نويسنده: محمد تقي فعّالي
3) ذهن مديتيتيو يا ذهن مذهبي
با آنكه كريشنا مورتي اعتقاد به معناي عام و خاص آن را امري بسيار غير ضروري ميداند و هر گونه آرمانگرايي اعتقادي را موجب تلف شدن انرژي انسان براي درك و كشف واقعيات زندگي بر ميشمرد و نيز هيچ يك از اديان و مذاهب را راهنما و راه گشايي بشر براي نيل به حقيقت نميداند، تئوري جالبي را براي توضيح ذهن مراقبه كننده مطرح ميكند. او ذهن مذهبي را ذهن مراقبه كننده ميداند.ذهن مديتيتيو از جنس سكوت است... اين ذهن مديتيتيو همان ذهن مذهبي است - آن مذهبي كه با كليسا، معبد و يا با سرودخواني در كليساها ارتباطي ندارد. ذهن مذهبي انفجاري است كه از عشق ناشي ميشود. اين همان عشقي است كه تفرق و جدايي را نميشناسد، براي يكي و يا چند تا نيست، دور و نزديك ندارد. (1)
مورتي با ذكر اين نكته كه هندو، بودايي، مسيحي يا مسلمان بودن نميتواند دليل لازم و كافي براي داشتن ذهن مذهبي باشد تصريح ميكند:
ساحت ذهني كه در آن فكر، توانايي جستجو و تلاش را از دست داده باشد. ساحت يك ذهن ديني و حقيقي است و شايد در آن ساحت ذهني، شما به آنچه كه حقيقت يا واقعيت يا سعادت با خدا يا زيبايي يا عشق گفته ميشود، دست يابيد. (2)
تعريف ديگري كه كريشنا مورتي از ذهن ديني و مذهبي ارائه ميدهد مطابق معمول اظهار نظرهاي او با نفي هر گونه اعتقاد ديني و پذيرش اعمال مذهبي همراه است. او بر اين باور است (3) كه:
ذهن ديني كاملاً با ذهني كه معتقد به دين و مذهب است تفاوت دارد. انسان نميتواند يك انسان ديني باشد و در عين حال يك مسيحي يا مسلمان باشد، يك ذهن ديني براي درك حقيقت به هيچ وجه به جستجو يا تدبير متوسل نميشود. حقيقت امري نيست كه توسط لذت يا درد يا به وسيلهي شرطي شدن به عنوان يك هندو يا مسلمان يا هر مذهب ديگر، ديكته شود. ذهن ديني در ساحتي قرار دارد كه در آن نه ترسي وجود دارد و نه هيچ گونه ايدئولوژي، ذهن ديني آن چيزي است كه «هست» يعني آنچه كه «واقعاً هست».
در يك ذهن ديني حالت سكوتي وجود دارد كه از طريق فكر، حاصل نميگردد، بلكه بازدهي از هوشياري است و خود مراقبهاي است كه در آن «مراقب» كاملاً غيبت دارد. در آن سكوت و آرامش، نيرويي وجود دارد كه در آن تضادي نيست. انرژي همان عمل و حركت است. همهي اعمال حركت بوده و همهي اعمال انرژي است. همهي آرزو و خواست انرژي و همهي احساس، انرژي است، همهي فكر انرژي است. همهي زندگي، انرژي است، همهي موجودات انرژي هستند. اگر آن انرژي بدون هيچ نوع تناقض و اصطكاك و بدون هيچ تضادي، اجازهي جريان بيابد، در آن حال، بي انتها و بي حد و مرز خواهد شد.
وقتي كه اصطكاك نباشد، هيچ سرحدي نيز براي انرژي وجود نخواهد داشت. اين اصطكاك است كه به انرژي، محدوديت ميبخشد و آنگاه كه انسان به اين سطح از ذهن برسد به ذهن مذهبي نائل آمده است.
نكتهي جالب و قابل ذكر، اينكه مورتي يك بار ديگر با كمال صراحت از نفي دين و حتي اسلام سخن ميگويد و برخلاف گفتهي مترجم كه معتقد است سخنان مورتي ناظر به اسلام نيست، صريحاً از اسلام سخن به ميان آورده است. از نظر او ذهني مذهبي است كه از مذاهب بالاتر رود و به مديتيشن ننشيند؛ چرا كه مذاهب فاقد انرژيند و منشأ تناقض و اصطكاك.
الف) حضور در هستي يا وحدت مشاهده كننده و مشاهده شونده
حضور در هستي يا پرهيز از گسستگي دروني و بيروني يا همان وحدت مشاهده كننده و مشاهده شونده از بنياديترين و البته مشهورترين اصول مورد نظر كريشنا مورتي در مديتيشن و رهايي از رنج شرطيت ذهن و سرانجام وصول به نيروانه است.از نظر او حضور در هستي مبتني بر ارتباط كامل، جامع و همه جانبه با خود و با پيرامونمان است. اين امر مهم تنها از ذهني برميآيد كه فاقد جريان شرطيت باشد. اين مقوله مستلزم بهره مندي از ارتباط صحيح با خود و با ديگران است، در رابطه بودن با خود يعني بصيرت نسبت به خود، يعني درك كامل و همه جانبهي فرآيند ذهن بدون هيچ تفرق و پراكندگي و مشاهدهي همه چيز و درك آن بدون پيش زمينهي ذهني يا پس زمينهي داوري و هر جريان ذهني ديگر.
حضور در هستي يعني يگانگي يا درك لحظه به لحظهي آن، به وسيلهي ذهني آرام و دروني ساكت و سرشار از آرامش. اين يگانگي نتيجهي پاكسازي خويش از هرگونه محرك، هوس، ميل و خواستن است. حالتي كه در ارتباط محض با طبيعت سادهتر قابل درك و دسترسي است و تنها در يگانگي است كه ارتباط بي علت است و غيرقابل سنجش، ارتباط با حقيقت ممكن ميگردد.
براي درك اين يگانگي با هستي يا حضور در آن از نظر مورتي، بايد به مشاهده بپردازيم و دريابيم كه مشاهده چيست؟ و چگونه مشاهده كننده (رائي) و مشاهده شونده (مرئي) ميتوانند يكي شوند، وحدت حاصل كنند.
كريشنا مورتي عموماً با مثال مشهور درخت كه در اغلب كتابهايش به نحوي تكراري براي اين مقوله آورده ميشود به توضيح و تشريح وحدت مشاهده كننده و مشاهده شونده ميپردازد.
او ميگويد:
وقتي يک درخت را ميبينيم اگر بدون قضاوت نسبت به وجود و حضور آن آگاه باشيم با او به وحدت ميرسيم و فاصلهي ميان ما و او برداشته ميشود. ما خود درخت نميشويم يا تپه يا شيء بلكه حقيقت آن را با مشاهده در مييابيم. پس در آغاز بايد مشاهده را به شرح بنشينيم.
مشاهده، ديدني است كه همه جانبه ميانجامد، بي دخالت فكر و متعلقاتش، هرگاه در غيبت ذهن با دروني ساكت و آرام به رؤيت بنشينيم در حال مشاهده هستيم. مشاهدهاي بدون داوري و پيش فرض، در يگانگي كامل با آنچه مشاهده ميشود. مشاهدهاي وراي واژه و ناميدن؛ كلمه درخت، خود درخت نيست. كلمه تنها نشانه و تعريف است اما خود آن چيز نيست. لذا ارتباط ما با كلمه، حاصل شده نه با خود درخت پس ما درخت را مشاهده نكردهايم، تنها، كلمهي درخت را تصور كردهايم. ما بايد بفهميم كه واژهها تنها نشانگاني هستند مثل پرچمها كه به گونهاي غير عادي اهميت يافتهاند و انسانها را در رنج و عذاب بزرگي قرار دادهاند و گاهي توسط فيلسوفان، قديس ها، كشيشان و يا سياستمداران در خواب واژهها فرو رفتهايم، بي آنكه دركي از مفاهيم و حقيقت و معناي آنها داشته باشيم.
گاهي انسانها آن قدر در ميان واژهها زندگي ميكنند كه معاني و مفاهيم و حقيقت آنها را از ياد ميبرند. اين نوع آدمها در نوعي حالت فلج ذهني به سر ميبرند و زندگي دست دومي دارند، زيرا ذهنشان هيچ گاه از شرطيتي كه واژههاي اعتباري ايجاد كردهاند رهايي نيافته و با حقيقت اشياء و با حقيقت خودشان نيز ارتباط برقرار نميکنند. انساني که ميخواهد نسبت به خويشتن آگاه باشد و با دروني آرام و ذهني ساكت به روشنيدگي برسد و حقيقت محض را دريابد، ناگزير است كه از تمامي شرطيتها رها باشد.
من نميگويم كه مشاهده كننده و مشاهده شونده يكي است. من گفتم وقتي فاصلهي بين مشاهده كننده و مشاهده شونده از بين ميرود، بُعد جديدي خلق ميشود. افق متفاوتي به وجود ميآيد من كه نميتوانم درخت بشوم. خيلي باهوشتر از آن هستم كه درخت بشوم. (4)
جملات پيش گفته را با اين كلام بسنجيد، تناقضي واضح به چشم ميآيد:
در حالت تجربه كردن نه تجربه كننده هست و نه چيزي كه مورد تجربه قرار بگيرد. درختان پرندگان و ستارگان به وسيلهي تجربه كننده تجربه نميشوند، بلكه همهي آنها عينِ حركت تجربه كردنند. در تجربه كردن جدائي و فاصلهاي بين مشاهده كننده و مشاهده شونده وجود ندارد.(5)
اما چون ما تجربهاي كه در آن مشاهده كننده و مشاهده شونده احساس واحدي داشته باشند، نداريم اغلب فكر ميكنيم كه وقوع چنين امري محال است. اين كار بسيار دشوار است اما ناممكن نيست. دشوار است از آن جهت كه ما همواره در چنبرهي شرطيت ذهن كه واژگان و اعتقاد به آنها نيز جزيي از آن شرطيت است، اسيريم و ناممكن نيست چون ميتوانيم با دور ريختن همهي شرطيتها، ذهن و نهايتاً نفس مان را رهايي بخشيم.
از نظر مورتي اين ايجاد وحدت و يگانگي و رسيدن به حقيقت هر چيز تنها در پيوند با طبيعت و اشياء خلاصه نميشود بلكه در رابطه با درونيات ما نيز هست و بهترين راه براي رهايي از شرطيت ذهن همين وحدت مشاهده كننده و مشاهده شونده است. اگر ياد بگيريم كه وقتي به كسي حسد ورزيديم يا از كسي ترسيديم يا هر احساس ديگري كه داشتيم با آن يكي شويم، آن را نفي نكنيم و به انواع حيلهها از آن فرار نكنيم بلكه در آرامش و به دور از تنش به مشاهدهي آن حس و حال بپردازيم، راه قطعي درمان را پيمودهايم. تنها در اين صورت است كه از هر گونه خشم، خشونت، ترس، اندوه، حسد و به طور كلي منشأ رنج بشري رهايي يافتهايم.
وقتي ميگويم كه من عصباني هستم، به عصبانيت يك وجود خارجي ميبخشم. پس يك جدايي بين مشاهده كننده و مشاهده شونده به وجود ميآيد. در اين جدايي است كه من عصبانيت را محكوم ميكنم. در اين حالت جدايي و افتراق است كه محكوميت و تعبير و تفسير وجود دارد و تضاد بروز ميكند. شما بعد از جدا دانستن عصبانيت از خود سعي ميكنيد كه آن را سركوب كنيد، كنترل كنيد و يا آن را به نحوهي توجيه كنيد. علت تضاد و كشمكش در ذهن همين جدايي است كه بين مشاهده شونده پيدا شده است. (6)
پيش تر گفته شد كه اصل مهم مديتيشن از نظر مورتي وحدت بين رائي و مرئي يا به بيان ديگر يافتن بصيرت و سميعيت در نهاد آدمي است كه از هر نوع تفرقه و پراكندگي ذهن جلوگيري ميكند و اجازه ميدهد تا انسان در هر عملش و بر سر هر كردار و گفتار و پندار حضوري همه جانبه داشته باشد.
مراقبه مرز بين انسان و انسان و حدّ بين انسان و اشياء را برميدارد. مراقبه كنندگان ميگويند آنگاه كه در حالتي از مراقبه هستند بين خود و اشياء فاصلهاي احساس نميكنند، فاصله بين آنان ناپديد ميشود. (7)
مشاهدهاي كه از آن ياد ميشود، نيازمند به ديدن است و شنيدن، در اينجا مشاهده تنها با ديدن سروكار نمييابد بلكه از آنجا كه همگي حواس را درگير ميكند، درست شنيدن را نيز ميطلبد و اصل ديگري توسط مورتي مطرح ميگردد كه هنر شنيدن و هنر ديدن است.
ب) هنر ديدن و هنر شنيدن
آيا ديدن با نگاه كردن و نيز شنيدن با گوش دادن تفاوت دارد؟ با اين تصور اختلاف است كه ذهن ما را به خود مشغول داشته؟ و براستي ديدن و شنيدن ميتوانند به عنوان هنر يا فن و تخصصي حياتي در راه پيشبرد اهداف انساني و دروني آدمي نقش ايفا كنند؟ اين هنر در عرفان و خودشناسي آدمي چه كاركرد مهمي دارد؟عدهاي معتقدند كه ديدن مرتبهاي فراتر از نگاه كردن است و آن عبارتست از اينكه انسان گاه به چيزي نظر ميافكند و نگاه ميكند اما آن را نميبيند، اين حالت بيشتر در وضعيت شلوغي ذهن اتفاق ميافتد و همين طور است تفاوت شنيدن و گوش دادن، وقتي تمركز ذهن نداريم هر چه را گوش دهيم ممكن است نشنويم با اين شنيدن توسط سلولهاي مغز درك و دريافت نشوند. اما كريشنا مورتي اين نوع بررسيها را درگيري با واژهها ميداند و او اساساً در واژه متوقف نيست بلكه بيشتر به مفهوم و معنا ميپردازد.
در نظر او ديدن يك هنر است و شنيدن نيز و جايگاه اين هنر و هنرمندي دل آدمي است. به تعبير ديگر او مراد خود از هنر ديدن را مقصور در بينايي نميداند بلكه به بصيرت دروني توجه دارد و هنر شنيدن را نيز مختصر در قوهي سامعه نميداند بلكه شنيدن با گوش دل را مطمح نظر قرار ميدهد. او از ما ميخواهد كه بدون واژه بشنويم و بدون تصوير ببينيم و درك و دريافت دلمان را مهم تلقي كنيم. اين بادل شنيدن و با دل ديدن (بصيرت = insight) در واقع درك همه جانبهي چيزهاست به معني ديدن درون آنها. خود بصيرت نه تحليلي است نه مهارتي، نه ظرفيت هوش آن را تعيين ميكند و نه نتيجهي دانش و دانستگي است بلكه توانايي و قابليت ديدن تمامي محتواي يك چيز است. نه آن طور كه دانش به ما در درك و دريافت چيزها كمك ميكند چرا كه دانش چيزي است كه از ميان تجارب گذشته جمع آوري شده و در مغز انبار گرديده است و هيچ دانش كاملي موجود نيست و بدين علت است كه دانش هميشه منقوص است و در آن ناشناختهاي وجود دارد و جهالتي نيز بر آن مترتب است. بصيرت در واقع ديدن درون چيزهاست بدون زمان، بدون انديشه، حافظه، تجربه و دانش.
بصيرت مشاهدهي مستمر چيزي است كه بايد حقيقت باشد، منطقي، معتدل و عقلاني باشد. (8)
او معتقد است بصيرت بايد به طور مداوم در عمل باشد. اين عمل مبتني بر دانش نيست چرا كه اگر براساس دانش باشد تكراري است اما بصيرت نيست. بصيرت مشاهدهي واقعي چيزهاست و اين نوع مشاهده تمامي توجه و انرژي آدمي را طلب ميكند. اين بصيرت ميتواند رنج انسانها را به طور كامل برطرف سازد. براي مثال همهي انسانها به دلايل مختلف از آغاز كودكي تا پايان عمر و فرا رسيدن مرگ در رنج به سر ميبرند. گاه نزد روان پزشك يا روان كاو يا روان شناس ميروند، اما اين اطباء تنها ميتوانند علت آزرده خاطري را كشف كنند ولي اين رنج دائمي را نميتوانند قطعاً درمان كنند يا آن را به وسيلهي داروهاي متعدد تخدير ميكنند يا توسط فراموشي نسبي يا مكانيسمهاي جايگزيني سعي در درمان آن دارند يا به شما ميگويند كه آنها را انكار كنيد يا به وسيلهي خنده، موسيقي و... از آنها بگريزيد.
اما اين تنها بصيرت است يعني درك تمامي آن فرايند رنج آور كه ميتواند ما را از رنج رهايي دهد. يعني تمام آن رنجها را بدون هيچ پيش فرض و تحليل، به مشاهده بنشينيد، همين مشاهدهي تمام و كمال و بدون دخالت ذهن است كه بصيرت را سبب ميشود و رنج را كاملاً برطرف ميسازد. انسان بصير نه آزرده ميشود و نه پندار آزردگي دربارهي خود دارد و اين بصيرت است كه ميتواند بي آنكه بسنجد يا سنجش پذير باشد به تمامي آلام و رنجهاي بشري و همهي ترسها و نااميديها پايان دهد.
هنگامي كه انسان در حالت بصيرت به سر ميبرد، در واقع در حال مديتيشن است.
با توجه به تعريف كريشنا مورتي از مديتيشن كه همانا حضور و درك تمامي فرآيند چيزهاست، بصيرت هم چنين مفهومي دارد، پس انسان بصير در حال مراقبهي مداوم است و هرگز از اين وضعيت بيرون نميآيد، اين مراقبه تنها زماني شكسته ميشود كه فاقد بصيرت شويم.
پينوشت:
1. كريشنا مورتي، مديتيشن، ترجمهي حبيب الله صيقلي، ص 5.
2. كريشنا مورتي، رهايي از دانستگي، ترجمهي مرسده لساني، ص 217-218.
3. همان، ص 213-214.
4. كريشنا مورتي، خشونت و خلاقيت، ترجمه پيمان آزاد، ص 20.
5. كريشنا مورتي، حضور در هستي، ترجمهي محمد جعفر مصفا، ص 24.
6. كريشنا مورتي، خشونت و خلاقيت، ترجمه پيمان آزاد، ص 16.
7. همان، ص 17.
8. كريشنا مورتي، آغاز و انجام، ترجمهي مجيد آصفي، ص 61.
فعّالي، محمّدتقي؛ (1388)؛ نگرشي بر آراء و انديشههاي کريشنا مورتي، تهران: سازمان ملي جوانان، چاپ اول.