4. منابع تعريف
منابع تعريف، عبارتاند از ابزارهاي شناختي انسان که در فرآيند تعريف دخالت و تأثير دارند. از آنجا که تعريف، مفيد تصور است، طبيعتاً منابع تعريف خارج از منابع شناختهاي تصوري انسان نخواهند بود. شناختهاي تصوري انسان از طرق حس، خيال، وهم، عقل و شهود (2) به دست ميآيند و لذا منابع تعريف نيز در ميان همين ابزارهاي شناختي خواهد بود. اما براي بيان دقيق منابع تعريف، نيازمند تحليل «تعريف» به چند قسمت هستيم:مفردات تعريف: همانگونه که با دقت در چيستي و هدف کلي تعريف روشن است، در تعريف هميشه براي حصول يک تصور مجهول (اعم از تصور ذات، لفظ يا مفهوم) از تصور يا تصوراتي معلوم و روشنتر استفاده ميکنيم. پس تعريف همواره مشتمل بر تصور يا تصوراتي چند است و لذا بسته به اينکه هر تصور دخيل در تعريف از چه منبعي اخذ شده باشد، تعريف نيز به آن منبع وابسته خواهد بود. اما از آنجا که محدوديتي براي استفاده از انواع تصورات با منابع مختلف در تعريف وجود ندارد، ميتوان گفت از همه تصورات گوناگون (که داراي منابع گوناگون هستند) در تعريف ممکن است استفاده شود و لذا تعريف از نظر مفردات تصوري خود، از همه منابع ياد شده (حس و خيال و وهم، عقل، شهود) استفاده ميکند.
يافتن مفردات مناسب:
تعريف در منطق نوعي از فکر دانسته شده است و در فکر، دو حرکت و انتقال ذهني قابل تشخيص است:1. يافتن مبادي لازم (تصورات معلوم مناسب) براي کشف و حصول مجهول (تصوري که فعلاً مجهول است) با توجه به اطلاعات و دادههاي اوليهاي که از مجهول ميدانيم؛
2. ترتيب و تأليف مناسب اين مبادي (تصورات معلوم) براي رسيدن به مطلوب (تصور مجهول) که همان کشف مجهول است. بنابراين، در گام اول بايد تصورات مناسب و لازم براي تعريف تشخيص داده شود که منظور از «يافتن مفردات مناسب» همين است. اين کار (يافتن مفردات مناسب) کار عقل است و لذا تعريف از اين نظر، هميشه محتاج عقل است.
ترتيبدهي مناسب مفردات:
منظور از اين عنوان، همان حرکت دوم فکري است که براي شکلگيري تعريف لازم است که اين کار نيز همواره کار عقل است.بنابراين تعريف از جهت آنکه يک نوع تفکر است (با لحاظ هر دو حرکت مزبور)، همواره از منبع عقل کمک ميگيرد. اما از جهت استفاده از همه مفردات تصوري، گاه از حس و خيال و وهم، گاه از عقل و گاه از شهود بهره ميگيرد.
5. منابع تعريف در قرآن
در قرآن کريم، از آنجا که همه شناختها از منبع لايزال علم الهي سرچشمه ميگيرد و کلام خداوند محسوب ميشود، هيچ يک از تعاريف ارائه شده تعاريف فکري نبوده و لذا اساساً به مدد عقل (در فرآيند تعريف) و ديگر منابع (حس و...) نيازمند نبوده و علم حضوري بينهايت خداوند (که با علم حضوري و شهودي بشري قابل قياس نيست) منبع آن محسوب ميشود؛ اما خود قرآن کريم بارها، منابع مختلفي را براي شناختهاي انساني (به طور کلي) و شناختهاي تصوري و تعريف بهطور خاص معرفي کرده است. اين منابع شامل منابع مستقيم و غيرمستقيم ميشود.5-1. منابع مستقيم:
منابع مستقيم عبارتاند از: حس و خيال، عقل، قلب (شهود)، وحي براي صاحب وحي (پيامبر) و الهام براي ولي معصوم جانشين پيامبر. (3)5-1-1. حس و خيال:
آيه «وَاللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لَا تَعْلَمُونَ شَيئًا وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ» (نحل: 78) نشان ميدهد که يکي از راههاي کسب شناخت در انسان حواس ظاهري و شناختهاي وابسته به آن يعني شناختهاي خيالي است؛ اما چون از ميان حواس انسان، بيش از همه گوش و چشم در شناسايي تأثير دارند، قرآن کريم در اينجا از اين دو حس مهم نام برده است. همچنين قرآن کريم در آيات فراواني، به نظر حسي در طبيعت زمين و آسمان (و البته در پي آن، به تأمل عقلاني) دعوت کرده است که اين آيه، از آن نمونه است: «قُلِ انْظُرُوا مَاذَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ». همچنين تأکيد قرآن کريم بر حواس ظاهري، در مواردي که به شناخت حقيقي و درست توصيه شده است، نشان ميدهد که اين حواس به عنوان يکي از مهم ترين منشأهاي اصلي شناخت (تصوري يا تصديقي) مورد پذيرش قرآن است: «وَلَا تَقْفُ مَا لَيسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ كُلُّ أُولَئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْئُولًا» (اسراء: 36)؛ «الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقًا مَا تَرَى فِي خَلْقِ الرَّحْمَنِ مِنْ تَفَاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَى مِنْ فُطُورٍ» (ملک: 3)؛ «ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَينِ ينْقَلِبْ إِلَيكَ الْبَصَرُ خَاسِئًا وَهُوَ حَسِيرٌ» (ملک: 4)؛ همچنين نکوهش قرآن از به کار نگرفتن حواس ظاهري در موارد خطاي در شناخت، بار ديگر تأييد قرآن بر استفاده از حواس را اثبات ميکند: «صُمٌّ بُكْمٌ عُمْي فَهُمْ لَا يرْجِعُونَ» (بقره: 18)؛ «وَمَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا كَمَثَلِ الَّذِي ينْعِقُ بِمَا لَا يسْمَعُ إِلَّا دُعَاءً وَنِدَاءً صُمٌّ بُكْمٌ عُمْي فَهُمْ لَا يعْقِلُونَ» (بقره: 171)؛ «قَدْ جَاءَكُمْ بَصَائِرُ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ وَمَنْ عَمِي فَعَلَيهَا وَمَا أَنَا عَلَيكُمْ بِحَفِيظٍ» (انعام: 104). همچنين در آيات بسياري، حواس ظاهري به عنوان نشانه و نعمت الهي - که شکر بر آن لازم است - مطرح شده است که تأييد ديگري بر مطلب فوق است: «قُلْ مَنْ يرْزُقُكُمْ مِنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ أَمَّنْ يمْلِكُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَمَنْ يخْرِجُ الْحَي مِنَ الْمَيتِ وَيخْرِجُ الْمَيتَ مِنَ الْحَي وَمَنْ يدَبِّرُ الْأَمْرَ فَسَيقُولُونَ اللَّهُ فَقُلْ أَفَلَا تَتَّقُونَ» (يونس: 31)؛ «وَاللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لَا تَعْلَمُونَ شَيئًا وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ» (نحل: 78)؛ «وَهُوَ الَّذِي أَنْشَأَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ قَلِيلًا مَا تَشْكُرُونَ» (مؤمنون: 78)؛ «ثُمَّ سَوَّاهُ وَنَفَخَ فِيهِ مِنْ رُوحِهِ وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ قَلِيلًا مَا تَشْكُرُونَ» (سجده: 9)؛ «قُلْ هُوَ الَّذِي أَنْشَأَكُمْ وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ قَلِيلًا مَا تَشْكُرُونَ» (ملک: 23). همچنين ذکر واژه «افئده» - که به معني قوه عقلاني و شهودي است - بعد از حواس ظاهري، اشاره به اين حقيقت است که شناختهاي ديگر (عقلي و شهودي)، وابسته به کارکرد صحيح حواس هستند.5-1-2. شناخت عقلي:
قرآن کريم در آيات بسياري به شناختي عميقتر از شناخت حسي، يعني شناخت عقلي توجه نشان داده و دعوت نموده است؛ تعابيري چون «اَفَلا تَعقِلونَ» (بقره: 44 / بقره: 76 / آل عمران: 65 / انعام: 32 / اعراف: 169 / يونس: 16 / هود: 51 / يوسف: 109 و...)، «أَفَلا تَتَذَکَّرُونَ» (انعام: 80) و «اَفَلا تَذَکَّرُونَ» (هود: 30) بيانگر اين اهتمام ويژه است. همچنين قرآن کريم مکرراً از قوهاي به نام «فؤاد» و «قلب» ياد کرده است که يکي از کارکردهاي آن، شناختهاي کلي و عقلي است (طباطبايي، 1417، ج 2، ص 114؛ ج 19، ص 363): «أَفَلَمْ يسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يعْقِلُونَ بِهَا...» (حج: 46). آياتي که در آنها از تعبير «افئده» (بعد از ذکر حواس ظاهري) استفاده شده، در قسمت قبل ذکر شد؛ اين آيات نشان ميدهد که يکي از شناختهاي اصلي مورد تأييد قرآن کريم، که نشانه و تفضل الهي و موجب شکر دانسته شده، همين شناخت عقلي است که البته شناختي بالاتر از شناخت حسي محسوب ميشود. همچنين يکي از مهم ترين نکوهشهاي قرآن نسبت به برخي از انسانها، نکوهش از جهت نداشتن تعقل است که توجه شديد قرآن کريم را به عقل و شناخت عقلي باز مينماياند (ر.ک: مطهري، 1368، ج 26، ص 58): «إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لَا يعْقِلُونَ» (انفال: 22)؛ «وَيجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لَا يعْقِلُونَ» (يونس: 100)؛ قرآن همچنين به تعقل در تاريخ اقوام گذشته براي عبرت فراخوانده است (همو، ج 2، ص 232) که نمونه آن در آيات متعددي آمده است. قرآن کريم در برابر مخالفان خود نيز طلب دليل عقلي کرده و خود نيز بارها براي اثبات مدعاي خود به دلايل عقلي متوسل شده است: «قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ» (بقره: 111 / انبيا: 24 / نمل: 64)؛ «لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا» (انبيا: 22).5-1-3. شناخت قلبي:
افزون بر شناختهاي ياد شده، قرآن کريم راه شناخت بالاتري را فراروي انسان ميگشايد که دريافت مستقيم امور از منابع ماورايي است. اين نوع شناخت همانطور که خود شناختي ويژه و غيرعادي است، راه وصول به آن نيز با راه تحصيل شناختهاي عادي متفاوت است؛ راه رسيدن به اين شناخت، تصفيه باطن و مجاهدت دروني است که در قرآن کريم به تصريح ياد شده است (همو، ج 13، ص 376-377): «وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِينَّهُمْ سُبُلَنَا» (عنکبوت: 69)؛ «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاهَا وَقَدْ خَابَ مَنْ دَسَّاهَا» (شمس: 9-10)؛ «إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يجْعَلْ لَكُمْ فُرْقَانًا» (انفال: 29)؛ «وَالَّذِينَ اهْتَدَوْا زَادَهُمْ هُدًى» (محمد: 17)؛ «وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا. فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا. قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاهَا. وَقَدْ خَابَ مَنْ دَسَّاهَا» (شمس: 7-10). يکي از شناختهاي مربوط به فؤاد و قلب در قرآن، که پيشتر نيز ذکر آن گذشت، همين شناخت مستقيم يا الهام و شهود است: «فَلَمَّا زَاغُوا أَزَاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ» (صف: 5)؛ «خَتَمَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ» (بقره: 7)؛ «کَذَلِكَ يطْبَعُ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِ الْكَافِرِينَ» (اعراف: 101)؛ «أَمْ يقُولُونَ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِبًا فَإِنْ يشَإِ اللَّهُ يخْتِمْ عَلَى قَلْبِكَ» (شوري: 24).5-1-4. وحي براي پيامبر:
قرآن کريم در خصوص پيامبران الهي به ويژه رسول اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم)، راه وحي را به عنوان راهي خطاناپذير مطرح ميکند؛ يکي از نمونههاي فراوان ياد کرد اين شناخت در قرآن، آيات سوره مبارکه نجم است: «وَمَا ينْطِقُ عَنِ الْهَوَى. إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْي يوحَى. عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوَى. ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوَى. وَهُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلَى. ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى. فَكَانَ قَابَ قَوْسَينِ أَوْ أَدْنَى. فَأَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ مَا أَوْحَى. مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى» (نجم: 3-11).5-2. منابع غيرمستقيم:
اين منابع عبارتاند از: وحي و الهام ياد شده براي غير صاحبان آنها، يعني براي انسانهاي عادي؛ نقلي که در آن مطلبي از سوي فرد ديگري توصيف و تعريف ميشود و فرد مخاطب به علت همراهي قول او با قرائن قطعي (مانند تواتر) به آن تعريف يقين پيدا ميکند. در هر دوي اين منابع مستقيم، سمع و نقل دخيل است و لذا به طور کلي ميتوان اينگونه منابع را منابع سمعي يا نقلي ناميد. در خصوص راه وحي نبوي و الهام براي غير صاحبان آنها ميتوان به اين آيات استناد جست: «وَنَزَّلْنَا عَلَيكَ الْكِتَابَ تِبْيانًا لِكُلِّ شَيءٍ» (نحل: 89)؛ «وَلَا رَطْبٍ وَلَا يابِسٍ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُبِينٍ» (أنعام: 59). در اين دو آيه، کتاب الهي که از منبع وحي است، بهطور مطلق تبيان و بيان همه امور دانسته شده که نشان ميدهد وحي براي مردم عادي هم شناخت صحيح به همراه ميآورد. همچنين در قرآن کريم بارها به عبرتگيري از اخبار گذشتگان دعوت شده است که اين مطلب نشان از اعتبار شناختهاي نقلي در نزد قرآن دارد: «... قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ سُنَنٌ فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ» (آل عمران: 137)؛ «قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ ثُمَّ انْظُرُوا كَيفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ» (انعام: 11)؛ «أَفَلَمْ يسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَينْظُرُوا كَيفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَدَارُ الْآخِرَةِ خَيرٌ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا أَفَلَا تَعْقِلُونَ» (يوسف: 109)؛ «فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ» (نحل: 36)؛ «أَوَلَمْ يسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَينْظُرُوا كَيفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ» (روم: 9).در انتهاي اين قسمت، ذکر اين نکته ضروري است که آيات ياد شده در مورد منابع شناخت، اغلب بهطور مطلق يا عام بيان شده و شامل هر دو قسم شناخت تصوري و تصديقي ميشود و لذا شامل منابع تعريف نيز ميباشد. اما در صورتي که دلالت برخي از آيات تنها مختص به شناخت تصديقي شمرده شود، از آنجا که تصور شرط لازم تصديق است، ميتوان دلالت آن آيات را به نحو التزامي بر شناخت تصوري نيز پذيرفت.
6. انواع تعريف
در بحث انواع تعريف، انواع متعددي براي تعريف شمرده ميشود که اغلب به دليل نبودِ ملاکي واحد در ارائه اين اقسام، بحث دچار آشفتگي ميگردد. از اينرو در اينجا بايد براساس ملاکهاي گوناگون (مانند هدف تعريف يا روش تعريف) تقسيمات متعددي ارائه شود.6-1. انواع تعريف براساس انواع متعلَّق تعريف
در اين باب، به اندازه کافي توضيح داده شد و لذا غرض از طرح اين بند، تصريح به اين نکته است که ميتوان براساس متعلقهاي تعريف، انواعي براي آن برشمرد:6-1-1. تعريف حقيقي (ذاتگرايانه يا وجودگرايانه):
براساس آنچه گفته شد، تعريف حقيقي را ميتوان با اندکي توسعه، در معناي تعريفي به کار بُرد که ناظر به شيء خارجي است و اشياي حقيقي را تعريف ميکند. در اين معنا، هم تعاريف ماهوي ميگنجند، هم تعاريف فلسفي يا غيرفلسفي ناظر به حقايق خارجي و هم تعاريف علمي ناظر به حقيقت مادي اشياي بيروني. درباره تعاريف علمي، شرط حقيقي بودن آنها اين است که تعريف بدون هيچ انحرافي، حقيقت تجربي و علمي شيء بيروني را (ولو ناقص) بازگو کند.6-1-2. تعريف اسمي يا لفظي:
اينگونه تعاريف، به بازنمايي معناي يک لفظ يا وضع معنايي جديد براي آن ميپردازند. گاه يک لفظ، في نفسه براي يک فرد ابهام دارد و گاه در موارد کاربرد مختلف، معناي آن مبهم به نظر ميرسد و گاه مراد گوينده از آن روشن نيست، که در همه اين موارد ميتوان ار تعاريف ناظر به لفظ و اسامي سود جست.6-1-3. تعريف مفهومي:
در تعريف مفهومي، يک مفهوم مورد تحليل قرار ميگيرد و به مفاهيم بسيط و بديهي ميرسد. تفاوت اساسي تعريف مفهومي با تعريف حقيقي مرسوم، اين است که در تعريف مفهومي، تجزيه و تحليل مفهوم، براساس خود مفهوم و ويژگيهاي آن در ذهن انجام ميشود؛ اما در تعريف حقيقي مرسوم، تحليل مفهوم شيء خارجي براساس خارج و تمايزات بيروني اجزا و يا حيثيات مختلف شيء انجام ميشود. اما همانطور که گذشت، تحليل مفهومي در صورتي که با اثبات خارجيت مصداق مفهوم، همراه شود با اندکي توسعه ميتوان آن را تعريف حقيقي نيز محسوب کرد. در منطق کلاسيک اسلامي، نمونه چنين تعاريفي را ميتوان در مورد بسايط خارجي مانند اعراض مادي و موجودات مجرد جست که با وجود اعتقاد به بساطت خارجي اينگونه امور، آنها را در ذهن به جنس و فصل تحليل ميکنند و آن را تعريفي براي آن بسايط خارجي تلقي ميکنند.تعاريف ارائه شده در قرآن کريم، همانطور که گذشت، از قبيل تعاريف حقيقي و واقعگرايانه غيرماهوياند که توضيحات کافي در اين زمينه ارائه شد.
6-2. انواع تعريف براساس انواع هدف
براساس هدف تعريف و انواع هدف ميتوان به تقسيمي از تعريف پرداخت:6-2-1. تعريف حقيقي:
هدف از اين تعريف، ارائه تصوري از شيء واقعي است که اين تصور از شيء واقعي در منطق کلاسيک اغلب به شيوهاي ماهوي دانسته شده است. اما همانطور که مکرراً گذشت، ميتوان برحسب برخي از نوآوريهاي فلسفي اسلامي (مانند اصالت وجود صدرايي) و غربي، از اين شرط ويژه صرفنظر نمود و هر تعريفي را که ناظر به شيء واقعي است و به هدف ارائه تصوري از شيء عيني صورت ميگيرد، تعريف حقيقي يا ذاتگرايانه ناميد.6-2-2. تعريف فرهنگنامهاي (Lexical Definition):
تعاريفي که در فرهنگنامهها، مَعاجم يا لغتنامهها ارائه ميشوند، اغلب به دو هدف افزايش دايره لغات افراد يا زدودن ابهام برخي واژگان صورت ميگيرند و لذا معنايي را که از قبل براي واژهاي وجود داشته و به کار رفته است، توضيح ميدهند. از اين رو، تعريف معجمي، تعريفي لفظي و اسمي خواهد بود.6-2-3. تعريف تدقيقي يا ابهامزدا (Precising Definition):
گاه معناي يک واژه معلوم است؛ اما موارد کاربرد فرعي آن واژه روشن نيست. با تعريف تدقيقي، سعي ميشود که ابهام ياد شده از واژه زدوده شود. در اين تعاريف، نميتوان به موارد استعمال متعارف واژه بسنده کرد و اساساً همين موارد کاربرد متعارف نيز ممکن است مورد ابهام باشد. از اين رو، تعريف تدقيقي فراتر از تعريف فرهنگنامهاي و مباين با تعريف تصريحي (که به ارائه معناي جديدي از واژه ميپردازد) است. در اينجا، صدق تعريف به معناي تطابق آن با کاربرد تثبيت شده يا توافق و همسويي آن با کاربرد واژه است. تا اينجا روشن است که تعريف تدقيقي - بنا بر آنچه در عرف منطقدانان جديد مطرح شده است - تعريفي اسمي يا لفظي است (نظرنژاد، 1381، ص 32-34). که البته فوايد متعددي را دربر دارد. اما با چرخشي، ميتوان برخي از تعاريف تدقيقي را تعاريفي مفهومي يا تعاريفي حقيقي دانست؛ در جايي که مفهومي تحليل شده، ولي تمام وجوه آن مفهوم به دقت بررسي و تحليل نشده، فهم آن کامل صورت نگرفته است، و لذا صدق آن مفهوم بر برخي از مصاديق ذهني يا خارحي ممکن است با ابهام همراه گردد که ميتوان در اينگونه موارد، از تعريفي تدقيقي در جهت بازنمايي و تحليل وجوهي ناشناخته از يک مفهوم استفاده کرد. همچنين در مورد تعاريف حقيقي، گاه يک تعريف، هرچند ناظر به شيء خارجي است، نتوانسته به برخي از ويژگيهاي ذاتي يا حتي برخي از ويژگيهاي عرضي مهم شيء دست يابد و يا برخي از ويژگيهاي وجودي يا علمي شيء، ناشناخته باقي ماندهاند. با کشف اين ويژگيهاي جديد، ميتوان از تعريفي تدقيقي در جهت ارائه تعريف کاملتري از شيء خارجي گام برداشت. در اينجا، مقصود آن نيست که معلوم شود يک شيء چيست؛ بلکه منظور اين است که معلوم شود که يک شيء شناخته شده داراي ويژگيهاي ديگري (ذاتي، عرضي، وجودي يا علمي) نيز هست. بنابراين ميتوان برخي تعاريف تدقيقي را تعاريف مفهومي يا حقيقي قلمداد نمود.6-2-4. تعريف نظري (heoretical Definition):
منظور از تعريف نظري، تعريفي است که حاوي نظريهاي است؛ منظور از نظريه، ديدگاهي نسبت به يک موضوع است که در قالب مجموعهاي از گزارههاي داراي ارتباط متقابل و ناظر به ماهيت و حقيقت موضوع بيان ميشود (همو، ص 34). درباره اينگونه تعاريف بايد گفت اگر ناظر به وضع معنايي جديد براي واژگان باشند، تعريف اسمي و لفظي (تعريف تصريحي) محسوب ميشوند و در صورتي که ناظر به بيان دقيق معناي يک واژه يا مفهوم يا شيء خارجي از طريق يک نظريه - که به صحت آن اطيمنان دارند - باشند، تعريفي تدقيقي خواهند بود که يا تعريفي اسمي است يا مفهومي و يا حقيقي.6-2-5. تعريف اقناعي (Persuasive Definition):
در اين تعريف، بار عاطفي مانند احساس خوشايند يا ناخوشايند فرد تعريف کننده از موضوع تعريف (معرَّف) همراه با معناي موضوع، القاء ميشود. همانگونه که گذشت، در اين موارد، چون بار عاطفي القا شده معناي ارائه شده را با معناي کاربردي تثبيت شده از يک واژه، يا با تعريف درست يک مفهوم يا شيء خارجي متفاوت ميسازد، اساساً نميتوان آن را در حيطه هيچيک از تعاريف اسمي، مفهومي يا حقيقي گنجاند. البته ميتوان اين تعريف را بياني از احساسات و عواطف فردي دانست و نه تعريفي ناظر به معناي يک واژه يا مفهوم يا شيء خارجي؛ مگر اينکه ارائه کننده تعريف بهگونهاي ميان بار معنايي موضوع و احساسات و عواطف خود تمايز بگذارد که در اين صورت ميتوان بار معنايي ارائه شده را تعريف دانست که آن هم نوع ويژهاي از تعريف نخواهد بود و در ذيل يکي از اقسام ياد شده خواهد گنجيد.6-2-6. تعريف تصريحي (Stipulative Definition):
در تعريف تصريحي، براي اولين بار، واژهاي (جديد يا کهنه) در معنايي وضع ميشود. حال اگر واژه، واژهاي قديمي باشد، بايد معناي جديدي - يعني معنايي غير از معنا يا معاني گذشته آن - براي آن معرفي شود تا تعريف، تصريحي باشد. روشن است که چنين تعريفي، تعريف لفظي يا اسمي است.تعاريف قرآني، چون از سنخ تعاريف حقيقياند، در هدف نيز تنها اهدافي را که بر تعريف حقيقي عارض ميشوند، ميتوانند داشته باشند. از ميان انواع تعاريف برحسب هدف، تنها اهداف تعاريف حقيقي، تدقيقي و نظري با تعريف حقيقي ناظر به واقعيات سازگارند و لذا انواع تعاريف قرآني برحسب هدف را در ميان يکي از اين سه تعريف بايد جست؛ اما از آنجا که قرآن کريم کتابي صرفاً علمي به معناي نظريهپردازانه آن نيست، نميتوان تعاريف قرآني را از سنخ تعريف نظري دانست.
تعاريف قرآني اغلب درصدد بيان حقيقت امور مختلفي چون خداوند متعال و نفس بر ميآيند که پيشتر نمونههايي از آنها (در ذيل اهداف تعريف در قرآن) ارائه شد؛ «ذَلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّهُ يحْيي الْمَوْتَى وَأَنَّهُ عَلَى كُلِّ شَيءٍ قَدِيرٌ» (حج: 6)؛ نمونه تعريف حقيقي در اين آيه، درباره خداوند متعال آمده است که ذات خدا را عين «حق» (ريشه تحقق) معرفي ميکند (طباطبايي، 1417، ج 14، ص 346). نمونههاي مشابه ديگري از همين تعريف در آيات ديگر نيز ذکر شده است: «ذَلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا يدْعُونَ مِنْ دُونِهِ هُوَ الْبَاطِلُ وَأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِي الْكَبِيرُ» (حج: 62)؛ «ذَلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا يدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الْبَاطِلُ وَأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِي الْكَبِيرُ» (لقمان: 30 / همان، ص 263). همچنين در مورد روح انسان، چنين تعريفي ذکر شده است: «وَيسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَمَا أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا» (اسراء: 85) «امر رب» در اين آيه، حقيقت روح را ارائه ميکند؛ اين «امر» همان «امري» است در آياتي چون «إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيئًا أَنْ يقُولَ لَهُ كُنْ فَيكُونُ فَسُبْحَانَ الَّذِي بِيدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيءٍ» (يس: 82-83) به آن اشاره شده است (همو، ج 1، ص 352).
جايگاه تعريف تدقيقي در قرآن کريم، در موارد مهمي چون خداوند متعال يا نفس انسان ظاهر ميشود. در واقع، چون درک اينگونه امور براي انسان بسيار صعب است، ارائه همه ويژگيهاي معرّف آنها در يک موضع موجب سرگرداني بيشتر، خروج از چارچوب کتابي وحياني که مخاطب آن عموم مردماند و فاصله گرفتن از اهداف تربيتي قرآن کريم است. از اينرو، موضوعي مانند خداوند متعال، در موارد مکرر به گونههاي مختلفي تعريف و شناسانده شده است (4) که نسبت اين تعاريف به يکديگر، نسبت تعاريف تدقيقي به يکديگر است. البته منظور از تعاريف تدقيقي در اينجا، تعاريف تدقيقي ناظر به اشيا و موجودات واقعي است نه واژگان و مفاهيم صرف.
3-6. انواع تعريف براساس انواع روش تعريف
روشهاي گوناگوني براي ارائه تعريف وجود دارد که البته گاه اين تفاوت، به علت تفاوت در هدف يا متعلَّق تعريف است. در واقع، تعريف که نوعي فکر در جهت حصول يک تصور است، سيري است که در آن، يک مجهول تصوري به وسيله معلوم تصوري ديگر روشن ميشود؛ اين سير، ممکن است از طرق مختلفي انجام شود که براساس آن، تعاريف گوناگوني قابل طرح است:6-3-1. تعريف با جنس و فصل خارجي يا ذهني:
در تعاريف حقيقي (اعم از تعاريف حقيقي اوليه و تعاريف مفهومي ناظر به واقع) درصورتيکه متعلَّق تعريف، ماهيت مرکب خارجي يا ماهيت خارجي بسيط که در ذهن قابل تحليل است باشد، تعريف ميتواند با جنس و فصل خارجي (جنس و فصل منتزع از اجزاي خارجي ماهيت)، يا جنس و فصل ذهني (جنس و فصل حاصل از تحليل ماهيت شيء در ذهن) صورت گيرد. اين تعريف ممکن است با جنس و فصل قريب شيء (تمام ذاتيات شيء) صورت گيرد که در اين صورت حد تام است؛ و ممکن است از ميان ذاتيات شيء خارجي، تنها فصل قريب (به همراه جنس بعيد يا تنها) ذکر شود که در اين صورت حد ناقص ناميده ميشود. البته در رسم تام نيز جنس شيء ارائه ميشود. در همه اين موارد، معرف با معرَّف مساوي است و مفيد تمييز آن از ديگر ماهيات نيز هست. دلالت حد ناقص و رسم تام بر مدلول خود دلالت التزامي است؛ زيرا از باب دلالت جزء مختص (فصل) بر کل، يا از باب دلالت عرضي خاص بر معروض است که دلالتي التزامي است (نظرنژاد، 1381، ص 72). بهترين تعريف از نظر ارسطو و مشائين، حد تام است که البته از نظر خود اينان، اين تعريف متعسر يا متعذر است (ابن سينا، 1989 م، ص 17).6-3-2. تعريف با امور عَرَضي (در مقابل ذاتي باب کليات خمس):
در تعاريف حقيقي (اعم از تعاريف حقيقي اوليه و تعاريف مفهومي ناظر به واقع) درصورتيکه متعلَّق تعريف، ماهيت مرکب خارجي يا ماهيت خارجي بسيط که در ذهن قابل تحليل است، باشد. تعريف ميتواند با امور عرضي آن ماهيت (به نحوي که مفيد تمييز آن باشد) صورت گيرد؛ زيرا گفته شد که تعريف حقيقي ممکن است از طريق تمييز شيء از ديگر اشيا باشد که در تعريف به عرضيات نيز اين هدف مياني (تمييز) تأمين ميگردد. رسم تام را شامل بر جنس قريب شيء و عرضي خاص شيء و رسم ناقص را شامل بر عرضي خاص شيء (اعم از همراهي کردن يا نکردن آن با امر ديگري غير از جنس قريب؛ مانند همراهيش با عرضي عام يا با جنس بعيد) ميدانند. اما ابن سينا در برخي عبارات خود، حتي تعريفي را که تنها شامل بر عرضيات عام است، ولي در مجموع شيء را از غير آن تمييز ميدهد، رسم ميداند. (همان) به هر حال در تعريف رسم و تعيين رسم تام و ناقص، ميان منطقيين اختلافاتي هست. ميتوان گفت هر آنچه از طريق ارائه عرضيات شيء، تمييز آن شيء را افاده کند، رسم است. حال ممکن است مستقيماً بر اجزائي از ماهيت آن شيء هم دلالت کند يا نکند.نکته مهم در رسم، اين است که گاه عَرَضي را که به «آنچه ذاتي و مقوم يک شيء نيست» به گونهاي تعريف ميکنند که شامل امور غيرماهوي (نظير امور وجودي) نيز بشود. بنابراين تعريف ياد شده، شامل مواردي که اصلاً ذات و ذاتيي (به معناي ماهوي) وجود ندارد (سالبه به انتفاي موضوع) نيز ميشود. در اين صورت، تعريف اموري مانند حرکت، که امري وجودي و نه ماهوي تلقي ميشود، تعريف رسمي شمرده ميشود. در اين توسعه رسم، بسياري از تعاريف ديگر نيز رسم شمرده ميشوند.
6-3-3. تعريف با امور وجودي:
درصورتيکه شمول تعريف رسمي را بر تعاريف وجودي نپذيريم، ميتوان روشي براساس مفاهيم و امور وجوديي که متن واقع شيء خارجي را تشکيل ميدهد، در نظر گرفت؛ مانند تعريف امور به ارتباطي که با علت فاعلي خود دارند؛ يا تعريف براساس خصايص وجودي مانند حيات، علم و...6-3-4. تعريف به تمثيل (تعريف مصداقي):
تعريف به تمثيل، تعريف يک شيء از طريق ارائه افراد يا مصاديق آن شيء است. بنابراين معني تمثيل در اينجا، ارائه مثال و نمونه و مصداق است. اين تعريف به تمثيل از دو راه ممکن است: ج / 1) نشان دادن مصداق يا نمونه بهطور عملي و نه از طريق الفاظ؛ اين تعريف را تعريف اشاري (Ostensive) يا بالاشاره گويند. ج / 2) نشان دادن مصداق از طريق دلالت الفاظ؛ اين روش را ميتوان مشتمل بر دو گونه از تعاريف - که در لابهلاي بحث انواع تعريف ذکر ميشوند - دانست: روش تضمني (Implicative) که با بيان جملهاي، بهطور ضمني بر نمونهاي از معرَّف دلالت ميکنند؛ روش دلالي (Denotative) که در آن، نمونههايي از معرَّف از طريق دلالت صريح الفاظ ارائه ميشود.گاه تعريف به تمثيل را در تقسيمي ديگر به دو گروه ديگر نيز دستهبندي ميکنند:
1) روش استقرايي که در آن، مثالها و نمونههاي متعددي از معرَّف ارائه ميشود تا مخاطب خودبهخود به مفهوم و معناي معرَّف دست يابد. اين نوع، مشتمل بر همه مواردي است که تا به حال از تعريف تمثيلي ذکر شد.
2) روش تشبيهي که در آن، معرَّف به شيئي ديگر که داراي وجه شباهت شناختهشدهاي با معرَّف است، تشبيه ميشود که در اينجا، فرد از راه شناخت و انس ذهني نسبت به مشبَّهٌ به به وجهي از معرَّف (همان وجه شبه در معرَّف) و چگونگي ارتباط آن وجه با معرَّف پي ميبرد. در واقع، از اين طريق، صفتي عَرَضي از معرَّف، بر فرد هويدا ميشود. اين نوع تعريف در مورد معرَّفهاي دور از ذهن و نامأنوس مانند مفاهيم عقلي و يا موجوداتي که با عقل درک ميشوند، بسيار مفيد و کارساز است. همچنين در مورد اموري که به گفته عارفان بالاتر از عقل و يا اساساً بالاتر از درک عادي بشرند، ميتوان به چنين تعاريفي متوسل شد و خود عرفا در طول تاريخ، به اين نوع تعاريف اهتمام بسيار نشان داده و حتي آنها را در مواردي از تعاريف صريح نيز کارآتر و گوياتر دانستهاند. عرفا اين نوع از تعاريف را اشارت (در مقابل عبارت)، رمز، نماد، تمثيل و... خواندهاند. زبان ادبيات عرفاني، که زباني تشبيهي استعاري تمثيلي است از همين قبيل است.
اينکه بتوان تعريف تشبيهي را نوعي از تعريف مصداقي به شمار آورد، قابل ترديد است؛ زيرا در تعريف مصداقي، مصداق و نمونههاي معرَّف ارائه ميشوند؛ ولي در تعريف تشبيهي، نه تنها مصداق و نمونه معرَّف ارائه نميشود، بلکه ممکن است آنچه ارائه ميشود (مشبَّهٌ به)، حتي مصداق چيزي ديگر نيز نباشد و مفهوم يا واژه با شيئي ديگر - که با ذهن مأنوستر است - ارائه شود.
تعريف مبتني بر تشبيه به گونههاي متفاوتي ممکن است ارائه شود که چند نوع مهم آن عبارتاند از: تشبيه ادبي که در آن هم مشبَّه و هم مشبَّه بايد ذکر شوند؛ استعاره که در آن، تنها مشبهٌ به با يک قرينه ذکر ميگردد؛ تمثيل ادبي که مشتمل بر تشبيهي در طول يک مجموعه از گزارهها (مانند داستان) است.
همانطور که روشن است در همه موارد تعريف مصداقي، ممکن است معرَّف شيئي خارجي، واژه و يا مفهومي باشد و لذا اين تعريف ممکن است حقيقي، اسمي يا مفهومي باشد.
6-3-5. تعريف متني يا سياقي (Contextual Definition; Definition in Use):
برخي از امور مانند حروف اضافه، حروف تعريف، حروف نشانه و ربط به اشيا، رويدادها، اشخاص يا فعاليتهايي دلالت ندارند و نميتوانند به طور صريح تعريف شوند. يا آنکه بهطور صريح به خوبي تعريف نميشوند و ممکن است مدام خطايي در فهم معناي آنها رخ دهد. از اينرو اين امور را با استفاده از کاربردشان در سياق يا متني، تعريف ميکنند (نظرنژاد، 1381، ص 87-88). در مورد برخي امور روانشناختي نيز تعاريف بافتي قابل ارائه است.6-3-6. تعريف عملي (Operational Definition):
به اعتقاد واضع اين تعريف، (5) براي پرهيز از مقارنت تعريف با بار عاطفي يا معنايي تثبيت شده در واژگان زبان عرفي، بايد در تعريف از عمل بهره گرفت و از دستگاهي استفاده کرد. تعريف عملي يک واژه چنين ميگويد که واژه براي موردي خاص به کار ميرود اگر و فقط اگراجراي عمليات خاص در آن مورد نتيجه خاصي در پي داشته باشد. پس تعريف عملي يک واژه، داراي معرَّفي است که به عمليات عام و تکرارپذيري اشاره دارد. واضع اين تعريف، خود اقرار دارد که اين نوع از تعريف در مورد مفاهيم انتزاعي (Abstract) قابل اعمال نيست و تنها در مورد مفاهيم عيني به کار ميرود. اما اين تعريف به رغم استقبالي که از آن در علوم تجربي و حتي علوم انساني و اجتماعي شده است، داراي محدوديتهاي زيادي است که از آن جمله ميتوان به ممکن نبودن ساخت دستگاه براي هر مفهوم، ارائه شدن آثار يک چيز (معرَّف) به جاي خود آن و قابل اندازهگيري نبودن برخي از مفاهيم عيني اشاره نمود.6-3-7. تعريف از طريق تقسيم (تحليل):
از روشهاي مهم تعريف که در منطق کلاسيک نيز مطرح شده است (براي نمونه ر.ک: طوسي، و الحلي، [بيتا]، ص 223-224)، تعريف از طريق تقسيم است. از نظر منطقدانان قديم و جديد، اين راه، راهي مستقل در عرض تعريف حدي و رسمي نيست و راه و روشي براي رسيدن به ذاتيات يا عرضيات يک شيء محسوب ميشود (ر.ک به: المظفر، 1405، ص 116-117 و Copi, 1982: P.162).از ميان تعاريف ياد شده، انواعي که به تعاريفي غير از تعاريف واقعگرايانه باز ميگردند، در ميان تعاريف قرآني يافت نميشوند. قرآن کريم به دليل اهداف ويژهاي که دارد، هيچگاه درصدد تعريف يک واژه يا يک مفهوم صرف برنميآيد. از اينرو تعاريفي چون تعريف متني و مواردي از تعريف مصداقي که به واژهها و مفاهيم مربوط ميشود، در قرآن کريم جايي ندارند. همچنين تعاريفي چون تعريف عملي و تعريف از طريق تقسيم، محدوديتهاي مهمي دارند که عملاً در چارچوب قرآن کريم به عنوان کتابي وحياني که اهداف بسيار متفاوتي را دنبال ميکند و بالطبع داراي ساختار متفاوتي است، نميگنجند. همچنين پيشتر گفته شد که تعاريف قرآني، از سنخ تعاريف ماهوي (مبتني بر جنس و فصل) نيستند و دلايل آن نيز مورد بررسي قرار گرفت. اما تعريف با امور عَرَضي يا وجودي و همچنين تعريف مصداقي با روش تضمني و تشبيهي، جايگاه مهمي در ميان تعاريف قرآني دارند:
- درباره تعريف با امور عرضي يا وجودي، پيشتر نمونههايي در ذيل اهداف تعريف و انواع تعريف از حيث هدف ارائه شد. تعريف خداوند متعال به «حق» از اين قبيل است: «ذَلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا يدْعُونَ مِنْ دُونِهِ هُوَ الْبَاطِلُ وَأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِي الْكَبِيرُ» (حج: 62)؛ در اينگونه تعاريف از خداوند در قرآن، از مفاهيم وجودي صرف استفاده شده است. مفهوم «حق» از نظر مفسران (براي نمونه ر.ک: طباطبايي، 1418، ج 14، ص 346)، دلالت بر ريشه تحقق دارد و نشان ميدهد که خداوند متعال، عين تحقق و منشأ هر تحقق ديگري است. همچنين تعريف خداوند به نور، اگر از شيوه تشبيهي نباشد و يا شيوه تشبيهي آن کنار زده شود، مفهوم ظهور بالذات و مُظهريت للغير از آن قابل استفاده است که کاملاً وجودي است. نمونههاي ديگر اين نوع تعريف (وجودي) در قرآن کريم، تعاريفياند که اشيا را به ارتباطشان با علت فاعلي (که اين رابطه، امري وجودي است) ميشناسانند: «وَيسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَمَا أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا» (اسراء: 85). همچنين تعاريفي که براي شناساندن موجودي، از يکي از معاليل و آثار و نشانههاي آن استفاده ميکنند، در واقع از يکي از ويژگيهاي وجودي آن موجود استفاده ميکنند؛ از آن جمله ميتوان به تعريف خداوند متعال در قرآن کريم به مخلوقات و آثار او (مانند آسمانها و زمين) در عالَم اشاره کرد که نمونههاي بسيار زيادي در قرآن کريم دارد و حجم عمدهاي از تعاريف قرآني را تشکيل ميدهد: «قَالَ فَمَنْ رَبُّكُمَا يا مُوسَى قَالَ رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَى كُلَّ شَيءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى... الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ مَهْدًا وَسَلَكَ لَكُمْ فِيهَا سُبُلًا وَأَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِنْ نَبَاتٍ شَتَّى» (طه: 49-53)؛ «اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَينَهُمَا فِي سِتَّةِ أَيامٍ ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ...» (سجده: 4)؛ «هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيامٍ ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ يعْلَمُ مَا يلِجُ فِي الْأَرْضِ وَمَا يخْرُجُ مِنْهَا وَمَا ينْزِلُ مِنَ السَّمَاءِ وَمَا يعْرُجُ فِيهَا...» (حديد: 4)؛ «الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقًا...» (ملک: 3)؛ «الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ...» (بروج: 9)؛ «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَجَعَلَ الظُّلُمَاتِ وَالنُّورَ» (أنعام: 1)؛ «هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ طِينٍ ثُمَّ قَضَى أَجَلًا وَأَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ» (انعام: 2). شهيد مطهري (رحمه الله) به اينگونه از شناختها - که شامل شناخت تصوري و تعريف نيز ميشود - شناخت آيهاي ميگويد (مطهري، 1368، ح 3، ص 52).
- در مورد تعريف مصداقي بايد گفت قرآن کريم، از دو نوع از تعاريف مصداقي بهره برده است:
الف) دلالي:
تعريف مصداقي از راه دلالت الفاظ؛ يعني نمونهاي از معرَّف، به طور صريح در لفظ ظاهر ميشود. در قرآن در يک مورد از تعريفي شبيه اين استفاده شده است: «وَهُوَ الَّذِي يبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يعِيدُهُ وَهُوَ أَهْوَنُ عَلَيهِ وَلَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلَى فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ» (روم: 27)؛ اين آيه بر اين مطلب دلالت ميکند که هر وصفي از اوصاف کمالي حق تعالي، نمونهاي در آسمانها و زمين دارد که البته با مراجعه به آنها براي درک صفات کمالي خداوند، آن صفات يافته شده در نمونههاي ارائه شده را بايد در درجهاي اعلي و اشرف و بينهايت در نظر گرفت (طباطبايي، 1418، ج 16، ص 175-176).ب) تضمّني:
تعريف مصداقي از راه دلالت الفاظ با روش تضمني؛ يعني نمونهاي از معرَّف که به لفظ در ميآيد، بهطور صريح در لفظ ظاهرنميشود و چيزي گفته ميشود که به نوعي (به نحو تضمني يا التزامي) دال بر نمونهاي از معرَّف است. قرآن کريم در مواردي، از بيان ضد يک شيء براي تعريف آن استفاده شده است که در واقع، نمونهاي از معرَّف به نحو التزامي مدلول لفظ دال بر ضد است: «هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ» (آل عمران: 7)؛ تعبير «وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ» که در برابر تعبير «آياتٌ مُحْكَمَاتٌ» ذکر شده نشان ميدهد که محکم بودن برخي آيات، در مقابل متشابه بودن برخي ديگر قابل درک و شناسايي است و لذا ميتوان اين آيه را از قبيل تعريف شيء به ضد آن دانست (سبزواري نجفي، 1406، ج 2، ص 13). البته برخي از منطقيون درباره تعريف به ضد، اشکالاتي مطرح کردهاند که نميتواند مورد قبول باشد. (6) همچنين آيات 71 و 72 از سوره زمر که در آنها از جهنم و بهشت سخن رفته است، ميتواند از اين قبيل تعاريف شمرده شود (همان، ج 6، ص 190). ب) تشبيهي:تعريف مبتني بر تشبيه، همانطور که گذشت بر پايه تشبيه معرَّف به امر ديگري که نزد مخاطب شناختهشدهتر است، بنا شده است. در آيات قرآن در موضوع مهمي چون خداوند متعال، که درک تصوري از آن براي انسان بسيار سخت است، از اين نوع تعريف نيز بهره برده شده است که نشان ميدهد اين نوع از تعريف درباره موضوعات دور از ذهن بشر، کارآ و مفيد است: «اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِي زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ كَأَنَّهَا كَوْكَبٌ دُرِّي يوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبَارَكَةٍ زَيتُونَةٍ لَا شَرْقِيةٍ وَلَا غَرْبِيةٍ يكَادُ زَيتُهَا يضِيءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُورٌ عَلَى نُورٍ يهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يشَاءُ وَيضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيءٍ عَلِيمٌ» (نور: 35)؛ در اين آيه شريفه ديده ميشود که ابتدا خداوند متعال، به نور آسمانها و زمين شناسانده شده و سپس نوري که حقيقت خداوند است، با تشبيهاتي مورد تعريف واقع شده است. اکنون در اين مجال، بررسي محتوايي اين تعريف ممکن نيست و تنها اين نکته اهميت دارد که اين آيه به تصريح، از تعريف تشبيهي سود جسته است. همچنين در موارد ديگري براي موضوعات تصوري و تصديقي از تشبيه و تمثيل استفاده شده است که همين نوع از تعريف را تداعي ميکند: «أُولَئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الضَّلَالَةَ بِالْهُدَى فَمَا رَبِحَتْ تِجَارَتُهُمْ وَمَا كَانُوا مُهْتَدِينَ. مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ نَارًا فَلَمَّا أَضَاءَتْ مَا حَوْلَهُ ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَتَرَكَهُمْ فِي ظُلُمَاتٍ لَا يبْصِرُونَ. صُمٌّ بُكْمٌ عُمْي فَهُمْ لَا يرْجِعُونَ. أَوْ كَصَيبٍ مِنَ السَّمَاءِ فِيهِ ظُلُمَاتٌ وَرَعْدٌ وَبَرْقٌ يجْعَلُونَ أَصَابِعَهُمْ فِي آذَانِهِمْ مِنَ الصَّوَاعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ وَاللَّهُ مُحِيطٌ بِالْكَافِرِينَ. يكَادُ الْبَرْقُ يخْطَفُ أَبْصَارَهُمْ كُلَّمَا أَضَاءَ لَهُمْ مَشَوْا فِيهِ وَإِذَا أَظْلَمَ عَلَيهِمْ قَامُوا وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَأَبْصَارِهِمْ إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيءٍ قَدِيرٌ» (بقره: 16-20)؛ «مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فِيهَا أَنْهَارٌ مِنْ مَاءٍ غَيرِ آسِنٍ وَأَنْهَارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ يتَغَيرْ طَعْمُهُ وَأَنْهَارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِينَ وَأَنْهَارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفًّى وَلَهُمْ فِيهَا مِنْ كُلِّ الثَّمَرَاتِ وَمَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ كَمَنْ هُوَ خَالِدٌ فِي النَّارِ وَسُقُوا مَاءً حَمِيمًا فَقَطَّعَ أَمْعَاءَهُمْ» (محمد: 15)
پينوشتها:
1. عضو هيئت علمي پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي.
2. شهود همواره شناخت حضوري است و براي استفاده در تعريف، حتماً بايد به علم حصولي تصوري تبديل شود. وقتي علم حضوري به علم حصولي تبديل ميشود، علمي شبيه علوم عقلي، توليد ميکند و لذا ميتوان اين تصورات حصوليِ منتَج از شهود را به گونهاي، تصور عقلي دانست؛ اما برحسب منبع اوليه و ريشه اصلي آنها يعني شهود، ميتوان آنها را تصورات شهودي ناميد.
3. ممکن است طبق ديدگاه عرفا، وحي پيامبرانه و الهام به ولي معصوم را نيز شکل کاملي از همان شناخت شهودي يا قلبي بدانيم و يا ميان آن دو با شهود، تفاوت قائل شويم. بررسي اين مطلب، از موضوع اين نوشتار خارج است.
4. در ادامه مقاله، نمونههاي مختلفي از تعريف خداوند در قرآن را ملاحظه خواهيد نمود.
5. واضع اين تعريف فيزيکداني به نام بريجمن (Bridgeman) در کتابي به نامِ «منطق فيزيک جديد» (1927 م) است.
6. در قسمت شرايط تعريف به اين بحث و پاسخ آن خواهيم پرداخت.
قائمينيا، عليرضا؛ (1392)، قرآن و معرفتشناسي، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، چاپ اول.