ماهی

روزی مردی به زنش گفت: «تو هیچ وقت نمی‌تونی من رو فریب بدی.» زن قاه‌قاه خندید و گفت: «فکر کردی! اگر اراده کنم، می‌تونم بلایی سرت بیام که تا آخر عمر یادت نره!»
پنجشنبه، 8 تير 1396
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
ماهی
 ماهی

نویسنده: محمدرضا شمس

 
روزی مردی به زنش گفت: «تو هیچ وقت نمی‌تونی من رو فریب بدی.»
زن قاه‌قاه خندید و گفت: «فکر کردی! اگر اراده کنم، می‌تونم بلایی سرت بیام که تا آخر عمر یادت نره!»
مرد گفت: «نمی‌تونی، عقلت نمی‌رسه!»
روزی مرد به مزرعه رفت تا زمین را شخم بزند. زن با خودش گفت: «امروز نشونت می‌دم که عقلم می‌رسه یا نمی‌رسه.» آن وقت به بازار رفت و ماهی تازه خرید. بعد غذا پخت و برای شوهرش برد و گفت: «تا ناهارت رو بخوری، من هم می‌رم ببینم خوب شخم زدی یا نه؟»
زن هر چند قدم به چند قدم، شیار را می‌کند و ماهی‌ای در آن می‌انداخت، بعد روی آن را می‌پوشاند.
کارش که تمام شد، برگشت و کنار شوهرش نشست.
نیم ساعتی گذشت. مرد به زنش گفت: «خب، حالا دیگه برو تا باقی زمین رو شخم بزنم.»
زن جواب داد: «بذار یک کم دیگه پیشت بمونم.»
مرد مشغول کار شد. زن کنار او قدم می‌زد. دو قدم برنداشته بودند که ماهی‌ای از زیر تیغه‌ی گاوآهن بیرون آمد. چند قدم دیگر که رفتند، یک ماهی دیگر بیرون آمد.
زن گفت: «دیدی؟ بودن من برات شانس می‌آره. اگر من نبودم، این ماهی‌ها گیرت نمی‌اومدند.»
زن، ماهی‌ها را برداشت و به خانه برد و پخت. غروب، شوهرش آمد خانه و داد زد: «زن، ماهی رو بیار!»
زن گفت: «کدوم ماهی؟»
مرد گفت: «مسخره‌ام کردی؟ همون ماهی‌هایی که از زمین درآوردم!»
زن جیغ و فریاد کرد: «ای هوار! مردم، به دادم برسید! شوهرم دیوانه شده! آخه کی دیده از زمین ماهی بگیرند؟»
همسایه‌ها مرد را گرفتند و به ستونی بستند. همین که همه رفتند، مرد با خواهش و التماس گفت: «زن، من رو از این ستون باز کن، حتماً خواب دیده بودم که از خاک ماهی گرفتم.»
زن گفت: «نه، اگر بازت کنم کتکم می‌زنی!»
مرد به جان بچه‌ها قسم خورد دست رویش دراز نکند.زن، او را از ستون باز کرد و ظرف ماهی را جلوش گذاشت. مرد با ترس و لرز گفت: «ای وای، انگار باز دارم خواب می‌بینم!»
زن گفت: «نه خواب نمی‌بینی.»
بعد گفت: «مگه نگفتی نمی‌تونم تو رو فریب بدم؟ حالا دیدی عقل مردونه‌ی تو یک پول سیاه نمی‌ارزه؟»
این را گفت و قاه‌قاه خندید.
منبع مقاله :
شمس، محمدرضا؛ (1394)، افسانه‌های این‌ورآب، تهران: نشر افق، چاپ اول
 


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط