نقد و بررسی نظریه اهلی شدن در شمنیزم تولتک

تولتک‌ها معتقدند، وقتی ما به دنیا می‌آییم، به ما آموخته می‌شود که چگونه به شیوه‌ی جامعه رؤیا ببینیم. به ما آموخته می‌شود که از رؤیایی که پیشینیان ساخته‌اند پیروی کنیم. ما از طریق تعلیم و آموزش به عقل سلیمی دست
يکشنبه، 21 خرداد 1396
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
نقد و بررسی نظریه اهلی شدن در شمنیزم تولتک
نقد و بررسی نظریه اهلی شدن در شمنیزم تولتک

نویسنده: محمدتقی فعّالی

 

تولتک‌ها معتقدند، وقتی ما به دنیا می‌آییم، به ما آموخته می‌شود که چگونه به شیوه‌ی جامعه رؤیا ببینیم. به ما آموخته می‌شود که از رؤیایی که پیشینیان ساخته‌اند پیروی کنیم. ما از طریق تعلیم و آموزش به عقل سلیمی دست می‌یابیم که تنها یک توافق است و نه بیان‌گر تمام حقیقت.
ما زبان خودمان را انتخاب نکرده‌ایم، همچنین ارزش‌های اخلاقی و یا مذهبی ما، انتخاب خود ما نیستند بلکه قبل از تولد ما وجود داشته‌اند. به ما هیچ فرصتی برای انتخاب چنین باورهایی داده نشده است. (1) ما حتی نام خود را انتخاب نکرده‌ایم. در حقیقت ما به عنوان کودک، تنها به ذخیره کردن باورهایی پرداختیم که انسان‌های دیگر آن را در رؤیاهای خود ساخته بودند.
بعدها ما این باورهای ذخیره شده را به عنوان اعتقادات خود پذیرفتیم و به آنها ایمان آوردیم. در حقیقت ما در کودکی تمام توجه‌ی خود را صرف یادگیری باورهای دیگران و باورهای جامعه کردیم. بدون اینکه فرصتی برای انتخاب باور داشته باشیم تسلیم باورهایی شدیم که جامعه، والدین و دیگران توجه ما را به سمت آنها جلب کردند. توجه، قابلیتی است که ما را به امری متمرکز می‌کند و موجب می‌شود تنها همان اموری را تشخیص دهیم که به آنها توجه داریم. بنابراین تنها باورهای دیگران را شناختیم و به آنها ایمان آوردیم. ما در چنین فرآیندی اهلی شدیم و «اهلی شدن» مانع از آن می‌شود که واقعیت را ببینیم.
آنها می‌گویند، در فرآیند اهلی شدن، رؤیاهای بیرونی (رؤیای سیاره‌ی زمین) به رؤیا درونی تبدیل شده و نظام باورهی ما را شکل می‌دهد. پس تمام نظام باورهای ما، نظامی نیست که انتخاب کرده باشیم بلکه نظامی است که جامعه و رؤیای سیاره آن را شکل داده است.
کودکان تحت تعلیم و تربیت قرار می‌گیرند. در چنین فرآیندی، در مقابل انجام برخی کارها و وظایف تشویق و در مقابل انجام برخی امور تنبیه می‌شوند. کودکان از طریق چنین تنبیه‌ها و تشویق‌هایی است که خوبی و بدی را درک می‌کنند. آنها زمانی تشویق می‌شوند که مطابق مقررات عمل کنند، مقرراتی که جامعه آن را وضع کرده است. به این ترتیب کودکان اهلی می‌شوند، ‌یعنی تحت تسلط باورهای جامعه قرار می‌گیرند. (2)
اما حتی در بزرگ‌سالی، هنگامی که شاید ما دیگر ترسی از تنبیه شدن توسط پدر یا مادر یا معلمان نداریم و یا نیازی به پاداش گرفتن از سوی آنها احساس نمی‌کنیم، خودمان به تنبیه و تشویق خود می‌پردازیم. ما بر طبق نظام باورهایی که در کودکی از دنیای بیرون به درون خود آورده‌ایم به اهلی کردن خود می‌پردازیم. نظام باورها که اکنون در درون ما جای گرفته است مثل یک "کتاب قانون" است که ما را مقید می‌کند. ما اعمالمان را براساس این کتاب قانون ارزیابی می‌کنیم. حتی اگر قوانین کتاب برخلاف طبیعت ما باشد، باز هم بر طبق آنها عمل خواهیم کرد.
آنچه ما آموخته‌ایم، تمام دانش و اطلاعاتی که درون ذهن ماست، رؤیای زندگی را کنترل می‌کند. اما این دانش، دانشی است که تمام رنج و اندوه زندگی را به وجود می‌آورد و تولتک‌ها به چنین دانشی، "انگل" می‌گویند. انگل موجود زنده‌ای است که در نظام باورهای ما وجود دارد و از ایمان و نیت و شادی‌های ما تغذیه می‌کند. انگل یا آن برنامه، تنها چیزی است که زندگی ما را اداره می‌کند. چون این برنامه‌ی زمانی که ما به دنیا آمدیم وجود نداشت. ذهن ما در هنگام تولد کاملاً پاک بوده و هیچ ایده‌ای راجع به مفهوم خوب و بد، درست و غلط، زشت و زیبا در آن وجود نداشت؛ اما این مفاهیم را مردم و نظام باورها به ما منتقل کرده است. (3)
دانش به خودی خود، نه خوب است و نه بد، نه درست است و نه غلط، دانش تنها یک برنامه است اما انگلی که همراه آن است شیطانی است. (4)

