راز و نيازهاي شهید چمران

اينها را به نيت آن ننوشته‏ام كه كسي بخواند، و بر من رحمت آورد، بلكه نوشته‏ام كه قلب آتشينم را تسكين دهم، و آتشفشان درونم را آرام كنم. هنگامي كه شدت درد و رنج طاقت‏فرسا مي‏شد، و آتشي سوزان از درونم زبانه مي‏كشيد و ديگر نمي‏توانستم آتشفشان وجود را كنترل كنم، آنگاه قلم به دست مي‏گرفتم و شراره‏هاي شكنجه و درد را، ذره‏ذره از وجودم مي‏كندم و بر كاغذ سرازير مي‏كردم… و آرام‏آرام به سكون و آرامش مي‏رسيدم.
چهارشنبه، 5 فروردين 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
راز و نيازهاي شهید چمران
نيايش
راز و نيازهاي شهید چمران





(گزيده ‏اي از راز و نيازهاي دست‏ نوشته ی شهید دکتر مصطفی چمران )

بِسْمِ ‏الله الرََّّحْمنِ الرََّّحيمِ
اينها را به نيت آن ننوشته‏ام كه كسي بخواند، و بر من رحمت آورد، بلكه نوشته‏ام كه قلب آتشينم را تسكين دهم، و آتشفشان درونم را آرام كنم.
هنگامي كه شدت درد و رنج طاقت‏فرسا مي‏شد، و آتشي سوزان از درونم زبانه مي‏كشيد و ديگر نمي‏توانستم آتشفشان وجود را كنترل كنم، آنگاه قلم به دست مي‏گرفتم و شراره‏هاي شكنجه و درد را، ذره‏ذره از وجودم مي‏كندم و بر كاغذ سرازير مي‏كردم… و آرام‏آرام به سكون و آرامش مي‏رسيدم.
آنچه در دل داشتم. بر روي كاغذ مي‏نوشتم و در مقابلم مي‏گذاشتم، و در اوج تنهايي، خود با قلب خود راز و نياز مي‏كردم، آنچه را داشتم به كاغذ مي‏دادم و انعكاس وجود خود را از صفحه مقابلم دريافت مي‏كردم، و از تنهايي به در مي‏آمدم…
اينها را ننوشته‏ام كه بر كسي منت بگذارم، بلكه كاغذ نوشته‏ها بر من منت گذاشته‏اند و درد و شكنجه درونم را تقبل كرده‏اند…
اينجا، قلب مي‏سوزد، اشك مي‏جوشد، وجود خاكستر مي‏شود، و احساس سخن مي‏گويد.
اينجا، كسي چيزي نمي‏خواهد، انتظاري ندارد، ادعايي نمي‏كند… فرياد ضجه‏اي است كه از سينه‏اي پر درد به آسمان طنين‏ انداخته و سايه‏اي كم‏رنگ از آن فريادها بر اين صفحات نقش بسته است.
چه زيباست؛ راز و نيازهاي درويشي دل‏سوخته و نااميد در نيمه‏شب، فرياد خورشان يك انقلابي از جان گذشته در دهان اژدهاي مرگ،
اعتراض خشونت‏بار مظلومي، زير شمشير ستمگر،
اشك سرد يأس و شكست بر رخساره زرد دل‏شكسته‏اي در ميان برادران به خاك و خون غلتيده،
فرياد پرشكوه حق، هز حلقوم از جان گذشته‏اي عليه ستم‏گران روزگار.
چه خوش است؛ دست از جان شستن و دنيا را سه‏طلاقه كردن،
از همه قيد و بند اسارت حيات آزادشدن،
بدون بيم و اميد عليه ستم‏گران جنگيدن،
پرچم حق را در صحنه خطر و مرگ برافراشتن،
به همه طاغوت‏ها نه گفتن،
با سرور و غرور به استقبال شهادت رفتن.
جايي كه ديگر انسان مصلحتي ندارد تا حقيقت را براي آن فدا كند، ديگر از كسي واهمه نمي‏كند تاحق را كتمان نمايد…
آنجا، حق و عدل، همچون خورشيد مي‏تابد و همه قدرت‏ها، و حتي قداست‏ها فرو مي‏ريزند، و هيچ‏كس جز خدا –فقط خدا- سلطنت نخواهد داشت.
من آن آزادي را دوست دارم، و از اينكه در دوره‏هاي سخت حيات آن را تجربه كرده‏ام خوشحالم، و به آن اخلاص و سبكي و ايثار، و لذت روحي و معراج كه در آن تجربه‏ها به آدمي دست مي‏دهد حسرت مي‏خورم.
خوش دارم كه كوله‏بار هستي خود را كه از غم و درد انباشته است بر دوش بگيرم، و عصازنان به سوي صحراي عدم رهسپار شوم.
خوش دارم از همه‏چيز و همه‏كس ببرم و جز خدا انيسي و همراهي نداشته باشم.
خوش دارم كه زمين زيراندازم و آسمان بلند رواندازم باشد و از همه زندگي و تعلقات آن آزاد گردم.
خوش دارم كه مجهول و گمنام، به سوي زجرديدگان دنيا بروم، در رنج و شكنجه آنها شركت كنم، همچون سربازي خاكي در ميان انقلابيون آفريقا بجنگم تابه درجه شهادت نايل آيم.
خوش دارم كه مرا بسوزانند و خاكسترم را به باد بسپارند تا حتي قبري را از اين زمين اشغال نكنم.
خوش دارم هيچ‏كس را نشناسد، هيچ‏كس از غم‏ها و دردهايم آگاهي نداشته باشد، هيچ‏كس از راز و نيازهاي شبانه‏ام نفهمد، هيچ‏كس اشك‏هاي سوزانم را در نيمه‏هاي شب نبيند، هيچ‏كس به من محبت نكند، هيچ‏كس به من توجه نكند، جز خدا كسي را نداشته باشم، جز خدا با كسي راز و نياز نكنم، جز خدا انيسي نداشته باشم، جز خدا به كسي پناه نبرم.
خوش دارم آزاد از قيد و بندها، در غروب آفتاب، بر بلندي كوهي بنشينم و فرو رفتن خورشيد را در درياي وجود مشاهده كنم، و همه حيات خود را به اين زيبايي خدايي بسپارم، و اين زيبايي سحرانگيز با پنجه‏‎هاي هنرمندش، با تاروپود وجودم بازي كند، قلب سوزانم را بگشايد، آتشفشان درونم را آزاد كند، اشك را كه عصاره حيات من است، آزادانه سرازير نمايد، عقده‏ها و فشارهايي را كه بر قلبم و بر روحم سنگيني مي‏كنند بگشايد، غم‏هاي خفه‏كننده را كه حلقومم را مي‏فشرند، و دردهاي كشنده‏اي را كه قلبم را سوراخ‏سوراخ مي‏كنند، با قدرت معجزه‏آساي زيبايي تغيير شكل دهد، و غم را به عرفان و درد را، به فداكاري مبدل كند و آنگاه حياتم را بگيرد، و من، ديوانه‏وار، همه وجودم را تسليم زيبايي كنم، و روحم به سوي ابديتي كه از نورهاي «زيبايي» مي‏گذرد، پرواز كند و در عالم آرامش و طمأنينه، از كهكشان‏ها بگذرم و براي ابقاء پروردگار به معراج روم، و از درد هستي و غم وجود بياسايم و ساعت‏ها و ساعت‏ها در همان حال باقي بمانم و از اين سير ملكوتي لذت ببرم.
خوش دارم كه در نيمه ‏هاي شب، در سكوت مرموز آسمان و زمين به مناجات برخيزم، با ستارگان نجوا كنم و قلب خود را به اسرار ناگفتني آسمان بگشايم، آرام‏آرام به عمق كهكشان‏ها صعود نمايم، محو عالم بي‏نهايت شوم، از مرزهاي عالم وجود درگذرم، و در وادي فنا غوطه‏ور شوم، و جز خدا چيزي را احساس نكنم.
خدايا! ما را ببخش، گناهاني كه ما را احاطه كرده و خود از آن آگاهي نداريم، گناهاني را كه مي‏كنيم و با هزار قدرت عقل توجيه مي‏كنيم و خود از بدي آن آگاهي نداريم.
خدايا! تو آنقدر به من رحمت كرده، و آن‏چنان مرا مورد عنايت خود قرار داده‏اي كه، من از وجود خود شرم مي‏كنم، خجالت مي‏كشم كه در مقابلت بايستم، و خود را كوچكتر از آن مي‏دانم كه در جواب اين همه بزرگواري و پروردگاري، تو را تشكر مي‏كنم و تشكر را نيز تقصيري و اهانتي به ساحت مقدست مي‏دانم.
خدايا! مردم آنقدر به من محبت كرده‏اند، و آن‏چنان مرا از باران لطف و محبت خود سرشار كرده‏اند كه راستي خجلم، و آنقدر خود را كوچك مي‏بينم كه نمي‏توانم از عهده به درآيم، خدايا! تو به من فرصت ده، توانايي ده، تا بتوانم از عهده برآيم، و شايسته اين همه مهر و محبت باشم.
خدايا! سال‏ها دربه‏در بودم، به خاطر مستضعفين دنيا مبارزه مي‏كردم، از همه چيز خود چشم پوشيده بودم، و آرزو مي‏كردم كه روزي به ايران عزيز برگردم و همه استعدادهاي خود را به كار اندازم.
خدايا! به انقلابي‏هاي مصر و الجزاير و كشورهاي ديگر توجه مي‏كردم كه رهبران انقلاب بعد از پيروزي به جان هم مي‏افتند، همديگر را مي‏كوبند، دشمنان را خوشحال مي‏كنند و عدم رشدانقلابي و انساني خود را نشان مي‏دهند، و من آرزو مي‏كردم كه در روزگاران آينده، انقلاب مقدس ايران بوجود بيايد كه، رهبرانش باهم متحد باشند، خود را فراموش كنند، منيت‏ها را كنار بگذارند، وحدت كلمه خود را حفظ كنند و به انقلابيون دنيا نشان دهند كه انقلاب اسلامي ايران، آن‏چنان انقلابي است كه برخلاف همه انقلاب‏ها و همه مكتب‏ها و همه كشورها، خدا و مكتب و هدف، بر خودخواهي‏ها و غرورها غلبه دارد و نمونه‏اي بي‏نظير در سلسله تكاملي انسان‏ها به شمار مي‏آيد.
خدايا! آرزو مي‏كردم كه كشورم آزاد گردد و من بتوانم بي‏خيال از زور و تزوير و دروغ و تهمت و دشمني و خباثت، در فضاي آن به سازندگي پردازم و هرچه بيشتر به تو تقرب بجويم.
خدايا! تو مي‏داني كه تار و پود وجودم با مهر تو سرشته شده است. از لحظه‏اي كه به دنيا آمده‏ام، نام تو را در گوشم خوانده‏ايد، و ياد تو را بر قلبم گره زده‏اند.
تو مي‏داني كه در سراسر عمرم، هيچ‏گاه تو را فراموش نكرده‏ام، در سرزمين‏هاي دوردست، فقط تو در كنارم بودي، در شب‏هاي تار، فقط تو انيس دردها و غم‏هايم بودي، در صحنه‏هاي خطر، فقط تو مرا محافظت مي‏كردي، اشك‏هاي ريزانم را فقط تو مشاهده مي‏نمودي، بر قلب مجروحم، فقط ياد تو و ذكر مرهم مي‏گذاشت.
خدايا! تو مي‏داني كه من در زندگي پرتلاطم خود، لحظه‏اي تو را فراموش نكرده‏ام. همه‏جا به طرفداري حق قيام كرده‏ام، حق را گفته‏ام، از مكتب مقدس تو از هر شرايطي دفاع كرده‏ام، كمال و جمال و جلال تو را بر همة مخالفان و منكران وجودت عرضه كردم، و از تهمت و بدگويي‏ها و ناسزاهاي آنها ابا نكردم.
در آن روزگاري كه طرفداري از اسلام، به ارتجاع و قهقراگري، تعبير مي‏شد، و كمتر كسي جرأت مي‏كرد كه از مكتب مقدس تو دفاع كند، من در همه‏جا، حتي در سرزمين‏هاي كفر، علم اسلام را برمي‏افراشتم، و با تبليغ منطقي و قلبي خود، همه مخالفين را وادار به احترام مي‏كردم، و تو! اي خداي بزرگ! خوب مي‏داني كه اين، فقط براساس اعتقاد و ايمان قلبي من بود، و هيچ محرك ديگري جز تو نمي‏توانست داشته باشد.
خدايا! از آنچه كرده‏ام اجر نمي‏خواهم، و به خاطر فداكاري‏هاي خود بر تو فخر نمي‏فروشم، آنچه داشته‏ام تو داده‏اي، و آنچه كرده‏ام تو ميسر نموده‏اي، همه استعدادهاي من، همه قدرت‏هاي من، همه وجود من زاده اراده تو است، من از خود چيزي ندارم كه ارائه دهم، از خود كاري نكرده‏ام كه پاداشي بخواهم.
خدايا! عذر مي‏خواهم از اين كه، به خود اجازه مي‏دهم كه با تو راز و نياز كنم، عذر مي‏خوهم كه ادعاهاي زياد دارم، در مقابل تو اظهار وجود مي‏كنم، درحالي كه خوب مي‏دانم وجود من زاييده ارادة من نيست، و بدون خواسته تو هيچ و پوچم.
عجيب آنكه از خود مي‏گويم، منم مي‏زنم، خواهش دارم و آرزو مي‏كنم.
خدايا! تو مرا عشق كردي كه در قلب عشاق بسوزم.
تو مرا اشك كردي كه در چشم يتيمان بجوشم.
تو مرا آه كردي، كه از سينه بيوه‏زنان و درمندان به آسمان صعود كنم.
تو مرا فرياد كردي، كه كلمه حق را هرچه رساتر برابر جباران اعلام نمايم.
تو مرا حجت قراردادي، تا كسي نتواند خود را فريب دهد.
تو مرا مقياس سنجش قراردادي تا مظهر ارزش‏هاي خدايي باشم. تا صدق و اخلاص و عشق و فداكاري را بنمايانم.
تو تاروپود وجود مرا با غم و درد سرشتي، تو مرا به آتش عشق سوختي. تو مرا در طوفان حوادث پرداختي، در كوره درد و غم گداختي، تو مرا در درياي مصيبت و بلا غرق كردي، و در كوير فقر و حرمان و تنهايي سوزاندي.
خدايا! تو به من، پوچي لذات زودگذر را نمودي، ناپايداري روزگار را نشان دادي، لذت مبارزه را چشاندي، ارزش شهادت را آموختي.
خدايا! تو را شكر مي‏كنم كه از پوچي‏ها و ناپايداري‏ها و خوشي‏ها و قيد و بندها آزادم نمودي، و مرا در طوفان‏هاي خطرناك حوادث رها كردي، و در غوغاي حيات، در مبارزه با ظلم و كفر، غرقم نمودي و مفهوم واقعي حيات را به من فهماندي، فهميدم كه سعادت حيات، در خوشي و آرامش و آسايش نيست، بلكه در درد و رنج و مصيبت و مبارزه با كفر و ظلم، و بالاخره شهادت است.
خدايا! تو را شكر مي‏كنم كه اشك را آفريدي، كه عصاره حيات انسان است، آنگاه كه در آتش عشق مي‏سوزم، يا در شدت درد مي‏گدازم، يا در شوق زيبايي و ذوق عرفاني آب مي‏شوم، و سروپاي وجودم روح مي‏شود، لطف مي‏شود، عشق مي‏شود، سوز مي‏شود، و عصارة وجود بصورت اشك، آب مي‏شود و به عنوان زيباترين محصول حيات، كه وجهي به عشق و ذوق دارد، و وجهي ديگر به غم و درد، بر دامان وجود فرو مي‏چكد.
اگر خداي بزرگ از من سندي بطلبد، قلبم را ارائه خواهم داد، و اگر محصول عمرم را بطلبد، اشك را تقديم خواهم كرد.
خدايا! تو مرا اشك كردي كه همچون باران بر نمك‏زار انسان ببارم، تو مرا فرياد كردي كه همچون رعد، در ميان طوفان حوادث بغرم.
تو مرا درد و غم كردي، تا هم‏نشين محرومين و دل‏شكسته‏گان باشم، تو مرا عشق كردي تا در قلب‏هاي عشاق بسوزم.
تو مرا برق كردي تا در آسمان ظلمت‏زده بتازم، و سياهي اين شب ظلماني را بدرم.
تو مرا زهد كردي، كه هنگام درد و غم و شكست و فشار و ناراحتي، وجود داشته باشم، و هنگام پيروزي و جشن و تقسيم غنائم، دامن خود برگيرم و در كوير تنهايي با خداي خود تنها بمانم.
غم و درد؛
خدايا! تو را شكر مي‏كنم كه غم و دردهاي شخصي مرا كه كثيف و كشنده بود از من گرفتي، و غم‏ها و دردهاي خدايي دادي، كه زيبا و متعال بود.
خدايا! تو تاروپود وجود مرا با غم و درد سرشتي، تو مار به آتش عشق سوختي، در كوره غم گداختي، در طوفان حوادث ساختي و پرداختي، تو مرا در درياي مصيبت و بلا غرق كردي، و در كوير فقر و حرمان و تنهايي سوزاندي.
خدايا! تو را شكر مي‏كنم كه مرا سنگ زيرين آسيا كردي، و به من قدرت تحمل دادي كه اين همه درد و فشار را، كه در تصورم نمي‏گنجيد، بر قلب و روحم حمل كنم، از مجالس جشن و شادي بگريزم و به مراكز خطر و بلا و درد و رنج پناه برم.
خدايا! تو را شكر مي‏كن مكه غم را آفريدي، و بندگان مخلص خود را به آتش آن گداختي و مرا از اين نعمت بزرگ توانگر كردي.
خدايا! در غم و درد شخصي مي‏سوختم، تو آن‏چنان در دردها و غم‏هاي زجرديدگان و محرومان و دل‏شكسته‏گان غرقم كردي، كه دردها و غم‏هاي شخصي را فراموش كردم. تو مرا با زجر و شكنجه همه محرومين و مظلومين تاريخ آشنا كردي، از اين راه تو علي را به من شناساندي، تو مرا با حسين آشنا كردي، تو دردها و غم‏هاي زينب را بر دلم گذاشتي، تو مرا با تاريخ درآميختي، و من خود را در تاريخ فراموش كردم، با ازليت و ابديت يكي شدم، و از اين نعمت بزرگ، تو را شكر مي‏كنم.
خدايا! تو را شكر مي‏كنم كه به من درد دادي و نعمت درك درد عطا فرمودي، تو را شكر مي‏كنم كه جانم را به آتش غم سوزاندي، و قلب مجروحم را براي هميشه داغدار كردي، دلم را سوختي و شكستي، تا فقط جايگاه تو باشد.
خدايا! همه‏چيز بر من ارزاني داشتي و بر همه‏اش شكر كردم. جسمي سالم و زيبا دادي، پايي قوي و تند و چالاك عطا كردي، بازواني توانا و پنجه‏اي هنرمند بخشيدي، فكري عميق و ذهني شديد دادي، از تمام موهبات علمي به اعلا درجه برخوردارم كردي، موفقيت‏هاي فراوان به من دادي از همه‏چيز، و از همه زيبايي‏ها، و از همه كمالات به حد نهايت به من اعطا كردي و بر همه‏اش شكر مي‏گذارم.
اما اي خداي بزرگ! يك چيز بيش از همه‏چيز به من ارزاني داشتي كه نمي‏توانم شكرش كنم، و آن درد و غم بود.
درد و غم، از وجود اكسيري ساخت كه جز حقيقت چيزي نجويد، جز فداكاري راهي برنگزيند، و جز عشق چيزي از آن ترشح نكند.
خدايا! نمي‏توانم بر اين نعمت تو را شكر كنم ولي به خود جرأت مي‏دهم از تو بخواهم كه اين اكسير مقدس را تباه نكني.
خدايا! تو را شكر مي‏كنم كه مرا بي‏نياز كردي، تا از هيچ‏كس و از هيچ‏چيز انتظاري نداشته باشم.
خدايا! عذر مي‏خواهم از اين كه در مقابل تو مي‏ايستم و از خود سخن مي‏گويم و خود را چيزي به حساب مي‏آورم كه تو را شكر كند و در مقابل تو بايستد و خود را طرف مقابل به حساب آورد!
خدايا! آنچه مي‏گويم از قلبم مي‏جوشد و از روحم لبريز مي‏شود.
خدايا! دل‏شكسته‏ام، زجركشيده‏ام، ظلم‏زده‏ام، از همه‏چيز نااميد و از بازي سرنوشت مأيوسم، در مقابل آينده‏اي تيره و مبهم و تاريك قرار گرفته‏ام، تنها تو را مي‏شناسم، تنها به سوي تو مي‏آيم، تنها با تو راز و نياز مي‏كنم.
خدايا! دل‏شكسته‏اي با تو راز و نياز مي‏كند، زجركشيده‏اي كه وارث هزارها سال مصيبت و شكنجه است، ظلم‏زده‏اي كه تا اعماق استخوان‏هايش از شدت درد و رنج مي‏سوزد، نااميدي كه در افق سرنوشت، جز ظلم و حرمان و تاريكي نمي‏بيند، و جز آينده‏اي مبهم و تاريك سراغ ندارد.
خدايا! هنگامي كه غرش رعدآساي من، در بحبوحه حوادث مي‏شد و به كسي نمي‏رسيد، هنگامي كه فرياد استغاثه من در ميان فحش‏ها و دروغ‏ها و تهمت‏ها ناپديد مي‏شد، تو! اي خداي من!، ناله ضعيف شبانگاه مرا مي‏شنيدي، و بر قلب سوخته‏ام نور مي‏تافتي و به استثغاثه‏ام جواب مي‏گفتي.
تو در مواقع خطر مرا تنها نگذاشتي، تو در كوير تنهايي، انيس شب‏هاي تار من شدي، تو در ظلمت نااميدي، دست مرا گرفتي و كمك كردي، در ايامي كه هيچ عقل و منطقي قادر به محاسبه و پيش‏بيني نبود، تو بر دلم الهام كردي و به رضا و توكل مرا مسلح نمودي، . در ميان ابرهاي ابهام، در مسير تاريك و مجهول و وحشتناك، مرا هدايت كردي.
خدايا! خسته و دل‏شكسته‏ام، مظلوم از ظلم تاريخ، پژمرده از جهل و اجتماع ناتوان در مقابل طوفان حوادث، نااميد در برابر افق مبهم و مجهول، تنها، بي‏كس، فقير در كوير سوزان زندگي، محبوس در زندان آهنين حيات.
دل غم‎زده و دردمندم آرزوي آزادي مي‏كند، وروح پژمرده‏ام خواهش پرواز دارد، تا از اين غربت‏كده سياه، رداي خود را به وادي عدم بكشاند و از بار هستي برهد، ودر عالم نيستي فقط با خداي خود به وحدت برسد.
اي خداي بزرگ! تو را شكر مي‏كنم كه راه شهادت را بر من گشودي، دريچه‏اي پرافتخار از اين دنياي خاكي به سوي آسمان‏ها باز كردي، و لذت‏بخش‏ترين اميد حياتم را دراختيارم گذاشتي، و به اميد استخلاص، تحمل همه دردها و غم‏ها و شكنجه‏ها را ميسر كردي.
بِسْمِ ‏الله الرََّّحْمنِ الرََّّحيمِ
من اعتقاد دارم كه خداي بزگ، انسان را به اندازه درد و رنجي كه در راه خدا تحمل كرده است پاداش مي‏دهد، و ارزش هر انساني به اندازه درد و رنجي است كه در اين راه تحمل كرده است، و مي‏بينيم كه مردان خدا بيش از هركس در زندگي خود گرفتار بلا و رنج و درد شده‏اند، علي بزرگ را بنگريد كه خداي درد است، كه گويي بندبند وجودش، با درد و رنج جوش خورده است، حسين را نظاره كنيد كه در دريايي از درد و شكنجه فرو رفت، كه نظير آن در عالم ديده نشده است، و زينب كبري را ببينيد، كه با درد و رنج انس گرفته است.
درد، دل آدمي را بيدار مي‏كند، روح را صفا مي‏دهد، غرور و خودخواهي را نابود مي‏كند، نخوت و فراموشي را از بين مي‏برد، انسان را متوجه وجود خود مي‏كند.
انسان گاه‏گاهي خود را فراموش مي‏كند، فراموش مي‏كند كه بدن دارد، بدني ضعيف و ناتوان، كه در مقابل عالم و زمان، كوچك و ناچيز و آسيب‏پذير است، فراموش مي‏كند كه هميشگي نيست، و چند صباحي بيشتر نمي‏پايد، فراموش مي‏كند كه جسم مادي او نمي‏تواند با روح او هم‏پرواز شود، لذا اين انسان احساس ابديت و مطلقيت و قدرت مي‏كند، سرمست پيروزي و اوج آمال و آرزوهاي دور و دراز خود، بي‏خبر از حقيقت تلخ و واقعيت‏هاي عيني وجود، به پيش مي‏تازد و از هيچ ظلم و ستمي روگردان نمي‏شود. اما درد آدمي را به خود مي‏آورد، حقيقت وجود او را به آدمي مي‏فهماند، و ضعف و زوال و ذلت خود را درك مي‏كند، و دست از غرور كبريايي برمي‏دارد، و معني خودخواهي و مصلحت‏طلبي و غرور را مي‏‏فهمد و آن را توجيه مي‏كند.
خدايا! تو را شكر مي‏كنم كه با فقر آشنايم كردي تا رنج گرسنگان را بفهمم و فشار دروني نيازمندان را درك كنم.
خدايا! تو را شكر مي‏كنم كه باران تهمت ودروغ و ناسزا را عليه من سرازير كردي، تا در ميان طوفان‏هاي وحشتناك ظلم و جهل و تهمت غوطه‏ور شوم، و ناله حق‏طلبانه من در برابر غرش تندرهاي دشمنان و بدخواهان محو و نابود گردد، و در دامان عميق و پرشكوه درد، سر به گريبان فطرت خود فرو برم. و درد و رنج علي را تا اعماق روحم احساس كنم، علي بزرگ، علي نمونه، علي مظهر اسلام و عنايت و عبادت و محبت و ايمان و عشق و تكامل، كه با تمام عظمتش، و با تمام درخشش خيره‏كننده‏اش، بيش از هر كس مورد تهمت و دروغ و ناسزا قرار گرفت، و بيش از هزاروچهارصد سال تاريخ، و هزارها عبرت روزگار، هنوز هم هجوم تبليغات شوم طاغوتيان در اذهان اكثريت مسلمانان باقي نمانده است و شخصيت بي‏همتاي اين نمونه روزگار براي ميليون‏ها بشر ناشناخته مانده است.
خدايا! تو را شكر مي‏كنم كه مرا با درد آشنا كردي تا درد دردمندان را لمس كنم، و به ارزش كيميايي درد پي ببرم، و «ناخالصي»هاي وجودم را در آتش درد بسوزم، و خواسته‏هاي نفساني خود را زير كوه غم و درد بكوبم، و هنگام راه رفتن بر روي زمين و نفس كشيدن هوا، وجدانم آسوده و خاطرم آرام باشد تا به وجود خود پي ببرم و موجوديت خود را حس كنم.
خدايا! تو را شكر مي‏كنم كه تو مرا در آتش عشق گداختي، و همه موجودات و «خواستني»ها را بجز عشق و معشوق در نظرم خوار و بي‏مقدار كردي، تا از كنار هر حادثه وحشتناك به سادگي و آرامي بگذرم. دردها، تهمت‏ها، ظلم‏ها، فشارها، و شكنجه ‏ها را با سهولت تحمل كنم.
خدايا! تو را شكر مي‏كنم كه لذت معراج را بر روحم ارزاني داشتي، تا گاه‏گاهي از دنياي ماده درگذرم، و آنجا جز وجود تو را نبينم و جز «بقاء»ي تو چيزي نخواهم، و بازگشت از «ملكوت اعلي» براي من شكنجه‏اي آسماني باشد كه ديگر به چيزي دل نبندم و چيزي دلم را نربايد.
خدايا! اكنون احساس مي‏كنم كه در دريايي از درد غوطه مي‏خورم، در دنيايي از غم و حسرت غرق شده‏ام، به حدي كه اگر آسمان‏ها و زمين را و همه ثروت وجود را به من ارزاني داري به سهولت رد مي‏كنم، و اگر همه عالم را عليه من آتش كني، و آسماني از عذاب بر سرم بريزي و زير كوه‏هاي غم و درد مرا شكنجه كني، حتي آخ نگويم، كوچكترين گله‏اي نكنم، كمترين ناراحتي به خود راه ندهم، فقط به شرط آنكه ذكر خود را، و ياد خود را و زيبايي خود را از من نگيري، و مرا در همان حال به دست بلا بسپاري، به شرط آنكه بدانم اين بلا از محبوب به من رسيده است تا احساس لذت كنم، و همه دردها و شكنجه‏ها را به جان و دل بخرم، و اثبات كنم كه عزت و ذلت دنيا براي من يكسان است، لذت و درد دنيا مرا تكان نمي‏دهد و شكست و پيروزي مادي در من تأثيري ندارد.
خوش نداشتم و ندارم، كه دوستانم و بزرگان به خاطر دوستي و محبت از من دفاع كنند، و مرا از ميان طوفان بلاي حوادث نجات دهند، خوش نداشتم كه رحمت و شفقت دوستان و مخلصين را برانگيزم، و از قدرت معنوي و مادي آنان در راه هدف مقدس خويش استفاده كنم.
اما هميشه مي‏خواستم كه شمع باشم و بسوزم و نور بدهم و نمونه‏اي از مبارزه و كلمه حق و مقاومت در مقابل ظلم باشم؛ مي‏خواستم هميشه مظهر فداكاري و شجاعت باشم و پرچم شهادت را در راه خدا به دوش بكشم. مي‏خواستم در درياي فقر غوطه بخورم و دست نياز به سوي كسي دراز نكنم، مي‏خواستم فرياد شوم و زمين و آسمان را با فداكاري و ايمان و پايداري خود بلرزانم، مي‏خواستم ميزان حق و باطل باشم، و دروغ‏گويان و مصلحت‏طلبان و غرض‏ورزان را رسوا كنم، مي‏خواستم آن‏چنان نمونه‏اي در برابر مردم بوجود آورم كه هيچ حجتي براي چپ و راست نماند، و طريق مستقيم، روشن و صريح و معلوم باشد، و هر كس در معركه سرنوشت، مورد امتحان سخت قرار نگيرد و راه فرار براي كسي نماند.
اما هميشه آرزو داشتم اگر دوستانم مي‏خواهند از من دفاع كنند، به خاطر حق دفاع كنند، نه به خاطر محبت و دوستي، اگر به هدف من علاقمندند، به خاطر طرفداري از حق باشد، نه رحم و شفقت به دوستي دل‏سوخته و رنج‏ديده كه احياناً كسب قلب او ثواب داشته باشد.
خدايا! هدايتم كن! زيرا مي‏دانم كه گمراهي چه بلاي خطرناكي است.
خدايا! هدايتم كن! زيرا مي‏دانم كه گمراهي چه بلاي خطرناكي است.
خدايا! هدايتم كن! كه ظلم نكنم، زيرا مي‏دانم كه ظلم چه گناه نابخشودني است.
خدايا! نگذار دروغ بگويم، زيرا دروغ ظلم كثيفي است.
خدايا! محتاجم مكن كه تهمت به كسي بزنم، زيرا تهمت، خيانت ظالمانه‏اي است.
خدايا! ارشادم كن كه بي‏انصافي نكنم، زيرا كسي كه انصاف ندارد شرف ندارد.
خدايا! راهنمايم باش تا حق كسي را ضايع نكنم، كه بي‏احترامي به يك انسان، همانا كفر خداي بزرگ است.
خدايا! مرا از بلاي غرور و خودخواهي نجات ده، تا حقايق وجود را ببينم و جمال زيباي تو را مشاهده كنم.
خدايا! پستي دنيا و ناپايداري روزگار را هميشه در نظرم جلوه‏گرساز، تا فريب زرق و برق عالم خاكي، مرا از ياد تو دور نكند.
خدايا! من كوچكم، ضعيفم، ناچيزم، پركاهي در مقابل طوفان‏ها هستم، به من ديده‏اي عبرت‏بين ده، تا ناجيزي خود را ببينم و عظمت و جلال تو را براستي بفهمم و به درستي تسبيح كنم.
خدايا! دلم از ظلم و ستم گرفته است، تو را به عدالتت سوگند مي‏دهم كه مرا در زمره ستم‏گران و ظالمان قرار ندهي.
خدايا! مي‏خواهم فقيري بي‏‏نياز باشم، كه جاذبه‏هاي مادي زندگي، مرا از زيبايي و عظمت تو غافل نگرداند.
خدايا! خوش دارم گمنام و تنها باشم، تادر غوغاي كشمكش‏هاي پوچ مدفون نشوم.
خدايا! دردمندم، روحم از شدت درد مي‏سوزد، قلبم مي‏جوشد، احساسم شعله مي‏كشد، و بندبند وجودم از شدت درد صيحه مي‏زند، تو مرا در بستر مرگ آسايش بخش.
خسته ‏ام، پير شده‏ام، دل‏شكسته‏ام، نااميدم، ديگر آرزويي ندارم، احساس مي‏كنم كه اين دنيا ديگر جاي من نيست، با همه وداع مي‏كنم، و مي‏خواهم فقط با خداي خود تنها باشم.
خدايا! به سوي تو مي‏آيم، از عالم و عالميان مي‏گريزم، تو مرا در جوار رحمت خود سكني ده.
برگرفته از : کتاب بینش و نیایش

منبع: سایت شهید چمران




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.