جايگاه فرهنگ درتوسعه از ديدگاه حضرت امام خمينى
چكيده
1- اهميت فرهنگ
در زمينه نقش فرهنگ در موجوديت جامعه بايد گفت، حوزه نفوذ فرهنگ به همه ابعاد زندگى بشر كشيده شده است و همه ويژگيهاى غيرفيزيكى و متمايزكننده انسانها از يكديگر و نيز همه ويژگيهاى متفرقه جوامع در فرهنگ آنها نهفته است.
حضرت امام خمينى(رحمت الله علیه) اين مفهوم را با تصريح بيشتر چنين بيان مىفرمايند:
«بىشك بالاترين و والاترين عنصرى كه در موجوديت هر جامعه دخالت اساسى دارد، فرهنگ آن جامعه است. اساسا فرهنگ هر جامعه هويت و موجوديت آن جامعه را تشكيل مىدهد.» (2)
و به طور اساسى فرهنگ است كه ويژگيهاى مشترك به وجود آورنده يك مليت را تشكيل مىدهد و بدون وجود يك فرهنگ واحد، افراد تبعه يك كشور را نبايد يك ملت ناميد. لذا مىتوان گفت اساس مليتيك ملت فرهنگ است. (3)
اين اهميت والاى فرهنگ در هويت و موجوديت جوامع از تعاريفى كه براى فرهنگ شده نيز متسفاد است. چنان چه مىبينيم همه ابعاد علوم، فنون، ادبيات، هنر، اخلاق، ارزشها، باورها، اعتقادات و ... جوامع را در حيطه فرهنگ جاى مىدهند. بديهى است ويژگيهاى مفترقه جوامع نيز همينهاست. كل تمدن بشرى از اين مجموعه ساخته شده است. هر جامعهاى نيز مرهون اين ابعاد زندگى اجتماعى خود است. زيرا همه پيشرفتهاى يك جامعه در پيشرفت علوم و اعتقادات و ارزشهاى آن منعكس مىشود و بشر بدون ابعاد فرهنگى حيات، بشرى بدوى و عقبمانده خواهد بود كه در جوامع امروزى تصور وجود آن نيز مشكل است.
مىتوان گفت :
«فرهنگ مبداء همه خوشبختيها و بدبختيهاى ملت است.» (4) زيرا تمام خوشبختيها و بدبختيهاى جوامع، بستگى به بهرهمندى از پيشرفت علوم و فنون و عملكرد اعتقادات، اخلاق، ارزشها، هنر و ... در زمينههاى مختلف اجتماعى دارد. با عملكرد صحيح اين ابعاد فرهنگ و نيز بهرهمندى از نتايج پيشرفت علوم و فنون، جوامع مىتوانند به خوشبختى برسند. مىتوان گفت همه امور جوامع بستگى تام به فرهنگ آنها دارد.لذا «اگر مشكلات فرهنگى و آموزشى به صورتى كه مصالح كشور اقتضا مىكند حل شود، ديگر مسائل به آسانى حل مىگردد.» (5) بر اين اساس حضرت امام مىفرمايند:
«راءس همه اصلاحات اصلاح فرهنگ است.» (6)
نه تنها فرهنگ، سازنده خوشبختى ملتهاستبلكه انحطاط ملتها نيز در گرو فرهنگ جامعه است. زيرا پايههاى اعتقادى، اخلاقى، علمى و هنرى جوامع كه موجب خوشبختى ملتها هستند با انحراف فرهنگ، مضمحل مىشود و انسانها به انحطاط كشيده مىشوند.
«اگر فرهنگ ناصالح شد، اين جوانهايى كه تربيت مىشوند به اين تربيتهاى فرهنگ ناصالح، اينها در آتيه فساد ايجاد مىكنند ... وقتى فرهنگ فاسد شد، جوانهاى ما كه زيربناى تاسيس همه چيز هستند، از دست ما مىروند و انگل بار مىآيند.» (7)
فرهنگ نه تنها انسانها را به انحطاط مىكشد بلكه مىتواند موجب انحطاط و پوچى و در نهايت اضمحلال جوامع شود. (8)
2- فرهنگ بستر توسعه
مىبينيم كه عمل افراد متكى به ارزشها، اعتقادات و باورهاى افراد و نيز امكانات فرد و جامعه از جهات مختلف علمى، هنرى و نيز مادى دارد. بر اين اساس مىتوان گفت فرهنگ مبداءى است كه اعمال انسانها و به تبع آن مسير تكاملى جامعه از آن نشات مىگيرد. (9)
چنان چه اگر جامعهاى فرهنگى ضد توسعه داشته باشد، اين فرهنگ موجد اعمالى از سوى اعضاى جامعه خواهد شد كه نه تنها در جهت توسعه و پيشرفت جامعه عمل نخواهند كرد، بلكه راه پيشرفت را نيز سد مىكنند و موجب انحطاط جامعه مىشوند. لذا براى تحقق پيشرفت و توسعه جامعه، ضرورت دارد فرهنگ آن جامعه موافق با توسعه باشد.
با اين توضيحات مىتوان گفت، بستر و مسيرى كه اصلاح امور بايد طى كند، بستر فرهنگ است. يعنى جامعه تنها در بستر فرهنگى مناسب است كه مىتواند به توسعه و پيشرفت دلخواه دستيابد. بديهى است كه اگر اين بستر نامناسب باشد، توسعه نيز تحقق نخواهد يافت و يا حداقل به صورت دلخواه نخواهد بود. بر اين اساس:
«راه اصلاح يك مملكتى، فرهنگ آن مملكت است. اصلاح بايد از فرهنگ شروع بشود ... اگر فرهنگ درستبشود يك مملكت اصلاح مىشود.» (10)
در اينجاست كه ضرورت تحول فرهنگى ايجاد مىشود. زيرا اگر بخواهيم جامعهاى پيشرفت كند و به طرف تعالى حركت كند، بايد زمينههاى آن در مجريان اين پيشرفت و حركت ايجاد شود و گفتيم كه اين زمينهها نيز چيزى جز فرهنگ جامعه نيست. بنابراين ضرورت تحول فرهنگى براى دستيابى به توسعه نمايان مىشود. (11)
3- تقدم تحول فرهنگى
«اجانب خصوصا آمريكا در نيم قرن اخير كوشش داشتند و دارند فرهنگ و برنامههاى فرهنگى و علمى و ادبى ما را از محتواى اسلامى انسانى ملى خود خالى و به جاى آن فرهنگ استعمارى و استبدادى بنشانند. فرهنگ زمان طاغوت، كشور ما را تا لب پرتگاه سقوط كشاند و خداوند تعالى به داد اين كشور اسلامى رسيد. ولى بدون تغييرات صحيح بنيادى و تحول فرهنگى و علمى، امكان تحول فكرى و روحى نيست و بايد با كوشش همه جانبه از طرف دولت و رؤساى دانشگاهها و فرهنگيان و جوانان دانشجو به مقصود نزديك شويم و انشاءالله تعالى از پيوستگى و وابستگى نجات پيدا كنيم و كشور عزيزمان را نجات دهيم.» (13)
مىبينيم حضرت امام به طور صريح تاكيد دارند كه براى دستيابى به پيشرفت و اصلاح مملكت در جهت اهداف انقلاب، بايد فرهنگ ضدتوسعه به فرهنگ موافق توسعه و پيشرفت اصلاح شود. بنابراين، تحول در فرهنگ در جهت موافق توسعه، مىتواند مقدمهاى براى توسعه در ابعاد گوناگون باشد. البته بديهى است كه تحول فرهنگ صالح (موافق پيشرفت) به فرهنگ ناصالح (مخالف پيشرفت) نيز در جهت انحطاط جامعه عمل خواهد كرد.
