› اين قاعده را دربارة الكترونها و جرمهاي مغناطيسي ثابتكردند و قانون كلمب كه بهطور كامل شبيه قانون جاذبه نيوتن است، اين موضوع را آشكار ميسازد.(8)
بنابراين هنگامي كه ستارهاي ميميرد و سياهچالهاي به وجودميآيد كه جرم آن بسياربسيار بيشتر از جرم ستارة نوتروني ميشود، ديگر نميتوان آن را با معيارهاي اينجهاني مطابقت داد؛ و بيشتر آنجهاني ميشود. بويژه آنكه چون ما از انتهاي سياهچاله و اينكه به كجا پيوستهاست اطلاعي نداريم، شايستهتر آن است كه آن را به بخشهاي ناپيداي جهان كه ويژگيهاي سياهچاله را دارند، نسبت دهيم؛ و بدين ترتيب ميتوان آن را ‹دري به سوي آن جهان› ناميد. بدين ترتيب اين گفتة دانشمندان كه در بالا آمد، تأييدميگردد: و اين يك ‹سوراخ فضائي› است كه تمام مواد جهان ما را به جهان ديگري تخليهميكند.
عروج انسان به ژرفاي كيهان
اين گفتار به اينجا كه رسيد آن را تمامشده تلقيكردم، با اين تصور كه با انديشيدن و الهامي خداخواهانه، و با بهرهگيري از آياتي از قرآن كريم، يك موضوع علمي را براي خود و ديگران ملموس و قابلفهم كردهام، ولي نميدانستم در اين زمينه نيز مانند مواردي ديگر، دانشمندان نامسلماني كه ميانديشند، گوي سبقت را از مسلمانان و بويژه دانشمندان مسلماني كه اگر هم قرآن بخوانند در آياتش تدبر و انديشه نميكنند، ربودهاند:
كتاب انزلناه اليك مبارك ليدّبّروا آياته و ليتذكّر اولوالالباب(ص: 29)
ترجمه: كتابي كه به سوي تو پايينش آورديم، كه پربركت است، باشد كه آيات آن را تدبركنند، و بايد كه پندآموزد انديشمندان را.
چرا به چنين نتيجهاي رسيدم؟
زيرا بهگونهاي بسياراتفاقي با اين مقاله مواجهشدم: «تونلي به جهان ديگر».
عنوان مقاله خود گوياي مسائلي است در زمينه ‹ابوابالسّماء› بودن ‹سياهچالگان› بويژه آنكه بدانيم مقاله، پيرامون سياهچاله نوشتهشده و نويسندة آن نيز ميخواسته اين موضوع را جا بيندازد كه سياهچاله همچون تونل يا دري است كه جهان ما را به جهان يا جهانهاي ديگري پيوند ميدهد. به بخشهايي از مقاله توجهكنيد:
«سياهچالهها ممكن است از راه تونلهايي در ‹فضا ـ زمان› راهي به كائنات(جهانهاي ديگر) به روي ما بگشايند. به اعتقاد ‹اوموس اوري› از مؤسسة تكنولوژي كاليفرنيا پيشرفت در فيزيك كوانتم، زمينة تونلزدن و عبور از سطح پيرامون يك سياهچاله و پاگذاشتن در قلمرو ديگري از فضا و زمان را ميسرساختهاست. فيزيكدانان پنجاهسال است كه ميدانند شرح و تعريف رياضي از يك سياهچاله در فضاي معمولي(فضاي مسطح) در واقع سياهچاله را به صورت نوعي تونل يا پل تصويرميكند كه دو قلمرو جداازهم فضاي مسطح را به يكديگر متصلميسازد. اينشتين بعضي از محاسبات پيشگامانه را در اين چارچوب انجامداد… اخيراً بعضي نظريهپردازان به بررسي احتمال وجود چنين تونلهايي در ساختار و كالبد ‹فضا ـ زمان› پرداختهاند».
«نظريههاي اخير، احتمال عبور از سد سياهچالهها را از راه نوع ديگري از تونلزدن يعني ‹تونل كوانتمي› مطرحميسازند. براساس تئوري كوانتم، ذرهاي مانند يك الكترون ميتواند از يك سد انرژي عبوركند».
«اوري ميگويد هنگاميكه ما به يك نظريه قانعكنندة كوانتمي درباره جاذبه زمين دست پيداكنيم، آن نظريه به ما خواهدگفت چگونه يك جسم مادي ميتواند از سد يك سياهچاله بگذرد و وارد قلمرو ديگر ‹فضا ـ زمان› در وراي سياهچاله شود».
«او ميگويد: به نظرميرسد سياهچاله تونلي به جهان هاي ديگر باشد. در سال 1985 ‹كيپ ثورن›، ‹مايكل موريس› و ‹اولري يورتسور› در مؤسسة تكنولوژي كاليفرنيا در ‹ياسادنا› درمورد احتمال انجام يك سفر بينستارهاي از راه ‹مارپيچها›ي فضائي به تحقيق پرداختند. اين گروه پس از حل معادلات مربوط به ميدان جاذبه، به اين نتيجه رسيدند كه هر مارپيچي كه بتوان از درون آن به چنين سفري دستزد، بايد از مادة ناشناختهاي تشكيلشدهباشد كه خواص ويژهاي مانند ‹فشار منفي› داشتهباشد. اما فيزيكدانان تاكنون نتوانستهاند به وجود چنين مادهاي پيببرند».(9)
مطلب زير نيز در اين زمينه حرفهايي براي گفتن دارد:
«زماني كه ‹كارل ساگان› ميخواست روشي براي سفر فضا ـ زماني در رمان ‹تماس› بيابد، با ‹كيپ ثورن› كيهانشناس، دربارة اين ايده تبادلنظركرد، كه براي ممكنكردن اين سفر، از سياهچالهها استفادهكند. ثورن با اين روش مخالفبود و استدلالكرد كه نظرية نسبيت عمومي اينشتين امكان بهوجودآمدن تنها يك ‹سوراخ كرم› را ميدهد؛ آنهم اگر تمدني كاملاً پيشرفته موجود باشد كه بتواند انرژي منفي كافي براي بازنگهداشتن اين سوراخ را فراهمكند».(10)
عروج جسماني پيامبر اكرم
با دقت و دوبارهخواني بخشهايي كه زير خطي دارند، به نكتههاي بيشتري پي ميبريم. نكتههايي كه ما را در حل مسائل و ناگفتههاي دينيمان ياري خواهدرساند. يكي از آنها موضوع عروج جسماني پيامبر اكرم(ص) در شب معراج است. اهل تسنن به عروج جسماني اعتقادي ندارند. شيعه هم كه اعتقاد دارد، هنوز نتوانسته به مسائل پيرامون آن پاسخگويد؛ و هرگز نخواهد توانست پاسخگويد، مگر با توانايي در حل مسائل علمي آن.
نگارنده با توجه به موارد زير،
ـ ابعاد و بزرگي كيهان و مسافتهاي كيهاني بويژه آسمانهاي هفتگانه،
ـ انسان بودن پيامبر اكرم؛ و برحسب برخي روايات، سايه نداشتن آن بزرگوار،
ـ اين حديث شريف، كه: انالله لايجريالامور الا باسبابها (خداوند بهجريان نمياندازد كاري را مگر با وسيلة ويژهاش.)
ـ وسيلهاي كه آن بزرگوار را سيرداده، ‹براق› ناميدهشده كه از مادة ‹برق› است؛ و وسيلهاي نوري نبوده،
همواره در اين انديشه بود كه اگر بخواهيم عروج جسماني آن حضرت را توجيه منطقي كنيم، چارهاي جز آن نداريم كه بپذيريم در معراج جسماني، شكل جسم تغييركرده و جسم آن حضرت براي سير در ابعاد كيهان، بهوسيلة ‹براق›، به شكل ديگري درامدهباشد. بنابراين اگر ما هم بهمانند تصويركنندگان شمايلي كه برروي جلد كتابچههاي قديمي معراجنامه، تصوركنيم ‹براق› وسيلهاي همچون اسبي بالدار بوده كه حضرت برآن سوارشده و به عروجپرداخته، پر به بيراههرفتهايم و به ساحت قدسي خداوند نيز ناروا بستهايم؛ زيرا چنين چيزي هرگز با عقل و قرآن سفارشكننده به تعقل جور در نميآيد.
گذشته از اينكه اگر از اين زاويه به ‹معراج› پيامبر اكرم نگاهكنيم، آن را درحد كار جنها و شياطين پايينآوردهايم. اينگونه اسبهاي بالدار در تاريخ كهن بسياري از تمدنها يافت ميشود، و كاري متوسط است، و نه عالي همچون ‹معراج›.
معناي براق
چند واژة هم قافيه با ‹ براق› و معناهايشان:
شجاع = كسيكه در خود دليري دارد. فرات = آبي كه در خود گوارايي دارد.
خمار = كسي كه در خود مستي دارد. فقاع = چيزيكه در خود سرخيدارد.
اجاج = چيزي كه در خود تلخي دارد. رخام = چيزي كه در خود نرمي دارد.
پس، ‹براق› يعني چيزي يا وسيلهاي كه در خود برق دارد.
بدين ترتيب، براق بايد همان مارپيچي باشد كه ميتوان با سرعت ‹برق› و ‹الكترون› و با معيارهاي كوانتمي از درون آن به سفري كيهاني دستزد، و دانشمندان دربارة چنين وسيلة كيهان پيمايي گفتهاند: «بايد از مادة ناشناخته، با خواصّ ويژهاي تشكيلشده باشد كه ما هنوز به آن دستنيافتهايم».
نكتههاي مهمي كه در نظرهاي دانشمندان آمد:
ـ پس از افق رويداد، همهچيز به هم ميريزد. مكان چندبعدي، همة بعدهاي خود را از دست ميدهد؛ يا يك بعدي ميشود. زمان چند بعدي ميشود و شما ميتوانيد به اطراف زمان سفركنيد. و حتي به گذشته برويد. در درون افق رويداد، حتي رياضيات و منطق به هم ميريزد.
ـ بر اساس نظرية كوانتم، ذرهاي مانند يك الكترون ميتواند از يك ‹سدّ انرژي› بگذرد… و هنگاميكه ما به يك نظريه قانعكنندة كوانتمي درباره جاذبه زمين دست پيداكنيم، آن نظريه به ما خواهدگفت چگونه يك جسم مادي ميتواند از سد يك سياهچاله بگذرد و وارد قلمرو ديگر فضا ـ زمان در وراي سياهچاله شود.
از سوي ديگر هاوكينگ معتقد است «با تركيب نظريههاي ‹نسبيت اينشتين› و ‹مكانيك كوانتمي›، يك امكان تئوريك براي مسافرت در زمان به وجود ميآيد». مفهوم فيزيكي و فلسفي زمان موضوعي است كه در طول تاريخ، توجه انديشمندان را در شرق و غرب جهان به خود جلبكرده و آنان را براي يافتن پاسخ به تكاپو انداخته است.(11)
اين نظرها بايد درست باشند زيرا:
ـ درصورتيكه عروج جسماني، كوانتمي نباشد، حتي اگر نوري باشد. هنگامي كه از سد انرژي سياهچاله و گرانش يا جاذبة عجيب آن بگذرد، همانند روح، ديگر بازگشتي نخواهدداشت؛ درصورتيكه حضرت به اين جهان بازگشتهاست.
ـ عالم غيب يا جهان ناپيدا، با معيارهاي كوانتمي مناسبت بيشتري دارد تا با معيارهاي نوري و فيزيك نسبيتي.
ـ اينكه در روايات آمده جبرئيل(ع) در نيمة راه به پيامبر اكرم گفته تا اينجا را آمدهام و ديگر نميتوانم همراهيات كنم؛ حقيقت دارد؛ زيرا جبرئيل كه از جنس نور است، تنها ميتواند سرعتي درحد سرعت نور داشتهباشد؛ و به طور عادي نميتواند داراي سرعتهاي كوانتمي و الكتروني باشد.
بنابراين، ويژگيهاي منحصربهفردي كه پيامبر اكرم از نظر جسم،(احتمالاُ سايهنداشتن) مقام(انسان كامل) و شرافت(اشرف آفريدهها) داشتهاند، شايستگي آن را يافتهاند كه به «جايگاه» منحصربهفرد «قاب قوسين او ادني» نيز
راهيابند.
گذشته از همة اين ويژگيها، بازهم خداوند به حضرت لطفكرده و آشكارا ميفرمايد:
وهو بالافق الاعليثم دنا فتدلّي فكان قاب قوسين او ادني فاوحيالي عبده ما اوحي(نجم:7ـ 10)
ترجمه: و او در بالاترين افق(مرحله ـ جايگاه) است؛ سپس پايينآمد. پس فروتنيكرد، از بالا به پايين آمد و نزديكشد.(همة اينها معناي ‹تدلّي› است.) پس بهاندازهاي به يكديگر نزديك شدند كه فاصلة آنها حد فاصل دو كمانة پشت به هم شد و بلكه كمتر. پس وحيكرد(در گوشش چيزي گفت؛ بدون واسطة جبرئيل، براي اولين و آخرين بار ـ وه كه چه لحظهاي بودهاست آن لحظه!! و چه لذتي بردهاست آن قطب هستي. جلالخالق!!) به سوي بندهاش(آري بندهاش: يعني حتي رسول اكرم با آن مقام و منزلت كه به خدا رسيده، باز در مقام بندگي خداوند درجا ميزند و سر سوزني از خدا گونگي و كارهاي شدن در دستگاه آفرينش به او نميرسد.) آنچه را كه به او وحيكرد.(ديگر كسي نبايد بپرسد كه وحي چه بود، كه اين از اسرار هستي است. زيرا آنقدر مهم است كه بيواسطه و در والاترين جايگاه هستي بيانشده و هيچكس حتي امين هميشگي يعني جبرئيل نيز نبايد بداند. و اين است معناي اشرف آفريدهها بودن.)
پنبة وسواس بيرونكـن زگـوش تا بهگوشت آيد از گردون خـروش
پس محل وحي گردد گوش جان وحـي چبود؟ گفـتن از حس نهان
مراحل معراج
با توجه به مطالبي كه آمد، مراحل معراج رسول اكرم به قرار زير است:
1. از مسجدالحرام به مسجدالاقصي
2. از مسجدالاقصي تا جايي كه جبرئيل او را همراهي كرد.(شايد تا سدرهالمنتهي)
3. از آنجا كه حضرت به تنهايي به سفر فضائي ادامهداد؛ تا آنجا كه او هم نتوانست برود.
4. آنجا ماند تا خداوند نزول اجلالكرد.
جالب توجه است كه بدانيم اين شرح معراج رسول اكرم در سورهاي آمده كه خداوند در آية اول آن، با سه واژه و سوگند خوردن، اهميت و چگونگي تبديل يك ستاره به دري از درهاي آسمان را به ما گوشزدكرد. همان دري كه با بازشدن يكي از آنها، حضرت رسول اكرم عروجكرده، و همان دري كه خداوند گفت ‹اگر يكي از آنها را بر روي مردم ميگشوديم، پس، همواره در آن بالا ميرفتند و ميگفتند: ديدگان ما بسته و چشم بند شدهايم، بلكه ما جادو شدگانيم›. پس ميبينيم كه اين آيات به يكديگر پيوستهاند؛ و روابطي منطقي ميان آنها حاكم است.
نكتة جالب ديگري كه از اين بحث بهدست ميآيد، اين است كه در اين روند، نظر اهل تسنن نيز رد ميشود؛ زيرا اهل تسنن چون ابعاد كيهان را نميشناختهاند، تصوركردهاند با اعلام روحاني بودن معراج پيامبر اكرم، از زير بار مسائل آن رهايي مييابند؛ در صورتيكه با شكوفايي علوم كيهانشناسي، مسأله بر آنها سختتر شدهاست؛ زيرا حتي ‹ روح › كه از جنس ‹ نور› است، نميتواند در مدت چند ساعت آسمانهاي هفتگانه را طيكند. روح بيشترين سرعتي را كه ميتواند بپيمايد، همان است كه جبرئيل پيموده، و باز هم از همراهي با حضرت بازماندهاست. يعني سيصد هزاركيلومتر در ثانيه، كه فصلمشترك سرعت ملائكه و روح است. به همين دليل نزول ‹ملائكه› و ‹روح› در فرهنگ قرآن، معمولاً باهم است؛ چون از يك جنس و سنخاند؛ يعني هردو نورياند.
اين موضوع را از آية 5 سورة سجده نيز ميتوان دريافت. خداوند در اين آيه ميفرمايد كه انجام رفت و برگشت يك كار كيهاني، (كه معمولاً انجام اينگونه امور با جبرئيل است) هزار سال زميني طول ميكشد. و با توجه به آية پيش از آن، ميخواهد بگويد كه ربطي به كارهاي شخصي شما جن و انس ندارد كه روي هم رفته شصت، هفتاد سال عمر ميكنيد. و با توجه به آية پس از آن ميخواهد بگويد كه داناي ريزهكاريهاي دو بخش كيهان، يعني جهانهاي ‹پيدا› و ‹پنهان› هم اوست؛ كه ‹عزيز› است و ‹رحيم› است؛ و در مشكلات و پيچيدگيها، از او و كلام او ياري بجوييد.
پی نوشت :
1ـ از آنجا كه در زبان انگليسي واژههاي ‹مارپيچي› و ‹حلزوني› از يكديگر جدا نشده، و هر دو واژه را بهجاي يكديگر بهكارميبرند، اين اشتباه در ترجمههاي فارسي نير رعايتنشده، و متأسفانه به نوشتههاي فارسيزبان نيز سرايتكرده است. مارپيچي شكلي است كه شبيه پيچش مار به گرد خود است يا چمبرهاي و مانند حلقة فيلم؛ درصورتيكه حلزوني، شكلي است كه لاك يك حلزون طبيعي داراست؛ و اين دو تفاوت بسيارزيادي با يكديگر دارند. تمام كهكشانهايي كه بهنام ‹مارپيچي› مشهورشدهاند، هيچيك شكل مارپيچي ندارند بلكه همه حلزونيشكل هستند. بنابراين هرجا كه در متن مترجمين واژهاي را مارپيچي ترجمه كردهاند، خوانندة محترم، حلزوني تصوركند.
2ـ برخي منابع سياهچالگان به زبان فارسي:
ـ تاريخچة زمان ـ استفان هاوكينگ
ـ مادّه، انرژي و جهان هستي ـ دكتر منوچهر بهرون، صص 254تا 257
ـ پـيـام يـونسـكـو ـ مــهـر 1365 ـ مقالة زندگي و مرگ ستارگان
ـ ماهنامة فضا ـ دي و بهمن 1370 ـ گفتوگو با كيهانشناس مسعود خيام
ـ ماهنامة دانشمند ـ فروردين1374 ـ مقالة سياهچالهها آيا هستند؟
ـ برخي شمارههاي ماهنامة نجوم بويژه: خرداد 77
3 ـ برنامة تلويزيوني مستند 5 ـ 17/10/83
4 ـ روزنامة كيهان 5/8/80
5 ـ روزنامة شرق ـ 7/5/83
6 ـ ماهنامة فضا ـ پيشين
7 – روزنامة شرق ـ جهان در پوست گردو
8 ـ ماهنامة فضا ـ آذر 1371 – مقالة سيبي كه دنيا را تكان داد
9 – ماهنامة فضا ـ دي و بهمن 1370ـ مقالة تونلي به جهان ديگر
10 ـ روزنامة شرق، 16/10/83
11ـ تاريخچة زمان ـ هاوكينگ – صفحة ده(مقدمه) و نيز ميتوان به كتاب ماده، انرژي و جهان هستي ـ مبحث ‹اتّساع زمان› رجوعكرد.
منبع : پایگاه اطلاع رسانی فعالیتهای قرآنی دانشجویان ایران
سياهچاله چيست؟
سياهچاله فرايندي است كه از مرگ ستاره ناشيميشود؛ با قطري ناچيز، و جرمي كلان، و چگالي نزديك به بينهايت؛ با بار الكترومنيتيك و گشتاور شديد چرخشي.
پس در آغاز بايد ديد ستاره چيست، و نور و گرماي خود را از كجا بهدست ميآورد:
1. ستارهها درست مانند خورشيد ما تودهاي از گاز و پلاسما هستند. فشردگي در يك پيشستاره، گرماي آن را تا دهميليون درجه بالاميبرد و در اين نقطه، واكنشهاي هستهاي تبديل هيدروژن ناپايدار به هليوم پايدارتر، آغازميشود.
2. پلاسما حالت چهارم ماده است. سه حالت را همه ميشناسيم. در مثال ‹آب›، حالتهاي يخ، آب، و بخار؛ ولي حالت چهارم آن، تجزية ملكولهاي آب و آزادشدن شماري از اتمهاي آن است. پس از تجزيهشدن ملكولها، نوبت به تجزيهشدن اتمها ميرسد و شماري از الكترونها آزادميشوند كه در اين حالت ‹پلاسما› توليدشدهاست. (به تعبير قرآن: ‹و هي دخان›)
3. نود درصد ستارهها از پلاسماي هيدرژن تشكيلشدهاند. در ستاره يك اتفاق مهم رخميدهد؛ هيدروژن ميسوزد و گرما و نور ميپراكند. البته سوختن نياز به اكسيژن دارد، ولي در اين فرايند هستهاي، تنها هيدرژن ناپايدار به هليوم پايدارتر تبديلميشود.
4. پلاسماي تشكيلدهندة ستاره زير تأثير دو نيرو قراردارد:
اول، نيروي جاذبه كه به سمت داخل ستاره عملميكند؛ ولي مانند پاية نگهدارنده، از ريزش مواد به داخل ستاره جلوگيري ميكند.
دوم، نيروي تخلية انرژي داخلي كه به سوي خارج عملميكند. بدين ترتيب ستاره از انقباض ميايستد و پايدار ميماند.
5. توازن بين توليد انرژي و گرانش چنان پايدار است كه ستاره براي ميليونها سال يا بيشتر يكسان ميماند. چون ستارگان در اين مرحله ويژگيهاي تقريباً يكساني دارند و از الگوي مشخصي پيرويميكنند و داراي حيات پايداري هستند، ‹ستارة توالي اصلي› ناميدهميشوند.
روند شكلگيري سياهچالگان
1. هنگامي كه عمر ستارة توالي اصلي زيادشده و پيرشود، و تابوتوان، يعني انرژي خود را از دست بدهد، دو حالت پيش ميآيد:
ـ اگر از اول كوچك باشد، پس از تمام شدن سوختش سرد و سردتر شده، وموادش به سوي داخل جمعشده، رنگپريده، بيرمق، كوچك و سفيد ميشود. در اين حالت به آن ‹كوتولة سفيد› ميگويند. كوتولة سفيد با گذشت زمان گرماي خود را به فضا ميتاباند و سرانجام زندگي را سرد و تاريك و فراموششده به صورت يك ‹كوتولة سياه› (به تعبير قرآن ‹ غثاءً احوي›) بهپايان ميبرد. يعني مانند ‹شمع› و ‹مردان خدا› ميسوزد و محفلها را روشنايي ميبخشد و در گمنامي ميميرد.
ـ ولي اگر بزرگتر باشد، هنگام جمعشدن، مقداري از انرژي داخلي در آن زنداني شده، ورمميكند، بزرگ و قرمز ميشود؛ كه به آن ‹غول قرمز› ميگويند.
2. اگر ستارة توالي اصلي بازهم بزرگتر باشد، هنگام مرگ و همگرايي به سمت درون، مقدار بيشتري انرژي را زنداني ميكند، تا آنجا كه موجب انفجار باقيماندة ستاره ميشود. بدين ترتيب ستاره در فضا پخش ميشود؛ و از آن چيز زيادي جز گازهاي پراكنده باقي نميماند. كه به آن ‹نوا› يا نواختر ميگويند.
3. اگر ستارة توالي اصلي بازهم بزرگتر باشد، به انفجار مهيبتري به نام سوپرنوا(ابرنواختر) دچار ميشود، كه از فاصلههاي بسياردور هم ديدني است. در اين حالت درخشندگي ستاره، به بالاترين اندازة خود رسيده، نيمي از موادّ جرم خود را با سرعت دههزاركيلومتر در ثانيه به بيرون پرتابميكند!! در اين حالت از مواد باقيمانده در درون ابرنواختر، يك ستارة بسياركوچك، ولي بسيارفشرده و بسيارسنگين باقيميماند.
4. نيروي جاذبة بسيار قوي اين ستارة بسياركوچك ، همراه با فشار طبقههاي خارجي سبب ميگردد كه الكترونها و پروتونهاي اتمها بار اتمي خود را ازدستداده و تبديل به ذرة نوترون شوند، كه همراه با نوترونهاي ازپيشموجود، ستارة نوتروني را تشكيلميدهند.
جرم يك ستارة نوتروني كمتر از سه برابر جرم خورشيد است؛ و اين در حالي است كه تمامي اين جرم عظيم، تنها در يك كرة به قطر بيست كيلومتر متمركزشدهاست. يك سانتيمتر مكعب از چنين كرهاي حدود يك ميليارد تن وزن دارد!!
در اين نوع ستاره فضاي بين اتمي كه مربوط به فاصلة بين الكترون و هستهاست از بين رفته، وستاره كوچك ولي بسيارسنگين شدهاست. اين ستاره هنوز كمي انرژي دروني در خود ذخيرهكرده كه زير تأثير فشردگي بينهايت مادّه، مانند فنر عملميكند. از يك سو زير بار جاذبه به سوي درون كشيده ميشود و از سوي ديگر انرژي داخلي، شردهشده، جلو انقباض و تراكم بيش از اندازة آن را ميگيرد. و بدين ترتيب ستاره منقبض و منبسطميشود. اين حالت موجبميشود كه آن را ‹پالسار› يا ‹ستارة تپنده› و يا بهگونة كوتاه، ‹تپاختر› نامند.
اگر اتمهاي مواد تشكيلدهندة كرة زمين را نيز از فضاي درونشان تهيكنيم، كرة زمين با همين وزن كنوني بهاندازة يك پرتقال خواهدشد. يعني همان تراكمي كه براي ستارة نوتروني در بالا آمد و يك سانتيمترمكعب آن بيش از يك ميليارد تن وزن داشت. و لابد آن شاعر به اين حقيقت دستيافتهبود، كه سرودهاست:
الهي تو آني كه آني تواني تپاني جهاني ته استكاني نكاهيده جوي از جهان و نه وسعت ببخشي ته استكان را
ستارگان تپنده يا ستارگان نوتروني با سرعتي باور نكردني بهگرد خود ميچرخند. يكي از اين ستارگان كه در سال 1982 كشفشد، با سرعت 642 بار در ثانيه به دور خود ميگردد!! بر اثر اين چرخشها ، تابشي ميپراكنند كه به نظر ميرسد برقميزنند. آنها غالباً پرتوهايي از نوع ايكس و گاما ميتابانند.
5. اگر ستارهاي كه در درون ابر نو اختر باقي ميماند، جرمش بيش از سهبرابر خورشيد باشد، انقباض و تراكم آن از اندازة يك ستارة نوتروني بسيار فراتر رفته و با مهيبترين صدا و تخلية انرژي همراه است؛ و از مرز نيروهاي نگهدارندة ماده درميگذرد و ماده را تا بينهايت ميفشارد. در واقع ستاره به جايي ميرسد كه به آن نقطة سينگولار يا تكينه ميگويند؛ در اين حالت، انتشار هرگونه انرژي از آن قطعشده و مرگ ستاره فرا ميرسد.
6. چنين ستارة مردهاي بر اثر مرور زمان بيش از پيش متراكمتر و كوچكشده و درنتيجه بيش از پيش جرم و چگالي آن افزايش مييابد. هرچه چگالي جسمي بيشتر شود، سرعت فرار آن بيشتر ميشود. يعني فرار از آن مشكلتر ميشود. هرگاه سرعت فرار از روي ستاره از سرعت نور(سيصد هزاركيلومتر بر ثانيه) بيشتر شود، حتي نور نميتواند از آن بگريزد.
عظمت موضوع در همين است. ما كه از راه دور به ستاره نگاهميكنيم، ستارة پرنور و درخشان و فعالي را ميبينيم كه بهيك باره خاموش و سپس كاملاً از ديد محو ميشود. بدين ترتيب ‹حفرة سياه› يا ‹سياهچاله› به وجود آمده است. و اين يك ‹سوراخ فضائي› است كه تمام مواد جهان ما را به جهان ديگري تخليه ميكند.
ديدگاه قرآنكريم
حال ببينيم خداوند كريم چگونه با گزينش و به كارگيري تنها يك واژة سهحرفي همة اين نكتههاي ظريفي را كه در روند شكلگيري سياهچاله رخميدهد، به ما گوشزد و تفهيمكرده، و به دليل اهميت موضوع، با يك آية سهواژهاي، به آن سوگند خورده است تا بيشتر به آن توجهكنيم. آن واژة سه حرفي، ‹هوي›، و آن آية سهواژهاي، «والنجم اذا هوي» است.(نجم: 1)
يكي از ويژگيهاي قرآن كريم ايجاز است، گاهي يك دنيا مطلب را درون ظرفي كه حتي به چشم نميآيد، ميريزد؛ مانند همين موضوع، كه واقعاً دنيايي در يك پياله است. بويژه آنكه نام سوره را نيز ‹نجم›، يعني ‹ستاره› قراردادهاست؛ ولي متأسفانه مترجمين قرآن كريم، معمولاً تنها يك نكتة بسيار ساده از واژه را گرفته و ترجمهميكنند، و با اين كار، جلو انديشيدن ديگران را نيز ميگيرند.
مثلاً ميگويند ‹هوي› يعني غروبكرد، چگونه ستارگان غروبميكنند؟ ستارگان هنگامي كه خورشيد(كه خود يك ستاره است)، ظاهراً غروب ميكند، تازه طلوعميكنند و غروبي ندارند، و هرگاه كه از ديدة ما ناپديدشوند، همانگونه كه خداوند در قصة خداشناسي حضرت ابراهيم از آن ياد ميكند، واژه ‹هوي›ي پرمعنا را بهكار نميبرد؛ بلكه ‹افل› را بر ميگزيند. و از ستاره واقعي كه ‹نجم› است نامنميبرد؛ بلكه از عنوان مجازي آن يعني ‹كوكب› يادميكند؛ كه تنها برق و سوسو ميزند. و يا هنگامي كه از ناپديدشدن ستاره واقعي ياد ميكند، واژة ‹ادبار› يعني پشتكردن را بهكارميگيرد، همچنانكه اين واژه را براي ‹شب› بهكار ميبرد: ‹ادبارالليل› و ‹ادبارالنجوم›
و نيز برخي ديگر كه ‹فرود› ترجمه ميكنند منظورشان چيست؟ ستاره در كجا فرود ميآيد؟ خداوند چه منظوري از فرود ستاره را ميخواهد به ما تفهيمكند؟ فرود ستاره چه ارزشي دارد؟ بگذريم از مترجميني كه به پيروي از برخي مفسرين، حتي براي ‹ نجم› مصداق ميآورند و آن را محدود به ستارة ‹ثريا› ميكنند.
شايد پاسخدهند منظور از فرود ستاره، شهاب است؛ ولي در مورد شهاب، آيههاي زيادي با منظورهاي متفاوت آمده و تا آن اندازه اهميت نداشته كه خداوند براي آن سوگند يادكند. اندازة شهاب نسبت به ستاره، مانند سر سوزني است نسبت به كرة زمين. چه لزومي داشته تا در اينجا در اول سوره به آن سوگند يادكند؟ برگرديم به اصل مطلب:
معناهاي ‹هوي› از المنجد:
1. غروبكرد ، پنهانشد.(كه بينورشدن و از ديده پنهان شدن ستاره را ميرسانند. نقل دوبارة گفتار دانشمندان: ستارة پرنور و درخشان و فعالي را ميبينيم كه بهيك باره خاموش و سپس كاملاً از ديد محو ميشود.)
2. سر فرود آورد. (كه درهم فرونشيني ستاره از آن استنباطميشود.)
3. فرودآمد ، هلاكشد ، مرد. (كه از آنها خوار و كوچكشدن و سپس مرگ ستاره استنباطميشود.)
4. مهويً: فضاي(توخالي) و هواء: هرچه توخالي باشد.(كه گوياي تهيشدن ستاره از مواد درونياست كه با انفجار به بيرون ريخته ميشود؛ و پس از آن است كه سياهچاله شكلميگيرد.)
5. اهويّه: فضا و جوّ ميان زمين و آسمان ، گودال عميق.(كه فروريزي ستاره از درون و تبديلشدن به سياهچاله را ميرساند.)
6. انهوي: افتادن از بلندي به پستي و درگذشتن (كه آغاز شكلگيري سياهچاله است. زيرا ستاره از اوج عزت به حضيض ذلت ميگرايد)
پس ميتوان آيه را چنين معني كرد: سوگند به ستاره؛ آنگاه كه از اوج عزت به پستي گرايد، و درهم فرو رود ، و مرگ آن فرا رسد ، و از ديدگان برود و به گودالي ژرف و تهي شبيه شود.
آيا همة اينها مفهوم يك سياهچالة فضائي را نميرسانند؟
افق رويداد چيست؟
در انقباض ستاره، لحظهاي فرا ميرسد كه سرعت فرار از روي ستاره، درست بهاندازة سرعت نور است؛ در نتيجه دايرهاي ايجاد ميشود كه مرز سياهچاله است. هرچيزي كه وارد اين مرز شود به درون نقطهاي بينهايت كوچك ، با چگالي بينهايت زياد كه در دل سياهچاله وجود دارد كشيدهميشود و به درون اين چاه گرانشي ميافتد و براي هميشه از جهان فيزيكي جدا ميماند. اين دايره را ‹افق رويداد› ناميدهاند.
قطر افق سياهچالهاي با جرم سهبرابر خورشيد، هجده كيلومتر است. اگر جرم سياهچاله بيشتر باشد، قطر افق آن نيز به تناسب افزايش مييابد.
اما همة داستان سياهچاله پس از افق رويداد رخ ميدهد. يعني تا پيش از آن ما با يك ماجراي معمولي يا متداول نجومي ـ رياضي سروكار داريم ، ولي پس از افق رويداد، همهچيز به هم ميريزد. مكان چند بعدي همة بعدهاي خود را از دست ميدهد، يا يك بعدي ميشود. زمان چند بعدي ميشود و شما ميتوانيد به اطراف زمان سفركنيد. و حتي به گذشته برويد. در درون افق رويداد، حتي رياضيات و منطق به هم ميريزد. لبة افق رويداد جايي است كه فضانورد شجاعي كه در آنجا گرفتار شده، تا ابد بيحركت به نظر ميرسد. در واقع رفتن فضانورد به سمت مركز داراي هيج حركتي نيست وماندن آرام و متعالي روي لبة افق رويداد، نيز داراي هيچ سكوني نيست.
رابطة سياهچاله و عرش
الف ـ در مركز كهكشان راهشيري يك سياهچالة بزرگ وجوددارد.
ب ـ كهكشان راهشيري يك كهكشان حلزوني(1) است.
ج ـ عرش در مركز حلزون كيهاني قرارگرفته و گرانش كيهان در آن است.
د ـ پس: ـ سياهچاله نمونة كوچكي از عرش است.
ـ عرش و سياهچاله شباهتهاي بسياري با يكديگر دارند؛ از جمله: گرانش، سنگيني، و مركزيت يا كانون چيزيبودن
ـ چيستي هردو ناشناختهاست و احتمالاً با پيشرفت در مكانيك كوانتمي شناختهشوند.
آيا اين برابرگذاري شناخت ما را از هريك از اين دو بيشتر نميكند؟
شمار سياهچالگان
تنها در كهكشان ما(راه شيري) دستكم ده ميليون سياهچاله وجوددارد كه از باقيماندة انفجارهاي ابر نواختري پرجرم به وجود آمدهاند. ولي از سال 1975 گمان دانشمندان در مورد تعداد سياهچالگان تغييركرده ، ميگويند ممكن است شمار آنها بيشتر از ستارگان مرئي باشد، زيرا محاسبات نشان ميدهد كه جرم ستارگان مرئي كه شمارشان به صد ميليارد در كهكشان ما ميرسد، به تنهايي براي چرخش كهكشان با سرعت كنوني به دور خود كافي نيست؛ و نيروي گرانشي سياهچالگان ميتواند مكمل نيروي گرانشي لازم براي چنين چرخشي باشد. بدين ترتيب، سياهچاله براي تشكيلشدنش از مكانيك كوانتمي سود ميبرد و براي نمود و تظاهرش از نسبيت عام.(2)
روش يافتن سياهچاله
براي دانستن روشي كه كيهانشناسان براي يافتن سياهچالهها بهكار ميبرند، شايسته است بخشي از مقالة ‹ و بالنجم هم يهتدون› در اينجا آوردهشود:
گويندة تلويزيون: «از آنجا كه سياهچالها از مرگ ستارگان به وجود ميآيند، پس در طول عمر كيهان بايستي ميليونها سياهچاله به وجود آمده باشد؛ ولي ما جز تعداد انگشتشماري از آنها را نمييابيم. چرا؟ زيرا نوري از خود بروز نميدهند تا ديده شوند… سپس يك كيهانشناس با چراغ قوهاي كه در دست داشت، نور آن را بر چيزهايي كه در تاريكي نسبي قرارداشتند افكند؛ در اين حالت برخي چيزهايي كه نور اندكي داشتند، و نيز يك حفرة سياه نمايان شد. وي ادامه داد: روش يافتن سياهچاله نيز همين است. اگر ستارهاي مانند اين چراغ قوه در حالتي قرارگيرد كه نور آن به سياهچالهاي تاباندهشود، آن سياهچاله نمايان ميشود. بدين ترتيب بود كه راه يافتن سياهچاله را پيداكرديم؛ و با تلسكوپي قوي پس از هشت سال توانستيم از اين راه، سياهچالهاي را بيابيم... پس، ستاره است كه سياهچاله را مينماياند.»
اندازههاي سياهچالهها
چون ‹جرم خورشيد› مقياس اندازهگيري سياهچاله است، از نظر اندازه پنج دسته سياهچاله داريم:
1.كوچك كه چند برابر خورشيدند.
2. متوسط كه چند صد برابر خورشيدند.
3. بزرگ كه چند ميليون برابر خورشيدند.
4. بسيار بزرگ كه چند صد ميليون برابر خورشيدند.
5.بسيار بسيار بزرگ كه بيش از يك ميليارد برابر خورشيدند.
مورد چهارم را اخيراً يافتهاند؛ و مشاهدهكردهاند كه از آن گاز متصاعد ميشده است.(3)
مورد پنجم را محققان دانشگاه مريلند گزارش كردهاند: در مركز كهكشانN.G.C و در فاصلة يكصد ميليون سال نوري از زمين، يك سياهچاله بسيار بسيار بزرگ وجود دارد كه 2/1 ميليارد برابر خورشيد است. آنان براي اولين بار گريز انرژي از ميدان قوي گرانش سياهچالههاي بسيار بزرگ را رصد كردند. به گفتة رينولدز انرژي توليدشده در طول اين فرايند، گازهاي اطراف را كه دماي آنها حدود يك ميليارد درجه است، داغتر ميكند.(4)
نكتة عجيب اينجاست كه از اين سياهچالهها گاز و انرژي بيرون ميآمده كه اين موضوع با ويژگيهايي كه پيش از اين براي سياهچالهها ميگفتند همخواني ندارد.
فروپاشي يك نظريه
پديدة بالا نشان ميدهد كه فرضية ‹مانعشدن سياهچاله از خروج چيزي از آن› كه در تابستان گذشته آشكارا توسط پديدآورنده آن پروفسور هاوكينگ اصلاح شد، كاملاً از اعتبار افتادهاست.
روز اول مرداد 1383، شبكه اول صدا و سيما از منابع خبري انگليس گزارشكرد كه «پروفسور استفان هاوكينگ در يك كنفرانس كيهانشناسي كه در دوبلين برگزارشده بود، طي مقالهاي اعلامكردهاست فرضية خود را مبني بر اينكه قدرت جاذبة سياهچالهها به آن اندازهاي است كه حتي نور نميتواند از آن فراركند، پس از سي سال اصلاحكرده و به اين نتيجه رسيدهاست كه سياهچالهها بهگونهاي عمل ميكنند كه گاهي ممكن است برخي اطلاعات، قدرت گريز از آنها را داشته باشند و برخي مواد ميتوانند از آن خارج شوند».
پس از نقل شنيداري اين اصلاح نظر، اكنون به نقل نوشتاري آن ميپردازيم:
«يكي از مشهورترين نظريههاي فضائي عصر حاضر داير بر اينكه هيچ چيزي قادر به فرار از سياهچالهها نيست، توسط خالق اين نظريه نقضشدهاست. استفان هاوكينگ فيزيكدان مشهور و استاد دانشگاه كمبريج ميگويد نظرية مشهور او دربارة سياهچالهها تاكنون اشتباه بودهاست. وي در كنفرانسي با موضوع جاذبه در دوبلين گفت كه او در نظريهاش داير بر اينكه هرچه كه به درون سياهچالهها سقوطكند نابود ميشود، تجديدنظركردهاست… اكنون هاوكينگ به اين باور رسيدهاست كه سفر به سياهچاله ممكن است؛ و چنانكه تاكنون تصورميشد، سفري يكطرفه نيست. ‹گري گيبونز› فيزيكدان و استاد دانشگاه كمبريج گفت براساس تعريف تازة هاوكينگ، «افق رويداد» سياهچالهها از مرز مشخصي كه كليه محتويات دروني سياهچاله را از جهان بيرون مجزاكند ، برخوردار نيست. تصورميشد زماني كه چيزي به داخل سياهچاله بيفتد براي هميشه گم و ناپديد شده است و تنها اطلاعاتي كه دربارة سياهچاله باقي ميماند، جرم و سرعت چرخش آن است. اما اين فرض با قوانين ‹فيزيك كوانتم› كه رفتار جهان را در كوچكترين ابعاد توضيح ميدهد ، مغاير است. اين قوانين حكم ميكنند كه اطلاعات نميتواند براي هميشه از دست برود و نابود شود. اينكه اطلاعات از دست برود يا نه، داراي پيامدهاي مهم علمي و فلسفي است».(5)
قرآن چه ميگويد؟
آنها ان تك مثقال حبه من خردل فتكن في صخره او فيالسموات او فيالارض يأت بهاالله(لقمان:16)
ترجمه: همانا اگر ذرة ناچيزي پس باشد در جايي يا در آسمانها يا در زمين، خداوند آن را ميآورد.
عالم الغيبلا يعزب عنه مثقالذرّه فيالسموات و لا في الارض ولا اصغر من ذلك و لا اكبر الاّ فيكتاب مبين(سبأ: 3)
ترجمه: داناي ناپيدا، از او ذرّة ناچيزي وا نميماند چه در آسمانها، و چه در زمين باشد، چه كوچكتر از آن، و چه بزرگتر باشد. مگر در كتابي آشكارساز ثبت است.
يعني هيچ چيز از چرخة طبيعت بيرون نميرود. اگر هم چيزي ناپديد شود براي ما ناپيداست؛ ولي نزد خداوند پيدا و حاضر است. از آيات ‹يفعل ما يشاء› و ‹فعّال لما يريد› نيز بر ميآيد كه اصل عدم قطعيت كه مبناي فيزيك كوانتمي است، در امور كيهان از تأثير زيادي برخوردار است. و بسياري از امور را نيز نميتوان طبق ‹قوانين بنيادي طبيعت› يعني ‹سنن الهي› پيشبيني كرد. بنابراين متافيزيك با فيزيك كوانتمي همخواني بيشتري دارد تا با فيزيك نسبيتي.
از سوي ديگر وجود سياهچاله با آموزههاي قرآني همخواني دارد؛ زيرا با توجه به ويژگيهايي كه دانشمندان براي سياهچاله برشمردند، چيزي كه مفهوم سياهچاله را در قرآن برساند، ‹در›هاي آسمان است؛ و ويژگي ‹در› آن است كه دوسويه باشد و نه تكسويه.
قرآن كريم در دو آيه بده بستان يا دوسويگي ميان ‹آسمان› و ‹زمين› يا جهان پيدا و پنهان را نيز تأييدكردهاست:
يعلم ما يلج فيالارض و ما يخرج منها و ما ينزل منالسماء و ما يعرج فيها (سبأ:2 و حديد:4)
در حالت كنوني كه بده بستان بين آسمان و زمين كم است، درهاي آسمان يا سياهچالهها بستهاند و اگر روزي باز شوند، همه چيز را به درون خود ميكشند، چنانكه در روز قيامت چنين خواهدشد:
يوم ينفخ فيالصور فتأتون افواجاً و فتحت السماء فكانت ابواباً و سيرتالجبال فكانت سراباً(نبأ: 18تا 20 )
ترجمه: روزي كه در صور دميدهشود، پس گروه، گروه ميآيند. و آسمان گشودهشود، پس آن را درهايي است. و كوهها سرنگونشوند پس سرابي خواهندبود.
و در مورد وقايع پيش از قيامت ميفرمايد:
ولو فتحنا عليهم باباً منالسماء فظلّوا فيه يعرجون لقالوا انما سكّرت ابصارنا بل نحن قوم مسحورون (حجر: 14و15)
ترجمه: اگر دري از آسمان برروي آنان ميگشوديم، پس همواره در آن بالا ميرفتند. هراينه ميگفتند همانا كه ديدگان ما بسته و چشم بند شدهايم، بلكه ما قومي جادو شدگانيم.
اين آيه نظر دانشمندان در مورد افق رويداد را براي ما تداعيميكند: « لبة افق رويداد جايي است كه فضانورد شجاعي كه در آنجا گرفتارشده، تا ابد بيحركت به نظر ميرسد. در واقع رفتن فضا نورد به سمت مركز داراي هيج حركتي نيست وماندن آرام و متعالي روي لبة افق رويداد، نيز داراي هيچ سكوني نيست… و از عجايب دنيا اينكه تنها جايي كه نه در رفتن حركت هست؛ و نه در ماندن سكون، همان لبة افق رويداد است.»(6) زيرا به عالم پنهان پيوسته است؛ و در اصل ‹دروازة عالم بالاستي›.
از اين آيه و ديگر آيات مشابه درمييابيم كه از نظر قرآن، رسيدن انسان به ‹افق رويداد› ممكن است؛ هرچند قرآن كريم نيز موضوع را مشروطكرده و تنها يك مثال آورده، و براي پيش از روز قيامت مجوزي صادر نكرده، ولي آن را رد نيز نكردهاست.
بر مبناي نظرية پيشين هاوكينگ، ادغام فضا و زمان در پوست گردو، همان چيزي است كه در سياهچاله روي ميدهد. به محض آنكه شخص به افق رويداد سياهچاله برخورد ميكند، به نقطهاي ميرسد كه راه برگشتي براي آن وجودندارد. اين مفهوم، معياري فيزيكي از سياهچالهها، به همان شيوهاي است كه تئوري گرانش اينشتين يا تئوري نسبيت عام ارائهميكند… در مركز سياهچاله تكينگي وجوددارد… چنين تكينگيهايي هيچگاه در دسترس يا عريان نيستند. سياهچالهها هميشه در پوشش افق رويداد سياهچاله پنهانشدهاند.(7)
اين سخنان هاوكينگ بسيار دقيق و درست بيان شده. وي سخن خود را با مثالها و تعبيرهايي بيانكرده تا ديگران بفهمند، ولي بازهم ساده نشده، و كسي كه با سخن قرآن آشناباشد، سادهتر موضوع را درك ميكند، هرچند كه تعبيرهاي او با تعبيرهاي قرآني تفاوت بسياردارد.
او براي تفهيم وضعيت فضا ـ زمان در جهان پنهان، رسيدن فرضي انسان به افق رويداد يك سياهچاله را بيانميكند، كه خداوند در اين زمينه مثالي براي عروج فرضي و نزديكشدن يك انسان به درهاي آسمان آوردهاست. كوششي را كه وي در اين راه به خرج ميدهد، از اين جهت كه به الهام قلبي شباهت بيشتري دارد تا به دانش عقلي، قابل تحسين است.
مرده زنده نميشود
از اين مثالهاي علمي و قرآني ميتوان نتيجهگرفت كه چرا ميگويند ‹هيچكس به آن دنيا نرفته كه بازگشتهباشد›. هنگامي كه روح از بدن جدا ميشود، تا زماني كه در همين جهان پيدا(آسمان دنيا) هست، ممكن است بازگشتپذير باشد؛ ولي هنگامي كه به درهاي آسمان(سياهچاله و افق آن) رسيد، يعني جايي از سياهچاله كه بهدليل گرانش قوي خود، نور و حتي روح را كه از جنس نور است، در خود فرو ميبرد، تكينگي( رويدادي كه تنها يك بار رويميدهد و قابل آزمايش نيست) رخدادهاست و ديگر جاي بازگشتي نميماند. هنگامي كه ‹روح›، آن جهاني شد، ديگر امكان ندارد اين جهاني شود،؛ زيرا در جهان ناپيدا، يا خود روح ماهيتاً دگرگون ميشود كه راه بازگشتي ندارد؛ و يا فضا ـ زمان آنجا به گونهاي است كه راه بازگشتي باقي نميگذارد.(رجوعشود به مبحث ‹افق رويداد چيست؟›) زيرا ويژگي آنجا(جهان پنهان)، ‹بودن› و ثابت ماندن است و ويژگي اينجا(جهان پيدا)، ‹شدن› و دگرگوني است.
سري در گريبان
همان گونه كه در بالا آمد هم دو سويه بودن كاركرد سياهچاله با مثالهاي علمي و قرآني مورد تأييد قرارگرفت، و هم تك سويه بودن آن. اين چگونهميشود؟ آيا چنين چيزي ممكن است؟
پاسخ: در يك صورت ممكن است؛ و آن اين است كه سياهچالهها را به دو گونه تقسيم بندي كنيم:
1. سياهچالههايي كه مستتقيماً به بخش 75 درصدي كيهان متصلاند.
2. سياهچالههايي كه به بخش 21 درصدي كيهان پيوستهاند.
كيهانشناسان جهان ناپيدا را كه پيش از اين مادة تاريك ناميده بودند، با كشفي تازه به دو بخش تقسيمكرده و گفتهاند 75 درصد كيهان، از انرژي تاريك تشكيلشده و تنها بخشي 21 درصدي داراي مادة تاريك است.
با توجه به آموزههاي قرآني، بخش عمدة كيهان را با ‹سمواتالعلي› و بخش مياني از نظر اندازه و اهميت را با ‹ملكوت› برابر دانستيم. بنابراين اگر سياهچالهها را به دو دسته تقسيمكرده و نوعي از آن را كه منطبق بر نظرية سيسالة هاوكينگ است، سياهچالههاي متصل به بخش سموات العلي و دستة ديگر را كه منطبق بر نظر تازة اوست، پيوسته به جهان ملكوت بدانيم، پاسخ خود را يافته و درسي به كيهانشناسان دادهايم. بويژه كاركرد جهان ملكوت (نور و نيرو) و يكي از وظايف فرشتگان را ستارهسازي عنوانكرديم كه با نظرية جديد پيرامون سياهچالهها همخواني دارد، نه با نظرية قديم. اگر چنين فرضي درست باشد ميتوان بزرگي و كوچكي سياهچالهها را نيز در اين ارتباط دانست؛ و بدين ترتيب اگر كيهانشناسان در آينده به يافتههاي ديگري دست يافتند، مشكل از پيش رفعشدهاست.
دري در ميان
ممكن است اين پرسش پيش آيد كه چگونه ستارهاي در ميانة اين جهان پيداي 4 درصدي ميميرد و ما بپذيريم كه اين ستارة مرده به دري از درهاي آسمان تبديلميشود؟ اگر دري باشد بايد در انتهاي اين جهان، يعني در حد فاصل دو جهان پيدا و ناپيدا باشد.
پاسخ: تمام كيهان و به تعبيري حلزون كيهاني يك كل منسجم و بههمپيوسته را تشكيل ميدهند كه هيچ منفذ و جاي خالي در آن نيست. قرآن كريم ضمن آوردن يك آيه اين موضوع را بيانكرده و مردم را به انديشيدن و پژوهش
در سازمان كيهان و ستارگان آن، تشويقكردهاست:
افلم ينظروا اليالسّماء فوقهم كيف بنيناها و زيّنّاها و مالها من فروج(ق: 6)
ترجمه: آيا نمينگرند به آسمان بالاي سرشان كه چگونه سازمانداديم و آراستيم آن را و هيچ شكاف و جايتهي ندارد؟
همانگونه كه يك اتم غير از اجزاي سهگانة آن، داراي فضاي خالي بسياري است ولي اين خاليبودن آشكار نيست، جهان پيداي ما نيز اگر در ظاهر جايخالي دارد، ولي به گفتة قرآن همه بههمپيوسته و يكپارچه، همچون ظاهر يك اتم است. خورشيدها همچون هستة اتم و سيارهها همچون الكترونها گرد خورشيدها ميگردند.
در اين زمينه توجه به يك نكتة علمي مفيد به نظرميرسد:
كلية اجسام و اجرام، نيرويي بر يكديگر واردميكنند كه اين نيرو با جرم اجسام نسبت مستقيم، و با مجذور فاصلة آنها نسبت معكوس دارد… نيوتن اين قاعده را دربارة كرات آسماني تعميم داد و ثابت كرد كه هريك از كرات در مسير خود زير اثر نيروي جاذبه و دافعة كرات ديگر هستند… دانشمندان بعدي مانند ‹كلمب› اين قاعده را دربارة الكترونها و جرمهاي مغناطيسي ثابتكردند و قانون كلمب كه بهطور كامل شبيه قانون جاذبه نيوتن است، اين موضوع را آشكار ميسازد.(8)
بنابراين هنگامي كه ستارهاي ميميرد و سياهچالهاي به وجودميآيد كه جرم آن بسياربسيار بيشتر از جرم ستارة نوتروني ميشود، ديگر نميتوان آن را با معيارهاي اينجهاني مطابقت داد؛ و بيشتر آنجهاني ميشود. بويژه آنكه چون ما از انتهاي سياهچاله و اينكه به كجا پيوستهاست اطلاعي نداريم، شايستهتر آن است كه آن را به بخشهاي ناپيداي جهان كه ويژگيهاي سياهچاله را دارند، نسبت دهيم؛ و بدين ترتيب ميتوان آن را ‹دري به سوي آن جهان› ناميد. بدين ترتيب اين گفتة دانشمندان كه در بالا آمد، تأييدميگردد: و اين يك ‹سوراخ فضائي› است كه تمام مواد جهان ما را به جهان ديگري تخليهميكند.
عروج انسان به ژرفاي كيهان
اين گفتار به اينجا كه رسيد آن را تمامشده تلقيكردم، با اين تصور كه با انديشيدن و الهامي خداخواهانه، و با بهرهگيري از آياتي از قرآن كريم، يك موضوع علمي را براي خود و ديگران ملموس و قابلفهم كردهام، ولي نميدانستم در اين زمينه نيز مانند مواردي ديگر، دانشمندان نامسلماني كه ميانديشند، گوي سبقت را از مسلمانان و بويژه دانشمندان مسلماني كه اگر هم قرآن بخوانند در آياتش تدبر و انديشه نميكنند، ربودهاند:
كتاب انزلناه اليك مبارك ليدّبّروا آياته و ليتذكّر اولوالالباب(ص: 29)
ترجمه: كتابي كه به سوي تو پايينش آورديم، كه پربركت است، باشد كه آيات آن را تدبركنند، و بايد كه پندآموزد انديشمندان را.
چرا به چنين نتيجهاي رسيدم؟
زيرا بهگونهاي بسياراتفاقي با اين مقاله مواجهشدم: «تونلي به جهان ديگر».
عنوان مقاله خود گوياي مسائلي است در زمينه ‹ابوابالسّماء› بودن ‹سياهچالگان› بويژه آنكه بدانيم مقاله، پيرامون سياهچاله نوشتهشده و نويسندة آن نيز ميخواسته اين موضوع را جا بيندازد كه سياهچاله همچون تونل يا دري است كه جهان ما را به جهان يا جهانهاي ديگري پيوند ميدهد. به بخشهايي از مقاله توجهكنيد:
«سياهچالهها ممكن است از راه تونلهايي در ‹فضا ـ زمان› راهي به كائنات(جهانهاي ديگر) به روي ما بگشايند. به اعتقاد ‹اوموس اوري› از مؤسسة تكنولوژي كاليفرنيا پيشرفت در فيزيك كوانتم، زمينة تونلزدن و عبور از سطح پيرامون يك سياهچاله و پاگذاشتن در قلمرو ديگري از فضا و زمان را ميسرساختهاست. فيزيكدانان پنجاهسال است كه ميدانند شرح و تعريف رياضي از يك سياهچاله در فضاي معمولي(فضاي مسطح) در واقع سياهچاله را به صورت نوعي تونل يا پل تصويرميكند كه دو قلمرو جداازهم فضاي مسطح را به يكديگر متصلميسازد. اينشتين بعضي از محاسبات پيشگامانه را در اين چارچوب انجامداد… اخيراً بعضي نظريهپردازان به بررسي احتمال وجود چنين تونلهايي در ساختار و كالبد ‹فضا ـ زمان› پرداختهاند».
«نظريههاي اخير، احتمال عبور از سد سياهچالهها را از راه نوع ديگري از تونلزدن يعني ‹تونل كوانتمي› مطرحميسازند. براساس تئوري كوانتم، ذرهاي مانند يك الكترون ميتواند از يك سد انرژي عبوركند».
«اوري ميگويد هنگاميكه ما به يك نظريه قانعكنندة كوانتمي درباره جاذبه زمين دست پيداكنيم، آن نظريه به ما خواهدگفت چگونه يك جسم مادي ميتواند از سد يك سياهچاله بگذرد و وارد قلمرو ديگر ‹فضا ـ زمان› در وراي سياهچاله شود».
«او ميگويد: به نظرميرسد سياهچاله تونلي به جهان هاي ديگر باشد. در سال 1985 ‹كيپ ثورن›، ‹مايكل موريس› و ‹اولري يورتسور› در مؤسسة تكنولوژي كاليفرنيا در ‹ياسادنا› درمورد احتمال انجام يك سفر بينستارهاي از راه ‹مارپيچها›ي فضائي به تحقيق پرداختند. اين گروه پس از حل معادلات مربوط به ميدان جاذبه، به اين نتيجه رسيدند كه هر مارپيچي كه بتوان از درون آن به چنين سفري دستزد، بايد از مادة ناشناختهاي تشكيلشدهباشد كه خواص ويژهاي مانند ‹فشار منفي› داشتهباشد. اما فيزيكدانان تاكنون نتوانستهاند به وجود چنين مادهاي پيببرند».(9)
مطلب زير نيز در اين زمينه حرفهايي براي گفتن دارد:
«زماني كه ‹كارل ساگان› ميخواست روشي براي سفر فضا ـ زماني در رمان ‹تماس› بيابد، با ‹كيپ ثورن› كيهانشناس، دربارة اين ايده تبادلنظركرد، كه براي ممكنكردن اين سفر، از سياهچالهها استفادهكند. ثورن با اين روش مخالفبود و استدلالكرد كه نظرية نسبيت عمومي اينشتين امكان بهوجودآمدن تنها يك ‹سوراخ كرم› را ميدهد؛ آنهم اگر تمدني كاملاً پيشرفته موجود باشد كه بتواند انرژي منفي كافي براي بازنگهداشتن اين سوراخ را فراهمكند».(10)
عروج جسماني پيامبر اكرم
با دقت و دوبارهخواني بخشهايي كه زير خطي دارند، به نكتههاي بيشتري پي ميبريم. نكتههايي كه ما را در حل مسائل و ناگفتههاي دينيمان ياري خواهدرساند. يكي از آنها موضوع عروج جسماني پيامبر اكرم(ص) در شب معراج است. اهل تسنن به عروج جسماني اعتقادي ندارند. شيعه هم كه اعتقاد دارد، هنوز نتوانسته به مسائل پيرامون آن پاسخگويد؛ و هرگز نخواهد توانست پاسخگويد، مگر با توانايي در حل مسائل علمي آن.
نگارنده با توجه به موارد زير،
ـ ابعاد و بزرگي كيهان و مسافتهاي كيهاني بويژه آسمانهاي هفتگانه،
ـ انسان بودن پيامبر اكرم؛ و برحسب برخي روايات، سايه نداشتن آن بزرگوار،
ـ اين حديث شريف، كه: انالله لايجريالامور الا باسبابها (خداوند بهجريان نمياندازد كاري را مگر با وسيلة ويژهاش.)
ـ وسيلهاي كه آن بزرگوار را سيرداده، ‹براق› ناميدهشده كه از مادة ‹برق› است؛ و وسيلهاي نوري نبوده،
همواره در اين انديشه بود كه اگر بخواهيم عروج جسماني آن حضرت را توجيه منطقي كنيم، چارهاي جز آن نداريم كه بپذيريم در معراج جسماني، شكل جسم تغييركرده و جسم آن حضرت براي سير در ابعاد كيهان، بهوسيلة ‹براق›، به شكل ديگري درامدهباشد. بنابراين اگر ما هم بهمانند تصويركنندگان شمايلي كه برروي جلد كتابچههاي قديمي معراجنامه، تصوركنيم ‹براق› وسيلهاي همچون اسبي بالدار بوده كه حضرت برآن سوارشده و به عروجپرداخته، پر به بيراههرفتهايم و به ساحت قدسي خداوند نيز ناروا بستهايم؛ زيرا چنين چيزي هرگز با عقل و قرآن سفارشكننده به تعقل جور در نميآيد.
گذشته از اينكه اگر از اين زاويه به ‹معراج› پيامبر اكرم نگاهكنيم، آن را درحد كار جنها و شياطين پايينآوردهايم. اينگونه اسبهاي بالدار در تاريخ كهن بسياري از تمدنها يافت ميشود، و كاري متوسط است، و نه عالي همچون ‹معراج›.
معناي براق
چند واژة هم قافيه با ‹ براق› و معناهايشان:
شجاع = كسيكه در خود دليري دارد. فرات = آبي كه در خود گوارايي دارد.
خمار = كسي كه در خود مستي دارد. فقاع = چيزيكه در خود سرخيدارد.
اجاج = چيزي كه در خود تلخي دارد. رخام = چيزي كه در خود نرمي دارد.
پس، ‹براق› يعني چيزي يا وسيلهاي كه در خود برق دارد.
بدين ترتيب، براق بايد همان مارپيچي باشد كه ميتوان با سرعت ‹برق› و ‹الكترون› و با معيارهاي كوانتمي از درون آن به سفري كيهاني دستزد، و دانشمندان دربارة چنين وسيلة كيهان پيمايي گفتهاند: «بايد از مادة ناشناخته، با خواصّ ويژهاي تشكيلشده باشد كه ما هنوز به آن دستنيافتهايم».
نكتههاي مهمي كه در نظرهاي دانشمندان آمد:
ـ پس از افق رويداد، همهچيز به هم ميريزد. مكان چندبعدي، همة بعدهاي خود را از دست ميدهد؛ يا يك بعدي ميشود. زمان چند بعدي ميشود و شما ميتوانيد به اطراف زمان سفركنيد. و حتي به گذشته برويد. در درون افق رويداد، حتي رياضيات و منطق به هم ميريزد.
ـ بر اساس نظرية كوانتم، ذرهاي مانند يك الكترون ميتواند از يك ‹سدّ انرژي› بگذرد… و هنگاميكه ما به يك نظريه قانعكنندة كوانتمي درباره جاذبه زمين دست پيداكنيم، آن نظريه به ما خواهدگفت چگونه يك جسم مادي ميتواند از سد يك سياهچاله بگذرد و وارد قلمرو ديگر فضا ـ زمان در وراي سياهچاله شود.
از سوي ديگر هاوكينگ معتقد است «با تركيب نظريههاي ‹نسبيت اينشتين› و ‹مكانيك كوانتمي›، يك امكان تئوريك براي مسافرت در زمان به وجود ميآيد». مفهوم فيزيكي و فلسفي زمان موضوعي است كه در طول تاريخ، توجه انديشمندان را در شرق و غرب جهان به خود جلبكرده و آنان را براي يافتن پاسخ به تكاپو انداخته است.(11)
اين نظرها بايد درست باشند زيرا:
ـ درصورتيكه عروج جسماني، كوانتمي نباشد، حتي اگر نوري باشد. هنگامي كه از سد انرژي سياهچاله و گرانش يا جاذبة عجيب آن بگذرد، همانند روح، ديگر بازگشتي نخواهدداشت؛ درصورتيكه حضرت به اين جهان بازگشتهاست.
ـ عالم غيب يا جهان ناپيدا، با معيارهاي كوانتمي مناسبت بيشتري دارد تا با معيارهاي نوري و فيزيك نسبيتي.
ـ اينكه در روايات آمده جبرئيل(ع) در نيمة راه به پيامبر اكرم گفته تا اينجا را آمدهام و ديگر نميتوانم همراهيات كنم؛ حقيقت دارد؛ زيرا جبرئيل كه از جنس نور است، تنها ميتواند سرعتي درحد سرعت نور داشتهباشد؛ و به طور عادي نميتواند داراي سرعتهاي كوانتمي و الكتروني باشد.
بنابراين، ويژگيهاي منحصربهفردي كه پيامبر اكرم از نظر جسم،(احتمالاُ سايهنداشتن) مقام(انسان كامل) و شرافت(اشرف آفريدهها) داشتهاند، شايستگي آن را يافتهاند كه به «جايگاه» منحصربهفرد «قاب قوسين او ادني» نيز
راهيابند.
گذشته از همة اين ويژگيها، بازهم خداوند به حضرت لطفكرده و آشكارا ميفرمايد:
وهو بالافق الاعليثم دنا فتدلّي فكان قاب قوسين او ادني فاوحيالي عبده ما اوحي(نجم:7ـ 10)
ترجمه: و او در بالاترين افق(مرحله ـ جايگاه) است؛ سپس پايينآمد. پس فروتنيكرد، از بالا به پايين آمد و نزديكشد.(همة اينها معناي ‹تدلّي› است.) پس بهاندازهاي به يكديگر نزديك شدند كه فاصلة آنها حد فاصل دو كمانة پشت به هم شد و بلكه كمتر. پس وحيكرد(در گوشش چيزي گفت؛ بدون واسطة جبرئيل، براي اولين و آخرين بار ـ وه كه چه لحظهاي بودهاست آن لحظه!! و چه لذتي بردهاست آن قطب هستي. جلالخالق!!) به سوي بندهاش(آري بندهاش: يعني حتي رسول اكرم با آن مقام و منزلت كه به خدا رسيده، باز در مقام بندگي خداوند درجا ميزند و سر سوزني از خدا گونگي و كارهاي شدن در دستگاه آفرينش به او نميرسد.) آنچه را كه به او وحيكرد.(ديگر كسي نبايد بپرسد كه وحي چه بود، كه اين از اسرار هستي است. زيرا آنقدر مهم است كه بيواسطه و در والاترين جايگاه هستي بيانشده و هيچكس حتي امين هميشگي يعني جبرئيل نيز نبايد بداند. و اين است معناي اشرف آفريدهها بودن.)
پنبة وسواس بيرونكـن زگـوش تا بهگوشت آيد از گردون خـروش
پس محل وحي گردد گوش جان وحـي چبود؟ گفـتن از حس نهان
مراحل معراج
با توجه به مطالبي كه آمد، مراحل معراج رسول اكرم به قرار زير است:
1. از مسجدالحرام به مسجدالاقصي
2. از مسجدالاقصي تا جايي كه جبرئيل او را همراهي كرد.(شايد تا سدرهالمنتهي)
3. از آنجا كه حضرت به تنهايي به سفر فضائي ادامهداد؛ تا آنجا كه او هم نتوانست برود.
4. آنجا ماند تا خداوند نزول اجلالكرد.
جالب توجه است كه بدانيم اين شرح معراج رسول اكرم در سورهاي آمده كه خداوند در آية اول آن، با سه واژه و سوگند خوردن، اهميت و چگونگي تبديل يك ستاره به دري از درهاي آسمان را به ما گوشزدكرد. همان دري كه با بازشدن يكي از آنها، حضرت رسول اكرم عروجكرده، و همان دري كه خداوند گفت ‹اگر يكي از آنها را بر روي مردم ميگشوديم، پس، همواره در آن بالا ميرفتند و ميگفتند: ديدگان ما بسته و چشم بند شدهايم، بلكه ما جادو شدگانيم›. پس ميبينيم كه اين آيات به يكديگر پيوستهاند؛ و روابطي منطقي ميان آنها حاكم است.
نكتة جالب ديگري كه از اين بحث بهدست ميآيد، اين است كه در اين روند، نظر اهل تسنن نيز رد ميشود؛ زيرا اهل تسنن چون ابعاد كيهان را نميشناختهاند، تصوركردهاند با اعلام روحاني بودن معراج پيامبر اكرم، از زير بار مسائل آن رهايي مييابند؛ در صورتيكه با شكوفايي علوم كيهانشناسي، مسأله بر آنها سختتر شدهاست؛ زيرا حتي ‹ روح › كه از جنس ‹ نور› است، نميتواند در مدت چند ساعت آسمانهاي هفتگانه را طيكند. روح بيشترين سرعتي را كه ميتواند بپيمايد، همان است كه جبرئيل پيموده، و باز هم از همراهي با حضرت بازماندهاست. يعني سيصد هزاركيلومتر در ثانيه، كه فصلمشترك سرعت ملائكه و روح است. به همين دليل نزول ‹ملائكه› و ‹روح› در فرهنگ قرآن، معمولاً باهم است؛ چون از يك جنس و سنخاند؛ يعني هردو نورياند.
اين موضوع را از آية 5 سورة سجده نيز ميتوان دريافت. خداوند در اين آيه ميفرمايد كه انجام رفت و برگشت يك كار كيهاني، (كه معمولاً انجام اينگونه امور با جبرئيل است) هزار سال زميني طول ميكشد. و با توجه به آية پيش از آن، ميخواهد بگويد كه ربطي به كارهاي شخصي شما جن و انس ندارد كه روي هم رفته شصت، هفتاد سال عمر ميكنيد. و با توجه به آية پس از آن ميخواهد بگويد كه داناي ريزهكاريهاي دو بخش كيهان، يعني جهانهاي ‹پيدا› و ‹پنهان› هم اوست؛ كه ‹عزيز› است و ‹رحيم› است؛ و در مشكلات و پيچيدگيها، از او و كلام او ياري بجوييد.
پی نوشت :
1ـ از آنجا كه در زبان انگليسي واژههاي ‹مارپيچي› و ‹حلزوني› از يكديگر جدا نشده، و هر دو واژه را بهجاي يكديگر بهكارميبرند، اين اشتباه در ترجمههاي فارسي نير رعايتنشده، و متأسفانه به نوشتههاي فارسيزبان نيز سرايتكرده است. مارپيچي شكلي است كه شبيه پيچش مار به گرد خود است يا چمبرهاي و مانند حلقة فيلم؛ درصورتيكه حلزوني، شكلي است كه لاك يك حلزون طبيعي داراست؛ و اين دو تفاوت بسيارزيادي با يكديگر دارند. تمام كهكشانهايي كه بهنام ‹مارپيچي› مشهورشدهاند، هيچيك شكل مارپيچي ندارند بلكه همه حلزونيشكل هستند. بنابراين هرجا كه در متن مترجمين واژهاي را مارپيچي ترجمه كردهاند، خوانندة محترم، حلزوني تصوركند.
2ـ برخي منابع سياهچالگان به زبان فارسي:
ـ تاريخچة زمان ـ استفان هاوكينگ
ـ مادّه، انرژي و جهان هستي ـ دكتر منوچهر بهرون، صص 254تا 257
ـ پـيـام يـونسـكـو ـ مــهـر 1365 ـ مقالة زندگي و مرگ ستارگان
ـ ماهنامة فضا ـ دي و بهمن 1370 ـ گفتوگو با كيهانشناس مسعود خيام
ـ ماهنامة دانشمند ـ فروردين1374 ـ مقالة سياهچالهها آيا هستند؟
ـ برخي شمارههاي ماهنامة نجوم بويژه: خرداد 77
3 ـ برنامة تلويزيوني مستند 5 ـ 17/10/83
4 ـ روزنامة كيهان 5/8/80
5 ـ روزنامة شرق ـ 7/5/83
6 ـ ماهنامة فضا ـ پيشين
7 – روزنامة شرق ـ جهان در پوست گردو
8 ـ ماهنامة فضا ـ آذر 1371 – مقالة سيبي كه دنيا را تكان داد
9 – ماهنامة فضا ـ دي و بهمن 1370ـ مقالة تونلي به جهان ديگر
10 ـ روزنامة شرق، 16/10/83
11ـ تاريخچة زمان ـ هاوكينگ – صفحة ده(مقدمه) و نيز ميتوان به كتاب ماده، انرژي و جهان هستي ـ مبحث ‹اتّساع زمان› رجوعكرد.
منبع : پایگاه اطلاع رسانی فعالیتهای قرآنی دانشجویان ایران