خواجه نصيرالدين توسي در ميان مغولان
در انجا بايد نکاتي چند مورد توجه قرار گيرد: نکته اول اين که خواجه نصير يک شيعه امامي بود که از جمله مهمترين ميراث فرهنگي و تاريخيش ـ که شيعه را در گذرگاههاي حساس تاريخ و در اوج تنگناههاي ايجاد شده توسط زياد، ابن زياد، حجاج، منصور، رشيد، متوکل و... حفظ کرده بود ـ تقيه بود، تقيه اي که هرکس نداشت دين نداشت، اين امر سبب شده بود تا شيعه بتواند روحيه مسالمت آميزي داشته باشد. از طرف ديگر زماني که او در دست الموتيان گرفتار بود با چشم خود ديد که مغولان حمله کرده و کاري را که در يک صد و هفتاد سال سلجوقيان و ديگران با آن همه عظمت نتوانسته بودند انجام دهند انجام داده و تمامي قلاع اسماعيليه را منهدم کردند. اين يک واقعيت بود که کمتر کسي در آن زمان باور داشت. در چنين شرايطي خواجه مي ديد که نزديک 30 سال است مهاجمان با کمال قساوت تمام شهرهاي ايران را با خاک يکسان کرده و همه را از دم تيغ مي گذرانند، تمامي آثار فرهنگي از جمله کتابخانه ها را از ميان بر مي دارند. او مي ديد که هيچکس نتوانست در برابر آنها بايستد، تاريخ نيز ثابت کرد که قضيه چنين بود.
نکته ديگر اين بود که مغولان مانند اعراب نبودند که بر کشوري هجوم برند و قصد هدايت آن را داشته و براي نجاتشان از کفر و ضلالت اقدام کنند، بلکه قومي بي فرهنگ که هيچ قانوني و راهنمايي جز ياساي چنگيزي همراه صدها خرافه و اعتقاد پوچ با محتواي شرک آلود نداشتند.در چنين شرايطي اگر آنها به علما احترام مي گذراند، آيا نبايد از اين موقعيت بهره برد و اسلام و مسلمانان را نجات داد؟ خواجه همانند بسياري ديگر تصميم خود را گرفت و در کنار هولاکو به راه افتاد. تشخيص او چنين بود که اين تنها راه براي حفظ اسلام و مسلمانان و فرهنگ و تمدن اسلامي است. اين سخن در ابتدا، چيزي جز ادعا به نظر نمي رسد، اما تاريخ، قضاوت و دور انديشي خواجه را تأييد کرد و نشان داد که خواجه و امثال او از علماي شيعه و سني کار خويش را بخوبي به ثمر رساندند. اين عقل و خرد خواجه را کسان ديگري در بغداد نيز داشتند، اما خليفه توجهي به آنها ننمود.
در جاي خود خواهيم ديد که ابن علقمي، وزير آخرين خليفه عباسي نيز همين پيشنهاد را داشت، اما فرد متعصبي چون دواتدار که در پي حفظ منصب خود بودند، همه را به ورطه هلاک انداخته و بغداد را غرق در خون کردند!
نفوذ خواجه نصير در هولاکو
دکتر شيبي نيز بدين مطلب اشاره کرده که صدمه ديدن اماکن شيعيان و سنيان در واقعه بغداد اتهام توافقات قبلي را انکار مي کند. (4) چنانچه مشهد امام موسي کاظم ـ عليه السلام در آتش سوخت. (5) اما به تدريج، پس از گذشت مدتي، خواجه نزد خان مغول محبوبيت يافت و کارهاي چندي به او واگذار شد. از جمله آنها، سپردن امر اوقاف بدو بود. (6) چنانکه امور شهر طوس نيز به او سپرده شد. (7) زماني نيز از طرف هولاکو به عنوان يارغوچي که تنها محکمه دستگاه کشور مغولان بود منصوب شد. (8) در جريان فتح بغداد نيز يک بار خواجه از طرف هولاکو بعنوان سفير نزد خليفه رفت. (9) بعدها نيز ساختن و اداره ي رصدخانه مراغه به او واگذار شد. (10)
سرانجام اين نفوذ به حدي رسيد که بنا به گفته ابن شاکر: «خواجه نصير حرمتي بسيار و منزلتي عالي نزد هولاکو داشته و آنچه را او بدان اشاره مي کرد متابعت کرده و اموال را در آن صرف مي نمود. (11) از آنجا که خواجه مرد اميني بود طبعا اعتماد هولاکو نيز بدو زياد گرديد. شمس الدين بن مؤيد العرضي مي گويد: «خواجه بدون آنکه دستي در اموال برد کار وزارت براي هولاکو مي کرد و به قدري بر عقل او غلبه يافت که خان جز در وقتي که او مي گفت بر مرکب سوار نشده، مسافرت نمي کرد. » (12)
از اين پس کار خواجه آغاز شد، از مهمترين مسايل در نظر او کتابخانه ها، احياي علوم اسلامي و تربيت عالمان بود که به همت خواجه به حد مطلوبي رسيد، به گونه اي که با آنهمه خرابي مغولان و حاکميت آنها انتظار آن نمي رفت. از جمله اين که او از ميان کتابخانه هايي که در شهرهاي بزرگ همچون بغداد و شام جزيره ويران و غارت شده بود، کتابها را جمع آوري کرده و کتابخانه اي مشتمل بر چهارصد هزار جلد کتاب برپا نمود. (13) زماني که اوقاف بلاد به دست او افتاد يک دهم آنها را صرف کار رصدخانه و علمايي که در آن مقيم بودند مي کرد. اموال اوقاف به گونه اي خرج مي شد که نفعش به تمامي مسلمين خصوصا علويان و شيعيان مي رسيد. (14)
از جمله ديگر کارهاي خواجه حفظ علما و انديشمندان بود که گاه به عللي گرفتار خشم مغولان مي شدند. نقل دو واقعه در اينجا مناسب است: نخجواني که از مورخين درجه دوم حوادث آن عصر به حساب آمده و کتابش را به سال 724 تأليف کرده مي نويسد: «در واقعه بغداد عزالدين [ابن ابي الحديد] و برادرش موفق الدين را بيرون آوردند که بکشند... [ابن علقمي] چون حال عزالدين بشنيد، دود بسر او در آمد، در حال به خدمت خواجه افضل العالم نصير الدين طوسي قدس الله روحه رفت و دامن او را بگرفت و گفت دو کس از افاضل بغداد که بر بنده حقوق عظيم دارند گرفته اند و خواهند کشت و التماس دارم که خواجه ببندگي پادشاه بشتابد... خواجه بي توقف روان شد... وزير برسم مغول زانو زد و گفت: دو کس را از شهر بيرون آورده اند و بر پادشاهان نافذ شده است که ايشان را به ياسا رسانند؛ بنده کمترين را آرزو آن است که پادشاه عوض ايشان مرا بکشد... پادشاه خنديد و گفت: اگر مي خواستمي تو را بکشم تا اين غايت نگذاشتمي و در حال عاطفت بفرموده و هر دو را به او ببخشيد». (15)
داستان شيرين تر از اين نقشه اي است که خواجه براي حفظ يکي از عالمان طرح کرده و او را از مرگ حتمي نجات داد. ابن شاکر مي نويسد: «به خواجه خبر رسيد که خان قصد کشتن علاءالدين جويني را کرده است. خواجه به برادر او گفت: خان وقتي حکمي مي دهد حتما آن را انجام مي دهد؛ بايد حيله انديشيد. او سپس عصا و تسبيح و اسطر لابي گرفته و در حالي که در پشت سرش آتشي و بخوري حمل مي کردند راه افتاد. نزديکان هولاکو خواجه و همراهانش را بر در خيمه ديدند، در حالي که بخور مي ريختند و خواجه در اسطر لاب نظر مي کرد. به خان خبر دادند، خواجه نزديک خاصان رفته گفت: آيا حال جناب خان خوب است؟ گفتند: آري. خواجه سجده شکر کرد و گفت: مي خواهم به چشم ببينم؛ هولاکو که در آن حال هيچکس را نمي پذيرفت او را پذيرفت... خواجه گفت: قرار بوده حادثه ي بدي اتفاق افتد؛ من بخور داده و ادعيه اي خوانده ام. از خدا مي خواهم آن را از خان دور کند. سزاوار است که خان نيز دستور آزادي کساني که در همه مملکت زندان هستند را داده و آنها را عفو کند. سلطان نيز بدون آنکه خواجه آزادي شخص مورد نظر او را بخواهد دستور را صادر کرد. » (16)
اين حرکت خواجه به خوبي نشانگر ظرافت او در بهره گيري از نفوذش و نيز وادار کردن هولاکو به انجام خواسته هايش مي باشد. ابن شاکر بعد از نقل اين واقعه مي نويسد «اين نهايت زيرکي است که او به قصد خويش رسيد و آزار آنان را از مردم دفع کرد آزادي آن مقدار زنداني که در بند مغولان در تمامي بلاد تحت سيطره هولاکو بوده اند امري است که با هيچ چيز نمي توان مقايسه کرد». از کساني که از دست مغولان گريختند و سپس به جرگه ياران و شاگردان خواجه در آمدند، بايد از ابن فوطي ياد کرد. (17)
خواجه در فرصتهاي مناسب با نقل مطالبي، هولاکو را به رعايت حال رعيت وا مي داشته و با ذکر تجاوزاتي که سپاهيان جلال الدين خوارزمشاه بعد از شکستشان در حق مردم شمال عراق داشتند او را به جهانداري و مردمداري دعوت مي کند. آن وقت هولاکو مي گويد: ما بحمدالله تعالي، هم جهانگيريم و هم جهانداريم، با ياغي جهانگيريم و با ايل جهاندار، نه چون جلال الدين به ضعف و به عجز مبتلا. (18)
از طرف ديگر خواجه مي کوشيد تا با دعوت مردم به تسليم،آنها را از ورطه ي هلاکت قطعي نجات دهد و در اين بين با ايجاد مصالحه مغولان را به رعايت عدل وا دارد. مقايسه دو دوره زندگي هولاکو اين حقيقت را اثبات مي کند که او تحت تأثير خواجه و ديگران تعديل شد. زماني هولاکو خان شيخ شريف تبريزي را بعنوان جاسوس در ميان سپاهيان دشمن مغولي خود بوقاي فرستاد، اما او را دستگير کرده نزد بوقاي بردند. بوقاي از او پرسيد، از هولاکو خان چه خبر داري؟ آيا هنوز از سر خشم و غضب اشراف و اعيان و زهاد و عباد و بازرگانان ما را مي کشد يا نه؟ گفت پادشاه پيش از اين در خشم بود، از خلاف برادران خشک و تر مي سوخت اما اکنون:
ز عدلش نمي سوزد آتش حرير
هم آهو همي دوشد از شير، شير
ز انصاف او، مردم آسوده اند
همه ظالمان زار و فرسوده اند (19)
به يقين مغولان با آرام کردن خود مي توانستند دوام بياورند.
پس از مرگ هو لاکو (19 ربيع الآخر 663) اباقا آن با کوشش خواجه نصير به جانشيني پدر رسيد. در اينجا نيز نفوذ خواجه باعث حفظ عالمان گرديده و اباقا آن «... قريب صد دانشمند معتبر راکه از تلامذه استادالبشر خواجه نصر الدين طوسي رحمه الله که ملازم درگاه بودند از انعام بهره مند گردانيد». (20) در زماني که اباقا آن به تخت پادشاهي نشست خواجه ضمن خطابه اي راهنمايي هاي گرانبهايي به او نمود که تنها چند جمله از آن نقل مي کنيم: «... اول آنکه رضاي خداي تعالي و تقدس نگاه دارد تا در هر دو جهان نيکويي بيند... ديگر آنکه عدل کند و کار ايشان بزودي و راستي بسازد تا مزيد جاه و حشمت او از خداي مسئلت نمايد... ديگر آنکه کم آزاري پيشه کند و نيکان و بي گناهان را نرنجاند تا دراز عمر باشد. ديگر در آباداني سعي نمايد تا مال بسيار، بي ظلم و رنج مردم حاصل آيد... » (21)***
نقش ابن علقمي در واقعه بغداد
درباره ي نقش ابن علقمي تعداد بيشتري از مورخين اظهار نظر کرده، گر چه بيشتري آنها به تقليد از يکديگر، مطالب يکساني را در باره ي ابن علقمي آورده اند. در اين ميان، برخي از آنها دروغ خود را بزرگتر کرده و براي بزرگ جلوه دادن نقش ابن علقمي داستان سرايي کرده اند. ابن علقمي يکي از وزرايي است که حتي کساني که حتي کساني که او را متهم به دست داشتن در
پي نوشت ها:
1. سرگذشت و عقائد خواجه نصيرالدين طوسي، صص 78، 79؛ تاريخ مغول در ايران، ص 297
2. الفخري ، ص 448؛ تاريخ مختصر الدول، صص 270، 269
3. تحقيق من وجهه نظرالتاريخ ، ص 92
4. تاريخ ابن الوردي، ج 2، ص 280؛ تاريخ الخميس، ج 2، ص 377
5.تصوف و تشيع، ص 52
6. جامع التواريخ، ج 2، ص 713
7. فوات الوفيات، ج 3، ص 250
8.تاريخ مغول در ايران، اشپولر، ص 341
9. تاريخ مغول در ايران، اشپولر، ص 383 از ابن فوطي.
10. جامع التواريخ، ج 2، ص 711
11. فوات الوفيات، ج 3، ص 247
12. همان ج 3، ص 247
13. همان ، ج 3، ص 250
14. همان، ج 3، ص 247
15. همان، ج 3، ص 250
16. تجارب السلف، ص 359
17. فوات الوفيات، ج 3، صص 248 - 247
18. مجمع الاداب، ج 1، ص 19
19. جامع التواريخ، ج 2، ص 717
20. همان، ج 2، ص 733
21. همان، ج 2، ص 733.
22. از جمله آنها دکتر حائري در مقاله تحقيق من وجهه نظر التاريخ است که دکتر حسن الامين در شماره بعد پاسخي به آن داده است. و نيز نک: دين و دولت در ايران عهد مغول، ج 1، صص 315- 316.
/خ