حضور امام رضاعلیه السلام و تشيع در ايران
اما امام، دعوت مأمون را نپذيرفت. لذا اصرارهاى «مأمون» به «تهديد»، تبديل شد. و بالاخره پس از تهديدهاى فراوان (2) ، امام را مجبور كردند تا به «مرو» برود. و ولايتعهدى را بپذيرد و البته تحت شرائطى قبول كرد. و از همه مهمتر، اين بود كه مسئوليتى در قبال كارها نداشته باشد (3) . از جمله امام فرمود: «انى داخل فى ولاية العهد على أن لا آمر و لا انهى و لا افتى و لا اقضى و لا اولى و لا اعزل و لا أغير شيئا مما هو قائم و تعفين من ذلك كله» (4) .
يعنى: «من، ولايتعهدى را مىپذيرم به شرط آنكه هيچ امر و نهى نكرده و فتوى و قضاوتى ننمايم. همچنين نقشى در عزل و نصب و تغيير وضعى كه حاكم است، نخواهم داشت. و از همه اينها معاف خواهم بود. همين موضع امام باعث شد تا شورشهاى علوى، همچنان برپا باشد و لذا به قول بعضى «اين ولايتعهدى نيز در فروكش كردن شورشهاى علوى سودى نبخشيد» (5) .
دعوت از امام، براى آمدن به مركز خلافت كه در آن عهد در شهر «مرو» خراسان بود، نشانگر وجود علاقه به تشيع در اين بلاد است.
«مأمون» براى اينكه امام در مسير خود به شهرهاى شيعى برخورد نكند، دستور داده بود تا او از بصره به طرف اهواز، از آنجا به فارس و بعد به خراسان آورده شود. «رجاء بن ابى الضحاك»، چنين دستور يافته بود كه امام را از طريق «كوفه» نياورد (6) . در بعضى از مصادر آمده است كه امام از طريق «قم»، آورده شده است. (7) . اما اين مطلب صحيح نيست. چرا كه در كتاب «عيون اخبار الرضا»، تصريح شده كه «مأمون» به «رجاء» نوشته بود. «لا تأخذ على طريق الكوفة و قم» (8) يعنى: راه كوفه و قم را در پيش مگير.
در مسيرى كه امام به «مرو» آورده شد، ارتباط امام با كسانى كه از دوستان اهل بيت (ع) بودند، برقرار گرديد. در «نيشابور»، يكى از پرجمعيتترين اجتماعات براى استقبال از او، بوجود آمد. در ميان آنها، گروهى از علماى اهل سنت همچون «ابن زرعة رازى» از او خواستند تا حديثى براى آنها، نقل كند. در« ينابيع المودة» نقل شده كه امام چند روز در نيشابور ماند. پس از آن، هنگامى كه خواست به «مروشاهجان» برود، «ابى زرعه رازى»، «محمد بن اسلم طوسى» و تعداد كثيرى از طلاب آنها، سر راه امام آمدند تا او را زيارت كنند پس از آن از او خواستند تا حديثى از «آباء گرامش»، نقل كند. امام دستور داد، پرده را كنار زدند . مردم در حال هجوم بودند. و سر و صداى زيادى، آن محيط را پر كرده بود. امام، فرياد زدند . و از مردم خواستند تا ساكت باشند آنگاه امام از طريق «آبائش»، حديثى را براى مردم نقل نمودند:«كلمة لا اله الا الله حصنى فمن دخل حصنى امن من عذابى» يعنى: كلمه «لا الا الله»، حصار محكم من است. هر كس داخل آن شد، از عذاب من ايمن خواهد بود. وقتى همه مردم، حديث را نوشتند، امام با كمى تأمل،بدانها فرمودند: اين مطب شروطى دارد «و انا من شروطها» (9) يعنى: پذيرش من از جمله شروط آنست.
يعنى: پذيرش امامت من، از شروط آن است. اين مطلب، پايه و اساس تفكر شيعى بود. از نظر تشيع، پذيرش امامت او و گردن نهادن به ولايتش پس از توحيد، شرط رهائى و فلاح است.
اين تلاش از آن جهت صورت گرفت كه امام (ع) در صدد بود، «محبت» مردم را نسبت به «علويين»، جهت دار كند. و تشيع ناشى از دوستى «اهل بيت» را تبديل به يك «تشيع اعتقادى »اصيل كند .
بعد از آن، وجود امام در خراسان، باعث شد تا شخصيت او به عنوان «امام شيعه» براى مردم بيشتر شناخته شود. و لذا هواداران «تشيع» هر روز بيشتر و بيشتر مى شدند (10) .حيثيت علمى امام، مهمترين عامل در توسعه تشيع به حساب مىآمد. به خصوص كه مبانى فكرى شيعه نيز در آن شرايط، مشخص شده بود. و طبعا مرجعيت علمى امام، توسعه فكر شيعى را در بر داشت. «رجاء بن ابى الضحاك» كه مسئوليت آوردن امام را بر عهده داشت، در مورد حوادث طول راه نقل مىكند كه :«در هيچ شهرى از شهرها فرود نمىآمديم، مگر آنكه مردم به سراغ او مىآمدند. و از او در مورد مسائلشان، استفتاء كرده و معالم دينىشان را مىپرسيدند . او نيز احاديث زيادى از طريق آبائش (تا به على (ع) و پيامبر (ص) براى آنها، نقل مىكرد) (11) .
اگر كسى با نقل روايت از طريق ائمه (ع) آشنا باشد، مىداند كه تكيه آنها بر طريق اباء خود، بهترين علامت براى توسعه «فكر شيعى» بوده است. طريقى كه فقط با اتكاء بر اهل بيت (ع)،احاديثى ارائه شده و از ديگر راويان در سلسله سند حديث، استفاده نمىشده است (12) .اين سند به نام «سلسلة الذهب» بين روات حديث مشهور است.
«مأمون» كه خود را به مسائل علمى، علاقهمند نشان مىداد، مجالسى را ترتيب داده و سعى مىكرد تا بحث و مناظره، پيرامون امامت (13) و نيز در مورد نبوت با مخالفين و با حضور امام بر پا كند (14) . هيچ بعيد نيست كه هدف او، محكوم كردن امام بوده است (15) . از آنجائيكه مردم، «اهل بيت (ع)» را به مثابه عالمانى مىدانستند كه بر ديگران برترى دارند. و حتى در اين باره به «علم لدنى» اعتقاد داشتند، محكوميت امام، مىتوانست ارزش آنها را نزد مردم از بين ببرد. اتفاقا اين مجالس، توانست بهترين زمينه، براى ترسيم شخصيت واقعى امام رضا (ع) باشد. اين جلسات مكرر به نفع امام خاتمه مىيافت (16)
و اين خود، دردسرى را براى مأمون ايجاد كرد. «عبد السلام بن صالح هروى» نقل ميكند كه : «به مامون خبر رسيد كه على بن موسى عليه السلام، مجالس بحث «كلام» منعقد كرده و مردم، جذب دانش او شدهاند. مأمون به «محمد بن عمرو الطوسى»گفت تا مردم را از مجلس او طرد كند وقتى امام متوجه اين نكته شد، او را نفرين كرد و چنين گفت: «...و انتقم لى ممن ظلمنى و استخف بى و طرد الشيعة من بابى» (17) يعنى: «خدايا» از كسى كه به من ظلم كرده، مرا خوار نموده و شيعيان را از درب خانه من دور كرده انتقام بگير.
اين روايت نشان مىدهد كه اين مردم، جزو شيعيان او بودهاند. و لذا حضور او در خراسان در حقيقت، منظم كردن شيعيان و توسعه «فكر شيعه» بوده است. آنها در مورد مسائل مختلف كلامى از او، پرسش مىكردند. از اواخر عهد« منصور»، كتب يونانى ترجمه شد، عقلىگرى محدودى به حوزه اسلامى، وارد شده بود. و طبعا لازم به نظر مىرسيد كه شيعه نيز افكار خود را در ارتباط با شرايط فكرى جديد، مشخص كند. ائمه شيعه به خصوص كلمات امام صادق (ع) و امام رضا (ع) ،راهگشاى اين حقائق بود. در مورد رؤيت خداوند در قيامت، پرسش مىشد كه امام آنرا مردود مىدانست (18) . در مورد حديث «ان الله خلق آدم على صورته»، سؤال مىشد كه امام تعريف روات را در مورد حذف قسمتى از آن ـ كه روشنگر معناى واقعى آن است ـ، توضيح مىداد (19) از او درباره «امر بين الامرين» كه فرموده امام صادق (ع) است، سؤال مىشد (20) . و...
او در اجراى عبادات اسلامى نيز سعى كرد تا سنت پيامبر (ص) را احياء كند. وقتى مأمون از او خواست تا نماز عيد را بخواند، امام مطابق سنت پيامبر (ص) و بدون تجملات شاهانه، خواست چنين كند. تأثير اين مسئله در ميان مردم به اندازهاى بود كه مأمون، دستور داد تا او را از نيمه راه برگردانند (21) .گويا بعد از همين واقعه بود كه سخت گيريها، شروع شد. او كوشيد تا روابط مردم را با شيعيان، قطع كرده و بطرق مختلف كنترل كند. و بالاخره مجبور شد تا براى حذف محور شيعه، امام را به شهادت برساند (22) .اما طبيعى قضيه اين بود كه تشيع با حضور امام در خراسان حتى در اطراف آن گسترده شود .
مجموعه نامههاى امام به افراد مختلف در توضيح مبانى شيعه به راحتى، گستردگى آن را نشان مىدهد. نامههايى از قبيل تبيين جايگاه اهل بيت (ع) در كتاب و سنت (23) . و ساير مسائل كلامى (24) و ديگر مسائل اختلافى ميان شيعه و اهل سنت، مثل مسئله ايمان ابوطالب، (25) توضيح مصداق شيعه، (26) توضيح مصداق صحابى (27) و اولى الأمر (28) ، و...
اينها، مطابق معارفى است كه شيعه مىپذيرد. و امام،آنها را با نقل از آباء خويش به اين مردم، ارائه مىدهد. و بدين شكل، پايههاى «تشيع اعتقادى» در «خراسان» و نقاطى كه در ارتباط با آن هستند، «گسترش» مىيابد.
پي نوشت :
.1 ابن خلدون، ج 4 ص .7
.2 مقاتل الطالبيين، ص 375 ط نجف امام فرمود: «قد علم الله كراهتى لذا فلما خيرت بين قبول ذلك و بين القتل اخترت القبول على القتل.» يعنى: خداوند مىداند كه اينكار به اجبار بود. هنگامى كه من، مخير شدم در قبول اين امر يا قتل، قبول را بر قتل ترجيح دادم. ر . ك: غاية الاختصار، ص 67، .68
.3 شروطى كه امام گذاشت، بسيار جالب بود. كما اينكه عهدنامه نشان مىدهد. براى تحقيق بيشتر، ر.ك: حياة الامام الرضا (ع).
.4 اصول الكافى، ج 1 ص .486 عيون الاخبار الرضا، ص .150
.5 تاريخ ايران بعد از اسلام، ص 498، مأمون نيز اين حقيقت را درك كرده بود. و لذا امام را به شهادت رساند. و در ظاهر وانمود كرد كه او به مرگ عادى، رحلت كرده و خود را عزادار نشان داد. اما علويين، فريب او را نخوردند. او، وقتى به «عبد الله بن موسى» نوشت: بيا تو را به جاى على بن موسى، وليعهد كنم. او به مأمون گفت: من فريب ترا نمىخورم.
آيا خيال كردى من نمىدانم با انگور «على بن موسى» را چه كردى؟ر. ك: مقاتل، ص 415، .416
.6 الخرائج و الجرائح، ص .236 ور. ك: المقالات و الفرق، ص .95
.7 رسالة الدلائل الرهبانية، منسوب به علامه حلى، چاپ شده در آخر كتاب الغارات، ج 2 ص 858 ط تهران. البته نسبت اين رساله به علامه حلى تكذيب شده است. ر. ك:رياض العلماء، ج 1 ص .379 فيض نقل كرده كه در ص 1 تا 9 تاريخ قم، آمده است: در قم چشمهاى است كه على بن موسى الرضا (ع) از آب آن نوشيده است. اين نيز اسباب تعجب است. احتمالا يكى از ابناء على بن موسى عليه السلام بوده است. از سيد بن طاوس نيز همينگونه نقل شده است. ر.ك: گنجينه آثار قم، ج 1 ص .381
.8 عيون اخبار الرضا، ج 2 ص 148، 149،.180 البته در اين مورد، گفتار صاحب عيون مقدم است. ور.ك: بحار الانوار، ج 49 ص 91، 92، 118، .134
.9 ينابيع المودة، ص .364 از چند مدرك ـ سند اصل حديث بقول ابى الصلت، آنقدر محكم بود كه اگر بر ديوانهاى مىخواندند، جنون او برطرف مىشد!! روايات ديگرى نيز در مورد استقبال، ذكر شده است. ر.ك: ينابيع المودة، ص .385 عيون اخبار الرضا، ج 2 ص 132 و .133
.10 بنا به نوشته كتاب «ضيافة الاخوان» كه شرح حال علماى قزوين است. امام رضا عليه السلام 193 نيز يكبار به قزوين آمده و در منزل داود بن سليمان بوده است ر.ك: حياة الامام الرضا ص 228 ـ .227
.11 عيون اخبار الرضا، ج 2 ص .183 180 و امام حساسيت داشت تا حديث را از آباءش نقل كند . عيون اخبار الرضا، ج 1 ص .111
.12 ابو المحاسن در مورد امام صادق (ع) مىنويسد: «لا يرو الا عن اهل بيته» يعنى: او، جز اهل بيت (ع)، چيزى روايت نمىكرد. النجوم الزاهرة، ج 2 ص .9 بنابراين،آنچه گفته شده كه شايد، تنها خصوصيت تازه تشيع در قرن چهارم باشد كه همه اخبار و آثار را به على و خاندانش باز مىگرداند (تاريخ تمدن اسلامى در قرن چهارم ج 1 ص 81)، صحيح نيست. مؤلف با شيوه نقل حديث در تشيع از بدو امر، آشنا نبوده است.
.13 عيون اخبار الرضا، ج 2 ص 184، .185
.14 عيون اخبار الرضا، ج 2 ص 184، .183
.15 مجالس المؤمنين، ج 2 ص .274
16.بحار، ج 49 ص 100، كتاب احتجاج مرحوم طبرسى، حاوى اين مذاكرات است كه بسيار مفصل نقل شده است.
.17 عيون اخبار الرضا، ج 2 ص 170، .171
.18 همان مدرك، ص 93، .94
.19 همان مدرك، ص .98
.20 همان مدرك، ص .101 جواب امام در اين مورد در حقيقت، بيان «كلام شيعه» بود. امام در يك مورد در جواب مأمون پيرامون مسائل مختلف، از جمله در مورد جبر و اختيار، فرمودند : «ان افعال العباد، مخلوقة خلق تقدير لا خلق تكوين و لا تقل بالجبر و لا بالتفويض» بحار، ج 5 ص .30 مجموعه اين سؤالات كلامى، فراوان بوده و واضح است كه شيوع آنها، شيوع فكر شيعه مىباشد. مثلا راجع به عدم رؤيت خداوند، اصول كافى ج 1 ص 96 (عربى). معادن الحكمة، ج 2 ص .161 توحيد صدوق، ص .109 همچنين سؤال در مورد مفهوم توحيد كه امام بوسيله نامهاى، جواب مى دادند.
توحيد صدوق، ص .56 بحار، ج 4 ص .284
.21 بحار ج 49 ص 135 براى تحليل قضيه ر. ك: حياة الامام الرضا ص 356 مجالس المؤمنين ج 2 ص 271، .272
.22 بندرت مىتوان عالمى شيعى يافت كه در اين مسئله ترديد كند. هر چند رضى الدين على بن طاوس محقق شيعى در اين مسئله ترديد كرده و چنين امرى را با توجه به برخوردهاى مأمون غير قابل قبول دانسته است. اما بايد دانست اين برخوردها همانگونه كه استاد جعفر مرتضى توضيح دادهاند همگى جهت داشته و به خاطر مصالح سياسى بوده است حتى اگر مأمون« محمد بن جعفر الصادق» و« زيد النار» كه هر دو عليه او خروج كردند، بخشيد، در همين رابطه بوده و مؤيدى بر جهت گيرى مثبت مأمون به صورت يك اعتقاد نيست اضافه بر اينكه در عيون اخبار الرضا رواياتى صريح در مسئله شهادت امام داريم و تقريبا اجماع علماى شيعه بر اين است . ر ك: مجالس المؤمنين ج 2 ص 273، 274، تاريخ بيهقى ص 48، .49
.23 اصول كافى ج 1 ص 223، 224 بصائر الدرجات ص 118، بحار ج 23 ص .366
.24 ر. ك: عيون اخبار الرضا ج 1 ص 136، معادن الحكمة ج 2 ص 195، بحار ج 26 ص 25، بصائر الدرجات ص 808، اصول كافى ج 1 ص 176، رجال كشى ص 665 و493، توحيد صدوق ص 338 اصول كافى ج 1 ص 152، 160، .86
.25 شرح نهج البلاغه، ص .68 معادن الحكمة، ج 2 ص .176
.26 قرب الاسناد، ص 203، .206
.27 عيون اخبار الرضا، ج 2 ص .87
.28 تفسير العياشى، ج 1 ص .360 بحار، ج 23 ص .296
تاريخ تشيع در ايران ص 152
/س