آئنیاس āeniās

در اساطیر یونان و روم باستان، آئنیاس (Aeneas) نام پسر آفرودیته (Aphrodite) و آنخیسس (Anchises) بوده و وی از معدود کسانی بود که توانست از جنگ تروا (Troy) جان سالم به در برد. آئنیاس پس از
دوشنبه، 22 خرداد 1396
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: حمیده جبل عاملی
موارد بیشتر برای شما
آئنیاس āeniās
 آئنیاس āeniās

نویسنده: غلامرضا معصومی
در اساطیر یونان و روم باستان، آئنیاس (Aeneas) نام پسر آفرودیته (Aphrodite) و آنخیسس (Anchises) بوده و وی از معدود کسانی بود که توانست از جنگ تروا (Troy) جان سالم به در برد. آئنیاس پس از هکتور (Hector)، دلیرترین قهرمان تروا محسوب می‌شد. وی با آنکه از خانواده‌ای سلطنتی نبود، اما اراده‌ای الهی بر این قرار گرفت تا وی به سلطنت برسد. بدین ترتیب که آفرودیته به سبب علاقه‌ی بسیارش به آنخیسس، هویت خود را بر او آشکار ساخته و به وی مژده داد: «تو به زودی صاحب پسری خواهی شد که بر اهالی تروا سلطنت خواهد کرد و از پسران وی، پسرانی به دنیا خواهند آمد که موجب بقای این خانواده خواهند بود». نخستین برخورد میان آئنیاس و آخیلس (Achilles) در زمان جنگ تروا، هنگامی صورت گرفت که آخیلس مشغول غارت گله‌های آئنیاس در کوهستان ایدا (Ida) بود. سرانجام بدون آنکه توفیقی نصیب آئنیاس گردد درصدد مقاومت برآمد، اما ناچار از آنجا به لیرنسوس (Lyrnessos) گریخته و سرانجام بر اثر حمایت زئوس (Zeus) هنگام سقوط تروا نجات یافت. آئنیاس مدام در جنگ‌های اطراف تروا شرکت کرده که نخستین بار توسط دیومدس (2) (Diomedes) مجروح شد. چون آفرویدته برای نجات وی اقدام کرد، خود نیز مجروح شده و سرانجام آپولو (Apollo) در حالی که آئنیاس را در میان ابری پنهان ساخته بود، از میدان جنگ بیرون برد. آئنیاس کمی بعد دوباره به صحنه‌ی نبرد بازگشته، کرتون (Crethon) و ارسیلوخوس (Orsilochus) - پسران دوقلوی دیوکلس (Diocles) - را به قتل رسانید. وی هنگام حمله‌ی آخایی‌ها (Achaeans) نیز دلاوری‌هایی از خود نشان داده و سرانجام با ایدومنئوس (Idomenus) رو به رو شد که نتیجه‌ای از تلاش خویش نگرفت، اما عده‌ی زیادی از یونانی‌ها را به قتل رسانید. هنگامی که هکتور، آخایی‌ها را وادار به فرار کرد، آئنیاس نیز همراه وی بود. آئنیاس در اطراف جنازه‌ی پاتروکلوس (Patroclus) حضور داشت و در جنگ‌هایی که به این مناسبت رخ داد نیز با آخیلس جنگید. در میان یونانی‌ها، تنها کسی که از عهده‌ی کشتن آئنیاس برمی‌آمد آخیلس بود، اما پوزئیدون (Poseidon) در همان لحظه‌ی خطیر وی را در ابری مخفی کرده و از چنگ دشمن رهانید، زیرا وی پیشگویی آفرودیته را مبنی بر اینکه آئنیاس بر تروا سلطنت خواهد کرد و فرزندان وهمچنین اولاد فرزندان وی نیز این برتری را محفوظ نگه خواهند داشت را به خاطر آورد. به همین دلیل نیز از زمان هومر (Homer)، آئنیاس را قهرمانی مطیع و مورد حمایت خدایان دانسته و آینده‌ی درخشانی برای وی پیش بینی می‌کردند.
سرنوشت نژاد تروا نیز در دست وی بود. همه‌ی این مطالب را ویرژیل (Virgile) نیز در کتاب انئید (Aeneid) خویش مورد استفاده قرار داده و به تفسیر و تشریح آنها در قالب یک داستان رومی پرداخته است. شعرای بعد از هومر نیز آئنیاس را در جنگ‌هایی که اطراف شهر اتفاق افتاد، شریک دانسته و همان نقشی را که هکتور در هنگام حیات برای دفاع از تروا انجام می‌داد، به وی منسوب داشته‌اند. آئنیاس که هنگام حمله‌ی یونانی‌ها به شهر آمده بود، پس از نابودی اسرارآمیز لائوکون (Laocoon) و دو پسرش، متوجه‌ی سقوط شهر شده و بنا به توصیه‌ی پدر و با راهنمایی‌های مادرش آفرودیته، همراه با همسرش کرئوسا (Creusa)، پدر و فرزند خردسالش آسکانیوس (2) (Ascanius)، در حالی که مقدس‌ترین خدایان تروا، یعنی پنات‌ها (Penates) و پالادیون (Palladion) را با خود حمل می‌کرد، شهر را ترک کردند، اما در میان تاریکی و ویرانه‌های شهر در حال انهدام، همسر وی گم شد. بنا به حکم سرنوشت وی به ایتالیا رسیده و در شهر لاتیوم (Latium) با لاوینیا (Lavinia)، دختر لاتینوس (Latinus)، پادشاه آن شهر ازدواج کرد. بنابر یکی از روایات مبهم و پیچیده، اتیاس (Etias) دختر آئنیاس بوده و نام شهر اتیس (Etis) در ساحل لاکونی (Laconia)، مقابل ستیر (Cythere) از اسم اتیاس گرفته شده است. پس از آن آئنیاس دوباره راه کوهستان ایدا را در پیش گرفته و در آنجا با کمک افرادی که از کشتار عام، جان سالم به در برده و در آن حدود پراکنده شده بودند، شهری جدید ایجاد کرد و سلطنت آن را بر عهده گرفت. بنابراین وی با این اقدام، پیشگویی آفرودیته را در مورد جنگ تروا برای گرفتن سلطنت پریام (Priam) و واگذاری آن به دودمان خویش، جامه‌ی عمل پوشانید. از معروف‌ترین روایات، حکایتی است که منظومه‌ی ویرژیل از روی آن تنظیم شده و آن داستان مسافرت‌های آئنیاس می‌باشد. در این داستان، آئنیاس به عنوان یک یونانی و بنیان‌گزار شهر، نخست به سمت دلوس (Delos) بادبان می‌کشد تا از امدادهای غیبی آپولو مدد بگیرد. آپولو نیز به شیوه‌ای مبهم و مرسوم به او رهنمود می‌دهد که: «ای فرزندان داردانوس (Dardanus)، سرزمینی که نخستین اجداد شما را در خود پذیرفت، در راه بازگشت، شما را در آغوش حاصلخیز خویش پذیرا خواهد شد. پس به جست و جوی مادر باستانی خود برآیید». آئنیاس نیز به اتفاق تروایی‌هایی که همراهش بودند به سوی جزیره‌ی کرت پارو زدند. وی در کرت، خدایان تروایی را در رؤیا می‌بیند که حامل پیامی از جانب آپولو می‌باشند، زیرا آپولو لازم دیده بود تا منظور خود را واضح‌تر بیان کرده و به وی تفهیم کند که مادر باستانی او همان ایتالیا می‌باشد، چون داردانوس از آنجا آمده بود. تروایی‌ها با عبور از دریای یونیا (Ionia) در جزایری موسوم به استروفادس به خشکی رسیدند. پس از پیاده شدن از کشتی چند گوسفند سر بریده و مشغول آماده کردن غذا شدند که ناگهان مورد حمله‌ی هارپی‌ها (Harpies) قرار گرفتند. هارپی‌ها غذای آنها را به کثافت آلوده کرده، سپس به عقب رانده شدند، اما رهبرشان به اعلام یک پیشگویی پرداخت که: «شما به ایتالیا رسیده و به شما اجازه داده خواهد شد تا وارد بندر شوید، اما شهری در اختیارتان قرار نخواهد گرفت تا دور آن را حصار بکشید. پس به خاطر بدرفتاری که با ما کردید به گرسنگی هولناکی دچار شده و از شدت گرسنگی سفره‌های خود را گاز زده و می‌بلعید». تروایی‌ها در اپیروس با یکی از همشهریانشان به نام هلنوس (Helenus) که در آن زمان به عنوان پادشاه بر شهری که شبیه تروا ساخته شده بود، برخورد کردند. وی برای ادامه‌ی سفر دستورالعمل‌های مفصلی به آئنیاس داده و سپس چنین گفت: «من یک نشانه به شما می‌دهم که باید آن را به خاطر بسپارید. هنگامی که پریشان و گرفتار شدید، ماده خوک عظیم الجثه‌ای را خواهید دید که بر اثر جریان آب یک رودخانه، تک افتاده، بر ساحل و زیر درختان سِندیان (5) خوابیده و همان دم زاییده است. یک ماده خوک سفید با سی توله‌ی جوان که در اطراف پستان او گرد آمده‌اند. پس مکان موعود همان جا است. در آنجا از چنگ مشقات آسوده خواهید شد و نباید از خوردن سفره‌هایتان نگران باشید. بالاخره سرنوشت راهی پیدا خواهد کرد و چنان چه درخواست کنید آپولو نیز یار شما خواهد بود». به نظر می‌رسد که این سی توله خوک در اصل نماینده‌ی سی گروهی بودند که بر اساس سنت، اتحادیه‌ی لاتین‌ها (Latins) را تشکیل داده و سرانجام در سال 338 ق.م مغلوب رومی‌ها شدند. همچنین به نظر می‌آیدکه تفسیر سی توله خوک به عنوان سی سال کار فابیوس پیکتور (Fabius Pictor) بوده و احتمالاً از این واقعیت ناشی می‌شده که وفاداری بعضی از اجتماعات لاتین به روم در دوران جنگ با هانیبال (Hannibal) متزلزل بوده است. ویرژیل، روایتی بسط یافته از اسطوره‌ی خوک و توله‌هایش بیان می‌کند که: «آن مکان که ماده خوک سفید، فرزندان خود را به دنیا می‌آورد، همان آلبالونگا (AlbaLonga) می‌باشد».
ادعا می‌شود که بنیان‌گزار شهر لاوینیوم (Lavinium) نیز آئنیاس بوده و اشیاء مقدس مانند خدایان محلی مردم روم را با خود به آنجا آورده است. همچنین فرماندار ارشد روم نیز همه ساله به گونه‌ای آئینی از این شهر دیدار می‌کرد. به نوشته‌ی تیمئوس (Timeus) در حدود سال 300 قبل از میلاد، یک پیکره‌ی برنزی از خوک سفید همراه با توله‌هایش در بازار شهر لاوینیوم نصب کرده بودند که پیکره‌ی مزبور برای چند مدت در آنجا بوده، معلوم نیست، اما نشانه‌هایی از آن در دوران وارو (Varro) هنوز وجود داشته است. از دیدگاه رومی‌ها، این خوک نشانه‌ی آئنیاس راه وی به سمت مادر شهر، یعنی آلبالونگا بوده و ادعای آنها مبنی بر سرکردگی سنتی بر بقیه‌ی لاتیوم را نیز توجیه می‌کرده است. هر دو پیشگویی مربوط به دیدن خوک ماده و خوردن سفره‌ها به موقع خود تحقق یافت. تروایی‌ها پس از دیدار سیبیل (Sybyl) در شهر کوما واقع در جنوب ایتالیا، به سمت شمال پارو زده، به دهانه‌ی رود تیبر (Tiber) رسیدند و برای استراحت و تفریح در ساحل پیاده شدند. آنها پس از تمام شدن همه‌ی غذاهایشان شروع به خوردن تکه‌های نازک نانی کردند که به راهنمایی ژوپیتر (Jupiter) از آن به عنوان دیس استفاده می‌کردند. فرزند آئنیاس به وی گفت: «آیا ما سفره‌های خود را نیز می‌خوریم؟». از دیدگاه هر کدام از آنها این واقعه، خوش یمن بوده و آئنیاس نیز دریافت که پیشگویی تحقق یافته است. پس او به همراه افرادش راه خود را به سوی منطقه‌ی پادشاهی لاتینوس ادامه داد. لاتینوس با اطلاع از پیشگویی پدرش (خدای فانوس) که به موجب آن، دخترش به ازدواج یک بیگانه درخواهد آمد، از آئنیاس به عنوان داماد مقدر خویش استقبال کرد. اما این واقعه با جنگ‌ها و گرفتاری‌هایی همراه بود که قبلاً برای آئنیاس پیشگویی شده بودند، زیرا تورنوس (Turnus)، پیشاپیش مدعی تصاحب لاوینیا بوده و از حمایت ملکه‌ی لاتینوس نیز بهره می‌برد. در این بین ژونو (Juno) مداخله کرده و یک الهه‌ی انتقام را فرستاد تا ملکه را به برانگیختن تورنوس و لاتین‌ها (Latins) علیه آئنیاس تحریک کند. بنابراین جنگ آغاز شده و آئنیاس در حالت رؤیا پدر تیبرینوس (Tiberinus) را دیدار کرد که به او چنین اندرز می‌داد: «این خانه‌ی توست و خدایان تو به این جا تعلق دارند» و با تکرار واقعه‌ی خوش‌یمن خوک ماده و توله‌هایش، اضافه می‌کرد که «ظرف مدت سی سال، آسکانیوس، صاحب شهری به نام آلبا (Alba) خواهد شد. در این حال به منظور رهایی از مشکلات کنونی، باید از پادشاه اواندر (Evandre) که اکنون در ایتالیا اقامت دارد، یاری بخواهی». آئنیاس دو کشتی برای حرکت آماده کرده و هنگامی که کشتی‌ها عازم شدند، بار دیگر ماده خوک سفید و خوش یمن را دید. وی خوک سفید و توله‌هایش را برای ژونو قربانی کرده، سپس به سوی تیبر حرکت کرد. آئنیاس تصمیم گرفت، بدون آنکه از تنگه‌ی مسین (Messine) بگذرد، سیسیل (Sicily) را دور بزند. وی در پرپانون (Prepanon) توقف کرد که همان‌جا نیز پدرش آنخسیس درگذشت. پس از مراسم خاکسپاری آنخسیس، آئنیاس به حرکت خود در دریا ادامه داد، اما توفانی او را به ساحل کارتاژ (Carthage) رسانید و از آنجا به دستور خدایان که نمی‌خواستند او در شهری که دعوی رقابت با روم را داشت، مستقر گردد، به حدود کوم (Cumes) رفت. بنا به روایتی از ویرژیل، ملاقات آئنیاس با سیبیل و فرود آمدن وی به اقامتگاه ارواح در این ناحیه صورت گرفت. پس از اقامت کوتاهی از کوم دور شده، از سواحل ایتالیا به طرف شمال غربی حرکت کرد تا اینکه در کایت (Caieta) توقف کرد. آئنیاس در این منطقه متوقف شد تا آخرین وظایفش را نسبت به دایه‌ی خویش انجام دهد، سپس دقت زیادی به خرج داد تا در جزیره‌ی سیرسه (Circe) متوقف نشود. او پس از رسیدن به مصبّ رودخانه‌ی تیبر در جنگ با روتول‌ها (Rutuli) شرکت کرد. آئنیاس در حالی که قسمت عمده‌ی همراهان را در ساحل گذاشته بود، از راه رودخانه، وارد پالاتین (Pallante) شد. وی هنگامی به آرکادیا (Arcadia) رسید که بزرگان آرکادیا مشغول قربانی کردن برای هراکلس (Heracles) بودند. اواندر که زمانی مهمان آنخسیس بود، به همین مناسبت نمی‌توانست با اهالی تروا دشمنی کند، پس با آئنیاس مهربانی بسیار کرده و دسته‌ای از سپاهیانش را به فرماندهی پالاس در اختیار وی گذاشت. آئنیاس با راهنمایی اواندر به آژیلا (Agylla) در اتروریا (Etruria) رفته و اهالی آن ناحیه را که علیه پادشاه مزنتیوس (Mezentius) شوریده بودند، به جنگ تحریک کرد. اما در غیاب وی، قوای تورنوس، پادشاه روتول‌ها، به اردوی تروا حمله برده و درصدد آتش زدن کشتی‌ها برآمدند. جنگ به ضرر سپاهیان تروا ادامه داشت، اما ورود آئنیاس با سپاهیان کمکی، وضع را به نفع آنها تغییر داده و وی در جنگی تن به تن، تورنوس را به قتل رسانید. اما پس از کشتن تورنوس در یک توفان و رگبار از پای درآمد. در این مورد ویرژیل از بنای معبد لاوینیوم، محاربات آئنیاس با اقوام مختلف آن سرزمین و نابود شدن آئنیاس ضمن یک رگبار و توفان شدید سخنی به میان نمی‌آورد. در پاره‌ای از روایات مبهم که جمعی از نویسندگان اشاراتی به آنها کرده‌اند، آئنیاس را بانی مستقیم شهر رم دانسته‌اند، اما به طور مسلّم روایت ویرژیل، خواه ناخواه مورد قبول همه‌ی نویسندگان بعد از وی قرار گرفته و این تنها خبری است که پس از قرن اول میلادی باقی مانده است. سرگذشت آئنیاس ارزش آن را داشت که رم را دارای عناوین اشرافی و نجابت بنماید، چرا که نسب بانیان آن را به دوره‌های تاریخی رسانده و خدایانی مانند زئوس و آفرودیته را از اجداد بانیان آن می‌دانست. گذشته از این، هومر نیز عظمت و قدرت رم را پیشگویی کرده و بالاخره رم در مرکز امپراتوری خود به دوستی و همزیستی دو نژاد دشمن، یعنی اهالی تروا و یونان جامه‌ی عمل پوشانید. آئنیاس پس از پیروزی به فرمان هرا از تروا به سوی کارتاژ حرکت کرد تا شاید در آنجا عشق دیدو (Dido) اورا ساکن کند. اما آفرودیته مادر آئنیاس به این کار راضی نبوده و قصد داشت فرزندش به ایتالیا رفته و شهر رم توسط فرزندان وی ساخته شود. بنابراین او با همراهی کوپیدو (Kupido) کوشیدند برای وارد نشدن صدمه‌ای به آئنیاس، دیدو را عاشق وی گردانند. بنابراین دیدو سخت عاشق آئنیاس شده، مدت‌ها در کنار او ماند مو از هیچ کمکی به وی دریغ نورزید تا اینکه بالاخره آئنیاس به فرمان زئوس، کارتاژ را ترک کرده و با کمک الهه‌ی سیبیل و پیشگویی وی توانست بالاخره بر سختی‌ها فائق آید. با رفتن آئنیاس، دیدو نیز به سبب عشق فراوانش به او خودکشی کرد. سیبیل، آئنیاس را راهنمایی کرده و گفت: «بهتر است هر پرسشی را از پدرت که اکنون در صحرای الیزی (6) و بهشت موقت نشسته، بپرسی. اما برای رفتن به دنیای مردگان باید ابتدا شاخه‌ی طلایی را از جنگل آورده، در دست بگیری تا بتوانی به آنجا راه پیدا کنی». پس آئنیاس با کمک دو کبوتر که پرندگان مورد علاقه‌ی مادرش بودند، شاخه‌ی زرین را یافته و به سوی سیبیل بازگشت. سپس آن دو به اتفاق یکدیگر به طرف قایق کوچکی که چارون (Charon) قایقران آن بود، حرکت کرده و به آورنوس (Avernus) رسیدند. در کنار ساحل آورنوس با سربروس (Cerberus) برخورد کردند که اجازه‌ی عبور به آنها نمی‌داد، اما سیبیل با دادن مقداری نان به وی او را سرگرم کرد و به این طریق از آنجا نیز عبور کردند. سپس به جایی ترسناک رسیدند که مینوس (Minos) داور مردگان در آنجا قرار داشت. مردگان نیز صف کشیده بودند تا توسط وی رأی مقتضی برایشان صادر گردد. آنها شتابان از آنجا گریخته و خود را در سرزمین زیبایی یافتند پر از درختان مورد (Myrte)، یعنی عاشقانی شکست خورده که خودکشی کرده بودند. آئنیاس در آنجا چشمش به دیدو افتاده و بسیار ناراحت شد. وی بالاخره پس از طی کردن ماجراهایی بسیار، به صحرای زیبا، شادی آفرین، بسیار سرسبز و دل انگیز الیزی رسیده و پدرش را در آنجا دید. آئنیاس با پدر رو به رو شده، شادمانه به او سلام کرد و پدر و پسر اشک شوق ریختند. سپس آئنیاس پرسش‌های خود را مطرح کرده و پس از گرفتن پاسخ، پدر را ترک گفته و از دنیای مردگان به ایتالیا، سرزمین موعود بازگشت.
منبع مقاله :
منبع مقاله: معصومی، غلامرضا؛ (1388) دایره المعارف اساطیر و آیین های باستانی جهان جلد اول، تهران: شرکت انتشارات سوره مهر؛ چاپ اول.


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط