حكومت و رفتارعلوى

در اسلام دين وسيله تحكيم حكومت‏ها نيست تا هر روز به مقتضاى هر سياستى به شكلى در آيد و با هر برنامه‏اى سازگار شود. بلكه حكومت در اسلام بايد بر اساس دين بنياد شود نگاهبان تعاليم وحيانى آن باشد. بنابراين، امام على‏عليه السلام، از همان آغاز اساس حكومت را بر بنياد دين نهاد و حكومتى عادلانه برقرار كرد. امام على‏عليه السلام در طول 5 سال خلافت پر فراز و
سه‌شنبه، 18 فروردين 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
حكومت و رفتارعلوى
حكومت و رفتارعلوى
حكومت و رفتارعلوى

نويسنده: ابراهيم چراغى

در اسلام دين وسيله تحكيم حكومت‏ها نيست تا هر روز به مقتضاى هر سياستى به شكلى در آيد و با هر برنامه‏اى سازگار شود. بلكه حكومت در اسلام بايد بر اساس دين بنياد شود نگاهبان تعاليم وحيانى آن باشد.
بنابراين، امام على‏عليه السلام، از همان آغاز اساس حكومت را بر بنياد دين نهاد و حكومتى عادلانه برقرار كرد. امام على‏عليه السلام در طول 5 سال خلافت پر فراز و نشيب خود به تاريخ آموخت كه دادگرى چيست و حكومت واقعى اسلامى كدام است. با پرهيز از شعار، دادگرى راستين را در عمل نشان داد. اساس حكومت‏خود را بر دانش، تقوا و فداكارى استوار نمود. ميزان و معيار حكومت‏حضرت، قانون اسلام بود و همه به ويژه فرزندان و اقوام حضرت در برابر قانون الهى يكسان بودند.
آن حضرت مى‏فرمايد: "اموالى كه از بيت المال برده‏اند ، پس مى‏گيرم اگر چه مهريه زنان خود كرده و يا با آن كنيز خريده باشند." (1) و دوستى، همراهى و مهربانى با مردم را همواره به فرماندارانش توصيه مى‏كرد و مى‏فرمود: «با مردم با انصاف رفتار كنيد.» (2)
آنان را در اين امر، به عنوان يك وظيفه انسانى نه به عنوان يك ماموريت‏ بخشنامه‏اى وادار مى‏كرد كه در حل مشكلات مردم تلاش كنند. به آنان مى فرمود: «هيچ كس را از گفتن و خواستن نيازها باز نداريد و به خاطر گرفتن خراج، لباس زمستانى و تابستانى و مركب سوارى آنان را نفروشيد. مبادا كسى را به خاطر وصول پول بزنيد.» (3) به ماموران جمع آورى زكات نيز مى‏فرمايد: «با ادب و احترام به سوى مردم برويد و به آنان سلام كنيد و چنين بگوييد: بندگان خدا! ما را ولى و خليفه خداوند به سوى شما فرستاده است تا حقوق خدا را كه در اموال شماست، بستانيم. آيا در اموال شما حق خدا وجود دارد تا به ولى او بدهيم؟ اگر گفتند: نه، باز گرديد و اگر گفتند: آرى، هر چه دادند بگيريد و اگر پس از دادن دوباره باز گرفتند پس دهيد.»
و مى‏فرمود: «در عمران و آبادى سرزمين‏هاى خراجگزار كوشا باشيد. اگر خراج بياوريد ولى عمران نكنيد، شهرها را خراب و مردم را هلاك كرده‏ايد. ويرانى زمين از تنگدستى اهل آن است و تنگدستى مردم بر اثر آن است كه حاكمان پول‏ها را انبار مى‏كنند.» در باره كسانى كه قرار بود به عنوان والى انتخاب شوند توصيه مى‏فرمود كه: «ايمان و تدبير آنان را در نظر بگيريد نه قبيله و نژادشان را...» (4)
كسانى مى‏پندارند كه امام سياستمدارى زيرك نبوده است. اينها سياست را به معناى واقعى آن در نظر نمى‏گيرند، از مفهوم اصلى آن را دور ساخته و از محتوا عارى كرده‏اند. سياست همواره به معناى حقه‏بازى و فريبكارى و نوعى پستى و فرومايگى نيست كه انسانيت انسان را لگدكوب و كرامت او را پايمال كند تا بتوان از هر راهى به اهداف پست آن رسيد. بلكه سياست‏ شيطانى و معاويه‏اى چنين است ولى در تفكر دينى سياست، ابزار اعتلا و شكوفايى استعدادهاى نهفته و تعالى جامعه اسلامى است.
امام على‏ عليه السلام 25 سال از خلافت كناره‏گيرى نمود. ايشان مى‏توانست ‏با دادن وعده و پست و مقام به افراد جاه‏طلب و دادن سهم بيش‏ترى از بيت‏المال به آنان و دادن شعارهاى دروغين به مردم و با فريب و نيرنگ‏بازى همانند بسيارى از سياستمداران امروز خلافت و حكومت را از همان ابتدا از آن خود كند. ولى هرگز ايشان چنين نكرد. نگاهى عميق‏تر به حوادث و شواهد تاريخى ، نشان مى‏دهد كه امام على‏عليه السلام از بيدارى سياسى برخوردار بود. ايشان با فرستادن جاسوس به سرزمين دشمن كارى مى‏كرد كه امروزه "جنگ روانى" ناميده مى‏شود كه بعضى گمان مى‏كنند اين‏گونه جنگ‏ها از نوآورى و ابداعات در عالم سياست و از ابتكارات رهبران و سياستمداران عصر حاضر است.
صفحات تاريخ سرشار از نمونه‏هايى است از نامه‏ها و پيام‏هايى كه امام به گوشه و كنار كشور اسلامى خود نوشته و آن‏ها را تشويق مى‏نمود كه آرا و اذهان عموم را آماده پذيرش و پياده شدن نظريات و دستورات اسلام كنند.
امام‏عليه السلام هيچ گاه از اخبار مربوط به دشمن و معرفى و ترويج افكار و رفتار و برنامه‏هاى خود غافل نبود. در عين حال هيچ‏گاه از پى‏گيرى عملكرد استانداران و نمايندگانش در شهرها و استان‏هاى مختلف نيز غفلت نمى‏كرد تا از خوش رفتارى آنان در بين مردم و پايبندى آنان نسبت‏به حدود وظايف و تكاليفشان يقين حاصل كند و بداند كه آنان از انجام وظايف و تكاليف دينى خود كوتاهى نكرده‏اند.
امام در نامه‏اى به "مصقلة بن هيبره" استاندار و عاملش در "اردشير خره" چنين مى‏نويسد: «... خبر كارى از تو به من رسيده كه اگر چنان كرده باشى پروردگارت را به خشم آورده و امام خود را غضبناك ساخته‏اى و آن اين‏كه تو غنائم مسلمين را - كه با نيزه‏ها و اسبانشان به دست آورده و در راه آن خون‏هايشان را ريخته‏اند - در بين خويشاوندان عربت - كه اطرافت جمع شده‏اند - تقسيم كرده‏اى. هيچ گاه، حق پروردگارت را سبك مشمار و دنياى خود را با نابودى دينت، اصلاح و آباد مكن... آگاه باش كه حق مسلمانى كه نزد تو و نزد مايند، در تقسيم اين غنائم يكسان است. آنان كه براى گرفتن حق نزد من مى‏آيند حق خود را مى‏گيرند و باز مى‏گردند.» (5)
نظارت و كنترل دقيق امام از عمال و نمايندگانش فقط مربوط به رفتار عمومى و وظايف حكومتى آنان نبود بلكه بر كارهاى شخصى آنان نيز نظارت مى‏كرد و با معيارى دقيق آنها را مى‏سنجيد. زيرا آنان پيشوايانى بودند كه مى‏بايد رفتار و زندگى‏شان سرمشق زندگى زيردستان باشد. خبردار شد كه "عثمان بن حنيف" نماينده و استاندار او در بصره بر سر سفره‏اى رنگين دعوت شده است كه گروهى از ثروتمندان نيز در آنجا و بر سر آن سفره نشسته بوده‏اند. امام به او نوشت:
«... اى پسر حنيف... مردى از جوانان بصره تو را به خوانى دعوت كرده و تو به سوى آنان شتافته‏اى. بر سر آن سفره غذاهاى رنگارنگ برايت فراهم آمده و كاسه‏هاى بزرگ نزد تو چيده‏اند! گمان نمى‏كردم كه تو پذيراى طعام مردمى باشى كه تهى دستانشان مورد جفا و بى اعتنايى قرار گرفته و ثروتمندانشان دعوت شده باشند... آگاه باش! هر پيرى پيشوايى دارد كه به او اقتدا كرده از پرتو دانش‏اش روشنى مى‏گيرد. بدان كه پيشوا و امام شما از دنياى خود به دو جامه فرسوده و از غذاى آن به دو قرص نان بسنده نموده است. بدانيد شما نمى‏توانيد بدين‏گونه رفتار كنيد! لكن مرا با پرهيز كارى و كوشش و خويشتن دارى و درستكارى و استوارى خود يارى دهيد... هرگز هواى و هوس بر من چيره نمى‏شود و گرسنگى مرا وادار نمى‏كند كه غذاهاى گوناگون را برگزينم; در صورتى كه شايد در حجاز و يا يمامه كسى باشد گرده نانى هم اميد نداشته و روى سيرى نديده باشد. چگونه سير بخوابم و در اطرافم شكم‏هاى گرسنه وجود داشته باشد؟! آيا بدين بسنده كنم كه امير مؤمنانم بخوانند بى‏آنكه در دشوارى‏هاى روزگار شريك آنان باشم؟!... پس تقواى خدا پيشه كن، اى پسر حنيف. به همان نانهاى خودت بسنده كن تا از آتش دوزخ رهايى يابى.» (6)
اين نامه امام درسى است در تربيت اخلاقى و در اين‏كه چگونه حاكم بايد سرمشق امت‏خود باشد تا به او اقتدا كنند و از او پيروى نمايند. واقعيت اين است كه امام به هر صورت ممكن نمى‏گذاشت كه استاندارانش هر كارى را مى‏خواهند انجام دهند و هيچ برنامه و سرمشقى نداشته باشند و حدود تكاليفشان روشن و واضح نباشد و ندانند كه چگونه در امور دنيا و دين حركت كنند و همچنين سياستمداران امروز نيز بايد همانند امام رفتار شخصى و وظايف و كارهاى نمايندگان و زيردستان خود را تحت نظر داشته باشند تا عدالت در جامعه بر قرار شود.
در خطبه‏اى از نهج البلاغه امام على‏عليه السلام در مقام خليفه و امام مسلمانان، از حقوق متقابل حكومت و مردم سخن مى‏گويد و بر اهميت اين رابطه متقابل حقوقى تاكيد مى‏كند. اميرالمؤمنين در اين خطبه به وظيفه حكومت نسبت ‏به مردم و وظيفه مردم نسبت‏به حكومت اشاره مى‏كند و پايدارى و استوارى جامعه را به اين مى‏داند كه حكومت‏حق مردم و مردم حق حكومت را رعايت كنند: «... اما بعد، همانا خدا براى من حقى بر شما قرار داده و از آن جهت كه حكومت‏بر شما را بر عهده من نهاده و براى شما (نيز) حقى بر من معين ساخته ، همانند حقى كه من بر شما دارم. حق هنگام توصيف و بيان از هر چيزى وسيع‏تر است و هنگام انصاف از هر چيزى تنگ‏تر... و از ميان همه حقوقى كه خداى سبحان واجب فرموده مهم‏تر حق حاكم بر رعيت و حق رعيت‏بر حاكم است و اين وظيفه‏اى است كه پروردگار سبحان بر عهده هر يك از آن‏ها نهاده است و اين حق (متقابل) را بر آن قرار داد تا اجتماع‏شان نظام پيدا كند و دينشان عزت و ارجمندى يابد و حال رعيت اصلاح نمى‏شود مگر وقتى كه حاكمان صالح باشند و حاكمان صالح نمى‏شوند مگر رعيت راست و درست‏باشند. پس اگر رعيت‏حق والى را، و والى حق رعيت را ادا كند، حق ميان آنان احترام و ارزش پيدا مى‏كند و راه و رسم دين پا مى‏گيرد و پرچم عدالت‏بر پا مى‏گردد و سنت‏ها، چنان‏كه بايد اجرا مى‏شود و زمانه بدين ترتيب اصلاح مى‏پذيرد و (مردم) به دوام حكومت اميدوار مى‏شوند و طمع دشمنان ناكام مى‏ماند. اما وقتى رعيت‏به والى مسلط شود و والى به رعيت ظلم كند و در اين حال، اختلاف و تفرقه پيدا مى‏شود و نشانه‏هاى بيدادگرى و تعدى ، آشكار مى‏گردد و دغل‏بازى در دين زياد مى‏شود و (مردم) مسير سنت‏ها را رها مى‏سازند و به هوى و هوس عمل مى‏كنند و احكام اجرا نمى‏شود و درد و رنج در ميان مردم فراوان مى‏شود... در اين حال، وظيفه شما اين است كه يكديگر را راهنمايى و نصحيت كنيد. و به خوبى با يكديگر همكارى نماييد... و با يكديگر براى برپاداشتن حق در ميان خود ، همكارى نماييد.» (7)
حضرت در پايان خطبه از مردم مى‏خواهد كه او را مانند پادشاهان سركش و جبار گذشته نپندارند و در مقابل او، خاكسارى و چاپلوسى نكنند و از بيان حق و عدالت نترسند.
امام على‏عليه السلام اصول كلى حكومت را به طور واضح و روشن در دستورالعملى كه به مالك‏اشتر نخعى به هنگامى كه استاندارى مصر را به او واگذار نمود مشخص ساخت; همان اصولى كه مكاتب سياسى دنياى امروز براى رسيدن به آن در طول قرون طولانى مدعى انجام آن بوده‏اند.
در عظمت و اهميت اين عهدنامه همين بس كه در آن، بر وحدت و انسجام اجتماعى و سياسى تمام افراد يك جامعه تاكيد شده و بدون هيچ تفرقه و امتيازى همه مى‏توانند به ريسمان واحدى چنگ بزنند و با وجود اختلافات اجتماعى و فكرى و عقيدتى كه دارند همه افراد يك كشور با يكديگر مساوى و يكسان باشند.
ايشان در اين عهدنامه مقرر مى‏دارد كه قاعده وسيع «مردم‏» - كه انبوه ملت را مى‏سازد - شايستگى آن دارد كه مورد توجه قرار گيرد; زيرا توده‏هاى مردم: «ستون دين و جمعيت مسلمانان و نيروى آماده پيكار در مقابل دشمنان‏اند.»
لذا بر دولت لازم است كه جانب آنان را رعايت كند و سطح زندگى عمومى را به خوبى و بزرگوارى در نظر گيرد تا شرافت و كرامت انسانى آنان محفوظ بماند.
«هر فردى بر والى حقى دارد; به اندازه‏اى كه كارش سامان داشته باشد.»
همچنين، رعايت‏حال كسانى كه «بيچاره‏» اند، مانند درماندگان، نيازمندان، بيكاران، بيماران و معلولين و امثال آنان بر دولت لازم است و بايد بخشى از بيت‏المال و درآمد عمومى را به آنان اختصاص دهد.
آن عهدنامه ماندگار حضرت، چنان اصول و مبادى اوليه حكومت را بيان كرده است كه هم مناسب زمان خود بوده و هم با جوامع جديده امروز ما مناسبت دارد. تمامى مشكلات و راه حل آنان را بازگو كرده و گرفتارى‏هاى روزمره زندگى انسان‏ها را تذكر داده است و آنان را به استفاده بهتر از جنبه‏هاى مادى و اقتصادى از تجارت و صنعت، كشاورزى ، ادارى ، جهاد و رشد و پيشرفت مالى در زمينه‏هاى گوناگون توصيه نموده است.
به واقع حضرت براى اجراى رفتار و سياست علوى خويش به علم سياست و سياستمداران، شرافت و عزت بخشيد; زيرا آنان را از نيرنگ و فريب و خدعه برحذر داشت.
«عبدالله بن عباس مى‏گويد: در «ذى‏قار» نزد اميرالمؤمنين رفتم. ايشان نعلين خود را پينه مى‏زد. از من پرسيد: بهاى اين نعلين چقدر است؟ گفتم: بهايى ندارد. فرمود: «به خدا اين را از حكومت‏شما دوست‏تر دارم مگر آن‏كه حقى را برپا سازم يا باطلى را براندازم.» (8)
و در خطبه‏اى از نهج‏البلاغه مى‏خوانيم:
«اگر حضور حاضران نبود و حجت‏به سبب وجود ياران تمام نمى‏شد افسار شتر خلافت را بر پشت آن مى‏انداختم.» (9)
سخنان و خطبه‏هاى امام نشان مى‏دهد كه ايشان هيچ‏گونه علاقه‏اى به خلافت و حكومت‏برمردم به طور كلى به دنيا و پست و مقام نداشته و تنها به دنبال رضاى خداوند و اجراى احكام دينى بودند.
حال با اين اوصاف، آيا در فضايل و ارزش‏ها كسى بمانند او در بين مردم وجود دارد؟ و آيا حكومت علوى، رفتار علوى و سيره علوى در زندگى روزمره شيعيان به ويژه دولت‏مردان حكومت اسلامى جارى است؟

پي نوشت :

1 الى 4. برگرفته از عبقرية‏الامام، ص 160 - 169
5و6. نهج‏البلاغه، نامه 43 / نامه 45
7، 8و 9. نهج‏البلاغه، خطبه 207 / خطبه 33 / خطبه 3

منبع: پایگاه شیعه شناسی




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.