نویسنده: غلامرضا معصومی
در اساطیر یونان باستان، آدونیس (Adonis) نام معشوق الههی آفرودیتهی (Aphrodite) بود. زندگی و سرگذشت آدونیس یکی از افسانههای سوریه بود که هزیود (Hesiod) نیز به آن اشاره کرده است. روایتی که بیشتر مورد قبول بوده، چنین است که: «تیاس (Thias)، پادشاه سوریه، دختری به نام اسمیرنا (Smyrna) یا همان میرا (Myrrha) داشت که بر اثر خشم آفرودیته، مجبور به طلب عملی حرام با پدر خود گردید. میرا با کمک دایهاش هیپولیته (Hippolyte) به مقصود رسیده و در دوازده شب با پدر درآمیخت. اما در شب دوازدهم، تیاس به نیرنگ دخترش پی برده و با کاردی به قصد کشتن میرا، وی را تعقیب کرد. دختر به خدایان پناه برده و آنها نیز او را به صورت درخت میر (Myrrh) درآوردند. ده ماه بعد، شکافی در پوست درخت پدید آمده و پسری که بعدها آدونیس نام گرفت، از آن خارج شد. آفرودیته که از زیبایی آن کودک به وجد آمده بود، وی را برداشته، با خود برد و پرسفونه (Persephone) را مأمور پرورش و تربیت کودک کرد. اما پرسفونه که محو زیبایی کودک شده بود، دیگر حاضر به استرداد آدونیس به آفرودیته نشد.
برای رفع این اختلاف، بنا به روایتی زئوس (Zeus) و بنا به روایتی دیگر، یکی از موزها (Muses)، به نام کالیوپه (Calliope) به داوری پرداخته و قرار شد که آدونیس، یک سوم سال را با آفرودیته، یک سوم سال را با پرسفونه و یک سوم د یگر سال را در هر مکانی که مایل باشد، به سر ببرد. اما آدونیس دو سوم سال را با آفرودیته و یک سوم آن را با پرسفونه زندگی میکرد. بعدها آرس (Ares) نسبت به او خشمگین شده، گرازی را علیه او برانگیخت که آدونیس در ضمن شکار آن به سختی مجروح شده و سپس مرد. بر این حکایت که در آن، راز روئیدن نباتات توسط آدونیس که خود از درختی متولد شده و یک سوم سال را در زیر زمین و دو سوم آن را روی زمین به اتفاق ربةالنّوع بهار و عشق به سر میبرد، شاخ و برگهایی افزوده شده است. دربارهی نفرین آفرودیته به آدونیس، اشارات دقیقتری شده که چنین روایت میشود: «سنکرئیس (cenchreis)، مادر اسمیرنا و همسر سینیراس (Cinyras) یا تیاس به آفرودیته اهانتی کرد، بدین معنا که دخترش زیباتر از آفرودیته میباشد.
از این رو ربةالنّوع هوس، معاشقهی دختر را با پدر به اسمیرنا یا همان میرا تلقین کرد. اسمیرنا به محض اینکه به خطای خود پی برد، درصدد به دارآویختن خویش برآمد، اما دایهی وی او را دلداری داد. اسمیرنا از خجالت در جنگلی پنهان شده و آفرودیته که با او بر سر مهر آمده بود، وی را به درختی مبدل ساخت. معروف است که پدر او، پوست درخت را شکافته و آدونیس از آن بیرون آمده». این مطلب که آدونیس توسط نیمفها (Nymphs) پرورش یافته و کار وی شکار یا چرای گلهها در مراتع و جنگلها بود، به وسیلهی شعرای دورهی هلنیستی رواج پیدا کرد. دربارهی حادثهای که منجر به مرگ وی شد، نیز میگویند: «حسادت آرس که عاشق آفرودیته بود و یا به قولی کینهی آپولو (Apollo) نسبت به آفرودیته، باعث مرگ آدونیس شد». محل این واقعه را عدهای کوهستان ایدالیون (Idalion) و برخی لبنان دانستهاند. در بیبلوس (Byblos)، رودخانهای به نام آدونیس وجود داشت که هر سال هنگام برگزاری تشریفات وفات آدونیس، رنگ قرمز به خود میگرفت. در روایات آمده، بسیاری از افسانهها که در مورد گلها بودند، با سرگذشت آدونیس ارتباط داشتند. نه تنها منشأ افسانهای "مِر"، که آن را اشکهای میرا میپنداشتند، بلکه داستان "گل سرخ" نیز مربوط به زندگی او میشد. معروف بود که این گل در اصل رنگی سفید داشته، اما روزی که آفرودیته بر اثر شنیدن خبر جراحت دوست قدیم خود به کمک وی میشتافت، پایش به خاری خورده و خونی که به این طریق ازپای وی خارج شد، گلهای آن بوته را به رنگ سرخ درآورد. همچنین عقیده داشتند که شقایق نعمانی (گل آلاله یا لالهی کوهی) نیز از فروریختن خون پای آفرودیته بر زمین روئیده است. بیون (Bion) چنین نقل کرده که: «به تعداد قطرات خونی که از آدونیس جاری شد، آفرودیته اشک ریخته و از هر قطرهی اشک وی یک گل سرخ و از هر قطرهی خون آدونیس یک شقایق نعمانی به وجود آمد». آفرودیته به افتخار دوست خود، مراسم عزایی ترتیب داد که زنان سوریه در بهار هر سال آن را تجدید میکردند. آنها همه ساله مدر ظروف مختلف بذرهایی کاشته و با آب گرم آن را آبیاری میکردند تا هر چه زودتر بروید. این طرز کشت به "باغهای آدونیس" معروف شده و نباتاتی که از این طریق رویانده میشدند پس از سر کشیدن از خاک، خیلی زود از بین میرفتند. این عمل، سرنوشت آدونیس را به خاطر آنها آورده و زنان نیز با توجه به این معنا برای سرنوشت جوانی که مورد علاقهی آفرودیته بود، میگریستند. این داستان ریشهی سامی داشته و نام آدونیس که در زبان عبری به معنای "خدا" میباشد، مؤید این گفتار است. ستایش آدونیس در دورهی هلنیستی در تمام مدیترانه معمول شده و صحنههایی از زندگی او بر روی آئینههای اتروسکی (Etruscan) نقش شد. پس از مرگ آدونیس، به اصرار آفرودیته، خدایان موافقت کردند که وی شش ماه از سال زنده شود. بنابراین مردم هر سال، مرگ و تجدید حیات آدونیس را که نشانهی مرگ و تجدید حیات سالیانهی طبیعت میدانستند، در نیمهی تابستان جشن میگرفتند که به جشن آدونیا (Adonia) شهرت داشت. آدونیس بیشتر در فنیقیه پرستش شده و در مورد او، مردم سرودهایی ساخته و خواندهاند. کاهنان تاریخ نویس سومری برای دو تن از شاهان خود به نامهای تموز (Tammuz) و گیلگمش (Gilgamesh) داستانهای شگفت انگیزی ساختند. این داستانها چنان شهرت و نفوذ یافت که گیلگمش بعدها قهرمان بزرگترین افسانهی منطقه بابلی شده و تموز نیز در جمع خدایان بابلی و بعدها به صورت آدونیس یونانیان در آمد. افسانهی رویش گیاهان با نام تموز و عیشتر (Ishtar) همراه بوده و در متن سومری این افسانه، تموز برادر کوچک عیشتر میباشد، اما در متن بابلی، تموز گاهی عنوان معشوق و زمانی عنوان برادر عیشتر را دارد. به نظر میرسد که هر دو متن به اساطیر آدونیس یا دمتر (Demeter) و پرسفونه و صدها اسطورهی دیگر مرگ و رستاخیز راه یافته باشند.
در افسانهی بابلی آن، تموز پسر ائا (Ea) میباشد که گوسفندان خود را زیر درخت بزرگ اریدا (Erida) که سایهی آن، همهی زمین را پوشانده بود، میچرانید. عیشتر که پیوسته تشنهی عشق بود به دام عشق او گرفتار شده و بر آن شد که وی را به همسری خویش برگزیند، اما تموز یا همان آدونیس با حملهی گرازی وحشی از پا درآمده و مانند همهی مردگان به دوزخ تاریک زیر زمین که بابلیان آن را آرالو (Aralu) مینامیدند و ارشکیگال (Ereshkigal)، خواهر حسود عیشتر به آن تسلط داشت، فرو رفت. عیشتر به اندوهی سخت گرفتار شده، تصمیم گرفت که خود به آرالو فرو رفته و با شستن زخمهای تموز در یکی از چشمههای شفابخش، زندگانی را به وی بازگرداند. آنگاه با زیبایی خیره کنندهی خویش به دروازهی دوزخ نزدیک شده و اجازهی ورود خواست.
منبع مقاله :
معصومی، غلامرضا؛ (1388) دایره المعارف اساطیر و آیین های باستانی جهان جلد اول، تهران: شرکت انتشارات سوره مهر؛ چاپ اول.
برای رفع این اختلاف، بنا به روایتی زئوس (Zeus) و بنا به روایتی دیگر، یکی از موزها (Muses)، به نام کالیوپه (Calliope) به داوری پرداخته و قرار شد که آدونیس، یک سوم سال را با آفرودیته، یک سوم سال را با پرسفونه و یک سوم د یگر سال را در هر مکانی که مایل باشد، به سر ببرد. اما آدونیس دو سوم سال را با آفرودیته و یک سوم آن را با پرسفونه زندگی میکرد. بعدها آرس (Ares) نسبت به او خشمگین شده، گرازی را علیه او برانگیخت که آدونیس در ضمن شکار آن به سختی مجروح شده و سپس مرد. بر این حکایت که در آن، راز روئیدن نباتات توسط آدونیس که خود از درختی متولد شده و یک سوم سال را در زیر زمین و دو سوم آن را روی زمین به اتفاق ربةالنّوع بهار و عشق به سر میبرد، شاخ و برگهایی افزوده شده است. دربارهی نفرین آفرودیته به آدونیس، اشارات دقیقتری شده که چنین روایت میشود: «سنکرئیس (cenchreis)، مادر اسمیرنا و همسر سینیراس (Cinyras) یا تیاس به آفرودیته اهانتی کرد، بدین معنا که دخترش زیباتر از آفرودیته میباشد.
از این رو ربةالنّوع هوس، معاشقهی دختر را با پدر به اسمیرنا یا همان میرا تلقین کرد. اسمیرنا به محض اینکه به خطای خود پی برد، درصدد به دارآویختن خویش برآمد، اما دایهی وی او را دلداری داد. اسمیرنا از خجالت در جنگلی پنهان شده و آفرودیته که با او بر سر مهر آمده بود، وی را به درختی مبدل ساخت. معروف است که پدر او، پوست درخت را شکافته و آدونیس از آن بیرون آمده». این مطلب که آدونیس توسط نیمفها (Nymphs) پرورش یافته و کار وی شکار یا چرای گلهها در مراتع و جنگلها بود، به وسیلهی شعرای دورهی هلنیستی رواج پیدا کرد. دربارهی حادثهای که منجر به مرگ وی شد، نیز میگویند: «حسادت آرس که عاشق آفرودیته بود و یا به قولی کینهی آپولو (Apollo) نسبت به آفرودیته، باعث مرگ آدونیس شد». محل این واقعه را عدهای کوهستان ایدالیون (Idalion) و برخی لبنان دانستهاند. در بیبلوس (Byblos)، رودخانهای به نام آدونیس وجود داشت که هر سال هنگام برگزاری تشریفات وفات آدونیس، رنگ قرمز به خود میگرفت. در روایات آمده، بسیاری از افسانهها که در مورد گلها بودند، با سرگذشت آدونیس ارتباط داشتند. نه تنها منشأ افسانهای "مِر"، که آن را اشکهای میرا میپنداشتند، بلکه داستان "گل سرخ" نیز مربوط به زندگی او میشد. معروف بود که این گل در اصل رنگی سفید داشته، اما روزی که آفرودیته بر اثر شنیدن خبر جراحت دوست قدیم خود به کمک وی میشتافت، پایش به خاری خورده و خونی که به این طریق ازپای وی خارج شد، گلهای آن بوته را به رنگ سرخ درآورد. همچنین عقیده داشتند که شقایق نعمانی (گل آلاله یا لالهی کوهی) نیز از فروریختن خون پای آفرودیته بر زمین روئیده است. بیون (Bion) چنین نقل کرده که: «به تعداد قطرات خونی که از آدونیس جاری شد، آفرودیته اشک ریخته و از هر قطرهی اشک وی یک گل سرخ و از هر قطرهی خون آدونیس یک شقایق نعمانی به وجود آمد». آفرودیته به افتخار دوست خود، مراسم عزایی ترتیب داد که زنان سوریه در بهار هر سال آن را تجدید میکردند. آنها همه ساله مدر ظروف مختلف بذرهایی کاشته و با آب گرم آن را آبیاری میکردند تا هر چه زودتر بروید. این طرز کشت به "باغهای آدونیس" معروف شده و نباتاتی که از این طریق رویانده میشدند پس از سر کشیدن از خاک، خیلی زود از بین میرفتند. این عمل، سرنوشت آدونیس را به خاطر آنها آورده و زنان نیز با توجه به این معنا برای سرنوشت جوانی که مورد علاقهی آفرودیته بود، میگریستند. این داستان ریشهی سامی داشته و نام آدونیس که در زبان عبری به معنای "خدا" میباشد، مؤید این گفتار است. ستایش آدونیس در دورهی هلنیستی در تمام مدیترانه معمول شده و صحنههایی از زندگی او بر روی آئینههای اتروسکی (Etruscan) نقش شد. پس از مرگ آدونیس، به اصرار آفرودیته، خدایان موافقت کردند که وی شش ماه از سال زنده شود. بنابراین مردم هر سال، مرگ و تجدید حیات آدونیس را که نشانهی مرگ و تجدید حیات سالیانهی طبیعت میدانستند، در نیمهی تابستان جشن میگرفتند که به جشن آدونیا (Adonia) شهرت داشت. آدونیس بیشتر در فنیقیه پرستش شده و در مورد او، مردم سرودهایی ساخته و خواندهاند. کاهنان تاریخ نویس سومری برای دو تن از شاهان خود به نامهای تموز (Tammuz) و گیلگمش (Gilgamesh) داستانهای شگفت انگیزی ساختند. این داستانها چنان شهرت و نفوذ یافت که گیلگمش بعدها قهرمان بزرگترین افسانهی منطقه بابلی شده و تموز نیز در جمع خدایان بابلی و بعدها به صورت آدونیس یونانیان در آمد. افسانهی رویش گیاهان با نام تموز و عیشتر (Ishtar) همراه بوده و در متن سومری این افسانه، تموز برادر کوچک عیشتر میباشد، اما در متن بابلی، تموز گاهی عنوان معشوق و زمانی عنوان برادر عیشتر را دارد. به نظر میرسد که هر دو متن به اساطیر آدونیس یا دمتر (Demeter) و پرسفونه و صدها اسطورهی دیگر مرگ و رستاخیز راه یافته باشند.
در افسانهی بابلی آن، تموز پسر ائا (Ea) میباشد که گوسفندان خود را زیر درخت بزرگ اریدا (Erida) که سایهی آن، همهی زمین را پوشانده بود، میچرانید. عیشتر که پیوسته تشنهی عشق بود به دام عشق او گرفتار شده و بر آن شد که وی را به همسری خویش برگزیند، اما تموز یا همان آدونیس با حملهی گرازی وحشی از پا درآمده و مانند همهی مردگان به دوزخ تاریک زیر زمین که بابلیان آن را آرالو (Aralu) مینامیدند و ارشکیگال (Ereshkigal)، خواهر حسود عیشتر به آن تسلط داشت، فرو رفت. عیشتر به اندوهی سخت گرفتار شده، تصمیم گرفت که خود به آرالو فرو رفته و با شستن زخمهای تموز در یکی از چشمههای شفابخش، زندگانی را به وی بازگرداند. آنگاه با زیبایی خیره کنندهی خویش به دروازهی دوزخ نزدیک شده و اجازهی ورود خواست.
منبع مقاله :
معصومی، غلامرضا؛ (1388) دایره المعارف اساطیر و آیین های باستانی جهان جلد اول، تهران: شرکت انتشارات سوره مهر؛ چاپ اول.