مادیانگاری حذفی، آموزهای است که تلقی عرفی ما از پدیدههای روانی را یک نظریهی کاملاً کاذب میداند؛ (1) نظریهای آن چنان ناقص که هم اصول و هم وجودشناسی آن نهایتاً به جای اینکه به آرامی به علم عصبی کامل تحویل شوند، نهایتاً با آن جایگزین میشوند. در این صورت، فهم دوجانبه و حتی دروننگری ما ممکن است مجدداً در چارچوب مفهومی علم عصبی کامل بازسازی شود؛ نظریهای که میتوانیم انتظار داشته باشیم، بسیار قدرتمندتر از روانشناسی عامیانهای باشد که جایگزینش میشود و به نحو اساسیتری با علم فیزیکی به طورکلی سازگار باشد. هدف من در این نوشته این است که این پیشبینیها را بررسی کنم، به خصوص از این جهت که آنها با (1) عناصر اصلی روانشناسی عامیانه: گرایشهای گزارهای (باور، میل و غیره) و (2) تصوری از عقلانیت که این عناصر در آن ظاهر میشوند، مرتبطاند.
این نکته تغییری را در سرنوشت مادیانگاری نشان میدهد. بیست سال پیش، عواطف، کیفیات ذهنی و «احساسات خام» موانع اصلی برنامهی مادیانگارانه دانسته میشدند. با انحلال این موانع، (2) نقطهی مخالفت تغییر یافت. در حال حاضر، عموماً تصور میشود که قلمرو امور التفاتی- یعنی قلمرو گرایشهای گزارهای- بیش از هر چیز دیگری هم تحویلناپذیر و هم حذفناپذیر به نفع چیزی در چارچوب مادیانگارانه هستند. اینکه آیا و چرا این گونه است را باید بررسی کنیم.
اما این بررسی چندان معنا ندارد، مگر اینکه نخست دریابیم که شبکهی مربوط مفاهیم عرفی واقعاً نظریهای تجربی است با همهی کارکردها، مزایا و خطراتی که لازمهی این جایگاه است؛ بنابراین با توضیح کوتاهی از این دیدگاه و تکرار مختصرِ مبانی آن آغاز خواهم کرد. مقاومتی که این دیدگاه با آن رو به روست، همچنان تعجب مرا بر میانگیزد. به هر حال، فهم عرفی در برابر بسیاری از نظریهها به زانو در آمده است. این دیدگاه را به خاطر بیاورید که مکان جهت راجحی دارد که همهی اشیا در آن حرکت میکنند؛ وزن خصیصهی درونی جسم است؛ چیزی که بدون قسر حرکت میکند، در زمان خاصی ساکن خواهد شد؛ فلکالافلاک هر روز میگردد و غیره. شاید این مثالها روشن باشند، اما به نظر میرسد افراد متمایلاند یک مؤلفهی نظری را تنها در صورتی در فهم عرفی راه دهند که (1) نظریه و فهم عرفی مربوط دست نخورده در عهد باستان جای داشته باشند و (2) کذب نظریهی مربوطه در حال حاضر چنان روشن باشد که ماهیت حدسی آن اجتنابناپذیر باشد. در واقع، تشخیص نظریهها در این شرایط آسانتر است، اما همیشه بینش کامل، بینشِ همراه با بازنگری است. بگذارید به دنبال چشماندازی برای تغییر باشیم.
1. چرا روانشناسی عامیانه یک نظریه است
فهم چارچوب مفهومی عرفیِ پدیدههای ذهنی به عنوان یک نظریه، سازمان ساده و وحدتبخشی را برای بیشتر موضوعات عمدهی فلسفهی ذهن به ارمغان میآورد، از جمله برای تبیین و پیشبینی رفتار، معناشناسی محمولات ذهنی، نظریهی عمل، مسئلهی اذهان دیگر، حیث التفاتی حالات ذهنی، ماهیت دروننگری و مسئلهی ذهن و بدن. هر دیدگاهی که بتواند همهی اینها را با هم در خود بگنجاند، شایستهی بررسی دقیق است.با تبیین رفتار انسان (و حیوان) آغاز میکنیم. واقعیت این است که شخص متوسط میتواند رفتار اشخاص دیگر را با مهارت و موفقیت چشمگیری تبیین و حتی پیشبینی کند. این گونه تبیینها و پیشبینیها معمولاً به میل، باور، ترس، قصد، ادراک حسی و غیره که عامل، سابجکت آنها تلقی میشود، اشاره میکنند، اما این تبیینها، قوانینی- دست کم قوانین تقریبی و در دسترس- را پیش فرض میگیرند که شرایط تبیینی را با رفتار تبیین شده پیوند میدهند. همین امر در مورد پیشبینی و توجیه شرطیهای التزامی و خلاف واقع مربوط به رفتار هم صادق است. مطمئناً میتوان شبکهای غنی از قوانین عرفی را در واقع، براساس همین شیوهی روزمرهی تبیین و پیشبینی، بازسازی کرد که اصول آن پند و اندرزهای آشنا و کارکردهای متنوع آنها شفافاند. هر یک از ما دیگران را میفهمد، همانطور که ما میفهمیم، زیرا ما معرفت ضمنی مشترکی به مجموعهی مرکبی از دانش سینه به سینه داریم که به روابط قانون واری که میان شرایط خارجی، حالات درونی و رفتار علنی برقرارند، مربوط است. این مجموعه از دانش سینه به سینه با توجه به ماهیت و کارکردهایش میتواند به حق «روانشناسی عامیانه» نامیده شود. (3)
این رهیافت مستلزم آن است که معناشناسی واژگان در مجموعهی لغات ذهنگرایانهی متعارف ما به همان صورت فهمیده شود که معناشناسی واژگان نظری به طور کلی فهمیده میشود: معنای هر واژهی نظری را شبکهی قوانینی که در آن ظاهر میشود، تثبیت میکند یا تشکیل میدهد. (این دیدگاه کاملاً از رفتارگرایی منطقی متمایز است. ما تحلیلی بودن قوانین مربوط را رد میکنیم و روابط قانونوار عموماً حامل بار معنایی هستند، نه صرفاً روابط با رفتار علنی، اما این دیدگاه مقبولیت اندکی را که رفتارگرایی منطقی از آن برخوردار بود، تبیین میکند.)
از همه مهمتر، پذیرش نظریه بودن روانشناسی عامیانه راه حل ساده و قاطعی را برای یک مسئلهی شکاکانهی قدیمی- یعنی مسئلهی اذهان دیگر- به دست میدهد. این اعتقاد مشکلدار که فرد دیگری سابجکت حالات ذهنی است، به طور قیاسی از رفتار او استنتاج نمیشود و همینطور از طریق تمثیل استقرائی از یک نمونهی منحصر به فرد و اطمینانناپذیر- یعنی خود شخص- هم استنتاج نمیشود، بلکه این اعتقاد یک نوع کاملاً صریح از فرضیهی نبیینی تک موردی است. کارکرد آن به همراه قوانین پس زمینهای روانشناسی عامیانه، عرضهی تبیینها / پیشبینیها/ فهم رفتار مستمر فرد است و تا جایی معتبر است که در این مورد، از فرضیات رقیب موفقتر باشد. این قبیل فرضیهها عمدتاً موفقاند و در نتیجه، این باور که دیگران از حالاتی درونیای برخوردارند که روانشناسی عامیانه آنها را درمییابد، باور معقولى است.
بدین ترتیب، معرفت به اذهان دیگر به معرفت به ذهن خود شخص وابستگی ذاتی ندارد. یک مریخی میتواند با تطبیق اصول روانشناسی عامیانهی ما بر رفتار ما، به درستی مجموعهی متعارف حالات ذهنی را به ما اسناد دهد، هرچند روانشناسی خود او تفاوت بسیاری با روانشناسی ما داشته باشد؛ بنابراین یک مریخی «مورد خاص خودش را تعمیم نمیدهد».
همینطور، معلوم میشود که احکام دروننگرانهی مربوط به مورد خاص یک شخصی به هیچ وجه از جایگاه یا استحکام خاصی برخوردار نیستند. براساس دیدگاه کنونی، یک حکم دروننگرانه صرفاً نمونهای از عادت مکتسب پاسخ مفهومی به حالات درونی خود شخص است و استحکام هر پاسخ خاصی همیشه به استحکام چارچوب مفهومی (نظریه) مکتسبی بستگی دارد که پاسخ در آن شکل گرفته است؛ بنابراین یقین دروننگرانه شخص به اینکه ذهن او جایگاه باورها و میلهاست، شاید به همان اندازه نادرست باشد که یقین بصری انسان باستان به اینکه فلکالافلاک هر روز میگردد، نادرست بود.
معمای دیگر، حیث التفاتی حالات ذهنی است. «گرایشهای گزارهای»- آن طور که راسل آنها را نامگذاری کرد- محور نظاممند روانشناسی عامیانه را تشکیل میدهند و منحصر به فرد بودن و ویژگیهای منطقی غیرقانونمند آنها برخی را بر آن داشته است که تقابل بنیادین آنها را با آنچه تصور میشود پدیدههای صرفاً فیزیکی ممکن است به نمایش بگذارند، در همین جا ببینند. کلید این موضوع نیز در ماهیت نظری روانشناسی عامیانه نهفته است. حیث التفاتی حالات ذهنی در اینجا نه به عنوان رازی از طبیعت، بلکه به عنوان خصیصهی ساختاری مفاهیم روانشناسی عامیانه ظهور مییابد، اما جالب است که همین خصیصههای ساختاری، نزدیکی تنگاتنگ روانشناسی عامیانه را با نظریات علوم فیزیکی آشکار میکنند. بگذارید توضیح بدهم.
انواع بسیار گوناگون آنچه را میتوان «گرایشهای عددی» نامید که در چارچوب مفهومی علوم فیزیکی ظاهر میشوند، در نظر بگیرید: «... جرم n کیلوگرم را دارد»، «... سرعت n را دارد»، «... دمای n سانتیگراد را دارد» و مانند آن. این عبارات، محمول سازند: اگر واژهای جزئی را به جای عدد در جایی که با «n» اشغال شده است قرار دهیم، محمول مشخصی نتیجه میشود. جالبتر آنکه روابط میان «گرایشهای عددی» مختلفی که نتیجه شدهاند، دقیقاً همان روابطی هستند که میان اعداد «موجود» در آن گرایشها برقرارند. باز هم جالبتر اینکه محل شناسهای که واژگان جزئی را به جای اعداد میگیرد، تسویرپذیر است. همهی این نکات بیان تعمیمهای مربوط به روابط قانونواری را که میان گرایشهای عددی مختلف در طبیعت برقرارند، ممکن میسازند. این قوانین متضمن تسویر اعدادند و از روابط ریاضیای که در این زمینه برقرارند، بهره میگیرند. در نتیجه، برای مثال،
(1) (x))] (∀ m) (∀ f) (∀x حجم m را دارد) و (x متحمل نیروی خالص f میشود)) آن گاه (x به میزان f/m شتاب میگیرد)]
اکنون انواع گوناگون گرایشهای گزارهای را در نظر بگیرید: «... باور دارد که p»، «... میل دارد که p»، «... میترسد که p»، «... خوشحال است که p» و مانند آن. این عبارات نیز محمول سازند. اگر واژهی جزئیای را به جای یک گزاره در جایی که با p اشغال شده قرار دهیم، محمول مشخصی نتیجه میشود؛ برای مثال «... باور دارد که تام بلندقد است». (جملهها، معمولاً به عنوان واژگان جزئی عمل نمیکنند، اما اجتناب از این ایده دشوار است که وقتی جملهای به جای p واقع میشود، به صورت یک واژهی جزئی یا همانند آن عمل میکند. در این مورد، در ادامه بیشتر توضیح داده خواهد شد.) جالبتر اینکه روابط میان گرایشهای گزارهایِ به دست آمده به طور خاص همان روابطی هستند که میان گزارههای «موجود» در آنها برقرار است؛ روابطی مانند استلزام، هم ارزی و ناسازگاری متقابل. باز هم جالبتر اینکه محل شناسهای که واژگان جزئی را به جای گزارهها میگیرد، تسویرپذیر است. همهی این نکات، بیان تعمیمهای مربوط به روابط قانونواری را که میان گرایشهای گزارهای برقرارند، ممکن میسازند. این قوانین متضمن تسویر گزارهها هستند و از روابط متنوعی که در این زمینه برقرارند، بهره میبرند. در نتیجه، برای مثال،
(2) (x)] (∀ p) (∀ x میترسد که p) آن گاه (x میل دارد که p ~ (
(3) ( p (∀x∀)] امیدوار است که p) و (x پی میبرد به اینکه p) آن گاه (x خوشحال است که [(p
(4) (x))] (∀d) (∀p) (∀ x) باور دارد که p) و (x باور دارد که (اگر p آن گاه q))) آن گاه (با قطع نظر از سردرگمی، اختلال و غیره، x باور دارد که q)]
(5) (x))] (∀q) (∀p) (∀x) میل دارد که p) و (x باور دارد که (اگر q آن گاه p)) و (x میتواند موجب شود که q)) آن گاه (با قطع نظر از میلهای مخالف یا روشهای مرجح، x موجب می شود که q)] (4)
نه تنها روانشناسی عامیانه یک نظریه است، بلکه نظریه بودن آن به حدی واضح است که باید این پرسش را رازی بزرگ دانست که چرا درک آن برای فیلسوفان تا نیمهی دوم قرن بیستم طول کشید. خصیصههای ساختاری روانشناسی عامیانه کاملاً با خصیصههای فیزیک ریاضی شبیه است. تنها تفاوت این دو در دامنهی مرتبط با هویات انتزاعیای است که از آن بهره میگیرند؛ این دامنه در مورد فیزیک، اعداد و در مورد روانشناسی، گزارههاست.
سرانجام، درک اینکه روانشناسی عامیانه یک نظریه است، مسئلهی ذهن و بدن را روشنتر میکند. مسئله این خواهد بود که چگونه وجودشناسی یک نظریه (روانشناسی عامیانه) میتواند با وجودشناسی نظریهی دیگری (علم عصبی کامل) مرتبط بشود یا نشود و عمدهی دیدگاههای فلسفی مربوط به مسئلهی ذهن و بدن پیشبینیهای بسیار گوناگونی از نتیجهی تحقیقات آینده دربارهی جایگاه و استحکام بین نظریهای روانشناسی عامیانه تلقی میشوند.
نظریهپرداز این همانی با خوشبینی انتظار دارد که روانشناسی عامیانه را علم عصبی کامل به آرامی تحویل ببرد و وجودشناسی آن به ضرب این همانیهای فرانظری، حفظ شود. دوگانه انگار انتظار دارد که ثابت شود روانشناسی عامیانه به علم عصبی کامل تحویلناپذیر است، به اعتبار اینکه روانشناسی عامیانه توصیف غیرزایدی از حوزهی مستقل و غیر فیزیکی پدیدههای طبیعی است. کارکردگرا هم انتظار دارد که ثابت شود روانشناسی عامیانه تحویلناپذیر است، اما براساس این مبنای کاملاً متفاوت که ساختار درونیِ توصیف شده با روانشناسی عامیانه- در آخرین تحلیل- ساختار محکوم به قانونی از حالات طبیعی نیست، بلکه سازمان انتزاعی حالات کارکردی است؛ سازمانی که میتواند در انواع بسیار گوناگونی از زیرلایههای مادی مصداق یابد؛ بنابراین این ساختار به اصولی که مخصوص هر یک از این زیرلایههاست، تحویلناپذیر است.
سرانجام، مادیانگار حذفی نیز دربارهی چشمانداز تحویل خوشبین است، اما دلیل او این است که روانشناسی عامیانه تبیینِ به شدت ناکافیای از فعالیتهای درونی ماست و مبهمتر و ناقصتر از آن است که از تحویل بین نظریهای جان سالم به در برد. بر اساس این دیدگاه، روانشناسی عامیانه با نظریه بهتری [حاصل] از این فعالیتها جایگزین خواهد شد.
اینکه کدام یک از این موارد سرنوشت واقعی روانشناسی عامیانه است، چیزی است که در اینجا میکوشیم تا بفهمیم. فعلاً نکتهای که باید در نظر داشت، این است که ما سرنوشت یک نظریه را بررسی خواهیم کرد؛ یک نظریهی نظاممند، خطاپذیر و حدسی.
1. چرا روانشناسی عامیانه ممکن است (در حقیقت) کاذب باشد
با توجه به اینکه روانشناسی عامیانه یک نظریهی تجربی است، دست کم این امکان انتزاعی وجود دارد که اصول آن به کلی کاذب باشند و وجودشناسی آن توهم باشد، اما به استثنای مادیانگاری حذفی، هیچ یک از دیدگاههای عمده این امکان را جدی نمیگیرند. هیچ یک از آنها در استحکام یا صدق اساسی روانشناسی عامیانه تردید نمیکنند و همهی آنها آیندهای را پیشبینی میکنند که قوانین و مقولات روانشناسی عامیانه در آن حفظ شدهاند. این محافظه کاری فاقد بنیاد نیست. به هر حال، روانشناسی عامیانه از موفقیت تبیینی و پیشبینانهی چشمگیری برخوردار است. چه مبنایی بهتر از این برای اعتماد به استحکام مقولات آن میتواند وجود داشته باشد؟در واقع، چه مبنای بهتری؟ حتی اگر این طور باشد، این پیش فرض به نفع روانشناسی عامیانه، غیرحقیقی و زاییدهی سادهانگاری و تنگ نظری است. بررسی دقیقتر، تصویر متفاوتی را آشکار میکند. اولاً، ما نباید صرفاً به موفقیتهای روانشناسی عامیانه بیندیشیم، بلکه باید به شکستهای تبیینی و میزان و جدیت این شکستها نیز توجه کنیم. ثانیاً، باید تاریخ طولانی روانشناسی عامیانه، پیشرفت، ثمربخشی و نوید کنونی آن برای پیشرفتهای آینده را مد نظر قرار دهیم و ثالثاً، باید توجه کنیم صدق چه نوع نظریههایی در مورد علتشناسی رفتار ما با ملاحظهی امور دیگری که در تاریخ جدید در مورد خود آموختهایم، محتمل است؛ یعنی باید روانشناسی عامیانه را در ارتباط با انسجام و استمرارش با نظریههای ثمربخشی و پذیرفتنی در حوزههای نزدیک و متداخل ارزیابی کنیم؛ برای مثال، با نظریهی تکامل، زیستشناسی و علم عصبی، زیرا انسجام فعال با سایر آنچه بنا به فرض میدانیم، شاید معیار نهایی در مورد هر فرضیهای باشد.
یک فهرست جدی از این دست وضعیت بغرنجی را برملا میکند؛ وضعیتی که موجب میشود در هر نظریهای که کمتر برای ما آشنا و ارزشمند است، شک کنیم. برخی از جزئیات مرتبط را بیان میکنم. اگر بر آنچه روانشناسی عامیانه میتواند تبیین کند، تمرکز نکنیم و توجه خود را معطوف به اموری کنیم که روانشناسی عامیانه نمیتواند تبیین کند یا حتی نمیتواند آنها را مطرح کند، درمییابیم که این امور بسیار زیادند. به عنوان چند نمونه از پدیدههای محوری و مهمی که عمدتاً یا کاملاً در چارچوب روانشناسی عامیانه مرموز باقی میمانند، ماهیت و دینامیک بیماری ذهنی، قوهی خیال خلاق یا زمینهی تفاوتهای هوشی میان افراد را در نظر بگیرید. جهل کامل ما را دربارهی ماهیت و کارکردهای روانشناختی خواب- حالت مرموزی که یک سوم عمر ما در آن سپری میشود- مد نظر قرار دهید. دربارهی تواناییِ گرفتن توپ بیسبالی که از بیرون از زمین پرتاب شده در حال دویدن یا توانایی زدن گوله برفی به یک اتومبیل در حال حرکت تأمل کنید. ساخت درونی یک تصویر بصری سه بعدی را از تفاوتهای ظریف در آرایهی دوبعدی شبیهسازیها در شبکیههای ما در نظر بگیرید. انواع فراوان توهمهای حسی، دیداری و غیره را مد نظر قرار دهید یا معجزهی حافظه را با توانایی جرقهی آن برای یادآوری ملاحظه کنید. روانشناسی عامیانه توضیحی برای این پدیدهها و بسیاری دیگر از پدیدههای ذهنی ندارد.
یک راز حل نشدهی خاص، ماهیت خود فرایند یادگیری است، به خصوص هنگامی که مستلزم تغییر مفهومی وسیع است و به خصوص هنگامی که به شکل پیشازبانی یا کاملاً غیرزبانی ظاهر میشود (برای مثال، در نوزادان و حیوانات) که بیتردید فراگیرترین شکل یادگیری در طبیعت همین است. روانشناسی عامیانه در اینجا با مشکلات خاصی رو به روست، زیرا تلقی آن از یادگیری به عنوان کار و ذخیرهی گرایشهای گزارهای میلنگد، چون این واقعیت که یک چارچوب غنی از گرایشهای گزارهای چگونه صورتبندی، دستکاری و ذخیره میشود، خود امری است که آموخته میشود و تنها یکی از مهارتهای شناختی مکتسب است. بدین ترتیب، روانشناسی عامیانه اساساً حتی قادر به مطرح ساختن این رازهای بسیار پایهای هم نیست. (5)
ناتوانیهایی چنین گسترده (هنوز) نشان نمیدهد که روانشناسی عامیانه نظریهای کاذب است، اما این چشمانداز را به خوبی به حیطهی یک امکان حقیقی سوق میدهد و به طور قاطع نشان میدهد که روانشناسی عامیانه در بهترین شرایط، یک نظریهی به شدت سطحی و بیانی ناقص و غیر نافذ از یک واقعیت عمیقتر و پیچیدهتر است. ما پس از رسیدن به این نظر، ممکن است به دلیل بررسی این امکان که روانشناسی عامیانه بیانِ به طور ایجابی گمراهکنندهای را از حرکتشناسی (6) و دینامیک ما به دست میدهد، معذور باشیم؛ بیانی که موفقیت آن بیشتر مدیون کاربرد گزینشی و تفسیر تحمیلی از سوی ماست، نه بینش نظری اصیل از سوی روانشناسی عامیانه.
نگاهی به تاریخ روانشناسی عامیانه کمک چندانی به التیام این نگرانیها پس از مطرح شدنشان، نمیکند. داستان، داستانِ عقبنشینی، بیثمری و افول است. دامنهی مفروض روانشناسی عامیانه، قبلاً بیش از این دامنهی کنونی بود. در فرهنگهای ابتدائی، رفتارهای بیشتر عناصر طبیعت در قالب التفاتی فهمیده میشدند. باد با خشم، ماه با رشک، رود با سخاوت، دریا با غضب و غیره شناخته میشدند. اینها استعاره نبودند. قربانیهایی انجام میشد و پیشگوییهایی برای تسکین یا پی بردن به هیجانات در حال تغییر خدایان صورت میگرفتند. این رهیافت جاندارانگارانه به طبیعت با وجود نازایی، تاریخ ما را تسخیر کرده است و تنها در دو یا سه هزار سال گذشته است که کاربرد حقیقی روانشناسی عامیانه را به دامنهی حیوانات برتر محدود ساختهایم.
اما حتی در این دامنهی مرجح نیز، محتوا و موفقیت روانشناسی عامیانه به طور مناسبی در این دو یا سه هزار سال پیشرفت نکرده است. روانشناسی عامیانهی یونانیان، اساساً همان روانشناسی عامیانهای است که امروزه به کار میگیریم و ما رفتار انسان را براساس روانشناسی عامیانه، فقط اندکی بهتر از سوفوکلِس تبیین میکنیم. این دوره از رکود و ناباروری برای یک نظریه بسیار طولانی است، به خصوص با انبوهی از ناهنجاریها و معماها در دامنهی تبیینی اختصاصی آن. شاید نظریههای کامل نیازی به تکامل نداشته باشند، اما روانشناسی عامیانه عمیقاً ناقص است؛ بنابراین ناتوانی آن در بسط راه حلها و گسترش دامنهی موفقیتش به طور ناخجستهای عجیب است و باید در استحکام مقولات اساسی تردید کرد. به تعبیر ایمره لاکاتُش، (7) روانشناسی عامیانه یک طرح پژوهشی راکد یا رو به زوال است و به مدت یک هزاره همین طور بوده است.
بیگمان موفقیت تبیینی تنها جنبهای نیست که یک نظریه میتواند مزیت یا نویدی را در آن نشان دهد. یک نظریهی بغرنج یا راکد میتواند در زمینههای دیگری شایستهی حوصله و توجه باشد؛ برای مثال، بر این اساس که تنها نظریه یا رهیافت نظریای است که به خوبی با سایر نظریهها دربارهی موضوعات نزدیک سازگار است یا تنها نظریهای است که نوید تحویل به یک نظریهی پسزمینهی جاافتاده یا تبیین شدن به وسیلهی آن را میدهد؛ نظریهای که دامنهاش، دامنهی نظریهی مورد بحث را فرامیگیرد. خلاصه اینکه نظریه ممکن است معتبر دانسته شود، زیرا نوید ترکیب نظری را میدهد. روانشناسی عامیانه از این حیث چه رتبهای دارد؟
شاید دقیقاً در همین جا باشد که روانشناسی عامیانه بدترین وضعیت را دارد. اگر از منظر تاریخ طبیعی و علوم فیزیکی به انسانها نظر کنیم، میتوانیم داستانی منسجم دربارهی ساختار، رشد و تواناییهای رفتاری آنها تعریف کنیم؛ داستانی که فیزیک ذرات بنیادی، نظریهی اتمی و مولکولی، شیمی آلی، نظریهی تکامل، زیستشناسی، فیزیولوژی و علم عصبی مادیانگارانه را در بر میگیرد. این داستان، هر چند هنوز شدیداً ناقص است، در حال حاضر نیز بسیار قدرتمند است و از روانشناسی عامیانه در بسیاری نقاط حتی در دامنهی اختصاصی آن بهتر عمل میکند و از روی تأمل و آگاهانه با بقیهی تصویر در حال رشد ما از جهان سازگار است. خلاصه اینکه عالیترین ترکیب نظری در تاریخ نوع بشر فعلاً در دست ماست و بخشهایی از آن از هم اکنون توصیفها و تبیینهای دقیقی را از ورودی حسی، فعالیت عصبی و کنترل حرکتی انسان به دست میدهند.
اما روانشناسی عامیانه بخشی از این ترکیب در حال توسعه نیست. مقولات التفاتی آن، بدون چشمانداز مشهودی از تحویل به آن مجموعهی بزرگتر، به شدت تنها ماندهاند. یک تحویل موفق به نظر من منتفی نیست، اما عجز تبیینی روانشناسی عامیانه و رکود طولانی آن اندک جایی برای این اعتقاد باقی میگذارند که مقولات آن به طور مناسب در چارچوب علم عصبی منعکس شوند، بلکه برعکس، به یاد میآوریم که کیمیا هنگام شکلگیری شیمی عنصری، چگونه به نظر میرسید، کیهانشناسی ارسطویی هنگامی که مکانیک کلاسیک در حال ظهور بود، چگونه به نظر میآمد یا تصور حیاتگرایانه (8) از زیست هنگام ظهور شیمی آلی چطور به نظر میرسید.
ما به منظور بیان نسبتاً کوتاهی از این وضعیت، باید به خصوص بکوشیم تا از این واقعیت که روانشناسی عامیانه بخشی محوری از زیست جهانِ ماست و به عنوان وسیلهای اصلی برای تبادلات بین شخصی ما عمل میکند، بپرهیزیم، زیرا این واقعیتها برای روانشناسی عامیانه، سکون مفهومیای فراهم میکنند که از امتیازاتِ صرفاً نظری آن فراتر میرود. با محدود ساختن خود به این جنبهی اخیر، آنچه باید بگوییم این است که روانشناسی عامیانه در دورهای طولانی دچار این ناتوانیهای تبیینی است و دست کم به مدت 25 قرن راکد بوده است و به نظر میرسد که مقولات آن (تاکنون) با مقولات علم فیزیکی پسزمینه که ادعای دیرینهاش مبنی بر تبیین رفتار انسان انکارناپذیر مینماید، قیاسناپذیر (9) است یا بر آن عمود میشود. هر نظریهای که این توصیف را برآورده میکند، باید امکان حذف کامل آن را گزینهای جدی تلقی کرد.
بیگمان ما نمیتوانیم در این مرحله، بر نتیجهی قویتری اصرار کنیم و دغدغهی من این نیست. ما در اینجا یک امکان را بررسی میکنیم و واقعیات، بیشتر یا کمتر از این اقتضا ندارند که این امکان جدی گرفته شود. ویژگی ممیز مادیانگاری حذفی این است که در واقع، این امکان را بسیار جدی می گیرد.
پینوشتها:
1- Paul Churchland, "Eliminiative Materialis and Propositional Attitudes." The Journal of Philosophy LXXVIII, 2, 1981, pp. 67-90.
2- See: Paul Feyerabend, “Materialism and the Mind-Body Problem,” Review of Metaphysics, XVII.1, 65, 1963, pp. 49-66; Richard Rorty, “Mind-Body Identity, Privacy and Categories,” ibid., XIX. 1, 73, 1965, pp. 24-54;
و کتاب من با عنوان:
Scientific Realism and the Plasticity of Mind, 1979.
3- اکنون تعدادی از این قوانین را بررسی خواهیم کرد. برای دستیابی به گزیدهی جامعتری از قوانین روانشناسی عامیانه، این کتاب مرا ببینید:
Scientific Realism and Plasticity of Mind, op.cit., ch. 4.
برای بررسی مفصل اصول عامیانه که به خصوص از تبیینهای معطوف به عمل پشتیبانی میکنند، این مقالهی مرا ببینید:
“The Logical Character of Action Explanations.” Philosophical Review, LXXIX, 2, 1970, pp. 214-236.
4- در صورت توقف در تفسیر عینی (Objectual) از سورها، شاید سادهترین راه برای فهم نظاممند عباراتی مانند «x باور دارد که p» و جملات بستهای که از آن شکل گرفتهاند، صرفاً این است که هرآنچه را در جایگاه q ,p و غیره قرار بگیرد، به این صورت تعبیر کنیم که کارکرد یک واژهی منفرد را دارد؛ بنابراین رابطهای رایج آنگونه که میان حدود در آن جایگاهها واقع میشوند، باید به این صورت تعبیر شوند که به عنوان عملگرهایی عمل میکنند که از واژگان فردی واژگان منفرد مرکب میسازند، نه اینکه عملگری روی جملات باشند. واژگان فردی مرکبی که بدین شکل ساخته شدهاند، به گزارههای مرکب متناسب دلالت میکنند. تسویر جایگزینی، مسلماً از تفسیرهای دیگری هم پشتیبانی میکند و رهیافتهای دیگری نیز وجود دارند. یک رهیافت به خصوص جالب رهیافت جملهگرایانه (prosentential) در اثر زیر است:
Dorothy Grover, Joseph Camp and Nuel Belnap, "A Prosentential Theory of Truth,” Philosophical Studies, XXVII, 2, 1975, pp. 73-125.
اما پرداختن به این مباحث برای بحث فعلی ضرورتی ندارد.
5- یک پاسخ احتمالی در اینجا تأکید بر این نکته است که فعالیت شناختی حیوانات و نوزادان از بدو تولد واجد عناصر، ساختار و پردازش زبانی صوری (linguaformal) است. جی.اِی. فودر در زبان فکر (J. A. Fodor, Language of Thought, 1975) نظریهای ایجابی را دربارهی فکر براساس این فرض مطرح کرده است که شکلهای فطری فعالیت شناختی، دقیقاً همان شکلی را دارند که در اینجا انکار شده است. برای نقدی بر دیدگاه فودر، اثر زیر را ببینید:
Patricia Churchland, “Fodor on Language Learning.” Synthese, XXXVIII, 1, 1978, pp. 149-159.
6- kinematics.
7- Imre Lakatos.
8- vitalist.
9- incommensurable.
پوراسماعیل، یاسر؛ (1393)، نظریه حذفگرایی در فلسفه ذهن، قم: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، چاپ اول.