الف) کتاب قانون، قاضی درون، قربانی

"کتاب قانون" همان نظام باورهایی است که از کودکی و در فرآیند آموزش، به دنیای درون ما راه یافته است و ما به آن ایمان آورده‌ایم. این کتاب و قوانین آن در تمام زندگی، بر ما و اعمال ما حکم می‌راند. بخشی از وجود ما هست که همه چیز را مورد قضاوت قرار می‌دهد. این بخش از ذهن را «قاضی درونی» می‌نامند. قاضی درون با استفاده از کتاب قانون به ارزیابی و قضاوت راجع به اعمال، احساسات و افکار ما می‌پردازد و راجع به تنبیه شدن و یا تشویق شدن ما حکم می‌دهد. ما هر روزه و هر لحظه در حال قضاوت راجع به خودمان هستیم. اما بخش دیگری از ما که قضاوت‌ها را دریافت می‌کند، "قربانی" نام دارد. این بخش از ماست که همه‌ی خجالت‌ها، گناهان و سرزنش‌های قاضی را تحمل می‌کند و می‌گوید: «بیچاره من، به اندازه‌ی کافی خوب نیستم، جالب نیستم و...». قاضی این قضاوت‌ها را در مورد قربانی تأیید می‌کند و این در حالی است که قضاوت قاضی براساس آن نظام باورهایی است که انتخاب ما هیچ نقشی در آن نداشته است. بخشی از وجود ما یعنی «قربانی» توسط قانونی تنبیه می‌شود که از بیرون وارد دنیای درون ما شده است.
اگر ما بر خلاف قوانین کتاب قانون رفتار کنیم، احساس ترس در ما به وجود خواهد آمد. چون ما باور کرده‌ایم که هرچه در کتاب قانون آمده است حقیقت دارد، پس باور می‌کنیم که هر چیز دیگری که خلاف این نظام باشد، مخرب است و در مقابل چنین چیزهایی احساس‌ترین و ناامنی خواهیم کرد. در حالی که کتاب قانون رؤیای سیاره است و در رؤیای سیاره، رنج کشیدن بشر، زندگی در ترس و ایجاد فاجعه‌های عاطفی، عادی هستند. برای مقابله با رؤیای سیاره، ما نیاز به شجاعتی زیاد داریم چون حتی با آگاهی از اینکه نظام باورهای ما، چیزی نبوده است که خودمان انتخاب کرده باشیم، این واقعیت را می‌پذیریم که خودمان با آنها موافقت کرده‌ایم و این توافق به قدری شدید است که حتی اگر بفهمیم حقیقی نیستند باز هم عمل برخلاف آنها، موجب احساس تقصیر، گناه و شرم در ما می‌شود.
کتاب قانون درونی، هم‌چون کتاب قانون یک دولت که بر رؤیای جامعه حکومت می‌کند، رؤیاهای ما را تحت تسلط خویش قرار می‌دهد و در این میان قربانی با قضاوت قاضی درون، رنج می‌کشد. (5)

ب) دوزخ روی زمین

تمام رنج‌های بشری ناشی از کتاب قانون است؛ زیرا آن کتاب براساس حقیقت نیست. بیش از نود درصد آن حقیقت ندارد. اما از نظر قاضی و قربانی، آن کتاب صددرصد منطبق با واقعیت است.
تا زمانی که انسان‌ها، بر طبق کتاب قانون درونی خود به قضاوت درباره‌ی خود می‌پردازند، در رنج خواهند بود. در تمام جوامع بشری ما شاهد فجایع، خشونت‌طلبی و بی‌عدالتی هستیم و ترس، رؤیای بیرونی انسان‌ها را در اختیار دارد. رؤیای جامعه انسانی، مثل دوزخی است که در ادیان توصیف شده است. دوزخ جایی است که در آن ترس، درد و رنج هست، جایی که انسان‌ها می‌سوزند. ما نیز در این جهان، هرگاه احساساتی چون خشم، حسادت، حسرت یا نفرت را تجربه می‌کنیم، می‌بینیم که آتشی در درونمان می‌سوزند. ما در رؤیای دوزخ زندگی می‌کنیم.
ما در جهان آموخته‌ایم که رؤیای دوزخ را در زندگی خود بپرورانیم و رؤیای شخصی خود را به کابوسی بدل کنیم که در آن رنج می‌کشیم و می‌ترسیم. ما به باورهای خود اعتماد می‌کنیم. اما باورهای ما، موجب رنجمان می‌شوند، گویی در مِهی زندگی می‌کنیم که نمی‌گذارد دورتر از جلوی پای خود را ببینیم. مهی که واقعیت ندارد و رؤیای ماست، توافق‌هایی است که ما با دیگران به عمل آورده‌ایم و میثاق‌هایی است که با خود داریم. تولتک‌ها این را «مه‌توتی» (6) می‌نامند. (7)

ج) تصویر ما از کمال

در جریان اهلی شدن، ما تصویری از کمال به دست می‌آوریم و می‌کوشیم به اندازه‌ی کافی به آن تصویر نزدیک شویم. اما این تصویر از کمال منشاء تمام رنج‌ها و تیره‌بختی‌های ماست. ما برای دیدن تصویر خود به آینه‌ای شفاف نیاز داریم امّا چون چنین آینه‌ای را نمی‌یابیم تصویری از خودمان را می‌پذیریم که دیگران برای ما خلق کرده‌اند. ما به گونه‌ای رفتار می‌کنیم که مورد تأیید دیگران باشد. امّا هر یک از افرادی که در اطراف ما زندگی می‌کنند تصویر متفاوتی از ما ارائه می‌دهند که هیچ یک از آنها صحیح نیست. آنها تصاویری ساختگی و تحریف شده است که دیگران از ما ساخته‌اند. اما کم‌کم باور می‌کنیم که این تصاویر، خودِ حقیقی ماست و به دنبال چیزهایی می‌گردیم که فکر می‌کنیم دارای آنها نیستیم، مثل عدالت، زیبایی، شادی، عشق و این در حالی است که تمام اینها در درون ما وجود دارند.
ما هیچ‌گاه برای خودمان به اندازه‌ی کافی خوب نیستیم؛ چون تصویری که از کمال دریافته‌ایم، قالبِ ما نیست. در چنین شرایطی احساس عدم اصالت می‌کنیم و این چنین است که برای اصالت بخشیدن به خودمان، از صورتک‌های اجتماعی مختلف استفاده می‌کنیم. ما برای اینکه خوشایند دیگران باشیم دست به هر کاری می‌زنیم چون نیاز داریم که دیگران ما را بپذیرند و دوست بدارند. امّا نمی‌توانیم خودمان، خودمان را بپذیریم و این به دلیل طرد کردن خویشتن است و طرد کردن خویشتن نتیجه داشتن تصویری از کمال است که هرگز نمی‌توانیم به آن دست یابیم. به دلیل داشتن چنین تصویری از کمال است که نمی‌توانیم خودمان را همان‌گونه که هستیم بپذیریم. (8)

تحلیل و بررسی

در رابطه با مسأله‌ی اهلی شدن و مباحثی که ذیل آن مطرح شد، نکاتی قابل طرح است:

نکته‌ی اول: اهلی شدن و بدبینی افراطی

تولتک‌ها انسان را از تمامی ارزش‌های اخلاقی و دینی، قوانین اجتماعی و باورها خالی و تهی می‌دانند، آنها بر این باورند که، آن‌گاه که انسان به دنیا می‌آید هیچ نمی‌داند و تمامی دانسته‌های او را جامعه به صورت رؤیا به او می‌دهد، این جامعه است که به ما می‌آموزد که از رؤیای پیشینیان پیروی کنیم و ما تنها از طریق تعلیم و آموزش به باورها و قوانین لازم برای زیستن می‌رسیم. ما حتی زبان خود را انتخاب نکرده‌ایم، هیچ کدام از دانسته‌ها، باورها و ارزش‌ها انتخاب خود ما نیست، به ما هیچ فرصتی برای تصمیم و انتخاب نداده‌اند. ما فقط می‌توانیم باورها و رؤیاهای سیاره‌ی زمین را ذخیره کنیم و به آنها ایمان آوریم. توجه انسان هم براساس تلقین‌های دیگران شکل می‌گیرد، ما تنها به اموری توجه می‌کنیم و آن را تشخیص می‌دهیم که از باورهای دیگران باشد. ما انسان‌ها در چنین فرایندی اهلی شده‌ایم و با اهلی شدن نمی‌توانیم واقعیت را آن‌گونه که هست دریابیم.
آنچه در این دیدگاه به وضوح به چشم می‌اید دوگونه بدبینی افراطی است؛ یکی بدبینی به انسان. دیدگاه تولتک‌ها مشتمل بر بدبینی زیادی نسبت به انسان است. در این دیدگاه انسان موجودی بی‌اراده و بسیار ضعیف فرض شده است در حالی که انسان موجودی است با اراده که می‌تواند مسیر خود را برگزیند، خوب و بد را تشخیص دهد و برای آینده‌ی خویش تصمیم گیرد، عنصر اراده یکی از ویژگی‌هایی است که در فرهنگ اسلامی برای انسان به صورت جدّی در نظر گرفته شده است. خداوند هرگز خواهان بدی نیست امّا به انسان اجازه می‌دهد براساس عنصر اراده و حق انتخاب، مسیر بد را برگزیند. او حتّی به شیطان اذن داده است تا به انسان القائات درونی به نام «وسوسه» داشته باشد و از این طریق زمینه را برای گزینش و انتخاب انسان فراهم کند. در قرآن آیات فراوانی به چشم می‌خورد که این حقیقت مهم را بیان می‌دارد که انسان دارای اراده است و می‌تواند انتخاب کند، می‌تواند تصمیم بگیرد و می‌تواند آینده‌اش را خودش بسازد و حتی می‌تواند راهی برگزیند که خدا به آن راضی نیست:
إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاكِراً وَإِمَّا كَفُوراً؛ (9) به راستی ما راه درست را به انسان نشان دادیم حال خواه هدایت پذیرد و شکر نعمت گذارد خواه کفران آن کند.
در کلمات تولتک‌ها بدبینی دیگری هم به چشم می‌آید و آن بدبینی نسبت به جامعه است. آنها فرض کرده‌اند هر آنچه از طریق رؤیاهای بیرونی یا رؤیای سیّاره‌ی زمین به نظام باورهای ما وارد می‌شود و در این فرایند خوب و بدها را برای ما می‌سازد همه‌ی آنها بد، خلاف و نادرست است؛ در حالی که برخی از باورها و اعتقاداتی که از جامعه به کودکان تحت تعلیم القاء می‌شود، درست و حقیقی است و می‌توان به آنها اعتماد کرد، این‌گونه نیست که از یک سو انسان موجودی کاملاً بی‌اراده و تهی باشد و از سوی دیگر هر آنچه از طریق جامعه در این ظرف خالی ریخته می‌شود نادرست و زشت باشد، بلکه واقعیت این است که هم انسان موجودی انتخاب‌گر و با اراده است و هم فهم عمومی جامعه به باورهای درست راه می‌یابد و می‌تواند آنها را به شاگردان و کودکان منتقل کند. روا نیست تا بدین حد به انسان و جامعه بدبین بود.
گذشته از اینکه انسان ظرفی توخالی نیست تا فقط از طریق تلقین‌ها و القائات جامعه پر شود، این‌گونه سخنان انسان را به یاد اندیشه‌های مارکسیسم می‌اندازد که معتقد بود انسان هم‌چون لیوان خالی است که تنها از طریق باورهای اجتماعی پر می‌شود؛ به عبارت دیگر آنها معتقد به اصالت جامعه بودند و اصالت و هویت فرد را به طور کلی زیر سؤال می‌بردند. از نظر اسلام خداوند در انسان استحقاق رشد،‌ کمال، تعالی، خداشناسی و عشق به او را قرار داده است یعنی در تمامی انسان‌ها سرشت و فطرتی پاک وجود دارد که ندای آن آشتی با خداست، دیدگاه اسلام در این رابطه اصالت جامعه به همراه اصالت فرد است که استاد شهید مرتضی مطهری با زیبایی تمام آن را روشن و استدلالی ساخته است. (10)

نکته‌ی دوم: وجدان یا نفس لوّامه

تولتک‌ها بر این باورند زمانی که ما به دنیا می‌آئیم بدون این که فرصتی برای انتخاب باوری داشته باشیم تسلیم باورهایی می‌شویم که از دیگران، جامعه و والدین به سمت ما سرازیر می‌شود و از این طریق ما اهلی می‌شویم. نظام باورها که بعد از اهلی شدن در انسان جای می‌گیرد، کتاب قانونی است که انسان را مقیّد می‌کند تا بر اساس آن خود و دیگران را ارزیابی نماید. دانش و اطلاعاتی که از بیرون به درون ما راه یافته است انگلی است که ما را تهدید می‌کند، کتاب قانون که بخشی از وجود ما شده است درباره‌ی همه چیز قضاوت کرده قاضی درون ما می‌شود و از این طریق بخش دیگری از وجود ما را سرزنش کرده قربانی می‌کند، لذا در هر انسانی بخش خجالت‌زده، گناه‌کار و قابل تنبیهی وجود دارد که قربانی است. این تصویری است که خردمندان تولتک از انسان ساخته‌اند و به تعبیری انسان‌شناسی تولتک‌ها محسوب می‌گردد و از این طریق به این نتیجه می‌رسند که رنج بشر که عمیق‌ترین عامل بدبختی‌ها و نکبت‌های اوست، پدید می‌اید.
انسان‌شناسی تولتک به ما می‌گوید درون انسان سه بخش وجود دارد، بخش اول دانش‌ها و نظام باورهایی است که وارداتی است و کتاب قانون را تشکیل می‌دهد، بخش دیگر بُعدی از وجود ماست که به قضاوت می‌نشیند و درباره‌ی همه چیز داوری می‌کند و بخش سوّم وجود انسان قربانی است که همیشه محکوم و قابل سرزنش است.
در فرهنگ قرآنی و عرفان اسلامی انسان به گونه‌ای دیگر تصویر شده است، از یک‌سو انسان دارای مراتبی است که از آن به «لطایف سبعه» یا «اطوار سبعه» تعبیر می‌شود. (11)
اما لطیفه‌ی قرآنی اینکه خالق انسان در قرآن می‌گوید انسان دارای سه بعد است، بُعد اول را «نفس امّاره» نامیده است. نفس اماره جنبه‌ای از وجود انسان است که آدمی را دعوت به کار بد می‌کند. قرآن کریم تنها در یک مورد به این شأن نفس اشاره نموده است آنجا که یوسف به این حقیقت والا اشاره کرد که نفس هر انسانی او را به گناه و خلاف تشویق می‌کند و اگر لطف و عنایت خدا نباشد چه بسا انسان طریق نادرست را برگزیند.
وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّی إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَّحِیمٌ؛ (12) و نفسم را بری نمی‌دانم، همانا نفس بسیار امر کننده به بدی است مگر آنکه خداوند رحم کند، همانا پروردگار من بخشنده‌ی مهربان است.
این جنبه‌ی نفس در اصطلاحات اخلاقی، هوای نفس، خواهش‌های نفسانی و مشتهیات حیوانی نامیده می‌شود. در وجود تمامی انسان‌ها گرایش‌ها و امیالی وجود دارد که می‌تواند بد و ناروا باشد، مثل اینکه هر انسانی قدرت‌طلب است، حال می‌تواند این خواسته‌ی خویش را از راه‌های نادرست ارضا کند که به آن هوای نفس و دنیاطلبی گفته می‌شود.
نکته‌ی ظریف این‌که در آیه‌ی مزبور حضرت یوسف دوبار تعبیر «ربّی» را به کار می‌برد که نشان می‌دهد از یک‌سو خداوند به این پیامبر بزرگ عنایت خاصی داشته است و از سوی دیگر رهایی یافتن از لایه‌های عمیق هواهای نفسانی نیازمند ارتباط ژرف و مستمرّ با خداوند است. (13)
در روایات اسلامی هم در این زمینه مضامین فراوانی وجود دارد، از جمله حضرت علی (علیه‌السلام) در این باره فرمودند:
النَّفْسُ الاَمّارَه اَلْمُسوَّله تَتَمَلّقُ المنافی و تَتصَنَّعُ بِسیمَةِ الصدّیقِ المُوافِق حتّی اِذا اخْدَعَتْ و تَمَکَّنَتْ تَسَلَّطَتْ تَسَلُّطَ الْعَدُوّ وَ تَحَکَّمَتْ تَحَکّمَ العقوّ فَاَورَدَتْ مَوارِدَ السّوء؛ (14)
نفس به فرمان ظاهرآرا، هم‌چون منافق چاپلوسی می‌کند و خود را چون دوستی سازگار و دل‌سوز جلوه می‌دهد و همین که فریب داد و [برانسان] دست یافت، چون دشمن مسلط می‌شود و با خودخواهی و قلدری فرمان می‌راند و [شخص را] به جایگاه‌های ابدی و هلاکت می‌کشاند.
همچنین امام زین‌العابدین (علیه‌السلام) در یکی از مناجات‌هایشان خطاب به خدا این‌گونه می‌فرمایند:
اِلهی اِلَیْکَ اَشْکُو نَفْسَاً بِالسُّوءِ اَمّارَةً وَ اِلَی الْخَطیئَةِ مُبادِرَةٌ وَ یُعاصیکَ مُولِعَة کَثیرةُ العُمَلْ، طَویلةُ الاَمَلْ، اِنْ مَسَّها الشرُّ تَجْزَعْ وَ اِن مَسها الخیرُ مَمْنَعْ، یَتَاله الی اللَّعبْ وَ اللَّهوْ، مَمْلوّةً بِالغَفْلَه وَالسّهوْ؛ تَسْرَعُ بی اِلَی الْحوُبَه وَتَوفَّنی بِالتَّوبه. (15)
الهی به تو شکایت می‌کنم از نفسی که همواره به بدی فرمان می‌دهد و به سوی گناه می‌شتابد و به ما معاصی تو آزمند است پر عذر و بهانه است و آرزوی دراز دارد، اگر به او گزندی رسد بی‌تابی می‌کند و اگر خیر و برکتی رسدش بخل می‌ورزد، شیفته‌ی بازی و سرگرمی است، آکنده از غفلت و بی‌خبری است، مرا به سوی گناه می‌شتاباند و در کار توبه، به من وعده‌ی امروز و فردا می‌دهد.
از فرمایشات معصومین چنین به دست می‌اید که بخشی از وجود انسان،‌ چاپلوسی می‌کند انسان را فریب می‌دهد و چون دشمن با خودخواهی آدمی را به مسیر هلاکت می‌کشاند. نفس اماره انسان را به گناه تشویق می‌کند و در انسان، آزمندی، بخل و غفلت را پرورش می‌دهد. این همان نفس امّاره یا هوای نفس است که درون تمامی آدمیان وجود دارد. این بعد از وجود انسان از دیدگاه سرخ‌پوستان تولتک مخفی مانده است.
جنبه‌ی دوم وجود آدمی «نفس لوّامه» است. آن‌گاه که انسان کار خلافی انجام می‌دهد از درون مبتلا به رنج و عذاب می‌شود. این عذاب، فریاد وجدان است که خداوند درون تمامی آدمیان قرار داده است و هیچ کس به هنگام انجام معصیت و خطا از آن رهایی ندارد. گویا خداوند درون انسان‌ها محکمه‌ای شخصی قرار داده است که هرگاه به مسیر گناه رفتند، درون وجود خویش به محاکمه کشیده می‌شوند و وجدان از آنها بازخواست می‌کند و خلاف‌کار را سرزنش و معذّب سازد و این اولین مکافات و عقوبت خطاکار است. قرآن در موردی این‌گونه سوگند یاد می‌کند:
وَلاَ أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ؛ و سوگند به نفس ملامت‌گر. (16)
شاید بتوان به گونه‌ای قاضی درون که در سخنان تولتک‌ها به چشم می‌خورد را بر وجدان یا نفس لوامه منطبق کرد؛ اما در این میان تفاوت مهمی وجود دارد و آن اینکه در نظام تولتک‌ها قاضی درون براساس کتاب قانون داوری می‌کند و کتاب قانون مجموعه باورها و دانش‌های انگل‌گونه‌ای است که از طریق رؤیای سیاره‌ی زمین ذهن خالی انسان را اشغال می‌کند، در حالی که وجدان یا نفس لوّامه که کارهای خلاف را به انسان گوش‌زد می‌کند پدیده‌ای خدادادی است که براساس فطرت الهی و دین آسمانی فتوی می‌دهد و درباره‌ی رفتارهای انسان قضاوت و او را سرزنش می‌کند.
در انسان بعد سوّمی به نام «نفس مطمئنّه» وجود دارد. آن‌گاه که روح انسان تعالی یابد و از مراتب پیش گفته فراتر رود به مقامی می‌رسد که در کنار خداوند آرامش می‌گیرد و به خواسته‌های خدا رضایت داده تسلیم او می‌شود. چنین نفسی هرگز به طغیان نمی‌رسد و متمرّد نخواهد شد. او در بندگی خدا استقرار یافته است و از طریق مستقیم اعتدال بیرون نمی‌رود. در قرآن در یک مورد به این مقام نفس اشاره شده است:
یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِی إِلَى‏ رَبِّكِ رَاضِیَةً مَرْضِیَّةً فَادْخُلِی فِی عِبَادِی وَادْخُلِی جَنَّتِی؛ (17) ‌ای نفس آرامش یافته بیا به سوی پروردگارت در حالی که خدا از تو راضی و تو از خدا راضی می‌باشی پس داخل شو در بندگان من و داخل شو در بهشت من.
از این آیه دو نکته‌ی جالب به دست می‌اید؛ اولاً راه حصول آرامش گام نهادن در مسیر بندگی خداست، کسی که از استکبار و طغیان خویش بکاهد و در جهت کسب رضایت خدا برآید و صراط مستقیم او را به پیماید و در یک کلام بنده‌ی خالصی برای او باشد او به آرامش واقعی دست یافته است. آرامش عمیق درونی تنها از راه بندگی خدا قابل تحصیل است و انسان هرچه بیشتر بندگی کند به آرامش کامل‌تری دست خواهد یافت.
ثانیاً تعبیر «جنّتی» تنها در همین مورد در قرآن به کار رفته است. این عبارت گویای آن است که بهشت، گونه‌ها و شاید درجات مختلفی دارد. بالاترین، رفیع‌ترین مرتبه‌ی بهشت، بهشتِ خداست نه نعیمِ خدا، انسان‌های بزرگ که دل به خدای بزرگ داده‌اند تنها با وصال او آرام می‌گیرند و بهشت‌شان همین است که در کنار او باشند.
گفتنی اینکه این‌گونه مضامین عرفانی عمیق تنها در سایه‌ی وحی آسمانی به دست می‌آید و کسانی که از این زلال پاک الهی محرومند و به اندیشه‌های ناقص خود دل بسته‌اند دریافت‌شان بیش از این نیست که بگویند جامعه انسان‌ها را اهلی می‌کند، همه‌ی ما رؤیابین هستیم و اگر رؤیای سیاره‌ی زمین نباشد همه انسان‌ها چموشی می‌کنند و با طرح چند تکنیک اخلاقی می‌خواهند آدمی را از سلطه‌ی افکار جامعه نجات دهند. به راستی مقام بلند نفس مطمئنه کجا و اهلی شدن انسان‌ها کجا؛ بهشت خدا کجا و دوزخ روی زمین کجا؟ وصال حق کجا و بدبینی‌های افراطی کجا؟

نکته‌ی سوم: اصل رنج

از گفته‌های خردمندان تولتک به دست می‌اید که یکی از مبانی آنان اعتقاد به اصل رنج آدمی است که ریشه در اندیشه‌های بودا دارد.
مهم‌ترین بخش تعالیم اخلاقی عرفانی بودا، چهار حقیقت جلیل است که محور آن رنج بشری است. او با اصالت‌بخشی به رنج و درد انسان در پی بازشناسی ریشه و منشأ آن برآمده، راه‌کارهایی برای رهایی از آن عرضه می‌دارد. در واقع، اساس اندیشه‌های بودا این است که زندگی انسان سراسر رنج است و درد. یعنی مهم‌ترین خصیصه و مسئله‌ای که برای بشر می‌بیند، رنج است. در اینجا این پرسش رخ می‌نماید که آیا انسان هیچ خصیصه‌ی دیگری ندارد و تمام ویژگی‌های آدمی منحصر در رنج و درد اوست؟ اگر این پرسش را به خالق بشر عرضه کنیم، پاسخ او چیز دیگری است.
مطلب اول اینکه خداوند تعالی رنج و تعب را یکی از ویژگی‌های انسان می‌داند. در سوره‌ی بلد، پس از چند سوگند می‌خوانیم که:
لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِی كَبَدٍ * أَیَحْسَبُ أَن لَن یَقْدِرَ عَلَیْهِ أَحَدٌ؛ ما انسان را در رنج و مشقت آفریدیم. آیا انسان پندارد که هیچ‌کس بر او توانایی ندارد. (18)
«کبد» به معنای رنج و تعب است. (19) سوگندهایی که قبل از این آیه آمده است به ضمیمه‌ی تأکیدهای متعددی که در آیه به چشم می‌آید و نیز واژه‌ی «فی» همه نشان از آن دارد که خاصیت زندگی دنیا رنج و مشقت است و این مشیّت خداست؛ زیرا فرمود «خلقنا». نتیجه‌ی مهمی که به دست می‌آید این است که آدمی مادام که در این حالت دنیوی می‌زید بی‌رنج نمی‌تواند بود و از مشقت و گرفتاری‌های دنیا فرار نمی‌تواند کرد. این نکته عکس دیدگاه بوداست. بودا معتقد است که انسان راهی برای فرار از رنج دارد و تمام تعالیم و اندیشه‌های او بیان این راه‌کار است. به عبارت دیگر بودا انسان‌ها را دعوت به چیزی کرده است که امکان‌پذیر نیست.
مطلب دوم اینکه، پیوند و ارتباط میان دو آیه‌ی مزبور استدلالی را پیش‌رو قرار می‌دهد و آن اینکه: چون انسان خلقتش براساس رنج و محنت است، پس هر آنچه می‌خواهد، یا اصلاً به آن نمی‌رسد یا به کمی ‌از آن دست می‌یابد. این ناشدنی است که انسان در ظرف زندگی دنیا به تمامی آنچه که می‌خواهد دست یابد. مرور تاریخ بشر مؤید این مدعاست. این مقدمه‌ی اول است.
واقعیت مزبور نشان می‌دهد که اراده‌ی انسان مغلوب اراده‌ی قاهر دیگری است و آن اراده‌ی غالب و قاهر است که براساس تقدیر و تدبیر جهان هستی بر اراده‌ی انسان غلبه می‌کند. (20) این مطلب مضمون آیه‌ی دوم است: أَیَحْسَبُ أَن لَن یَقْدِرَ عَلَیْهِ أَحَدٌ. این مقدمه‌ی دوم است.
نتیجه آنکه انسان از ساختار و کیفیت زندگی دنیوی باید پی به اراده‌ی قاهر و غالبی ببرد که ان مشیت خداست. تنها اراده‌ی اوست که بر تمامی اراده‌های عالمیان حکومت می‌کند و انسان باید این واقعیت را دریابد و با طیب خاطر بپذیرد که اراده‌اش مقهور و مغلوب است و نباید پا از گلیم خود درازتر کند. بهتر بود بودا از اصل رنج به اراده‌ی قاهره الهی می‌رسید؛ چنان که قرآن رسید. البته اگر انسان از وحی الهی فاصله گیرد و تنها به دریافت‌های خود اتکا کند، نتیجه‌ای بهتر از این ندارد. به تعبیری قرآن به فلسفه‌ی رنج‌ها اشاره می‌کند ولی بودا نسبت به آن غافل است.
مطلب سوم اینکه در قرآن به جز پدیده‌ی رنج و مشقت، با پدیده‌های دیگری هم برای انسان مواجه‌ایم. از جمله ویژگی‌های انسان اینکه بی‌صبر و شتابان است. چنان که در تشخیص شر و زیان خود چندان توفیق به دست نمی‌آورد:
وَیَدْعُ الْإِنسَانُ بِالشَّرِّ دُعَاءَهُ بِالْخَیْرِ وَكَانَ الْإِنْسَانُ عَجُولاً؛ انسان که خیر و منفعت خود را می‌جوید به نادانی شر و زیان خود می‌طلبد و انسان بسیار بی‌صبر و شتاب کار است. (21)
از دیگر ویژگی‌های انسان این است که بسیار اهل جدال است و معمولاً نمی‌خواهد پذیرای حق باشد، لذا دست به جدل می‌زند:
وَكَانَ الْإِنسَانُ أَكْثَرَ شَیْ‏ءٍ جَدَلاً؛ آدمی بیشتر از هر چیز با سخن حق به جدال و خصومت برخیزد. (22)
پذیرش حق نشانه‌ی ایمان است و کسی که مبتلا به قساوت قلب است نسبت به حق و حقیقت، قلبی نفوذناپذیر دارد. هر انسانی می‌تواند خود را با این ملاک بسنجد. یعنی اگر حقی مطرح شد و این حق به زیان انسان بود، به میزانی که انسان آمادگی پذیرش این حق را دارد، نسبت به مبدأ حق و حقیقت، یعنی خدا ایمان دارد. چون حق مطلق خداست و هرجا حق و حقیقتی باشد از اوست و انسانی که به او دل داده است، حق‌پذیر است. بنابراین کسی که زیاد اهل جدل است،‌ نسبت به پذیرش حق آمادگی لازم را ندارد و این نیز از ویژگی‌های انسانی است.
انسان موجود حریصی است. این امر دو نشانه دارد؛ یکی اینکه هرگاه شرّی به انسان رسید از خود بی‌قراری نشان می‌دهد؛ دیگر اینکه اگر منفعتی را دید، فقط برای خود می‌خواهد و به تعبیری انحصارطلب است. به عبارت دیگر حالت او این گونه است که گویا بدی را برای دیگران می‌خواهد و خوبی را فقط برای خود:
إِنَّ الْإِنسَانَ خُلِقَ هَلُوعاً * إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً * وَإِذَا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعاً؛ انسان حریص و بی‌صبر است، چون زیان به او رسد بی‌قراری می‌کند و چون مال به او رو کند منع نماید. (23)
آدمی موجودی طغیان‌گر است. این حالت هنگامی در انسان رخ می‌دهد که احساس بی‌نیازی کند. انسان حالت سرکشی، غرور و تمرد دارد. هرگاه در خود احساس استقلال کند و خود را به جایی وابسته نبیند، طغیان در انسان به اوج می‌رسد:
كَلاَّ إِنَّ الْإِنسَانَ لَیَطْغَى‏ * أَن رَآهُ اسْتَغْنَى‏؛ هرگز، انسان سرکش و مغرور است، چون که به غنا و دارایی می‌رسد. (24)
اینها بخشی از ویژگی‌ها و حالت‌های طبیعی آدمی است: انسان که در دنیا به زندگی عادی و معمولی مشغول است، در رنج و عذاب به سر می‌برد؛ انسان به صورت طبیعت شتاب کار و عجول است؛ اهل جدل است، حریص است و از خود بی‌قراری و انحصارطلبی نشان می‌دهد و سرکشی و تمرد و غرور وضعیت عادی انسان‌هاست.
حاصل آنکه چند نکته در قبال اصالت رنجی که بودا مطرح کرد، گفتنی است: نخست اینکه رنج دنیا نشانه‌ی اراده‌ی قاهر خداست؛ دوم اینکه رنج تنها ویژگی انسان نیست و آدمی دارای ویژگی‌ها و حالت‌های گوناگونی است که یکی از آنها رنج و الم است. حتی بیان قرآن نشان می‌دهد که در میان ویژگی‌های انسان، رنج چندان درشت و بزرگ نیست و بعضی حالات دیگر در انسان جایگاه و اهمیت بیشتری دارد، مثل حریص بودن؛ سوم اینکه ریشه‌ی گرفتاری‌ها و مشکلات انسان حبّ او به دنیاست: حب الدنیا رأس کل خطیئه. این امر با بیان‌های مختلف در آیات و روایات بیان شده است. بودا تا اندازه‌ای به این واقعیت نزدیک گشته، هر چند به نظر او منشأ رنج‌های انسان خواهش‌های نفسانی و آرزوهاست که البته با حب دنیا دقیقاً یکی نیست.
گذشته از تمامی این موارد، در عرفان اسلامی درد و رنج از فراق یار مطرح است، نه از زندگی دنیا. به قول مولوی:

سینه خواهم شرحه شرحه از فراق *** تا بگویم شرح درد اشتیاق (25)

نکته‌ی چهارم: دوزخ در آخرت

همانگونه که گذشت آنها بر این باورند که، رنج‌هایی که انسان متحمّل می‌شود از کتاب قانون ناشی می‌شود. آن‌گاه که انسان براساس کتاب قانون درونی به قضاوت می‌پردازد در رنج خواهد بود، رؤیای جامعه، دوزخی درونی برای انسان فراهم می‌کند و دوزخ جایگاهی است که انسان در آن، خشم، حسادت، نفرت و ترس را تجربه کند. اینها آتش‌های درونی هستند که انسان را در کاووس خویش می‌سوزانند.
این تعابیر نشان می‌دهد که بنابر اعتقاد تولتک، دوزخ آلودگی‌های درونی است که انسان را به کام هلاکت و بدبختی می‌کشاند؛ امّا فرهنگ اسلامی اعتقاد دیگری دارد، تفکر اسلامی به ما می‌گوید جهان دیگری وجود دارد ورای این جهان و در آنجا انسان‌ها به حقیقت اعمال خویش نائل می‌شوند. انسان‌های بدکار به دوزخ رفته و انسان‌های نیک‌کردار وارد بهشت می‌شوند، به هر تقدیر بهشت در جهان دیگر است چنان که جهنم در آخرت، از آنجا که سرخ‌پوستان مکزیکی هیچ اعتقادی به قیامت و جهان دیگر ندارند طبیعی است که دوزخ را در همین دنیا بدانند و ببینند.

پی‌نوشت‌ها:

1. الماسیان، امیررضا، شمنیزم - تولتک، ج 1، ص 23-31.
2. چهار میثاق، کتاب خرد سرخ‌پوستان تولتک، ص 11-16.
3. زندگی براساس خرد سرخ‌پوستان تولتک، چهار میثاق، ص 17-18.
4. همان.
5. زندگی براساس خرد سرخ‌پوستان تولتک، چهار میثاق، ص 30.
6. mitote.
7. چهار میثاق، کتاب خرد سرخپوستان تولتک، ص 22-24.
8. همان.
9. انسان: 3.
10. بنگرید به: مطهری، مرتضی، جامعه و تاریخ؛ مصباح، محمدتقی، جامعه و تاریخ در قرآن.
11. بنگرید به: فناری، حمزه، مصباح الانس، ص 284-291؛ همدانی، عین القضاة، تمهیدات، ص 12؛ قیصری، مقدمه فصوص الحکم، ص 28؛ رازی، نجم‌الدین، مرصاد العباد، ص 194-198؛ فعالی، محمدتقی، تجربه‌ی دینی و مکاشفه‌ی عرفانی، ص 300-308.
12. یوسف: 53.
13. المیزان، ج 11، ص 197-200.
14. آمدی، عبدالواحد، غررالحکم، 2106.
15. مجلسی، محمدتقی، بحارالانوار، ج 94، ص 143.
16. قیامت: 2.
17. فجر: 27-30.
18. بلد: 4-5.
19. راغب اصفهانی، مفردات، ص 420.
20. المیزان، ج 20، ص 42؛ رازی، فخرالدین، التفسیر الکبیر، ج 31، ص 165.
21. اسراء: 11.
22. کهف: 54.
23. معارج: 19-21.
24. علق: 6-7.
25. مثنوی، دفتر اول.

منبع مقاله :
محمدتقی؛ فعّالی، (1388)، نگرشی بر آیین شمنیزم - تولتک، تهران: انتشارات عابد، چاپ اول.
 


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط