پیرمرد و عزرائیل

پیرمردی بود که از مرگ می‌ترسید. یک روز زمستانی که هوا خیلی سرد بود و برف همه جا را پوشانده بود، عزرائیل سراغ او رفت و گفت: «آماده باش که می‌خوام جونت رو بگیرم.»
جمعه، 12 خرداد 1396
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
پیرمرد و عزرائیل
 پیرمرد و عزرائیل

نویسنده: محمدرضا شمس

 
پیرمردی بود که از مرگ می‌ترسید. یک روز زمستانی که هوا خیلی سرد بود و برف همه جا را پوشانده بود، عزرائیل سراغ او رفت و گفت: «آماده باش که می‌خوام جونت رو بگیرم.»
پیرمرد التماس کرد و گفت: «تو رو به خدا قسم، تو این فصل جون من رو نگیر. هوا خیلی سرده و من دلم نمی‌خواد تو این سوز و سرما بمیرم.»
عزرائیل گفت: «نمی‌شه. باید جونت رو بگیرم.»
پیرمرد آن‌قدر التماس کرد تا دل عزرائیل نرم شد و قبول کرد تا بهار صبر کند.
روزها و ماه‌ها از پی هم گذشتند تا بهار از راه رسید. پیرمرد به یاد قولی افتاد که به عزرائیل داده بود و تن‌اش لرزید. آن وقت رو به آسمان کرد و گفت: «خداوندا، بهاره، وقت کاره، من نمی‌خوام بمیرم.»
بهار رفت و تابستان آمد. هوا گرم شد و گندم‌ها دشت و صحرا را طلایی کردند. یک روز پیرمرد زیر درختی نشسته بود و چپق‌اش را چاق می‌کرد که دوباره عزرائیل آمد. پیرمرد با ترس سلام کرد و گفت: «الان وقت درو کردن گندم‌هاست. برو یک فصل دیگه بیا.»
عزرائیل چیزی نگفت. راهش را گرفت و رفت. پیرمرد خوشحال شد.
تابستان رفت و پاییز شد. عزرائیل دوباره پیدایش شد. پیرمرد گفت: «پاییزه، برگ ریزه، من نمی‌خوام بمیرم.»
خلاصه، پیرمرد که جانش را خیلی دوست داشت در هر فصلی که سر و کله‌ی عزرائیل پیدا می‌شد، بهانه‌ای می‌آورد و به مرگ راضی نمی‌شد.
روزها و ماه‌ها و سال‌ها از پی هم گذشتند و پیرمرد پیرتر و پیرتر شد. حالا او صاحب نوه و نتیجه شده بود و هفت نسل از خودش را دیده بود و آن‌قدر عمر کرده بود که دیگر قدرت حرکت نداشت. کمرش دولا شده بود و به سختی راه می‌رفت. سرانجام کار به جایی رسید که پیرمرد خودش به تنگ آمد و آرزوی مرگ کرد. یک روز رو به آسمان کرد و گفت: «پروردگارا، اگر مرگ نبود، زندگی هم ارزشی نداشت. خداوندا، حالا دیگه مرگ رو بفرست سراغ من. چون کاملاً آمادگیش رو دارم.»
همان موقع عزرائیل حاضر شد و گفت: «حالت چطوره، پیرمرد، اگر باز هم می‌خوای زنده بمونی، من حرفی ندارم.»
پیرمرد جواب داد: «اگر جون من رو نگیری، از تو به خدا شکایت می‌کنم.»
عزرائیل فوری جانش را گرفت.
منبع‌مقاله:
شمس، محمدرضا؛ (1394)، افسانه‌های این‌ورآب، تهران: نشر افق، چاپ اول.
 


نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما
از محبت تا معرفت: سفری در دنیای معنویت
از محبت تا معرفت: سفری در دنیای معنویت
گل اول شباب الاهلی به النصر توسط سردار آزمون
play_arrow
گل اول شباب الاهلی به النصر توسط سردار آزمون
واکنش جدید نتانیاهو پس از بیانیه یحیی سریع: اقدامات یمن تهدیدی برای نظم جهانی است
play_arrow
واکنش جدید نتانیاهو پس از بیانیه یحیی سریع: اقدامات یمن تهدیدی برای نظم جهانی است
اتفاقاتی در ۱۴۰۰ سال قبل افتاده و گروهی آمدند تا انتقام ۱۴۰۰ سال قبل را از ما مردم شام بگیرند!
play_arrow
اتفاقاتی در ۱۴۰۰ سال قبل افتاده و گروهی آمدند تا انتقام ۱۴۰۰ سال قبل را از ما مردم شام بگیرند!
به رگبار بستن مناره یک مسجد در حال اذان توسط نظامیان اسرائیل
play_arrow
به رگبار بستن مناره یک مسجد در حال اذان توسط نظامیان اسرائیل
تماشای این ۲ گل زیبا در فوتبال زنان را از دست ندهید
play_arrow
تماشای این ۲ گل زیبا در فوتبال زنان را از دست ندهید
اظهارات ضدایرانی مشاور امنیت ملی ترامپ
play_arrow
اظهارات ضدایرانی مشاور امنیت ملی ترامپ
مداحی؛ رسانه تمام‌عیار تبیین
play_arrow
مداحی؛ رسانه تمام‌عیار تبیین
به آتش کشیدن درخت کریسمس در سوریه توسط تحریرالشام
play_arrow
به آتش کشیدن درخت کریسمس در سوریه توسط تحریرالشام
نمای شرکت تسلیحاتی حامی "اسرائیل" قرمز شد
play_arrow
نمای شرکت تسلیحاتی حامی "اسرائیل" قرمز شد
سخنگوی دولت: شاهد کاهش خاموشی‌ها خواهیم بود
play_arrow
سخنگوی دولت: شاهد کاهش خاموشی‌ها خواهیم بود
آمادگی ایران برای بازگشای سفارت در سوریه
play_arrow
آمادگی ایران برای بازگشای سفارت در سوریه
نگاهی به بهترین هتل شیراز از دید کاربران
نگاهی به بهترین هتل شیراز از دید کاربران
تعاریف حدادیان از شناخت رهبر انقلاب از مداحی و هنر
play_arrow
تعاریف حدادیان از شناخت رهبر انقلاب از مداحی و هنر
مهاجرانی: ساعت‌کاری ادارات از ساعت ۸ تا ۱۴ به صورت شناور شد
play_arrow
مهاجرانی: ساعت‌کاری ادارات از ساعت ۸ تا ۱۴ به صورت شناور شد