در اينجا بيان اين نكته نيز ضرورى است كه بىشك چنانچه در تعريف توسعه ديديم، توسعه، يك پيشرفت همه جانبه در اجتماع است و در اين مقوله، پيشرفت فرهنگ نيز بخشى از توسعه مىباشد. و اگرچه گفتيم تحول فرهنگى موافق توسعه، زمينهساز توسعه است، اما فرهنگ در عملكرد توسعهاى داراى دو جنبه است : يكى، عواملى از فرهنگ كه عامل پيشرفت جامعه در ابعاد مختلف هستند و ديگرى، بخشى از فرهنگ كه در جريان توسعه، پيشرفت مىكند و شاخصهايى براى توسعهيافتگى يك جامعه است. به هر حال در اينجا منظور از فرهنگ، عواملى از فرهنگ مىباشد كه زمينهساز توسعه در ابعاد گوناگون خود است در ادامه برخى از عوامل فرهنگى مؤثر بر توسعه ازديدگاه حضرت امام خمينى(رحمت الله علیه) را تبيين مىكنيم.
4- عوامل فرهنگى مؤثر بر توسعه
1-4- اثر اعتقاد به خدا
«اگر ايمان به خدا و عمل براى خدا در فعاليتهاى اجتماعى و سياسى واقتصادى و ساير شئون زندگى بشر وارد شود، پيچيدهترين مشكلات امروزى جهان به آسانى حل مىشود. امروز دنيا، هم در اين بنبست گرفتار شده است وهم نمىخواهد به نوع هدايت انبياء تسليم شود، ولى سرانجام چارهاى جز تسليم ندارد.» (14)
اگر مجموعه اعتقادها و باورهاى افراد را درون فرهنگ ببينيم، بىترديد بايد پايه اصلى فرهنگ جامعه را كه رفتار انسانها را مىسازد، همين اعتقاد و ايمان به خدا دانست و بديهى است كه پايههاى رشد جامعه بر همين فرهنگ استوار است. بنابراين، رشد و توسعه جامعه و به طور كلى حيات جامعه بستگى مستقيم به فرهنگ و اعتقاد به خدا دارد. به تعبير حضرت امام خمينى(رحمت الله علیه) تنها وجود ايمان و اعتقاد به خدا مىتواند مملكت را احيا كند (15) و لذا براى احياى مملكت و پيشرفت آن بايد روح ايمان و اعتقاد به خدا را در جوانان ملت رشد داد.
احياى مملكت نيز وابسته به عوامل متعددى است كه مهمترين آنها از نظر حضرت امام، انسانها و شخصيت و فرهنگ آنهاست. بر اين اساس، ايمان و اعتقاد به خدا موجب ساخته شدن انسانى و در نتيجه بروز و ايجاد ويژگيهاى مختلفى در انسان مىشود كه همگى موجب تسريع حركت انسانها براى دستيابى به اهداف جامعه يا همان توسعه به معناى كامل مىشوند. حضرت امام، بىاعتقادى به خدا را موجب بىتوجهى به مصالح كشور و توجه صرف به مصلحتخود و در نتيجه نرفتن به دنبال امور لازم مملكت مىدانند و براساس اين تفكر و اعتقاد به خداست كه حضرت، تمام گرفتاريهاى كشور و ملت را از نبودن ايمان به خدا مىدانند.
در عين حال بر اين باورند كه اعتقاد به خدا را بايد حكومت و دستگاه تربيتى در مردم ايجاد و تقويت كند زيرا اين اعتقاد، به خودى خود، به حد لازم و كافى وجود ندارد و اگر افراد جامعه به حال خود واگذار شوند جامعه باز هم به تباهى كشيده مىشود:
«اگر ما و شما دستبه هم بدهيم و جوانها را مومن و متقى بار بياوريم مملكتمان تا آخر احياء مىشود و اگر چنانچه ما كوتاهى بكنيم. اين مسئوليتبزرگ را ما به دوش خودمان بكشيم و كوتاهى بكنيم در حق فرزندان اين مملكت فرض كنيد چند روزى هم يك چيزى بشود و يك صورتى پيدا بكند فردا بدتر از اين است.» (16)
چنانچه گفتيم از ديدگاه حضرت امام، اعتقاد واقعى به خدا نه تنها به طور مستقيم بر جريانهاى اجتماعى اثر مىگذارد، بلكه خود باعث ايجاد خصلتهايى در افراد اجتماع مىشود كه اين خصلتها تسريعكننده جريان توسعه هستند. در ادامه به اين اثرات اشاره مىكنيم.
آثار وجود اعتقاد به خدا در افراد جامعه
1- تعهد به اسلام :
اين تعهد دينى مىتواند افراد را در انجام وظايف كمك كند تا بهتر و مفيدتر براى جامعه خدمت كنند و اين امر موجب پيشرفت جامعه و فراهم آمدن مقدمات لازم براى توسعه سريعتر و بهتر مىشود. حضرت امام در اين زمينه مىفرمايند:
«من به شما نويد مىدهم كه انشاءالله كشور شما كشور صحيح خوب بشود به شرط اين كه متعهد به اسلام باشيد و متوجه باشيد به اينكه خداى تبارك و تعالى عنايتبه ما كرد...» (17)
2- نپذيرفتن ظلم:
«آدمى كه از زير دستگاه شما يا از دستگاه ما بيرون مىآيد، اگر مؤمن باشد، ديگر نمىشود كه زير بار ظلم اجانب برود و يا تطميع بتوانند بكنند اورا، اين تطميعها و تهديدها را همه، آنى كه تطميع مىشود و تهديد آنها [براو] اثر مىكند، آنهايى است كه ايمان ندارند.» (18)
در اين رابطه مىبينيم، جوامعى كه از خصوصيات فرهنگى آنان تن به ظلم دادن و صبر در ظلم است، ساليان طولانى زير سيطره استعمار بودهاند و جوامع اسلامى كه ايمان و اعتقاد به خداى محكمترى داشتهاند، كمتر به طور مستقيم استعمار شدهاند و در مبارزه با استعمار نيز رشادتهاى تحسين برانگيزى از خود نشان دادهاند. اكنون نيز با تقويت روح ايمان و اعتقاد واقعى به خدا، جوامع اسلامى بر عليه ظلم و ستم حاكم، سر به قيام برداشتهاند و مبارزه با ظلم در اين جوامع فراگيرتر است. بديهى است كه اينها تنها نقش اثر اعتقاد واقعى به خداست.
3- تطميع ناپذيرى:
«كسى كه اعتقاد به خدا نداشته باشد، كسى كه به روز جزا اعتقاد نداشته باشد اين نمىشود كه براى كشورش مفيد واقع بشود... مردمى مىتوانند كشور خودشان راحفظ كنند، مردمى مىتوانند مملكت و ملتخودشان را نجات بدهند كه معنويت داشته باشند. اگر معنويت دركار نباشد و همه مربوط به ماديتباشد، هر جا آخور بهتر است، سر آن آخور مىروند ولواين كه آن آخور راآمريكا برايش درست كند. اينهايى كه خيانتبه مملكت ما كردند و همه چيز ما را بردند، اينها پيششان فرق نمىكرد كه آمريكا بر آنها ماديت را بدهد، پارك و نمىدانم دستگاه را بدهد يا از يك راه صحيحى باشد. ... آنهايى كه خوردند و بردند و ما را به تباهى كشاندند، آنهايى بودند كه به اسلام كار نداشتند، اعتقاد نداشتند، به ماوراء طبيعت اعتقاد نداشتند، به معنويات عقيده نداشتند. آنها مىگفتند همين چهار روز زندگى است. پس هر چه هستبهتر و مرفهتر، از هر راهى مىخواهد باشد.» (20)
4- تلقى كار به منزله عبادت (افزايش كارآيى):
هنگامى كه انسان در اين عبادت و كار انگيزه الهى داشت و هدفش جلب رضايتخدا بود، با تمام قدرت و توان به انجام آن خواهد پرداخت. در نتيجه كارايى بسيار زيادى خواهد داشت. چنين كارى كه با حداكثر توان انجام مىشود كارآترين شيوه فعاليت است و قرين موفقيتخواهد بود. در اين زمينه امام مىفرمايند:
«اگر اين انگيزه شد، مسلما دنبال اين هستيد كه كار خوب باشد، وقتى انگيزه الهى شد ... وقتى كه انگيزه براى خدا شد، دنبال اين است كه اين كار را انجام بدهد به طورى كه خدا پسند باشد. از اين جهت در اين كار موفق است.» (22)
5- ايجاد بيدارى:
6- شجاعت :
7- ايمان، ضامن و عامل تداوم تلاش:
«اگر بخواهيد جمهورى اسلامى به همه معنا كه دارد، با همه محتوا كه دارد، در خارج تحقق پيدا بكند بايد كه از حالا به بعد هم همان ايمان را، همان قدرت ايمان را حفظ كنيد.»
بديهى است كه با عنايتبه توضيحات قبلى، هدف جمهورى اسلامى و تحقق اسلام، همان توسعه و تكامل جامعه است. اثر ايمان در تداوم تلاش به همين جا ختم نمىشود، بلكه وقتى فرد به خداايمان داشت و همه چيز را از او و براى او ديد، همه را سعى خود صرف تلاش بيشتر براى خدا خواهد كرد و حتى اگر در مقطعى با شكست مواجه شود، باز هم سست نمىشود و به همان صورت قبل و با تلاش كامل سعى در انجام وظيفه و كار خواهد داشت. (25)
اعتقاد به خدا علاوه بر اين اثرات، آثار بسيار مهم ديگرى نيز بر جامعه و افراد آن دارد. از جمله: اعتماد به نفس، صبر در برابر شدايد و تحمل مشتقات، اعتقاد به برابرى و برادرى و ... كه به دليل اهميت اين موارد، ديدگاه حضرت امام را در هر يك ازاين مباحثبه صورت مستقل بيان خواهيم كرد.
2-4- اثر آموزش بر توسعه
نقش علم و آموزش در پيشرفت
«مساله فرهنگ و آموزش و پرورش در راءس مسائل كشور است. اگر مشكلات فرهنگى و آموزشى به صورتى كه مصالح كشور اقتضا مىكند حل شود، ديگر مسائل به آسانى حل مىگردد.» (26)
به اين ترتيب از ديدگاه حضرت امام در صورت وجود علم و تهذيب، مىتوان از جهالت مادى و معنوى به طرف سعادت و كمال حركت كرد. با آموزش و پرورش صحيح اسلامى و مطابق مصالح اجتماع، مىتوان به پيشرفتهاى مختلف دستيافت و سعادت دنيوى و اخروى جامعه را تضمين كرد. نكته قابل توجه اينكه مساله آموزش و پرورش طبق فرمايش حضرت امام و از ديدگاه ايشان در بين عوامل مؤثر بر توسعه در راءس مسايل قرار دارد و مهمترين عامل است. به طورى كه با حل مسايل و رفع مشكلات موجود در آموزش و پرورش، مىتوان اميد داشت كه ديگر مسايل به آسانى حل شود. البته در ريشهيابى اين اهميت ويژه تعليم و تربيت در مقاطع مختلف فرمايش حضرت امام مبنى بر اينكه : «نقش دانشگاه در هر كشورى ساختن انسان است» (27) مىتواند پاسخگو باشد. زيرا چون انسان عامل اصلى حركت توسعه است، اگر او ساخته شود مىتواند عامل مفيدى براى جامعه باشد و در صورت فساد او اين فساد، مىتواند به فساد جامعه بيانجامد، بايد توجه داشت كه تعليم و تربيت در شكلگيرى شخصيت انسانها، نقش كليدى و اصلى دارد و در واقع مىتوان گفتشخصيت انسانها را تعليم و تربيت مىسازد و چون عملكرد انسان به طور ويژهاى تحت تاثير شخصيت اوست، مىتوان آموزش و پرورش (در مقاطع مختلف) را عامل اصلى در حركتبه سمت توسعهيافتگى در ابعاد مختلف دانست:
«نقش دانشگاه در هر كشورى ساختن انسان است. ممكن است از دانشگاه انسانى خارج بشود كه يك كشور را نجات بدهد و ممكن است كه يك انسان درستبشود كه كشور را به هلاكتبكشاند. اين نقش مهم از دانشگاه مىباشد. مقدرات هر كشورى به دست دانشگاه و آنهاييكه از دانشگاه بيرون مىآيند هست. بنابراين دانشگاه بزرگترين مؤسسه مؤثر است در كشور و بزرگترين مسئوليتها را هم دانشگاه دارد.» (28)
نقش مراكز علمى در استقلال و خودكفايى
«ما بايد سالهاى طولانى زحمت و مشقتبكشيم تا از فطرت ثانى خود متحول شويم و خود را بيابيم و روى پاى خويش بايستيم و مستقل گرديم و ديگر احتياجى به شرق و غرب نداشته باشيم. و بايد از همان بچهها شروع كنيم و تنها مقصدمان تحول انسان غربى به انسانى اسلامى باشد. اگر اين مهم را انجام داديم، مطمئن باشيد كه هيچ كس و هيچ قدرتى نمىتواند به ما ضربه بزند. اگر ما از نظر فكرى مستقل باشيم آنها چگونه مىتوانند به ما ضربه بزنند. تنها آنها مىتوانند از داخل خود ما به ما ضربه بزنند. در داخل فردى را درست كنند (كما اينكه مىبينيد درست كردهاند) و بعد توسط آن هرچه مىخواهند انجام مىدهند.» (29)
3-4- آثار اخلاق بر توسعه
آثار مفاسد اخلاقى
«آنكه از همه چيز به كشور ما صدمهاش بيشتر بود، اين بود كه نيروى انسانى ما را خراب كردند و نگذاشتند رشد بكند. مراكز فساد در شهرها و به خصوص در تهران آن قدر زياد بود و آن قدر تبليغ در كشاندن جوانهاى ما به اين مراكز فساد شد و آن قدر راههاى فساد براى جوانهاى ما باز كردند و دامن زدند به اينها و كشاندند اينها را در مراكز فساد كه اين خرابى از همه خرابيها بدتر بود. خرابيهاى مادى جبرانش آسانتر از خرابيهاى معنوى است. ... اينها نيروهاى انسانى ما را از بين بردند، نگذاشتند رشد بكند. در بين خود كشور ما جورى كردند كه محتواى انسان را از بين بردند، يك صورتى گذاشتند و محتوا را گرفتند. طورى كردند كه اعتماد ما هم به خودمان تمام شد. استقلال فكرى ما را، استقلال روحى ما را از دستمان گرفتند.» (30)
4-4- اثر ويژگي هاى اخلاقى مديران بر توسعه
1- سادهزيستى و در سطح پايينترين افراد جامعه زندگى كردن و از نعمات مادى بهرهمند شدن. (31)
2- برخورد از روى مهر پدرى (و برادرى) با افراد جامعه. (32)
3- خود را خدمتگزار مردم دانستن و بر اين اساس با مردم برخورد كردن. (33)
4- برخورد عادلانه بين همه مردم و تبعيض قايل نشدن براى نزديكان، پولدارها و ... نسبتبه سايرين. (34)
5- با مردم معاشرت نزديك داشتن و در بين مردم با سادگى وارد شدن. (35)
6- دورى از خودكامگى و ديكتاتورى. (36)
7- دورى از مالاندوزى. (37)
8- زهدپيشگى اسلامى و دورى از تجملگرايى و رفاهطلبى. (38)
9- خود را در عمل با ديگران برابر دانستن. (39)
10- حلالمحورى، از دسترنجخود امرار معاش كردن و چشم نداشتن به بيتالمال. (40)
11- استفاده نكردن از اموال عمومى براى مصارف شخصى. (41)
12- به فكر آحاد افراد جامعه بودن و غصه همه را خوردن. (42)
13- اهميت ندادن به پست و مقام. (43)
14- تقوى پيشه كردن و تهذيب نفس. (44)
هر نظامى داراى اهدافى است كه از طريق عملكرد نهادها و سازمانهاى موجود در نظام در صدد تحقق اين اهداف است. نهادها و سازمانها نيز توسط مديران به گردش در مىآيند و وظيفه مدير است كه با اداره نهاد يا سازمان تحت ديريتخود، آن را به سمتى سوق دهد كه به تحقق اهداف آن و در نتيجه دستيابى به اهداف عالى جامعه بيانجامد. بر اين اساس اصلىترين عنصر هر سازمانى، مدير آن است و هنگامى سازمان مىتواند به اهداف خود دستيابد كه مدير سازمان ويژگيهاى لازم براى اداره صحيح و حركت دادن عملكرد سازمان به سمت تحقق اهداف را داشته باشد.
از آنجا كه اهداف نظام در توسعه، هم مادى و هم معنوى هستند، يك مدير بايد هم توانايى تحقق اهداف مادى و هم توانايى تحقق اهداف معنوى را داشته باشد. تحقق اهداف مادى و معنوى جامعه نيز در گرو عملكرد مديران است و قسمتى از عملكرد مديران را نيز برخورد و اخلاق آنها تشكيل مىدهد. در اخلاق و برخورد مديران نيز عوامل بيان شده، مهمترين تاثير را دارند كه اثرات اين عوامل را مىتوان به صورت زير خلاصه كرد :
به طور خلاصه مىتوان گفت توجه به خدا و كار براى خدا موجب مىشود كه مدير، قدرت و جسارت بيشترى پيدا كند، قانون را به طور صحيح عمل و اجرا كند، تسليم هواى نفس نشود، با تمام وجود كار كند و در يك كلام، تمام هم و غم خود را صرف كار و مديريت كند كه به طور قطع در چنين شرايطى كاراترين مدير در نوع خود خواهد بود. اگر در چنين حالتى توان كار را در خود نديد، مسؤوليت را به ديگران كه توان بالاترى دارند واگذار خواهد كرد. بدين ترتيب مديريت نظام، براى دستيابى به اهداف جامعه كه به طور كلى در مفهوم توسعه خلاصه مىشود، كاراترين مديريت ممكن خواهد بود.
اگر مدير خود را موظف به خودسازى و رفع مفاسد اجتماعى بداند، در اين راه تلاش خواهد كرد و هم خود به عنوان الگويى سالم براى جامعه خواهد بود و هم تلاش او براى رفع مفاسد، زمينههاى انحطاط جامعه را از بين مىبرد و زمينه پيشرفت را فراهم مىكند. هنگامىكه مدير، مديريت را منصب خدمتگزارى دانست اين منصب را فقط براى اين خدمتگزارى صرف خواهد كرد و تلاش او براى خدمتگزارى بهترين هديه مديريتبراى احياى جامعه و پيشرفت و تعالى آن خواهد بود.
محبت نسبتبه مردم و زيردستان، مايه جلب همكارى آنها در پيشبرد اهداف عاليه توسعه جامعه مىشود. سادهزيستى مايه همدردى و همسويى نظرات افراد جامعه با مديران مىشود و مردم با ملاحظه اين دو خصلت از مديران، آنان را از خود دانسته و در نتيجه هم مديران بهتر مىتوانند به مشكلات مردم پى ببرند، هم مردم بهتر نظراتشان را به آنان ارايه دهند و در مجموع با ميل و رغبتبه همكارى و تلاش در جهت تحقق اهداف مديريت جامعه بپردازند.
عدالت مدير از جهات مختلف بر توسعه مؤثر است: موجب توزيع عادلانه امكانات و سازندگى در جامعه مىشود كه زمينهاى براى توسعه هماهنگ خواهد بود، سبب انتصاب مديران عادل در ردههاى پايينتر مىشود، زمينه اصلى برادرى و برابرى را فراهم مىكند و در مجموع پايههاى «توسعه عادلانه و پايدار» را مىسازد.
براى تقويت اثرات اخلاق و برخورد كارگزاران نظام بر توسعه، بايد گفت چون منشاء وجود همه اين ويژگيهاى اخلاقى، اعتقاد و ايمان واقعى به خداست. در وهله اول، در انتخاب مديران جامعه بايد به تعهد و ايمان آنان به خدا توجه كافى شود و افراد صالح و متعهد را براى مديريتسازمانهاى مختلف برگزيد و در وهله بعد، سعى در گسترش ايمان و تعمق آن در قلوب مديران و مسؤولان نظام داشت.
در كنار اين، بايد به تقويت نفس و اعتماد به خود نيز پرداخت، زيرا اين موضوع يكى از علل تجملگرايى و توجه به دنيا و دورى از اخلاق كريمه و ضعف نفس است. حضرت امام خمينى(رحمت الله علیه) در مورد كسانى كه مىگويند بايد دفاتر و محل كار مديران و مسؤولان با تجمل و شكوه باشد، مىفرمايند :
«مىترسند كه مبادا يك وقت مهمانى از اجانب بيايد در كاخ دادگسترى و يا در كاخ نخستوزيرى و اينجا ببيند كه يك چيز محقرى است، بايد حتما به فرم غرب باشد. ضعيفيد آقا، تا ضعيفيد زير بار اقويا هستيد. آن وقتى كه نفس شما قوى شد و اعتنا نكرديد، اعتنا به اين زخارف نكرديد، آن وقت است كه از شما حساب مىبرند.» (45)
كه مىبينيم در اين كلام، ضعف نفس، منشا تصور لزوم تجملگرايى و توجه به دنيا بيان شده است.
پس براى گسترش آثار مثبت اخلاق و برخورد مديران براى توسعه، بايد افراد مؤمن و متعهد را به مديريت گماشت و در عين حال به تقويت «ايمان» و «نفس مطمئنه» آنان نيز پرداخت.
5-4- نقش فرهنگ كار در توسعه
در اسلام، كار كردن عبادت محسوب مىشود و كارگر مجاهد و عابد. اين بينش اگر در فرهنگ مردم رسوخ كند، مىتواند موجب استقلال وخودكفايى يك مملكتباشد. حضرت امام كه انديشههايش جملگى نشات گرفته از تعاليم دينى است درباره ارزش كار سخنان نغزى بيان مىكنند :
«پيغمبر اسلام كه اولين فرد انسانهاست و بزرگترين انسان كامل است، نسبتبه كارگر اين طور تواضع بكند و كف دست او را كه علامت كار استببوسد، اين نكته دارد كه كف دست را بوسيده (نه پشت دست را) كف دست آثار كار درش هست، مىخواهد ارزش كار را به عالميان اعلام كند، به مسلمين اعلام كند كه ارزش كار اين است كه آن جائى كه كارگر كه كار كرده است، در اثر كار يك نشانهاى پيدا كرده من آنجا را مىبوسم كه ملتهاى اسلامى و بشر ارزش اين كارگر را بداند.» (46)
وجدان كارى
«امروز كه شما هستيد و خودتان هستيد و كشور مال خود شما هست و منافع كشور از خود شما و از برادران شماست، بخواهيد كه آنها ديگر نتوانند رخنه كنند، استقامتبايد بكنيد، پايدارى بايد بكنيد، پايدارى به اين است كه هر كس در هر شغلى كه هست آن جا را خوب عمل بكند. همان طورى كه پاسدارها و ارتش ما در جبههها پايداريشان به اين است كه جنگ را خوب عمل بكنند و پيش ببرند، پايدارى كشاورز اين نيست كه جنگ بكند، پايدارى كشاورز اين است كه كشاورزيش خوب باشد. پايدارى بانكدارها اين است كه خوب عمل بكنند و پايدارى افرادى كه پرسنل اداره ماليه هستند، آنها اين است كه خوب عمل بكنند، ناراضى درست نكنند. مردم، اين مردمى هستند كه همه با هم دستبه هم دادند و كشور را آزاد كردند، كشور را اسلامى كردند و كسانى كه انحراف دارند در صدد اينند كه ناراضى درستبكنند.» (47)
چنانچه ملاحظه مىشود پايدارى و استقامت هر طبقهاى از ديدگاه حضرت امام اين است كه كار خود را خوب انجام بدهد نه اينكه وارد عرصههاى ديگر بشوند.
6-4- اثر وحدت بر توسعه
«همه مىدانيد كه رمز پيروزى بزرگى كه ملتبه آن رسيده است، وحدت كلمه همه اقشار از مركز تا اقصى بلاد كشور و وحدت هدف (آن برچيده شدن حكومت طاغوتى و قطع ايادى استعمار و استثمارگران بينالمللى و برپا شدن جمهورى اسلامى) بود. اكنون احتياج بيشتر داريم به حفظ اين وحدت كلمه و وحدت مقصد.» (48)
چرا در دوران سازندگى احتياج بيشترى به وحدت در مقصود است؟ از نظر علماى توسعه، وحدت عامل ثبات، نظم، امنيت و برانگيختن مشاركت همه مردم در توسعه و سازندگى است. نبودن وحدت در هدف، منجر به تشتت اجتماعى، بحران و هدر رفتن منابع انسانى و غيرانسانى است. از جنبه فرهنگى، وحدت آحاد جامعه در شرايطى به وجود مىآيد كه جامعه دچار تعارض فرهنگى نباشد. منظور از تعارض فرهنگى اين است كه بعضى از اجزاى فرهنگ يك جامعه با بعضى ديگر در تضاد و مخالفتباشند. به عبارت ديگر جامعه داراى اجزاى فرهنگى مانعهالجمع باشد. اين امر زمانى ايجاد مىشود كه اجزاى فرهنگ از منشاهاى متفاوت و يا متضادى گرفته شده باشند. به عنوان مثال، فرهنگ اسلامى ايران با فرهنگ غرب در مبنا با هم در تضاد هستند. اگر گروهى از جامعه، فرهنگ غرب را بپذيرند و گروهى فرهنگ دينى را، ما شاهد تضاد و دو دستگى بين اين دو گروه خواهيم بود. اگر بعضى عناصر را از فرهنگ دينى و بعضى ديگر را از فرهنگ غرب بگيريم، چون اين دو فرهنگ در مبنا با هم در تعارض هستند، امكان تضاد و دوگانگى در جامعه بسيار زياد است. لذا حضرت امام(ره) وقتى به موضوع وحدت اشاره مىكنند، موضوع اسلاميت را به عنوان محور وحدت مطرح كردهاند. (49) با وجود اين عناصر ما در جامعه تعارض فرهنگى نخواهيم داشت. زيرا چنانچه گفتيم تعارض فرهنگى وقتى به وجود مىآيد كه فرهنگ يك جامعه منشاهاى متفاوتى داشته باشد. ولى اگر همه باورها، عقايد و ارزشها از فرهنگ دينى نشات گرفته باشند، حتى برخى از عناصر مثبتساير فرهنگها نيز وارد فرهنگ شود، به لحاظ اينكه عناصر مثبتساير فرهنگها با اسلام تباين ندارد، باز هم فرهنگ جامعه، فرهنگى يكدستخواهد ماند. در اين حالت زمينه براى توسعه فراهم است. (50)
7-4- نقش توجه به دنيا در توسعه
سؤال اين است كه اين بينش در تعاليم اسلامى چه جايگاهى دارد و چگونه مىتوان به رخارف دنيا توجه نداشت در عين حال به توسعه و رشد هم رسيد؟ اين مسالهاى است كه به تفاوت نوع توسعه و تعريف آن در انديشه اسلامى با آنچه در دنياى غرب اتفاق افتاده استبازمىگردد. در واقع، اين اختلاف دو بينش است. در انديشه اسلامى، دلبستگى به دنيا مذموم است. اما، دنبال دنيا رفتن به صورت ذاتى مذموم نيست. اين مساله را مىتوان با مراجعه به آيات و روايات استنباط كرد، اما در اينجا فرصتى براى پرداختبه آنها نيست. همين قدراشاره مىكنيم كه در آيات قرآنى دربعضى موارد دنيابا صفاتى نظير لهو و لعب، متاع قليل، متاع غرور، تكاثر و تفاخر معرفى شده است كه همه، صفاتى داراى بار منفى هستند و در برخى مواقع با صفاتى نظير فضلالهى، خير، رحمت و حسنه معرفى شده است كه همه بار مثبت دارند،البته آياتى نيز وجود دارند كه راز اختلاف اين دو دستهاز صفات رابيان و تضاد ظاهرىاين دو دستهازآيات را حل مىكند.به عنوان مثال در قرآن شريف آمده است:
(ان الذين لايرجون لقائنا و رضوا بالحيوه الدنيا و اطمانوا بها هم عن آياتنا غافلون اولئك ماواهم النار بما كانوا يكسبون) يعنى كسانى كه اميد لقاى ما را ندارند (اعتقاد به آخرت ندارند) و زندگى دنيا را پسنديده و به آن آرام گرفتهاند و آنهايى كه از نشانههاى ما بىخبرند، جايگاهشان به سزاى اعمالى كه انجام دادهاند در آتش است.
نتيجهاى كه از محتواى اين آيه مىگيريم اين است كه علت مذمت دنيا بىاعتقادى به قيامت و منحصر كردن زندگى به حيات دنيايى (رضوا بالحيوه الدنيا) است. پس، دنيايى مذموم است كه براى آخرت بنا نشود. لذا دنيا به خودى خود مذموم نيستبلكه مطلوب نيز هست. در اين باره پيامبر اكرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم ) مىفرمايند: «نعم العون الدنيا علىالاخره» دنيا بهترين كمك براى رسيدن به آخرت است. حضرت امام خمينى(رحمت الله علیه) به اين حقيقت كه اگر دنيا در جهت اهداف آخرت باشد نه فقط مذموم نيست، بلكه دستيابى به آن واجب است و در مساله حكومت اشاره كردهاند:
«و آنچه گفته شده و مىشود كه انبياء عليهمالسلام به معنويات كار دارند و حكومت و سررشتهدارى دنيايى مطرود است و انبياء و اولياء و بزرگان از آن احتراز مىكردند و ما نيز بايد چنين كنيم اشتباه تاسفآورى است كه نتايج آن به تباهى كشيدن ملتهاى اسلامى و باز كردن راه براى استعمارگران خونخوار است. زيرا آنچه مردود استحكومتهاى شيطانى و ديكتاتورى و ستمگرى است كه براى سلطهجوئى و انگيزههاى منحرف و دنيايى كه از آن تحذير نمودهاند جمعآورى ثروت و مال و قدرتطلبى و طاغوتگرايى است و بالاخره دنيايى است كه انسان را از حق تعالى غافل كند. و اما كومتحق براى نفع مستضعفان و جلوگيرى از ظلم و جور و اقامه عدالت اجتماعى، همان است كه مثل سليمان ابن داود و پيامبر عظيمالشان اسلام، صلىالله عليه و آله و اوصياء بزرگوارش براى آن كوشش مىكردند، از بزرگترين واجبات و اقامه آن از والاترين عبادات است، چنانچه سياستسالم كه در اين حكومتها بوده از امور لازمه است. بايد ملتبيدار و هشيار ايران با ديد اسلامى اين توطئهها را خنثى نمايند و گويندگان و نويسندگان متعهد به كمك ملتبرخيزند و ستشياطين توطئهگر را قطع نمايند.» (51)
چنانچه از سخنان حضرت امام استنباط مىشود، دنيادارى به صورت ذاتى مذموم نيست و اگر به وسيله حكومتحق بتوان از ظلم و ستم جلوگيرى كرد و به اقامه عدالت پرداخت، نه فقط مذموم نيستبلكه از ديدگاه حضرت امام از والاترين واجبات است.
تفاوت ديدگاه امام خمينى(رحمت الله علیه) با ديدگاه غربيان در نگرش به دنيا و مظاهر آن در اين است كه آنها رسيدن به اين دنيا به صورت ذاتى برايشان هدف است، لذا تمام اهداف توسعه آنها در همين دنيا خلاصه مىشود، ولى از ديدگاه حضرت امام كه از اسلام نشات گرفته است، دنيا وسيلهاى براى مقاصد عاليتر و اهداف توسعه اسلامى است. لازمه اين نگرش و عملكرد آن مستقل بودن انسان در مقابل دنيا و همين طور هدف مطلق ندانستن دنياست.
دلبستگى به دنيا به معناى هدف قرار دادن آن، مانع كمال انسان است و چنانچه گفته شد هدف اصلى توسعه اسلامى هم، كمال انسان است. به همين خاطر مىبينيم كه در انديشه اسلامى دلبستگى نداشتن مطلق به دنيا از جمله سادهزيستى، عدم وابستگى به زخارف دنيا و مال و جاه وارد شده است.
حضرت امام خمينى(رحمت الله علیه) وجود روحيه سادهزيستى را شرط توانايى انسان براى مقابله با باطل و دفاع از حق مىدانند و معتقدند كه دلبستگى نداشتن به دنيا باعث مىشود كه مردان بزرگ بتوانند به ملتهاى خود خدمت كنند و به طور صريح مىفرمايند با زندگى اشرافى و مصرفى نمىتوان ارزشهاى انسانى اسلامى را حفظ كرد. اين نكته هدف قرار دادن دنيا و دلبستگى افراطى به آن را نفى مىكند وگرنه چنانچه دنيا مقدمه احقاق حق مظلومين و اقامه عدالتباشد، از ديدگاه حضرت امام، دستيابى به آن از اهم واجبات است. البته اين موضوع آن چيزى است كه از مجموع تعاليم دينى قابل استنباط است. حضرت على (علیه السلام) مىفرمايد: «بالدنيا تحرز الاخره» آخرت به وسيله دنيا به دست مىآيد.پيامبر اكرم (ص) دنيا را مزرعه و مقدمه آخرت مىدانند. لذا رهبانيت در اسلام مردود است. حضرت امام در مواقع متعددى به اين حقيقت اشاره كردهاند. از مجموع سخنان ايشان در اين باره، نتايج زير برداشت مىشود :
1- هدف قرار دادن دنيا و دلبستگى به آن مردود است.
2- براى دستيابى به اهداف عاليه توسعه بايد دنيا را مقدمه كسب اين اهداف قرار داد.
3- سادهزيستى و داشتن روحيه كوخنشينى، نه كاخنشينى، براى خدمتبه خلق و سازندگى ضرورى است.
4- ترك دنيا و بىاعتنايى به آن به بهانه اينكه بايد به معنويات كار داشت، مردود است. (52)
اين بينش، سبب مىشود كه جامعه اسلامى نتواند به بهانه داشتن آخرت، دنياى خود را ترك كند و بداند براى رسيدن به آخرت بايد دنيا را مقدمه قرار دهد. به طور طبيعى، روشن است كه دعوت به ترك رهبانيت و مطلوب داشتن حكومتدارى و دنيادارى براى اهداف عاليه اسلام، نقش مثبتى در توسعه دارد. لذا مىتوان گفت از ديدگاه حضرت امام اين بينش كه بگوييم پيامبران به معنويات كار دارند و حكومت و سررشتهدارى دنيا مطرود است و انبيا و اوليا و بزرگان از آن احتراز كردهاند و ما نيز بايد چنين كنيم، از موانع توسعه و سازندگى اسلامى است. منتها چون حضرت امام برخلاف بقيه انديشمندان غيرمسلمان معتقدند مسايل مربوط به دنيا نبايد خود هدف باشد، نتيجهاش اين است كه همان اندازه كه انسان امروز در غرب براى دنيا تلاش مىكند، يك مسلمان بايد تلاش كند، بلكه چون مىداند كه فعاليت دنيايى در آخرت حساب و كتاب دارد، بايد حداكثر استفاده مطلوب را از آن ببرد و هرچه مىتواند بيشتر به نفع توسعه گام بردارد. تنها تفاوتى كه ممكن است ميان نگرش امروزين انسانهاى مادى غربى با يك انسان مسلمان وجود داشته باشد، اين است كه آنها همه چيز را در همين دنيا مىبينند، ولى فرد مسمان براى دنيا هدفى برتر قايل است. اين ديدگاه به زندگى، معنى و جهت مىبخشد. اهداف توسعه در غرب در همين جهان خلاصه مىشود، ولى در يك جامعه دينى در عين حال كه بايد به همه آن بهرهمنديهاى مادى دسترسى يافت، بايد آنها را وسيلهاى براى رسيدن به غايتى برتر از اين دنيا قرار داد و اين بينشى است كه اسلام، به يك انسان مسلمان مىدهد. چنانچه ديديم، حضرت امام نيز در فرمايشاتشان بر اين نكته تاكيد داشتهاند.
8-4- نقش فرهنگ مصرف در توسعه
ديدگاه ديگر اين است كه فرهنگ مصرفگرايى اثر منفى بر توسعه دارد. استدلال اين عده چنين است كه رواج فرهنگ مصرفگرايى، مصرف جامعه را به سوى كالاهاى لوكس و تجملى كه اغلب وارداتى است، سوق مىدهد و باعثخروج سرمايههاى ملى و نيز تضعيف روحيه تلاش مىشود. اين آثار به زيان كشورهاى در حال توسعه است و مانع توسعه سريع آنها مىشود. اين ديدگاه در مقابل اين تفكر است كه تصور شده است چون توسعه اقتصادى در دنياى غرب تحقق يافته است هر عنصر فرهنگى كه در غرب وجود دارد از عوامل مفيد براى توسعه است. در پاسخ به آن مىگويد: بسيارى از عناصر فرهنگى كه از غرب گرفته شده است، خاصيت ضد توسعهاى دارد و يا در اقتباس غلط، چنين خاصيتى پيدا مىكند. پس در مرحله اول بايد به فرهنگ خودى تكيه كرد. فرهنگ مصرفگرايى كه در تماس كشورهاى جهان سوم با فرهنگ غرب گرفته شده است، اكنون به عنوان يكى از موانع جدى توسعه اقتصادى در اين كشورها محسوب مىشود. اين فرهنگ باعثشده است، مردم اغلب كالاهايى مصرف كنند كه خود توليد نمىكنند (كالاهاى وارداتى) و از اين طريق به جاى كمك به توليد و پايههاى اقتصاد داخلى، با گسترش فرهنگ مصرفى و مصرف كالاهاى تجملى كه توليد كشورهاى توسعهيافته استبه بنيان اقتصاد جامعه خود لطمه مىزنند. البته گسترش فرهنگ مصرفگرايى (افزايش مصرف) در جوامع غربى، به رشد توليد آنها كمك كرده است. زيرا با افزايش تقاضا براى مصرف كالاها و خدمات، توليدكنندگان، تشويق به عرضه انبوه اين كالاها شدند و توليدكنندگان در تداوم توليد به بازارهاى داخلى خود بسنده نكردند و به بازارهاى خارجى نيز روى آوردند. اين افزايش تقاضا در مجموع كمك بزرگى به توسعه آنها كرده است، اما اكنون افزايش مصرف و روحيه مصرفگرايى و مصرفزدگى و مصرف كالاهاى ديگران در كشورهاى جهان سوم به يك معضل غيرقابل حل تبديل شده است. اگر بپذيريم كه اين عنصر فرهنگى (افزايش مصرف) در تماس با غرب به اين كشورها انتقال يافته است و اگر فرض كنيم فرهنگ مصرفى در آن كشورها به لحاظ نداشتن رقيب در ابتداى توسعه به رشد و توسعه آنها كمك كرده است، در اين مساله شكى نيست كه در حال حاضر در كشورهاى جهان سوم به عنوان يك مانع در برابر توسعه عمل مىكند. زيرا كشورهاى جهان سوم بيش از هر چيز به افزايش سرمايهگذارى و افزايش توليدات احتياج دارند كه شاخص اصلى توسعه اقتصادى است، ولى افزايش مصرف كالاهاى خارجى باعث مىشود كه توليدات داخلى دچار مشكل شود و به علاوه بخش قابل توجهى از درآمد ملى به جاى سرمايهگذارى، به مصرف كالاهاى ساخته شده ديگران برسد و اين روند، ضدتوسعه است. جداى از اين كه اين مصرفزدگى باعث ايجاد يك الگوى نامناسب مصرفى در اين كشورها مىشود و خاصيت ضدتوسعهاى آن، ارزشها و فرهنگ اسلامى را سخت مورد تهاجم قرار مىدهد، فرهنگ مصرفگرايى به طور مشخص متوجه مصرف كالاهاى لوكس و تجملى و رواج زندگى اشرافى و روحيه اشرافى و روح كاخنشينى است.
به دليل اينكه هر مصرفى، فرهنگ خاص خود را دارد اغلب، كسانى كه دچار مصرفزدگى هستند آن هم مصرف كالاهاى لوكس و تجملى، فرهنگ اين كالاها را كه وارداتى است كسب خواهند كرد. در واقع فرهنگ مربوط به اين گونه مصارف، آثار انحطاطآميز دارد. كاخنشينى به عنوان يكى از مظاهر ترويج فرهنگ مصرفى اين گونه است. لذا حضرت امام به طور صريح مىفرمايند «خوى كاخنشينى مضر است» يا «خود كاخنشينى اين خوى را مىآورد» و در نهايت در اين نكته تاكيد مىفرمايند كه «اگر بخواهيد ملتشما جاويد بماند و اسلام را به آن طورى كه خداى تبارك و تعالى مىخواهد، در جامعه ما تحقق پيدا كند مردم را از آن خوى كاخنشينى به پايين بكشيد.» (53)
چنانچه ملاحظه مىشود حضرت امام (ره) در سخنان خود ضمن برحذر داشتن جامعه از خوى كاخنشينى كه باعث رواج فرهنگ مصرفى به معنايى است كه بيان شد، همچنين به آثار اين صفت اشاره كردهاند و در نهايت در يك جمله جان كلام را بيان كردهاند و آن اينكه روحيه كاخنشينى موجب انحطاط اخلاقى جامعه است.
يكى ديگر از مظاهر رواج فرهنگ مصرفگرايى، اسراف و تبذير است كه گريبانگير چنين جامعهاى مىشود. اسراف و تبذير با توسعه ناسازگار است. اسراف به معناى تجاوز از حد اعتدال و متوسط مصرف جامعه است. تحريم اسراف، باعث مىشود كه مصرف يك جامعه اسلامى در حد اعتدال باقى بماند، مردم در حد ضرورت مصرف كنند، اضافه بر آن را پسانداز كنند و به سرمايهگذارى و يا انجام مصارف مستحب (صدقات و انفاقهاى مستحب ...) كه به توزيع بهتر درآمد كمك مىكند، اختصاص دهند. (54)
9-4- اثر خودباورى بر توسعه
در كلام حضرت امام خمينى(رحمت الله علیه) در زمينه اهميتخودباورى و اثر آن بر توسعه، مىتوان موضوعهاى خوداتكايى و اعتماد به نفس و تحمل مشقات را يافت. اينها مىتوانند با خودباورى افراد حاصل شوند. در جنبههاى منفى اين موضوع نيز مىتوان بيگانهزدگى(غربزدگى)،ياس و نااميدى و بى اعتقادى را عوامل از دست رفتن خودباورى و در نتيجه از خودبيگانگى دانست.
اساس و پايه توسعه، انسان است. رفتار انسان كه عامل اصلى ايجادكننده توسعه است، فعاليتهاى مختلف او را تحت تاثير قرار مىدهد. فعاليتهاى انسان مىتوانند سازنده يا ويرانكننده جامعه باشند. لذا مىتوان گفت اساس هر حركتى در جامعه، انسان است. رفتار اين انسان بر پايه اعتقادات و باورهاى او شكل مىگيرد و اين اعتقادات و باورها به رفتار او جهت مساعد يا نامساعد مىبخشد. (55) لذا باورهاى انسان از اهميت و جايگاه بسيار بالايى در عملكرد او و جامعه برخوردار است. در اين ميان، خودباورى به ويژه در زمينه توسعه و استقلال جوامع از اهميت اصلى برخوردار است. زيرا اين عامل مىتواند از جوانب مختلف بر روند توسعه و تحولات آن اثر بگذارد. حضرت امام در زمينه ضرورت خوديابى و خودباورى مىفرمايند :
«هيچ ملتى نمىتواند استقلال پيدا بكند الا اينكه خودش، خودش را بفهمد و تا زمانى كه ملتها خودشان را گم كردهاند و ديگران را به جاى خودشان نشاندهاند، نمىتوانند استقلال پيدا كنند. ... شرق، فرهنگ اصيل خود را گم كرده است و شما كه مىخواهيد مستقل و آزاد باشيد بايد مقاومت كنيد و بايد همه قشرها بناى اين را بگذارند كه خودشان باشند.» (56)
بر اين اساس خودباورى و خوديابى زمينه اوليه و لازم براى كسب استقلال و هر حركتى به سمت پيشرفت محسوب مىشود. هنگامى كه افراد جامعهاى خود را باور كردند، آنگاه مىتوانند كار، انجام دهند و اگر بخواهند كار انجام دهند، بايد قبل از آن خود را بيابند و باور كنند. البته خودباورى زمينهاى براى اعتماد به نفس، خوداتكايى و تحمل مشقات است. حضرت امام در اين زمينه نيز مطالب مبسوطى بيان فرمودهاند كه در ادامه به آنها نيز مىپردازيم.
اعتماد به نفس
«لازم است كه با اين دو خصيصه : اتكال به خداى تبارك و تعالى، اطمينان به نفس، با اين دو خصيصه به پيش برويد و بعد از مدت كوتاهى خواهيد ديد كه راههاى سعادت بر شما باز مىشود و قدرتهاى بزرگ طمعشان قطع مىشود و انشاءالله اين كشور، يك كشور نمونه مىشود براى كشورهاى ديگرى كه آنها هم گرفتار آن تبليغات ابرقدرتها هستند كه نمىگذارند آنها هم رشد بكنند.» (57)
خود اتكايى
«عمده اين است كه ما باور كنيم كه خودمان مىتوانيم. اول هر چيزى اين باور است كه ما مىتوانيم اين كار را انجام بدهيم. وقتى اين باور آمد، اراده مىكنيم. وقتى اين اراده در يك ملتى پيدا شد، همه به كار وا مىايستند، دنبال كار مىروند. ... يك ملت وقتى يك چيزى را بخواهد، اين خواهد شد. ... آن ممالكى كه توانستند مثل ژاپن، ژاپن خوب اول چيزى نبود، كوشش كردند تا اينكه حالا با آمريكا مقابله مىكند بسيار از چيزهاى او در آمريكا به فروش مىرسد. خوب يك امر نشدنى را شدنى كردند. يا هندوستان كه الان پيش رفته است، براى اين است كه اين فكر را در خودش پيش آورده است كه ما نبايد وابسته باشيم.» (58)
بر اين اساس براى اينكه در ملتى روحيه خوداتكايى ايجاد شود، ابتدا بايد بيدارى و سپس خوديابى و خودباورى به وجود بيايد. هنگامى كه ملتى بيدار شد و خود را باور كرد به دنبال آن مىتواند به خود اتكا كند. در غير اين صورت روح خوداتكايى در جامعه رسوخ نخواهد كرد. اگر فرهنگ جامعه براى اين خوداتكايى تناسب داشت، آنگاه افراد جامعه به خود مىآيند و با اتكا به خود در پى رفع نيازهاى جامعه خود برخواهند آمد، چرخ اقتصاد و فعاليتهاى اقتصادى جامعه را به دستخود خواهند چرخاند و هر روز براى بهبود وضعيت آن تلاش بيشترى خواهند كرد.
فهرست منابع و مآخذ
1 - حضرت امام خمينى(رحمت الله علیه) ; «صحيفه نور - 21 جلد»;تهران:سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، سالهاى 1361 الى 1368.
2 - «ولايت فقيه»;مؤسسه تنظيم و نشر آثار حضرت امام خمينى(رحمت الله علیه) ، چاپ اول، بهار 1373.
3 - «شئون و اختيارات ولايت فقيه»;تهران: سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1365.
4 - «محرم راز»; مؤسسه تنظيم و نشر آثار حضرت امام خمينى(رحمت الله علیه) ، چاپ اول، 1369.
5 - «وصيتنامه سياسى - الهى حضرت امام خمينى(رحمت الله علیه)»; انتشارات بانك تجارت، فروردين 1369.
6 - «كشفالاسرار»; بىجا،بىتا.
7 - «آئين انقلاب اسلامى: گزيدهاى از انديشههاى حضرت امام خمينى(رحمت الله علیه) »; مؤسسه تنظيم و نشر آثار حضرت امام خمينى(رحمت الله علیه) ، 1374.
8 - مجموعه نويسندگان; «مجموعه مقالات اولين كنگره بررسى انديشههاى اقتصادى حضرت امام خمينى(رحمت الله علیه)»; مؤسسه تنظيم و نشر آثار حضرت امام خمينى(رحمت الله علیه) ، خرداد 1374.
9 - مقالات مختلف سمينار «فرهنگ و توسعه»; وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1373.
10 - موسايى - ميثم; «دين و فرهنگ توسعه»، سازمان تبليغات اسلامى، 1374.
11 - منصورى - جواد; «فرهنگ،استقلال و توسعه»; سازمان چاپ و انتشارات وزارت امور خارجه، 1374.
12 - «توسعه اقتصادى در جهان سوم»; جلد اول، ترجمه غلامعلى سجادى; سازمان برنامه و بودجه، چاپ چهارم، 1368.
13 - تودارو - مايكل; «توسعه اقتصادى در جهان سوم»; جلد دوم، ترجمه غلامعلى سجادى و حميد سهرابى; سازمان برنامه و بودجه، چاپ دوم، 1369.
14 - الياسى - حميد; «وابستگى جهان سوم»;تهران: انتشارات اطلاعات، 1364.
15 - ماهنامه «زمينه»; شمارههاى مختلف، سازمان اقتصادى كوثر.
16 - ماهنامه «تازههاى مديريت»; شمارههاى مختلف، سازمان امور ادارى و استخدامى.
17 - ماهنامه «فرهنگ و توسعه»; شمارههاى مختلف.
18 - فصلنامه «تحول ادارى»; شمارههاى مختلف; سازمان امور ادارى و استخدامى.
پىنوشتها
1- عضو هيات علمى دانشگاه تربيت مدرس.
2- صحيفه نور، ج 15، ص 160.
3- ر.ك: همان، ج 6، ص 40.
4- همان، ج 1، ص 273.
5- همان، ج 15، ص 192
6- همان، ج 10، ص 55.
7- همان، ج 1، ص 273 و ر.ك: ج 1، ص 161.
8- ر.ك: همان، ج 15، ص 160.
9- ر.ك: همان، ج 1، ص 273.
10- همان، ج 1، ص 97
11- ر.ك: همان، ج 6، ص 252
12- ر.ك: همان، ج 10، ص 55
13- همان، ج 9، ص 187.
14- همان، ج 4 ص 190
15- همان، ج 6 ص 251
16- همان، ج 6، ص 251
17- همان، ج 17 ص 100
18- وصيتنامه سياسى - الهى حضرت امام خمينى(رحمت الله علیه) ، ص 35، بند «ز»
19- ر.ك: صحيفه نور، ج 6 ص 251 و 260; ج 19 ص 4 و 253 و ...
20- همان، ج 6 ص 260
21- ر.ك: همان، ج 11 ص 179
22- همان، ج 19 ص 254
23- ر.ك: همان، ج 6 ص 113
24- ر.ك: همان، ج 6 ص 113 و ...
25- ر.ك: همان، ج 6 ص 113; ج 19 ص 253 و 254 و ...
26- همان، ج 15، ص 192
27- ر.ك: همان، ج 7، ص 81
28- همان، همچنين ر.ك: ج 14، ص 1 و 280; ج. 18، ص 233; ج. 19، ص 104; ج. 21، ص 185
29- همان، ج 15، ص 192
30- همان، ج 7، ص 23
31- ر.ك: همان، ج 7، ص 73; ج 8، ص 9 و 8 و 177، و 277; ج 1، ص 162; ج 2، ص 185; ج 15، ص 226
32- ر.ك: همان، ج 8، ص 277
33- ر.ك: همان، ج 7، ص 73; ج 18، ص 84
34- ر.ك: همان، ج 16، ص 264; ج 20، ص 129-128; ج 11 ص 27; «ولايت فقيه» ص 119
35- ر.ك: همان، ج 8، ص 18 و 189 و 190; ج 3، ص 90 و 68 و 84; ج 2، ص 233 و 240; ج 9، ص 220 و 114 و ...
36- همان، ج 11، ص 37; ج 3، ص 9 و 68
37- ر.ك: همان، ج 3، ص 69; ج 19، ص 60 و ص 287; ج. 20، ص 6 و 185 / ج. 2، ص 280
38- ر.ك: همان، ج 19، ص 60 و 157 و 287; ج 21، ص 90; ج 20، ص 4 و 143 و 130; ج 18، ص 52; ج 17، ص 262; ج 5، ص 150 و ...
39- ر.ك: همان، ج 3، ص 69; ج 7، ص 170; ج 3، ص 84; ج 2، ص 280
40- ر.ك: همان، ج 3، ص 69; ج 5، ص 87; ج 8، ص 19 و 145; ج 16، ص 263
41- ر.ك: همان، ج 2، ص 233 و 235; ج 19، ص 287
42- ر.ك: همان، ج 1، ص 166; ج 2، ص 185; ج 5، ص 224
43- ر.ك: همان، ج 8، ص 145; ج 16، ص 4 و 263 و 268; ج 20، ص 185
44- ر.ك: همان، ج 5، ص 166; همان، ج 14 ص 6-255; ج 16 ص 1
45- همان، ج 5، ص 150
46- همان، ج 16، ص 140.
47- همان، ج 18، ص 283.
48- ر.ك: همان، ج 5، ص 119
49- ر.ك: همان، ج 5، ص 119
50- همان، ج 7، ص 148; ج 13، ص 22
51- وصيتنامه الهى سياسى حضرت امام خمينى(رحمت الله علیه) ، انتشارات بانك تجارت، ص 16 و 17، بند «ب»
52- ر.ك: صحيفه نور، ج 17، ص 217; ج 19، ص 11; ج 15، ص 2 و 231
53- همان، ج 17، ص 217.
54- ر.ك: همان، ج 15، ص 232.
55- ر.ك: همان، ج 14، ص 193
56- همان،ج 11، ص 186
57- همان،ج 18، ص 146 و 147
58- همان، ج 14، ص 78 و 79
/خ