عالم مجاهد، شيخ فضلا...نورى(1)
مقدمه
«پس از تشكيل مجلس، طرفداران استبداد، كرسىهاى مجلس را پر كردند و انگشتبيگانگان نمايانشد. كشته شدن مرحوم آقا شيخ فضلا... نورى، بدون محاكمه و بدستيك فرد ارمنى، لكه ننگى درتاريخ مشروطيت نهاد.»
نمونه دوم، تحليل زنده ياد جلالآل احمد در كتاب «خدمت و خيانت روشنفكران» (ج 2 - ص 402)است كه:
«من نعش آن بزرگوار - شيخ شهيد - را برسردار، همچون پرچمى مىدانم كه به علامت استيلاءغربزدگى پس از ويستسال كشمكش بربام سراى اين مملكت افراشته شد.»
1- ضرورت حاكميت قانون
«حفظ نظام، محتاج به قانون است و هر ملتى كه تحت قانون داخل شدند و بر طبق آن عمل نمودند،امور آنان باستعداد قانونشان منظم شد ولى بهترين قوانين، قانون الهى است و اين مطلب از براىمسلمانان، محتاج بدليل نيست. اين قانونى است كه خداوند عالم بسوى خاتمالانبياء، وحى فرموده:«اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى». هزار حيف كه افراد ملت ما را رغبت تحصيل علمنيست و حال آنكه جامع است جميع مايحتاج ناس را و گويا ما جهل را محبوبترين اوصاف يافتهايم ومعلوم است كه قانونالهى، مخصوص به عبادت نيستبلكه حكم جميع مواد سياسيه را بروجه اكملداراستحتى ارشالخدش. لذا ما ابدا محتاج به جعل جديدى نخواهيم بود بخصوص كه بايد برحسباعتقاد اسلامى، نظم معاش خود را به قسمى بخواهيم كه امرمعاد ما را مختل نكند و لابد چنين قانون،منحصر خواهد بود به قانون الهى زيرا اوست كه جامع جهتين و نظمدهنده دنيا و آخرت است».
شيخ از "حاكميت قانون بر جامعه" دفاع مىكند اما نه قوانين غيراسلامى كه در عرض شرع و برخلافقانون خدا جعل شوند. بويژه كه اسلام، تنها يك دين فردى و عبادى نيستبلكه علاوه بر آن، سرتا پاسياسى و اجتماعى نيز بوده و در امور حكومتى، حاوى قوانين صريح و محكمى است كه مصالح دنيوى واخروى بشريت را لحاظ كرده و روشن است كه جامعه مسلمان، نمىتواند تن به قوانين غيراسلامى دهد والاتن به تناقض و نفى معتقدات خويش داده است.
2- وجه نياز به دين
«اسلام بدون اقرار به نبوت، محقق نمىشود و اقرار به نبوت، بدون دليل عقلى، متصور نيست و دليلعقلى بر نبوت، احتياج ما به چنين قانونى و جهل و عجز ما از تعيين آن مىباشد و اگر خود را قادر بر آنبدانيم، دليل عقلى بر نبوت نخواهيم داشتبلكه اگر كسى را گمان آن باشد كه مقتضيات عصر، تغييردهنده مواد آن قانون الهى يا مكمل آن است، چنين كس هم از عقايد اسلامى خارج است.پيغمبر(ص) ما خاتم انبياست و قانون او ختم قوانين است و خاتم آن كسى است كه آنچه مقتضىصلاح حال عباد است الى يومالصور، بسوى او وحى شده و دين را كامل كرده باشد. پس بالبديههچنين اعتقادى كمال منافات را با اعتقاد به خاتميت و كمال دين او دارد و انكار خاتميتبه حكمقانون الهى، كفر است.»
3- قانونگذارى يا برنامهريزى؟!
مراد شيخ از "جعل قانون"، همان "تشريع" در عرض قوانين الهى يا برخلاف آن است والا او تصريحمىكند كه اجتهاد و نيز برنامهريزى در امور شخصى و حكومتى، مشروط به آنكه در چارچوب شريعتاسلام (كتاب، سنت، عقل و اجماع) باشد و مخالفتى با قوانينالهى نداشتهباشد، البته مباح و لازم است.همچنين مىگويد:
«بلى اگر كسى بخواهد به جهت امور شخصى خودش قانون و ضابطى مقرر كند، منع و قبولش ربطى بهاحدى ندارد مگرآنكه مشتمل بر منكرى باشد، دراين صورت بااجتماع شرايط، مورد نهى از منكراست و از روى قانون الهى. اگر حاكم اسلامى، دستورالعملى (قوانين عادى و اجرايى) به جهت عملمامورينش معين نمايد تا اهل مملكتش مورد تعديات اشخاص مامورين واقع نشوند در صغرويات،بسيار خوب است. عمده آنست كه فقهاء بايد ملاحظه فرمايند كه در مقام استنباط، قياس و استحسانرا دخالت ندهند. چونكه در شرع اماميه، حرام است كه ازروى استحسان و قياس، تعيين احكام الهيهبنمايند.»
به عبارت ديگر، اگرمشروطيت و مجلس در دايره مباحات و واجبات شرعى به تنظيم امور و برنامهريزىامر كومتبپردازد و قواعدى وضع كند كه مانع ظلم و استبداد حاكمان شود، بسيارخوب و كاملا لازم ومشروع است اما اگر بنابر تشريع و قانونگذارى از راه قياس و استحسان و... باشد، خلاف شرع خواهد بود.
4-كاركرد"مجلسدارالشورى"
اما اگر مراد همه طرفداران پارلمان، تعيين و اجراء قانون الهى است، پس چگونه است كه فرقههاىمنحط ضداسلامى نيز از آن حمايت مىكنند؟! و چرا كار را با عوامزدگى مىآلايند؟! و چرا اسمى از ادلهشرعى اين امور به ميان نمىآورند؟! شيخ مىفرمايد:
«اگر مقصودشان، جعل اساس قانون جديد است، تصديق آن، منافات بااقرار به نبوت و خاتميت و كمالدين دارد و اگر مقصود، جعل قوانين موافق شرع بود اولا ربطى به اين جماعت نداشت و ثانيا عمل بهاستحسان و حرام است و اگر مقصود اينان، تعيين قانونى مخصوص به صغرويات اعمال و رفتارمامورين دولتبود كه ربطى به امور عامه (كه تكلم در آن از مخصوصات شارع است) نداشت پس اسمشرع و قرآن چرا مىبرند و مخالف آنرا چرا معانده با امام(ع) مىخواندند و اگر مقصود آنها تعيين قانونالهى و اجراء و تقويت آن بود، عوام و فرق مختلفه را چه مدخليت دراين امر بود و چرا اسمى از دليلشرعى آن نمىبردند و در صورت مخالفت هريك از آنها كه اسم مطابقه مىبرد، تعرض به او مىكردند.»
شيخ، مجلس قانونگزار حكومتى در راستاى قوانين اسلام را بوضوح تاييد مىكند اما در انگيزه واهداف برخى از طرفداران نظام پارلمان، ابراز ترديد مىكند كه آيا آنان نيز بدنبال تشكيل چنين مجلس وچنين قوانينى هستند؟؟!!
5 - آزادى و برابرى
«اى برادر عزيز، قوام اسلام به "عبوديت" است و بناى احكام آن بهتفريق و جمع مختلفات است. پسبه حكم اسلام بايد ملاحظه نمود كه در قانون الهى، هركه را با هركس، مساوى داشته ما هم مساويشانبدانيم و هر صنفى را مختلف با صنفى فرموده، ما هم همينگونه رفتار كنيم تا در مفاسد دينى ودنيوى واقع نشويم. مگر نمىدانى كه لازمه اين مساوات - كه اينان مىطلبند - از جمله آنست كهمىگويند فرق ضاله و مضله و طايفه اماميه، همه به سياق واحد، محترم باشند؟ اگر مقصود، اجراءقانون الهى بود، چنين مساواتى بين كفار و مسلمين نمىطلبيدند. پس اى كسى كه ميل آن دارىمساوى با مسلم باشى، در بلد اسلام، تو اسلام قبول نما تا مساوى باشى والابحكم خالق قهار بايد دربلد اسلام، خوار و ذليل باشى و محض آنكه زمانى بظلم و قهر، مبلغ خطيرى مال در عوض خونكافرى از مسلمانان گرفتند، نمىشود كه تغيير بدهند قانون الهى را و جعل برخلاف آن نمايند زيرامخالفت عملى قانون، فسق و تغييردادن آن، كفر است چون تخطئه قانون الهى است. پس اگر دعوىنبوتدارى و يا انكار اصل نبوت مىنمايى و يا تخطئه حكم پيغمبر(ص) مىكنى، بگو تا آسوده شوم.»
به عبارت ديگر، "مساوات" در برابر قانون و در مقام اجراء قانون شرعى و عدم تبعيض، بدين معنى كهقانون و حكم الهى درمورد يكى اجراء و درمورد ديگرى مماشات نشود، امرى واجب، شرعى و مقبول شيخاست. اما "مساوات دربرابر قانون"، غير از مساوات بهمعناى مشابهت كامل قانونى و رفع هرگونه تفاوت دروظائف و حقوق و حدود، ميان همه و بدون هيچ ملاحظهاى از حيثسن، جنسيت، توان و ساير امكاناتاست كه چنين مساواتى، قطعا خلاف عدالت و لذا غيرشرعى است، گرچه تحت عنوان "حقوق بشر" و"برابرى" از سوى جريان فراماسونرى و در تضعيف اسلام، تعقيب مىشد.
6- آزادى بيان چه چيز؟!
«اى برادر عزيز، مگر نمىدانى كه اين آزادى قلم و زبان - كه اينان مىگويند - منافى با قانون الهىاست؟ مگر نمىدانى معنى آن اينست كه بتوانند فرق ملاحده و زنادقه، نشر كلمات كفريه در منابر ولوايح بدهند و سب مؤمنين كرده و همتبه آنها بزنند و القاء شبهات در قلوب صافيه بنمايند؟ اىعزيز اگر اين اساس شوم، منجر به ضلالت و اعطاء "حريت مطلقه" نبود پس چرا جلوگيرى از لوايح كفرهنمىشود؟ در اين دوران، كدام جريده نوشته شد كه مشتمل برطعن به اسلام و اسلاميان نبود؟ اگراساس آن حريت مطلقه نبود، فلان زنديق ملعون و آن فخرالكفر مدلس اينهمه كفريات در منابر ومجامع و جرائد خود نمىگفتند و مردم چون قطعه چوب خشك، استماع نمىنمودند و اگر كسىمىگفت كه منع فرمائيد، آنان را در جواب نمىگفتند كه "ما محتاج به آنها - انگليس و .... - هستيم و آنهامعين و مقوم اين اساسند. اف بر آن اسلام كه اينان مقوم آن باشد.!!»
7- حمله به دين و اخلاق، به نام آزادى مطبوعات:
«آه از نفهمى!! اى عزيز اگراعطاء اينگونه حريت - مطلقه - نشده بود، آن خبيث در محضر عمومى،اينهمه انكار ضرورى نمىكرد و نمىگفت كه مردم، در قيامت، كسى پول، سكه نمىزند و آخوندها ازخودشان برآوردند كه قسم بخور برو پىكارت و آن مرتد نمىنوشت كه اصول دين، دواست: "توحيد"يعنى اتحاد و اتفاق، و"عدل" يعنى مساوات (الحادى) و آن صور ملعون نمىنوشت توسل، كه بهراسم ورسم، شرك است و نمىگفتند كه آن دارالفسق بلالكفر چون مكه معظمه، محترم است و آن ديگرىتعظيم بطرف آن نمىكرد و آن ديگر در ملاء نمىگفت: كه واجب است هرروز به زيارت آن بروند، و آنملحد نمىگفت كه قانون بشر، مثل قرآن، محترم است وآن بىدين درجريده نمىنوشت كه امروزقانون غيرشرعى، قرآن ماست و مجلس، كعبه و بايد در حال احتضار پارا به سوى آن بكشند. خدادهانت را بشكند. اگر اين حريت نبود در مجامع مسلمين، رباخوار را كه قاتل نفس خود و غير خودىگفتند "شهيد" نمىخواندند و در تجليل آن كفريات را نمىگفتند و تعرض بعلماء سلف نمىكردند وتوهينات ظاهر بشعائر اسلام نمىكردند. واى به حال ما مسلمين. احترام سيد و مولاى ما ابوالفضل آنمظهر ورع اميرالمؤمنين(ع) را نگاه نداشتند اگر اين حريت مطلقه نبود، تشيع را فخر خودمىدانستند نه آنكه انكار او را در جرائد خود بنمايند و مسالك "طالب اوف" كه طريق اضمحلال تشيعرا نوشته، بخرند.اگر اين حريت نبود، آن خبيث نمىنوشت كه قانون قرآن، امروز ما را كافى نيست. اگرحريت مطلق نبود اينهمه منكرات در معابر، شايع نمىشد.»
8 - سوءتفاهم در مفهوم «آزادى»!!
همچنين شيخ هشدارمىدهد كه گروهى لامذهب طرفدار انگليس و... از كلمات متشابه چون آزادىسوءاستفاده مىكنند و مىپرسد:
«آيا هنوز هم معلوم ما نشده كه اين عده قليل بتدليس و تلبيس مىخواستند كه قانون اسلام را تغييربدهند چنانكه سامرى، دين موسى(ع) را از ميان برد كه اول ترغيب كرد مردم را به خداى موسى(ع)پس ازآن گفت كه اين گوساله، همان خداى موسى(ع) است و آدمهاى نفهم هم قبول كردند. اگر اينجماعت، مقصودى جز اجراء قانون الهى نداشتند چرا قانون مجازاتشان تمام برخلاف قانون الهىاست؟ مگر دولت مىتواند اعراض از قانون الهى بكند و خود را از آن خارج كند؟ اگر مقصود، حفظحماى اسلام و مسلمين بود، چرا عدليه را مجمع اشخاص معلوم الحال كردند و چرا آن قاضى هتاكلامذهب را به قضاوت فلان اداره، مقرر نمودند و چرابه گرفتن رشوه، محض خوشى خاطرزن گبرى،اسلام را خوار و ذليل كردند و چرا ميزان رفع خصومات را استنطاق - شكنجه - كه قانون كافران است،معين كردند؟ اگر اين اساس، جهت تقويت اسلام بود چرا تمام اشخاص لاابالى در دين و فرق ضالهازبهايى و ازلى و اشخاص فاسدالعقيده و دنياخواهان جاهل و يهودى و نصارى و مجوسى وبتپرستهاى هندو و تمام ممالك كفر و كليه فرق، طالب قوت آن شدهاند و تقويت نمودهاند ومحبوبالقلوب تمام فرق ضاله و مضله از طبيعيين و غيرهم شد؟ اى عزيز، اگر مقصود، تقويت اسلامبود، انگليس حامى آن نمىشد. اگر مقصودشان عمل به قرآن بود، عوام را گول نداده، پناه به كفرنمىبردند و كافران را يار و محل اسرار خود قرارنمىدادند و حال آنكه چند آيه در كلامالله هست كهمىفرمايد كفار را ناصر و دوست و محل اسرار خود قرارندهيد.»
9- «ميرزا ملكم» هم اسلامشناس شده است!!
«آخر مقبول كدام احمق است كه كفر، حامى اسلام شود و ميرزاملكمنصارى، حامى اسلام و عدلاسلامى شده باشد؟ من تعجب دارم از بىتصورى اين جماعت. آخر اى بىملاحظه، چگونه تصديق مىكنى كه خود همان ظالمان و مستبدين ديروز، حال خواهانعدل اسلامى باشند و اراذل و اوباش، خواهان آن شده باشند؟ ولى اشخاصى كه قدس و ورعآنهامشهود عامه ناس است و گوشهنشين ديار شما بودند و ابدا ربطى به اعضاء دولت نداشتند زحمتهابرخود راه بدهند در تخريب اساس عدل؟ اف براين دانش كه قبول كند اين جريدهنگاران معلومالحالو فرق مختلفه ضاله و ملكم خان و امثال اينها مؤيد اساس عدل اسلامى و جانفشان از براى آن باشندولى مقدسين و ائمه جماعات كه بالكليه از امور عامه، معزول داشتهاند خود را، سعى درتخريب اساسعدل اسلامى بنمايند و اينان در مقام تضييع و تخريب شرع باشند و آنان درمقام حفظ شرع برآيند؟!اى عزيز، اگر مقصود، حفظ شرع بود، نمىگفتند كه فقط "مشروطه"، محبوب ماست و نخواهيم راضىشد كه كلمه "مشروعه" هم در كنار او نوشته شود. اگر در اين كار، قوت اسلام بود پس چرا اشخاصمعروف به تقوى و زهد و ايمان و شعائراسلام، خوار و موهون شده ولى فرقههاى ضاله و ملاحده و آثاركفر، قوى و ظاهرشدهاند؟ چرا اينهمه در جرايدشان تكريمات از فرقه زرتشتى و شاهان و سلاطينكيان مىكردند و شاهان را كه خبيثترين طوايفند، طايفه نجيبه مىخوانند؟ چرا اينهمه جرائد پر ازكفر را كه سبب تضعيف مسلمين است منع نمىكردند و اگر گرفتن و منع آنها ممكن نبود پس چگونهگرفتن و مجازات كردن آن ملاى پيرمرد ريش سفيد و مقتدر و امثال آن ممكن بود؟ اگر بناى آن، بهامر بمعروف و نهى ازمنكر بود چرا اينك حسبالقانون، سد اين باب شده است و به هر كس حرفى ازاين باب زده، مىگفت كه شرف مرا بردى؟ اگر بناى آنان بر دولت اسلام است، چرايك عضوى از روسپول مىگرفت و ديگرى از انگليس و چرا هر روزى يك ماده فسادى برپا كردند و نمىگذاشتند كه شعلهفساد و ظلم و تعدى و هرج و مرج بخوابد؟»
10- «لائيسيتهانگليسى»،جايگزينآرمانهاىاصيلقيام:
«برادر عزيزم، بدان كه حقيقت مشروطهاى - كه اينان مىگويند - عبارت از آن است كه قوانينى مستقلامطابق با اكثر آراء بنويسند، بعقول ناقصه خودشان و بدون ملاحظه موافقت آن با شرع اطهر، بلكههرچه به نظر آنها نيكو و مستحسن آمد، آن را قانون مملكتى قرار بدهند. سواى اين، آنچه بتو گفتهاند،كذب محض است. اگر در قانون اساسى، محض تدليس و از باب لابدى، نوشتند كه "بايد موادش مطابقشرع باشد"، ولى باز در همان - متن - نوشتند كه تمام مواد قانونيه، قابل تغيير است و ازجمله، همينماده "موافق شرع بودن" اوست كه اين را هم استثناء نكردند و آنهم تغيير داده مىشود، بقوه جبريهقانون مشروطه مطلقه و حالا هم محض بستن دهان من و تواسم شرع را - فعلا - به زبان مىرانند وعملشان تماما برخلاف است چنانكه مشاهده كرديد و اين مطلب اگر چه خلاف قانون الهى است ولىاى كاش مقصودشان همين بود. نه به جان عزيزت، بلكه اين مطلب را اسباب تحصيل اغراض فاسدهخود قرارداده بودند. مراد، آشفته كردن ميدان بود تاآنكه دزد دين و جان و مال، در ميدان آشفته،كارخود بكند و كاش غرض فاسد، يك چيزبود. هرصنفى به غرضى، اقدام در اين كاركرد. حس ظاهرشما را هم از شما سلب نمودهاند چشم سر باز كنيد و گوش قلب فراداريد.مصلح راازمفسدتميزدهيد. حالاتشان را مشاهده نمائيد و از جو، طمع درويدن گندم نداشته باشيد. اى برادران آگاه باشيد و تفكر بفرمائيد و اغراض نفسانيه دنيوى راكه عاقبتسوء دارد، به كنار بگذاريدو بدانيد كه طبع مملكت ما را غذاى مشروطه اروپا، دردى استبىدواوجراحتىاستفوقجراح.»
11- وحى جديد!!
«امر منتهى به آن خواهد شد كه از اسلام واقعى، نماند جز اسمى، بلكه نماند مگر اسم فرق ضاله. اينحال و بلدان معموره ايران است و اما طرق و بيابانها بكلى مسدود و مختل خواهدشد بهسبب طغيانايلات و قطاعالطريق كه از هر زاويه، سرى بلند خواهد كرد و هر رمه را گرگهاى خونخوار، احاطهخواهند نمود و اموال عامه اهل ايران، بتاخت و تاراج خواهد رفت و اختلال امر به حدى خواهد رسيدكه ولو خارجه هم به شما اعانت كند، اصلاحپذير نشود مگر به قتل عام و نهب اموال آنهم درمدتمتمادى. من نمىدانم رجاء وقوع چه ظلمى را در نظر گرفتهاند كه اعظم است از اضمحلال دين وسفك دماء مسلمين و نهب اين اموال محترمه؟ شايد وحى جديدى بسوى آنها شده باشد.»
12- جهاد شيخ براى اصلاح اقتصاد بازار و دعوت به عدالت:
«اى تجار اينقدر دنياپرست نباشيد، محض تعمير دنيا اينگونه اقدامات مكنيد، ربانخوريد و نگوئيدماها آنچه مىدهيم و مىگيريم، دهنده، راضى و ماهم راضى هستيم. اين رضايتبه حرام است، دوحرام كردهايد. البته آنكس كه پول به شراب مىدهد، در كمال رضا مىدهد ولى خريدنش حرام ورضاى به پول دادنش، حرام ديگر است. حرام كه بهسبب رضابودن، حلال نمىشود. اى كسبه،كمفروشى را كنار بگذاريد، جنس بد و خوب را داخل يكديگر نكنيد كه بدون خبردادن به مشترىبفروشيد، اينقدر حرص دنيا نداشته باشيد. اى مردم، از حضور جماعات و استماع مواعظ، غفلتننمائيد، متاع فانى بدهيد و متاع باقى بخريد، راضى به بىعصمتى زنها و دختران خود نشويد.»
13 - شيخ بامشروطيت و بر مشروطيت!!
«در اين عصر، عنوان (كنستيتوسيون) كه از مخترعات ملل خارجه است، توسط جمعى كه خود راسياسى و (سيويليزه) لقب دادند در مملكت ايران ظهور يافت و اهالى ايران را بر سه فرقه تقسيم كرد.يك فرقه، فريفته و شيفته بيانات گويندگان و مؤسسين اين اساس شده، استقبال كردند و پذيرفتند.فرقه ديگر، منكر محض شدند و اظهار داشتند كه اين وضع، از بدع ممالكى است كه قانون مدونسماوى ندارند و به شرايع انبياء و رسل، معتقد نيستند اگرچه بصورت در عداد موحدين، محسوبمىشوندوفرقهاىهمبواسطهاستماعكلمات متضاد ازفرقتين مزبورتين، متردد ماندند ومتوقف شدند. حضرت حجتالاسلام، در آغاز انتشار اين عنوان، "در دفاع از مشروطه" جدا مساعدت فرموديد ولىدر اثناء عمل، بيكباره منفصل شده و از حضور در مجلس شورى، استنكاف فرموديد و چيزى نگذشتكه بواسطه سوءقصد طرف مقابل با گروهى ازمجتهدين و ائمه جماعت و اهل تقوى، به زاويه مقدسهحضرت عبدالعظيم(ع) پناهيديد. سؤال اينست كه: آن موافقتها و مساعدات جدى، بچه جهتبهمخالفت و مهاجرت پيوست؟ آياموجب شرعى و مقتضى مذهبى داشت و اين مشروطه را با قوانينقرآنى و موازين شريعت آسمانى، مخالف يافتيد كه مخالفت فرموديد يا آنكه اين جدائى و مخالفت، موجب ديگرى از عوارض عادى و اتفاقى داشت؟»
14- كلمه طيبه «عدل»:
«منشا اين انحراف - كه بتدريج در بخشى از صفوف مشروطهطلبان پديد آمد - طبيعى مشربها مىباشندكه از همسايهها اكتساب نمودند و بصورت بسيارخوشى اظهار داشتند كه قهرا هركس فريفته اين عنوان وطالب اين مقصد است و در طلب عدل برمىآيد و كلمه طيبه "العدل" را هركس اصغاء نمود بىاختياردر تحصيل آن مىكوشد و به اندازه وسعتخود از بذل مال و جان خوددارى نمىكند، منجمله اينداعى اقدام دراين امر نمودم و متحمل زحمات در سفر و حضر شدم و اسباب هم مساعدت نمود اماوقتيكه شروع باجراء اين مقصد شد ديدم دستهاى كه متهم به بعضى از انحرافها بودند، بتدريج وارد كارشدند. كمكم كلمات موهمه از ايشان شنيده شد، حمل بر صحت كرديم تا آنكه يك درجه پرده از آنبرداشتند، باز هم اغماض شد كه شايد اينها براى انتظام امور و بسط عدالت است، تا آنكه رفته رفته،بناى قانون نويسى كه شد، گاهى با بعضى مذاكره مىشد كه گويا جعل بدعت مىخواهند بكنند. گفتيمموكل كيست و موكل فيه چيست؟ اگر مطالب امور عرفيه است، ترتيبات دينيه لازم نيست واگر مقصد،امور شرعيه عامه است، راجع به ولايت است نه وكالت. ولايت در زمان غيبت امام زمان عجلالله فرجه با فقهاء و مجتهدين است... جواب اين كلمات رابعضى به تسويلات و تسويفات مىدادند تا آنكه آن دستور نوشته شد و خواهش تطبيق آنرا با قواعداسلاميه نمودند. داعى با ياسى كه از ترتيبات داشتم مماشاتا مساعدت نمودم و وقتى راصرف اين كار باجمعى از علماء كردم و بهقدر ميسور، "تطبيق با شرع"، يك درجه شد چنانچه قانون مشتملهبراصلاحات و تصحيحات، نزد داعى است لكن فرقهاى كه زمام امور حل و عقد مطالب و قبض وبسط بدست آنها بود، مساعدت نمىكردند بلكه صريحا و علنا گفتند كه ممكن نيست "مشروطه"، منطبقبا قواعد الهيه واسلاميه شود چون با اين تصحيحات و تطبيقات دينى، ديگر دول خارجه، ما را بعنوانمشروطه نخواهند شناخت!!»
15- تن به «نظارت فقيه» هم نمىدهند:
شيخ مىگويد:
«چون ديدم اينطور استبه مساعدت جمعى، ماده "نظارت مجتهدين" درهر عصر براى تميز آراءمجلس را اظهار كرديم و چون نتوانستند - صريحا رد كنند، ظاهرا قبول كردند و فصلى بازحمات زيادو توافق همه نوشته شد، محض تثبيت، براى اينكه رجوعى نشود، عليحده به طبع رسانده و بهمهولايات انتشار داده شد اما چون اين را ديدند بالمره از مقاصد فاسده خود محروماند، كردند آنچهكردند و ديدم آنچه ديدم و كشيدم آنچه كشيدم و در واقعه زاويه مقدسه در ظرف نود روز با جمعى كثيراز مجتهدين آنچه گفتنى و نوشتنى بود، گفته و نوشته شد و به همه رسانده شد تا عاقبت ورقه التزامباحكام اسلام و عدم تخطى از آن را دادند و اين داعى و علماء اعلام، مراجعت كرديم. اما بعد از تفرقه انداختن ميان ما، جو را صافى و عرصه را خالى ديدند و قانون را تحريف كرده و آنماده نظارت را باغواء جمعىازامثال خوارجنهروان، تصرفنموده بر وجهىكه فائده آن را بردند وسادهلوحان تصديقكردند. دزدى كه نسيم رابدزدد، دزد است دركعبه، گليم را بدزدد، دزد است و حال بعد از تاسيس بدعت و تدوين ضلالت، شروع به عمليات نمودند و بالجمله، اين فتنه عظمى ازبدو ظهور و بروز تا يوم انقراض، سه مرحله را طى كرد: اول) مرحله تقرير و عنوان، دوم) مرحله تحرير و اعلام، سيم) مرحله عمل. در مرحله اولى، متابعت كردند شيطان مزين سؤرا، و به اندازهاى عنوان خوش كردند كه عالم و عامى،مفتون شديم و از پى تحصيل آن به بذل جان، حاضر شديم و اما مرحله ثانيه، تحرير و اعلان را در بدوامر، با جماليات و مبهمات، قناعت كرده و بعد از خوض در كار، پرده برداشته شده چه از طرف خود آنهيئتخبيثه و چه به برداشتن شريعت از دسته بىباك ناپاك كه هرچه بتوانند با اعلانات و روزنامجاتخود نسبتبهر محترمى از دين و علماء عاملين متدينين بگويند و بنويسند و به طبع برسانند و يكبرهه از زمان باين كار شنيع مشغول بودند و هرچه داعى و ساير مسلمانان استغاثه نموديم به جائىنرسيد و اگر كسى بخواهد مزخرفات روزنامجات آنان در اين مدت راجمع نمايد كتابها مىشود ومرحله سيم، مرحله عمليات بود كه اكنون جارى است.»
16- قرائت انگليسى و ليبرالى از «مشروطيت» را نمىخواهيم:
شيخ مىنويسد:
«ماده ديگر اين قانون، آزادى كامل بيان و قلم است و بهموجب اين ماده، بسيارى از محرمات، حلالشد زيرا كه فقط دوامر مستثنى شد حال آنكه از محرمات ضروريه، يكى هم افتراست و يكى غيبت ازمسلم است و قذف مسلم و ايذاء و سب و فحش و توهين و تخويف و تهديد و امثال آن، آزادى اين امورآيا غير از حلال كردن حرام خدا است؟ از طرفى نهى از منكر، از اصول عمليات است و اين نويسنده وراى دهنده، نهى از منكر كرده است ولى اينان در ذيل اين ماده، حكم مجازات براى هرگونه نهى ازمنكر مقرر كردهاند!!».
17- عدل، مقولهاى شرعى يا غير شرعى؟
«بدانكه "بالعدل قامت السموات و الارض" و لزوم عدل، عقلا و شرعا ظاهر است و اين عبارت كهظلم بالسويه، عدل است، به ظاهرش ناصحيح است. اى مسلمان، اسلام كه دين ما و امتحضرت ختمى مرتبت(ص) است، از همه اديان، اكمل و بناى آنبرعدل تام است كما قال الله تعالى: ان الله يامر بالعدل و الاحسان. و در دين اسلام بحمدالله تعالى،نيست مگر عدل.»
نكته مهمى كه شيخ بدان اشاره دارد آن است كه حسن "عدالت و عدالتطلبى"، جزء مستقلات عقلىاست و شرع هم آن را امضاء كرده اما كشف همه مصاديق عدل و ظلم، و قضاوت در همه موارد كه "فلانعمل يا شيئ،حق چه كسى است؟!" يعنى حكم به اينكه دركجا و كدام حق، "مصداق عدل است و فرد ذيحقكيست ؟،" اينها ديگر نه لزوما جزء مستقلات عقليه است و نه امور اعتبارى محض، بلكه عقل بايد در ذيلتعاليم نبوت و شرع الهى، داورى و كشف كند كه چه چيز، حق چه كسى است و بشريت، چه حقوقى و چهحدودى (مشترك يا متفاوت) دارند؟ و اينجاست كه مسلمان و ملحد، درباب ميزان و نوع حقوق بشر وحدود بشر، اختلاف مىكنند.
بنابراين، نظريه بسيار مهم شيخ، كه از "عدليه" و درعين حال، "شرعيه" است، آن است كه حسن عدالتو قبح ظلم، جداى از شريعت، قابل درك است اما كشف كليه مصاديق عدل و ظلم و نحوه اجراء عدالت،بدون اطاعت از احكام الهى و بدون كمك شرع، امكان ندارد واز طريق احكام شرع الهى است كه عدالت رامىتوان اجرا كرد و بعبارت ديگر، عدالت، بدون شريعت، محال است. بدين علت است كه بايد نبوت وسلطنت (حاكميت)، دريكجا جمع و يا هماهنگ باشد يعنى قدرت سياسى حاكميت، تابع تعاليم دين باشدتا با اجراى شريعت، عدالت تحقق يابد.
18- تفكيك نبوت از حكومت؟!
«نبوت و سلطنت (حكومت)، در انبياء سلف، مختلف بود، گاهى مجتمع و گاهى مفترق و در وجودمبارك نبىاكرم و پيغمبر خاتم عليه و على آله الصلوة و همچنين در خلفاء آن بزرگوار نيز چنين بود تاچندين ماه بعد از عروض سوانح، مركز اين دو امر يعنى "تحمل احكام دينيه" و "اعمال قدرت وشوكت و امنيت"، در دو محل، واقع شد (تفكيك دين از حكومت) اما فىالحقيقه اين دو هريكمكمل و متمم ديگرى هستند و بايد با هم باشند يعنى بناى اسلامى بر اين دو امر است: نيابت در امورنبوتى وحكومتى. و بدون اين دو، احكام اسلاميه معطل خواهد بود. حكومتبايد قوه اجرائيه احكاماسلام باشد پس تحصيل عدالتبه اجرا احكام اسلام است و در اسلام، انذار و وعده و وعيد مثل اقامهحدود، هر دو، كار اجرا است. و هر مقدار، يقين به مبداء و معاد و خداترسى و اميدوارى، شديدترباشد،عدالت، منبسطتر خواهد بود و هر چه از اين كاسته شود، بىاعتدالى زياده خواهد شد. در اوايلاسلام، نظر به قرب عهد رسالت و ظهورات اولياء حق، بسط عدالت زيادتر بود، بعد از زمان غيبت امامزمان(ع) كه امر، به نواب خاص و عام آن بزرگوار راجع شد كم كم بواسطه سوانح و حوادثى، ضعف درعقائد پديد آمد و از اينرو بىاعتدالى زياد شد. اگر بخواهند بسط عدالتشود بايد تقويت اين دو بشوديعنى حمله احكام و اولىالشو كه من اهلالاسلام. اين است راه تحصيل عدالت صحيحه نافعه. بلى يك مطلب عدالتنما در اين اعصار، متداول شد به اين ترتيب كه جمعى از طبيعى مسلكان كهمنكر مبدء و معادند و منحصر مىدانند زندگانى را به همين دنيا، ديدند كه بدون ترتيب قانونى و با هرجو مرج، به انتفاعات زندگانى دنيوى، نايل نمىشوند، از اينرو از شرايع مقدسه آسمانى منسوخ و ازعقول ناقصه خود، ترتيبى دادند و نام قانون بر آن گذاردند و رفتند زير بار آن، محض نيل به مشتهياتخود. و از اين ترتيب انتظاماتى دادند و فقط آمرو ناهى آن، همان قانون و مجازات دنيوى مترتب برآناست ولى آمروناهى قلبى ندارند. اينست كه قبائح بروجه انتظام در آن شايع شده و ظلم بروجه تساوىدر آنها زيادتر گردد و تاامنيت ازطرف قانون پيدامىكنند، مرتكب خيانات و بىاعتدالى مىشوند. حالا اى مسلمانزاده كه قدر نعمتالهى را نمىدانى و نمىفهمى كه چه دين قويمى داريم و چهانتفاعات از آن مىتوانى برد و چه اصلاحات دنيا و آخرت مىتوانى نمود، آيا شايسته است كه دستاز اين راه مستقيم برداريم و متاسى شويم به مردمان ناقصالعقل و آن ظلم عظيم را كه بواسطهعموميت، مسمى "بعدل" شد، متحمل شويم و منهمك در دنيا و معرض از مبداء و معاد گرديم و فقطدر مقام اصلاح دنيا و تحصيل ثروت باشيم؟ اينهمه انبياء كه از جانب خداوند مبعوث شدند، نتيجهبعثت آنها ترغيب بنىآدم بود به عوالم آخرت و تزهيد از اين دنياى فانى. بر عكس آنچه در اين دوسال، ناطقين ما به دهن عامه مردم مىدادند كه بايد فقط پىدنيا رفت و فقط تحصيل ثروت كرد.»
19 - تزوير و تحريف دين
«شخصى ازاين شياطين وقتى در خلوت بهعنوان دلسوزى باهل مملكت مىگفت كه اصلاح فقر اينمملكتبه دو چيز است: اول، كم كردن خرج و ثانى، زياد كردن دخل. و از براى اول، بهتر چيزى كهخرجراكم مىكند، رفع حجاب است از زنها كهآنوقت عوض بيرون و اندرون، يكدست لباس. كافيست اورا، يك دستگاهاراده، كاربهراه ميافتد، يكميهمانىازدوستانزنانه ومردانهمجتمعابس است و هكذا. اى غيرتمند تاملنما كه چه خيالات درباره تو دارند و شواهد اين امر از ارباب جرائد و صاحبان نطقبسياربود. الحمدلله كه تا حال به مراد نرسيدند و اميد كه بعد هم نرسند.»
20- توسعه به سبك «سرمايهدارى»، خلاف روح شريعت محمدى است!
«اى برادر، تامل كن، اگر مطلب، خوب - و بنفع مردم ما - بود چرا حامى آن، مردمان فاسدالعقيده وفاسدالعمل هستند؟ بلى بعض ظاهرالصلاح هم بودند كه، از سادهلوحى، گول خوردند و يا از سنخخوارج نهروان بودند و حقيقت امتحان بزرگ الهى بود و به اندازه شياطين به تردستى و تندى و چابكى حركت مىكردند كه در احساس، مشتبه به نظر مىآمد و عجبا كه اين حادثه خبيثه را مستند مىكردند بنصرت امام زمان(ع) و به مردمان فسقه و فجره بلكه كفره، مخاطبات وتوصيفات وتكريماتى كه شان اولياءالله و شهدا و صالحين بود، مىنمودند. واقعا فتنه بزرگى بود.»
21- خط نفاق و التقاط، بتدريج علنى و شفاف خواهد شد:
اما شيخ، فريب ظاهر را نخورده و چشم به پشت پرده توطئه دارد كه:
«از اين قبيل در اين ضلالت نامه، بسيار است. با آنكه محض اشتباه، زحماتى كشيدند و مجملاتىنوشتند و همه را حواله نمودند به قانون معهذا قريب به بيست مطلب مخالف حكم صريح اسلام استو ابدا محمل صحتى ندارد. قانونى براى عدليه نوشتند كه چندين ماه مضبوط بود و جرات ننمودند كهامضاء نموده و بيرون بدهند. اين اجمالى است از مفصلات آن فتنه عظيمه.»
روزنامه شيخ شهيد
شيخ فضل الله در دوره اعتراض منفى تحصن در حضرت عبدالعظيم(ع)، دستبه انتشار روزنامهاى زدتا مواضع سياسى و مبانى نظرى ديدگاههاى خود را درباب "مشروطه مشروعه" ومبارزه توام با استبداد ونيز مشروطه ليبرال براى افكار عمومى توضيح دهد. در شماره آينده برخى از تحليلهاى شيخ شهيد ومواضع و استدلالهاى او را مورد توجه قرار مىدهيم زيرا اين روزنامه در واقع، سخنگوى نهضت مقاومتشيخ شهيد بوده است.
ماخذ: شيخ شهيد فضلا... نورى - رسائل، اعلاميهها، مكتوبات، روزنامه و چند گزارش - گردآورى محمد تركمان چاپ مؤسسه خدمات فرهنگى و آثار و مقالات پراكنده.
منبع:فصلنامه كتاب نقدشماره 9
/س