نگاهى به نظريههاى انقلاب
مقدمه
به اجمال، عمدهترين نظريههاى انقلاب را مىتوان به نظريههاى جامعهشناختى و روانشناختى تقسيم نمود. (1)
پيشفرض اساسى همه نظريات موجود در باب انقلاب اين است كه آيا اصل در جوامع بشرى ثبات است و تغيير، تحول و تضاد امرى عارضى استيا بعكس، تضاد اصل است و ثبات امرى عارضى؟ ماركس از جمله كسانى است كه محرك جوامع بشرى را تضاد مىداند و در نتيجه، از نظر او، ثبات امرى است كه بر جوامع بشرى عارض مىشود. عموما ديگر نظريه - پردازان، ثبات را در جوامع بشرى اصل مىدانند و تضاد را خلاف آن. (2)
از جمله نظريات مطرح شده در زمينه انقلاب نظريه «جامعه تودهوار» است كه در اين مقال به شرح و تفصيل آن مىپردازيم:
نظريه جامعه تودهوار
ويليام كورن هاوزر، نظريهپرداز جامعه تودهوار، در كتاب سياست جامعه تودهاى (3) چنين جامعهاى را نظامى اجتماعى مىداند كه در آن گروههاى برجسته و نخبگان (elites) به آسانى، در معرض نفوذ تودهها قرار مىگيرند و تودهها نيز مستعد بسيجبه وسيله گروههاى برجسته اجتماعى هستند. بسيجپذيرى تودهها در گرو اين است كه اعضاى جامعه فاقد همبستگى و تعلق تا چه حد به گروههاى مستقل، جماعات محلى، جمعيتها و انجمنهاى آزاد، احزاب و گروههاى شغلى وابستهاند. گسستگى روابط شخصى افراد و نيز گسترش سازمانهاى ادارى و ديوانى و گروههاى واسطه ميان فرد و دولت از ديگر ويژگىهاى جامعه تودهوار است. در چنين شرايطى احتمال وقوع جنبشى تودهاى افزايش مىيابد.
طبقات اجتماعى پايين جامعه نيز به شدت از جنبشهاى تودهاى حمايت مىكنند. اينها طبقاتى هستند كه داراى كمترين روابط اجتماعى در ميان اعضاى خود مىباشند. با اين حال، از آنجا كه طبقات اجتماعى موجود در جامعه از هم گسستهاند و همبستگى و انسجام اجتماعى خويش را از دست دادهاند، بنابراين، تقريبا از ميان اقشار گوناگون جامعه در ميان شركتكنندگان در جنبش تودهاى افرادى يافت مىشوند، مانند روشنفكران غير وابسته يا بازرگانان و كشاورزان حاشيهاى و كارگران منزوى، كه به هيچيك از طبقات موجود در جامعه وابسته نيستند. اينان در دوران بحران، در جنبش تودهاى درگيرند. ذرهگونگى افراد، كه نتيجه از دست دادن وابستگى و تعلق خاطر گروهى و همبستگى اجتماعى افراد است، آنان را براى پذيرش ايدئولوژىهاى جديد، كه جانشين همبستگى گروهى از دست رفته است، آماده مىكند.
از مفاهيم اساسى اين نظريه «توده» است. آرنت «توده» را جمعيتبىشكلى مىداند كه از افراد جدا از هم تشكيل شده و فاقد هويت مشترك، احساس منافع و آگاهىهاى فردى است. آرنت جامعه تودهاى را جامعهاى مىداند كه در آن تودهها حول محور هيچ مصلحت عمومى يا طبقاتى يا گروهى گرد نمىآيند; زيرا تودهها چيزى بيش از مجموعهاى از افراد بىهويت و بىتفاوت نيستند. به نظر او، آنچه موجب پيدايش جامعه تودهاى مىشود فروريختگى مرزهاى طبقاتى است. به همين دليل، آرنت گاه به جاى اصطلاح جامعه تودهاى، از اصطلاح جامعه بىطبقه استفاده مىكند. (4)
پيشينه نظريه جامعه تودهوار
از ديگر نمونههاى جنبش تودهاى، فاشيسم (Fascism) در ايتاليا بود. هورو ويتز معتقد است كه فاشيسم تنها جنبش تودهاى معتبر و منحصر به فرد در قرن بيستم است كه موفق از كار درآمده است. فاشيسم در سراسر اروپا نمايانگر تركيب بىهمتايى از احساسات تودهها و به بازى گرفتن آنان توسط نخبگان بود كه اگر ساختار اجتماعى سرمايهدارانه موجود را براى هميشه شكوفا نساخت، دستكم، آن را قادر ساخت كه دوام پيدا كند. (5)
بنابراين، رگههاى پيدايش جنبشهاى تودهاى را بايد در ميان جنبشهايىچون نازيسم، فاشيسم و نيز استالينيزم جستجو كرد.
ويژگىهاى نظريه جامعه تودهوار
در اين نظريه، حكومت جمهورى فدرال به عنوان راه حل پيشنهادى مشكل فوق مطرح شده است. بدين ترتيب، تداوم برخوردها، همراه با محدوديتهاى حساب شدهاى كه مانع از پيروزى هميشگىگروهى درمنازعات است، اجازه داده مىشود; زيرا اين حكومت، كه مبتنى بر نمايندگى است، از سويى، رفتار خشن و افراطآميز گروهها را نظارت و از سوى ديگر، امكان مشاركت مردم را در انتخاب نمايندگان فراهم مىكند. (6)
در حكومت كثرتگرا، اصل بر نفى قدرت مطلقه هيئتحاكمه و نيز نفى حكومت مطلق مردم است; يعنى به جاى مركز واحد تصميمگيرى داراى قدرت مطلقه حاكم، بايد مراكز متعدد قدرت وجود داشته باشد كه هيچكدام حاكميت مطلق و كامل ندارند. بنابراين، هرچند حاكم واقعى و مشروع در اين حكومت مردم هستند، اما در چشمانداز كثرتگرا، حتى مردم نيز هرگز نبايد حاكم مطلق باشند. (7)
از ديگر ويژگىهاى نظريه جامعهتودهوار، ذرهاى (اتميزه) شدن اجتماعى است; يعنى هنگامى كه وفادارىهاى گروهى به دلايلى از بين برود جامعه تودهوار پديد مىآيد. نكاتى چند در ذرهاى شدن تودهها حايز اهميت است: (8)
1- زمانى كه افراد پيوستگى گروهى خود را از دست مىدهند ذرهاى شدن افراد يا حس فقدان اجتماع به آنان دست مىدهد.
2- ذرهاى شدن موجب پيدايش حالتى در افراد مىشود كه آنان را آماده پذيرش ايدئولوژىهاى جديد و نيز جستجوى جامعهاى جديد به جاى جامعه از دست رفته مىكند.
3- توتاليتاريانيزم (9) يا جامعه كاذب به وجود مىآيد كه در آن گروهى از نخبگان بر جامعه سلطه كامل دارند.
جنبشهاى تودهاى در جايى به وجود مىآيند كه تودههاى عظيمىازمردم پديد آمدهباشند كهبهدليل بىتفاوتى و بىتمايلى نتوانند در گروههاى سنتى و احزاب جذب شوند و تشكيل حزب يا گروه دهند; زيرا تشكل فوق مبتنى بر آگاهى و تمايل در مقاصد معينى است كه آنان فاقد اين آگاهى و تمايل هستند.
حاصل آنكه، عمدتا ويژگى جامعه تودهوار را مىتوان چنين ترسيم نمود:
1- فقدان و يا تضعيف همبستگى و انسجام اجتماعى اعم از قومى، ملى، محلى، طبقاتى و دينى;
2- تضعيف پيوند افراد با نهادهاى جامعه و سنتهاى اجتماعى;
3- فقدان و يا تضعيف تشكلهاى متنوع سياسى و صنفى، كه افراد يك صنف يا طبقه را كنار هم جمع مىكند;
4- فقدان و يا تضعيف ساختار اجتماعى و تمايزات اجتماعى و طبقاتى;
5- احساس سرگشتگى و انزواى افراد جامعه;
6- دسترسى بىواسطه نخبگان و رهبران سياسى به تودهها.
شرط لازم براى بروز جنبش تودهاى
در واقع، الگو و مدل نظريه جامعه تودهوار بدينگونه ترسيم مىشود:
از دست رفتن پذيرش نظام حاكم در اثر فساد هيات حاكمه سقوط اقتدار و مرجعيتسياسى [شرط لازم] + وجود عدهاى كافى، متفق، آماده و متشكل براى به دست گرفتن رهبرى تودهها انقلاب و جنبش تودهاى
ارزيابى نظريه جامعه تودهوار
چنين احتمال مىرود كه جامعه تودهوار حاصل نوعى كثرتگرايى لجامگسيخته باشد، نه ظهور جنبشى تودهاى و همانگونه كه خواهيم گفت، پس از پيروزى، بر خلاف شعار اوليه، تودهها حكومت نمىكنند، بلكه يك گروه يا طبقه و يا حزبى از ميان تودهها - نظير حزب نازى در آلمان - به تشكيل حكومت اقدام خواهد كرد.
اشكال عمدهاى كه بر اين نظريه و ديگر نظريههاى مشابه در باب انقلاب وارد مىباشد اين است كه اينها در تحليل نهايى، در پى تبيين مساله دگرگونى اجتماعى نيستند، بلكه بعكس، توجهشان به اين مساله معطوف است كه چرا تودهها در مقطع زمانى خاصى، عليه نخبگان سياسى، به ابزارهاى خشونتبار متوسل مىشوند؟ اين سخن پاسخ آن سؤال را نمىدهد كه «چرا انقلاب صورت مىگيرد؟» (10) اينگونه نظريهها به بررسى علل بروز انقلابها و زمينه و بسترى اجتماعى، كه موجب پيدايش انقلابها مىشود، نمىپردازند، بلكه تنها در پى بررسى علل رفتار خشونتآميز تودههاى مردم در زمانى خاص و در محيطى خاص عليه حاكمان و نخبگان سياسىاند.
در نگاه نظريهپردازان جنبش تودهاى، راه جلوگيرى از بروز انقلاب در جوامع، جلوگيرى از گسستن پيوندهاى گروهى و متفرد شدن گروهها و ذرهاى گشتن تودههاست و براى جلوگيرى از جنبش، بايد وفادارى گروهى را تقويت كرد و از اين طريق، اقدام به بسيج مردم نمود و از ذرهاى شدن آنان جلوگيرى نمود.
در واقع، اين نظريه پيش از آنكه يك نظريه در مورد بيان علل تغييرات اجتماعى و انقلابها باشد، يك نظريه ثبات است; زيرا اينان معتقدند كه عواملى كه ثبات اجتماعى را در يك جامعه افزايش مىدهد، مىتواند در جوامع ديگر نيز مؤثر باشد و ثبات اجتماعى آنجا را نيز افزايش دهد و فقدان عوامل ثبات اجتماعى فوق، موجب بىثباتى جامعه مىشود.
از سوى ديگر، از جمله اهداف و شعارهاى اوليه و اصلى اين نظريهپردازان، اين است كه مشروعيت و حاكميت مردم و به اصطلاح، تودهها را به اثبات برسانند و به جاى يك مركز تصميمگيرى قدرت، امكان مشاركت همه تودهها در سياست فراهم آيد. در نتيجه، پيشنهاد ايجاد مراكز متعدد تصميمگيرى را مىدهند كه هيچيك داراى حاكميت مطلق نباشند; يعنى از نظر اينها تنها حاكم مشروع، مردم هستند. اما آيا واقعا چنين هدفى جامه عمل مىپوشد؟ يعنى آيا حاكم واقعى مردم هستند؟! بنابه تعبير آقاى رابرت دال (R.Daul) ، در چشمانداز كثرتگرايى نوع امريكايى، حتى مردم هم هرگز نبايد حاكم مطلق باشند. (11) و اين امر با اهداف اوليه آنان منافات دارد.
افراد و تودهها به دليل ناسازگارى با هيات حاكم و بىعلاقگى به آنان، اقدام به گسستن پيوندهاى سنتى مىكنند و ارتباط خود را با نظام حاكم قطع مىنمايند و دستبه اقدام خشونتآميز مىزنند. اين رفتار و عمل خشن موجب انحلال احزاب سياسى مىشود. آيا پس از گسستن وفادارى گروهى و ذرهاى شدن افراد و در نهايت، پس از پيروزى، به ظهور مجدد عدهاى نخبه نياز مىباشد كه اقدام به تشكيل حكومت كنند و به اصطلاح، طبقهاى ميان تودههاى انقلابى به وجود آيد كه به اداره امور سياسى مردم و تودههاى انقلابى بپردازد؟ و آيا اين طبقه نوظهور، پس از انقلاب، باز هم هواخواه و طرفدار تودهها خواهد بود يا اينكه خود وابسته و طرفدار گروهى خواهد بود كه بدان تعلق دارد؟ اين مطلب با اساس نظريه جامعه تودهوار و جنبش تودهاى ناسازگار است.
رهيافت روانشناسانه انقلاب
1- مطالعاتى كه به پيشنه آحاد انقلابيان مىپردازند;
2- نظريه توقعات فزاينده;
3- نظريه محروميت نسبى;
4- نظريه سركوب غرايز.
شرحسهنظريهماركس،جانسون،آرنتوهاوزرازجملهنظريات جامعهشناسانه در زمينه انقلاب گذشت. (13) در ادامه، نگاهى گذرا به نظريات روانشناسانه در باب انقلاب خواهيم داشت:
الف نظريه توقعات فزاينده
در نظريه دوتوكويل، نكته جالب توجه در مورد افزايش گسترده احساس سعادتمندى، وجود قوانين و سنتهاى كهنى بود كه مانع از رشد اقتصادى جامعه جديد فرانسه بودند. بنابراين، دستگاه حكومت غير كارآمد و قديمى بود، ولى چون قادر به برآورده ساختن دو وظيفه اساسى خود بود، توانستبه حيات خود ادامه دهد:
اولا، حكومت در عين حال كه مستبد نبود، باز هم توانايى حفظ نظم در سراسر كشور را داشت.
ثانيا، كشور هم داراى طبقه بالايى بود كه عالىترين و روشنترين طبقه عصر خويش محسوب مىشد و هم نظمى اجتماعى داشت.
اما علىرغم افزايش سعادتمندى و گرايش حكومتبه تخفيف محدوديتهاى مردم، آنان راضى و يا قانع نبودند و بعكس، به نحو فزايندهاى، نسبتبه رژيم خصومت مىورزيدند; زيرا رژيم را قديمى و قرون وسطايى مىدانستند. (15) از ديگر زمينههاى بروز انقلاب در جامعه فرانسه، وضعيت رو به بهبود اقتصادى مردم آن ديار بود; هر قدر وضعيت مادى و اقتصادى مردم به طور نسبى بهبود مىيافت، آنان به سهم خويش و به اين وضعيت راضى نبودند و خواهان وضعيت مطلوبتر و بهترى بودند. از سوى ديگر، نهادها و قوانين سنتى و كهن جامعه فرانسه، مانع از رشد و توسعه اقتصادى بيشتر و بهبود وضعيت اقتصادى مردم بود. دستگاه حكومت نيز غير كارآمد بود و روز به روز بر خصومت مردم نسبتبه حكومت افزوده مىشد. در واقع، دليل اصلى و شرط لازم بروز انقلاب در جامعه فرانسه، درخواستبهبود وضعيت اقتصادى از سوى مردم بود.
همراه با بهبود اقتصادى و به طور كلى زندگى مردم، افراد جامعه انتظار دارند كه روند بهبود همچنان ادامه يابد، به گونهاى كه اگر مردم احساس كنند حكومت غير كارآمد مىتواند روند بهبود مزبور را آهستهتر كند يا احتمالا آن را متوقف سازد، در اين صورت، براى از بين بردن اين مانع بالقوه در راه پيشرفت، دستبه كار خواهند شد و حتى اگر مانع مزبور حكومتباشد، سعى مىكنند آن را از ميان بردارند.
بهنظر دوتوكويل، اينچنيننيستكه انقلابها هميشه زمانى رخ دهند كه امور از بد بودن به سمتبدتر شدن برود، بلكه بعكسغالبامردمى كه طى دورهاى طولانى، بدون هيچ اعتراضى حكومتى سركوبگر و مستبد را تحمل كردهاند، زمانى كه ناگهان احساس كنند حكومت از فشار خود كاسته است، به مخالفت و ضديتباآن برمىخيزند.بهتعبير كوهن،معمولا مخاطرهآميزترين لحظه براى يك حكومت لحظهاى است كه آن حكومت در صدد اصلاح شيوه كار خود برآيد. آن هنگام كه پادشاهى پس از دورهاى طولانى از حكومتسركوبگرانه، تصميم به بهتر كردن سرنوشت اتباع خود بگيرد فقط كمال هنر سياستمدارى است كه مىتواند وى را قادر به حفظ تاج و تختخود سازد. (16)
از آنجا كه اين نظريه به واقع، تجربهاى عينى در انقلاب فرانسه است، بجاست زمينهها و بستر اجتماعى پيش از انقلاب فرانسه را بيان كنيم. به اختصار، مىتوان چند عامل را در زمينه بروز انقلاب فرانسه برشمرد: (17)
1- دهقانان آزاد شده فرانسوى در عمل با دشوارىهاى بسيارى مواجه بودند; قدرت قضايى اربابان تا حدى باقى بود و دهقانان مجبور بودند مقادير بسيارى از توليدات و حاصل دسترنجخود را به مالكان بدهند.
2- گرچه حكومتبر امور تسلط مطلق داشت، ولى هرگز نتوانسته بود روح فرانسويان را درهم بشكند.
3- در سدههاى پياپى، اشراف فرانسه به طور رو به تزايدى، فقير مىشدند كه اين امر ناشى از قطعهقطعه شدن مستغلات ملكى آنها بود.
4- گرچه نابرابرى مالياتى در سراسر اروپا رواج داشت، اما كمتر كشورى بود كه مانند فرانسه در آن چنين آشكارا، نابرابرى مورد نفرت باشد.
5- افكار عصر نوزايى (رنسانس) نيز به تدريج در ادعاهاى روستاييان فرانسوى رخنه كرده بود.
6- كوششهاى دولت در زمينه افزايش رفاه ملى بر بودجه كشور فشار وارد مىكرد. از سوى ديگر، درآمدها نيز كافى نبود.
نظريه توقعات فزاينده به وسيله محققان و نظريهپردازان پساز دوتوكويل نيز ازجمله كرين برينتون دركتاب كالبدشكافى چهار انقلاب مورد تاييد قرار گرفت. وى معتقد است كه انقلابها در جوامعى رخ نمىدهند كه از لحاظ اقتصادى داراى سير قهقرايى باشند، بلكه بعكس انقلابها در جوامعى پديد مىآيند كه از لحاظ اقتصادى رو به پيشرفت دارند. (18)
در واقع، زمانى كه مردمى طى دورهاى توقعاتشان افزايش مىيابد، منحنى مربوط به ميزان توقع ارضاى نيازها همچنان سير صعودى دارد. به موازات افزايش منحنى تقاضا و در مجاورت آن، منحنى مربوط به ميزان واقعى ارضاى نيازها قرار دارد. تا زمانى كه مردم دست كم، بخش قابل ملاحظهاى از آنچه را انتظار دارند، به دست مىآورند احتمال وقوع انقلاب كم است. ولى چنانچه ميزان واقعى نيازها شروع به تنزل كند و در عين حال، ميزان مورد توقع ارضاى نيازها همچنان سير صعودى داشته باشد، در اين صورت، بين اين دو، (داشته و خواسته) شكاف وسيعى شروع به گسترش مىكند. وقتى شكاف ميان آنچه مردم مىخواهند و آنچه به دست مىآورند غير قابل تحمل شود، آنان براى از ميان برداشتن هر آنچه در سر راه خواستههايشان باشد، به قيام و انقلاب متوسل خواهند شد. و هرچه شكاف ميان سطح واقعى نيازها و سطح مورد توقع ارضاى نيازها وسيع باشد، احتمالا انقلاب عظيمتر خواهد بود. (19)
حاصل آنكه مىتوان الگوى نظريه «توقعات فزاينده» را چنين ترسيم كرد:
وجود دورهاى از رفاه و رشد اقتصادى در جامعه شكلگيرى فزاينده انتظارات شكاف بين داشته و خواسته عدم توان دولت در پاسخ به انتظارات فزاينده انقلاب
ارزيابى نظريه توقعات فزاينده
1- خلاصه اين نظريه آن است كه اگر حكومتى سركوبگر و مستبد طى دورهاى طولانى به استبداد و سركوب خود ادامه دهد، جامعه داراى ثبات سياسى است و بحران انقلاب در آن رخ نخواهد داد، در حالى كه اولا، عوامل ثبات يك جامعه غير از سركوب است. عواملى از جمله تامين رفاه و نيازهاى مردم و پاسخ به موقع به انتظارات آنان از جمله عوامل ثبات يك جامعه است. ثانيا، تجربه تاريخ جوامع بشرى بيانگر اين نكته است كه معمولا حكومتهاى سركوبگر و مستبد دوام ندارند و دير يا زود سرنگون خواهند شد.
2- در پاسخ ديويس كه مىگويد: «اگر در يك جامعهاى ابتدا انتظارات رخ دهد، سپس مردم از آن محروم شوند، اين امر موجب بحران انقلاب مىشود»، به نظر مىرسد چنين چيزى كليت ندارد، بلكه صرفا بىتوجهى به خواست مردم و نيازهاى آنان و عدم اهتمام بدان زمينه پيدايش انقلاب است.
3- اينان معتقدند كه كاهش فشارهاى رژيم، در پى دورانى طولانى از سركوب، موجب تضعيف حكومت مىشود. اين قضيه هميشه صادق نيست; زيرا آنچه حكومت را سر پا و پايدار و با ثبات نگه مىدارد بالا بودن توان آن در مقابله با شورشهاست، نه سركوب طولانى. بله، در يك صورت كاهش فشار رژيم اگر ناشى از افزايش توان و قدرت شورشيان باشد، زمينه پيدايش انقلاب به وجود خواهد آمد، ولى بسيارى اوقات كاهش فشار حكومت وابسته به عوامل ديگرى غير از توان بالاى شورشيان و يا تضعيف رژيم است كه در اين صورت، احتمال بروز انقلاب بعيد است. (20)
ب نظريه محروميت نسبى
در واقع، زمانى كه مردمى در يك محيط و بستر اجتماعى خاص قانونا حق استفاده از امكانات خاص را داشته باشند، در عين حال،به هر دليلى از آن محروم شوند، در اين صورت، آنان دستبه ستيزخشونتبار مدنى مىزنند. بنابراين،اين ستيز خشونتبار ناشى از شكاف ميان خواسته و انتظارات با داشته آنان است.
نظريه «محروميت نسبى» مبتنى بر يك اصل روانشناسى است: فرضيه ناكافى - پرخاشجويى. ناكامى فرد از چيزى منجر به پرخاشگرى وى مىشود. بعكس، بروز رفتار پرخاشجويانه فرد همواره مستلزم وجود ناكامى وى است. بنابراين، ميزان رفتار پرخاشجويانه مبتنى بر ميزان ناكامى است; هر چه ميزان ناكامى بيشتر باشد، بروز رفتار پرخاشجويانه بيشتر خواهد بود.
در سطح كلان و در جامعه نيز اين اصل ثابت است. همانگونه كه مردم هنگام ناكامى دستبه واكنشى پرخاشجويانه مىزنند، به همان ترتيب، وقوع خشونت و رفتار خشن مدنى مستلزم وجود محروميت نسبى در ميان جمعيتبسيارى از افراد اجتماع است و به همان ميزان كه محروميت نسبى شديدتر باشد، احتمال شدت خشونت مدنى بيشتر خواهد بود و در مقابل، خشونت مدنى شديد بيانگر وجود محروميت نسبى زياد است.
بنابراين، علت اصلى ستيز و كشمكش مدنى از نظر گار محروميت نسبى است. اما در عين حال، او عواملى نظير مشروعيتسهولت اجتماعى و ساختارى را بىتاثير در فرضيه خود نمىداند. (22)
نظريه توقعات فزاينده مصداقى از محروميت نسبى است. بر اساس اين نظريه اگر كسى طالب چيزى باشد و آن را به دست نياورد، ناكام مىشود و به واكنش خشونتبار متوسل مىگردد. انقلاب نيز يكى از مصاديق خشونت مدنى است. بنابر اين، مىتوان گفت كه نظريه «توقعات فزاينده» يكى از مصاديق محروميت نسبى است; زيرا بر اساس نظريه «توقعات فزاينده»، پس از به وجود آمدن شرايط رونق اقتصادى، وضع اقتصادى افراد رو به بهبودى مىرود و اندكاندك در افراد توقع و انتظار وضع بهتر پيدا مىشود و اين فرايند رو به افزايش مىگذارد. به موازات افزايش توقع و انتظار افراد، اگر رونق اقتصادى با روند ثابتى پيش رود و يا اندكى آهستهتر شود و يا با ركود همراه گردد بين سطح انتظار و توقع با سطح برخوردارى واقعى، شكاف و فاصله به وجود مىآيد. وقتى شكاف بين (داشته و خواسته) افزايش يابد محروميت و ناكامى شدت مىگيرد و منجر به بروز رفتار پرخاشگرانه و خشونتبار و در نتيجه، انقلاب مىشود.
محروميت دوگونهاست:نسبى ومستمر (دايمى). محروميت نسبى محروميتى است كه از مقايسه در دو مقطع زمانى به دست مىآيد; مانند: افزايش ميزان بيكارى سال1376 در مقايسه با سال 1375 و يا افزايش ميزان تورم در مقطع زمانى فوق. اما محروميت مستمر و دايمى ناشى از عواملى از جمله: تبعيض اقتصادى،سياسى،وابستگىكشور به سرمايههاى خارجى، فقدان فرصتهاى شغلى و درگيرىهاى مذهبى و مانند آن است. (23)
اين نظريه، صرفا تحليل پديدهاى به نام انقلاب نيست، بلكه علاوه بر شمول پديده فوق، در سطح كلان نيز پديدهاى و جنگ داخلى (internal war) را در بر مىگيرد. آشوب، كه خودانگيختهترين نوع قيامها و شورشهاست، مىتواند شامل حوادثى همچون اعتصابات، شورشها و يا تظاهرات شود. توطئه هرچند خود زمينه انقلاب است، اشاره به فعاليتهاى سازمان يافتهاى مانند كودتا، ترور، و يا جنگهاى كوچك چريكى دارد. جنگ داخلى، كه مىتواند بالقوه موجب انقلاب شود، كشمكشهاى مدنى عظيم سازمان يافته و متمركزى را در بر دارد كه تقريبا با خشونتشديد از جمله تروريسم و جنگهاى عظيم چريكى داخلى و شورشهاى بزرگ همراه است.
بدين ترتيب، از نظر گار براى تعيين عظمتيك انقلاب و يا جنگ چريكى پرداختن به سه جنبه مهم كشمكش حايز اهميت است:
اولا، بايد حجم يا فراگيرى كشمكش معين و تعداد افرادى را كه در آن شركت دارند مورد بررسى قرار داد.
ثانيا، بايد ديد كشمكش چه مدت به طول انجاميده است.
ثالثا، بايد شدت كشمكش را از نظر ميزان ضايعات بشرى در نظر داشت.
اجمالا، الگوى نظرى اين نظريه را مىتوان چنين بيان كرد:
حق استفاده قانونى مردم از امكانات و شرايط زندگى + انتظار استفاده از آن محروميت نسبى خشونت و ستيز مدنى (انقلاب)
ارزيابى نظريه محروميت نسبى
نكته قابل توجه ديگر اينكه اين نظريه چيزى جز نظريه «توقعات فزاينده» نيست. لذا، نظريه جديدى محسوب نمىشود، بلكه به بيان كاركردگرايى، نظريه «محروميت نسبى» بيان ديگرى از عدم تعادل ساختى چالمرز جانسون و بيان عدم تعادل نظام ارزشى با شرايط محيطى است كه مردم دستبه كشمكش خشونتبار مدنى مىزنند و بالاخره، به نظر مىرسد پديدههاى اجتماعى كلان همچون انقلاب كه موجبات بحرانهاى عظيم اجتماعى را فراهم مىآورد، نمىتوان با عامل روانى، فردى و جزئى همچون محروميت تبيين كرد.
اين اشكال نسبتبه همه نظريات روانشناختى مطرح است كه چگونه سرخوردگى افراد ناهماهنگ به تهاجمى جمعى و گسترده عليه صاحبان قدرت تبديل مىشود. به بيان ديگر، در همه جوامع، افراد سرخورده فراوانند، اما اينكه چگونه اين سرخوردگان دستبه خشونت دسته جمعى مىزنند، در اين نظريه مبهم است. (24)
پىنوشتها
1- در نگاهى ديگر، مىتوان نظريات موجود در باب انقلاب را به نظريات كلاسيك و جديد و نيز توصيفى و تبيينى تقسيم نمود. نظريه ماركس، توكويل، دوركيم و وبر از جمله نظريات كلاسيك است. اثر كرين برينتون در كالبدشكافى چهار انقلاب شوروى (سابق)، فرانسه، انگليس و آمريكا رهآورد توصيفى در باره انقلاب است. و عمدتا بقيه نظريات، تبيينى است. به طور كلى، نظريات موجود در باره انقلاب به دو سطح خرد و كلان تقسيم مىشوند كه نظرات روانشناختى در سطح خرد و نظريات جامعهشناختى در سطح كلان قرار دارد. ر. ك. به: مجموعه مقالات 1، حميرا مشيرزاده، «انقلاب اسلامى و ريشههاى آن»، نهاد نمايندگى مقام معظم رهبرى در دانشگاهها، ص 35
2- ر. ك. به: مجله معرفت، «نگاهى به تئوريهاى انقلاب»، اثر نگارنده، ش10 ، ص56
3- ر. ك. به: حسين بشيريه، انقلاب و بسيجسياسى، دانشگاه تهران، تهران، 1372، ص 95
4- هانا آرنت، توتاليتاريسم، ترجمه محسن ثلاثى، چ دوم، جاويدان، تهران،1366 ، ص 42-43
5-6و7- ر. ك. به: استانفورد كوهن، تئوريهاى انقلاب، ترجمه عليرضا طيب، چ سوم، پيك ايران، تهران، 1370، ص153; ص 160
8- مصطفى ملكوتيان، سيرى در نظريههاى انقلاب، قومس، تهران، 1372، ص 115
9- اين جنبشها در قرن بيستم در انواع سهگانه نازيسم، فاشيسم و استالينيزم ظاهر شدند كه توتاليتاريسم - به معناى سيطره مطلق دولتبر شهروندان - از طريق خشونت و سركوب و نفى حقوق طبيعى تعريف شده است. نازيسم آلمان بر مبناى «نژاد برتر آلمان» و فاشيسم ايتاليا بر مبناى «ادامه مليت رومى و احياى روم باستان» و استالينيزم نيز بر مبناى «ديكتاتورى پرولتاريا» بنا نهاده شده است. (ر. ك. به: مصطفى ملكوتيان، پيشين، ص113)
10 و 11-12- كوهن، همان، ص 18 و 158;183
13- براى شرح دو نظريه ماركس و جانسون، به مجله معرفت 10 اثر نگارنده مراجعه كنيد.
14- ر. ك. به: مجموعه مقالات 1، پيشين، ص39
15- كوهن، همان، ص 200
16- ر. ك. به: كوهن، همان، ص 200 و 210
17- مصطفى ملكوتيان، همان، ص129
18- ر.ك.به:كرينبرينتون، كالبد شكافى چهار انقلاب، ترجمه محسن ثلاثى، نشر نو، تهران، 1370
19- ر. ك. به: كوهن، همان
20- ر. ك. به: مصطفى ملكوتيان، همان، ص129
21 و 22 و23- كوهن، همان، ص 205 و207
24- مجموعه مقالات 1، پيشين، ص56
/الف