روباه باغبان

خواند و خواند ارّه كشيد. ارّه را هم كلاغِ بيچاره شنيد. قار قاري كرد و گفت: «چه مي‌كني؟ دوستي يا دشمني؟ نمي‌بيني لانه‌ي من اينجاست؟ اين درخت خانه‌ي ماست.»
پنجشنبه، 18 خرداد 1396
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
روباه باغبان
روباه باغبان

گزارش: مصطفي رحماندوست

يكي بود يكي نبود، زير گنبد كبود، باغ با صفايي بود. توي آن باغ بزرگ نه پلنگ پيدا مي‌شد، نه شغال و شير و گرگ. تويِ آن باغ قشنگ، روي يك درختِ پير، كلاغي لانه‌اي داشت. لانه‌اي كوچك و تنگ، آبي و دانه‌اي داشت:
صبح زود پر مي‌كشيد، با دلي اميدوار، به تمام گوشه و كنارِ آن باغ بزرگ سر مي‌كشيد. ميوه از درخت مي‌چيد، دانه‌ها را بر مي‌چيد. هر چيزي پيدا مي‌كرد، بر مي‌داشت و زودي تا لانه مي‌برد. نكند فكر كني هر چيزي مي‌ديد، مي‌نشست و زود مي‌خورد. نه بابا، كلاغِ ما، سه چهار تا جوجه‌ي ناز‌نازي داشت. جوجه‌ها را توي لانه مي‌گذاشت. توي باغ صبح تا غروب، تنهاي تنها مي‌پريد. هر كجا ميوه مي‌ديد، دانه مي‌ديد، بر مي‌داشت و دوباره پر مي‌كشيد، غذا را به جوجه‌هايش مي‌رساند. به تمامِ جوجه‌ها غذا مي‌داد. باز هم پر مي‌كشيد، با دلي پُر از اميد، دانه‌اي خودش مي‌خورد، ده تا دانه هم براي جوجه هاي ناز مي‌بُرد.
روزها خوب مي‌گذشت، يك و دو، چهار و هفت، حيف كه آن روزهاي خوب، مثل يك پَرنده بود، پر زد و رفت.
توي آن نزديكي‌ها، روباه نابكاري بود. حقه‌باز و حيله‌گر. صبح تا شب به دنبال شكاري بود. روزي از آن روزگار، روباه از زير درخت، جيك جيك جوجه كلاغها را شنيد. خيلي خوشحال شد و از شادي خود، جفتكي زد و پريد. هوس جوجه كباب زد به سرش. گوشه‌اي نشست و خوب نقشه كشيد. لانه بالاي درخت بود، يعني دست او به جوجه‌ها نمي‌رسيد. پَر نداشت و گرنه تا لانه‌ي آنها مي‌پريد. فكري كرد و زود از آنجا دور شد. رفت و رفت تا كه به خانه‌اي رسيد.
دزدكي رفت توي خانه، هر چه بود زير و رو كرد. خانه را جستجو كرد. تا كه يك ارّه‌ي كهنه پيدا كرد. فكر جنگ و دعوا كرد. ارّه را گرفت و رفت به باغ و دشت. از همان راهي كه صبح آمده بود، نرم نرمك برگشت. توي راه به جاي سرسبزي رسيد. توي آن مزرعه هم مترسك كوچكي ديد. كت به تن، تك پيرهن. كلاه كهنه‌ي مخملي به سر، دستي رو به آسمان، دست ديگر به كمر. كلاه زا سر مترسك برداشت، روسر ِخودش گذاشت. روباه دغل دويد و باز دويد، تا كه باز به لانه‌ي كلاغ رسيد. ارّه را گرفت و افتاد به تنِ درخت پير. آن درختي كه ميان شاخه‌هاش لانه‌اي بود. لانه‌ي كلاغ بدبخت و اسير. زير آواز زد و خواند:

- باغبانم باغبان
باغبان خوش زبان
هر كجا درخت پيري ببينم
آن را از جا مي‌كنم

خواند و خواند ارّه كشيد. ارّه را هم كلاغِ بيچاره شنيد. قار قاري كرد و گفت: «چه مي‌كني؟ دوستي يا دشمني؟ نمي‌بيني لانه‌ي من اينجاست؟ اين درخت خانه‌ي ماست.»
- چي شده داد مي‌زني؟ داد و فرياد مي‌زني؟ حرف خنده‌دار نزن قاه قاه قاه، حرف بيهوده نزن كلاغ سياه. كي به تو اجازه داد خاله كلاغ، كه بيايي توي باغ؟ كي به تو اجازه داد، كه روي درخت من لانه كني؟ حالا هم حرفهاي بيخود بزني، ناله كني؟ باغبان باغ منم، دوست دارم با ارّه اين درخت را، از توي باغ بكَنَم.
- نه نكن اي باغبانِ، باغبان مهربان، بيا چند روزي به ما امان بده، جوجه‌ها جان بگيرند. اگر اين درخت را ارّه كني، جوجه‌هايم مي‌ميرند.
- نه نشد كلاغ سياه، باغبان باغ منم، بايد امروز اين درخت كهنه را، با همين ارّه‌ام از جا بكَنَم.
- باغبان رحمي بكن. بگو آخر چه كنم تا كه كبابم نكني. اين درخت را نبُري، خانه خرابم نكني.
- خوب، اگر مي‌خواهي اينجا بماني، فكر راه و چاره كن. اين درخت پير را اجاره كن. اجاره‌ي درخت پيرِ تويِ باغ، روزي يك جوجه كلاغ!
- واي از اين حرفها نزن كه مي‌كُني دَر به دَرَم. خود تو خوب مي‌داني من مادرم. من براي جوجه‌ها مهربانم. براي جوجه‌ها از صبح تا غروب، جان مي‌كنم. كي ديده كه مادري، بچه‌اش را بدهد به ديگري، مهلتي بده كه پرواز بكنم. چشمان كوچك خود را وا كنم. تا كه شايد، توي اين باغ بزرگ، يك كلاغ مرده پيدا بكنم.
- من همين جا مي‌مانم. كمي آواز مي‌خوانم. تو اگر رفتي و زود آمدي، هيچ. اگر از شانس بدت طعمه‌اي گيرت نيامد، زود برگرد و بيا، اسباب وسايلت را هم بپيچ، لانه را زود خالي كن.
جوجه‌ها را هم بِبَر. برو يك جاي دگر.
كلاغ بيچاره پر زد و پريد. به تمام باغ و صحرا سر كشيد. رفت تا شايد كلاغ مرده‌اي پيدا كند. چاره‌اي براي بيچارگي و غمها كند.
كلاغ بيچاره را رها كنيد. بگذاريد با غمش سر بكُند. گر چه دست او به جايي نرسيد، شايد او فكرهاي بهتر بكند
وقتي كه كلاغ ما از توي لانه‌اش پريد، روباه حيله‌گر از پا ننشست. دوباره ارّه كهنه را گرفت، آن را روي تنه‌ي درخت كشيد. جوجه‌ها جيك جيك جيك گريه و زاري سر دادند.
يكي گفت: «بايد كه كاري بكنيم. مادر بيچاره را بايد كه ياري بكنيم.»
يكي گفت: «تا وقت هست بايد كه زود فرار كنيم.»
آن يكي گفت: «پرِ پرواز نداريم چه كار كنيم؟»
يكي از جوجه‌ها ساكت بود و هيچ حرفي نزد. گوشه‌اي نشسته بود گريه مي‌كرد. فكر مي‌كرد به روزگار بدِ بد. آخرش لب به سخن گشود  گفت: «جوجه‌هاي مهربان! خواهران، برادران! به جاي اينكه فقط گريه و زاري بكنيم، تا مادر نيامده بايد كه كاري بكنيم. چاره اين است كه فداكاري كنيم. من اگر پر ندارم، پا كه دارم. قدرت رفتن از اينجا كه دارم. من خودم را مي‌دهم به باغبان، مي‌شوم اجاره‌ي امروزتان.»
جوجه‌ها گريه‌كنان، اين يكي گفت: «نرو»
آن يكي گفت: «بمان»
جوجه گفت به باغبان: «اي بدِ نامهربان، آمدم، مرا بگير. اجاره‌ي امروز اينجا را بگير.»
بعد هم رفت و كنار لانه تنها ايستاد. بدون فرياد و داد، ناگهان جوجه‌ي ما، شد رها توي هوا!
روباه او را از هوا گرفت و برد، گوشه‌اي نشست و خورد. جوجه‌ي زرنگي بود. جوجه‌ي قشنگي بود. نازنين و مهربان، حيف كمي ناداني كرد. زهر مارت باغبان!
كلاغِ قصّه ما هر كجا رفت، كلاغ و كفتر مرده‌اي نديد. نااميد، گريه‌كنان، به سرزنان، دوباره به سوي لانه پر كشيد. بيچاره دلشوره داشت. دل او در سينه تاپ تاپ مي‌تپيد. وقتي به لانه رسيد، جيك جيك غمگين جوجه‌هاي نازش را شنيد. باغبان آنجا نبود، در ميان لانه هم، يكي از آن دو سه جوجه‌ها نبود. جوجه‌ها با هق هق گريه‌ي خود، ماجرا را گفتند. اشكها سيل روان، باغبان نامهربان. اين يكي به سر مي‌زد. آن يكي امان امان. اين وسط مادرشان...
كمي دورتر از درخت، زاغچه‌اي لانه‌اي داشت. روي يك درخت پير ديگري، زاغچه كاشانه‌اي داشت. توي شاخه‌هاي باغ اين ور و آن ور مي‌پريد، كه صداي گريه و زاري آنها را شنيد. پر و پر، پر زد و آمد تا پيش آنها نشست. كنار كلاغ و جوجه‌ها نشست. ماجرا را كه شنيد، آه از دلش كشيد. كلاغ و جوجه‌ها را دلداري داد. بعد نقشه‌اي كشيد. تا كُنَد كلاغ و جوجه‌ها را شاد. زاغچه، روباه بد را مي‌شناخت. غصه خورد، امّا خودش را هيچ نباخت. گفت: «اگر اين بار آمد، باز پي شكار آمد، گول آن ارّه و آن كلاه او را نخوريد، كي ديده كه باغبان درختي از جا بكند. باغبان دوست شماست. چه كسي گفته كه او به لانه آسيب بزند؟ باغبان دوست درخت و جوجه‌هاست. باغبان مهربان است. عاشق پرنده‌هاست. روباه بينوا قدرت ندارد، حتي يك نهال كوچك بكارد. او كجا و كندن درخت كجا؟ كندن درخت پير با ارّه! واي چه حرفها! اگر اين بار آمد و گفت كه من باغبانم، مي‌خواهم درخت را از جا بكنم، بگو يالا زود بكن، بكن از ريشه و بُن، هر چه مي‌خواهي بكن.»
زاغچه اين حرفها را گفت و زود پريد. رفت و رفت تا كه به لانه‌اش رسيد. روز روشن ميان گريه و زاري سر آمد. شب شد و شب كه گذشت، نوبت قصه‌اي تازه‌تر آمد.
فردا باز دوباره روباه بلا، بي‌خبر از همه جا، ارّه‌ي كهنه به دست، كلاه كهنه به سَرَش، گشتي زد دور بَرَش. آمد، آمد تا به درختِ پير رسيد. ارّه را بر تنه‌ي درخت كشيد:
- باغبانم باغبان، باغبانِ خوش زبان، هر كجا درخت پيري ببينم، آن را از جا مي‌كنم. باغبان باغ منم، دوست دارم با ارّه اين درخت را، از توي باغ بكنم.
كلاغ از جا جُم نخورد. باغبان حيله‌گر، به تنِ درختِ پير ارّه كشيد. امّا حرف تازه‌اي، از كلاغ و جوجه‌هايش نشنيد. رو به آنها كرد و گفت: «چه شده ساكت و بي‌حال شده‌ايد؟ اجاره‌ي امروزتان را بدهيد.»
ناگهان كلاغ ما، داد و فريادي كشيد. يك باره بر سر روباه دغل دادي كشيد: «چرا اينجا آمدي؟ نكند با اين كلاه مسخره، ارّه به دست، براي عيادت ما آمدي! روباه بي‌آبرو، كلاه مسخره و ارّه را بردار و برو، تو اگر باغباني، چرا مي‌خواهي درخت را ببُري؟! حيله كردي كه يكي از جوجه‌ها را بخوري؟ يالا زود باش ببينم، درخت را از جا بكَن، يا كله حقه را بردار و زود، ارّه را هم به سَرِ خودت بزن.»
روباه حقه‌باز اين حرفها را از كلاغ شنيد. ديد كه رسوا شده و چاره‌اي نيست. گفت: «راست گفتي كلاغِ نازنين، مرا با اين كلاه و ارّه نبين، حقه‌ام رو شده من روسياهم، باغبان نيستم و بنده روباهم. تو اگر مي‌خواهي آسوده باشي، فكر من را بكني، دچار حقه‌ي بعدي نباشي، بگو اين حرفها را كي يادت داده؟ مي‌دانم اين حرفها حرف تو نيست، چون تو خيلي ساده‌اي، خيلي ساده!»
آن كلاغ تيره بخت، كه راحت نشسته بود روي درخت، سادگي كرد و دوباره حقه خورد. اسمي از زاغچه برد. دشمن خودش را روباه شناخت. كلاه از سر برداشت. ارّه را هم انداخت. بعد راه افتاد و رفت، حقّه‌هاش باد شد و رفت.
دو سه روزي كه گذشت، روباه آمد توي باغ كه باز شكاري بكند. عليه دشمنش زاغچه، كاري بكند. لانه زاغچه را كه پيدا كرد. ماجراي تازه‌اي را بر پا كرد. توي آن باغ لجنزاري بود، روباه قصه‌ي ما با عجله، رفت و رفت تا به لجنزار رسيد. به ميان آن پريد. گل و لاي و لجن آنجا را، به تنِ خود ماليد. بعد آمد زير آن درختي كه لانه‌ي زاغچه آنجا بود، با هزار نقشه خوابيد. زاغچه بي‌خبر از اين ماجرا، پركشيد و پركشيد. تا به لانه‌اش رسيد، روباه مرده‌اي را، همان جا ديد. گفت: «حتماً تو لجنها افتاده، بعد هم آمده اينجا جان داده.»
به خيال اينكه روباه مرده، دو سه باري از كنار او گذشت. بعد هم با احتياط، روي صورتش نشست. ناگهان روباه پريد، زاغچه را گرفت به دندان و دويد.
جستي جستي ملخك، يك بار جستي ملخك، دو بار جستي ملخك، ديدي آخر تو دستي ملخك!
زاغچه فهميد كه روباه كلك زده، دل او براي زاغچه لك زده. پيش خود گفت: «جواب حقه را، بهتر است با حقه داد، نه كه با فرياد و داد.»
رو به روباه كرد و گفت: «حق داري من را به دندان بگيري، امّا فكر فردا باش، من تمام حقه‌ها را مي‌دانم، راه و چاه شكار پرنده‌ها را مي‌دانم. فوت و فني بلدم، كه اگر ياد بگيري، مي‌تواني روزي يك پرنده را، با دل شاد بگيري. هفته‌اي اسير دستت مي‌مانم، فوت و فن ياد مي‌دهم، ورد مي‌خوانم. ولي تو بايد همين حالا، قسم ياد كني، وقتي يك هفته گذشت، مرا آزاد كني.»
روباهي كه هيچ كسي را از خودش، حقه بازتر نمي‌ديد، حرف زاغچه را شنيد. پيش خود گفت: «مي‌زنم به زاغچه الان كلكي، مي‌خورم يك قسم دروغكي، فوت و فنش را كه خوب بلد شدم، هم روزي يك كلاغ و كفتر زيبا مي‌خورم، هم بلافاصله او را مي‌خورم.»
تا دهان گشود قسم ياد كند، زاغچه را دروغكي شاد كند، زاغچه از دهان او پر زد و رفت، پر كشيد روي درخت. روباه آن روز، پريشان شده بود. زاغچه از كار خودش خوشحال و خندان شده بود. بعد از آن، جاي روباه، توي آن باغ نبود، زود از آنجا دور شد، خيلي زود.

منبع مقاله: رحماندوست، مصطفي؛ (1394)، بيست افسانه‌ي ايراني، تهران: نشر افق، چاپ دهم.


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما
مراسم تدفین سیدحسن نصرالله چگونه انجام می‌شود؟
play_arrow
مراسم تدفین سیدحسن نصرالله چگونه انجام می‌شود؟
دستور اژه‌ای در خصوص دستگیری هر چه سریع تر قاتل دانشجوی دانشگاه تهران
play_arrow
دستور اژه‌ای در خصوص دستگیری هر چه سریع تر قاتل دانشجوی دانشگاه تهران
علت عصبانیت مستکبرین از ایران در کلام رهبر انقلاب
play_arrow
علت عصبانیت مستکبرین از ایران در کلام رهبر انقلاب
12 نکته مهم برای سفر در ماه مبارک رمضان
12 نکته مهم برای سفر در ماه مبارک رمضان
رهبرانقلاب: توانایی ما برای مقابله با تهدیدهای سخت در سطح عالی است
play_arrow
رهبرانقلاب: توانایی ما برای مقابله با تهدیدهای سخت در سطح عالی است
بقائی: انتقال اجباری فلسطینیان توطئه‌ای مردود است
play_arrow
بقائی: انتقال اجباری فلسطینیان توطئه‌ای مردود است
پزشکیان: جایگاه علم و دانایی حد و مرزی ندارد
play_arrow
پزشکیان: جایگاه علم و دانایی حد و مرزی ندارد
دستور اکید رئیس قوه قضاییه در خصوص جرایم خشن
play_arrow
دستور اکید رئیس قوه قضاییه در خصوص جرایم خشن
اژه‌ای: قوه قضاییه ناخواسته در ۲ قطبی‌ها نیفتد
play_arrow
اژه‌ای: قوه قضاییه ناخواسته در ۲ قطبی‌ها نیفتد
چهار ویژگی ممتاز مردم آذربایجان شرقی در کلام رهبر انقلاب
play_arrow
چهار ویژگی ممتاز مردم آذربایجان شرقی در کلام رهبر انقلاب
واکنش بقایی به تهدید ایران توسط نتانیاهو
play_arrow
واکنش بقایی به تهدید ایران توسط نتانیاهو
دور زدن ترامپ با خودروی ریاست جمهوری در پیست!
play_arrow
دور زدن ترامپ با خودروی ریاست جمهوری در پیست!
بقایی: ایران مباحث هسته‌ای را با روسیه پیگیری می‌کند
play_arrow
بقایی: ایران مباحث هسته‌ای را با روسیه پیگیری می‌کند
توصیه رهبر انقلاب برای مقابله با تهدید نرم‌افزاری دشمن
play_arrow
توصیه رهبر انقلاب برای مقابله با تهدید نرم‌افزاری دشمن
قیمت هتل الوند مشهد، کیفیت بالا در نزدیکی  مراکز گردشگری مشهد
قیمت هتل الوند مشهد، کیفیت بالا در نزدیکی مراکز گردشگری مشهد