مهدويت در غرب اسلامي
نویسنده : دكتر محمدرضا پاک[*]
انديشه مهدويت از مفاهيم مؤثر قرآني، روايي، كلامي، سياسي و از اركان تاريخ اسلام است كه در فرهنگ و تمدن اسلامي و بحران فراگير و مستمر جهان اسلام، جايگاه ويژهاي داشته است. موعودگرايي در غرب اسلامي که سرزمين همزيستي ملل منتظر الظهور است ريشه سنتي دارد. نخستين تجربه پيدايش دولت براساس مهدويت در غرب اسلامي روي داد. گزارش تاريخي از چهارده قرن مهدويت و بررسي مباني نظري آن، مدعيان مهدويت و دولتهاي کلامي مهدوي که از اواخر قرن دوم تا اواسط قرن چهاردهم هجري با ادعاي مهدويت در غرب اسلامي تأسيس شدند، موضوع بررسي اين نوشتار است.
از نيمة نخست قرن اول هجري، امواجي از ادعاهاي مهدويت از مدينه آغاز شد و سپس بسياري از نقاط شرق و غرب را در نورديد، بيشترين دستآورد سياسي اين امواج، در مغرب بود. بنا به روايتي مشهور بين شيعه و سني، مهدي از نسل فاطمه و داراي حيرت و غيبت است؛ قومي به او هدايت و قومي به او گمراه ميشوند. مردم غرب اسلامي در مفهوم مهدي بيشتر از ساير نقاط دچار حيرت بودند و بارها غيبت او در آن جا انكار شد و با ظهور دهها مهدي ديگر، جايي براي طرح غيبت او باقي نماند، اين وضعيت باعث سوء استفاده از اخبار مهدي ميشد.
ملاحم ظهور مهدي از مغرب، نشانة ذهنيت مردم اين منطقه از ظهور موعود است و نشان ميدهد كه آنها در جستوجوي مصاديقي براي آن بودهاند. برخي از اخبار فقط آغاز ظهور مهدي را از مغرب ميدانند. اين روايتها از اهتزاز پرچمهاي زرد در مغرب، اسكندريه و سپس در شام، در زمان ظهور، خبر دادهاند. رواياتي نيز به وقوع يك خسوف به عنوان نشانة ظهور مهدي در مغرب اشاره كردهاند. يكي از پيشگوييها، در اواخر دوره رستمي در مغرب الاوسط، رخ داده است. گروهي از مردم مغرب گمان كردند كه آخرالزمان ، وقت ظهور مهدي است، از اين رو بر طبق حديثي كه مردم با ظهور مهدي در آخرالزمان در جوغراف جمع ميشوند، عدهاي با چند فقيه به آن محل حركت كردند و بعد از طي چند روز به دليل حوادثي، متوقف شدند. جوغراف، مكاني خيالي و فرضي يا محلي در فلسطين است و پرچمهاي زرد، ابتداء در مغرب، سپس در اسكندريه و سرانجام در شام و جوغراف به اهتزاز در ميآيد.
با اين وصف، هر حادثهاي شبيه به ملاحم ظهور، كافي بود تا در ذهن مردم مغرب شايعه ظهور يك مهدي را قوت بخشد. براي مثال در حادثهاي كه در روز جمعه پنجم ربيعالاول سال 1281ه ، در مسجد فاس رخ داد، بازرگان معروف اين شهر كشته شد و دامنه آشوب به شهر كشيد و كشتاري آغاز شد، در اين حين كسي اوضاع شهر را ديد و گفت: امام مهدي خروج كرده است.[3]
در شرق و غرب جهان اسلام جماعتي از مردم، مفهوم غيبت را مخدوش و به مهديهاي حاضر روي آوردند. بدينسان انكار يا اثبات غيبت و اعلام ظهور مهدي، بزرگترين عامل تشنج در خلافت عباسي و دولتهاي اسلامي بود. يكي از گروههاي عمدهاي كه با اين تشنج سالها خلافت اسلامي را به ستوه آوردند، قرامطه شرق بودند. آنان امام غايب را انكار ميكردند و مهدي را صاحب المغرب، يعني عبيدالله مهدي ميدانستند. ابنجوزي نقل ميكند كه ابوطاهر قرمطي بارها وارد كوفه و كربلا شد؛ اما به زيارت قبر امام علي(علیه السّلام) و امام حسين(علیه السّلام) نرفت، چون مايه اميد او مهدي صاحب مغرب بود.[4] قرمطيان در خصوص مهدي معلوم در روايات، از نسل فاطمه و حسيني نسب، دچار گمراهي فاحشي شدند كه بعدها به آن اذعان نمودند. آنان از كساني بودند كه بيشترين مخالفتها را با عبيدالله مهدي ابراز كردند.
ابن جوزي، از دو مدعي مهدويت در شرق و چهار مدعي در غرب اسلامي نام برده، مينويسد: نخستين مدعي مهدويت، محمد بن حنفيه و سپس شخصي از بني علي در يمن بود. در غرب ابتدا عبيدالله مهدي، اولين قائم بود كه در قيروان ظهور كرد و سپس محمد بن هشام بن عبدالجبار و سپس عبدالعزيز بن اصبغ و سپس محمد بن ادريس الحسيني در مالقه بود.[5]
جهان اسلام در قرن سوم هجري، شاهد بيشترين استفاده از ظرفيتهاي مهدويت بود افراد زيادي از نام مهدي معلوم در روايات استضائه كردند. از موارد متعدد ادعاي مهدويت در شرق و غرب، تنها مدعيان غربي از ادعاي مهدويت خود محصول سياسي برداشت كردند. از جملة آنها برغواطه و فاطميان بودند كه بهترين بهرهبرداري را نمودند. جهان اسلام در قرنهاي بعد نيز تحت تأثير امواج مهدويت بود. از قرنهاي چهارم، پنجم، ششم و هفتم هجري تا چند قرن پس از آن، چندين مهدي ظهور كردند و اوج اين واقعه مربوط به قرن هفدهم ميلادي (11 هجري) ميباشد كه آسمان جهان اسلام مهدي باران بود.
آنچه مسلم است استفاده از الگوهاي خروج منجي در غرب، با موفقيت روبهرو شد. برغواطه ، فاطميان ، خوارج ، مرابطين ، موحدين ، بني حفص ، شرفاي سعدي و علويها ، با استفاده از اين الگو، دولتهاي نيرومندي به وجود آوردند؛ اما در شرق، مهدويت به صورت بحرانهايي درآمد كه عباسيان به سرعت آنها را سركوب كردند. البته، تأسيس دولت عباسي، خود، مرهون استفاده مناسب و به موقع از الگوي ظهور منجي بود. عباسيان، استفاده از ظرفيتهاي مهدويت را با الگوسازي مناسب و به طور گسترده و مثمر آغاز كردند. از جمله رواياتي كه مورد استفاده آنها قرار گرفت اين بود: لاخلافة بعد بني اميه حتي يخرج المهدي؛ يعني بعد از فروپاشي بني اميه خلافتي روي كار نميآيد، مگر بعد از اين كه مهدي ظهور كند.[6] كارگزاران عباسي، از روايات متعدد ديگر كه حاكي از آن بود كه مهدي از خاندان عباسي است نيز بهره ميبردند.
کيسانيه و ناووسيه و ساير فرق شيعي مشابه كه در شرق، مدعي مهدويت بودند، موفق به كسب قدرت نشدند و تجربه اسماعيليه در مهد خود، ايران، با شكست سختي روبهرو شد.
خلاصه اين كه از ظرفيتهاي موجود در مهدويت در قالب الگويي مبتني بر پيشگوييها و ارهاصات زماني مربوط به آخرالزمان و منجي قائم منتظر دادگستر در فرهنگ مسلمانان، استفاده شد و اين وضعيت، در اواخر قرن اول هجري در شرق و غرب جهان اسلام جايگاه ويژه و متجانسي نزد قدرتهاي سياسي و تعداد زيادي از حركتهاي اصلاح طلبانه و ظلم ستيز پيدا كرد.
توجيهات نظري مهدويت و توسعه آن در جهان اسلام
از لحاظ مباني نظري، بسياري از متفكران در غرب و شرق جهان اسلام، راه را براي ظهور آسان مهديها و متنبيان، در زير مجموعه مدعيان مهدويت، باز كردند. اين مباني در چهارچوب تأويل ، از جمله آيه 41 سوره احزاب و چند روايت، به وسيله علماء مذاهب، به ويژه متصوفه، ارائه شده است.
از جمله در عبارات عبيدالله مهدي در توجيه مباني نظري مهدويت ، مطالب در خور توجهي وجود دارد. او در ميان جمعي از علماء قيروان با ابي عثمان سعيد بن الحداد دربارة آية (... و لكن رسول الله و خاتم النبيين) مناظره كرد و خاتم النبيين را غير از رسول الله دانست؛ در بيان او حضرت محمد (صلی الله علیه واله) خاتم انبياء الهي است، اما خاتم رسولان الهي نيست. مبناي استدلال او اين بود كه حرف واو بعد از رسول الله ، عاطفه نيست ، بلكه به معناي ابتداء ميباشد. امام ابي عثمان سعيد ابن الحداد، با ردّ ديدگاه عبيدالله ، اين طور پاسخ داد: اين واو ، از جمله واوهاي عطف، مانند واو در آيه (هوالاول و آلاخر و الظاهر و...) ميباشد و واو ابتداء نيست.[7]
ظاهر آيه 41 سوره احزاب نشان ميدهد كه خاتم النبيين بودن حضرت محمد (صلی الله علیه واله) ، مستلزم ختم سلسله رسولان است؛[8] اما در استدلال افرادي كه با ادعاي مهدويت در پي آماده سازي بستر مناسب براي اهداف خود بودند، هيچگونه رابطه استلزامي بين خاتم انبياء و خاتم رسل وجود ندارد. افراد ديگري نيز در غرب و شرق به چنين تأويلي از آيه مزبور دست زدهاند كه تعداد آنها كم نيست.
مهمترين مبناي نظري مهدويت، «امامت باطني» است. غزالي پايهگذار اين نظريه در شرق است؛ اما تكامل نهايي آن در غرب صورت گرفت. نقطه ثقل تصوف غزالي اين بود كه مهدي يكي از اقطاب راه تصوف است. انگيزه غزالي از اين نظريه، مقابله و طرد انديشه امامت منصوص شيعي بود. او قول اماميه كه مهدي از اولاد امام حسن عسكري(علیه السّلام) است، باطل دانست و معتقد شد مهدي در خراسان مرده و مدفون شده است. وي بعد از انكار مهدي معلوم در روايات شيعه و سني، الگوي خود را در باب مهدويت در چهارچوب طريقت و تصوف ارائه داد. در الگوي غزالي، هر شخص صالح بدون توجه به نسب، ميتواند مهدي باشد. او با استناد به ديدگاه علاءالدوله سمناني، يكي از بزرگان تصوف، نظريه خود را اين طور ارائه نمود: «و قد صرح القطب الرباني الشيخ علاء الدوله سمناني ان المهدي صار من الابدال و غاب عن اعين الرجال ثم صار قطبا و مات في تلك الحال و تولي القطبيه بعده من ارباب الكمال».[9]
غزالي تنها شخصيت نادر جهان اسلام بود كه بر مبناي الگوي مزبور، يك مهدي براي شرق و يك مهدي براي غرب ساخت. ارائه دو مهدي در شرق و غرب، براي از كار انداختن توان شيعه در استفاده از ظرفيتهاي مهدويت در جهان اسلام بود. عصاره سياست شرقي غزالي، اعلام مهدويت المستظهر بالله، خليفه عباسي، بود كه مباني مهدويت او را با طرد مباني نظريه غيبت شيعه امامي مطرح كرد و عصاره سياست غربي او، تربيت يك طلبة بربر بود تا وي بتواند در بين بربرهاي هم جنس و فرهنگ خود، به عنوان مهدي ظهور كند. محور اساسي سياست غربي او، تعيين مهدي معلوم براي غرب اسلامي بود. او به ضرورت اين مطلب تصريح نمود و در جلسات درس خود ابن تومرت را «اميد آينده مغرب» ناميد و بر ضرورت ظهور يك بربر به عنوان مهدي در مغرب تأكيد كرد.[10] متصوفه، الگوي غزالي را در غرب اسلامي رواج دادند. دو قرن بعد، ابنعربي شكل متقن و مبسوطي از آن ارائه كرد. ابنعربي در توجيه مباني نظريه مهدويت ، نوعي ولايت را براي مهدي فرض كرد. اين ولي قائم ممكن است شخصي از عرب باشد؛ چنان كه ابنعربي ادعا ميكند كه اين ولي عرب را در سال 595 ه ديده است و امكان دارد كه ابنعربي، خود همان ولي باشد.[11] در همين زمان، نظريه مهدويت نوعيه غزالي در شرق نيز در عبارات مثنوي مطرح شد. او تصريح ميكند كه در هر زمان ممكن است يك ولي قائم وجود داشته باشد. در ديدگاه مولوي، مهدي قطب و كامل است و نياز به شرط نسب ندارد كه از نسل عمر يا از نسل علي(علیه السّلام) باشد؛ بدين شكل در غرب و شرق جهان اسلام، افرادي چون غزالي، ابنعربي و ابنسبعين ، نظريه مشابهي در خصوص مهدويت ارائه نمودند كه موجب انكار مهدي معلوم در روايات شيعه و سني شد.[12]
موفقيت نظريه امامت و مهدويت نوعيه در غرب ، با شكست نظريه امامت منصوص شيعي و خارج شدن انديشه مهدويت از انحصار چهارچوبهاي نظريه امامت منصوص در شرق همزمان شد. نظريه مهدويت و امامت نوعي، جانشين مناسبي براي شعار شرقي «الرضا من آل محمد» بود كه قدرت طلبان بارها از آن استفاده كردند.
زمينههاي موعودگرايي در غرب اسلامي
زمينههاي آغازين انديشه مهدويت در غرب را بايد در دو منشأ اساسي جستوجو كرد: يكي در تبليغات مسيحي كه از چند قرن پيش از آغاز فتوحات مسلمانان در مغرب، به وسيلة دولت مسيحي روم و مبلغان وابسته به آنها صورت گرفته بود؛ و ديگري در احاديث و روايات ملاحم و فتن پيامبر، ائمه شيعه و صحابه كه دربارة مهدي و آخرالزمان در مغرب، آمده بود. صحابه و بسياري از تابعين كه جزو نخستين فاتحان مغرب بودند، مجموعهاي از اين مطالب را در سراسر منطقه منتشر كردند. در غرب، اسلام ابتدا وارد افريقيه شد كه تبليغات مسيحي، بذر بشارتهاي ظهور مسيح را از سالها قبل در آن جا پاشيده بودند. «وقتي اسلام وارد اين مناطق شد مسيحيها را مالك آن جا ديدند و بارها با آنها جنگيدند و سرانجام دويست سال بعد از وفات پيامبر، اسلام در مغرب كاملا جايگزين مسيحيت شد».[13] بزرگاني از علماي دين مسيح و يهود در اين سرزمين زندگي مي كردند و آوازه بشارت ظهور مسيح موعود در فرهنگ عامه رسوخ كرده و به صورت اسطورهاي پايدار درآمده بود. اسقف شهر هيپو و قديس آفريقايي، اگوستين (430 ـ 354م)، در ميان بربرهاي افريقيه ، انديشه شهر خدا را ارائه داد و آنها را به صلح، آرامش، ملكوت آسماني و ظهور منجي بشارت داد.
اگوستين در سال 354م در نميدي(Nomidie) (بلاد جريد) در شمال آفريقا به دنيا آمد. كشور بربري او مورد تهاجم ژرمنها قرار گرفت. او عدالت موعود شهر خدا را در برابر ستم متجاوزان به حريم بربرها، در قالب موعود گرايي مطرح كرد. افكار او اقتباسي از انديشههاي ماني بود كه ايرانيان به مغرب آوردند. ماني به دو اصل خير و شر معتقد بود؛ اما اگوستين بر خلاف ماني، به غلبه خير بر شر كه اساساً عدمي است، در زمان موعود اعتقاد داشت. تصويري كه او از «زمان» براساس سه مفهوم: خاطره، دقت و انتظار، ارائه داد، دربارة موعودگرايي در خور توجه است.
موعودگرايي ريشههاي عميقي در فرهنگ يهود نيز دارد و بخشي از آگاهي ديني آنهاست. انتظار مسيحا ماهيتاً از اصول ثابت دين يهود است[14] و موسي بن ميمون آن را از اصول دين شمرده است. عهد عتيق، دهها پيشگويي دربارة ظهور آخرين پيامبر، استقرار خدا در صهيون و برقراري صلح جهاني (از جمله پيشگويي اشعيا) دارد.[15]
با توجه به اين مطلب، بارها علماي مسلمان در غرب اسلامي سعي كردند تا يهوديان را به اسلام دعوت كنند، يك فقيه قرطبي پيشگويي كرد كه يهوديان مغرب در آغاز سال آينده هجري به پيامبر اسلام ايمان بياورند. ابراهيم بن ابوالعافيه، از اهالي طليطله (1291ـ1240م) نيز خود را صاحب معجزه دانست و ظهور خود را در 1290م اعلام كرد. وي پس از آن كه با مخالفت رسمي يهوديان اسپانيا روبهرو شد به سيسيل گريخت.[16] دو يهودي ديگر در اثلون در ايالت سيگويا و شهر اويلا، با ادعاي ظهور، مردم زيادي را در اطراف خويش جمع كردند.[17] موسي بوتاول در كاستيل (قشتاله) ادعا كرد مسيح موعود است و انبوهي از مردم، حتي بزرگان و فلاسفه يهود به او ايمان آوردند.[18] در احاديث اسلامي نيز به موعودگرايي يهود اشاره شده و از مهدي همراه با عصاي موسي و اخراج تابوت سكينه سخن به ميان آمده است كه به واسطة آن يهود اسلام ميآورند. علت نامگذاري او به مهدي اين است كه او يهود را به اسفار يهود كه در كوهي در شام، مدفون است، هدايت ميكند و آنها به اين سبب، به او ايمان ميآورند.
مسيح يا مهدي
غرب اسلامي محل تلاقي اسلام، مسيحيت، يهود در مسئلة منجي موعود بود. اين نقطة اشتراك، به ويژه با دين مسيح، اهميت بسزايي در حوادث سياسي و اعتقادي آنجا داشت. در خصوص اينكه آيا مسيح، مهدي موعود است و يا اين كه مهدي موعود از بين مسلمانان ظهور ميكند، ديدگاههاي متفاوتي ارائه شده است.
فاطميان و بعدها پيروان آنها با ادعاي مهدويت مسيح از سوي مسيحيان روبهرو شدند. امويان اندلس نيز با احاديث مهدويت مسيح، مهدويت آنها را انكار كردند. مباحثههاي كلامي زيادي از سوي فاطميان و وابستگان آنها در مناطق همجوار با مسيحيان، صورت گرفته است؛ از جمله، آنها در رساله قسطنطنيه ظهور مسيح را انكار كردهاند. سبط بن الجوزي نيز در جوار مسيحيان، مهدويت مسيح را انكار كرده، مينويسد: قبول مهدويت مسيح با مفهوم «لانبي بعدي» منافات دارد.[19]
رواياتي، چون «المهدي هو عيسي بن مريم»، صرف نظر از اعتبار سند، حاكي از توجه به انديشه مهدويت عيسي و نقش آن در حوادث سياسي مسلمانان است. اين انديشه در برهههايي از تاريخ مغرب، مورد استفاده قدرتهاي مختلف براي مقابله با ادعاي مهدويت گروههاي رقيب بوده است. امويان، زماني به صاحبان شعار «المهدي هو عيسي بن مريم» براي مقابله با ادعاي مهدويت شيعه مشهور شدند. انگيزة ديگر استفاده ازاين گونه احاديث، رعايت جانب مصلحت در رابطه با قدرتهاي مسيحي همجوار بوده است.
در اواخر [دورة] موحدين نيز مأمون موحدي با حديث (لامهدي الاعيسي بن مريم)، مهدويت ابن تومرت را انكار نمود. مواضع خليفه موحدين متأثر از تبليغات و فشار نظامي مسيحيان بود كه باعث ميشد دولتهاي هممرز با مسيحيان در آندلس و مغرب، مهدويت مسيح را قبول كنند.
ابن عربي اندلسي كه در نزديكي مسيحيان زندگي ميكرد، جمعبندي نهايي را در اين خصوص انجام داد. او، مسيح و مهدي را از نسل محمد (صلی الله علیه و آله و سلّم) دانست و معتقد شد كه عيسي بن مريم از امت محمد (صلّی الله علیه واله و سلّم) است و بالضروره در آخرالزمان نزول و سنت محمد(صلّی الله علیه واله سلّم) را اجرا ميكند، صليب را ميشكند و خوك را حرام ميكند. محيالدين با تصريح به شكست صليب كه منشأ روايي دارد،[20] در برابر موعودگرايي مسيحيان موضع گرفته و آن را به شكل اسلامي تأويل كرده است. او ختم ولايت را ميراث مشترك مهدي موعود از نسل هاشم و مسيح موعود ميداند.[21]
امام حاضر يا امام غايب
خلافت و امامت، دو الگوي حركت سياسي و شيوه كسب قدرت و ابزار صلاح در جوامع اسلامي بوده است. از صدر اسلام به بعد، پيروان مذاهب و فرقههاي اسلامي به صورت گروههاي رقيب در دو شكل امامت و خلافت براي كسب قدرت با يكديگر به نزاع برخاستند و مغرب معركة بزرگ اين نزاع گرديد. خوارج، شيعه، امويان، وابستگان خلافت عباسي و نيروهاي بربر، طرفهاي اين نبرد بزرگ به شمار ميآمدند و همواره، ادعاي مهدويت فرق شيعه، عكس العمل گروههاي رقيب سني را بر ميانگيخت.
از انگيزههاي اصلي ادعاي مهدويت در شرق، برخورد ايذايي، مقاومت و مخالفت در برابر انديشه امامت منصوص شيعه امامي بود كه مهدي معلوم در روايات را غايب ميدانستند. اعلام غيبت كبراي مهدي، به منزله مردود شمردن ادعاهاي مهدويت از سوي ساير فرق شيعي و غير شيعي بود. غيبت كبري تا حدودي جريان ادعاي مهدويت را دچار ركود كرد؛ اما اين جريان هم چنان با آهنگي ناموزون در شرق و غرب طنين انداز بود.
انديشه مهدويت در مغرب به صورت برآيند ديدگاه كلامي و اعتقادي گروههاي مختلف در مورد خلافت و چگونگي امامت، اشكال مختلفي پيدا كرد. خوارج صفري شكل سنتي خلافت را كه منحصر به خاندان خاصي (قريش) بود، انكار كردند. خوارج بني مدرار در سجلماسه، بر اين مبنا اعلام خلافت كردند. خوارج اباضي رستمي ضمن پذيرش الگوي امامت، براساس شرايط خاصي ـ بدون اين كه عصمت را معتبر بدانند ـ ائمه حاضر را عامل اصلاح جامعه اسلامي دانستند. اغلبيان و مرابطان از دشمنان سرسخت انديشة امامت، خلافت را ابزار اصلاح وكسب قدرت قلمداد كردند. فاطميان، ادريسيان، بني حمود و موحدين، ضمن تأكيد بر اصل عصمت امام و پذيرش مهدويت ائمه حاضر، قدرت را از آن امام مهدي حاضر دانستند.
دولتهاي اموي، خوارج، اغلبي و مرابطي، به طور ابزاري و موقت از انديشه مهدويت بهره جستند؛ در حالي كه هيچگونه اعتقادي به آن نداشتند. دولتهاي اغلبي و مرابطي، زير مجموعه خلافت عباسي و منكر امامت و امام غايب بودند. در حقيقت، ابزار مهدويت، همواره عقيده و ايدئولوژي ثابت همة فرقههاي شيعي، استراتژي ثابت دولت عباسي و دولتهاي وابسته به آن، و تاكتيك موقت دولت اموي، خوارج و برخي از گروههاي شورشي مغرب بوده است.
رستميان مغرب در چهارچوب ديدگاههاي معتزله، نظريهاي درباب امامت ارائه دادند كه عليرغم انكار امام غايب، شباهت بسياري به نظرية امامت شيعي داشت. خوارج اباضي رستمي خلافت را غير شرعي و امامت را تنها راه اصلاح جامعه دانستند. رستميها به همان اندازه كه خلافت را مردود شمردند، امامت امام غايب را نيز طرد كردند. استدلال آنها اين بود كه جامعه به امام عالم، فاضل، عادل و حاضر در ميان مردم نياز دارد و اماماني كه از بين افراد صالح موجود در جامعه از سوي شورا و به طور آزاد انتخاب ميشوند بايد هدايت امت را برعهده گيرند.[22] يك خارجي به نام ابوحاتم الملزوزي، در حدود سالهاي 145 تا 155ه ، همة نيروهاي بربر را به دور خود جمع كرد. لشكر عرب يزيد بن حاتم اين گروه را به شدت سركوب كرد؛ از اين رو آنها به عبدالرحمن بن رستم اباضي پناه بردند و به كمك او، اولين دولت بربري را در مغرب الاوسط تشكيل دادند. رهبران اين دولت كه گويا با انديشههاي شيعي آشنا بودهاند، با طرح نوعي نظرية معتدل در باب امامت شيعي، اصلاح را وظيفة ائمة حاضر شيعي ميدانستند. اين ائمه از الگوهاي خروج منجي و پيشگويي براي كسب قدرت استفاده كردند. ظلم طاقت فرساي عرب در دوره ولاة بر مردم افريقيه، زمينة مناسبي براي استفاده مناسب از الگوي خروج امام مصلح دادگر بود. در اين زمان سپاهيان عرب، به سلسله جنگهاي خونين خود با بربرها ادامه ميدادند و بربرها خاطرات تلخي از قتل عام خود به دست اعراب داشتند. اين ظلم عظيم و هجوم بيسابقه، عدالت خواهي ائمه شيعي معتزلي و ائمه اباضي مذهب را به دنبال داشت و در همه جا شايع شد كه در مغرب امامي ظهور كرده كه عدل او فراگير شده است و به زودي عدالت وي به مشرق هم خواهد رسيد.[23] سرانجام اباضيه طرح خاصي در خصوص امامت، در چهارچوب غيبت و ظهور كه عامل تشنج در مشرق شده بود، انديشيدند؛ بر اين اساس، آنها به چهار نوع امامت: امامت ظهور، امامت دفاع، امامت الشراء و امامت كتمان، قائل شدند.[24]
فرقههاي شيعي هم كه در مغرب به قدرت رسيدند بر غير شرعي بودن خلافت اصرار ورزيدند. آنها علاوه بر شرايط علم، فضل و عدالت كه اباضيه براي امام حاضر برشمرده بودند، شرط عصمت را هم ضروري دانستند و نوع خاصي از علم را دربارة امام مطرح كردند و وصيت را هم لازم الاتباع شمردند.
مهدويت؛ تعامل چهار رقيب در غرب اسلامي
با توجه به آن چه آمد، انديشه مهدويت در مغرب، حاصل برخورد و تعامل ميان چهار انديشه و جريان بوده است:
1. انديشههاي اهل كتاب دربارة ظهور منجي موعود، به ويژه مسيح؛
2. انديشه فرق مختلف شيعي راجع به مهدويت؛ از بين اين فرقهها، فقط انديشه امامت اسماعيلي در غرب، جايگاه مناسبي به دست آورد و ساير انديشههاي شيعي به مغرب راه پيدا نكردند يا در آنجا موفقيتي بدست نياوردند. عمر بن حفصون در شمال آندلس دعوت علويان را رواج ميداد.[25] و زمينههاي فرهنگي ادعاي مهدويت آنان را آماده ميكرد. او به نام قاسم بن ابراهيم، صاحب البصره، خطبه خواند. برخي بازگشت او را به آندلس به يك پيشگويي ربط ميدهند. وي با شنيدن صدايي در تاهرت، سريعاً به كشور خود بازگشت. او در تاهرت شاگرد يك خياط بود. روزي پير مردي كه از مقابل مغازه خياط عبور ميكرد به ابن حفصون گفت: تو صاحب بني اميه هستي و به زودي بر آنها غلبه خواهي كرد و پادشاهي عظيمي به دست خواهي آورد.[26]
3. جرياني كه سياستگزاران اموي با تحريف احاديث مهدي و برخي ملاحم براي كسب قدرت، به وجود آوردند. تحريف روايات مربوط به مهدي ويژگي امويان بود. بنا به روايتي از عمر، او مهدي را از نسل خود دانسته و «برپايي عدالت» را كه از ويژگيهاي مهدي است، دربارة عمر بن عبدالعزيز پيشگويي كرده است. روايتي، مانند اين كه «اگر مهدي در ميان امت وجود داشته باشد همان عمر بن عبدالعزيز است»، نشان ميدهد كه امويان عليرغم انكار اصل مهدويت و مقابله با آن، در مواقع لازم از آن استفاده ابزاري كردهاند. امويان غرب همين سياست امويان شرق را نيز دنبال كردند. ابنفرضي، از وابستگان دربار اموي اندلس، با هدف قدح فاطميان در ادعاي مهدويت روايت «لامهدي الاعيسي بن مريم» را از قول ابن ازرق حصني اموي (د: 385ه) در قيروان، قرائت كرد و چون برخلاف باور فاطميان بود، او را زنداني كردند. از مباني اصلي مواضع امويان در مهدويت، مخالفت با ادعاي مهدويت علويان و فاطميان بود كه به نوعي هم گامي با مواضع مسيحيان قلمداد ميشد. از جمله مدعيان مهدويت در بين امويان، احمدبن معاويه بن هشام اموي بود كه در 288 ه در الجوف در ثغر اعلي، مرز بين اسلام و مسيحيت در آندلس، خود را مهدي ناميد.
4. جريان خوارج كه در مغرب ريشههاي گسترده داشت و نيز شورشياني كه در گوشه و كنار مغرب سر به طغيان بر ميداشتند. برخي از اين شورشهاي مهم عبارت است از: شورش ابي منصور طنبذي، ابي مزدكيده و صاحب الحمار.
امويان غرب، بني حمود و مهدويت
فروپاشي قدرت اموي در آندلس خلأ قدرتي پديد آورد كه زمينه مناسبي براي اعلام مهدويت خانواده علوي بني حمود فراهم ساخت. بني حمود با استفاده از مهدويت و با كمك بربرها مدعي خلافت شدند. در همين زمان محمد بن هشام بن عبدالجبار اموي نيز از الگوي خروج مهدي استفاده كرده بود. او پس از دريافت شكايتهاي مردم از ظلم روزافزون عامريان، دستور داد تا در بين مردم به ستوه آمده از ستم عامريها شايعه كنند كه او با ظهور خود دنيا را پر از عدل و داد ميكند. بر اين مبنا، محمد بن هشام بن عبدالجبار، خليفه اموي، خود را مهدي لقب داد. ابن عذاري تصريح ميكند كه هشام اموي از رموز ملاحم در نوشتههاي مربوط به پيشگوييها استفاده كرده است. البته اين خليفه مفلوك اموي، علي رغم استفاده از لقب مهدي، موفق نشد عنان قدرت را به كف آورد و با مخالفت سرسخت خاندان اموي روبهرو شد و تنها عوام الناس و اوباش شهر قرطبه از او استقبال كردند. وي با استفاده از همين مردم، وعدههايي كه داده بود، در ظاهر عملي ساخت؛ انتقام مردم را از عامريان گرفت و دستور داد تا خانههاي آنها را آتش بزنند و غارت كنند. مهدي سرانجام عليرغم كمكي كه از الفونس، شاه مسيحي، دريافت ميكرد، در سال 428 ه به دست مستعين اموي كشته شد. ابن عذاري با اشاره به بي اصالتي ادعاي مهدويت اين اموي، ميگويد: كار هشام اموي را تا كنون هيچ اموي [ديگري] انجام نداده بود و اين از مناكير محمد بن هشام بن عبدالجبار بود. او نيز با اشاره به بي كفايتي محمد بن هشام و ناتواني او در استفاده از لقب مهدي، ميگويد: محمد بن هشام از لقب مهدي استفاده كرد: اما مردم او را به دليل بيكفايتي، سبكسري و بي ارادگي، «المنقش» ميخواندند. بنياميه هم اطراف او را خالي كردند و وي مجبور شد سپاه خود را از ميان عوام الناس برگزيند.
بني حمود نيز خود را هاشمي، علوي و مستحق عنوان مهدي دانسته، ادعاي محمد بن هشام بن عبدالجبار را انكار كردند. در سال 439هق چهارتن از رؤساي بربر با محمد بن قاسم بن حمود حسني بيعت كردند و او را در جزيره خضراء به مقام خلافت رساندند و به او لقب مهدي دادند. اين بيعت مورد استقبال اميران آندلس واقع شد و جمعي از آنها معتضد بن عباد بن محمد، صاحب اشبيليه و امير بطليوس، با اين بيعت موافقت كردند. بدينسان گروهي از اميران آندلس به خلافت مهدي حمودي گردن نهادند. به دنبال اين واقعه، رقابتي شگفت بر سر خلافت بين بربرها و علويان و بني اميه درگرفت و فتنهاي بزرگ در آندلس برپا شد كه از آن به «الفتن البربري» ياد ميشود. اين نزاع به بحراني در عرصه قدرت خلافت تبديل و خلافت اسلامي بياعتبار شد. مورخان از اين قدرت طلبي به عنوان فضيحت ياد كردهاند. به گفته آنها كار به جايي رسيد كه در فاصله كمتر از سي فرسخ، چهار نفر ادعاي خلافت كردند.
مهدويت گروههاي شيعي در غرب
ظلم فراگير اغلبيان، زمينة جنبشهاي عدالت خواهانه را در افريقيه فراهم ساخت. نقطه آغاز مهدويت، در انديشهها و فعاليتهاي شيعيان در شرق و غرب ريشه داشت. چند سال بعد از خلافت حضرت علي (علیه السّلام) و شكست قدرت سياسي و دولتي اهل بيت در شرق، صنعاني براي دعوت به محبت اهل بيت، فعاليتهايي در مغرب انجام داد. حضور حلواني و سفياني در نيمة قرن دوم در مغرب، زمينههاي مهدويت شيعي را آماده ساخت. ابن عذاري، فعاليتهاي او را به مرحله شخم زدن زمين تشبيه كرده است. ابوعبدالله شيعي و برادرش، ابوالعباس، در مرحله نهايي و استحصال از مهدويت وارد مغرب شدند. عبيدالله مهدي ميوه بذري بود كه دو قرن پيش در مغرب مراحل تكامل خود را به صورت نهفته طي كرده بود. عبيدالله مهدي كار خود را در مغرب، براساس اين روايت از پيامبر كه خورشيد از مغرب طلوع ميكند (علي رأس ثلاثمايه تطلع الشمس من مغربها)، آغاز كرد. [27]
بسياري از فقهاي شيعه و وابستگان آنها و كساني كه به مذهب عراق بودند، در دوره اغلبي، به شدت مورد آزار قرار گرفتند. عدهاي از فقهاء قيروان از عبيدالله شيعي استقبال كردند و به مدح او زبان گشودند و گروهي نيز او را انكار كردند. اين اقبال و ادبار در بين مردم نيز به همين شكل بود؛ اشعاري در مدح عبيدالله سروده شد كه از آمادگي اذهان براي ظهور مهدي و غلبة افكار موعودگرايي بر فرهنگ عامه حكايت ميكرد؛[28] همچنين اشعاري در ذم عبيدالله مهدي سروده شد و برخي از فقهاي مغرب او را به كفر متهم كردند.[29] براساس مفهوم اين اشعار، راه خلاص شدن از ظلم اغلبيان، پناه بردن به دامن مهدويت عبيدالله شيعي نيست. بر اين مبنا، آنها منكر مهدويت شدند و تحمل ظلم را آسانتر از تحمل كفر و حماقت پذيرش ادعاي مهدويت عبيدالله شيعي دانستند؛ فردي كه نشانههاي دروغگويي از چهره و رفتارش هويدا بود.
هم زمان با دوره اغلبي در قيروان ظلم بسياري بر شيعه اعمال ميشد؛ ابراهيم بن محمد الضبي، معروف به ابن برذون، و ابوبكر بن هذيل، دو فقيه شيعه كه مردم را بر ضد عثمان و ابوبكر تحريك و محبت علي را ترويج ميكردند، مصلوب شدند. ظلم و ستم اغلبي چنان فراگير شد كه چندين شورش مردمي را به دنبال داشت. اين شورشها در چهارچوب الگوهاي خروج، صورت ميگرفت. منصور طنبذي در سال 217 با شعار رفع ظلم اغلبيان و برپايي عدالت، بر ضد زيادة الله قيام كرد. او سكههايي با نشان كلمة عدل ضرب نمود. ورود عبيدالله مهدي به افريقيه در ميان تلاطم ظلم ستيزي ناشي از اين شورشها بود. افريقيه در حال انفجار بزرگ از ظلم دولت اغلبي بود. مردم تونس، جزيره ادريس و باجه، بر ضد ابراهيم بن احمد اغلبي شوريده بودند و فقط نواحي ساحلي و شرق تا طرابلس در دست دولت اغلبي بود. با فراهم شدن زمينة مناسب براي بهرهگيري از نيروي مهدويت، انبوهي از فقهاي شيعه و سني از عبيدالله شيعي با عنوان موعود منجي استقبال كردند.
محققان، استقبال مردم قيروان را از همه جنبشهاي معارض، در دورههاي ولاة و دولتهاي حاكم بر قيروان، پديدهاي اساسي در تاريخ اين ديار ميدانند. طنبذي و عبيدالله مهدي با شعار عدالت و مبارزه با ظلم اغلبي وارد ميدان شدند و مورد استقبال مردم قيروان قرار گرفتند. عبيدالله موفق شد به طور كامل و مناسب از وضعيت مزبور براي اعلام مهدويت خود استفاده كند. موفقيت چشمگير عبيدالله مهدي و داعيان او در حالي بود كه برخي از قشرهاي مردم، مهدويت او را نپذيرفتند. چنان چه در شعر ابن عذار تصريح شده است كه اين گروه از مردم ميگفتند: ظلم و ستم را ميپذيريم و براي رهايي از آن به كفر و حماقت، يعني مهدويت عبيدالله مهدي پناه نميبريم، چاره نجات از ظلم دولت اغلبي، تمسك به اين مهدويت نيست. به دنبال اين زمزمهها، ابوعبدالله شيعي، داعي زحمتكش عبيدالله مهدي، به بيكفايتي وي پي برد و در جلسهاي با حضور كتامه در شهر تنس، اعلام كرد كه انتخاب عبيدالله به عنوان مهدي اشتباه بوده و او فاقد صفات مهدي معلوم در روايات است و هيچ كدام از علايم جسماني، مانند مهر پشت كتف و نوشته «المهدي رسول الله»، بر بدن او ديده نميشود. همچنين، رفتار قبيحي كه از او مشاهده شده است با شأن مهدي معلوم در روايات سازگار نيست.
همچنين در اين زمان، خوارج صفريه نيز در سجلماسه اعلام خلافت كردند و قدرت را به دست گرفتند و اسول بن ميمون بن مدرار الصفري بالله به نام شاكريه سكه زد.[30] اولين فعاليت سياسي عبيدالله شيعي، حذف خوارج بني مدرار بود.
مهدي اكبر
گروههايي غير از امويان و شيعه نيز از مهدويت سود جستند. يكي از اين گروههاي مهم كه از اواخر دوره ولاة در مغرب ظاهر شدند، خوارج بر غواطه بودند. از سال 122ه ـ740م خيزش عظيمي از بربرها در مغرب، به رهبري ميسره الفقير (الحقير) در چهارچوب مبارزه با ظلم عرب در دوره ولاة، آغاز شد، مهمترين محصول اين مبارزات بربر، «غزوة الاشرف» در اواخر دوران ولاة بود كه به قتل عدهاي از اشراف عرب منجر شد. از شعارهاي آنها برابري مسلمانان در كسب خلافت بود، لذا با ميسره بيعت كردند. آنان بعد از قتل ميسره با طريف و پس از او با فرزندش صالح بيعت كردند. حركت فرهنگي بربرها و استفاده آنها از ظرفيت مهدويت با صالح شروع شد. حركت بر غواطه، جنبشي مردمي و نژادي براي تحقق آرمانهاي قومي بربر بود. آنها در اين راه از جريان مهدويت بيشترين سود را بردند. حضور جماعت زيادي از قبايل شورشي و معترض بربر در اطراف صالح كه برخي از مورخان او را منسوب به حصن برباطه از شذونه آندلس دانستهاند، بزرگترين گام در راه شكلگيري قبايل برغواطي بود. اين قبايل به دليل پيروي از صالح، برباطي ناميده شدند و عرب با تغييراتي آنان را برغواطه خواند.[31]
صالح، شريعت جديدي آورد و خود را صالح المؤمنين و موعود قرآني دانست و اعلام كرد مهدي آخرالزمان است و در هنگام جنگ با دجال خروج ميكند. نام اين رهبر برغواطي در عربي، «صالح» و در سرياني، «اوربا» و به زبان بربري، «رابا» ميباشد. او از روايات نامهاي مهدي استفاده كرد و با ترجمه نام خود به زبانهاي ديگر، خود را مهدي معلوم در روايات دانست. صالح براي ايجاد اتحاد سياسي در بين مردمي كه در خصوص موعود اعتقاد مشتركي داشتند و هر كدام مهدي را به نامي ميشناختند، خود را مهدي منتظر پيروان هر سه دين «مهدي اكبر» ناميد. در حقيقت، تحرك برغواطه از دهه پاياني قرن اول (مقارن با فتوح مسلمانان در مغرب)، به منزلة مقابله با تجاوز و ظلم روزافزون عرب بود كه به صورت جريان عدالتخواهي درآمد و به برخورد وسيع نظامي با مهاجمان در مغرب منجر شد. موج كوبندهاي كه برغواطه از مغرب اقصي آغاز كردند، به افريقيه (مغرب الادني) كشيده شد. جنبش نژادي بربر سراسر مغرب را فرا گرفت. بربر برانس با عبدالملك بن سكرديد بيعت كرد و نزديك بود كه سلطه عرب يكسره از مغرب برافتد. بربرهاي كوهنشين (بتر) با استفاده از ظرفيت مهدويت، زلزلهاي در مغرب به پا كردند كه تا چند قرن، بر مناطقي از مغرب مسلط شدند.
اين اولين و آخرين شورش نژادي بربر با استفاده از نيروي دين و در بستر مذهب عليه مذهب نبود. بربرها چندين بار اقدام به ارائه قرآن به زبان بربر و ارائه قرآن، معارف اسلامي و اعتقادات بر وفق مصالح و سنن و عرف خود نمودند. مردي به نام حاميم از بربر بتر به سال 313ه ، در جبال غماره قيام كرد و ادعاي نبوت نمود. او قرآني با زبان بربري آورد.[32] شقيا بن عبدالواحد مكناسي در شنتبريه، در حدود سالهاي 151 تا 160ه نيز از جمله مدعيان نبوت در غرب بود.[33]
گزارشهاي مربوط به گروههاي مدعي نبوت و مهدويت؛ مانند برغواطه، نشانة اوج استفاده آسان و متداول گروههاي مختلف رقيب و قدرت طلب از الگوي ظهور منجي قائم است. بربرها براي تأسيس دولت محلي بارها، از اين الگو استفاده كردند. با سقوط امويان، برغواطه در طنجه ، سبته و جبال غماره، امارت مستقلي تشكيل دادند.[34]
مهدويت ابن تومَرت
قبايل برغواطي به خوبي از موقعيتهاي مختلف سياسي ـ اجتماعي منطقه در راستاي مصالح خود بهره ميجستند. آنها از حمايت فاطميان و بني حمود برخوردار شدند و از فرصت سقوط امويان بهترين بهره را به دست آوردند. بعد از فروپاشي فاطميان، وابستگان برغواطي آنها در صفاقس كه از بنومليل بودند، اعلام استقلال كردند.[35] يوسف بن تاشفين، امير بزرگ مرابطي، براي سلطه كامل بر برغواطه مجبور شد، دست نشانده علويان مدعي مهدويت در آندلس، يعني بني حمود را از ميان بردارد. با قتل عام و سركوب مكرر برغواطه و شيعيان در مغرب و آندلس مدعيان سنتي مهدويت در مغرب از دور خارج شدند و زمينه براي مهدي بن تومرت (524 ه) فراهم شد تا بزرگترين ادعاي سياسي مهدويت را مطرح كند. او جامع شعارهاي همه مدعيان مهدويت پيش از خود بود و عناصري از ويژگيهاي مهدويت شيعه، خوارج، مرابطين و امويان را در ديدگاه خود جا داده بود.
ابن تومرت، بزرگترين مدعي مهدويت در مغرب بود. اهميت وي به دليل ارتباط با دستگاه خلافت بغداد از طريق غزالي و نيز رشته پيوند و انتقال انديشه مهدويت در شرق و غرب جهان اسلام است. مردم مغرب، نقش او را به مثابه بودا تلقي كرده، او را «اسوفا» ميناميدند. دلايل استقبال از مهدي و موفقيت او در استفاده از نيروي مهدويت، عبارتند از:
1. او از پيش خود را براي اعلام مهدويت آماده كرد، نيروهاي خواص معتقد به خود را براساس الگوي ياران مهدي معلوم در روايات، در رده بندي تشكيلاتي بسيار منظم و منسجم، سامان داد و عموم مردم را با نظم معيني در ارتباط تشكيلاتي با خود قرار داد. تعليم و پرورش افراد مستعد پيش از ادعاي مهدويت صورت گرفت.
2. براندازي مرابطين: بستر ظلم ستيزي كه به دنبال فساد مرابطين فراهم آمده بود و در كنار تعارض قبيلهها (اكثر قبايل مصامده از مرابطين ناراضي بودند)، بهترين وسيله براي قدرت نمايي مهدي بود. جامعه او آماده ظهور ظلم ستيزي بود كه مرابطين را از صحنه خارج كند... او مرابطين را فئه باغيه معرفي ميكرد.
3. هجوم نيروهاي صليبي به سواحل كشورهاي غرب اسلامي، حضور دولتي ديني در اين منطقه را طلب مينمود.
4. ذهنيت مهدوي مردم: مهدي خود را از نسل پيامبر دانست و ادعاي عصمت نمود تا در بين مردمي كه با انديشههاي مربوط به ظهور مهدي و علائم او از طريق شيعه آشنا بودند، پذيرفته شود. او پيش از مهدويت به «امام» و بعد از آن به «امام معصوم» و «مهدي معلوم» معروف شد. مهمترين جنبة انديشه مهدوي ابن تومرت، استفاده از انديشههاي شيعه در زمينه امامت است.[36] اخلاف ابن تومرت نيز اين چهرهسازي را دنبال كردند. عبدالمؤمن هم نسب خود را از طريق ادريسيان به پيامبر رساند.[37] و خود را از اعرابي دانست كه بنا به ملاحم، بايد شرق و غرب جهان را تصرف كنند. جانشينان ابن تومرت هم چنان در نامههاي رسمي خود از مهدي با عنوان امام معصوم ياد ميكردند و با استفاده از القاب خلافتي مناسب مهدويت، آداب خاصي براي بزرگ داشت مقام مهدويت او اجرا ميكردند.
5. استفاده گسترده و منظم از خشونت نظامي بر ضد مخالفان به دست ابن تومرت و جانشينان او.
منكران مهدويت ابن تومرت
ابن تومرت پيش از ورود به مغرب، از مكه و مصر رانده شد و در مغرب نيز با موج عظيمي از مخالفان، منكران و مدعيان مهدويت روبهرو شد كه تعداد آنها درخور توجه است. نويسندة كتاب اخبارالمهدي از 313 شورش ارتدادي در مغرب بر ضد مهدي بن تومرت كه مهدويت او را انكار كردند، ياد كرده است.[38] هم چنين، وي از دوازده شورش ارتدادي در آندلس نام برده است.[39] سركوب شورشها باعث شد مورخان از سفاكي و خونريزي مهدي در ادعاي مهدويت ياد كنند. ذهبي ضمن تاكيد بر سفاكي مهدي، بر كذب او ادعاي اجماع كرده است.[40] از جمله مدعيان مهدويت در دوره موحدين، محمد بن عبدالله بن هود ماسي در سوس است. او مهدويت مهدي را انكار كرد و قيام بزرگي بر ضد موحدين به راه انداخت و خود را هادي ناميد. سرانجام، وي به دست عبدالمامون در ذوالحجه 541ه ، سركوب شد.[41] در سال 540ه و هم زمان با اواخر دولت موحدين ، شخصي به نام ابوالقاسم احمد بن حسين بن قسي كه از كارگزاران مرابطين در آندلس و مدتي به كار خزانه داري مشغول بود، هم زمان با فتنه ابن هود ماسي در مغرب، در آندلس ادعاي مهدويت نمود و مهدويت ابن تومرت را منكر شد.[42] در سال 600 ه، عبدالرحمن بن الفرس از علماي آندلس در بلاد جزوله در ايام ناصر موحدي، ادعا كرد كه مصداق مهدي معلوم در اين روايت پيامبر است: لايقوم الساعة حتي يخرج رجل من قحطان يسوق الناس بعصاة يملاها عدلا كما ملئت جورا... در همين سال در جبال ورغه، محمد بن عبدالله بن عاضد ، آخرين خليفه فاطمي مصر، خود را مهدي منتظر ناميد. در سال 601، نيز پسر او خود را فاطمي خواند.
با سركوب جنبشهاي مهدويت، موحدين دولت قدرتمندي براساس مهدويت برپا كردند و حدود نود سال بر سراسر مغرب و بخش اعظمي از آندلس حكومت كردند. در اواخر حكومت آنها، مامون ، خليفه موحدي، مهدويت مهدي را انكار كرد و گفت: هر چه مهدي بن تومرت گفته بدعت است. سرانجام، مخالفت شديد شيوخ موحدين با او، زمينههاي سقوط دولت موحدين (646 ـ 515) را فراهم كرد.
مهدويت حفصي و نامه مكه
با سقوط دولت موحدين، چهار دولت در مغرب روي كار آمدند. مهمترين اين دولتها كه خود را وارث دولت موحدين و ارزشهاي مهدويت ميدانست، دولت حفصيان بود. مؤسس اين دولت، عبدالواحد حفصي ، از اصحاب خاص مهدي بن تومرت بود. ابوزکريا اولين امير حفصي كه مدتها والي افريقيه بود، با خلع مأمون موحدي، منكر مهدويت ابن تومرت ، در سال 626 ه، اعلام استقلال نمود.
دولت حفصي را ميتوان دولت مهدويت خواند. دومين امير حفصي در 647 ه، خود را خليفه و اميرالمومنين ناميد و ملقب به المستنصربالله شد؛ لقبي كه مناسب با انديشه مهدويت است. ابن سبعين، از فلاسفه و متصوفه بزرگ، در خطبهاي مستنصر را مهدي معلوم معرفي كرد. بعد از آن كه بيبرس ، امير مكه، سلطان مماليك مصر و شام و همه اميران مغرب از بني مرين و بني زيان نيز با مستنصر بيعت كردند وي در نيمه قرن هفتم هجري، در مركز توجه مسلمانان قرار گرفت و با استفاده از همين قدرت، در جنگ صليبي هشتم (668) لوئي نهم و هم پيمانان او را شكست داد.
اقدام ابن سبعين در اعلام مهدويت مستنصر ، نظير عمل غزالي بود كه در اعلام مهدويت المستظهربالله، كتاب المستظهري را نوشت. ابن سبعين، خليفه حفصي، المستنصر را با عنوان «هو المهدي البشر»، معرفي كرد. [43] او با تأكيد بر انديشه مهدويت نوعي مستنصر ، نياز به نسب علوي براي ادعاي مهدويت را منتفي دانست و در رساله بيعت امير مكه، مستنصر را امامي معرفي كرد كه خداوند بر مستضعفان زمين منت نهاده و او را براي نصرت دين محمدي به آنها داده است. او مستنصر را داراي سنت محمدي، سيرت ابوبكري، شخصيت علوي و نسب عمري معرف كرده است. [44]
اعلام مهدويت، امامت و خلافت مستنصر حفصي با مخالفتهاي خونيني روبهرو شد كه ميتوان آن را واكنش تند به انكار نسب علوي و فاطمي در ادعاي مهدويت دانست. از جمله احمد بن مرزوق ابن ابي عماره مسيلي، بين سالهاي 681 تا 683 ه، با ادعاي نسب فاطمي و علوي، خود را مهدي معلوم منتظر علوي دانست. و مردم بسياري از شهرهاي تونس نيز با او بيعت كردند. ابن ابي عماره يك سال و 5 ماه و 27 روز با ادعاي مهدويت بر بخشي از تونس حكومت كرد[45] و از حمايت اعراب طرابلس برخوردار بود. سرانجام وي در بجايه اعلام كرد كه فضل بن واثق بن المستنصر است و خلافت حفصي حق اوست. وي بسياري از اطرافيان خود كه از خاندان حفصي بودند، كشت. به گفته ابن خلدون، ابن ابي عماره فقط براي كسب قدرت ادعاي مهدويت کرده است.[46]
ابن خلدون، حاجب دولت حفصي، اعتقاد به مهدي موعود براساس اعتقاد اماميه را غلوآميز ميداند و از «سردابيه» كه به اميد ظهور امام زمان، در هر غروب با اسب مخصوص به دجله (محل غيبت آن حضرت) ميرفتند و براي ظهور ايشان دعا ميكردند، با عنوان «غلاة» ياد ميكند.[47]
تصوف؛ مهدويت و شرفاي سعدي
شرفاي سعدي از اشراف حجاز (ناحيه ينبع النخل، ساحل درياي سرخ) نسب خود را به امام حسن(علیه السلام) ميرساندند و خود را عموزادگان سادات سجلماسه به حساب ميآوردند. شاعراني در قصايد خود ظهور آنها را در راس قرن دهم هجري به عنوان مجدد دين، با حديث پيامبر(ص) مرتبط ميدانستند كه «ان الله يبعث علي راس كل قرن من يجدد لهذه الامه من يجدد امر دينها».[48]
به قدرت رسيدن آنها در سال 916 ه / 1510 م، به دنبال نياز به حضور آنها در جهاد بر ضد نصاري در مغرب اقصي صورت گرفت. در زمان امارت سلطان ابوعبدالله الوطاسي از فاس، مردي از اشراف، از جمله علماء وزهاد به نام اباعبدالله محمد القائم بامرالله در درعه ظهور كرد. ورود او به عرصه جهاد بر ضد مسيحيان، همراه با پيروزي بود؛ لذا همه قبايل سوس به امامت او رضايت دادند. با جهاد او نصاري از سواحل مغرب اقصي خارج شدند. با مرگ او در 923ه، پسرش، ابي العباس احمد اعرج، به امارت رسيد.
در سال 933ه، و در دورة ابي العباس احمد پرتغاليها سواحل مغرب را ترك كردند.[49] او به علت جايگاهش در جهاد ساحلي عليه نصاري، به المهدي ملقب شد. در عصر او بزرگان بيشماري به خود لقب مهدي دادند. گويا استفادة قدرتهاي حاكم در مغرب اقصي از الگوهاي مهدويت، باعث شد كه گروه زيادي با نام مهدي آماده جهاد باشند. اين مطلب گوياي نجات مغرب با اسم مهدي است؛ چنانچه در بيت ابن مخلوف آمده است كه اگر اين هاشمي؛ يعني سلطان ابي عبدالله محمد، ملقب به مهدي نبود كفر بر سراسر مغرب حاكميت مطلق پيدا ميكرد.[50]
مهدويت در دوره سعدي براساس تصوف و نسب علوي شرفاء سعدي كه بر مذهب تسنن بودند، شكل گرفت. كراماتي كه از بزرگان صوفيه نقل ميشد، مايه جلب توجه و عنايت مردم به آنها بود و از اين طريق، ادعاي ارتباط مستقيم با خدا و من عندالله بودن و مقاماتي در حد نبوت و نوعي مهدويت به مفهوم لغوي، در خصوص آنها مطرح بود.
از جمله اين افراد از شيخ ابوالعباس احمد بن يوسف الراشدي (د: 927هـ)، ساكن مليانه، نام بردهاند كه ميگفت: طريق هدايت تنها راه من است و هر كه از طريق من نگويد خدا او را به بيماري مبتلا خواهد ساخت.[51] او اهل كرامات بود و دربارة او قائل به نبوت بودند. در سال 993 ه، مردي به نام جاج قرقوش در جبال غماره و بلاد هبط ظهور كرد و خود را اميرالمومنين ناميد. فقيه ابوالعباس احمد بن عبدالله السجلماسي، معروف به ابي محلي، سرآمد صوفيه شد و به مقام ولايت رسيد و آن گاه خود را مهدي معلوم در روايات دانست. شيخ يونيني در گفت و گو با او ميگويد: چون ادعاي مهدويت كرد و خود را مهدي معلوم ناميد از او تبري جستم.[52]
در حقيقت، او با امر به معروف و نهي از منكر، براي از بين بردن ظلم و فساد فراگير زمان خود قيام كرد و خود را مهدي منتظر فاطمي واجب الطاعه ناميد. او انبوهي از مردم را جمع كرد و با رؤساي قبايل و بزرگان شهرها مكاتبه كرد و به خود خواند. وي خطاب به مردم ميگفت: شما از اصحاب پيامبر افضل و برتر هستيد، چون شما در زمان باطل به ياري حق شتافتهايد و آنها در زمان حق به ياري حق شتافتند. او با جنگ، شهرهاي مغرب اقصي و سرانجام مراكش را تسخير كرد.[53] سلطان زيدان سعدي، مجبور شد براي مقابله با آن مدعي مهدويت، از فقيه ابي زكريا يحيي بن عبدالله المنعم از فقهاي بزرگ صوفي كه صاحب زاويه پدرش در جبال درن و در ناحيه سوس سرشناس و مورد اعتماد مردم بود، كمك بگيرد. سپاهيان سلطان در اختيار فقيه قرار گرفت. او در نبرد هشتم رمضان سال 1022 ه، مراكش را محاصره كرد. در حمله به مراكش،ابي محلي در اثر اصابت گلوله به گلويش كشته شد. مشهور شده بود كه از كرامات ابي محلي اين است كه گلولة سرب در او اثر نميكند، اما بسياري از اصحاب و پيروان او مرگ او را قبول نكردند و معتقد شدند كه او زنده و غايب است. از ابي محلي به عنوان صوفي دجال كه ادعاي مهدويت كرد، نام بردهاند.[54]
سلطان زيدان سعدي در نامهاي به فقيه ابو زكريا يحيي، بحران ولايت و قطبيت در مغرب اقصي را اين طور توضيح داد كه قدرت ولايت، اقطاب صوفيه و بزرگان فقهاء بايد در خدمت سلطان و دولت سعدي باشد، نه اين كه افرادي از فقهاء صوفيه، اقدام به جهاد كنند، سلطان در مهمترين بخشنامه خود، محيالدين عربي را مسئول بحران مهدويت در زمان خود دانسته است. به عقيده او، محي الدين با طرح اين سخن كه ولي كسي است كه خداوند علم خاصي به او القاء ميكند كه حتي انبياء را از آن مطلع نكرده و اين كه ابن عربي خود را مصداق آن ولي معرفي كرده، به خطا رفته است. در حقيقت، در اين نامه به طرح مهدويت نوعيه از جانب محيالدين اشاره شده كه راه را براي ادعاي مهدويت اقطاب صوفيه باز كرده است و آنها وقتي حس كردند به مقام قطبيت و ولايت رسيدهاند ميتوانند ادعاي مهدويت كنند. سلطان در پايان نامه خود مينويسد: «اوضاع سياسي و مملكتداري اكنون مقتضي چنين حركتي از سوي ابن محلي نبود».[55] سلطان در حقيقت با اين نامه در صدد كنترل مسئله خروج بر سلطان بوده است و اين كه نبايد همواره مجوزي دائمي براي اين كار در اختيار همه فقها صوفيه باشد كه هر زمان خواستند با ادعاي ولايت و مهدويت عليه سلطان خروج كنند.
در اين زمان، بسياري از اقطاب صوفيه در عرصه جهاد با نصاري فعال بودند و به طور مثبت، از نيروي ولايت خود براي مقابله با هجوم نصاري به سواحل مغرب اقصي سود ميبردند؛ مانند ابي عبدالله العباسي (1090 ه) كه از بزرگان عصر خود بود و مردم براي اعلام جهاد و رهبري او بر ضد نصاري، در اطراف او متحد شدند[56] و سلا را از چنگال نصاري نجات دادند.[57] از جمله صوفياني كه با متجاوزان نصاري در خاك مغرب اقصي مبارزه ميكردند، بايد از صوفيان زاويه دلاء نام برد كه نسب علوي داشتند.
دولت سعدي بعد از 140 سال حكومت در مغرب اقصي، با قتل سلطان ابي العباس منقرض شد. يكي از ادلة انقراض اين دولت، ناتواني در استفاده از مبارزات صوفيانه در برابر تجاوزات نصاري بود؛ از اين رو، مردم از ميان دستة جديدي از اشراف كه نسب علوي داشتند، گروهي را انتخاب كردند كه بتوانند مبارزه و مقاومت در برابر نصاري را بر محور آنها از نو سازمان دهند و رونق ببخشند. با اين وصف، سعديها به نام مهدويت اولين امير آنها، به خود لقب مهدويتي القائم بامرالله دادند. آنان كه با ادعاي اصلاح و رفع ظلم و فساد و نيز براي استفاده از نيروي مهدويت روي كار آمدند، چون قادر به ادامه حكومت براساس ارزشهاي مهدويت نبودند، رو به ضعف نهادند و سقوط كردند. اين حادثه گوياي بي رنگ شدن ارزش هاي مهدويت و فروكش كردن شور آن در مغرب، در اواخر دوره سعدي است.
دولت علوي؛ كفايت به جاي مهدويت
در دوره علويان، استقبال مردم مغرب از گروهي از اشراف علوي باعث انتقال قدرت از خاندان سعدي به خانداني از اشراف علوي، منسوب به امام حسن (علیه السلام) گرديد. از نسب آنها با «سلسله الذهب» ياد شده است. در آغاز، آنها بدون هيچ گونه ادعايي در خصوص ولايت مهدويت، اصلاح و مقابله با فساد و ظلم روي كار آمدند و اين نقطه تفاوت دولتهاي سابق در مغرب با دولت علوي بود كه با ادعاي مهدويت و اصلاح به قدرت رسيدند. مهمترين زمينة روي كار آمدن علويان اين بود كه طريقت هاي متعدد صوفيه با ادعاهاي پي در پي مهدويت كه براي قدرت طلبي بود، مردم را خسته كردند؛ لذا قدرت را به اشراف علوي دادند. [58]
در حقيقت روي كار آمدن علويان، نوعي گرامي داشت علوياني بود كه نسبشان به امام حسن (علیه السلام) ميرسيد. اشراف علوي نيز مانند فرق صوفيه مغرب داراي زوايا بودند و كراماتي به آنها نسبت داده شده است.[59] با اين موقعيت معنوي، اشراف علوي موفق شدند حكومتي قدرتمند در مغرب ايجاد كنند، آشوب اواخر دوره سعدي كه ميتوانست قدرت سياسي مسلمانان را در مغرب نابود كند كنترل نمايند و سياست استفاده از نسب علوي جاي گزين استفاده از مهديهاي مؤيد من عنداالله كه از اقطاب و اولياء صوفيه صاحب كرامت بودند، گرديد و متصوفة مدعي مهدويت، مغضوب سلطان وقت قرار گرفتند.
در اواسط حكومت بني وطاس در مغرب اقصي، عمروبن سليمان السياف در بلاد سوس قيام كرد. او از متصوفه پيرو امام جزولي بود. جزولي از صوفيان بزرگ مغرب و در رديف غزالي، و ابن تومرت بود كه جريان گستردهاي از فرهنگ تصوف را در مغرب حاكم ساخت. عمروبن سليمان، شاگرد جزولي، در 780 ه، خود را مرتبط با حضرت خضر دانست و ادعا كرد كه از طرف او الواحي دريافت كرده است و سپس خود را فاطمي منتظر ناميد. او به سال 890 ه كشته شد.
محمد بن عبدالله المهدي السوداني حسيني النسب، از متصوفه نوبه و حبشه، با استفاده از موقعيت معنوي خويش در بين مردم سودان و نيز ارتباط با درويشها، برضد قواي متحد انگليس و مصر قيام كرد. او در سال 1298ه خود را مهدي خواند و با لشكري حدود سيهزار نفر، قواي انگليس را شكست داد. پيروزي او آثار شگرفي در جهان اسلام به جاي گذاشت. اما نمايندة او در بين بربرها موفقيتي به دست نياورد. مهدي سوداني بارها لشکر انگليسي كه از مصر به سودان هجوم ميآورد درهم شكست و تلفات سنگيني به آنها وارد ساخت. مهدي در سال 1320ه در ام درمان به علت بيماري درگذشت. در همين ايام، اشراف نيز در نقاط مختلف مغرب اقصي در موقعيت ضعيفي قرار داشتند و تحرك آنها در برخي مناطق سركوب شد. و اميدي به جنبشهاي ظلم ستيز براساس مهدويت نميرفت.[60] بنابراين علما در پاسخ به درخواست سلطان درباب مدارا با فرنگيها و اين كه مصلحت در هدنه است و مفسده روابط با نصاري كمتر از ضرر جنگ با آنهاست، فتوا دادند.[61] اين فتواي علماي مغرب حاكي از پايان قدرت مهدويت در مغرب اقصي است و نشان ميدهد كه علماي مغرب هيچگونه موقعيت مناسبي براي استفاده از ظرفيت مهدويت، در اطراف خود سراغ نداشتهاند.
پي نوشت ها:
*. دانش آموخته حوزة علميه قم و استاديار دانشگاه آزاد اسلامي تهران مركز.
1. كاربرد واژه دكترين از واژههاي قرون جديد در مورد مهدويت از اصطلاحات قرون وسطي جاي تأمل دارد كه آيا مجاز به چنين كاري هستيم؟ مگر اين كه دكترين را به معني اجتهاد بدانيم؛ چنان كه در اصطلاحنامه آموزش اسلامي آمده است.
2. ابن جوزي، المنتظم في التاريخ، چاپ دوم، (بيروت دارالكتب العلميه، 1415) ج 13، ص283.
3. احمد بن خالد ناصري، الاستقصاء لاخبار دول المغرب الاقصي، (رباط، منشورات وزارة الثقافة و الاتصال 2001) ط اول، ج 8، ص 132.
4. ابن جوزي، پيشين، ج 13، ص 293.
5. همان، ج 7، ص 296.
6. مرعي بن يوسف، فرايد فوايد الفكر في الامام المهدي المنتظر، نسخه خطي، ص103.
7. ابن عذاري مراكشي، البيان المغرب، (بيروت، دارالثقاف?، 1400 ه) ج 1، ص 281.
8. علامه محمد حسين طباطبايي، الميزان في تفسير القران، ط اول (بيروت، اعلمي، 1417ه) ج 16، ص332.
9. علي بن سلطان محمد القاري الهروي، رساله في المهدي المنتظر، نسخه خطي، ص12.
10. (لا بد ان هذا البربري سيظهر) ر، ك: علي بن زرع فاسي، الانيس المطرب بروض القرطاس في اخبار الملوك المغرب و تاريخ مدينه فاس، (رباط، دار المنصور للطباعه و النشر، 1972 م) ص 190.
11. محي الدين ابن عربي، فتوحات مكيه، (قاهره، الهيئه المصريه العامه للكتب، 1394 ه) ج 12، ص 64.
12. جلالالدين محمد بلخي، مثنوي معنوي، چاپ اول، (تهران، كتابفروشي اسلاميه، بيتا) ص126.
13. ليون افريقي، وصف افريقيا، چاپ دوم(بيروت، دارالمغرب الاسلامي، 1983) ج 1، ص68.
14. جوليوس كونيستون، انتظار مسيحا در آئين يهود، ترجمه حسين توفيقي، چاپ اول، (قم، مركز مطالعات و تحقيقات ، 1377)، ص 21.
15. همان، ص 47.
16. كونيستون، پيشين، ص 109.
17. همان، ص 110.
18. همان، ص 17.
19. سبط ابن جوزي، تذكرة الخواص، (قم، انتشارات رضي، 1418 ه)، ص 325.
20. ابن عربي، پيشين، ج 13، ص 136.
21. ان ختم الولاية دون شك يورث الي مهدي مع المسيح، (ر، ك( همان، ج 13، ص236.
22. ابن الصغير، تاريخ بني رستم، ترجمه حجتالله جودكي، چاپ اول، (تهران، انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1375)، ص 33.
23. همان، ص 35.
24. همان، ص 46.
25. ابن عذاري، پيشين، ج 2، ص 134.
26. محمد ابن خطيب، اعمال الاعلام، (بيروت، دارالمكشوف، 1956)، ص 36.
27. حمدالله مستوفي، تاريخ گزيده، چاپ چهارم، (تهران، انتشارات امير كبير، 1381)، ص590.
28. حل برقاده المسيح... حل بها آدم و نوح
29. الجور قدر ضينا... لاالكفر و الحماقه يا مدعي الغيوب ... من كاتب البطاقه.
30. فاسي، پيشين، ص 90.
31. همان، ص 132.
32. همان، ص 98.
33. ابن عذاري، پيشين، ج 2، ص 80 ـ 81.
34. همان، ج 3، ص 251.
35. عبدالوهاب حسني، ورقات، چاپ دوم، (تونس، مكتبه المناره، 1972) ج 2، ص 442.
36. ابن خلدون، مقدمه، (بيروت، دارالكتب اللبناني، 1420 ه)، ص 82، 230.
37. بيذق، اخبار المهدي، (پاريس،Orientalis telibrairie ، 1928 ه) ص 26.
38. همان، ص 124.
39. همان، ص 126.
40. ذهبي، العبر في خبر من غبر، (كويت، بي تا) ج 4، ص 58.
41. مولف مجهول، الحلل الموشيه في الاخبار المراكشيه، (الدار البيضاء دارالرشاد الحديثه، 1979 م) ص 121.
42. ناصري، پيشين، ج 2، ص 68.
43. تلمساني المقري، نفح الطيب من غصن الاندلس الرطيب (بيروت دارصادر، 1968م) ج2، ص 201.
44. ابن خلدون العبر، (بيروت، دارالكتب اللبناني - دارالكتب المصري، 1420ق) ج 12، ص 638 و 642.
45. ابن شماع، الادلة البينه النورانيه في مفاخر الدوله الحفصيه، (بيروت، دارالكتب العربيه، 1936) ص 90.
46. ابن خلدون، العبر، ج 1، ص 947.
47. همان، ج 1، ص 352.
48. ناصري، پيشين، ج 5، ص 166.
49. همان، ج 5، ص 20.
50. فلله هذا الهاشمي و فضله ... فلولا صال الكفر اعظم صوله.
51. ناصري، پيشين، ج 5، ص 56.
52. همان، ص 245.
53. همان، ص 237.
54. همان، ص 250.
55. همان، ص 157.
56. همان، ص 293 ، 279.
57. همان، ص 299.
58. همان، ج 6، ص 13.
59. همان، ص 133.
60. همان، ج 8، ص 82.
61. همان، ص 201.
منابع و مآخذ :
ـ ابن جوزي، سبط، تذكرة الخواص، (قم، رضي، 1418 ه، ق).
ـ ابن جوزي عبدالرحمن بن علي بن محمد، المنتظم في تاريخ الملوك و الامم، (بيروت، دارالكتب العلميه، 1415 ق).
ـ ابن خطيب، اعمال الاعلام، (بيروت، دارالمكشوف، 1956).
ـ ابن خلدون، عبدالرحمن، مقدمه (بيروت، دارالكتاب اللبناني، 1408 ق).
ـ العبر، موسوعه العلامه ابن خلدون، (بيروت، دارالكتب اللبناني، 1420ق).
ـ ابن شمّاع، الادلة البينه النورانيه في مفاخر الدولة الحفصيه، (بيروت، دارالكتب العربيه، 1984م).
ـ ابن الصغير، تاريخ بني رستم، ترجمه حجتالله جودكي، چاپ اول، (تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1375ش).
ـ ابن عذاري مراكشي، البيان المغرب، لافي بروفنسال، (بيروت، دارالثقافه، 1400ه).
ـ ابن عربي، محي الدين، فتوحات مكيه، تحقيق عثمان يحيي، (قاهره، الهيئه المصريه للكتاب، 1978م).
ـ ابن يوسف ابن ابي بكير بن احمد مرعي، فرايد فوايد الفكر في الامام المهدي المنتظر، نسخه خطي موجود در مجموعه 333 از مركز احياء التراث الاسلامي در قم.
ـ افريقي، ليون، وصف افريقيا، چاپ دوم، (بيروت، دارالعرب الاسلامي، 1983م).
ـ بلخي، جلال الدين محمد، مثنوي معنوي (تهران، اسلاميه، بيتا).
ـ بيذق، كتاب اخبار المهدي، تحقيق لافي بروفنسال، (پاريس، 1928م).
ـ حسني عبدالوهاب، حسن، ورقات، چاپ دوم، ( تونس، مكتبة المنارة، 1972).
ـ ذهبي، العير في خير من غير، (كويت، وزارة الارشاد، بيتا).
ـ سيوطي، جلال الدين، تاريخ خلفاء (قم، رضي، 1411ق).
ـ طباطبايي، محمدحسين، الميزان في تفسير القرآن (بيروت، اعلمي، 1417ق).
ـ الغزنوي، امام محمود بن حمد بن الحسين، کتاب العين و العيان عن وقعات آخر الزمان، (نسخه خطي موجود در مجموعه 333 از مركز احياء التراث الاسلامي در قم)
ـ فاسي، علي بن بي زرع، الانيس المطرب بروض القرطاس في اخبار الملوک المغرب و تاريخ مدينه فاس (الرباط، دارالمنصور للطباعه و النشر، 1972م).
ـ کونيستون، جوليوس، انتظار مسيحا در آيين يهود، ترجمه حسين توفيقي (قم، مركز مطالعات و تحقيقات، چاپ اول، 1377).
ـ مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، (بيروت، موسسه الوفاء، 1403ه).
ـ مستوفي، حمدالله، تاريخ گزيده (تهران، اميرکبير، 1381ش).
ـ مقري، تلمساني، نفح الطيب (بيروت، دارصادر، 1986م).
ـ الناصري، احمد بن خالد، الاستقصاء لاخبار الدول المغرب الاقصي (الدارالبيضاء، منشورات وزارة الثقافة و الاتصال، 2001م).
ـ الهروي القاري، علي بن سلطان محمد، رسالة في المهدي المنتظر.
ـ الحلل الموشيه في ذکر الاخبار المراکشيه، محقق سهيل زکار و عبدالقادر زمامه، (الدارالبيضاء، دار الرشاد الحديثه، 1979م).
فصلنامه تاریخ اسلام
الف
نگاه اجمالي به مهدويت در جهان اسلام
از نيمة نخست قرن اول هجري، امواجي از ادعاهاي مهدويت از مدينه آغاز شد و سپس بسياري از نقاط شرق و غرب را در نورديد، بيشترين دستآورد سياسي اين امواج، در مغرب بود. بنا به روايتي مشهور بين شيعه و سني، مهدي از نسل فاطمه و داراي حيرت و غيبت است؛ قومي به او هدايت و قومي به او گمراه ميشوند. مردم غرب اسلامي در مفهوم مهدي بيشتر از ساير نقاط دچار حيرت بودند و بارها غيبت او در آن جا انكار شد و با ظهور دهها مهدي ديگر، جايي براي طرح غيبت او باقي نماند، اين وضعيت باعث سوء استفاده از اخبار مهدي ميشد.
ملاحم ظهور مهدي از مغرب، نشانة ذهنيت مردم اين منطقه از ظهور موعود است و نشان ميدهد كه آنها در جستوجوي مصاديقي براي آن بودهاند. برخي از اخبار فقط آغاز ظهور مهدي را از مغرب ميدانند. اين روايتها از اهتزاز پرچمهاي زرد در مغرب، اسكندريه و سپس در شام، در زمان ظهور، خبر دادهاند. رواياتي نيز به وقوع يك خسوف به عنوان نشانة ظهور مهدي در مغرب اشاره كردهاند. يكي از پيشگوييها، در اواخر دوره رستمي در مغرب الاوسط، رخ داده است. گروهي از مردم مغرب گمان كردند كه آخرالزمان ، وقت ظهور مهدي است، از اين رو بر طبق حديثي كه مردم با ظهور مهدي در آخرالزمان در جوغراف جمع ميشوند، عدهاي با چند فقيه به آن محل حركت كردند و بعد از طي چند روز به دليل حوادثي، متوقف شدند. جوغراف، مكاني خيالي و فرضي يا محلي در فلسطين است و پرچمهاي زرد، ابتداء در مغرب، سپس در اسكندريه و سرانجام در شام و جوغراف به اهتزاز در ميآيد.
با اين وصف، هر حادثهاي شبيه به ملاحم ظهور، كافي بود تا در ذهن مردم مغرب شايعه ظهور يك مهدي را قوت بخشد. براي مثال در حادثهاي كه در روز جمعه پنجم ربيعالاول سال 1281ه ، در مسجد فاس رخ داد، بازرگان معروف اين شهر كشته شد و دامنه آشوب به شهر كشيد و كشتاري آغاز شد، در اين حين كسي اوضاع شهر را ديد و گفت: امام مهدي خروج كرده است.[3]
در شرق و غرب جهان اسلام جماعتي از مردم، مفهوم غيبت را مخدوش و به مهديهاي حاضر روي آوردند. بدينسان انكار يا اثبات غيبت و اعلام ظهور مهدي، بزرگترين عامل تشنج در خلافت عباسي و دولتهاي اسلامي بود. يكي از گروههاي عمدهاي كه با اين تشنج سالها خلافت اسلامي را به ستوه آوردند، قرامطه شرق بودند. آنان امام غايب را انكار ميكردند و مهدي را صاحب المغرب، يعني عبيدالله مهدي ميدانستند. ابنجوزي نقل ميكند كه ابوطاهر قرمطي بارها وارد كوفه و كربلا شد؛ اما به زيارت قبر امام علي(علیه السّلام) و امام حسين(علیه السّلام) نرفت، چون مايه اميد او مهدي صاحب مغرب بود.[4] قرمطيان در خصوص مهدي معلوم در روايات، از نسل فاطمه و حسيني نسب، دچار گمراهي فاحشي شدند كه بعدها به آن اذعان نمودند. آنان از كساني بودند كه بيشترين مخالفتها را با عبيدالله مهدي ابراز كردند.
ابن جوزي، از دو مدعي مهدويت در شرق و چهار مدعي در غرب اسلامي نام برده، مينويسد: نخستين مدعي مهدويت، محمد بن حنفيه و سپس شخصي از بني علي در يمن بود. در غرب ابتدا عبيدالله مهدي، اولين قائم بود كه در قيروان ظهور كرد و سپس محمد بن هشام بن عبدالجبار و سپس عبدالعزيز بن اصبغ و سپس محمد بن ادريس الحسيني در مالقه بود.[5]
جهان اسلام در قرن سوم هجري، شاهد بيشترين استفاده از ظرفيتهاي مهدويت بود افراد زيادي از نام مهدي معلوم در روايات استضائه كردند. از موارد متعدد ادعاي مهدويت در شرق و غرب، تنها مدعيان غربي از ادعاي مهدويت خود محصول سياسي برداشت كردند. از جملة آنها برغواطه و فاطميان بودند كه بهترين بهرهبرداري را نمودند. جهان اسلام در قرنهاي بعد نيز تحت تأثير امواج مهدويت بود. از قرنهاي چهارم، پنجم، ششم و هفتم هجري تا چند قرن پس از آن، چندين مهدي ظهور كردند و اوج اين واقعه مربوط به قرن هفدهم ميلادي (11 هجري) ميباشد كه آسمان جهان اسلام مهدي باران بود.
آنچه مسلم است استفاده از الگوهاي خروج منجي در غرب، با موفقيت روبهرو شد. برغواطه ، فاطميان ، خوارج ، مرابطين ، موحدين ، بني حفص ، شرفاي سعدي و علويها ، با استفاده از اين الگو، دولتهاي نيرومندي به وجود آوردند؛ اما در شرق، مهدويت به صورت بحرانهايي درآمد كه عباسيان به سرعت آنها را سركوب كردند. البته، تأسيس دولت عباسي، خود، مرهون استفاده مناسب و به موقع از الگوي ظهور منجي بود. عباسيان، استفاده از ظرفيتهاي مهدويت را با الگوسازي مناسب و به طور گسترده و مثمر آغاز كردند. از جمله رواياتي كه مورد استفاده آنها قرار گرفت اين بود: لاخلافة بعد بني اميه حتي يخرج المهدي؛ يعني بعد از فروپاشي بني اميه خلافتي روي كار نميآيد، مگر بعد از اين كه مهدي ظهور كند.[6] كارگزاران عباسي، از روايات متعدد ديگر كه حاكي از آن بود كه مهدي از خاندان عباسي است نيز بهره ميبردند.
کيسانيه و ناووسيه و ساير فرق شيعي مشابه كه در شرق، مدعي مهدويت بودند، موفق به كسب قدرت نشدند و تجربه اسماعيليه در مهد خود، ايران، با شكست سختي روبهرو شد.
خلاصه اين كه از ظرفيتهاي موجود در مهدويت در قالب الگويي مبتني بر پيشگوييها و ارهاصات زماني مربوط به آخرالزمان و منجي قائم منتظر دادگستر در فرهنگ مسلمانان، استفاده شد و اين وضعيت، در اواخر قرن اول هجري در شرق و غرب جهان اسلام جايگاه ويژه و متجانسي نزد قدرتهاي سياسي و تعداد زيادي از حركتهاي اصلاح طلبانه و ظلم ستيز پيدا كرد.
توجيهات نظري مهدويت و توسعه آن در جهان اسلام
از لحاظ مباني نظري، بسياري از متفكران در غرب و شرق جهان اسلام، راه را براي ظهور آسان مهديها و متنبيان، در زير مجموعه مدعيان مهدويت، باز كردند. اين مباني در چهارچوب تأويل ، از جمله آيه 41 سوره احزاب و چند روايت، به وسيله علماء مذاهب، به ويژه متصوفه، ارائه شده است.
از جمله در عبارات عبيدالله مهدي در توجيه مباني نظري مهدويت ، مطالب در خور توجهي وجود دارد. او در ميان جمعي از علماء قيروان با ابي عثمان سعيد بن الحداد دربارة آية (... و لكن رسول الله و خاتم النبيين) مناظره كرد و خاتم النبيين را غير از رسول الله دانست؛ در بيان او حضرت محمد (صلی الله علیه واله) خاتم انبياء الهي است، اما خاتم رسولان الهي نيست. مبناي استدلال او اين بود كه حرف واو بعد از رسول الله ، عاطفه نيست ، بلكه به معناي ابتداء ميباشد. امام ابي عثمان سعيد ابن الحداد، با ردّ ديدگاه عبيدالله ، اين طور پاسخ داد: اين واو ، از جمله واوهاي عطف، مانند واو در آيه (هوالاول و آلاخر و الظاهر و...) ميباشد و واو ابتداء نيست.[7]
ظاهر آيه 41 سوره احزاب نشان ميدهد كه خاتم النبيين بودن حضرت محمد (صلی الله علیه واله) ، مستلزم ختم سلسله رسولان است؛[8] اما در استدلال افرادي كه با ادعاي مهدويت در پي آماده سازي بستر مناسب براي اهداف خود بودند، هيچگونه رابطه استلزامي بين خاتم انبياء و خاتم رسل وجود ندارد. افراد ديگري نيز در غرب و شرق به چنين تأويلي از آيه مزبور دست زدهاند كه تعداد آنها كم نيست.
مهمترين مبناي نظري مهدويت، «امامت باطني» است. غزالي پايهگذار اين نظريه در شرق است؛ اما تكامل نهايي آن در غرب صورت گرفت. نقطه ثقل تصوف غزالي اين بود كه مهدي يكي از اقطاب راه تصوف است. انگيزه غزالي از اين نظريه، مقابله و طرد انديشه امامت منصوص شيعي بود. او قول اماميه كه مهدي از اولاد امام حسن عسكري(علیه السّلام) است، باطل دانست و معتقد شد مهدي در خراسان مرده و مدفون شده است. وي بعد از انكار مهدي معلوم در روايات شيعه و سني، الگوي خود را در باب مهدويت در چهارچوب طريقت و تصوف ارائه داد. در الگوي غزالي، هر شخص صالح بدون توجه به نسب، ميتواند مهدي باشد. او با استناد به ديدگاه علاءالدوله سمناني، يكي از بزرگان تصوف، نظريه خود را اين طور ارائه نمود: «و قد صرح القطب الرباني الشيخ علاء الدوله سمناني ان المهدي صار من الابدال و غاب عن اعين الرجال ثم صار قطبا و مات في تلك الحال و تولي القطبيه بعده من ارباب الكمال».[9]
غزالي تنها شخصيت نادر جهان اسلام بود كه بر مبناي الگوي مزبور، يك مهدي براي شرق و يك مهدي براي غرب ساخت. ارائه دو مهدي در شرق و غرب، براي از كار انداختن توان شيعه در استفاده از ظرفيتهاي مهدويت در جهان اسلام بود. عصاره سياست شرقي غزالي، اعلام مهدويت المستظهر بالله، خليفه عباسي، بود كه مباني مهدويت او را با طرد مباني نظريه غيبت شيعه امامي مطرح كرد و عصاره سياست غربي او، تربيت يك طلبة بربر بود تا وي بتواند در بين بربرهاي هم جنس و فرهنگ خود، به عنوان مهدي ظهور كند. محور اساسي سياست غربي او، تعيين مهدي معلوم براي غرب اسلامي بود. او به ضرورت اين مطلب تصريح نمود و در جلسات درس خود ابن تومرت را «اميد آينده مغرب» ناميد و بر ضرورت ظهور يك بربر به عنوان مهدي در مغرب تأكيد كرد.[10] متصوفه، الگوي غزالي را در غرب اسلامي رواج دادند. دو قرن بعد، ابنعربي شكل متقن و مبسوطي از آن ارائه كرد. ابنعربي در توجيه مباني نظريه مهدويت ، نوعي ولايت را براي مهدي فرض كرد. اين ولي قائم ممكن است شخصي از عرب باشد؛ چنان كه ابنعربي ادعا ميكند كه اين ولي عرب را در سال 595 ه ديده است و امكان دارد كه ابنعربي، خود همان ولي باشد.[11] در همين زمان، نظريه مهدويت نوعيه غزالي در شرق نيز در عبارات مثنوي مطرح شد. او تصريح ميكند كه در هر زمان ممكن است يك ولي قائم وجود داشته باشد. در ديدگاه مولوي، مهدي قطب و كامل است و نياز به شرط نسب ندارد كه از نسل عمر يا از نسل علي(علیه السّلام) باشد؛ بدين شكل در غرب و شرق جهان اسلام، افرادي چون غزالي، ابنعربي و ابنسبعين ، نظريه مشابهي در خصوص مهدويت ارائه نمودند كه موجب انكار مهدي معلوم در روايات شيعه و سني شد.[12]
موفقيت نظريه امامت و مهدويت نوعيه در غرب ، با شكست نظريه امامت منصوص شيعي و خارج شدن انديشه مهدويت از انحصار چهارچوبهاي نظريه امامت منصوص در شرق همزمان شد. نظريه مهدويت و امامت نوعي، جانشين مناسبي براي شعار شرقي «الرضا من آل محمد» بود كه قدرت طلبان بارها از آن استفاده كردند.
زمينههاي موعودگرايي در غرب اسلامي
زمينههاي آغازين انديشه مهدويت در غرب را بايد در دو منشأ اساسي جستوجو كرد: يكي در تبليغات مسيحي كه از چند قرن پيش از آغاز فتوحات مسلمانان در مغرب، به وسيلة دولت مسيحي روم و مبلغان وابسته به آنها صورت گرفته بود؛ و ديگري در احاديث و روايات ملاحم و فتن پيامبر، ائمه شيعه و صحابه كه دربارة مهدي و آخرالزمان در مغرب، آمده بود. صحابه و بسياري از تابعين كه جزو نخستين فاتحان مغرب بودند، مجموعهاي از اين مطالب را در سراسر منطقه منتشر كردند. در غرب، اسلام ابتدا وارد افريقيه شد كه تبليغات مسيحي، بذر بشارتهاي ظهور مسيح را از سالها قبل در آن جا پاشيده بودند. «وقتي اسلام وارد اين مناطق شد مسيحيها را مالك آن جا ديدند و بارها با آنها جنگيدند و سرانجام دويست سال بعد از وفات پيامبر، اسلام در مغرب كاملا جايگزين مسيحيت شد».[13] بزرگاني از علماي دين مسيح و يهود در اين سرزمين زندگي مي كردند و آوازه بشارت ظهور مسيح موعود در فرهنگ عامه رسوخ كرده و به صورت اسطورهاي پايدار درآمده بود. اسقف شهر هيپو و قديس آفريقايي، اگوستين (430 ـ 354م)، در ميان بربرهاي افريقيه ، انديشه شهر خدا را ارائه داد و آنها را به صلح، آرامش، ملكوت آسماني و ظهور منجي بشارت داد.
اگوستين در سال 354م در نميدي(Nomidie) (بلاد جريد) در شمال آفريقا به دنيا آمد. كشور بربري او مورد تهاجم ژرمنها قرار گرفت. او عدالت موعود شهر خدا را در برابر ستم متجاوزان به حريم بربرها، در قالب موعود گرايي مطرح كرد. افكار او اقتباسي از انديشههاي ماني بود كه ايرانيان به مغرب آوردند. ماني به دو اصل خير و شر معتقد بود؛ اما اگوستين بر خلاف ماني، به غلبه خير بر شر كه اساساً عدمي است، در زمان موعود اعتقاد داشت. تصويري كه او از «زمان» براساس سه مفهوم: خاطره، دقت و انتظار، ارائه داد، دربارة موعودگرايي در خور توجه است.
موعودگرايي ريشههاي عميقي در فرهنگ يهود نيز دارد و بخشي از آگاهي ديني آنهاست. انتظار مسيحا ماهيتاً از اصول ثابت دين يهود است[14] و موسي بن ميمون آن را از اصول دين شمرده است. عهد عتيق، دهها پيشگويي دربارة ظهور آخرين پيامبر، استقرار خدا در صهيون و برقراري صلح جهاني (از جمله پيشگويي اشعيا) دارد.[15]
با توجه به اين مطلب، بارها علماي مسلمان در غرب اسلامي سعي كردند تا يهوديان را به اسلام دعوت كنند، يك فقيه قرطبي پيشگويي كرد كه يهوديان مغرب در آغاز سال آينده هجري به پيامبر اسلام ايمان بياورند. ابراهيم بن ابوالعافيه، از اهالي طليطله (1291ـ1240م) نيز خود را صاحب معجزه دانست و ظهور خود را در 1290م اعلام كرد. وي پس از آن كه با مخالفت رسمي يهوديان اسپانيا روبهرو شد به سيسيل گريخت.[16] دو يهودي ديگر در اثلون در ايالت سيگويا و شهر اويلا، با ادعاي ظهور، مردم زيادي را در اطراف خويش جمع كردند.[17] موسي بوتاول در كاستيل (قشتاله) ادعا كرد مسيح موعود است و انبوهي از مردم، حتي بزرگان و فلاسفه يهود به او ايمان آوردند.[18] در احاديث اسلامي نيز به موعودگرايي يهود اشاره شده و از مهدي همراه با عصاي موسي و اخراج تابوت سكينه سخن به ميان آمده است كه به واسطة آن يهود اسلام ميآورند. علت نامگذاري او به مهدي اين است كه او يهود را به اسفار يهود كه در كوهي در شام، مدفون است، هدايت ميكند و آنها به اين سبب، به او ايمان ميآورند.
مسيح يا مهدي
غرب اسلامي محل تلاقي اسلام، مسيحيت، يهود در مسئلة منجي موعود بود. اين نقطة اشتراك، به ويژه با دين مسيح، اهميت بسزايي در حوادث سياسي و اعتقادي آنجا داشت. در خصوص اينكه آيا مسيح، مهدي موعود است و يا اين كه مهدي موعود از بين مسلمانان ظهور ميكند، ديدگاههاي متفاوتي ارائه شده است.
فاطميان و بعدها پيروان آنها با ادعاي مهدويت مسيح از سوي مسيحيان روبهرو شدند. امويان اندلس نيز با احاديث مهدويت مسيح، مهدويت آنها را انكار كردند. مباحثههاي كلامي زيادي از سوي فاطميان و وابستگان آنها در مناطق همجوار با مسيحيان، صورت گرفته است؛ از جمله، آنها در رساله قسطنطنيه ظهور مسيح را انكار كردهاند. سبط بن الجوزي نيز در جوار مسيحيان، مهدويت مسيح را انكار كرده، مينويسد: قبول مهدويت مسيح با مفهوم «لانبي بعدي» منافات دارد.[19]
رواياتي، چون «المهدي هو عيسي بن مريم»، صرف نظر از اعتبار سند، حاكي از توجه به انديشه مهدويت عيسي و نقش آن در حوادث سياسي مسلمانان است. اين انديشه در برهههايي از تاريخ مغرب، مورد استفاده قدرتهاي مختلف براي مقابله با ادعاي مهدويت گروههاي رقيب بوده است. امويان، زماني به صاحبان شعار «المهدي هو عيسي بن مريم» براي مقابله با ادعاي مهدويت شيعه مشهور شدند. انگيزة ديگر استفاده ازاين گونه احاديث، رعايت جانب مصلحت در رابطه با قدرتهاي مسيحي همجوار بوده است.
در اواخر [دورة] موحدين نيز مأمون موحدي با حديث (لامهدي الاعيسي بن مريم)، مهدويت ابن تومرت را انكار نمود. مواضع خليفه موحدين متأثر از تبليغات و فشار نظامي مسيحيان بود كه باعث ميشد دولتهاي هممرز با مسيحيان در آندلس و مغرب، مهدويت مسيح را قبول كنند.
ابن عربي اندلسي كه در نزديكي مسيحيان زندگي ميكرد، جمعبندي نهايي را در اين خصوص انجام داد. او، مسيح و مهدي را از نسل محمد (صلی الله علیه و آله و سلّم) دانست و معتقد شد كه عيسي بن مريم از امت محمد (صلّی الله علیه واله و سلّم) است و بالضروره در آخرالزمان نزول و سنت محمد(صلّی الله علیه واله سلّم) را اجرا ميكند، صليب را ميشكند و خوك را حرام ميكند. محيالدين با تصريح به شكست صليب كه منشأ روايي دارد،[20] در برابر موعودگرايي مسيحيان موضع گرفته و آن را به شكل اسلامي تأويل كرده است. او ختم ولايت را ميراث مشترك مهدي موعود از نسل هاشم و مسيح موعود ميداند.[21]
امام حاضر يا امام غايب
خلافت و امامت، دو الگوي حركت سياسي و شيوه كسب قدرت و ابزار صلاح در جوامع اسلامي بوده است. از صدر اسلام به بعد، پيروان مذاهب و فرقههاي اسلامي به صورت گروههاي رقيب در دو شكل امامت و خلافت براي كسب قدرت با يكديگر به نزاع برخاستند و مغرب معركة بزرگ اين نزاع گرديد. خوارج، شيعه، امويان، وابستگان خلافت عباسي و نيروهاي بربر، طرفهاي اين نبرد بزرگ به شمار ميآمدند و همواره، ادعاي مهدويت فرق شيعه، عكس العمل گروههاي رقيب سني را بر ميانگيخت.
از انگيزههاي اصلي ادعاي مهدويت در شرق، برخورد ايذايي، مقاومت و مخالفت در برابر انديشه امامت منصوص شيعه امامي بود كه مهدي معلوم در روايات را غايب ميدانستند. اعلام غيبت كبراي مهدي، به منزله مردود شمردن ادعاهاي مهدويت از سوي ساير فرق شيعي و غير شيعي بود. غيبت كبري تا حدودي جريان ادعاي مهدويت را دچار ركود كرد؛ اما اين جريان هم چنان با آهنگي ناموزون در شرق و غرب طنين انداز بود.
انديشه مهدويت در مغرب به صورت برآيند ديدگاه كلامي و اعتقادي گروههاي مختلف در مورد خلافت و چگونگي امامت، اشكال مختلفي پيدا كرد. خوارج صفري شكل سنتي خلافت را كه منحصر به خاندان خاصي (قريش) بود، انكار كردند. خوارج بني مدرار در سجلماسه، بر اين مبنا اعلام خلافت كردند. خوارج اباضي رستمي ضمن پذيرش الگوي امامت، براساس شرايط خاصي ـ بدون اين كه عصمت را معتبر بدانند ـ ائمه حاضر را عامل اصلاح جامعه اسلامي دانستند. اغلبيان و مرابطان از دشمنان سرسخت انديشة امامت، خلافت را ابزار اصلاح وكسب قدرت قلمداد كردند. فاطميان، ادريسيان، بني حمود و موحدين، ضمن تأكيد بر اصل عصمت امام و پذيرش مهدويت ائمه حاضر، قدرت را از آن امام مهدي حاضر دانستند.
دولتهاي اموي، خوارج، اغلبي و مرابطي، به طور ابزاري و موقت از انديشه مهدويت بهره جستند؛ در حالي كه هيچگونه اعتقادي به آن نداشتند. دولتهاي اغلبي و مرابطي، زير مجموعه خلافت عباسي و منكر امامت و امام غايب بودند. در حقيقت، ابزار مهدويت، همواره عقيده و ايدئولوژي ثابت همة فرقههاي شيعي، استراتژي ثابت دولت عباسي و دولتهاي وابسته به آن، و تاكتيك موقت دولت اموي، خوارج و برخي از گروههاي شورشي مغرب بوده است.
رستميان مغرب در چهارچوب ديدگاههاي معتزله، نظريهاي درباب امامت ارائه دادند كه عليرغم انكار امام غايب، شباهت بسياري به نظرية امامت شيعي داشت. خوارج اباضي رستمي خلافت را غير شرعي و امامت را تنها راه اصلاح جامعه دانستند. رستميها به همان اندازه كه خلافت را مردود شمردند، امامت امام غايب را نيز طرد كردند. استدلال آنها اين بود كه جامعه به امام عالم، فاضل، عادل و حاضر در ميان مردم نياز دارد و اماماني كه از بين افراد صالح موجود در جامعه از سوي شورا و به طور آزاد انتخاب ميشوند بايد هدايت امت را برعهده گيرند.[22] يك خارجي به نام ابوحاتم الملزوزي، در حدود سالهاي 145 تا 155ه ، همة نيروهاي بربر را به دور خود جمع كرد. لشكر عرب يزيد بن حاتم اين گروه را به شدت سركوب كرد؛ از اين رو آنها به عبدالرحمن بن رستم اباضي پناه بردند و به كمك او، اولين دولت بربري را در مغرب الاوسط تشكيل دادند. رهبران اين دولت كه گويا با انديشههاي شيعي آشنا بودهاند، با طرح نوعي نظرية معتدل در باب امامت شيعي، اصلاح را وظيفة ائمة حاضر شيعي ميدانستند. اين ائمه از الگوهاي خروج منجي و پيشگويي براي كسب قدرت استفاده كردند. ظلم طاقت فرساي عرب در دوره ولاة بر مردم افريقيه، زمينة مناسبي براي استفاده مناسب از الگوي خروج امام مصلح دادگر بود. در اين زمان سپاهيان عرب، به سلسله جنگهاي خونين خود با بربرها ادامه ميدادند و بربرها خاطرات تلخي از قتل عام خود به دست اعراب داشتند. اين ظلم عظيم و هجوم بيسابقه، عدالت خواهي ائمه شيعي معتزلي و ائمه اباضي مذهب را به دنبال داشت و در همه جا شايع شد كه در مغرب امامي ظهور كرده كه عدل او فراگير شده است و به زودي عدالت وي به مشرق هم خواهد رسيد.[23] سرانجام اباضيه طرح خاصي در خصوص امامت، در چهارچوب غيبت و ظهور كه عامل تشنج در مشرق شده بود، انديشيدند؛ بر اين اساس، آنها به چهار نوع امامت: امامت ظهور، امامت دفاع، امامت الشراء و امامت كتمان، قائل شدند.[24]
فرقههاي شيعي هم كه در مغرب به قدرت رسيدند بر غير شرعي بودن خلافت اصرار ورزيدند. آنها علاوه بر شرايط علم، فضل و عدالت كه اباضيه براي امام حاضر برشمرده بودند، شرط عصمت را هم ضروري دانستند و نوع خاصي از علم را دربارة امام مطرح كردند و وصيت را هم لازم الاتباع شمردند.
مهدويت؛ تعامل چهار رقيب در غرب اسلامي
با توجه به آن چه آمد، انديشه مهدويت در مغرب، حاصل برخورد و تعامل ميان چهار انديشه و جريان بوده است:
1. انديشههاي اهل كتاب دربارة ظهور منجي موعود، به ويژه مسيح؛
2. انديشه فرق مختلف شيعي راجع به مهدويت؛ از بين اين فرقهها، فقط انديشه امامت اسماعيلي در غرب، جايگاه مناسبي به دست آورد و ساير انديشههاي شيعي به مغرب راه پيدا نكردند يا در آنجا موفقيتي بدست نياوردند. عمر بن حفصون در شمال آندلس دعوت علويان را رواج ميداد.[25] و زمينههاي فرهنگي ادعاي مهدويت آنان را آماده ميكرد. او به نام قاسم بن ابراهيم، صاحب البصره، خطبه خواند. برخي بازگشت او را به آندلس به يك پيشگويي ربط ميدهند. وي با شنيدن صدايي در تاهرت، سريعاً به كشور خود بازگشت. او در تاهرت شاگرد يك خياط بود. روزي پير مردي كه از مقابل مغازه خياط عبور ميكرد به ابن حفصون گفت: تو صاحب بني اميه هستي و به زودي بر آنها غلبه خواهي كرد و پادشاهي عظيمي به دست خواهي آورد.[26]
3. جرياني كه سياستگزاران اموي با تحريف احاديث مهدي و برخي ملاحم براي كسب قدرت، به وجود آوردند. تحريف روايات مربوط به مهدي ويژگي امويان بود. بنا به روايتي از عمر، او مهدي را از نسل خود دانسته و «برپايي عدالت» را كه از ويژگيهاي مهدي است، دربارة عمر بن عبدالعزيز پيشگويي كرده است. روايتي، مانند اين كه «اگر مهدي در ميان امت وجود داشته باشد همان عمر بن عبدالعزيز است»، نشان ميدهد كه امويان عليرغم انكار اصل مهدويت و مقابله با آن، در مواقع لازم از آن استفاده ابزاري كردهاند. امويان غرب همين سياست امويان شرق را نيز دنبال كردند. ابنفرضي، از وابستگان دربار اموي اندلس، با هدف قدح فاطميان در ادعاي مهدويت روايت «لامهدي الاعيسي بن مريم» را از قول ابن ازرق حصني اموي (د: 385ه) در قيروان، قرائت كرد و چون برخلاف باور فاطميان بود، او را زنداني كردند. از مباني اصلي مواضع امويان در مهدويت، مخالفت با ادعاي مهدويت علويان و فاطميان بود كه به نوعي هم گامي با مواضع مسيحيان قلمداد ميشد. از جمله مدعيان مهدويت در بين امويان، احمدبن معاويه بن هشام اموي بود كه در 288 ه در الجوف در ثغر اعلي، مرز بين اسلام و مسيحيت در آندلس، خود را مهدي ناميد.
4. جريان خوارج كه در مغرب ريشههاي گسترده داشت و نيز شورشياني كه در گوشه و كنار مغرب سر به طغيان بر ميداشتند. برخي از اين شورشهاي مهم عبارت است از: شورش ابي منصور طنبذي، ابي مزدكيده و صاحب الحمار.
امويان غرب، بني حمود و مهدويت
فروپاشي قدرت اموي در آندلس خلأ قدرتي پديد آورد كه زمينه مناسبي براي اعلام مهدويت خانواده علوي بني حمود فراهم ساخت. بني حمود با استفاده از مهدويت و با كمك بربرها مدعي خلافت شدند. در همين زمان محمد بن هشام بن عبدالجبار اموي نيز از الگوي خروج مهدي استفاده كرده بود. او پس از دريافت شكايتهاي مردم از ظلم روزافزون عامريان، دستور داد تا در بين مردم به ستوه آمده از ستم عامريها شايعه كنند كه او با ظهور خود دنيا را پر از عدل و داد ميكند. بر اين مبنا، محمد بن هشام بن عبدالجبار، خليفه اموي، خود را مهدي لقب داد. ابن عذاري تصريح ميكند كه هشام اموي از رموز ملاحم در نوشتههاي مربوط به پيشگوييها استفاده كرده است. البته اين خليفه مفلوك اموي، علي رغم استفاده از لقب مهدي، موفق نشد عنان قدرت را به كف آورد و با مخالفت سرسخت خاندان اموي روبهرو شد و تنها عوام الناس و اوباش شهر قرطبه از او استقبال كردند. وي با استفاده از همين مردم، وعدههايي كه داده بود، در ظاهر عملي ساخت؛ انتقام مردم را از عامريان گرفت و دستور داد تا خانههاي آنها را آتش بزنند و غارت كنند. مهدي سرانجام عليرغم كمكي كه از الفونس، شاه مسيحي، دريافت ميكرد، در سال 428 ه به دست مستعين اموي كشته شد. ابن عذاري با اشاره به بي اصالتي ادعاي مهدويت اين اموي، ميگويد: كار هشام اموي را تا كنون هيچ اموي [ديگري] انجام نداده بود و اين از مناكير محمد بن هشام بن عبدالجبار بود. او نيز با اشاره به بي كفايتي محمد بن هشام و ناتواني او در استفاده از لقب مهدي، ميگويد: محمد بن هشام از لقب مهدي استفاده كرد: اما مردم او را به دليل بيكفايتي، سبكسري و بي ارادگي، «المنقش» ميخواندند. بنياميه هم اطراف او را خالي كردند و وي مجبور شد سپاه خود را از ميان عوام الناس برگزيند.
بني حمود نيز خود را هاشمي، علوي و مستحق عنوان مهدي دانسته، ادعاي محمد بن هشام بن عبدالجبار را انكار كردند. در سال 439هق چهارتن از رؤساي بربر با محمد بن قاسم بن حمود حسني بيعت كردند و او را در جزيره خضراء به مقام خلافت رساندند و به او لقب مهدي دادند. اين بيعت مورد استقبال اميران آندلس واقع شد و جمعي از آنها معتضد بن عباد بن محمد، صاحب اشبيليه و امير بطليوس، با اين بيعت موافقت كردند. بدينسان گروهي از اميران آندلس به خلافت مهدي حمودي گردن نهادند. به دنبال اين واقعه، رقابتي شگفت بر سر خلافت بين بربرها و علويان و بني اميه درگرفت و فتنهاي بزرگ در آندلس برپا شد كه از آن به «الفتن البربري» ياد ميشود. اين نزاع به بحراني در عرصه قدرت خلافت تبديل و خلافت اسلامي بياعتبار شد. مورخان از اين قدرت طلبي به عنوان فضيحت ياد كردهاند. به گفته آنها كار به جايي رسيد كه در فاصله كمتر از سي فرسخ، چهار نفر ادعاي خلافت كردند.
مهدويت گروههاي شيعي در غرب
ظلم فراگير اغلبيان، زمينة جنبشهاي عدالت خواهانه را در افريقيه فراهم ساخت. نقطه آغاز مهدويت، در انديشهها و فعاليتهاي شيعيان در شرق و غرب ريشه داشت. چند سال بعد از خلافت حضرت علي (علیه السّلام) و شكست قدرت سياسي و دولتي اهل بيت در شرق، صنعاني براي دعوت به محبت اهل بيت، فعاليتهايي در مغرب انجام داد. حضور حلواني و سفياني در نيمة قرن دوم در مغرب، زمينههاي مهدويت شيعي را آماده ساخت. ابن عذاري، فعاليتهاي او را به مرحله شخم زدن زمين تشبيه كرده است. ابوعبدالله شيعي و برادرش، ابوالعباس، در مرحله نهايي و استحصال از مهدويت وارد مغرب شدند. عبيدالله مهدي ميوه بذري بود كه دو قرن پيش در مغرب مراحل تكامل خود را به صورت نهفته طي كرده بود. عبيدالله مهدي كار خود را در مغرب، براساس اين روايت از پيامبر كه خورشيد از مغرب طلوع ميكند (علي رأس ثلاثمايه تطلع الشمس من مغربها)، آغاز كرد. [27]
بسياري از فقهاي شيعه و وابستگان آنها و كساني كه به مذهب عراق بودند، در دوره اغلبي، به شدت مورد آزار قرار گرفتند. عدهاي از فقهاء قيروان از عبيدالله شيعي استقبال كردند و به مدح او زبان گشودند و گروهي نيز او را انكار كردند. اين اقبال و ادبار در بين مردم نيز به همين شكل بود؛ اشعاري در مدح عبيدالله سروده شد كه از آمادگي اذهان براي ظهور مهدي و غلبة افكار موعودگرايي بر فرهنگ عامه حكايت ميكرد؛[28] همچنين اشعاري در ذم عبيدالله مهدي سروده شد و برخي از فقهاي مغرب او را به كفر متهم كردند.[29] براساس مفهوم اين اشعار، راه خلاص شدن از ظلم اغلبيان، پناه بردن به دامن مهدويت عبيدالله شيعي نيست. بر اين مبنا، آنها منكر مهدويت شدند و تحمل ظلم را آسانتر از تحمل كفر و حماقت پذيرش ادعاي مهدويت عبيدالله شيعي دانستند؛ فردي كه نشانههاي دروغگويي از چهره و رفتارش هويدا بود.
هم زمان با دوره اغلبي در قيروان ظلم بسياري بر شيعه اعمال ميشد؛ ابراهيم بن محمد الضبي، معروف به ابن برذون، و ابوبكر بن هذيل، دو فقيه شيعه كه مردم را بر ضد عثمان و ابوبكر تحريك و محبت علي را ترويج ميكردند، مصلوب شدند. ظلم و ستم اغلبي چنان فراگير شد كه چندين شورش مردمي را به دنبال داشت. اين شورشها در چهارچوب الگوهاي خروج، صورت ميگرفت. منصور طنبذي در سال 217 با شعار رفع ظلم اغلبيان و برپايي عدالت، بر ضد زيادة الله قيام كرد. او سكههايي با نشان كلمة عدل ضرب نمود. ورود عبيدالله مهدي به افريقيه در ميان تلاطم ظلم ستيزي ناشي از اين شورشها بود. افريقيه در حال انفجار بزرگ از ظلم دولت اغلبي بود. مردم تونس، جزيره ادريس و باجه، بر ضد ابراهيم بن احمد اغلبي شوريده بودند و فقط نواحي ساحلي و شرق تا طرابلس در دست دولت اغلبي بود. با فراهم شدن زمينة مناسب براي بهرهگيري از نيروي مهدويت، انبوهي از فقهاي شيعه و سني از عبيدالله شيعي با عنوان موعود منجي استقبال كردند.
محققان، استقبال مردم قيروان را از همه جنبشهاي معارض، در دورههاي ولاة و دولتهاي حاكم بر قيروان، پديدهاي اساسي در تاريخ اين ديار ميدانند. طنبذي و عبيدالله مهدي با شعار عدالت و مبارزه با ظلم اغلبي وارد ميدان شدند و مورد استقبال مردم قيروان قرار گرفتند. عبيدالله موفق شد به طور كامل و مناسب از وضعيت مزبور براي اعلام مهدويت خود استفاده كند. موفقيت چشمگير عبيدالله مهدي و داعيان او در حالي بود كه برخي از قشرهاي مردم، مهدويت او را نپذيرفتند. چنان چه در شعر ابن عذار تصريح شده است كه اين گروه از مردم ميگفتند: ظلم و ستم را ميپذيريم و براي رهايي از آن به كفر و حماقت، يعني مهدويت عبيدالله مهدي پناه نميبريم، چاره نجات از ظلم دولت اغلبي، تمسك به اين مهدويت نيست. به دنبال اين زمزمهها، ابوعبدالله شيعي، داعي زحمتكش عبيدالله مهدي، به بيكفايتي وي پي برد و در جلسهاي با حضور كتامه در شهر تنس، اعلام كرد كه انتخاب عبيدالله به عنوان مهدي اشتباه بوده و او فاقد صفات مهدي معلوم در روايات است و هيچ كدام از علايم جسماني، مانند مهر پشت كتف و نوشته «المهدي رسول الله»، بر بدن او ديده نميشود. همچنين، رفتار قبيحي كه از او مشاهده شده است با شأن مهدي معلوم در روايات سازگار نيست.
همچنين در اين زمان، خوارج صفريه نيز در سجلماسه اعلام خلافت كردند و قدرت را به دست گرفتند و اسول بن ميمون بن مدرار الصفري بالله به نام شاكريه سكه زد.[30] اولين فعاليت سياسي عبيدالله شيعي، حذف خوارج بني مدرار بود.
مهدي اكبر
گروههايي غير از امويان و شيعه نيز از مهدويت سود جستند. يكي از اين گروههاي مهم كه از اواخر دوره ولاة در مغرب ظاهر شدند، خوارج بر غواطه بودند. از سال 122ه ـ740م خيزش عظيمي از بربرها در مغرب، به رهبري ميسره الفقير (الحقير) در چهارچوب مبارزه با ظلم عرب در دوره ولاة، آغاز شد، مهمترين محصول اين مبارزات بربر، «غزوة الاشرف» در اواخر دوران ولاة بود كه به قتل عدهاي از اشراف عرب منجر شد. از شعارهاي آنها برابري مسلمانان در كسب خلافت بود، لذا با ميسره بيعت كردند. آنان بعد از قتل ميسره با طريف و پس از او با فرزندش صالح بيعت كردند. حركت فرهنگي بربرها و استفاده آنها از ظرفيت مهدويت با صالح شروع شد. حركت بر غواطه، جنبشي مردمي و نژادي براي تحقق آرمانهاي قومي بربر بود. آنها در اين راه از جريان مهدويت بيشترين سود را بردند. حضور جماعت زيادي از قبايل شورشي و معترض بربر در اطراف صالح كه برخي از مورخان او را منسوب به حصن برباطه از شذونه آندلس دانستهاند، بزرگترين گام در راه شكلگيري قبايل برغواطي بود. اين قبايل به دليل پيروي از صالح، برباطي ناميده شدند و عرب با تغييراتي آنان را برغواطه خواند.[31]
صالح، شريعت جديدي آورد و خود را صالح المؤمنين و موعود قرآني دانست و اعلام كرد مهدي آخرالزمان است و در هنگام جنگ با دجال خروج ميكند. نام اين رهبر برغواطي در عربي، «صالح» و در سرياني، «اوربا» و به زبان بربري، «رابا» ميباشد. او از روايات نامهاي مهدي استفاده كرد و با ترجمه نام خود به زبانهاي ديگر، خود را مهدي معلوم در روايات دانست. صالح براي ايجاد اتحاد سياسي در بين مردمي كه در خصوص موعود اعتقاد مشتركي داشتند و هر كدام مهدي را به نامي ميشناختند، خود را مهدي منتظر پيروان هر سه دين «مهدي اكبر» ناميد. در حقيقت، تحرك برغواطه از دهه پاياني قرن اول (مقارن با فتوح مسلمانان در مغرب)، به منزلة مقابله با تجاوز و ظلم روزافزون عرب بود كه به صورت جريان عدالتخواهي درآمد و به برخورد وسيع نظامي با مهاجمان در مغرب منجر شد. موج كوبندهاي كه برغواطه از مغرب اقصي آغاز كردند، به افريقيه (مغرب الادني) كشيده شد. جنبش نژادي بربر سراسر مغرب را فرا گرفت. بربر برانس با عبدالملك بن سكرديد بيعت كرد و نزديك بود كه سلطه عرب يكسره از مغرب برافتد. بربرهاي كوهنشين (بتر) با استفاده از ظرفيت مهدويت، زلزلهاي در مغرب به پا كردند كه تا چند قرن، بر مناطقي از مغرب مسلط شدند.
اين اولين و آخرين شورش نژادي بربر با استفاده از نيروي دين و در بستر مذهب عليه مذهب نبود. بربرها چندين بار اقدام به ارائه قرآن به زبان بربر و ارائه قرآن، معارف اسلامي و اعتقادات بر وفق مصالح و سنن و عرف خود نمودند. مردي به نام حاميم از بربر بتر به سال 313ه ، در جبال غماره قيام كرد و ادعاي نبوت نمود. او قرآني با زبان بربري آورد.[32] شقيا بن عبدالواحد مكناسي در شنتبريه، در حدود سالهاي 151 تا 160ه نيز از جمله مدعيان نبوت در غرب بود.[33]
گزارشهاي مربوط به گروههاي مدعي نبوت و مهدويت؛ مانند برغواطه، نشانة اوج استفاده آسان و متداول گروههاي مختلف رقيب و قدرت طلب از الگوي ظهور منجي قائم است. بربرها براي تأسيس دولت محلي بارها، از اين الگو استفاده كردند. با سقوط امويان، برغواطه در طنجه ، سبته و جبال غماره، امارت مستقلي تشكيل دادند.[34]
مهدويت ابن تومَرت
قبايل برغواطي به خوبي از موقعيتهاي مختلف سياسي ـ اجتماعي منطقه در راستاي مصالح خود بهره ميجستند. آنها از حمايت فاطميان و بني حمود برخوردار شدند و از فرصت سقوط امويان بهترين بهره را به دست آوردند. بعد از فروپاشي فاطميان، وابستگان برغواطي آنها در صفاقس كه از بنومليل بودند، اعلام استقلال كردند.[35] يوسف بن تاشفين، امير بزرگ مرابطي، براي سلطه كامل بر برغواطه مجبور شد، دست نشانده علويان مدعي مهدويت در آندلس، يعني بني حمود را از ميان بردارد. با قتل عام و سركوب مكرر برغواطه و شيعيان در مغرب و آندلس مدعيان سنتي مهدويت در مغرب از دور خارج شدند و زمينه براي مهدي بن تومرت (524 ه) فراهم شد تا بزرگترين ادعاي سياسي مهدويت را مطرح كند. او جامع شعارهاي همه مدعيان مهدويت پيش از خود بود و عناصري از ويژگيهاي مهدويت شيعه، خوارج، مرابطين و امويان را در ديدگاه خود جا داده بود.
ابن تومرت، بزرگترين مدعي مهدويت در مغرب بود. اهميت وي به دليل ارتباط با دستگاه خلافت بغداد از طريق غزالي و نيز رشته پيوند و انتقال انديشه مهدويت در شرق و غرب جهان اسلام است. مردم مغرب، نقش او را به مثابه بودا تلقي كرده، او را «اسوفا» ميناميدند. دلايل استقبال از مهدي و موفقيت او در استفاده از نيروي مهدويت، عبارتند از:
1. او از پيش خود را براي اعلام مهدويت آماده كرد، نيروهاي خواص معتقد به خود را براساس الگوي ياران مهدي معلوم در روايات، در رده بندي تشكيلاتي بسيار منظم و منسجم، سامان داد و عموم مردم را با نظم معيني در ارتباط تشكيلاتي با خود قرار داد. تعليم و پرورش افراد مستعد پيش از ادعاي مهدويت صورت گرفت.
2. براندازي مرابطين: بستر ظلم ستيزي كه به دنبال فساد مرابطين فراهم آمده بود و در كنار تعارض قبيلهها (اكثر قبايل مصامده از مرابطين ناراضي بودند)، بهترين وسيله براي قدرت نمايي مهدي بود. جامعه او آماده ظهور ظلم ستيزي بود كه مرابطين را از صحنه خارج كند... او مرابطين را فئه باغيه معرفي ميكرد.
3. هجوم نيروهاي صليبي به سواحل كشورهاي غرب اسلامي، حضور دولتي ديني در اين منطقه را طلب مينمود.
4. ذهنيت مهدوي مردم: مهدي خود را از نسل پيامبر دانست و ادعاي عصمت نمود تا در بين مردمي كه با انديشههاي مربوط به ظهور مهدي و علائم او از طريق شيعه آشنا بودند، پذيرفته شود. او پيش از مهدويت به «امام» و بعد از آن به «امام معصوم» و «مهدي معلوم» معروف شد. مهمترين جنبة انديشه مهدوي ابن تومرت، استفاده از انديشههاي شيعه در زمينه امامت است.[36] اخلاف ابن تومرت نيز اين چهرهسازي را دنبال كردند. عبدالمؤمن هم نسب خود را از طريق ادريسيان به پيامبر رساند.[37] و خود را از اعرابي دانست كه بنا به ملاحم، بايد شرق و غرب جهان را تصرف كنند. جانشينان ابن تومرت هم چنان در نامههاي رسمي خود از مهدي با عنوان امام معصوم ياد ميكردند و با استفاده از القاب خلافتي مناسب مهدويت، آداب خاصي براي بزرگ داشت مقام مهدويت او اجرا ميكردند.
5. استفاده گسترده و منظم از خشونت نظامي بر ضد مخالفان به دست ابن تومرت و جانشينان او.
منكران مهدويت ابن تومرت
ابن تومرت پيش از ورود به مغرب، از مكه و مصر رانده شد و در مغرب نيز با موج عظيمي از مخالفان، منكران و مدعيان مهدويت روبهرو شد كه تعداد آنها درخور توجه است. نويسندة كتاب اخبارالمهدي از 313 شورش ارتدادي در مغرب بر ضد مهدي بن تومرت كه مهدويت او را انكار كردند، ياد كرده است.[38] هم چنين، وي از دوازده شورش ارتدادي در آندلس نام برده است.[39] سركوب شورشها باعث شد مورخان از سفاكي و خونريزي مهدي در ادعاي مهدويت ياد كنند. ذهبي ضمن تاكيد بر سفاكي مهدي، بر كذب او ادعاي اجماع كرده است.[40] از جمله مدعيان مهدويت در دوره موحدين، محمد بن عبدالله بن هود ماسي در سوس است. او مهدويت مهدي را انكار كرد و قيام بزرگي بر ضد موحدين به راه انداخت و خود را هادي ناميد. سرانجام، وي به دست عبدالمامون در ذوالحجه 541ه ، سركوب شد.[41] در سال 540ه و هم زمان با اواخر دولت موحدين ، شخصي به نام ابوالقاسم احمد بن حسين بن قسي كه از كارگزاران مرابطين در آندلس و مدتي به كار خزانه داري مشغول بود، هم زمان با فتنه ابن هود ماسي در مغرب، در آندلس ادعاي مهدويت نمود و مهدويت ابن تومرت را منكر شد.[42] در سال 600 ه، عبدالرحمن بن الفرس از علماي آندلس در بلاد جزوله در ايام ناصر موحدي، ادعا كرد كه مصداق مهدي معلوم در اين روايت پيامبر است: لايقوم الساعة حتي يخرج رجل من قحطان يسوق الناس بعصاة يملاها عدلا كما ملئت جورا... در همين سال در جبال ورغه، محمد بن عبدالله بن عاضد ، آخرين خليفه فاطمي مصر، خود را مهدي منتظر ناميد. در سال 601، نيز پسر او خود را فاطمي خواند.
با سركوب جنبشهاي مهدويت، موحدين دولت قدرتمندي براساس مهدويت برپا كردند و حدود نود سال بر سراسر مغرب و بخش اعظمي از آندلس حكومت كردند. در اواخر حكومت آنها، مامون ، خليفه موحدي، مهدويت مهدي را انكار كرد و گفت: هر چه مهدي بن تومرت گفته بدعت است. سرانجام، مخالفت شديد شيوخ موحدين با او، زمينههاي سقوط دولت موحدين (646 ـ 515) را فراهم كرد.
مهدويت حفصي و نامه مكه
با سقوط دولت موحدين، چهار دولت در مغرب روي كار آمدند. مهمترين اين دولتها كه خود را وارث دولت موحدين و ارزشهاي مهدويت ميدانست، دولت حفصيان بود. مؤسس اين دولت، عبدالواحد حفصي ، از اصحاب خاص مهدي بن تومرت بود. ابوزکريا اولين امير حفصي كه مدتها والي افريقيه بود، با خلع مأمون موحدي، منكر مهدويت ابن تومرت ، در سال 626 ه، اعلام استقلال نمود.
دولت حفصي را ميتوان دولت مهدويت خواند. دومين امير حفصي در 647 ه، خود را خليفه و اميرالمومنين ناميد و ملقب به المستنصربالله شد؛ لقبي كه مناسب با انديشه مهدويت است. ابن سبعين، از فلاسفه و متصوفه بزرگ، در خطبهاي مستنصر را مهدي معلوم معرفي كرد. بعد از آن كه بيبرس ، امير مكه، سلطان مماليك مصر و شام و همه اميران مغرب از بني مرين و بني زيان نيز با مستنصر بيعت كردند وي در نيمه قرن هفتم هجري، در مركز توجه مسلمانان قرار گرفت و با استفاده از همين قدرت، در جنگ صليبي هشتم (668) لوئي نهم و هم پيمانان او را شكست داد.
اقدام ابن سبعين در اعلام مهدويت مستنصر ، نظير عمل غزالي بود كه در اعلام مهدويت المستظهربالله، كتاب المستظهري را نوشت. ابن سبعين، خليفه حفصي، المستنصر را با عنوان «هو المهدي البشر»، معرفي كرد. [43] او با تأكيد بر انديشه مهدويت نوعي مستنصر ، نياز به نسب علوي براي ادعاي مهدويت را منتفي دانست و در رساله بيعت امير مكه، مستنصر را امامي معرفي كرد كه خداوند بر مستضعفان زمين منت نهاده و او را براي نصرت دين محمدي به آنها داده است. او مستنصر را داراي سنت محمدي، سيرت ابوبكري، شخصيت علوي و نسب عمري معرف كرده است. [44]
اعلام مهدويت، امامت و خلافت مستنصر حفصي با مخالفتهاي خونيني روبهرو شد كه ميتوان آن را واكنش تند به انكار نسب علوي و فاطمي در ادعاي مهدويت دانست. از جمله احمد بن مرزوق ابن ابي عماره مسيلي، بين سالهاي 681 تا 683 ه، با ادعاي نسب فاطمي و علوي، خود را مهدي معلوم منتظر علوي دانست. و مردم بسياري از شهرهاي تونس نيز با او بيعت كردند. ابن ابي عماره يك سال و 5 ماه و 27 روز با ادعاي مهدويت بر بخشي از تونس حكومت كرد[45] و از حمايت اعراب طرابلس برخوردار بود. سرانجام وي در بجايه اعلام كرد كه فضل بن واثق بن المستنصر است و خلافت حفصي حق اوست. وي بسياري از اطرافيان خود كه از خاندان حفصي بودند، كشت. به گفته ابن خلدون، ابن ابي عماره فقط براي كسب قدرت ادعاي مهدويت کرده است.[46]
ابن خلدون، حاجب دولت حفصي، اعتقاد به مهدي موعود براساس اعتقاد اماميه را غلوآميز ميداند و از «سردابيه» كه به اميد ظهور امام زمان، در هر غروب با اسب مخصوص به دجله (محل غيبت آن حضرت) ميرفتند و براي ظهور ايشان دعا ميكردند، با عنوان «غلاة» ياد ميكند.[47]
تصوف؛ مهدويت و شرفاي سعدي
شرفاي سعدي از اشراف حجاز (ناحيه ينبع النخل، ساحل درياي سرخ) نسب خود را به امام حسن(علیه السلام) ميرساندند و خود را عموزادگان سادات سجلماسه به حساب ميآوردند. شاعراني در قصايد خود ظهور آنها را در راس قرن دهم هجري به عنوان مجدد دين، با حديث پيامبر(ص) مرتبط ميدانستند كه «ان الله يبعث علي راس كل قرن من يجدد لهذه الامه من يجدد امر دينها».[48]
به قدرت رسيدن آنها در سال 916 ه / 1510 م، به دنبال نياز به حضور آنها در جهاد بر ضد نصاري در مغرب اقصي صورت گرفت. در زمان امارت سلطان ابوعبدالله الوطاسي از فاس، مردي از اشراف، از جمله علماء وزهاد به نام اباعبدالله محمد القائم بامرالله در درعه ظهور كرد. ورود او به عرصه جهاد بر ضد مسيحيان، همراه با پيروزي بود؛ لذا همه قبايل سوس به امامت او رضايت دادند. با جهاد او نصاري از سواحل مغرب اقصي خارج شدند. با مرگ او در 923ه، پسرش، ابي العباس احمد اعرج، به امارت رسيد.
در سال 933ه، و در دورة ابي العباس احمد پرتغاليها سواحل مغرب را ترك كردند.[49] او به علت جايگاهش در جهاد ساحلي عليه نصاري، به المهدي ملقب شد. در عصر او بزرگان بيشماري به خود لقب مهدي دادند. گويا استفادة قدرتهاي حاكم در مغرب اقصي از الگوهاي مهدويت، باعث شد كه گروه زيادي با نام مهدي آماده جهاد باشند. اين مطلب گوياي نجات مغرب با اسم مهدي است؛ چنانچه در بيت ابن مخلوف آمده است كه اگر اين هاشمي؛ يعني سلطان ابي عبدالله محمد، ملقب به مهدي نبود كفر بر سراسر مغرب حاكميت مطلق پيدا ميكرد.[50]
مهدويت در دوره سعدي براساس تصوف و نسب علوي شرفاء سعدي كه بر مذهب تسنن بودند، شكل گرفت. كراماتي كه از بزرگان صوفيه نقل ميشد، مايه جلب توجه و عنايت مردم به آنها بود و از اين طريق، ادعاي ارتباط مستقيم با خدا و من عندالله بودن و مقاماتي در حد نبوت و نوعي مهدويت به مفهوم لغوي، در خصوص آنها مطرح بود.
از جمله اين افراد از شيخ ابوالعباس احمد بن يوسف الراشدي (د: 927هـ)، ساكن مليانه، نام بردهاند كه ميگفت: طريق هدايت تنها راه من است و هر كه از طريق من نگويد خدا او را به بيماري مبتلا خواهد ساخت.[51] او اهل كرامات بود و دربارة او قائل به نبوت بودند. در سال 993 ه، مردي به نام جاج قرقوش در جبال غماره و بلاد هبط ظهور كرد و خود را اميرالمومنين ناميد. فقيه ابوالعباس احمد بن عبدالله السجلماسي، معروف به ابي محلي، سرآمد صوفيه شد و به مقام ولايت رسيد و آن گاه خود را مهدي معلوم در روايات دانست. شيخ يونيني در گفت و گو با او ميگويد: چون ادعاي مهدويت كرد و خود را مهدي معلوم ناميد از او تبري جستم.[52]
در حقيقت، او با امر به معروف و نهي از منكر، براي از بين بردن ظلم و فساد فراگير زمان خود قيام كرد و خود را مهدي منتظر فاطمي واجب الطاعه ناميد. او انبوهي از مردم را جمع كرد و با رؤساي قبايل و بزرگان شهرها مكاتبه كرد و به خود خواند. وي خطاب به مردم ميگفت: شما از اصحاب پيامبر افضل و برتر هستيد، چون شما در زمان باطل به ياري حق شتافتهايد و آنها در زمان حق به ياري حق شتافتند. او با جنگ، شهرهاي مغرب اقصي و سرانجام مراكش را تسخير كرد.[53] سلطان زيدان سعدي، مجبور شد براي مقابله با آن مدعي مهدويت، از فقيه ابي زكريا يحيي بن عبدالله المنعم از فقهاي بزرگ صوفي كه صاحب زاويه پدرش در جبال درن و در ناحيه سوس سرشناس و مورد اعتماد مردم بود، كمك بگيرد. سپاهيان سلطان در اختيار فقيه قرار گرفت. او در نبرد هشتم رمضان سال 1022 ه، مراكش را محاصره كرد. در حمله به مراكش،ابي محلي در اثر اصابت گلوله به گلويش كشته شد. مشهور شده بود كه از كرامات ابي محلي اين است كه گلولة سرب در او اثر نميكند، اما بسياري از اصحاب و پيروان او مرگ او را قبول نكردند و معتقد شدند كه او زنده و غايب است. از ابي محلي به عنوان صوفي دجال كه ادعاي مهدويت كرد، نام بردهاند.[54]
سلطان زيدان سعدي در نامهاي به فقيه ابو زكريا يحيي، بحران ولايت و قطبيت در مغرب اقصي را اين طور توضيح داد كه قدرت ولايت، اقطاب صوفيه و بزرگان فقهاء بايد در خدمت سلطان و دولت سعدي باشد، نه اين كه افرادي از فقهاء صوفيه، اقدام به جهاد كنند، سلطان در مهمترين بخشنامه خود، محيالدين عربي را مسئول بحران مهدويت در زمان خود دانسته است. به عقيده او، محي الدين با طرح اين سخن كه ولي كسي است كه خداوند علم خاصي به او القاء ميكند كه حتي انبياء را از آن مطلع نكرده و اين كه ابن عربي خود را مصداق آن ولي معرفي كرده، به خطا رفته است. در حقيقت، در اين نامه به طرح مهدويت نوعيه از جانب محيالدين اشاره شده كه راه را براي ادعاي مهدويت اقطاب صوفيه باز كرده است و آنها وقتي حس كردند به مقام قطبيت و ولايت رسيدهاند ميتوانند ادعاي مهدويت كنند. سلطان در پايان نامه خود مينويسد: «اوضاع سياسي و مملكتداري اكنون مقتضي چنين حركتي از سوي ابن محلي نبود».[55] سلطان در حقيقت با اين نامه در صدد كنترل مسئله خروج بر سلطان بوده است و اين كه نبايد همواره مجوزي دائمي براي اين كار در اختيار همه فقها صوفيه باشد كه هر زمان خواستند با ادعاي ولايت و مهدويت عليه سلطان خروج كنند.
در اين زمان، بسياري از اقطاب صوفيه در عرصه جهاد با نصاري فعال بودند و به طور مثبت، از نيروي ولايت خود براي مقابله با هجوم نصاري به سواحل مغرب اقصي سود ميبردند؛ مانند ابي عبدالله العباسي (1090 ه) كه از بزرگان عصر خود بود و مردم براي اعلام جهاد و رهبري او بر ضد نصاري، در اطراف او متحد شدند[56] و سلا را از چنگال نصاري نجات دادند.[57] از جمله صوفياني كه با متجاوزان نصاري در خاك مغرب اقصي مبارزه ميكردند، بايد از صوفيان زاويه دلاء نام برد كه نسب علوي داشتند.
دولت سعدي بعد از 140 سال حكومت در مغرب اقصي، با قتل سلطان ابي العباس منقرض شد. يكي از ادلة انقراض اين دولت، ناتواني در استفاده از مبارزات صوفيانه در برابر تجاوزات نصاري بود؛ از اين رو، مردم از ميان دستة جديدي از اشراف كه نسب علوي داشتند، گروهي را انتخاب كردند كه بتوانند مبارزه و مقاومت در برابر نصاري را بر محور آنها از نو سازمان دهند و رونق ببخشند. با اين وصف، سعديها به نام مهدويت اولين امير آنها، به خود لقب مهدويتي القائم بامرالله دادند. آنان كه با ادعاي اصلاح و رفع ظلم و فساد و نيز براي استفاده از نيروي مهدويت روي كار آمدند، چون قادر به ادامه حكومت براساس ارزشهاي مهدويت نبودند، رو به ضعف نهادند و سقوط كردند. اين حادثه گوياي بي رنگ شدن ارزش هاي مهدويت و فروكش كردن شور آن در مغرب، در اواخر دوره سعدي است.
دولت علوي؛ كفايت به جاي مهدويت
در دوره علويان، استقبال مردم مغرب از گروهي از اشراف علوي باعث انتقال قدرت از خاندان سعدي به خانداني از اشراف علوي، منسوب به امام حسن (علیه السلام) گرديد. از نسب آنها با «سلسله الذهب» ياد شده است. در آغاز، آنها بدون هيچ گونه ادعايي در خصوص ولايت مهدويت، اصلاح و مقابله با فساد و ظلم روي كار آمدند و اين نقطه تفاوت دولتهاي سابق در مغرب با دولت علوي بود كه با ادعاي مهدويت و اصلاح به قدرت رسيدند. مهمترين زمينة روي كار آمدن علويان اين بود كه طريقت هاي متعدد صوفيه با ادعاهاي پي در پي مهدويت كه براي قدرت طلبي بود، مردم را خسته كردند؛ لذا قدرت را به اشراف علوي دادند. [58]
در حقيقت روي كار آمدن علويان، نوعي گرامي داشت علوياني بود كه نسبشان به امام حسن (علیه السلام) ميرسيد. اشراف علوي نيز مانند فرق صوفيه مغرب داراي زوايا بودند و كراماتي به آنها نسبت داده شده است.[59] با اين موقعيت معنوي، اشراف علوي موفق شدند حكومتي قدرتمند در مغرب ايجاد كنند، آشوب اواخر دوره سعدي كه ميتوانست قدرت سياسي مسلمانان را در مغرب نابود كند كنترل نمايند و سياست استفاده از نسب علوي جاي گزين استفاده از مهديهاي مؤيد من عنداالله كه از اقطاب و اولياء صوفيه صاحب كرامت بودند، گرديد و متصوفة مدعي مهدويت، مغضوب سلطان وقت قرار گرفتند.
در اواسط حكومت بني وطاس در مغرب اقصي، عمروبن سليمان السياف در بلاد سوس قيام كرد. او از متصوفه پيرو امام جزولي بود. جزولي از صوفيان بزرگ مغرب و در رديف غزالي، و ابن تومرت بود كه جريان گستردهاي از فرهنگ تصوف را در مغرب حاكم ساخت. عمروبن سليمان، شاگرد جزولي، در 780 ه، خود را مرتبط با حضرت خضر دانست و ادعا كرد كه از طرف او الواحي دريافت كرده است و سپس خود را فاطمي منتظر ناميد. او به سال 890 ه كشته شد.
محمد بن عبدالله المهدي السوداني حسيني النسب، از متصوفه نوبه و حبشه، با استفاده از موقعيت معنوي خويش در بين مردم سودان و نيز ارتباط با درويشها، برضد قواي متحد انگليس و مصر قيام كرد. او در سال 1298ه خود را مهدي خواند و با لشكري حدود سيهزار نفر، قواي انگليس را شكست داد. پيروزي او آثار شگرفي در جهان اسلام به جاي گذاشت. اما نمايندة او در بين بربرها موفقيتي به دست نياورد. مهدي سوداني بارها لشکر انگليسي كه از مصر به سودان هجوم ميآورد درهم شكست و تلفات سنگيني به آنها وارد ساخت. مهدي در سال 1320ه در ام درمان به علت بيماري درگذشت. در همين ايام، اشراف نيز در نقاط مختلف مغرب اقصي در موقعيت ضعيفي قرار داشتند و تحرك آنها در برخي مناطق سركوب شد. و اميدي به جنبشهاي ظلم ستيز براساس مهدويت نميرفت.[60] بنابراين علما در پاسخ به درخواست سلطان درباب مدارا با فرنگيها و اين كه مصلحت در هدنه است و مفسده روابط با نصاري كمتر از ضرر جنگ با آنهاست، فتوا دادند.[61] اين فتواي علماي مغرب حاكي از پايان قدرت مهدويت در مغرب اقصي است و نشان ميدهد كه علماي مغرب هيچگونه موقعيت مناسبي براي استفاده از ظرفيت مهدويت، در اطراف خود سراغ نداشتهاند.
پي نوشت ها:
*. دانش آموخته حوزة علميه قم و استاديار دانشگاه آزاد اسلامي تهران مركز.
1. كاربرد واژه دكترين از واژههاي قرون جديد در مورد مهدويت از اصطلاحات قرون وسطي جاي تأمل دارد كه آيا مجاز به چنين كاري هستيم؟ مگر اين كه دكترين را به معني اجتهاد بدانيم؛ چنان كه در اصطلاحنامه آموزش اسلامي آمده است.
2. ابن جوزي، المنتظم في التاريخ، چاپ دوم، (بيروت دارالكتب العلميه، 1415) ج 13، ص283.
3. احمد بن خالد ناصري، الاستقصاء لاخبار دول المغرب الاقصي، (رباط، منشورات وزارة الثقافة و الاتصال 2001) ط اول، ج 8، ص 132.
4. ابن جوزي، پيشين، ج 13، ص 293.
5. همان، ج 7، ص 296.
6. مرعي بن يوسف، فرايد فوايد الفكر في الامام المهدي المنتظر، نسخه خطي، ص103.
7. ابن عذاري مراكشي، البيان المغرب، (بيروت، دارالثقاف?، 1400 ه) ج 1، ص 281.
8. علامه محمد حسين طباطبايي، الميزان في تفسير القران، ط اول (بيروت، اعلمي، 1417ه) ج 16، ص332.
9. علي بن سلطان محمد القاري الهروي، رساله في المهدي المنتظر، نسخه خطي، ص12.
10. (لا بد ان هذا البربري سيظهر) ر، ك: علي بن زرع فاسي، الانيس المطرب بروض القرطاس في اخبار الملوك المغرب و تاريخ مدينه فاس، (رباط، دار المنصور للطباعه و النشر، 1972 م) ص 190.
11. محي الدين ابن عربي، فتوحات مكيه، (قاهره، الهيئه المصريه العامه للكتب، 1394 ه) ج 12، ص 64.
12. جلالالدين محمد بلخي، مثنوي معنوي، چاپ اول، (تهران، كتابفروشي اسلاميه، بيتا) ص126.
13. ليون افريقي، وصف افريقيا، چاپ دوم(بيروت، دارالمغرب الاسلامي، 1983) ج 1، ص68.
14. جوليوس كونيستون، انتظار مسيحا در آئين يهود، ترجمه حسين توفيقي، چاپ اول، (قم، مركز مطالعات و تحقيقات ، 1377)، ص 21.
15. همان، ص 47.
16. كونيستون، پيشين، ص 109.
17. همان، ص 110.
18. همان، ص 17.
19. سبط ابن جوزي، تذكرة الخواص، (قم، انتشارات رضي، 1418 ه)، ص 325.
20. ابن عربي، پيشين، ج 13، ص 136.
21. ان ختم الولاية دون شك يورث الي مهدي مع المسيح، (ر، ك( همان، ج 13، ص236.
22. ابن الصغير، تاريخ بني رستم، ترجمه حجتالله جودكي، چاپ اول، (تهران، انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1375)، ص 33.
23. همان، ص 35.
24. همان، ص 46.
25. ابن عذاري، پيشين، ج 2، ص 134.
26. محمد ابن خطيب، اعمال الاعلام، (بيروت، دارالمكشوف، 1956)، ص 36.
27. حمدالله مستوفي، تاريخ گزيده، چاپ چهارم، (تهران، انتشارات امير كبير، 1381)، ص590.
28. حل برقاده المسيح... حل بها آدم و نوح
29. الجور قدر ضينا... لاالكفر و الحماقه يا مدعي الغيوب ... من كاتب البطاقه.
30. فاسي، پيشين، ص 90.
31. همان، ص 132.
32. همان، ص 98.
33. ابن عذاري، پيشين، ج 2، ص 80 ـ 81.
34. همان، ج 3، ص 251.
35. عبدالوهاب حسني، ورقات، چاپ دوم، (تونس، مكتبه المناره، 1972) ج 2، ص 442.
36. ابن خلدون، مقدمه، (بيروت، دارالكتب اللبناني، 1420 ه)، ص 82، 230.
37. بيذق، اخبار المهدي، (پاريس،Orientalis telibrairie ، 1928 ه) ص 26.
38. همان، ص 124.
39. همان، ص 126.
40. ذهبي، العبر في خبر من غبر، (كويت، بي تا) ج 4، ص 58.
41. مولف مجهول، الحلل الموشيه في الاخبار المراكشيه، (الدار البيضاء دارالرشاد الحديثه، 1979 م) ص 121.
42. ناصري، پيشين، ج 2، ص 68.
43. تلمساني المقري، نفح الطيب من غصن الاندلس الرطيب (بيروت دارصادر، 1968م) ج2، ص 201.
44. ابن خلدون العبر، (بيروت، دارالكتب اللبناني - دارالكتب المصري، 1420ق) ج 12، ص 638 و 642.
45. ابن شماع، الادلة البينه النورانيه في مفاخر الدوله الحفصيه، (بيروت، دارالكتب العربيه، 1936) ص 90.
46. ابن خلدون، العبر، ج 1، ص 947.
47. همان، ج 1، ص 352.
48. ناصري، پيشين، ج 5، ص 166.
49. همان، ج 5، ص 20.
50. فلله هذا الهاشمي و فضله ... فلولا صال الكفر اعظم صوله.
51. ناصري، پيشين، ج 5، ص 56.
52. همان، ص 245.
53. همان، ص 237.
54. همان، ص 250.
55. همان، ص 157.
56. همان، ص 293 ، 279.
57. همان، ص 299.
58. همان، ج 6، ص 13.
59. همان، ص 133.
60. همان، ج 8، ص 82.
61. همان، ص 201.
منابع و مآخذ :
ـ ابن جوزي، سبط، تذكرة الخواص، (قم، رضي، 1418 ه، ق).
ـ ابن جوزي عبدالرحمن بن علي بن محمد، المنتظم في تاريخ الملوك و الامم، (بيروت، دارالكتب العلميه، 1415 ق).
ـ ابن خطيب، اعمال الاعلام، (بيروت، دارالمكشوف، 1956).
ـ ابن خلدون، عبدالرحمن، مقدمه (بيروت، دارالكتاب اللبناني، 1408 ق).
ـ العبر، موسوعه العلامه ابن خلدون، (بيروت، دارالكتب اللبناني، 1420ق).
ـ ابن شمّاع، الادلة البينه النورانيه في مفاخر الدولة الحفصيه، (بيروت، دارالكتب العربيه، 1984م).
ـ ابن الصغير، تاريخ بني رستم، ترجمه حجتالله جودكي، چاپ اول، (تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1375ش).
ـ ابن عذاري مراكشي، البيان المغرب، لافي بروفنسال، (بيروت، دارالثقافه، 1400ه).
ـ ابن عربي، محي الدين، فتوحات مكيه، تحقيق عثمان يحيي، (قاهره، الهيئه المصريه للكتاب، 1978م).
ـ ابن يوسف ابن ابي بكير بن احمد مرعي، فرايد فوايد الفكر في الامام المهدي المنتظر، نسخه خطي موجود در مجموعه 333 از مركز احياء التراث الاسلامي در قم.
ـ افريقي، ليون، وصف افريقيا، چاپ دوم، (بيروت، دارالعرب الاسلامي، 1983م).
ـ بلخي، جلال الدين محمد، مثنوي معنوي (تهران، اسلاميه، بيتا).
ـ بيذق، كتاب اخبار المهدي، تحقيق لافي بروفنسال، (پاريس، 1928م).
ـ حسني عبدالوهاب، حسن، ورقات، چاپ دوم، ( تونس، مكتبة المنارة، 1972).
ـ ذهبي، العير في خير من غير، (كويت، وزارة الارشاد، بيتا).
ـ سيوطي، جلال الدين، تاريخ خلفاء (قم، رضي، 1411ق).
ـ طباطبايي، محمدحسين، الميزان في تفسير القرآن (بيروت، اعلمي، 1417ق).
ـ الغزنوي، امام محمود بن حمد بن الحسين، کتاب العين و العيان عن وقعات آخر الزمان، (نسخه خطي موجود در مجموعه 333 از مركز احياء التراث الاسلامي در قم)
ـ فاسي، علي بن بي زرع، الانيس المطرب بروض القرطاس في اخبار الملوک المغرب و تاريخ مدينه فاس (الرباط، دارالمنصور للطباعه و النشر، 1972م).
ـ کونيستون، جوليوس، انتظار مسيحا در آيين يهود، ترجمه حسين توفيقي (قم، مركز مطالعات و تحقيقات، چاپ اول، 1377).
ـ مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، (بيروت، موسسه الوفاء، 1403ه).
ـ مستوفي، حمدالله، تاريخ گزيده (تهران، اميرکبير، 1381ش).
ـ مقري، تلمساني، نفح الطيب (بيروت، دارصادر، 1986م).
ـ الناصري، احمد بن خالد، الاستقصاء لاخبار الدول المغرب الاقصي (الدارالبيضاء، منشورات وزارة الثقافة و الاتصال، 2001م).
ـ الهروي القاري، علي بن سلطان محمد، رسالة في المهدي المنتظر.
ـ الحلل الموشيه في ذکر الاخبار المراکشيه، محقق سهيل زکار و عبدالقادر زمامه، (الدارالبيضاء، دار الرشاد الحديثه، 1979م).
فصلنامه تاریخ اسلام
الف