تاريخ اسلامى
نويسنده: جرجى زيدان
قرنها بر انسان گذشت و از تدوين تاريخ بى بهره بود،چه انسان آن دوران خواندن و نوشتن نميدانست و تمام سعيش صرف آن ميگشت كه لوازم ضرورى زندگى خود را فراهم سازد بعلاوه وضع ساده بدوى انسان آنروز به تدوين تاريخ احتياج نداشت ، فقط چيزهائى كه در زندگى ساده انسان مؤثر مي شد در خاطرش باقى ميماند ، يعنى اگر مردم بدوى آن روزگار گرفتار قحطى و جنگ و يا طوفانى مي شدند شرح آن حوادث در نظرشان مي ماند و براى آيندگان نقل ميكردند و چون بشر طبعا از شنيدن اخبار عجيب و غريب لذت ميبرد حوادث مزبور بتدريج با افسانه و اغراق آميخته ميگشت و همينكه مدتى از وقوع آن ميگذشت ، حوادث با شاخ و برگهاى زيادى نقل ميشد و از آنرو مىبينيم كه داستانهاى باستانى غالبا بصورت اوهام و خرافات در آمده است و در اثر مقتضيات زمان و مكان پارهاى رنگ دينى بخود گرفته بعضى بصورت افسانههاى رزمى در آمده و قسمتى هم مانند خيالات شاعرانه ظهور كرده است. نمونه اين افسانههاى تاريخى يكى ايلياد يونانى و ديگر روايات شاهنامه ايرانى و مهابهاراته هندى و داستانهاى اعراب بائده (ناپديد شده) ميباشد كه در اصطلاح امروز آن را ميتولوژى يا افسانه و افسون ميخوانند.مثلا داستانهائى كه عربها از عاد و ثمود و طلسم و جديس و سيل عرم و ملكه بلقيس و مانند آن ميگويند يك سلسله حقايق تاريخى است كه بمرورزمان افسانههائى بر آن افزودهاند.
بعد از اين اخبار مطالب ديگرى مانند جنگهاى قديم عربها و مهاجرت آنان و هم چنين داستان عام الفيل و امثال آن در ضمن تاريخ عرب مذكور است كه جنبه حقيقت آن بر افسانههاى كهن مىچربد و ما قسمتى از آنرا ضمن علوم جاهليت اعراب يادآور شديم.بهر حال هنگامى كه اسلام ظهور كرد از علم تاريخ جز آن اخبار و افسانههائى كه گفتيم چيزى در ميان اعراب نبود جز اينكه نسبهاى خود را تا حدى ميدانستند و از ملتهاى مجاور آنان تا حدى كه مربوط بخودشان بود مختصر اطلاعى داشتند و از پيشوايان دينى يهود و نصارى مطالب كوتاهى از حوادث توراة و تلمود شنيده بودند كه البته صورت تاريخى نداشتبلكه اطلاعات كوتاهى بود كه از پارهاى حوادث و وقايع حكايت ميكرد.
از اينرو بايد گفت عربهاى جاهليت از حيث دانستن تاريخ ناتوانترين مردم دنيا بودند،اما همينكه اسلام آمد مسلمانان بجنگ رفتند و ممالك ديگران را فتح كردند و همينكه از كشورگشائى فارغ شدند به مملكت دارى پرداختند و در علم تاريخ مانند ساير علوم اسلامى پيشرفت نمودند و اينكه تاريخ را جزء علوم اسلامى گفتيم نه براى آنست كه مسلمانان واضع علم تاريخ شدند بلكه از آن نظر كه اسلام تاريخ را براى اعراب (مسلمانان) آورد. پيش گفتيم (ضمن گفتگو از اينكه دانشمندان اسلام بيشتر ايرانى بودند) كه عربها بيش از هر علمى بشنيدن اخبار گذشتگان علاقه داشتند و همينكه آن اخبار را مىشنيدند با دقتحفظ كرده براى ديگران ميگفتند و پيش از هر چيز بسر گذشت دليران،سخنوران،شاعران و گويندگان علاقهمند بودند.چه كه شنيدن اخبار آنان همتبر مىانگيزد و روح انسانى را نيرو ميبخشد.
اتفاقا هر يك از خلفاء كه هشيارتر و سياستر بودند بيش از خلفاى ديگر بشنيدن اخبار ابراز علاقه ميكردند.مثلا معاوية بن ابوسفيان نابغه بنى اميه هر شب بعد از شام تا پاسى از نيمه شب گذشته (دو سوم شب) با داستان سرايان و اشخاص مطلع شب نشينى داشت و از آنان داستان جنگ عربها-ايرانيان و روميان و غيره را ميشنيد و از شرح حال پادشاهان و طرز مملكتدارى و سياست آنان خبر ميگرفت و از حيلهها و تدبيرهاى آنان در اداره امور كشور آگاهى مييافت،آنگاه يك سوم شب را در بستر ميگذراند و همينكه صبح نزديك ميشد عدهاى از كتابخوانها كه در موقع خواب او مشغول مطالعه كتب تاريخى بودند كنار بستر معاويه ميآمدند و خلاصه آنچه را كه راجع بجنگها و سياستمداريها و غيره در كتاب خوانده بودند براى معاويه باز ميگفتند.تصور ميرود كه كتب مزبور بزبان يونانى و لاتينى بوده و اخبار مربوط بتاريخ قهرمانان يونان و روم مانند اسكندر،ژولى سزار،هانيبال و غيره در آن كتب ديده ميشده و كتابخوانها (غلامان) آنرا بعربى براى معاويه ترجمه ميكردهاند و جز اين هم نميتواند بود،چه كه اعراب پس از معاويه بتاليف كتاب دست زدند.
شكى نيست كه شنيدن و خواندن اخبار و سرگذشتبزرگان همت اشخاص را بر مىانگيزد و آنرا بكارهاى مهم وادار ميكند و از همين جهتسركردگان و سياستمداران بزرگ دنيا (چه عرب و چه غير عرب) اخبار و سرگذشت پيشينيان را با اشتياق تمام گوش ميكردند و اگر بمشكلى دچار مىشدند با شنيدن و خواندن سرگذشت گذشتگان راه چاره را پيدا كرده رفع محظور ميساختند.
ميگويند منصور عباسى چندى در قتل ابومسلم خراسانى مردد بود،از طرفى او را رقيب بزرگ خود ميديد و از وى بيم داشت و از طرف ديگر نميخواست مساعدتهاى فوق العاده ابو مسلم را در تاسيس دولتبا قتل آن راد مرد پاداش دهد و بقدرى در اين انديشه فرومانده بود كه غالب شبها تا صبح بيدار ميماند تا آنكه روزى از آن شب زندهدارىها خسته و ناتوان سر برآورد و اسحق بن مسلم عقيلى را خواسته گفت داستان آن پادشاه و قصه حيره را براى من بازگو كن.
اسحق گفت:
«شاپور پادشاه وزير خود را بخراسان فرستاد تا مردم آنجا را باطاعت او (شاپور) دعوت كند،وزير بخراسان رفت و با مردم خراسان بقدرى خوشرفتارى كرد كه اهالى او را (وزير را) بيش از شاپور خواستار شدند،سپس با اعيان و بزرگان خراسان نزد شاپور بازگشت.شاپور كه از ماجرا خبردار بود بطور ناگهان سر وزير را بريده پيش پاى بزرگان خراسان افكند و آنان از بيم جان مطيع شاپور گشتند.»منصور تا اين داستان را شنيد قدرى بفكر فرو رفت و وضع خود و شاپور را با وزير و ابومسلم يكسان ديده سر برآورد و اين شعر را خواند:
لذى الحلم قبل اليوم ان تقرع العصا.
و ما علم الانسان الا ليعلمها.
و با خواندن آن شعر فايده شنيدن تجربيات گذشتگان را متذكر شد و سپس به قتل ابومسلم تصميم گرفت و در مدت كوتاهى فكر خود را عملى ساخت.
بدر الدين لؤلؤ فرمانرواى موصل تمام شبهاى ماه رمضان را بشنيدن داستانهاى تاريخى ميگذرانيد و همين قسم ساير فرمانروايان و پادشاهان اسلام علاقه بسيارى بتاريخ پيدا كردند بقسمي كه در همان اوايل اسلام اين مثل ميان مسلمانان شايع بود:
پادشاهان علم تاريخ ميخواهند،جنگجويان داستانهاى رزمى ميپسندند و بازرگانان كتاب و حساب دوست دارند.»
همينكه خلفاء ناتوان شدند و قدرت بدست وزيران افتاد خلفاء را از مطالعه كتب تاريخى و سرگذشت پيشينيان منع كردند كه مبادا از خواندن آن مطالب چيزى بفهمند و فهم آنان بضرر وزيران تمام شود.
ميگويند مكتفى از وزيرش كتابهائى خواست تا خود را بدان مشغول دارد وزير هم بملازمان خود گفت كتابهاى لازم را تهيه كرده بنظر او برسانند و سپس بخليفه بدهند.اتفاقا كتابهائى از تاريخ و شرح حال وزيران و طريقه جمع آورى ماليات و مانند آن براى خليفه انتخاب شد و تا چشم وزير بآن كتابهاى افتاد فريادش برخاست كه«واقعا شما دشمن من هستيد»من گفتم كتابهايى باو بدهيد تا از من و ديگران دستبردارد و با آن سرگرم شود.شما بر عكس كتابهائى آوردهايد كه طريقه جمع آورى اموال و آزار وزيران را باو ميآموزد و كشور را از اين خرابتر ساخته كار او را بسامان ميرساند.فورى اين كتابها را برداريد و چيزى باو بدهيد كه سرگرم باشد،آنها هم مطابق دستور وزير عمل كردند.
موقعيكه مسلمانان بجمع آورى قرآن و تفسير و جمع آورى احاديث پرداختند محتاج بآن شدند كه از محل (نزول) قرآن (مكه و مدينه) و صدور احاديث و اوضاع و احوال آنروز نيز اطلاعاتى بدست آورند،لذا بتدوين شرح حالات حضرت رسول اكرم (صلی الله علیه واله) پرداختند.چه كه با جمع آورى آن مطالب تمام احتياجات آنان بر طرف ميشد.نخستين كسيكه سيره نبوى را جمع نمود بقول مشهور محمد بن اسحق متوفى بسال 151 هجرى ميباشد و كتاب مزبور براى منصور خليفه عباسى تاليف شد ولى بطوريكه مادر كشف الظنون ديديم محمد بن مسلم زهرى متوفى بسال 124 نخستين كسى است كه در باب غزوههاى نبوى كتابى تاليف كرده است و اين مؤلف تقريبا بيست و پنجسال قبل از ابن اسحق مرده است.اما از شرح حال آنانكه در وفيات الاعيان درج شده چنين بر ميآيد كه اين دو مؤلف همزمان بودهاند و بقول ديگر عروة بن زبير متوفى بسال 93 هجرى و يا وهب بن منبه متوفى بسال 114 هجرى نخستين كتاب سيره نبوى و شرح غزوات را تاليف كردهاند و در هر حال هيچيك از آن كتابها فعلا موجود نميباشد و قديمترين كتابى راجع بآن موضوعات كه اكنون در دست مانده سيره عبدالملك بن هشام متوفى بسال 213 است و بسيره ابن هشام مشهور شده است و ابن هشام هم كتاب خود را از ابن اسحق نقل كرده و در هر حال سيره ابن هشام چندين بار بطبع رسيده است.
چون مسلمانان بوضع ماليات (بر ممالك مسخر شده) مبادرت نمودند در طريقه تسخير آن ممالك اختلاف پيدا كردند كه آيا آن مملكت را بزور يا با مذاكره و يا با عهد و پيمان و يا بعنوان تحت الحمايه فتح كردهاند. (چه كه ماليات هر يك از آن چند طريقه در شريعت اسلام متفاوت است) و از آنرو خواه ناخواه براى فتح هر كشورى كتابى تاليف كردند تا در آينده وضع ماليات گزارى بر آن مملكت معين باشد و بدان جهت كتاب فتوحات شام تاليف واقدى متوفى بسال 207 هجرى و كتاب فتوحات مصر و مغرب تاليف ابن عبدالحكم متوفى بسال 257 هجرى و كتاب فتوحات بيت المقدس و غيره پديد آمد آنگاه از مجموع آن كتابها كتابى بنام فتوح البلدان يا فتح الامصار بلاذرى متوفى بسال 279 پيدا شد كه از معتبرترين و جامعترين و قديمترين كتب مربوط بآن موضوع ميباشد و فقط تاريخ واقدى بر آن مقدم است ولى اين نكته را بايد در نظر داشت كه كتاب واقدى بيشتر بافسانه شبيه است و مبالغات زيادى دارد.
قديمترين كتاب طبقات كه فعلا در دست است كتاب صحابه تاليف محمد بن سعيد معروف بواقدى متوفى بسال 230 هجرى است كه بيش از پانزده مجلد ميشود و شرح حال صحابه و تابعين خلفاء تا زمان مؤلف در آن درج است.اين كتاب در كتابخانههاى مهم دنيا متفرق بود،و از آنجمله جلد دوم آن در كتابخانه خديوى مصر ديده ميشد و اكنون كه ما اين كتاب خود را مينويسيم عدهاى از خاورشناسان آلمان شروع بجمع آورى و چاپ تمام مجلدات آن كتاب (واقدى) كردهاند و جلد اول آن از چاپ درآمده است.
سپس كتاب طبقات الشعراء تاليف ابن قتيبه متوفى بسال 276 هجرى است كه در سال 1904 ميلادى با توجه پرفسور ديكويه خاورشناس نامى هلند در ليدن چاپ شده است،پس از اين دو كتاب تاليفات بسيارى در طبقات رجال پديد آمد و از مجموعه آن كتابها كتابهاى مبسوط تازه وفيات الاعيان،وافى فى الوفيات-فوات الوفيات و غيره پيدا شد كه تفصيل آن خواهد آمد.علاوه بر كتب مربوط بطبقات،كتابهاى ديگرى راجع بتاريخ شهرها نيز تاليف شد مثل تاريخ دمشق تاليف ابن عساكر در هشتاد جلد و تاريخ بغداد تاليف خطيب بغدادى و غيره كه در ضمن آن كتب نيز شرح حال رجال مربوط ذكر شده است و هم چنين طالبان علم و ادب براى جمع آورى اشعار و لغات عرب بصحراى عربستان مسافرت ميكردند و از زبان صحرانشينان مطالبى ميشنيدند و چنانكه گفتيم مجموع آن معلومات را بنام كتابهاى ادبى تاليف مينمودند و البته مطالب مهم تاريخى از آن تاليف بدست مىآمد چنانكه ابن يونس ميگويد:«اگر شعر فرزدق نبود نصف اخبار و اطلاعات از بين ميرفت.»
پس از اينكه امويان دستبه بيداد زدند مردم بياد خلفاء راشدين و نيكوكارى آنها افتادند و اين خود بديهى است كه در بحبوبه ظلم بيشتر از عدل و داد ياد ميشود از آنرو در آن دوره كتابهائى در حالات خلفاء راشدين و يا بطور كلى در حالات خلفاء تاليف شد و قديمترين آن تاريخ دينورى متوفى بسال 281 ميباشد.همين قسم كتابهائى مخصوص حالات وزيران-رؤساى شهربانى-مردمان باهوش-عاشقان-بخيلان و غيره تاليف شد.
سپس تاريخ مسعودى متوفى بسال 346 هجرى موسوم بمروج الذهب است كه علاوه بر تاريخ،وضع شهرها و درياها و حيوانات و غيره بترتيب در آن نگاشته شده و براى هر دولت و ملتى ابوابى جداگانه تدوين گشته است.مسعودى كتابى ديگر بنام اخبار الزمان داشته كه در دست نيست و از قراريكه در مروج الذهب اشاره كرده كتاب مزبور نيز مفصل بوده است و بعد كتاب تاريخ سنى ملوك الارض تاليف حمزه اصفهانى است كه در سال 350 هجرى تاليف آنرا باتمام رسانيده است.
تا قرن هفتم هجرى تاريخ عمومى و خصوصى مسلمانان كم و بيش در همين زمينهها بوده است،در آن هنگام دولتهاى عربى اسلامى (عباسيان عراق،فاطميان مصر،امويان اندلس) منقرض شدند و حكومتهاى ترك و كرد و بربر پديد آمدند و مردم در صدد تاليف تاريخ گذشته شدند.لذا مختصر آن را مفصل ساختند و پراكندهها را گرد آورده مرتب نمودند و چيزهائى بر آن افزودند و تاريخهاى مبسوطى نگاشتند كه جامعترين و دقيقترين و كاملترين آن تاريخ كامل ابن اثير متوفى بسال 630 هجرى است،ابن اثير تمام تاريخ طبرى را بطور اختصار با حذف اسناد ذكر نموده و آنچه در زمان طبرى در اندلس روى داده و طبرى ننوشته در كتاب كامل آورده و آنچه بعد از طبرى واقع شده نيز در كامل ابن اثير موجود است،ابن اثير هم مثل طبرى كتاب خود را از روى تاريخ سال مرتب كرده است.كتاب مزبور دوازده جلد بزرگ و بطبع رسيده است.پس از ابن اثير ابو الفداء فرمانرواى حماة متوفى بسال 732 تاريخ ديگرى نوشته كه عبارت از مختصر كامل است و اضافاتى از شرح حال ادباء و علماء و اخبار جاهليت دارد و بترتيب سال مرتب شده در سه جلد بطبع رسيده است.ديگر تاريخ عمرو بن وردى متوفى بسال 749 هجرى است كه تاريخ ابوالفداء را مختصر كرده است.
بعد از آنان ابن خلدون نابغه در موقعى پديد آمد كه عرب و دولت عرب بكلى از بين رفته و تاريخ آنان عبرت اهل تاريخ شده بود.ابن خلدون كه دانشمند با فكر و منطقى بود در آنموقع تاريخ مشهور خود را تاليف كرد و بجاى اينكه آنرا از روى سال مرتب سازد بترتيب دولتها مرتب نمود و مطالب بسيارى كه تا آنموقع تاليف نشده بود از تاريخ اندلس و مغرب در كتاب خود آورد.مزيت عمده تاريخ ابن خلدون از مقدمهاى است كه بر اساس فلسفه تاريخ نوشته شده و پيش از وى نه يونانىها و نه رومىها هيچكدام چنان كتابى در فلسفه تاريخ ننگاشته بودند بقسمى كه فعلا شهرت آنان محتاج بتوصيف ما نميباشد.
پارهاى از تاريخ نويسان روش ديگرى در تاريخ نويسى پيش گرفتند باين معنى كه راجع بشهرها تاريخ نوشتند و در ضمن شرح و توصيف آن شهرها احوالات مردمان مهم آن بلاد را نيز نگاشتند.مفصلترين اين نوع كتابها كتاب تاريخ بغداد تاليف خطيب بغدادى متوفى بسال 463 هجرى ميباشد و ديگر تاريخ دمشق تاليف ابن عساكر در هشتاد جلد متوفى بسال 571 هجرى ميباشد.اين هر دو كتاب بچاپ رسيده ولى تاريخ دمشق بيش از تاريخ بغداد يافت ميشود.همين قسم كتاب خطط كندى-خطط قضاعى و خطط مقريزى درباره تاريخ مصر و اخبار مصر القاهره تاليف ابوالمحاسن و سيوطى از آن نوع كتابهائى است كه شرح حال رجال را ضمن شرح شهرها در آن گنجانيدهاند و كتاب خطط مقريزى از همه آن كتابها مشهورتر ميباشد.
مشهورترين آن كتابها (وفيات الاعيان) ابن خلكان متوفى بسال 681 ميباشد.ديگر فوات الوفيات تاليف صلاح الدين كتبى متوفى بسال 764 كه در واقع مستدرك ابن خلكان است و هر دوى اين كتاب بچاپ رسيده است.پس از آن كتاب الوافى فى الوفيات تاليف صلاح الدين صفدى متوفى بسال 764 هجرى ميباشد،اين كتاب كه در چندين مجلد تاليف شده تاكنون بچاپ نرسيده و تمام مجلدات آن در يكجا ديده نشده بلكه در كتابخانههاى اروپا پراكنده است.همينقسم كتاب مرآة الزمان تاليف سبط بن جوزى متوفى بسال 654 در چهل مجلد پراكنده است و طبع هم نشده است.راجع برجال اندلس كتابهاى بسيارى نوشتهاند كه مشهورترين آن كتاب (الصله) تاليف ابن بشكوال متوفى بسال 578 هجرى و كتاب (المعجم) تاليف ابن آبار و غيره است.
پارهاى از اين تاليفات كه بترتيب حروف هجاء جمع آورى شده (معجمها) مخصوص به يك گروه و يا طبقه ميباشد مانند اسد الغابه در اخبار صحابه تاليف ابن اثير مؤلف تاريخ كامل در پنج جلد بچاپ رسيده است و ديگر تراجم الحكماء ابن قفطى كه بچاپ نرسيده است.
اما بسيارى از مطالب تاريخى و شرح حال رجال در كتابهاى ادبى درج شده مانند اغانى عقد الفريد-كشكول-مستظرف-بيان و التبيين و غيره كه ضمن مطالب ادبى شرح حال و تاريخ هم در آن ديده ميشود.گاه در كتابهاى مربوط بعلوم طبيعى مطالب تاريخى يافت ميشود مانند حيوة الحيوان دميرى كه داراى مطالب مهم تاريخى ميباشد بقسميكه در ساير كتب تاريخى چنان مطالبى يافت نميشود.
يكى از مزاياى علم تاريخ عرب آنكه در تواريخ آنها شرح حال رجال،آن هم به ترتيب قاموس (فرهنگ) نگاشته شده و پيش از عربها كسى مانند آنها فرهنگ تاريخى تاليف نكرده و اين ترتيب را سايرين از عربها اقتباس نمودند و عدهاى از اين قاموسها (فرهنگهاى منظم) واقعا گنجينهاى از علوم تاريخ و جغرافيا و ادبيات و ساير علوم محسوب ميگردد.مثلا در وفيات الاعيان بيش از 820 شرح حال بترتيب حروف هجاء ذكر شده است.بعلاوه در طى صحبت از شرح حال عدهاى از رجال شرح حال اشخاص جديدى نوشته شده است.ديگر از مزيتهاى اين كتاب آنكه نام اشخاص،تاريخ ولادت و وفات آنها و همچنين نام بلاد را بترتيب حروف هجاء ذكر كرده و داراى پارهاى فوايد علمى و ادبى است كه در ساير كتابهاى مانند آن موجود نيست،همين قسم در فوات الوفيات بيش از 450 شرح حال ذكر شده كه ابن خلكان هيچ يك از آنانرا شرح نداده است.كتاب الوافى فى الوفيات-اسد الغابه فى اخبار الصحابه-كتاب تراجم-الحكما از همان قاموسهاى فرهنگى بسيار سودمند بشمار مىآيد،علاوه بر قاموسهاى مزبور كتابهاى ديگرى در شرح حال رجال تدوين شده كه بترتيب الفبا نميباشد مانند طبقات الاطباء-طبقات الفقهاء-طبقات الشعراء و غيره كه نيكوترين آن كتاب طبقات الاطباء ابن ابى صبيعه متوفى بسال 668 هجرى است چه در كتاب مزبور تاريخ علم طب و شرح حال اطباء و علم علماء و فلسفه و فلاسفه يونان و ايران و هند و كلده و عرب و مسلمان بترتيب شهرها و قرنها ذكر شده است.
بعلاوه تاليفات آن دانشمندان و اوضاع اجتماعى زمان آنان و آداب و رسوم آن ايام تماما در اين كتاب درج است.كتاب مزبور بطبع رسيده و در دسترس عموم ميباشد.
پارهاى از اين كتابهاى تاريخى با بهترين طرزى بترتيب سنوات (مثل تاريخ طبرى-ابن اثير و ابوالفداء و غيره) و پارهاى بترتيب اسامى ملتها و دولتها (مثل تاريخ مسعودى-ابن خلدون-فخرى) و پارهاى بترتيب اسامى شهرها و پادشاهان تدوين شده است و غالب آنان با انشاى عالى تاليف گشته و علاوه بر مطالب تاريخى داراى نكات مهم سودمند ميباشد و بيشتر مطالب آن كتب با حقيقت وفق ميدهد.چه مورخين عرب بذكر سند و تحقيق در صحت اسناد تاريخى عادت داشتند.فقط در قرن اول هجرى از روى طمع كارى و يا هوسهاى سياسى و غيره،دستهاى از تاريخ نويسان از سادگى عربها سوء استفاده كرده مطالب نادرستى در جزء تاريخ حقيقى قالب زدهاند.
ديگر از انتقادات و ايرادات وارد بر مورخين اسلام آنكه بذكر اخبار مربوط بجنگ و فتح و عزل و نصب و ولادت اكتفاء نموده و از شرح تاريخ علوم و ادبيات و اوضاع اجتماعى و پيشرفت تمدن و موجبات آن و نتايج آن و مقايسه اوضاع سياسى خوددارى نمودهاند مگر در بعضى موارد كه ضمن گفتگو از ساير مطالب (نه مستقلا) بآن مسائل نيز اشارهاى نمودهاند و كمتر ديده شده كه يك مورخ مسلمان نظر خود را درباره يك حادثهاى اظهار كند و يا ملاحظاتى راجع به يك موضوع تاريخى ذكر نمايد و يا از خليفه و اميرى انتقاد نمايد،اگر چه حتم داشته باشد كه انتقاد او نه فقط خليفه وقت را بخشم نمىآورد بلكه خليفه را خشنود ميسازد،مثلا پس از امويان،عباسيان بخلافت رسيدند و ريشه بنى اميه را درآوردند اما بجز پاره موارد استثنائى (و آنهم در ضمن ساير مطالب) ديده نشده است كه مورخين دوره عباسى از خلفاى اموى بد بنويسند و شايد اين سكوت تاريخ نويسان مسلمانان مربوط بمسائل شرعى و دينى است كه نخواستهاند از هم كيشان خويش انتقاد كنند.در نتيجه همينكه ميان دو خليفه يا امير مسلمان جنگ و كشمكش روى ميداده است تاريخ نويسان مسلمان بپاس احترام مذهب به هيچكدام بد نميگفتهاند و جريان قضايا را بسادگى نوشته اظهار نظر را بخواننده واگذار ميكردند و همين رويه بيطرفانه و عدم نظر باعثشد كه ما براى كشف حقايق از تواريخ اسلامى دچار رنجبسيار شدهايم.
و شايد علت ديگر سكوت مورخين از انتقاد آن بوده كه از اميران و بزرگان استفاده كنند و بآنان نزديك شوند،زيرا در غالب موارد خلفاء و سلاطين و امراء از دانشمندان ميخواستند بنام آنها كتاب تاليف كنند و آنان هم براى گرفتن جايزه از انتقاد چشم پوشيده مطالبى بر خلاف حقيقت مينوشتند.از برجستهترين نمونه اين جريان يكى موضوع تاريخنويسى ابو اسحق صابى نويسنده مشهور است كه بخواهش عضد الدوله ديلمى تاريخى بنام (تاجى) راجع بآل بويه نگاشت و بطوريكه ابن خلكان ميگويد يكى از دوستان صابى در موقع تاليف كتاب بروى وارد شده پرسيد چه مينويسى؟صابى گفت: يك مشت دروغ و چرند و پرند بهم ميبافم».
گاه هم نويسنده بواسطه دشمنى با شخصى شرح حال او را بر خلاف واقع مينگاشت چنانكه فتح بن خاقان در نگاشتن شرح حال ابن باجه فيلسوف اندلسى همان رويه را گرفته است.
در هر حال مورخين اسلام بندرت چيز بدى از اميران و وزيران و سلاطين و خلفاء در تواريخ خود نگاشتهاند باستثناى ابن خلدون و فخرى مؤلف آداب السلطانيه كه تا حدى حق انتقاد را اداء نمودهاند.اما فخرى چون شيعى مذهب بوده از خلفاى عباسى بدگوئى كرده است.مثلا مورخ مزبور داستانى از هرون و ابو نواس ذكر ميكند آنگاه يكى از اشعار ابو نواس را براى نمونه ميگويد.
ترجمه شعر ابو نواس: اى خليفه تو مرا ترساندى،سپس از ترس خدا مرا از ترس رها ساختى».
فخرى پس از ذكر اين شعر ميگويد واقعا ابونواس بىجا گفته كه هرون ابدا از خدا ترس نداشت و اگر داشتبه آل على (علیه السلام) فرزندان دختر پيغمبر (صلی الله علیه واله) آن ستمها را روا نميداشت... اينگونه آشكارگوئى و انتقاد در تاريخهاى اسلامى يافت نميشود مگر در موارد مخصوص كه سنىها از شيعهها و شيعهها از سنىها انتقادهاى تندى ميكنند ولى ابن خلدون از هر دولت و يا فرمانروائى كه انتقاد كرده با ادله منطقى و مقياس فلسفى آن را تطبيق نموده است.
ديگر از عيوب تواريخ اسلامى آنكه در ذكر مطالب رعايت عفت قلم را نكردهاند و كلمات زشت و ركيك و يا حوادث و اتفاقات شرم آور را عينا نوشته و آنرا يكنوع شيرينكارى و خوشمزگى (احماض) خواندهاند و از آن جمله اشعار بى معنى هرزهاى است كه در تواريخ اسلامى عينا نقل شده است و شايد هم كه در زمان آنان ذكر آن قبيل مطالب بر خلاف ادب نبوده و مقتضيات زمان ذكر آنرا ايجاب ميكرده است.اما بايد انصاف داد كه بعضى از آنان (تاريخ نويسان) مانند ابن خلكان از اين عيب منزه هستند،مثلا مورخ مزبور شرح حال حسين محمد متخلص به بارع يكى از شعراى مشهور را مينويسد، سپس در ضمن حالات آن شاعر مينويسد كه شخصى قصيدهاى براى بارع گفته و بارع هم قصيدهاى در پاسخ او سروده است و بيت اول آن قصيده را نيز ذكر نموده آنگاه ميگويد اگر در آن قصيده فحش و كلمات ركيك نبود همه آنرا مينوشتيم.
منبع: تاريخ تمدن اسلام صفحه 494
/خ
بعد از اين اخبار مطالب ديگرى مانند جنگهاى قديم عربها و مهاجرت آنان و هم چنين داستان عام الفيل و امثال آن در ضمن تاريخ عرب مذكور است كه جنبه حقيقت آن بر افسانههاى كهن مىچربد و ما قسمتى از آنرا ضمن علوم جاهليت اعراب يادآور شديم.بهر حال هنگامى كه اسلام ظهور كرد از علم تاريخ جز آن اخبار و افسانههائى كه گفتيم چيزى در ميان اعراب نبود جز اينكه نسبهاى خود را تا حدى ميدانستند و از ملتهاى مجاور آنان تا حدى كه مربوط بخودشان بود مختصر اطلاعى داشتند و از پيشوايان دينى يهود و نصارى مطالب كوتاهى از حوادث توراة و تلمود شنيده بودند كه البته صورت تاريخى نداشتبلكه اطلاعات كوتاهى بود كه از پارهاى حوادث و وقايع حكايت ميكرد.
از اينرو بايد گفت عربهاى جاهليت از حيث دانستن تاريخ ناتوانترين مردم دنيا بودند،اما همينكه اسلام آمد مسلمانان بجنگ رفتند و ممالك ديگران را فتح كردند و همينكه از كشورگشائى فارغ شدند به مملكت دارى پرداختند و در علم تاريخ مانند ساير علوم اسلامى پيشرفت نمودند و اينكه تاريخ را جزء علوم اسلامى گفتيم نه براى آنست كه مسلمانان واضع علم تاريخ شدند بلكه از آن نظر كه اسلام تاريخ را براى اعراب (مسلمانان) آورد. پيش گفتيم (ضمن گفتگو از اينكه دانشمندان اسلام بيشتر ايرانى بودند) كه عربها بيش از هر علمى بشنيدن اخبار گذشتگان علاقه داشتند و همينكه آن اخبار را مىشنيدند با دقتحفظ كرده براى ديگران ميگفتند و پيش از هر چيز بسر گذشت دليران،سخنوران،شاعران و گويندگان علاقهمند بودند.چه كه شنيدن اخبار آنان همتبر مىانگيزد و روح انسانى را نيرو ميبخشد.
اتفاقا هر يك از خلفاء كه هشيارتر و سياستر بودند بيش از خلفاى ديگر بشنيدن اخبار ابراز علاقه ميكردند.مثلا معاوية بن ابوسفيان نابغه بنى اميه هر شب بعد از شام تا پاسى از نيمه شب گذشته (دو سوم شب) با داستان سرايان و اشخاص مطلع شب نشينى داشت و از آنان داستان جنگ عربها-ايرانيان و روميان و غيره را ميشنيد و از شرح حال پادشاهان و طرز مملكتدارى و سياست آنان خبر ميگرفت و از حيلهها و تدبيرهاى آنان در اداره امور كشور آگاهى مييافت،آنگاه يك سوم شب را در بستر ميگذراند و همينكه صبح نزديك ميشد عدهاى از كتابخوانها كه در موقع خواب او مشغول مطالعه كتب تاريخى بودند كنار بستر معاويه ميآمدند و خلاصه آنچه را كه راجع بجنگها و سياستمداريها و غيره در كتاب خوانده بودند براى معاويه باز ميگفتند.تصور ميرود كه كتب مزبور بزبان يونانى و لاتينى بوده و اخبار مربوط بتاريخ قهرمانان يونان و روم مانند اسكندر،ژولى سزار،هانيبال و غيره در آن كتب ديده ميشده و كتابخوانها (غلامان) آنرا بعربى براى معاويه ترجمه ميكردهاند و جز اين هم نميتواند بود،چه كه اعراب پس از معاويه بتاليف كتاب دست زدند.
شكى نيست كه شنيدن و خواندن اخبار و سرگذشتبزرگان همت اشخاص را بر مىانگيزد و آنرا بكارهاى مهم وادار ميكند و از همين جهتسركردگان و سياستمداران بزرگ دنيا (چه عرب و چه غير عرب) اخبار و سرگذشت پيشينيان را با اشتياق تمام گوش ميكردند و اگر بمشكلى دچار مىشدند با شنيدن و خواندن سرگذشت گذشتگان راه چاره را پيدا كرده رفع محظور ميساختند.
ميگويند منصور عباسى چندى در قتل ابومسلم خراسانى مردد بود،از طرفى او را رقيب بزرگ خود ميديد و از وى بيم داشت و از طرف ديگر نميخواست مساعدتهاى فوق العاده ابو مسلم را در تاسيس دولتبا قتل آن راد مرد پاداش دهد و بقدرى در اين انديشه فرومانده بود كه غالب شبها تا صبح بيدار ميماند تا آنكه روزى از آن شب زندهدارىها خسته و ناتوان سر برآورد و اسحق بن مسلم عقيلى را خواسته گفت داستان آن پادشاه و قصه حيره را براى من بازگو كن.
اسحق گفت:
«شاپور پادشاه وزير خود را بخراسان فرستاد تا مردم آنجا را باطاعت او (شاپور) دعوت كند،وزير بخراسان رفت و با مردم خراسان بقدرى خوشرفتارى كرد كه اهالى او را (وزير را) بيش از شاپور خواستار شدند،سپس با اعيان و بزرگان خراسان نزد شاپور بازگشت.شاپور كه از ماجرا خبردار بود بطور ناگهان سر وزير را بريده پيش پاى بزرگان خراسان افكند و آنان از بيم جان مطيع شاپور گشتند.»منصور تا اين داستان را شنيد قدرى بفكر فرو رفت و وضع خود و شاپور را با وزير و ابومسلم يكسان ديده سر برآورد و اين شعر را خواند:
لذى الحلم قبل اليوم ان تقرع العصا.
و ما علم الانسان الا ليعلمها.
و با خواندن آن شعر فايده شنيدن تجربيات گذشتگان را متذكر شد و سپس به قتل ابومسلم تصميم گرفت و در مدت كوتاهى فكر خود را عملى ساخت.
بدر الدين لؤلؤ فرمانرواى موصل تمام شبهاى ماه رمضان را بشنيدن داستانهاى تاريخى ميگذرانيد و همين قسم ساير فرمانروايان و پادشاهان اسلام علاقه بسيارى بتاريخ پيدا كردند بقسمي كه در همان اوايل اسلام اين مثل ميان مسلمانان شايع بود:
پادشاهان علم تاريخ ميخواهند،جنگجويان داستانهاى رزمى ميپسندند و بازرگانان كتاب و حساب دوست دارند.»
همينكه خلفاء ناتوان شدند و قدرت بدست وزيران افتاد خلفاء را از مطالعه كتب تاريخى و سرگذشت پيشينيان منع كردند كه مبادا از خواندن آن مطالب چيزى بفهمند و فهم آنان بضرر وزيران تمام شود.
ميگويند مكتفى از وزيرش كتابهائى خواست تا خود را بدان مشغول دارد وزير هم بملازمان خود گفت كتابهاى لازم را تهيه كرده بنظر او برسانند و سپس بخليفه بدهند.اتفاقا كتابهائى از تاريخ و شرح حال وزيران و طريقه جمع آورى ماليات و مانند آن براى خليفه انتخاب شد و تا چشم وزير بآن كتابهاى افتاد فريادش برخاست كه«واقعا شما دشمن من هستيد»من گفتم كتابهايى باو بدهيد تا از من و ديگران دستبردارد و با آن سرگرم شود.شما بر عكس كتابهائى آوردهايد كه طريقه جمع آورى اموال و آزار وزيران را باو ميآموزد و كشور را از اين خرابتر ساخته كار او را بسامان ميرساند.فورى اين كتابها را برداريد و چيزى باو بدهيد كه سرگرم باشد،آنها هم مطابق دستور وزير عمل كردند.
منابع تاريخى اسلامى
موقعيكه مسلمانان بجمع آورى قرآن و تفسير و جمع آورى احاديث پرداختند محتاج بآن شدند كه از محل (نزول) قرآن (مكه و مدينه) و صدور احاديث و اوضاع و احوال آنروز نيز اطلاعاتى بدست آورند،لذا بتدوين شرح حالات حضرت رسول اكرم (صلی الله علیه واله) پرداختند.چه كه با جمع آورى آن مطالب تمام احتياجات آنان بر طرف ميشد.نخستين كسيكه سيره نبوى را جمع نمود بقول مشهور محمد بن اسحق متوفى بسال 151 هجرى ميباشد و كتاب مزبور براى منصور خليفه عباسى تاليف شد ولى بطوريكه مادر كشف الظنون ديديم محمد بن مسلم زهرى متوفى بسال 124 نخستين كسى است كه در باب غزوههاى نبوى كتابى تاليف كرده است و اين مؤلف تقريبا بيست و پنجسال قبل از ابن اسحق مرده است.اما از شرح حال آنانكه در وفيات الاعيان درج شده چنين بر ميآيد كه اين دو مؤلف همزمان بودهاند و بقول ديگر عروة بن زبير متوفى بسال 93 هجرى و يا وهب بن منبه متوفى بسال 114 هجرى نخستين كتاب سيره نبوى و شرح غزوات را تاليف كردهاند و در هر حال هيچيك از آن كتابها فعلا موجود نميباشد و قديمترين كتابى راجع بآن موضوعات كه اكنون در دست مانده سيره عبدالملك بن هشام متوفى بسال 213 است و بسيره ابن هشام مشهور شده است و ابن هشام هم كتاب خود را از ابن اسحق نقل كرده و در هر حال سيره ابن هشام چندين بار بطبع رسيده است.
چون مسلمانان بوضع ماليات (بر ممالك مسخر شده) مبادرت نمودند در طريقه تسخير آن ممالك اختلاف پيدا كردند كه آيا آن مملكت را بزور يا با مذاكره و يا با عهد و پيمان و يا بعنوان تحت الحمايه فتح كردهاند. (چه كه ماليات هر يك از آن چند طريقه در شريعت اسلام متفاوت است) و از آنرو خواه ناخواه براى فتح هر كشورى كتابى تاليف كردند تا در آينده وضع ماليات گزارى بر آن مملكت معين باشد و بدان جهت كتاب فتوحات شام تاليف واقدى متوفى بسال 207 هجرى و كتاب فتوحات مصر و مغرب تاليف ابن عبدالحكم متوفى بسال 257 هجرى و كتاب فتوحات بيت المقدس و غيره پديد آمد آنگاه از مجموع آن كتابها كتابى بنام فتوح البلدان يا فتح الامصار بلاذرى متوفى بسال 279 پيدا شد كه از معتبرترين و جامعترين و قديمترين كتب مربوط بآن موضوع ميباشد و فقط تاريخ واقدى بر آن مقدم است ولى اين نكته را بايد در نظر داشت كه كتاب واقدى بيشتر بافسانه شبيه است و مبالغات زيادى دارد.
طبقات و غزوهها
قديمترين كتاب طبقات كه فعلا در دست است كتاب صحابه تاليف محمد بن سعيد معروف بواقدى متوفى بسال 230 هجرى است كه بيش از پانزده مجلد ميشود و شرح حال صحابه و تابعين خلفاء تا زمان مؤلف در آن درج است.اين كتاب در كتابخانههاى مهم دنيا متفرق بود،و از آنجمله جلد دوم آن در كتابخانه خديوى مصر ديده ميشد و اكنون كه ما اين كتاب خود را مينويسيم عدهاى از خاورشناسان آلمان شروع بجمع آورى و چاپ تمام مجلدات آن كتاب (واقدى) كردهاند و جلد اول آن از چاپ درآمده است.
سپس كتاب طبقات الشعراء تاليف ابن قتيبه متوفى بسال 276 هجرى است كه در سال 1904 ميلادى با توجه پرفسور ديكويه خاورشناس نامى هلند در ليدن چاپ شده است،پس از اين دو كتاب تاليفات بسيارى در طبقات رجال پديد آمد و از مجموعه آن كتابها كتابهاى مبسوط تازه وفيات الاعيان،وافى فى الوفيات-فوات الوفيات و غيره پيدا شد كه تفصيل آن خواهد آمد.علاوه بر كتب مربوط بطبقات،كتابهاى ديگرى راجع بتاريخ شهرها نيز تاليف شد مثل تاريخ دمشق تاليف ابن عساكر در هشتاد جلد و تاريخ بغداد تاليف خطيب بغدادى و غيره كه در ضمن آن كتب نيز شرح حال رجال مربوط ذكر شده است و هم چنين طالبان علم و ادب براى جمع آورى اشعار و لغات عرب بصحراى عربستان مسافرت ميكردند و از زبان صحرانشينان مطالبى ميشنيدند و چنانكه گفتيم مجموع آن معلومات را بنام كتابهاى ادبى تاليف مينمودند و البته مطالب مهم تاريخى از آن تاليف بدست مىآمد چنانكه ابن يونس ميگويد:«اگر شعر فرزدق نبود نصف اخبار و اطلاعات از بين ميرفت.»
پس از اينكه امويان دستبه بيداد زدند مردم بياد خلفاء راشدين و نيكوكارى آنها افتادند و اين خود بديهى است كه در بحبوبه ظلم بيشتر از عدل و داد ياد ميشود از آنرو در آن دوره كتابهائى در حالات خلفاء راشدين و يا بطور كلى در حالات خلفاء تاليف شد و قديمترين آن تاريخ دينورى متوفى بسال 281 ميباشد.همين قسم كتابهائى مخصوص حالات وزيران-رؤساى شهربانى-مردمان باهوش-عاشقان-بخيلان و غيره تاليف شد.
تاريخ عمومى
سپس تاريخ مسعودى متوفى بسال 346 هجرى موسوم بمروج الذهب است كه علاوه بر تاريخ،وضع شهرها و درياها و حيوانات و غيره بترتيب در آن نگاشته شده و براى هر دولت و ملتى ابوابى جداگانه تدوين گشته است.مسعودى كتابى ديگر بنام اخبار الزمان داشته كه در دست نيست و از قراريكه در مروج الذهب اشاره كرده كتاب مزبور نيز مفصل بوده است و بعد كتاب تاريخ سنى ملوك الارض تاليف حمزه اصفهانى است كه در سال 350 هجرى تاليف آنرا باتمام رسانيده است.
تا قرن هفتم هجرى تاريخ عمومى و خصوصى مسلمانان كم و بيش در همين زمينهها بوده است،در آن هنگام دولتهاى عربى اسلامى (عباسيان عراق،فاطميان مصر،امويان اندلس) منقرض شدند و حكومتهاى ترك و كرد و بربر پديد آمدند و مردم در صدد تاليف تاريخ گذشته شدند.لذا مختصر آن را مفصل ساختند و پراكندهها را گرد آورده مرتب نمودند و چيزهائى بر آن افزودند و تاريخهاى مبسوطى نگاشتند كه جامعترين و دقيقترين و كاملترين آن تاريخ كامل ابن اثير متوفى بسال 630 هجرى است،ابن اثير تمام تاريخ طبرى را بطور اختصار با حذف اسناد ذكر نموده و آنچه در زمان طبرى در اندلس روى داده و طبرى ننوشته در كتاب كامل آورده و آنچه بعد از طبرى واقع شده نيز در كامل ابن اثير موجود است،ابن اثير هم مثل طبرى كتاب خود را از روى تاريخ سال مرتب كرده است.كتاب مزبور دوازده جلد بزرگ و بطبع رسيده است.پس از ابن اثير ابو الفداء فرمانرواى حماة متوفى بسال 732 تاريخ ديگرى نوشته كه عبارت از مختصر كامل است و اضافاتى از شرح حال ادباء و علماء و اخبار جاهليت دارد و بترتيب سال مرتب شده در سه جلد بطبع رسيده است.ديگر تاريخ عمرو بن وردى متوفى بسال 749 هجرى است كه تاريخ ابوالفداء را مختصر كرده است.
بعد از آنان ابن خلدون نابغه در موقعى پديد آمد كه عرب و دولت عرب بكلى از بين رفته و تاريخ آنان عبرت اهل تاريخ شده بود.ابن خلدون كه دانشمند با فكر و منطقى بود در آنموقع تاريخ مشهور خود را تاليف كرد و بجاى اينكه آنرا از روى سال مرتب سازد بترتيب دولتها مرتب نمود و مطالب بسيارى كه تا آنموقع تاليف نشده بود از تاريخ اندلس و مغرب در كتاب خود آورد.مزيت عمده تاريخ ابن خلدون از مقدمهاى است كه بر اساس فلسفه تاريخ نوشته شده و پيش از وى نه يونانىها و نه رومىها هيچكدام چنان كتابى در فلسفه تاريخ ننگاشته بودند بقسمى كه فعلا شهرت آنان محتاج بتوصيف ما نميباشد.
پارهاى از تاريخ نويسان روش ديگرى در تاريخ نويسى پيش گرفتند باين معنى كه راجع بشهرها تاريخ نوشتند و در ضمن شرح و توصيف آن شهرها احوالات مردمان مهم آن بلاد را نيز نگاشتند.مفصلترين اين نوع كتابها كتاب تاريخ بغداد تاليف خطيب بغدادى متوفى بسال 463 هجرى ميباشد و ديگر تاريخ دمشق تاليف ابن عساكر در هشتاد جلد متوفى بسال 571 هجرى ميباشد.اين هر دو كتاب بچاپ رسيده ولى تاريخ دمشق بيش از تاريخ بغداد يافت ميشود.همين قسم كتاب خطط كندى-خطط قضاعى و خطط مقريزى درباره تاريخ مصر و اخبار مصر القاهره تاليف ابوالمحاسن و سيوطى از آن نوع كتابهائى است كه شرح حال رجال را ضمن شرح شهرها در آن گنجانيدهاند و كتاب خطط مقريزى از همه آن كتابها مشهورتر ميباشد.
شرح حال رجال و قاموس اعلام
مشهورترين آن كتابها (وفيات الاعيان) ابن خلكان متوفى بسال 681 ميباشد.ديگر فوات الوفيات تاليف صلاح الدين كتبى متوفى بسال 764 كه در واقع مستدرك ابن خلكان است و هر دوى اين كتاب بچاپ رسيده است.پس از آن كتاب الوافى فى الوفيات تاليف صلاح الدين صفدى متوفى بسال 764 هجرى ميباشد،اين كتاب كه در چندين مجلد تاليف شده تاكنون بچاپ نرسيده و تمام مجلدات آن در يكجا ديده نشده بلكه در كتابخانههاى اروپا پراكنده است.همينقسم كتاب مرآة الزمان تاليف سبط بن جوزى متوفى بسال 654 در چهل مجلد پراكنده است و طبع هم نشده است.راجع برجال اندلس كتابهاى بسيارى نوشتهاند كه مشهورترين آن كتاب (الصله) تاليف ابن بشكوال متوفى بسال 578 هجرى و كتاب (المعجم) تاليف ابن آبار و غيره است.
پارهاى از اين تاليفات كه بترتيب حروف هجاء جمع آورى شده (معجمها) مخصوص به يك گروه و يا طبقه ميباشد مانند اسد الغابه در اخبار صحابه تاليف ابن اثير مؤلف تاريخ كامل در پنج جلد بچاپ رسيده است و ديگر تراجم الحكماء ابن قفطى كه بچاپ نرسيده است.
اما بسيارى از مطالب تاريخى و شرح حال رجال در كتابهاى ادبى درج شده مانند اغانى عقد الفريد-كشكول-مستظرف-بيان و التبيين و غيره كه ضمن مطالب ادبى شرح حال و تاريخ هم در آن ديده ميشود.گاه در كتابهاى مربوط بعلوم طبيعى مطالب تاريخى يافت ميشود مانند حيوة الحيوان دميرى كه داراى مطالب مهم تاريخى ميباشد بقسميكه در ساير كتب تاريخى چنان مطالبى يافت نميشود.
يكى از مزاياى علم تاريخ عرب آنكه در تواريخ آنها شرح حال رجال،آن هم به ترتيب قاموس (فرهنگ) نگاشته شده و پيش از عربها كسى مانند آنها فرهنگ تاريخى تاليف نكرده و اين ترتيب را سايرين از عربها اقتباس نمودند و عدهاى از اين قاموسها (فرهنگهاى منظم) واقعا گنجينهاى از علوم تاريخ و جغرافيا و ادبيات و ساير علوم محسوب ميگردد.مثلا در وفيات الاعيان بيش از 820 شرح حال بترتيب حروف هجاء ذكر شده است.بعلاوه در طى صحبت از شرح حال عدهاى از رجال شرح حال اشخاص جديدى نوشته شده است.ديگر از مزيتهاى اين كتاب آنكه نام اشخاص،تاريخ ولادت و وفات آنها و همچنين نام بلاد را بترتيب حروف هجاء ذكر كرده و داراى پارهاى فوايد علمى و ادبى است كه در ساير كتابهاى مانند آن موجود نيست،همين قسم در فوات الوفيات بيش از 450 شرح حال ذكر شده كه ابن خلكان هيچ يك از آنانرا شرح نداده است.كتاب الوافى فى الوفيات-اسد الغابه فى اخبار الصحابه-كتاب تراجم-الحكما از همان قاموسهاى فرهنگى بسيار سودمند بشمار مىآيد،علاوه بر قاموسهاى مزبور كتابهاى ديگرى در شرح حال رجال تدوين شده كه بترتيب الفبا نميباشد مانند طبقات الاطباء-طبقات الفقهاء-طبقات الشعراء و غيره كه نيكوترين آن كتاب طبقات الاطباء ابن ابى صبيعه متوفى بسال 668 هجرى است چه در كتاب مزبور تاريخ علم طب و شرح حال اطباء و علم علماء و فلسفه و فلاسفه يونان و ايران و هند و كلده و عرب و مسلمان بترتيب شهرها و قرنها ذكر شده است.
بعلاوه تاليفات آن دانشمندان و اوضاع اجتماعى زمان آنان و آداب و رسوم آن ايام تماما در اين كتاب درج است.كتاب مزبور بطبع رسيده و در دسترس عموم ميباشد.
شماره كتب تاريخى مسلمانان
پارهاى از اين كتابهاى تاريخى با بهترين طرزى بترتيب سنوات (مثل تاريخ طبرى-ابن اثير و ابوالفداء و غيره) و پارهاى بترتيب اسامى ملتها و دولتها (مثل تاريخ مسعودى-ابن خلدون-فخرى) و پارهاى بترتيب اسامى شهرها و پادشاهان تدوين شده است و غالب آنان با انشاى عالى تاليف گشته و علاوه بر مطالب تاريخى داراى نكات مهم سودمند ميباشد و بيشتر مطالب آن كتب با حقيقت وفق ميدهد.چه مورخين عرب بذكر سند و تحقيق در صحت اسناد تاريخى عادت داشتند.فقط در قرن اول هجرى از روى طمع كارى و يا هوسهاى سياسى و غيره،دستهاى از تاريخ نويسان از سادگى عربها سوء استفاده كرده مطالب نادرستى در جزء تاريخ حقيقى قالب زدهاند.
عيوب مورخين اسلام چه بوده است؟
ديگر از انتقادات و ايرادات وارد بر مورخين اسلام آنكه بذكر اخبار مربوط بجنگ و فتح و عزل و نصب و ولادت اكتفاء نموده و از شرح تاريخ علوم و ادبيات و اوضاع اجتماعى و پيشرفت تمدن و موجبات آن و نتايج آن و مقايسه اوضاع سياسى خوددارى نمودهاند مگر در بعضى موارد كه ضمن گفتگو از ساير مطالب (نه مستقلا) بآن مسائل نيز اشارهاى نمودهاند و كمتر ديده شده كه يك مورخ مسلمان نظر خود را درباره يك حادثهاى اظهار كند و يا ملاحظاتى راجع به يك موضوع تاريخى ذكر نمايد و يا از خليفه و اميرى انتقاد نمايد،اگر چه حتم داشته باشد كه انتقاد او نه فقط خليفه وقت را بخشم نمىآورد بلكه خليفه را خشنود ميسازد،مثلا پس از امويان،عباسيان بخلافت رسيدند و ريشه بنى اميه را درآوردند اما بجز پاره موارد استثنائى (و آنهم در ضمن ساير مطالب) ديده نشده است كه مورخين دوره عباسى از خلفاى اموى بد بنويسند و شايد اين سكوت تاريخ نويسان مسلمانان مربوط بمسائل شرعى و دينى است كه نخواستهاند از هم كيشان خويش انتقاد كنند.در نتيجه همينكه ميان دو خليفه يا امير مسلمان جنگ و كشمكش روى ميداده است تاريخ نويسان مسلمان بپاس احترام مذهب به هيچكدام بد نميگفتهاند و جريان قضايا را بسادگى نوشته اظهار نظر را بخواننده واگذار ميكردند و همين رويه بيطرفانه و عدم نظر باعثشد كه ما براى كشف حقايق از تواريخ اسلامى دچار رنجبسيار شدهايم.
و شايد علت ديگر سكوت مورخين از انتقاد آن بوده كه از اميران و بزرگان استفاده كنند و بآنان نزديك شوند،زيرا در غالب موارد خلفاء و سلاطين و امراء از دانشمندان ميخواستند بنام آنها كتاب تاليف كنند و آنان هم براى گرفتن جايزه از انتقاد چشم پوشيده مطالبى بر خلاف حقيقت مينوشتند.از برجستهترين نمونه اين جريان يكى موضوع تاريخنويسى ابو اسحق صابى نويسنده مشهور است كه بخواهش عضد الدوله ديلمى تاريخى بنام (تاجى) راجع بآل بويه نگاشت و بطوريكه ابن خلكان ميگويد يكى از دوستان صابى در موقع تاليف كتاب بروى وارد شده پرسيد چه مينويسى؟صابى گفت: يك مشت دروغ و چرند و پرند بهم ميبافم».
گاه هم نويسنده بواسطه دشمنى با شخصى شرح حال او را بر خلاف واقع مينگاشت چنانكه فتح بن خاقان در نگاشتن شرح حال ابن باجه فيلسوف اندلسى همان رويه را گرفته است.
در هر حال مورخين اسلام بندرت چيز بدى از اميران و وزيران و سلاطين و خلفاء در تواريخ خود نگاشتهاند باستثناى ابن خلدون و فخرى مؤلف آداب السلطانيه كه تا حدى حق انتقاد را اداء نمودهاند.اما فخرى چون شيعى مذهب بوده از خلفاى عباسى بدگوئى كرده است.مثلا مورخ مزبور داستانى از هرون و ابو نواس ذكر ميكند آنگاه يكى از اشعار ابو نواس را براى نمونه ميگويد.
ترجمه شعر ابو نواس: اى خليفه تو مرا ترساندى،سپس از ترس خدا مرا از ترس رها ساختى».
فخرى پس از ذكر اين شعر ميگويد واقعا ابونواس بىجا گفته كه هرون ابدا از خدا ترس نداشت و اگر داشتبه آل على (علیه السلام) فرزندان دختر پيغمبر (صلی الله علیه واله) آن ستمها را روا نميداشت... اينگونه آشكارگوئى و انتقاد در تاريخهاى اسلامى يافت نميشود مگر در موارد مخصوص كه سنىها از شيعهها و شيعهها از سنىها انتقادهاى تندى ميكنند ولى ابن خلدون از هر دولت و يا فرمانروائى كه انتقاد كرده با ادله منطقى و مقياس فلسفى آن را تطبيق نموده است.
ديگر از عيوب تواريخ اسلامى آنكه در ذكر مطالب رعايت عفت قلم را نكردهاند و كلمات زشت و ركيك و يا حوادث و اتفاقات شرم آور را عينا نوشته و آنرا يكنوع شيرينكارى و خوشمزگى (احماض) خواندهاند و از آن جمله اشعار بى معنى هرزهاى است كه در تواريخ اسلامى عينا نقل شده است و شايد هم كه در زمان آنان ذكر آن قبيل مطالب بر خلاف ادب نبوده و مقتضيات زمان ذكر آنرا ايجاب ميكرده است.اما بايد انصاف داد كه بعضى از آنان (تاريخ نويسان) مانند ابن خلكان از اين عيب منزه هستند،مثلا مورخ مزبور شرح حال حسين محمد متخلص به بارع يكى از شعراى مشهور را مينويسد، سپس در ضمن حالات آن شاعر مينويسد كه شخصى قصيدهاى براى بارع گفته و بارع هم قصيدهاى در پاسخ او سروده است و بيت اول آن قصيده را نيز ذكر نموده آنگاه ميگويد اگر در آن قصيده فحش و كلمات ركيك نبود همه آنرا مينوشتيم.
منبع: تاريخ تمدن اسلام صفحه 494
/خ