مرارت‌ها و شهادت‏ امام کاظم علیه‌السلام

رنجها و غمهای امام موسی بن جعفر بعد از فاجعه کربلا، دردناکتروشدیدتر از سایر ائمه‏ علیهم السلام ‏بود. هارون الرشید همواره در کمین ایشان ‏بود، امّا نمی‏توانست به آن‏حضرت آسیبی برساند
يکشنبه، 16 فروردين 1388
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: حجت اله مومنی
موارد بیشتر برای شما
مرارت‌ها و شهادت‏ امام کاظم علیه‌السلام
مرارت ها و شهادت‏ امام کاظم علیه السلام
 
 
نویسنده:علامه سید محمد تقی مدرسی
رنجها و غمهای امام موسی بن جعفر بعد از فاجعه کربلا، دردناکتروشدیدتر از سایر ائمه‏ علیهم السلام ‏بود. هارون الرشید همواره در کمین ایشان ‏بود، امّا نمی‏توانست به آن‏حضرت آسیبی برساند. شاید او از ترس اینکه‏ مبادا سپاهیانش در صف یاران آن ‏حضرت در آیند، از فرستادن آنان برای‏ دستگیری وشهید کردن امام خودداری می‏ورزید، زیرا پنهان کاریی که‏ افراد مکتبی در اقدامات خود ملزم بدان بودند، موجب شده بود که‏ دستگاه حاکمه حتّی به نزدیک‏ترین افراد خود اعتماد نکند. این علی بن ‏یقطین وزیر هارون الرشید و آن یکی جعفر بن محمّد بن اشعث وزیر دیگر هارون است که هر دو شیعه بودند همچنین بزرگ‏ترین والیان و کارگزاران‏ هارون در زمره هواخواهان اهل بیت‏ علیهم السلام‏ بودند. از این‏رو بود که هارون‏ خود شخصاً به مدینه رفت تا امام کاظم را دستگیر کند.نیروهای مخصوص هارون به اضافه سپاهی از شعرا و علمای درباری‏ ومشاوران، او را در این سفر همراهی می‏کردند و میلیونها درهم و دینار از اموالی که از مردم به چپاول برده بود، با خود حمل می‏کرد و به عنوان‏ حق ‏السکوت به اطرافیان خود در این سفر بذل و بخشش می ‏نمود. و دراین میان به رؤسای قبایل وبزرگان و چهره‏های سر شناس مخالف توجّه ‏و رسیدگی بیشتری نشان می‏داد.
هارون الرشید این گونه عازم مدینه شد تا بزرگ‏ترین مخالف ‏حکومت غاصبانه خویش را دستگیر کند. اینک ببینیم هارون برای‏رسیدن به این مقصود چه کرد:
اوّل: هارون چند روزی نشست. مردم به دیدنش می‏ آمدند و او هم به ‏آنها حاتم بخشی می‏کرد تا آنجا که شکمهای برخی از مخالفان را که‏ مخالفت آنان با حکومت جنبه شخصی و برای رسیدن به منافع خاصّی‏بود، سیر کرد.
دوّم: عده‏ای را مأموریت داد تا در شهرها بگردند و بر ضدّ مخالفان ‏حکومت تبلیغات به راه اندازند. او همچنین شاعران و مزدوران درباری ‏را تشویق کرد که در ستایش او شعر بسرایند و بر حرمت محاربه با هارون‏فتوا دهند.
سوّم: هارون قدرت خود را پیش دیدگان مردم مدینه به نمایش گذاردتا کسی اندیشه مبارزه با او را در سر نپروراند.
چهارم: هنگامی که همه شرایط برای هارون آماده شد، شخصاً به‏اجرای بند پایانی طرح توطئه‏گرانه خویش پرداخت. او به مسجد رسول‏خداصلی الله علیه وآله رفت. شاید حضور او مصادف با فرارسیدن وقت نماز بوده که‏مردم و طبعاً امام موسی بن جعفرعلیهما السلام برای ادای نماز در مسجد حضورداشته‏اند. هارون به سوی قبر پیامبرصلی الله علیه وآله جلو آمد و گفت: السلام علیک‏یا رسول اللَّه! ای پسر عمو.
هارون در واقع می‏خواست با این کار شرعی بودن جانشینی خود رااثبات کند و آن را علّتی درست برای زندانی کردن امام کاظم جلوه دهد.
امّا امام این فرصت را از او گرفت و صفها را شکافت و به طرف قبر پیامبر صلی الله علیه وآله آمد و به آن قبر شریف روی کرد و در میان حیرت و خاموشی‏ مردم بانگ برآورد:
السلام علیک یا رسول اللَّه! السلام علیک یا جدّاه!
امام کاظم با این بیان می‏خواست بگوید: ای حاکم ستمگر اگر رسول‏ خدا پسر عموی توست و تو می‏خواهی بنابراین پیوند نسبی، شرعی بودن‏ حکومت خود را اثبات کنی باید بدانی که من بدو نزدیکترم و آن‏حضرت ‏جدّ من است. بنابر این من از تو به جانشینی و خلافت آن بزرگوار شایسته ‏ترم!
هارون مقصود امام را دریافت و در حالی که می‏کوشید تصمیم خود رابرای دستگیری امام کاظم توجیه کند، گفت:
ای رسول خدا من از تو درباره کاری که قصد انجام آن را دارم پوزش‏می‏خواهم. من قصد دارم موسی بن جعفر را به زندان بیفکنم. چون اومی‏خواهد میان امّت تو اختلاف و تفرقه ایجاد کند و خون آنها را بریزد.
چون روز بعد فرارسید، هارون فضل بن ربیع را مأمور دستگیری امام‏ کاظم علیه‌السلام کرد. فضل بر آن‏حضرت که در جایگاه رسول خداصلی الله علیه وآله به نمازایستاده بود، در آمد و دستور داد او را دستگیر کنند و زندانی نمایند.(1)
سپس دو محمل ترتیب داد که اطراف آنها پوشیده بود. ایشان را دریکی از آنها جای داد و آن دو محمل را روی استر بسته بر هر یک عدّه‏ای راگماشت. یکی را به طرف بصره و دیگری را به سوی کوفه روانه‏کرد تابدینوسیله مردم ندانند امام را به کجا می‏برند. امام کاظم‏علیه السلام در هودجی‏بود که به سمت بصره می‏رفت. هارون به فرستاده خود دستور داد که‏آن‏حضرت را به عیسی بن جعفر منصور که والی وی در بصره بود، تسلیم‏کند. عیسی یک سال آن‏حضرت را در نزد خود زندانی کرد. سپس عیسی‏نامه‏ای به هارون نوشت که موسی بن جعفر را از من بگیر و به هرکه می‏خواهی بسپار و گرنه من او را آزاد خواهم کرد. من بسیار کوشیدم‏تا دلیلی و بهانه‏ای برای دستگیری او پیدا کنم، امّا نتوانستم حتّی‏من گوش دادم تا ببینیم که آیا او در دعاهای خود بر من یا تو نفرین‏می‏فرستد، امّا دیدم که او فقط برای خودش دعا می‏کند و از خداوندرحمت ومغفرت می‏طلبد!
هارون پس از دریافت این نامه، کسی را برای تحویل گرفتن امام‏موسی الکاظم روانه بصره کرد و او را روزگاری دراز در بغداد، در نزدفضل بن ربیع، زندانی کرد. هارون خواست به دست فضل آن امام را به‏شهادت برساند، امّا فضل از اجرای خواسته هارون خودداری ورزید، درنتیجه هارون دستور داد که آن‏حضرت را به فضل بن یحیی تسلیم کند و ازفضل خواست تا کار امام را یکسره سازد، امّا فضل هم زیربار این فرمان‏نرفت. از طرفی به هارون که در آن هنگام در "رقه" بود، خبر رسید که‏امام موسی کاظم در خانه فضل به خوشی وآسودگی روزگار می‏گذارند.ازاین‏رو هارون "مسرور" خادم را با نامه‏هائی روانه بغداد کرد و به وی‏دستور داد که یکسره به خانه فضل بن یحیی درآید و در باره وضع‏آن‏حضرت تحقیق کند و چنانچه دید همان‏گونه که به وی خبر داده‏اند،نامه‏ای را به عبّاس بن محمّد بسپارد و به او امر کن تا آنرا به اجرا گذاردونامه دیگری به سندی بن شاهک بدهد و به او بگوید که فرمان عبّاس بن‏محمّد را به جای‏آورد.(2)
این ماجرا را از اینجا به بعد از یکی از روایات تاریخی پی‏می‏گیریم:
این خبر به گوش یحیی بن خالد )پدر فضل( رسید. او بی‏درنگ سواربر مرکب خویش شد و نزد هارون آمد و از دری جز آن در که معمولاًمردم از آن وارد قصر می‏شدند، پیش هارون رفت و بدون آنکه هارون‏متوجّه شود از پشت سراو داخل شد و گفت: ای امیرالمؤمنین به سخنان‏من گوش فراده. هارون هراسان به وی گوش سپرد. یحیی گفت: فضل‏جوان است، امّا من نقشه تو را عملی می‏کنم.
چهره هارون از شنیدن این سخن ازهم‏شکفت و به مردم روی کردوگفت: فضل مرا در کاری نافرمانی کرد و من او را لعنت فرستادم اینک اوتوبه کرده و به فرمان من در آمده است پس شما هم او را دوست بدارید.
حاضران گفتند: ما هر کس را که تو دوست بداری دوست می‏داریم‏وهر کس را که دشمن بخوانی ما نیز او را دشمن می‏خوانیم!! و اینک فضل‏را دوست داریم.
یحیی بن خالد از نزد هارون بیرون آمد و شخصاً با نامه‏ای به بغدادرفت. مردم از ورود ناگهانی یحیی شگفت‏زده شدند. شایعاتی در باره‏ورود ناگهانی یحیی گفته می‏شد، امّا یحیی چنین وانمود کرد که برای‏سروسامان دادن به وضع شهر و رسیدگی به عملکرد کارگزاران به بغدادآمده و چند روزی نیز به این امور پرداخت. آنگاه سندی بن شاهک راخواست و دستور قتل آن‏حضرت را به او ابلاغ کرد. سندی فرمان او را به‏جای‏آورد.
امام موسی کاظم هنگام فرارسیدن وفات خویش از سندی بن شاهک‏خواست که غلام او را که در خانه عبّاس بن محمّد بود، بر بالین وی حاضرکند. سندی گوید: از آن‏حضرت خواستم به من اجازه دهد که از مال خوداو را کفن کنم، امّا او نپذیرفت و در پاسخ من فرمود: ما خاندانی هستیم‏که مهریه زنانمان و مخارج نخستین سفر حجّمان و کفن مردگانمان همه ازمال پاک خود ماست و کفن من نیز نزد من حاضر است.
چون امام دعوت حق را لبیک گفت فقها و چهره‏های سرشناش بغدادرا که هیثم بن عدّی و دیگران نیز در میان آنها بودند، بر جنازه آن‏حضرت‏حاضر کردند تا گواهی دهند که هیچ اثری از شکنجه بر آن‏حضرت نیست‏ووی به مرگ طبیعی جان سپرده است. آنان نیز به دروغ به این امرگواهی دادند. آنگاه پیکر بی‏جان امام را بر کنار جسر بغداد گذارده، ندا دادند: این موسی بن جعفر است که )به مرگ طبیعی( جان سپرده‏است. بدو بنگرید. مردم دسته دسته جلو می‏آمدند و در سیمای‏آن‏حضرت به دقت می‏نگریستند.
در روایتی که از برخی از افراد خاندان ابوطالب نقل شده، آمده است:فریاد زدند این موسی بن جعفر است که رافضیان ادعا می‏کردند اونمی‏میرد. به جنازه او بنگرید. مردم نیز آمدند و در جنازه آن‏حضرت‏نگریستند.
گفتند: امام کاظم را در قبرستان قریش به خاک سپردند و قبرش درکنار قبر مردی از نوفلیین به نام عیسی بن عبداللَّه قرار گرفت.(3)
روایات تاریخی نقل می‏کنند که امام کاظم از زندان با شیعیان‏وهواخواهانش ارتباط برقرار می‏کرد و به آنها دستوراتی می‏داد و مسایل‏سیاسی و فقهی آنان را پاسخ می‏گفت:
براستی امام کاظم‏علیه السلام چگونه با شیعیان خویش رابطه برقرار می‏کرد؟شاید این ارتباط از راههای غیبی صورت می‏گرفت، امّا احادیث بسیاری‏این نکته را روشن می‏کنند که بیشتر کسانی که امام در نزد آنان زندانی‏می‏شد از معتقدان به امامت وی بودند. اگر چه حکومت می‏کوشیدزندانبانهای آن‏حضرت را از میان خشن‏ترین افراد و طرفداران خودبرگزیند چرا که خود آنها )زندانبانان( از نحوه عبادت امام کاظم‏علیه السلام‏ودانش سرشار و مکارم اخلاقی آن‏حضرت اطلاع داشتند و کرامات‏بسیاری را از آن‏حضرت مشاهده کرده بودند.
در کتاب بحارالانوار آمده است که عامری گفت: هارون الرشید کنیزی‏خوش سیما به زندان امام موسی کاظم فرستاد تا آن‏حضرت را آزار دهد.امام در این باره فرمود: به هارون بگو:
بَلْ أَنتُم بِهَدِیَّتِکُمْ تَفْرَحُونَ (4).
بلکه شما به هدیه خود شادمانی می‏کنید.
مرا به این کنیز و امثال‏او نیازی نیست. هارون از این پاسخ خشمگین‏شد وبه فرستاده خویش گفت: به نزد او برگرد و بگو: ما تو را نیز به‏دلخواه تونگرفتیم وزندانی‏نکردیم وآن کنیز را پیش‏او بگذار وخود بازگرد.
فرستاده فرمان هارون را به انجام رساند و خود بازگشت. با بازگشت‏فرستاده، هارون از مجلس خویش برخاست و پیشکارش را به زندان امام‏موسی کاظم روانه کرد تا از حال آن زن تفحّص کند. پیشکار آن زن را دیدکه به سجده افتاده و سر از سجده برنمی‏دارد و می‏گوید: قدوس سبحانک‏سبحانک.
هارون از شنیدن این خبر شگفت‏زده شد و گفت: به خدا موسی بن‏جعفر آن کنیز را جادو کرده است. او را نزد من بیاورید. کنیز را که‏می‏لرزید و دیده به آسمان دوخته بود در پیشگاه هارون حاضر کردند.هارون از او پرسید:
این چه حالی است که داری؟ کنیز پاسخ گفت: این حال، حال موسی‏بن جعفر است. من نزد او ایستاده بودم و او شب و روز نماز می‏گذارد.چون از نماز فارغ شد زبان به تسبیح و تقدیس خداوند گشود. من از اوپرسیدم: سرورم! آیا شما را نیازی نیست تا آن را رفع کنم؟ او پرسید:مرا چه نیازی به تو باشد؟ گفتم: مرا برای رفع حوایج شما بدین جافرستاده‏اند گفت: اینان چه هدفی دارند؟ کنیز گفت: پس نگریستم‏ناگهان بوستانی دیدم که اوّل و آخر آن در نگاه من پیدا نبود، در این‏بوستان جایگاههایی مفروش به پر و پرنیان بود وخدمتکاران زن و مردی‏که خوش سیماتر از آنها و جامه‏ای زیباتر از جامه آنها ندیده بودم، بر این‏جایگاهها نشسته بودند. آنها جامه‏ای حریر سبز پوشیده بودند و تاجها ودرّ و یاقوت داشتند و در دستهایشان آبریزها و حوله‏ها و هر گونه طعام‏بود. من به سجده افتادم تا آنکه این خادم مرا بلند کرد و در آن لحظه‏پی‏بردم که کجا هستم.
هارون گفت: ای خبیث شاید به هنگامی که در سجده بودی، خواب‏تو را درگرفته و این امور را در خواب دیده باشی؟
کنیز پاسخ داد: به خدا سوگند نه سرورم. پیش از آنکه به سجده روم‏این مناظر را دیدم و به همین خاطر به سجده افتادم.
هارون به پیشکارش گفت: این زن خبیث را نزد خودنگه دار تا مباداکسی این سخن را از او بشنود. زن به نماز ایستاد و چون در این باره از اوپرسیدند، گفت: عبد صالح (امام موسی کاظم‏علیه السلام ) را چنین دیدم و چون‏از سخنانی که گفته بود، پرسیدند: پاسخ داد: چون آن منظره را دیدم‏کنیزان مرا ندا دادند که ای فلان از عبد صالح دوری گزین تا ما بر او واردشویم که ما ویژه اوییم نه تو.
آن زن تا زمان مرگ به همین حال بود. این ماجرا چند روز پیش ازشهادت امام کاظم رخ‏داد.این ارزش و کرامت امام کاظم‏علیه السلام در پیشگاه خدا و این هم فرجام‏هارون ستمگر و سرکش!!
از خداوند بزرگ می‏خواهیم که ما را جزو دوستداران دوستانش‏وبیزاران از دشمنانش قرار دهد و ما را بر پیمودن راه ائمه هدی‏علیهم السلام‏توفیق‏ارزانی فرماید.

پاورقی ها :
1) مقاتل الطالبیّین، ص‏213.
2) مقاتل الطالبیّین، ص‏233.
3) مقاتل الطالبیّین، ص‏234 به نقل از کتاب الغیبة شیخ طوسی، ص‏22.
4) سوره نمل، آیه‏36.


)منبع: هدایت گران راه نور- زندگانی امام موسی بن جعفر(علیهما السلام الف



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط