روابط ايران و مصر از اسلام تا دوره فاطميان

نوشتارى كه برگردان آن در پى مى‏آيد، پژوهشى است مستند به منابع اصيل براى بازشناخت روابط ايران و مصر در سه قرن اول هجرى، مؤلف در اين مقاله به مطالبى از اين دست پرداخته است: نقش فعال ايرانيان يمن در سپاه عمروبن عاص در فتح مصر (19 و 20 هجرى) و آغاز حضور موقت و دائمى شمارى از آنان در آن سرزمين، نقش قاطع و تعيين كننده خراسانيان در سرنگونى امويان و تعقيب مروان ـ آخرين خليفه اموى ـ تا مصر، رواج كلمات و واژه‏هاى فارسى و اصطلاحات ديوانى
سه‌شنبه، 18 فروردين 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
روابط ايران و مصر از اسلام تا دوره فاطميان
روابط ايران و مصر از اسلام تا دوره فاطميان
روابط ايران و مصر از اسلام تا دوره فاطميان

نویسنده : رووُن گِست
مترجم: نصراللّه‏ صالحى(1)



نوشتارى كه برگردان آن در پى مى‏آيد، پژوهشى است مستند به منابع اصيل براى بازشناخت روابط ايران و مصر در سه قرن اول هجرى، مؤلف در اين مقاله به مطالبى از اين دست پرداخته است: نقش فعال ايرانيان يمن در سپاه عمروبن عاص در فتح مصر (19 و 20 هجرى) و آغاز حضور موقت و دائمى شمارى از آنان در آن سرزمين، نقش قاطع و تعيين كننده خراسانيان در سرنگونى امويان و تعقيب مروان ـ آخرين خليفه اموى ـ تا مصر، رواج كلمات و واژه‏هاى فارسى و اصطلاحات ديوانى ايرانى در قلمرو شرق خلافت اسلامى، مهاجرت گروه‏هايى از ايرانيان به مصر و اسكان و استقرار آن‏ها در آن كشور، گستردگى فعاليت تجارى ايرانيان تا شمال آفريقا، سلطه و سيطره ايرانيان بر ايالتى از مصر و تأسيس سلسله‏اى نيمه مستقل در مصر، استقرار نظام ديوان سالارى و شيوه‏هاى حكمرانى ايرانى در قلمرو شرق خلافت اسلامى و موارد ديگر.
واژه‏هاى كليدى: ايران، مصر، فُسطاط، خراسانى‏ها، روابط.

«يادداشتِ مترجم»

روابط خارجى ايران با مصر در عهد باستان، به ويژه در دوران هخامنشيان، همانند روابط ايرانيان با بسيارى از ملل در آن دوران به بركت وجود منابع و مآخذ به جا مانده و نيز به مدد تحقيقاتى تاريخى كه عمدتاً توسط ايران شناسان غربى تاكنون انجام گرفته است، تا حد زيادى از وضوح و روشنايى برخوردار است. لذا نه تنها از لحاظ سياسى از حد و حدود اقتدار و نيز قلمرو نفوذ دولت‏هاى (= امپراتوريهاى) ايران در آن عهد آگاهى‏هاى زيادى در اختيار داريم بلكه بر اين نكته نيز آگاهيم كه اغلب ملل همجوار فلات ايران در عهد باستان، اگر هم از جنبه سياسى يا ارضى خارج از سيطره دولت‏هاى ايران بوده‏اند باز هم خواسته يا ناخواسته تحت تأثير دستاوردهاى فرهنگى و تمدنى ايران قرار داشته‏اند. با ظهور اسلام و فتح ايران طومار تاريخ ايران عهد باستان در هم پيچيده شد. اما تمدن ايرانى از چنان ذات و جوهره نيرومندى برخوردار بود كه چند صباحى پس از فروكش كردن گرد و غبار ناشى از فتوحات اعراب و استقرار خلافت عربى ـ اموى و عباسى ـ بار ديگر شعله‏ور شد و به تدريج خلافت عربى را در تماميت خود مقهور ساخت. بر خلاف مصر ـ كه در عهد باستان از تمدنى درخشان برخوردار بود، ولى در دوران اسلامى، در خلافت عربى مستحيل شد و با گذشته خود وداع گفت و ماهيتى عربى ـ اسلامى يافت، ايران عليرغم مغلوبيت مقطعىِ نظامى، نه تنها تماميتِ فرهنگى و تمدنى خود را نباخت و در قوم غالب مستحيل نشد، بلكه ديرى نگذشت كه در شكل‏گيرى تمدن جديد اسلامى سهم اصلى را از آن خود ساخت. چنان‏كه در نخستين سطرهاى همين مقاله، مؤلف با استناد به ديدگاه ادوارد براون مى‏نويسد: «در حقيقت شايد بتوان گفت كه در ميان تمام اجزاء و عناصر تشكيل دهنده نظام [تمدن]اسلامى به ندرت و به سختى مى‏توان عنصرى يافت كه در پيدايش آن، ايرانيان سهم اساسى نداشته باشند...». در خصوص چگونگى روابط ايران و مصر بايد گفت كه گذشته از عهد باستان، در دوران اسلامى، به ويژه در دوره فاطمى و ايلخانى، در پرتو اسناد و منابع موجود و نيز به واسطه تحقيقات عديده تاريخى، ما از آگاهيهاى درخورتوجهى برخورداريم اما روابط دو كشور در سه سده نخستين يعنى از ورود اسلام به ايران تا ظهور فاطميان در مصر ـ در اواخر قرن سوم ـ چندان مورد كند و كاو قرار نگرفته است از اين رو هر نوشته‏ى تحقيقى ـ و لو كم حجم ـ كه به اين دوران بپردازد، از آن جهت كه مى‏تواند گوشه‏اى از ابهامات را رفع و پاسخگوى بخشى از سوالات ما باشد، از هر حيث ذيقيمت و قابل توجه خواهد بود.
اين مقاله با اين كه حدود هشتاد سال پيش (در سال 1922 م) در جشن نامه ادوارد براون انتشار يافته است، از آنجا كه هم مستند به منابع اصيل و دست اول مى‏باشد و هم از اين حيث كه علاوه بر اشاره به روابط ايران و مصر، اشاراتى نيز هر چند به اجمال به موقعيت و جايگاه ايران در سده‏هاى نخستين اسلامى دارد كه براى درك نقش تاريخى ايران در قرون اوليه اسلامى از جهات بسيار، حائز اهميت است.
قابل ذكر است كه مؤلف جز در يكى دو مورد، در تمام موارد تنها به نام مؤلفين ارجاع داده و از ذكر نام كتب، سال نشر، محل انتشار خوددارى كرده است. مترجم تلاش كرده تا حتى المقدور مشخصات كامل منابع در داخل [ ]آورده شود.

***

پرفسور ادوارد براون در «تاريخ ادبيات ايران» به نقش و سهم مهم ايرانيان در پيشرفت و تكامل ادبيات اسلامى پرداخته است. در حقيقت مى‏توان گفت كه در ميان تمام اجزاء و عناصر تشكيل دهنده نظام [تمدن] اسلامى بندرت و به سختى مى‏توان عنصرى يافت كه در پيدايش آن، ايرانيان سهم اساسى نداشته باشند. بر اين اساس بسيار زيبنده است كه نحوه و ميزان تأثير و نفوذى را كه ايرانيان بر سرزمين‏هاى غرب خلافت نهاده‏اند، مورد ملاحظه و بررسى قرار داد. به نظر مى‏رسد كه تأثيرات ايرانيان در مصر، همانند ساير نقاط، تا حد زيادى محسوس بوده است.
مقاله حاضر از لحاظ زمانى، به دوره‏اى از تاريخ دو كشور ايران و مصر مى‏پردازد كه اين دو كشور از لحاظ سياسى به صورت يكپارچه و جزئى از خلافت اسلامى بودند، يعنى، تقريباً زمانى بيش از سه قرن، كه با آغاز فتوحات اسلامى شروع مى‏شود. از اين نقطه‏نظر بين‏النهرين سفلى (عراق) منطقه‏اى ايرانى تلقى مى‏شود. صاحب منصبانى كه براى اين منطقه، از وجود آنها استفاده مى‏شد، در زمره مورخان مشهور عرب بودند. بسيارى از اخبار و اطلاعاتى را كه مورخان در آثار خود فراهم آورده‏اند عمدتاً ناقص، پراكنده و غير مرتبط هستند، حتى اگر اين امكان وجود داشت كه هر گونه خبر منفرد اما مرتبط با يك موضوع را از آثار اين گونه مورخان بيرون كشيد، باز هم ابعاد و جنبه‏هايى از تماميت يك موضوع در هاله‏اى از ابهام باقى مى‏ماند. هر گاه آثار خطى منتشر نشده مربوط به قرون اوليه اسلامى در دسترس محققان قرار گيرد، مطمئناً دانش و آگاهى‏هاى ما در خصوص مسائل و موضوعات مبهم افزايش مى‏يابد.
گروهى از ايرانيان مشهور به «الفارسيان» عمروبن‏عاص را در حمله به مصر همراهى كردند. بنا به روايتى، ايرانيان مزبور باقيمانده سربازان باذان بودند. باذان قبل از اسلام از طرف پادشاه ايران بر يمن حكومت مى‏كرد. سربازان مزبور در سوريه به آئين اسلام گرويدند و داوطلبانه در خدمت جهاد قرار گرفتند.(2) جاى شگفتى است كه چگونه آن‏ها توانستند بدون اين كه مسلمان شوند به سوريه برسند. بنابر روايتى ديگر «مشهور است كه در ميان سربازان ياد شده گروهى از ايرانيان ساكن صنعا(3) بوده‏اند اين نكته بطور ضمنى اشاره بر اين نكته دارد كه اكثر آن‏ها اهل ايران بودند و احتمالاً به عنوان اسير در اردوگاه‏هاى بين‏النهرين نگهدارى مى‏شدند. فارسيان كه تعدادشان اندك بود در فسطاط استقرار يافتند و در آنجا صاحب خطّه‏اى و مسجدى شدند. مسجدشان تا قرن سوم هجرى نيز معروف بود.(4)
كعب بن عدى التنوخى‏العبادى فرزند اسقف حيره، پيش از اسلام يار و همدم عمر و بعد از ظهور اسلام از جمله صحابه بود. او در سال 15 هجرى به عنوان مأموريت نزد مقوقِس (Muqauqis) فرستاده شد و در فتح مصر نيز شركت جست. او كه در مصر سكونت اختيار كرده بود مى‏بايست در آنجا از نفوذ و اعتبار خاصى برخوردار بوده باشد، به جهت آن كه بعد از تجزيه و شعبه شعبه شدن اوليه عرب‏هاى مصر ،نام يك شعبه از عرب‏ها بر گرفته از نام كعب‏بن‏عدى التنوخى بود.(5)
وقوع تفرقه و اختلافات عمده در جهان اسلام جنبش‏هايى را از عراق تا مصر پديد آورد. حجربن‏عدى حامى عمده على(ع) بود كه به نظر مى‏رسد در كوفه ساكن بوده است، به عنوان فرستاده محمد بن ابى‏بكر نزد معاويه، در مصر حضور مى‏يابد،(6) عمر بن الحمق ـ يكى از قاتلان خليفه ـ كه با حُجر و كوفه مرتبط بوده، با مصر نيز ارتباط داشته است(7)، اگر چه به وضوح مشخص نيست كه آيا ارتباط او با كوفه به قبل از ارتباطش با مصر بر مى‏گردد يا نه. گفته شده است كه يك يهودى مرموز اهل صنعا به نام عبداللّه‏ بن سبا، در مركز توطئه عليه عثمان قرار داشته است، او بعد از سفر به كوفه و بصره، در نهايت در مصر اقامت گزيد.(8) زياد [بن ابيه [در سال 53 هجرى در حدود 130 نفر اَزَدى را از بصره به مصر تبعيد كرد، اين افراد در فسطاط اقامت گزيدند.(9) حَنش بن عبداللّه‏ اهل صنعا و منسوب به قبيله سبا، يكى از ايرانيان يمن بود كه با على(ع) در كوفه ارتباط داشت. او بعد از واقعه سوء قصد به جان على(ع) و [شهادت آن حضرت [به مصر رفت و در آنجا ساكن گرديد. به نظر مى‏رسد كه حَنَش در سرزمينهاى غرب خلافت، رهبرى داراى احترام بوده و در شمال آفريقا و اسپانيا زندگى پر حادثه و پرماجرايى داشته است.(10)
موسى‏بن نُصير فاتح اسپانيا فرزند فرد اسيرى بود كه در سال 12 هجرى در عين التمر در نزديكى انبار محبوس بود. او پيش از اين كه به خدمت عبدالعزيزبن مروان در مصر درآيد در بصره منصبى ادارى بر عهده داشت. احتمالاً خانواده موسى در مصر سكنى گزيده و دو يا سه نفر از آنها در اواخر دوران اموى مصدر خدمات عمومى بوده‏اند.(11)
عبداللّه‏ بن خُذامر كه اهل صنعا و مولايى از قبيله سبع بود از سال 100 تا 105 هجرى قاضى مصر بود. فرزند او، يزيد نيز در سال 114 هجرى منصب قضا داشت.(12) از نام خذامر اين چنين به نظر مى‏رسد كه او به طور مسلم ايرانى بوده است.
فقيه مشهور؛ الّيث بن سعد كه در قلقشنده مصر به سال 94 هجرى تولد يافت به خانواده‏اى اصالتاً اصفهانى تعلق داشت، آنها از موالى خانواده رؤساء و فرماندهان قبيله فهم در مصر بودند. خانواده ليث بن سعد با خالدبن ثابت كه از اولين فرماندهان مصر بود ارتباط داشتند، بنابر رابطه فوق كه احتمالاً در نيمه اول قرن نخست ايجاد شده بود. خالد كه در سال 54 هجرى در قيد حيات بوده از جمله صحابى است كه در فتح مصر مشاركت داشته و لذا در تاريخ مصر يك يا دو بار ذكرى از او به ميان آمده است. مشهور است كه پدر اليث از موالى قريش بوده و بعداً در خدمت نظامى (اِفترض) قبيله فهم در آمده و بدين جهت با قبيله مزبور خويشاوندى يافته است.(13)
واژه‏هاى ديوان، قيروان كه براى اطلاق به كل منطقه اردوگاهى عرب‏ها در فُسطاط (14) به كار مى‏رفته، و نيز واژه فُرانِق(15) ـ يا راهنماى بريد ـ از جمله اصطلاحات ايرانى بودند كه در قرن اول هجرى در مصر رواج داشته‏اند.
اكنون به دوره عباسى مى‏پردازيم. در هنگام تأسيس خلافت عباسى 132 ق/750 م، شمار كثيرى از ايرانيان به مصر حمله كردند. سِوِروس (severus) كه گزارشات يك شاهد عينى را ثبت كرده است، تعداد سپاهيان عباسى را كه مروان را تا مصر تعقيب كردند تا يكصد هزار سواره نظام نوشته است (16) ـ البته اين برآورد تلويحى و ضمنى است زيرا همه اين سپاهيان نمى‏توانستند سواره نظام باشند ـ گزارش مزبور همچنين بر اين امر تصريح دارد كه در ميان لشكريان فوق مردمان غير عرب كه او آن‏ها را مى‏شناخته وجود داشته است. او از اين مردمان همواره به عنوان خراسانيان ياد مى‏كند. اينان كه به «مسوّده» معروف بودند همگى ايرانى نبودند، بلكه در ميانشان اعرابى بودند كه اصلشان به ايران و سرزمينهاى شرق خلافت بر مى‏گشت. يك بخش از عرب‏هاى سپاه كه مضّريه ناميده مى‏شدند، تحت رهبرى فرماندهى از قبيله تميم(17) بودند. قبيله مزبور شامل گروهى از اعراب مى‏شدند كه با كوفه، بصره، مرو، اصفهان و به طور كلى با سرزمينهاى شرق خلافت مرتبط بودند و هيچ‏گاه در سرزمين‏هاى غرب خلافت تماسى نداشتند تا اينكه نهضت عباسيان پاى آنان را به مصر و شمال آفريقا كشاند. قاتل مروان ـ عمربن اسماعيل ـ كه پرچم‏دارى سپاه(18) را به عهده داشت اهل بصره بود. او به اعراب قبيله مذحج تعلق داشت اما در زمره موالى بود. او تحت شرايطى با مردانش به فارسى سخن مى‏گفت، و با شعار «جوانگان، دِهيد»(19) [اى جوانان بزنيد و بكشيد] آنان را به جنگ ترغيب و تحريض مى‏كرد. قسمت عمده‏اى از سپاهيان عباسى بلافاصله بعد از كسب پيروزى‏هايى [در مصر و شمال آفريقا] به سرزمين‏هاى شرق باز گشتند و زمانى كه صالح بن على در 137 ق / 755 م، مصر را ترك كرد اكثر اقامتگاه‏هاى نظامى آنان در العسكر رو به ويرانى نهاد. با اين حال العسكر تا زمان احمدبن‏طولون باقى بود و به نظر مى‏رسد كه تا آن هنگام به عنوان محل اقامت حكام عباسى و سربازانشان بوده است.(20) فهرست حكام مصر در ميان سالهاى 132 ق / 750 م و 196 / 812 ـ سال وقوع جنگ بين امين و مأمون ـ نشان مى‏دهد كه حكامى كه اولين بار منصوب شدند در زمره حاميان اصلى عباسيان بودند، آنان در به قدرت رسانيدن عباسيان نقش مهم و مؤثرى داشتند. حكومت مصر غالباً به برخى از اعضاى خانواده عباسى، به ويژه افرادى كه از خويشاوندان نزديك خليفه وقت بودند اعطاء مى‏شد. در خلال دورانى كه شمارى از حكام غير منسوب خليفه، عهده‏دار حكومت مصر بودند، ديده مى‏شد كه عده‏اى از آنان از ميان فرماندهان نظامى و عده‏اى ديگر از حكام ايالات ديگر امپراتورى بودند و لذا اين افراد بيش از آن كه وابسته به طبقه نظامى باشند به طبقه ديوانسالاران تعلق داشتند. در سه يا چهار مورد، عرب‏هاى مصر به عنوان حكام آن ديار عمل كردند اما اصولاً چنين رويه‏اى غير معمول و خلاف عرف بود، چرا كه مطابق يك روال معمول، حكام مصر از سرزمين‏هاى شرق خلافت برگزيده مى‏شدند؛ تعدادى از اين حكام ايرانى بودند، نظير ابوعون از منطقه جرجان وهرثمة‏بن‏اعين كه از خطه بلخ بود.(21)
اكثريت حكام از اعراب بودند اما بنابر ارتباط عميقى كه با ايران داشتند مى‏توان آنها را تلويحاً از پيروان و وابستگان به ايران، به حساب آورد. بدين‏ترتيب به نظر مى‏رسد كه موسى‏بن‏كعب سال‏ها به عنوان داعى عباسيان در نقاط دور افتاده خراسان اقامت داشته است.(22) محمدبن‏اشعث در سال 130 هجرى، در دوران ابومسلم، حاكم فارس بود(23) و از خاندان مهلب بود كه يزيدبن‏حاتم نيز به اين خاندان تعلق داشت. بارها حكامى براى خراسان تعيين شده بود كه از ميان عباسيان بودند كه اينان را مى‏توان به عنوان نمايندگان بين‏النهرين و ملتزمين ركاب خليفه در بغداد دانست. يكى از خصايص بارز اين گروه از حكام، تغيير مكرر آنان بود بنابراين مدت ميانگين حكومت حاكمان، كمتر از يك سال و نيم بود. آمد و رفت مداوم حكام و ملتزمين‏شان مى‏بايست به نوبه خود، روابط ميان مصر و ايران را سرعت مى‏بخشيد اما چنين نشد.
نوع و شيوه سازماندهى سپاهيان در مصر، در دوره عباسيان به طور كامل روشن و مشخص نيست. صالح بن على «2000 مرد جنگى (مقاتل) به سپاهيان مستقر در مصر افزود»(24) شايد اين عمل به معناى آن باشد كه او تشكيلات نظامى را تا حد زيادى گسترش داد. به نظر مى‏رسد كه عباسيان در مصر(25) با تأسيس «اربعا»، سربازان را به چهار لشكر تقسيم كرده بودند.
جاحظ در يكى از آثار خود اشاره مى‏كند كه سپاهيان خليفه به پنج لشكر تقسيم مى‏شده‏اند: خراسانى‏ها، ترك‏ها، وابستگان موالى يا پناه جويان (Clients)، عربها و «بنوى‏ها(26)» يعنى «ابناء»؛ اين قسم پنجم نشانگر آن است كه دو لشكر از لشكريان مستقر در مصر ايرانى بوده‏اند: خراسانى‏ها و ابناء. ورود هزار نفر از ابناء به مصر، در سال 194 هجرى در منابع گزارش شده است.(27)
به نظر مى‏رسد كه نهادى به نام «شُرطه» به عنوان نيروى پياده نظام دائمى بود. كه هر گاه ضرورت ايجاب مى‏كرد براى تقويت آن از بقيه نيروهاى «اهل الديوان» استفاده مى‏شد. در دوران حكمرانى حكام عباسى، دو شُرطه در مصر وجود داشته: يكى ]شرطه مستقر در]العسكرـ الشرطة العلياـ(28) و ديگرى شرطه فسطاط. كندى در اثر خود فهرست كاملى از سران و فرماندهان شرطه را آورده است. طبق اين فهرست در دوران مورد بحث ما، فرماندهان شرطه عمدتاً عرب و اكثراً از اعراب مصر بوده‏اند. اگر چه فهرست مزبور بيشتر مربوط به شُرطه فسطاط بود و اسامى فرماندهان شُرطه العسكر تنها يك يا دو بار در آن آمده است.(29)
اين احتمال وجود دارد كه سربازان مستقر در مصر، دو لشكر اصلى بودند: يكى عرب‏هاى مصر همانند شُرطهِ فسطاط و ديگرى سربازانى كه متعلق به سرزمينهاى شرق خلافت بودند، اين سربازان كه در زمره حاميان اصلى حاكمان بودند، عمدتاً ايرانى بودند و با شرطه العسكر ـ الشرطة العليا ـ ارتباط داشتند.
كندى در اثر خود اسامى سربازانى را كه در قرن دوم (در دوران خلافت عباسيان) از خارج از مصر، به آن كشور وارد شده‏اند را ثبت كرده است. طبق نوشته او در سال‏هاى 143، 169، 172، 178، 191، 194 هجرى سربازان مورد اشاره وارد مصر شده‏اند. اگر چه بدون شك سنوات ورود سربازان تنها محدود به موارد مزبور نمى‏شود. در واقع در كتاب كندى مى‏خوانيم كه اَسّرى بن‏الحكم كه از اهالى خراسان و متعلق به «جُندِ» ليث بن فضل بوده، در دوره حكمرانى الرشيد(30) وارد مصر شده است. بنابراين ورود او در ميان سال‏هاى 182 و 187 يعنى در زمانى كه ليث حاكم بوده اتفاق افتاده است و نه در يكى از سال‏هاى پيش‏گفته و احتمالاً اكثر حكام، بعضى از نفرات خود را وارد سپاه كردند. بنابر اسناد و مدارك موجود، بعضى از خانواده‏هايى كه در دوران مورد بحث ما از سرزمين‏هاى شرق خلافت آمده بودند در مصر استقرار يافتند. به دو نفر از اعضاى خانواده مهلب در منابع اشاره شده، كه به ترتيب 24 و 29 سال بعد از عزيمت يزيدبن حاتم در مصر بودند.(31) از قرن دوم خاندان عبدالجبار الازدى نخستين خراسانى‏هايى بودند كه در سال 150 هجرى با مصر ارتباط داشتند لذا از اواسط قرن دوم به بعد رد پاى اين خاندان در تاريخ مصر مشهود است. عبدالجبار كه از صاحب منصبانِ منصوبِ منصور [خليفه عباسى] در خراسان بود، در سال 141 هجرى به واسطه شورشى كه ايجاد كرده بود، دستگير و اعدام شد. خاندان عبدالجبار به دهلق انتقال داده شدند تعدادى از آنها در اثر تهاجم هنديان به اسارت درآمدند و بقيه كه گريختند، بار ديگر موقعيت مطلوبى بدست آوردند.(32) به نظر مى‏رسد كه آنها در راه فرار، به مصر رسيده باشند. استقرار سربازان عباسى در مصر، مهاجرنشين‏هايى را در آن كشور ايجاد كرد، نظير مهاجرنشين‏هاى قيروان و بقايه در شمال آفريقا. چنان‏كه يعقوبى به طور ضمنى به آنها اشاره كرده است.(33)
موقعيت خراسانى‏ها در مصر، در زمان جنگ ميان امين و مأمون تقويت شد، زيرا خراسانى‏ها در اين جنگ به طور طبيعى جانب مأمون را گرفتند. آنها سرانجام بر ايالتى از مصر تملك يافتند و در آنجا سلسله‏اى نيمه مستقل بنيان نهادند، سلسله‏اى كه السّرى بن الحكم و فرزندانش در حدود يازده سال، از 200 تا 211 هجرى، در رأس آن بودند. خراسانى‏ها نه تنها قادر بودند كه عرب‏هاى مصر را تحت سيطره و كنترل خود در آورند بلكه در ميان خود نيز به جنگ و نزاع مى‏پرداختند. در ارتباط با اين وقايع قابل ذكر است كه خاندان عبدالجبار كه پيشتر به آن اشاره شد در اواخر قرن دوم هجرى جزء افراد مهم و با نفوذ خراسانى‏ها در مصر بودند.(34) سرنگونى سلسله السّرى ] بن الحكم ] توسط عبداللّه‏ بن طاهر، كه از ايرانيان اهل پوشنج [پوشنگ ]در نزديكى هرات(35) بود، به منزله ورود آرام تعداد سپاهيان بيشترى از ايران به مصر بود. بسيارى از ايرانى‏ها به طور طبيعى در زمره پيروان عبداللّه‏ بن طاهر بودند. اسامى بعضى از آنها در منابع آمده است. در ميان آن‏ها مى‏توان به افرادى از خاندان سامانى كه حاكم اسكندريه بودند اشاره كرد.(36) در حدود چهار سال بعد، عبداللّه‏ بن طاهر با [طغيان[ يك سردار مشهور ايرانى به نام افشين مواجه شد. افشين در فكر پايان بخشيدن به آشوبها و ناآرامى‏ها بود. عمليات و اقدامات او در ايام ديدار مأمون [از خراسان [در سال 217 هجرى، هنوز ادامه داشت. بعد از عبداللّه‏ بن طاهر، تعداد قابل توجهى از حكام مصر، ايرانى بودند و عرب‏ها تقريباً به طور كامل از حوزه قلمرو نظامى حذف شدند. مى‏توان اسامى بسيارى از ايرانيان را در فهرست سران و فرماندهان و محافظان يافت، اما ترك‏ها كه در مصر براى اولين بار در سال 214 هجرى ذكرى از آنان به ميان آمده،(37) به تدريج ايرانيان را از امور نظامى كنار زدند و خود جانشين آنان شدند. چنان‏كه تا زمان ابن‏طولون، ايرانيان كاملاً به حاشيه رانده شدند، به گونه‏اى كه ديگر در مصر از موقعيت مهمى، در امور نظامى برخوردار نشدند.
درباره اكثر صاحب منصبان غيرنظامى در مصر، در قرن دوم هجرى آن چنان اطلاعات اندك و نادر است كه حتى نمى‏توان تابعيت و مليت آنان را دانست، امر خراج عموماً در دست حكام بود. ابوقطيفه (164ق)(38) و عمربن مهران (176 ق)(39) دو والى ويژه خراج بودند كه به سرزمين‏هاى شرق خلافت تعلق داشتند. اسامى صاحب البريد به ندرت در منابع ذكر شده است: واضح(40) (169 ق) و يزيد بن عمران(41) (174 ق) از سرزمين‏هاى شرق خلافت بودند. قاضيان مصر در ابتدا از اعراب مصرى بودند. نخستين قاضى غيرعرب مصرى كه در سال 164 هجرى منصوب شد، كوفى بود، بعد از آن افرادى كه از سرزمين‏هاى شرق خلافت بودند به كرّات به عنوان قاضى [مصر] منصوب شدند. العمرى كه از سال 185 تا 194 هجرى در منصب قضا بود، اعمال فساد آميز و فاسقانه رايج در بغدادِ زمان [هارون [الرشيد را به مصر آورد. راويان مصر در قرن دوم از جمله دو تن خراسانى، احتمالاً مى‏بايست همراه با سپاه فاتح عباسى در اوايل قرن [دوم] به مصر آمده باشند، از اين راويان دو تن اهل بصره و چهار يا پنج نفر از كوفه بودند.(42) وقتى عمر بن مهران عامل خراج شد، سرپرستى و نظارت به «ضياع»[وعقار] نيز به او سپرده شد. وضع ضياع و عقار هنگامى به روشنى معلوم مى‏شود كه اشاره‏اى ضمنى به عامل زبيد در البُحيره(43)(184 ق) شود. اين امر نشان مى‏دهد كه منطقه وسيعى از اراضى مصر، در آن زمان در تملك همسر خليفه بوده است. در منابع، از عامل هرثمة بن اعين در ضياع او در مصر به سال 196 هجرى سخن به ميان آمده است.(44) در حالى كه هرثمة تقريباً بيست سال قبل از تاريخ مذكور مصر را ترك كرده بود.
مى‏توان به صالح‏بن شيرزاد به عنوان فردى كه در ايرانى بودنش هيچ ترديدى نيست اشاره كرد كه در سال 214 هجرى عامل خراج بوده است(45) به نظر مى‏رسد كه احمد بن محمد بن مدبّر(46) در سال 247، در مصر عامل خراج بوده است.(47) او اين منصب را در زمان ورود ابن طولون در سال 254 هجرى نيز بر عهده داشته است. ابراهيم، برادر احمد، صاحب منصب مهم و برجسته‏اى در بغداد(48) بود. اگر چه نسبت خانوادگى او ـ رستيسانى(49) ـ به جايى نامعلوم اشاره دارد ولى با اين حال او اصالتاً ايرانى بوده است. احمد در مصر داراى ملك و مايملك بود.(50) يوسف بن ابراهيم بن الدايه، برادر خوانده ابراهيم بن المهدى، يا به احتمال قوى برادر خوانده المعتصم، دبير ابراهيم بن المهدى بود و توسط او در سامرا به كار گمارده شده بود. اندكى بعد از مرگ ابراهيم بن المهدى در سال 224 هجرى يوسف‏بن‏المهدى «به همراه خانواده و ملتزمينش به مصر نقل مكان كرد تا در املاك اشخاصى كه در مصر اقطاعاتى داشتند به كشت و زرع بپردازد. در آن زمان قدرت فرماندهان ترك در دربار معتصم رو به فزونى، و قدرت ولى نعمتان آنها رو به افول بود. مصر كشورى حاصلخيز و غنى بود و بيشتر اراضى آن اقطاع داده شده بود. عوايد و درآمدهاى مصر در دست احمد بن مدبّر (؟) و همكارانش بود. مصر از بلواها و نا آرامى‏هايى كه توسط فرماندهان ترك در بغداد ايجاد مى‏شد، بسيار دور بود».(51)
يوسف بن ابراهيم ضياع بسيارى در مصر داشت، كه به نام او در سال 250 هجرى ثبت شده بود.(52) او در دوران حكمروايى ابن‏طولون در گذشت.(53) از برادر او، اسحاق، نيز در مصر ذكرى به ميان آمده است.(54) احمد، فرزند يوسف، مؤلف زندگانى ابن‏طولون و آثار ديگر در ميان سالهاى 330 و 340 درگذشت. به نظر مى‏رسد كه او زندگانى خود را در مصر سپرى كرده باشد.(55)
در اينجا لازم است اشاره‏اى هم به يك بازرگان ايرانى به نام وثيمة‏بن‏الفرات شود كه از ايران تا اسپانيا سفر كرد. او كه در مصر رحل اقامت افكنده بود. در سال 235 هجرى در آنجا درگذشت. فرزند او، عُمارَه، كه در سال 289 هجرى درگذشت، به عنوان يك مصرى محسوب مى‏شود و هر دوى آن‏ها مورخان مشهورى بودند.(56)
يكى از طرفداران المستنصر كه در حوالى 247 هجرى با تغيير قيافه به مصر گريخته بود در فسطاط با عده كثيرى از اهالى بغداد مواجه شد. لذا از ترس شناخته شدن، در آن شهر احساس امنيت نمى‏كرد.(57)
طرفداران و هواداران ابن‏طولون عمدتاً تركان بودند، اما در زمره آنان، نام شمارى از ايرانيان يا اهالى بين‏النهرين، نظير الواسط نيز ذكر شده است. از جمله آنان مى‏توان به نام مورخِ [مشهور]احمدبن‏ابى‏يعقوب كه از اعقاب واضح بود اشاره كرد. به نظر مى‏رسد كه او سال‏هاى ابتداى زندگى خود را در سرزمين‏هاى شرق خلافت گذرانده باشد. او در سال 265 هجرى عامل خراج برقه بود.(58) و دو شعر در سوگ سقوط خاندان طولون در سال 292 هجرى سروده است. اگر چه او مصر را موطن خود نساخت، اما مدت زيادى از عمر خود را، در آنجا گذراند.(59) ابن‏طولون با گماردن دبيرى مصرى، به جاى دبيرى از عراق، از سنت مرسوم و معمول فاصله گرفت.(60) يكى از خاندان‏هاى بر جسته و مهم سرزمين‏هاى شرق خلافت كه در دوران خاندان طولون در مصر استقرار يافت خاندان مادرايى‏ها بود. سمعانى معتقد است كه خاندان مزبور از منطقه‏اى واقع در جوار بصره به مصر آمده بود.(61) نام يكى از اجداد آن‏ها رستم بود، از اين نكته مى‏توان استنباط كرد كه خاندان مزبور ايرانى‏الاصل بوده است. اصطخرى از آن‏ها به عنوان يك خاندان ايرانى ياد مى‏كند كه توانسته بودند همانند برمكيان و خانواده سهل كه ذوالرياستين به اين خاندان تعلق داشت، در نظام ديوانسالارى [مصر[ موقعيت بالا و ممتازى را احراز كنند.(62) به نظر مى‏رسد كه خاندان ياد شده در نيمه دوم قرن سوم، در بين‏النهرين داراى موقعيت و مرتبه نازل و پايينى بوده باشد.(63) در سال 272 هجرى يكى از افراد خاندان مزبور به نام على بن احمد به مصر آمده است.(64) او وزير خمارويه و وزير جيش كه بعد از خمارويه روى كار آمده بود شد و در سال 283 هجرى در مصر ترور گرديد.(65) به بقيه اعضاى خاندان مزبور، در تاريخ آن دوران مصر اشاره شده است. دو تن از افراد مهم آن‏ها به نام ابوزنبور و محمد بن على، فرزند وزير خمارويه كه تماس و ارتباط نزديكى با مراكز اصلى ادارى در بغداد داشتند، و به دفعات مختلف به عنوان وزير به خليفه پيشنهاد شده بودند.(66) ابوزنبور مناصب مهمى را خصوصاً در ارتباط با خراج بر عهده داشت، او در سال 317 هجرى درگذشت.(67) محمد بن على، در اواخر دوران طولونيان از 283 تا 292 هجرى منصب وزارت را بر عهده داشت و بعد از آن نيز داراى مناصب مهم و عالى بود. او در 318 هجرى، ابوزنبور را به عنوان عامل خراج تعيين كرد و خود عملاً در زمان ورود اخشيدى‏ها حاكم واقعى مصر بود، اگر چه او با اخشيدى‏ها مخالف بود ولى با اين حال در دوران اين سلسله نيز موقعيت مطلوب و مناسبى را احراز كرد. سرانجام او در سال 345 هجرى در گذشت.(68) ابوزنبور ثروت هنگفتى كه توسط خاندان مادرايى‏ها گردآورى شده بود را تنها در يك مورد خاص، مبلغى به ميزان /000/100/1 دينار برآورد كرده است.(69) عوايد و درآمدهاى خالص املاك محمد بن على در مصر به جز عوايد حاصل از خراج مبلغى به ميزان ـ/000/400 دينار بوده است.(70) آخرين فرد از خاندان مادرايى‏ها كه ذكرى از او به ميان آمده و در واقع يك مصرى محسوب مى‏شد، در 392 هجرى درگذشت.(71) خاندان ابن‏الفرات يكى ديگر از خاندان‏هاى برجسته و مهم سرزمين‏هاى شرق خلافت است كه با مصر ارتباط داشته است. در حدود اواخر قرن سوم خاندان مزبور نفوذ زيادى در محافل رسمى ـ ادارى بغداد يافته بود چنانكه دو نفر از افراد اين خاندان به مقام وزارت دست يافته بودند. مشهور است كه اصل اين خاندان از نهروان (72) در نزديكى بغداد بوده است. اگر [ديدگاه [دكتر تلكويست (tallqvist) مبنى بر وجود رابطه ميان اين خاندان با نوفل بن الفرات (كه در مصر در سالهاى 141 تا 143 ق، عامل خراج بوده)(73) و وثيمه و فرزندش عماره كه پيشتر مورد اشاره قرار گرفت؛(74) صحيح باشد، بايد گفت كه ارتباط اين خاندان با مصر، يك دوره بسيار طولانى را شامل مى‏شود، در حالى كه به نظر مى‏رسد چنين رابطه‏اى محرز نبوده است. الفضل بن جعفر بن الفرات، برادرزاده وزير بخت‏برگشته مقتدر، كه به واسطه امر ازدواج، با خاندان الاخشيد هم پيمان و متحد شده بود، توانست با تحرك و تلاش خود و نيز با حمايت‏هاى خود، از خاندان الاخشيد زمينه سيطره آن‏ها را در مصر فراهم سازد. الفضل «بازرس و ناظر» سوريه و مصر بود و لذا در دوره حكمروايى الاخشيدى‏ها براى مدتى در مصر اقامت داشت. بعد از در گذشت او در سال 327 هجرى فرزندش جعفر، مشهور به حِنزابه يكى از صاحب منصبان اصلى و مهم حكومت اخشيدى شد و زمانى كه فاطميان روى كار آمدند او در مقام وزارت بود.(75) قضات مصر در قرن سوم و نيمه اول قرن چهارم، اغلب از عرب‏هاى مصرى نبودند. عده‏اى اهل سوريه و بيشتر آن‏ها اهل بغداد بودند. راويان مصر در قرن سوم بنابر فهرست سيوطى عبارت بودند از: 2 نفر از كوفه، دو نفر از بصره، 2 يا 3 نفر از بغداد، 1 نفر از واسط، 1 نفر از رقّه، 3 نفر از مرو، 1 نفر از جرجان و 1 نفراز رى؛ در بخش مربوط به قرن چهارم تا سال 360 هجرى ارقام راويان به اين ترتيب بود: 2 نفر از بغداد، 1 نفر از واسط، 1 نفر از مرو، 1 نفر از رى، 1 نفر از دينور، 1 نفر از قزوين، 1 نفر از نيشابور، 1 نفر از نِسا. برخى از مؤلفان و نويسندگان سرزمين‏هاى شرق خلافت كه در دوران مورد اشاره با مصر ارتباط داشتند، جداى از متكلمين و فقها، در زمره افراد پيش‏گفته محسوب شده‏اند. ارائه فهرست كاملى از آنها كار مفيدى است. ابونواس، شاعر مشهور دربار [هارون] الرشيد كه احتمالاً ايرانى‏الاصل بوده، گرچه تاريخ اوايل زندگى او چندان واضح و روشن نيست، در يكى از سال‏هاى 190 يا 191 هجرى از مصر ديدار كرده است. عبدالملك بن هشام كه اهل بصره و مؤلف سيره معروف پيامبر بود، در 218 هجرى در فسطاط در گذشت. وثيمه در سال 235 هجرى و فرزندش عماره در سال 289 هجرى درگذشتند. هر دو اينان مورخ بودند چنان‏كه پيشتر مورد اشاره قرار گرفت. ابوبشر دولابى كه اصالتاً اهل رى و مورخ بود، و درحدود 260 هجرى به مصر آمده بود،(76) در 310 هجرى در گذشت: به يعقوبى كه از مورخان و جغرافى‏دانان اين دوره بود، پيشتر اشاره شد. يموت بن المزّرى كه اهل بصره بود و اغلب از مصر ديدار مى‏كرد در 304 هجرى درگذشت. به احمد بن يوسف بن الدايه كه مورخ بود پيشتر اشاره شد. او در كتاب خود به نام مكافئه دو يا سه روايت نقل مى‏كند كه يعقوبى آن را به وى منتسب نموده بود. مسعودى كه از يك خاندان اهل بغداد بود و احتمالاً او را بايد بزرگترين مورخ آن عصر دانست چند بار از مصر ديدار كرده بود. او در سال 354 هجرى در گذشت. عبداللّه‏الفرغانى ادامه دهنده و دنباله‏رو طبرى از مدتى قبل از سال 329 هجرى تا زمان مرگش در سال 362 هجرى در مصر سكونت يافته بود.(77)

نتيجه

از مباحث مطرح شده در اين مقاله مى‏توان به اجمال نتيجه گرفت كه هيچ سند و مدركى دال بر وجود رابطه گسترده ميان ايران و مصر تا اواخر امويان در دسترس نيست. هر چند شمارى از ايرانيان، حتى در قرن اول هجرى در مصر حضور داشتند در آن زمان تحركات و جابجايى‏هايى از عراق به مصر وجود داشت. در دوران عباسيان ايرانيان بر مصر سلطه و سيطره داشتند و عملاً نوعى تسلط نظامى از سوى ايرانيان بر مصر به چشم مى‏خورد، كه بيش از يك قرن به طول انجاميد. به دنبال آن نظام ديوانسالارى و شيوه‏هاى حكمرانى ايرانى، توسط دبيران از عراق به مصر انتقال و تا مدت‏هاى مديدى ادامه يافت. بهره‏كشى از مصر در جهت منافع وابستگان به دربار بغداد و ديگر افراد متعلق به سرزمينهاى شرق خلافت دقيقا از همان اوائل [فتح] مصر آغاز شده بود و به نظر مى‏رسد كه اين شيوه در بقيه دوران خلافت همچنان ادامه داشته است. چنين روالى سبب شد تا شمارى از ايرانيان و يا افراد ايرانى شده نه تنها در فسطاط بلكه در ديگر نقاط روستايى مصر حضور مستمر يابند. بعضى ديگر از آنان نيز به همين صورت به مصر آمدند. از جمله براى تحقيق و تفحص در آداب و سنن مصريان. مى‏توان حدس زد كه يك جريان منظم تجارى ميان بغداد و مصر وجود داشته است. اگر چه در منابع و مآخذ ذكر شده، تنها به يك بازرگان اشاره شده است.

پی نوشتها:

* گفتار حاضر ترجمه مقاله‏اى است با عنوان:
Rhuvon; Guest; "Relations Between persia And
Egypt under Islam up to The fatmid period"
برگرفته شده از كتابى با اين مشخصات:
A volume of oriental studies, presented to Edward
G. Browne, on His 6oth Birthday (7 february 1922)
Edited By T. W. Arnold And Reynold A. Nicholson.
First published 1922 By university press. cambridge
Reprintid 1973 By philo press CV. Amesterdam.
1. دانشجوى دكترى تاريخ ايران اسلامى ـ دانشگاه تهران.
2. تقى‏الدين [مقريزى]، [المواعظ والاعتبار فى ذكر] الخطط [و الآثار]، ج 1، ص 298.
3. ابن عبد الحكم، نسخه خطى موجود در موزه بريتانيا، برگ a 49.
4. همان، برگ b 48.
5. مُشتبه: [؟]، ص 334؛ [ابراهيم‏بن‏محمد] ابن‏دقماق،] الانتصار لواسطة عقد الامصار]، ج 4، ص 39 ؛ [جلال‏الدين] سيوطى [حسن المحاضرة]، ج 1، ص 131 ؛ [محمدبن‏يوسف] كندى، [كتاب الولاة و كتاب القضاة مصر]، ص 70.
6. كندى، همان، ص 28.
7. سيوطى، همان، ج 1، ص 128.
8. [محمدبن‏جرير] طبرى، [الرسل والملوك]، ج 1، ص 4 ـ 294؛ سمعانى [الانساب]، ص 288.
9. [مقريزى]، خطط، ج 1، ص 298.
10. ابوعبداللّه‏محمد ابن‏سعد، [الطبقات الكبرى]، ج 5، ص 391؛ سمعانى، همان، ص b 288؛ احمدبن‏محمد ابن‏عذارى] مراكشى، البيان المغزب فى اخبار الاندلس و المغرب]، ج 1، ص 15؛ [احمدبن‏محمد] مقّرى [تلمسانى، نفح الطيب من غصن الاندلس الرطيب]، ج 1، ص 3.
11. طبرى، همان، ج 1، ص 2064؛ ابن عذارى، همان، ج 1، ص 24؛ كندى، همان، ص.
12. كندى، همان، [ص؟].
13. الرحمة الغيثيه، ص 3؛ سيوطى، همان ج 1، ص 114؛ كندى، [همان، ص ؟].
14. سيوطى، همان، ج 2، ص 7.
15. كندى، همان ص 62.
16. سيبلد (seybold)، ص 191.
17. كندى، همان، ص 99، 1، 9.
18. همان، ص 96.
19. طبرى، همان، ج 3، ص 51.
20. نگاه كنيد به: خطط، ج 1، ص 304.
21. Bib. G. Ar., vii, 305.
22. [احمدبن‏داوود ابوحنيفه]، الاخبار الطوال، ص 337.
23. طبرى، همان، ج 2، ص 2001؛ [لسترنج در خصوص «فارس» مى‏نويسد: «در شمال باخترى قاين ناحيه‏اى است كه آن را بنام دشت بياض (دشت سفيد) ضبط كرده‏اند و اكنون ايرانيان آن را دشت پياز گويند. كرسى اين ناحيه شهر «فارس» بود وحمداللّه‏ مستوفى درباره آن گويد ييلاق امن تون و گناباد است» جغرافياى تاريخى سرزمينهاى خلافت شرقى. ترجمه محمود عرفان، علمى و فرهنگى 1367، ص 384./م]
24. كندى، همان، ص 103.
25. جاحظ، همان، ص 71.
26. جاحظ، ترجمه هارلى ووكر (HarLey Walker)با اين مشخصات:
J.R.A.S. 1915, P. 637.
27. كندى، همان، ص 147.
28. مقريزى، خطط، ج 1، ص 304، 1، 30.
29. كندى، همان، ص 147.
30. همان، ص 148.
31. همان، ص 135، 138.
32. طبرى، همان، ج 3، ص 6 ـ 134.
33. Bib. Geo. Arab., Vii - 348 , 350.
34. كندى، همان، ص 165.
35. [شمس‏الدين‏احمد] ابن‏خلّكان،] وفيات الاعيان و انباءالزمان]، ج 1، ص 260، 235.
36. كندى، همان، ص 184.
37. همان، ص 188.
38. همان، ص 123.
39. طبرى، همان، ج 3، ص 626.
40. همان ج 3، ص 561.
41. كندى، همان، ص 384.
42. مطابق با فهرست سيوطى.
43. كندى، همان، ص 392.
44. همان، ص 149.
45. همان، ص 185.
46. يا، مدبِّر، هر دو تلفظ و بيان صحيح است.
47. [مقريزى]، خطط، به اهتمام ويت (Wiet)، ج 2، ص 81 يادداشت 1.
48. طبرى، [همان، ص ؟]؛ [ابوالفرج اصفهانى]، اغانى، ص 2.
49. ابن خلكان، همان، ج 2، ص 344.
50. ابن سعيد، فرگ (Frag)، ص 16.
51. احمد بن يوسف، المكافئه (قاهره، 1914) مقدمه، ص 14.
52. همان، ص 115.
53. ياقوت [حموى]، [ارشاد الاديب معجم الاءباء]، ج 2، ص 159.
54. [احمد بن يوسف]، المكافئه، مقدمه، ص 2.
55. ياقوت، ارشاد، ص ؟.
56. ابن خلكان، همان، ج 2، ص 171.
57. احمدبن يوسف، المكافئه، ص 36.
58. ابن‏سعيد: فرگ (Frag)، ص 62.
59. كندى، همان، ص 252 و 250.
60. ابن‏سعيد: فرگ (Frag)، ص 15.
61. همان، برگ 499.
62. Bib. Geog. arab., i. 146.
63. هلال الصابى، [كتاب الوزراء]، ص 92.
64. فرزندش در همين سال در سن 14 سالگى به مصر آمد. مقريزى؛ خطط، ج 2، ص 155.
65. ابن سعيد: همان، ص 163.
66. عريب: ص 73.
67. نگاه كنيد به: هلال و عريب.
68. هلال؛ عريب؛ ابن سعيد؛ خطط، ج 2 ص 155.
69. هلال: همان، ص 45.
70. مقريزى: خطط، ج 2، ص 155.
71. سمعانى: برگ 499.
72. هلال: همان، ص 8.
73. كندى همان، ص 109 و 108.
74. ابن سعيد: همان، ص 94 و 93.
75. نگاه كنيد به ابن سعيد؛ ابن خلكان، ج 1، ص 110.
76. سمعانى: برگ b233.
77. موزه بريتانيا، نسخه خطى صَفَدى، ملحقات (Add) 2335، برگ 20، ذهبى،موجود در بخش نسخه‏هاى شرقى (Or=) برگ b79.

منبع: سایت حوزه




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط