نقش مثل ها در آيات الاحكام

يكي از بحث‌هاي نظري‌ آيات الاحكام، استفاده از امثال قرآن كريم براي استنباط احكام است. در امثال قرآن، خداوند متعال به صورت امر و نهي يا خبر در مقام تكليف و تحذير از مخاطبان خود وظيفه‌اي نخواسته است، تا بتوان به گونه صريح و روشن و بر طبق ضوابط و قواعد اصلي و طبق مفاد ظاهري محض، اين كلمات را حمل بر تكاليف مولوي و ارشادي كرد، بلكه قرآن به صورت خبري و با آوردن مثال و يا تشبيهي، پيامي را القا كرده كه چه بسا مي‌توان از آن استفاده حكم – واجب يا حرام،
شنبه، 29 فروردين 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نقش مثل ها در آيات الاحكام
نقش مثل ها در آيات الاحكام
نقش مثل ها در آيات الاحكام

نويسنده: سيد محمد علي ايازي



و لا ياتونك بمثل الا جئناك بالحق و احسن تفسيراً (فرقان،25/33)

مقدمه

يكي از بحث‌هاي نظري‌ آيات الاحكام، استفاده از امثال قرآن كريم براي استنباط احكام است. در امثال قرآن، خداوند متعال به صورت امر و نهي يا خبر در مقام تكليف و تحذير از مخاطبان خود وظيفه‌اي نخواسته است، تا بتوان به گونه صريح و روشن و بر طبق ضوابط و قواعد اصلي و طبق مفاد ظاهري محض، اين كلمات را حمل بر تكاليف مولوي و ارشادي كرد، بلكه قرآن به صورت خبري و با آوردن مثال و يا تشبيهي، پيامي را القا كرده كه چه بسا مي‌توان از آن استفاده حكم – واجب يا حرام، كراهت يا استحباب – كرد، در نتيجه دلالت نص بر كلام نيست، بلكه با اشاره و غير مستقيم است.
در آغاز ببينيم منظور از مثل چيست و موراد آن كدام است و آيا آنچه در حكم مثل است نيز جزو امثال قرآن محسوب مي‌شود؟ سپس ببينيم اهداف قرآن از ذكر مثلها چه بوده است و آيا اصولاً چينين مواردي مي‌تواند در مقام بيان حكم باشد و دلالت آن قابل تمسك و حجت است؟
براي روشن شدن موضوع، نيازمند تبيين سابقه بحث ميان قرآن‌پژوهان ، به ويژه مفسران و آيات الاحكام نويسان هستيم تا بدانيم نگاه آنان به اين موضوع خواهيم پرداخت و پاسخ آن را مورد توجه قرار مي‌دهيم.

معناي مثل

مثل، به معناي مختلفي آمده است: مانند، شبيه ، صفت ، گفتاري كه ميان مردم شايع است و بدان مثل مي‌زنند ، عبرت ، پند و تنبيه از حال گذشتگان.[1]
البته برخي از معاني ، اصولي و برخي جنبه استعاري دارد و گاه تبديل به اصطلاح خاص شده است، اما در مجموع مي‌توان به دست آورد كه لفظ مثل در معناي تشبيه- درنظر لغويان- بيشترين جاي را گرفته است.[2]
به عنوان نمونه، راغب اصفهاني(م562) مثل را عبارت از مشابهت به غير در معنايي از معاني دانسته است.[3]
پس از لغت‌پژوهان ، بيشترين كساني كه درباره معناي مثل سخن گفته‌اند ، مفسران هستند كه به مناسبت استعمال اين واژه در قرآن، درجاي جاي تفسير به آن اشاره كرده و موارد مختلف استعمال و معاني گوناگون آن را نشان داده‌اند.[4]
‌آنچه از مجموع اين معاني مي‌تواند جامع ميان اقوال لغويان و بلاغيان و مفسران باشد اينست كه مثل به معناي شبه و شبيه و مانند است و اگر در معاني ديگري رايج شده، از اين معنا سرچشمه گرفته است.[5]
واژه نمونه نيز يكي از معاني مثل است و معرب و مترادف آن نموذج است[6] كه در برخي آيات به همين معنا هم آمده است:‌ و هو الذي يبدؤ الخلق ثم يعيده و هواهون عليه و له المثل الاعلي في السموات و الارض.(روم،30/27)

برخي موارد استعمال واژه مثل در قرآن كريم

1.جايي كه صورت تشبيه و تنظير دارد، به اين معنا كه خداوند متعال موضوعي را كه دركش آسان نيست،‌ به امري كه جنبه مادي و محسوس دارد تشبيه مي‌كند تا فهمش براي همگان آسان گردد، مانند آيه شريفه: الله نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كانها كوكب دري يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية‌ و لا غربية (نور،24/35).
2. ذكر مثل براي بيان داستان است و اشاره به واقعه‌اي دارد كه قرآن با اشاره، شنوندگان خود را مخاطب قرار مي‌دهد و از آن براي پند و عبرت استفاده مي‌كند. مانند:
و ضرب الله مثلاً قرية كانت آمنة‌ مطمئنة ياتيها رزقها رغداً (نحل،16/112).
و اضرب لهم مثلاً اصحاب القرية اذ جاءها المرسلون (يس،36/13).
ضرب الله مثلاً للذين كفروا امراة نوح و امرآة لوط كانتات تحت عبدين (تحريم، 66/10)
در تمام اين موارد قرآن بدون آنكه وارد تفصيل قضايا شود با اشاره به موضوع مورد نظر خود تشبيه مي‌كند، و به دنبال نتيجه‌گيري است.
3. آنجا كه خداوند براي تفهيم مطلب، به مقايسه مي‌پردازد. در اين موارد تنظير و تشبيه تنها نيست ، بلكه مقايسه و تطبيق حقيقتي با حقيقتي ديگر است:
مثل كلمة خبيثة كشجرة خبيثة... (ابراهيم، 14/26)
مثل الذين كفروا بربهم اعمالهم كرماد اشتدت به الريح في يوم عاصف (ابراهيم،14/18)
مثل الفريقين كالاعمي و الاصم و البصير و السميع هل يستويان مثلاً (هود،11/24)
و ضرب الله مثلاً رجلين و احدهما ابكم لا يقدر علي شيء و هو كل علي مولاه اينما يوجهه لايات بخير هل يستوي هو و من يامر بالعدل و هو علي صراط مستقيم (نحل،16/76)
ضرب الله مثلاً رجلاً فيه شركاء متشاكسون و رجلاً سلماً لرجل هل يستويان مثلاً (زمر،39/29) البته تمثيل‌هاي قرآن گاه با كلمه مثل آمده و گاه با حرف«كاف» تشبيه و تمثيل آمده است، مانند:
او كصيب من السماء ( بقره2/19).
و گاه هم اين الفاظ نيست ولي از سياق عبارت و مفهوم آن وجود مثل نمايان است، مانند: ان الذين كذبوا بآياتنا و استكبروا عنها لا تفتح لهم ابواب السماء و لا يدخلون الجنة حتي يلج الجمل في سم الخياط (اعراف،7/40)
واتل عليهم نبا الذي آتينا فانسلخ منها (اعراف،7/175)

فوايد مثل‌هاي قرآن

براي مثل‌هاي قرآن فوايدي ذكر شده كه در جهت بحث ما مفيد است. مثل‌هاي قرآني معاني بلند را در دسترس همگان مي‌گذارد. مثلها عالم ملكوت را براي ناسوتيان ترسيم و تقريب به ذهن مي‌كند. داستان اقوام گذشتگان را مايه عبرت و توجه مردم قرار مي‌دهد، تلخي و خشكي پند و اندرز رامي‌كاهد. خاطر را لذت مي‌دهد. مثلها در جوامع، ظرف حكمت و گنجينه تجربيات مردمان است. قرآن كريم مردم را با مثلها مورد خطاب قرارمي‌دهد و تجارب اقوام پيشين را به آنها نشان مي‌دهد.[7] آنچه قرآن در كلماتي كوتاه و با اشاره‌اي مختصر بيان كرده‌ از رساترين سخنها در تاثير دلهاست. طبيعي است كه زبان وحي براي انتقال مفاهيم و معاني بلند خود به مثل روي‌ آورد و با آوردن مثال، معاني بلند را براي شنونده دلپذير و آسان كند. به همين دليل درباره مثلهاي قرآن اين نكته شايان ذكر است كه ذكر مثلها در قرآن را نشان داده است. حال فرقي نمي‌كند كه با لفظ مثل بياورد يا با استشهاد از قصه‌اي مطلب را بيان كند و يا از مجموع سخن، تمثيل بودن آن استفاده شود.

سابقه استفاده مثل در اديان

بكارگيري مثل، اختصاصي به قرآن ندارد و در ميان اقوام و پيامبران گذشته، استفاده از مثل مرسوم بوده است، بلكه مي‌توان گفت پيامبري نيامده مگر آنكه از امثال براي انتقال معاني و مفاهيم مورد نظر خود استفاده كرده است. قرآن در اين باره مي‌فرمايد: و كلاً ضربنا له الامثال و كلاً تبرنا تتبيراً ( فرقان، 25/39)
گاه پيامبري، به خاطر اينكه از مثل استفاده نكرده است، از سوي مردم مورد شماتت قرار گرفته است.[8] سليمان نبي بيش از سه هزار مثال زده است.[9] عهد قديم سفري را به امثال اختصاص داده و در آن مثل‌ها و حكمت‌هاي رايج را گردآوري كرده است. در عهد جديد نقل مي‌كند حضرت عيسي بدون مثل سخن نمي‌گفت.[10]
بنابراين درميان ملتها و اديان پيشين مثل به كار رفته است، اما نكته مهم تفاوتهاي آن است.

ويژگي‌هاي مثل قرآن

1. قرآن كريم، گرچه در مواردي فعل مثل را استعمال كرده است، اما نسبت به مجموع مثلها اين مقدار ناچيز است. گاه اين مثلها با تاكيد بر واژه‌ مثل آمده است(حدود 30 بار) جالب اينكه اين قسم از امثال با تعبير به«زدن امثال»(ضرب) آمده، چه به صورت ماضي و چه به صورت مضارع و امر و همين ها گاه معلوم و گاه مجهول بكار رفته است. مانند: ضرب الله مثلاً(نحل،16/76)؛ واضرب لهم مثلاً (يس،36/13)؛ ويضرب الله الامثال (ابراهيم،14/25)؛ ياايها الناس ضرب مثل (حج،22/73)؛ ضرب لكم مثلاً(روم،30/28).
نكته ديگر اينكه خداوند اين مثالها را به خود نسبت داده است، در حاليكه در كتابهايي چون اناجيل ، بيشتر مثلها به عيسي نسبت داده شده است؛ و اين فرقي است آشكار ميان مثل‌هاي قرآني و ساير كتب آسماني.[11]
2. مثل‌هاي قرآن واضح و به صورت فشرده است، برخلاف مثل‌هاي عهدين كه عموماً حالت رمزي دارد و گاه آن چنان پيچيده است كه مخاطبان مجبور شده‌اند از معناي آن پرس و جو كنند.[12]
3. مثل‌هاي قرآن مخلوط به خرافات نيست، در حاليكه مثل‌هاي عرب جاهلي مملو از خرافات و امور باطل است. البته بكارگيري مثلهاي خرافي نيز در عهد قديم وجود دارد و برخي از محققان به مواد آن اشاره كرده‌اند.[13]
4. مثل‌هاي قرآن داراي نكات عميق است و شنونده را به فكر و تامل در اطراف قضيه وادار مي‌كند و همواره از مخاطبانش مي‌خواهد كه در اين باره تامل كنند: و تلك الامثال نضربها للناس لعلهم يتفكرون(حشر،59/21) و گاه براين نكته تاكيد مي‌كند كه امثال قرآن را نمي‌فهمند مگر كساني كه عالم باشند.(عنكبوت،29/43).
5. مثل‌هاي قرآن با نزاكت و همراه با بيان نكات اخلاقي و تربيتي است، در حالي كه حتي در كتاب‌هاي عهدين اين مثالها همراه با مسايل جنسي و خارج از نزاكت و منافي با قداست انبياست.[14]

احكام و مثلها

اگر بخواهيم از مثل‌هاي قرآني استفاده حكمي فقهي بكنيم، ارتباط تنگانگي با تلقي ما از مثلها دارد. قرآن پژوهان مثل‌هاي قرآن را سه قسم كرده‌اند، قسمي از مثلها را- همان طور كه قبلاً اشاره شد-‌ مثل‌هايي دانسته‌اند كه مثل بودنشان آشكار است و در اصطلاح علوم قرآن« امثال مصرحه» نام گرفته اند. مانند آيه شريفه: مثلهم كمثل الذي استوقد نارا (بقره،2/17).
اين آيه درباره منافقين نازل شده و توصيف اعمال و خصوصيات فكري و اجتماعي آنان است. در چنين مواردي بايد ملاحظه كرد آيا دلالت بر حكمي مي‌تواند داشته باشد و اين دلالت چگونه است؟
دسته دوم از امثال قرآن، مواردي است كه گر چه صريحاً به مثالي اشاره ندارد،‌ اما در حقيقت معاني مثلهاي مردم را تداعي مي‌كند و در اصطلاح« امثال كامنه» ناميده مي‌شود.
در اين دسته از آيات، معني مثل‌گونه با كلماتي ديگر، با زيبايي و ايجاز بيان شده است. و پيش از آن به عنوان خاص در زبان مردم رايج بوده است. مثلاً در عرف مردم، اين مثل متداول است: خير الامور اوسطها. در قرآن اين معنا با اين لفظ نيامده، اما به گونه‌اي ديگر به تناسب مسايل ديگر در توصيف پديده‌ها و يا انجام كارها بيان شده است، مانند: لا فارض و لا بكر عوان بين ذلك (بقره،2/68) و الذين اذا انفقوا لم يسرفوا و لم يقتروا و كان بين ذلك قواما (فرقان،25/67) و لا تهجر بصلاتك و لا تخافت بها و ابتغ بين ذلك سبيلاً (اسراء17/110) و لا تجعل يدك مغلولة الي عنقك و لا تبسطها كل البسط (اسراء17/29). مجموع اين آيات، لزوم رعايت حد وسط را در انتخاب بيان مي‌كند.[15]
اما آيا مي‌توان از آنها عنوان لزوم رعايت وسطيت در تمام كارها را به عنوان يك حكم استنباط كرد و قايل شد كه اين آيات دلالت بر يك عنوان كلي دارد؟
دسته سوم از امثال كه موارد آن براي احكام بسيار فراوان است «امثال مرسله» در قرآن است كه «امثال سائر» هم مي‌گويند.[16] در اين دسته از آيات، گر چه با لفظي تشبيه نشده و اشاره به مثلي از امثال مردم هم ندارد، اما جمله‌هايي مثل گونه آمده كه در عرف آن را مانند مثل مي‌دانند و درميان مردم تبديل به مثل شده است.
مهم‌ترين قسمت از بحث مثلهاي قرآن كه برخي از قرآن‌پژوهاي به آن اشاره كرده‌اند اين قسمت است.[17] كه ما بعدها درباره آن بحث خواهيم كرد، ولي به جهت آشنايي به اين دسته از امثال نمونه‌هايي از آيات آن را ذكر مي‌كنيم.[18]
1ـ اتأمرون الناس بالبر و تنسون انفسكم.(بقره،2/44)
2ـ اتستبدلون الذي هو ادني بالذي هو خير.(بقره،2/61)
3ـ افتؤمنون ببعض الكتاب و تفكرون ببعض.(بقره،2/85)
4ـ فاينما تولوا فثم وجه الله.(بقره،2/115)
5ـ لنا اعمالنا و لكم اعمالكم.(بقره،2/139)
6ـ يريد الله بكم اليسر و لا يريد بكم العسر.(بقره، 2/185)
7ـ ولا تلقوا بايديكم الي التهلكه(بقره، 2/195)
8ـ الفتنة اكبر من القتل.(بقره، 2/217)
9ـ و ان تعفوا اقرب للتقوي.(بقره،2/237)
10ـ قول معروق و مغفرة خير من صدقة يتبعها اذي.(بقره،2/263)
و آيات بسيار ديگري كه در كتاب‌هاي علوم قرآن گرد‌آوري شده و به عنوان«امثال سائر» ياد شده و احياناً در كتاب‌هاي احكام القرآن و فقهي مورد استشهاد و تمسك تشريعي قرار گرفته است.
نكته قابل توجه در اين دسته از آيات، مثل قرار گرفتن اين فرازهاست كه به قول« محمد حسين صغير» قرآن پژوه معاصر اگر بخواهيم بررسي اجمالي درباره اين دسته از الفاظ جاري مجراي امثال بكنيم، بايد عمده سوره‌هاي قرآن و آياتش را جزو اين دسته بشماريم زيرا كثيري از آيات قرآن با سبك موجز و مقطع و محكم، مانند حكمت و مثال آمده است.[19]

اهميت امثال

بررسي اهميت در بيان قرآن پژوهان، به ويژه در امر استنباط احكام امري بايسته است. يكي از كساني كه درباره مثلهاي قرآن سخن گفته و مسأله استفاده از آن را به عنوان حكم مطرح كرده، شافعي(م204هـ) است. وي در كتاب الرسالة پس از اينكه آياتي را كه صريحاً دلالت برحكمي دارد بيان مي‌كند، لزوم آگاهي به خصوصيات احكام، مانند: ناسخ و فرائض و ادب و ارشاد و اباحه را بيان مي‌كند و مي‌گويد: يكي از اموري كه بايد عالم به احكام بداند آشنايي با مثلهايي است كه دلالت بر لزوم طاعت و نهي از معصيت مي‌كند و مخاطب را به ترك غفلت و ازدياد در نوافل و مستحبات وا مي‌دارد.[20]
در نظر شافعي اين دسته از آيات، مانند ديگر آيات الاحكام دلالت بر حكم دارند و فقيه نمي‌تواند از آنها غافل باشد و از نكته‌هاي آن در استنباط حكم بهره‌داري نكند. به همين دليل خداوند كساني كه تعقل و تفقه مي‌كنند و علم مي‌آموزند ستايش مي‌كند:
و تلك الامثال نضربها للناس و ما يعقلها الا العالمون (عنكبوت، 29/43)
شافعي در پايان تاكيد مي‌كند اگر كسي اين بيان قرآني را بي‌‌توجهي كند و از اين دسته از آيات حكمي استنباط نكند جزو عالمان نخواهد بود.[21]
ابن خلاد رامهرمزي (م360) نيز يكي از كساني است كه قايل است از امثال، استفاده حكم حلال و حرام مي‌شود. وي در مقدمه كتاب «امثال الحديث»، به مناسبت اهميت مثلها در قرآن مي‌نويسد: مثالهايي كه خداوند زده در آنها وعده داده، اميدوار كرده يا ترسانده و حلال يا حرام كرده، آنها را موعظه و يا تذكر قرار داده است.[22]
ابن خلاد در مثلهاي قرآن، افزون بر نكات ارشادي، وجود حلال و حرام و احكامم فقهي را ياد آور شده است.
ابوالحسن ماوردي (م450)، صاحب تفسير«النكت و البيان» در كتاب الامثال الحكم مي‌نويسد: از بزرگ‌ترين علوم قرآن، علم امثال است در حالي كه مردم در غفلت بسر مي‌برند، مثالها را مي‌بينند و مي‌شنوند و از مثل‌ها و آنهايي كه در حقيقت قرآن به آنها اشاره دارد غافل هستند.[23]
يكي ديگر از محققان علوم قرآني كه به آيات امثال با تأكيد بر استنباط احكام نظر داشته، عزالدين بن عبدالسلام (م660هـ) است. وي در كتاب«‌الاشارة الي الايجاز في بعض انواع المجاز»، در فصل آخر كتاب تحت عنوان: نبذ من مقاصد الكتاب العزيز، بخشي را به امثال قرآن اختصاص داده و اين حقيقت را يادآور شده است كه امثال براي ارشاد و تنبيه مؤمنين به احكام و دستورات ديني و تشويق آنان به انجام و ترك اوامر و نواهي الهي است.
اين بخش با عنوان: فصل في ضرب الامثال في القرآن حثاً علي الطاعوت و زجراً عن المخالفات. آمده است. وي در اين بحث، به اجمال مي‌نويسد:
نمي‌توان امثال قرآن را از آيات الاحكام جدا كرد، زيرا امثال قرآن مشتمل بر وعد و وعيد يا مدح و ملامت، ذم و توبيخ است.[24]
سيوطي(م911هـ) كه همين مباحث را در«الاتقان» دنبال كرده مي‌پذيرد كه اگر خداوند مثلي مي‌زند و ياد‌آوري و ارشاد مي‌كند معنايش تفاوت ثواب يا احباط عمل يا ستايش يا مذمت و مانند آن مي‌باشد، طبعاً بايد دلالت بر احكام داشته باشد و از آن برداشت تشريعي بشود.[25]
البته عزالدين عبدالسلام در كتابي در باب بيان قوعد عام آيات الاحكام به نگارش در‌آورده باز به تفصيل اين بحث را به ميان مي‌كشد و به سراغ موارد امثالي مي‌رود كه دلالت بر تفاوت ثواب و احباط عمل يا دلالت بر مدح و ذم يا تفخيم و تحقير دارد و از آنها استنباط حكم مي‌شود و چگونگي دلالت آنها را بر حرمت يا وجوب نشان داده است.[26]
بدر الدين زركشي(م794)، پيش از سيوطي به مناسبت اهميت و جايگاه امثال در احكام تأكيد مي‌كند و مي‌نويسد: از امثال قرآن استفاده‌هاي بسيار برده مي‌شود، مانند تذكير، وعظ و تشويق و بازداشتن و تأييد مراد عقل، و توصيف نكات غيبي و عقلي با زبان حسي و... .[27]
در جاي ديگر همين پروژه، به مناسبت ضرورت شناخت احكام، پس از آنكه نظريه كساني كه مي‌گويند آيات الاحكام 500آيه است رد مي‌كند، مي‌گويد: شايد منظورشان آيات مصرح در احكام است و گرنه بيش از اينها مي‌شود.
آنگاه مي‌نويسد: بي‌گمان آيات قصص و امثال و غير آنها استفاده بسيار در احكام دارد.[28]
وي در پايان، قواعدي را در باب استنباط احكام ذكر مي‌كند و خصوصيات كلام را كه شامل امثال و قصص مي‌شود، برمي‌شمرد تا نشان دهد چگونه مي‌توان از آيات قرآن با چهره ها و تعبيرهاي گوناگون استفاده و برداشت حكم كرد.
اينها، نمونه‌‌‌هايي بود از اقوال قرآن‌پژوهان پيشين در باب استفاده احكام از امثال قرآن، در حالي كه بسياري از مفسرين و آيات الاحكام نويسان به هنگام طرح امثال، استفاده حكمي كرده و همانند آيات ديگر به اين نكات اشاره كرده‌اند بدون آنكه بحث نظري آن را مطرح كنند و ظاهراً براي آنها اين اصل پذيرفته شده بود كه مي‌توان از امثال استنباط حكم كرد. به عنوان نمونه ابوبكر جصاص(م370) به مناسبت تفسير آيه: ضرب الله مثلاً عبداً مملوكاً لايقدر علي شيء (نحل،16/75) از اين آيه شريفه استفاده مي كند كه بنده نمي‌تواند مالك باشد و از اموال چيزي را به خود اختصاص دهد.[29] يا به مناسبت تفسير آيه: و لا تكونوا كالتي نقضب غزلها من بعد قوة انكاثاً (نحل،16/92) استنتاج مي‌كند؛ كسي نمي‌تواند عقد خود را بهم بزند يا نماز و روزه نافله خود را در وسط خراب كند و اين آيه شامل مورد مي‌شود.[30]
اين روش در ميان مفسران و قرآن‌پژوهان متأخر نيز رايج است، مثلاً محقق اردبيلي(م933هـ) به مناسبت آياتي كه فقها استدلال بر حكم در امثال كرده‌اند، برخي از اين استدلالها را پذيرفته است. مثلاً درباره تعادل در انفاق، به آيه: ولا تجعل يدك مغلولة الي عقنك (اسراء17/29) استدلال مي‌كند.[31] و فاضل جواد (متوفاي قرن يازدهم) نسبت به عدم مالكيت عبد استدلال مي‌كند.[32]
آقاي محمد حسين صغير از نويسندگان و قرآن‌پژوهان معاصر شيعه نيز از كساني است كه به اهميت امثال در تشريعيات اشاره كرده و از اين دسته از آيات، به عنوان مجموعه‌اي كه مي‌توان استفاده حكم كرد ياد كرده است؛ و چنين استدلال مي‌كند: چون ذكر امثال روشي است براي دعوت به خير و تشويق به نيكي و بازداشتن از كارهاي زشت، طبعاً مي‌تواند دلالت بر الزام يا ترك كار داشته باشد و فقيه مي‌تواند از آن استفاده حكمي كند. آنگاه وي در استشهاد، كلمات شافعي و عزالدين بن عبدالسلام را مي‌آورد.[33]

ديدگاه اهل بيت در امثال قرآن

اهل بيت پيامبر(ص)، نيز از كساني بوده‌اند كه به مثل اهميت داده و در كلمات خود از آن بسيار استفاده كرده‌اند. حجم انبوه مثلهاي معصومان(ع) در رواياتي كه بدست ما رسيده، شاهد گويايي است از توجه به امثال و اهميت آن در القاي مطلب. اما نكته مهم در بحث ما نشان دادن رابطه امثال قرآن با احكام است كه ببينيم اهل بيت(ع) در اين زمينه چگونه برخوردي داشته‌اند.
روايتي از امام صادق جعفر بن محمد(ع) درباره امثال قرآن نقل شده كه در باب فتوا دادن و استنباط حكم از قرآن است. در اين روايت امام(ع) يكي از مقدمات صحت فتوا را آگاهي مفتي به امثال قرآن است. در اين روايت در ضمن سخناني است كه حضرت به سفيان بن عينه توصيه مي‌كند و او را از فتواي به غير باز مي‌دارد و استشهاد به كلام علي(علیه السلام) مي‌كند:
قال اميرالمؤمنين(علیه السلام) لقاض هل تعرف الناسخ من المنسوخ؟ قال: لا، قال فهل اشرفت علي مراد الله عزوجل في امثال القرآن؟ قال: لا، قال: اذاً هلكت و اهلكت، و المفتي يحتاج الي معرفة معاني القرآن و حقائق السنن و بواطن الاشارات و الآداب و الاجماع و الاختلاع الاطلاع علي اصول ما اجمعوا عليه و ما اختلفوا فيه ، ثم حسن الاختيار ثم العمل الصالح ثم الحكمة ثم التقوي، ... .[34]
طبق اين نقل ظاهراً حضرت، امثال را از بواطن اشارات مي‌شمرد كه فقيه براي فتوا دادن ضروري است از آن آگاه باشد.
اميرمؤمنان(ع) نيز در نامه‌اي كه به معاويه مي‌نويسد و لزوم اهليت و‌ آگاهي به كتاب خدا را يادآور مي‌شود، بر اين نكته تأكيد مي‌كند: خداوندي كه قرآن را فرستاد و تبيان كل شيء است و در آن احكام و فرايض آورده، قسمتي را حلال و قسمتي را حرام كرده و در آن مثالهايي آورده كه نمي‌داند مگر كساني كه عالم به آن مثالها بوده باشند، آنگاه آگاهي به مثالها را ملاك قرار مي‌دهد و مي‌فرمايد: «و اعلم انهن حجة لنا اهل البيت علي من خالفنا و نازعنا...»[35]
همچنين ائمه-عليهم السلام- در مواردي به همين مثالهاي قرآني استناد كرده و معناي امثال را در جهت استخراج حكم بكار گرفته‌اند، مانند آنچه درباره آيه شريفه:« و لاتكونوا كاللتي نقضت غرلها» (نحل،16/92) رسيده كه مثالي است براي اهميت پيمان و حرمت نقض عهد: ان الله تبارك و تعالي امر بالوفا و نهي عن النقض.[36]
در اين روايت حضرت عملاً از تمثيل و مجموع امر استفاده حكم كرده و وفاي به عهد را واجب و پيمان‌شكني را حرام مي‌شمارد.

شواهدي از امثال

جهت بهتر روشن شدن موضوع بحث در اين جا نمونه‌هايي از امثال را كه استفاده حكمي دارد يادآور مي‌شويم. قبلاً اقسام مثل‌هاي قرآن را برشمرديم يكي از اين اقسام، مثالهاي مصرّح بودند ، مثالهايی كه با لفظ مثل ظهور در مثل داشتند. در اين قسم از آيات، نمونه‌هايي را بر مي‌شماريم و چگونگي دلالت آنها را بر احكام بيان مي‌كنيم بدون آنكه بخواهيم وارد بحث شويم و دلالت آنها را در حكم مورد تأييد يا نقد قرار دهيم.
1ـ والبلد الطيب يخرج نباته باذن ربه و الذي خبث لايخرج الّا نكداً.(اعراف،7/58).
آيا مي‌توان از اين آيه اهميت توارث و رعايت استعداد خانوادگي و اصالت و نجابت و هوش و ذكاوت يا شقاوت و ذلت خانواده را استفاده كرد؛ و گفت چون قرآن در اين آيه به طينت و وراثت تأكيد مي‌كند پس يكي از اركان سلامتي جامعه توارث نژادي است، لذا بايد در ازدواج، تحصيل، گزينش مديران، اين مسأله را در نظر گرفت و اصل را در بنيان جامعه و مديريت بر طينت پاك و خانواده سالم گذاشت و مسأله تربيت را در مرحله بعد قرار داد؟
برخي خواسته‌اند با توجه به تمثيلي كه شده و انسان‌‌ها به سرزمين پاك و شوره‌زار، تشبيه شده‌اند، استفاده كنند بايد در بهبود نژاد انسان تلاش كرد و تأكيد بر كنترل نسل در افراد شرور و بدطينت كرد و در عوض به انسانهاي فاسد و خالي از استعداد و كودن را محدود كرد.[37]
2ـ فمثله كمثل الكلب ان تحمل عليه يلهث او تتركه يلهث، ذلك مثل القوم الذين كذبوا بآياتنا فاقصص القصص لعلهم يتفكرون(اعراف،7/176)
معمولاً سگ در حالت عادي و طبيعي، زبان خود را در نمي‌آورد و بي‌جهت عوعو نمي‌كند. اگر به او صدمه‌اي برسد يا تشنگي بر او غلبه كند، زبان در مي‌آورد و له‌له مي‌كند. اما گاه سگهاي ولگرد اين حركت زشت براي آنها عادت شده و بي‌دليل عوعو مي‌كنند و زبان در مي‌آورند. قرآن اين تشبيه را از گروه دوم سگها مي‌آورد.
اين تشبيه با توجه به آنچه نقل شده گرچه درباره اهل علمي رسيده كه حقايق را كتمان مي‌كنند و غرق در هواي نفس خود مي‌شوند،[38] اما آيا مي‌تواند عام باشد و شامل همه انسانهاي پست فطرت و دني باشد كه بدون دليل و بي‌جهت زبان درآورند،‌ چه به او صدمه‌اي برسد يا نرسد و مانند سگ عوعو مي‌كنند؟
از اين تمثيل آيا مي‌توان استفاده كرد، همه كساني كه منحرف هستند، جزع و فزع آنها دور از انتظار نيست و جامعه نبايد به چنين هياهوها توجه كند و به راه خود ادامه دهد؟
قرطبي(م671هـ) از اين آيه دو مطلب استفاده مي‌كند كه جنبه فقهي دارد:
اول: نهي از علم بي‌عمل و اعتراض كردن برخلاف حق به خاطر منافع مادي و هواهاي نفساني.
دوم: حرمت رشوه. در امور ديني و انكار حقايق بخاطر منافع مادي. زيرا كسي كه مناسب با اعتقاد پول‌دهنده آيه‌اي را تفسير مي‌كند، چنين فردي قابل اعتماد نيست و قرآن يادآور مي‌شود كه كسي نبايد گول او را بخورد.
همچنين از اين آيه استفاده مي‌كند تقليد از عالم بدون دليل جايز نيست چون خداوند خبر داده عالمي كه تكذيب حقايق مي‌كند بايد از او برحذر بود.[39]
در همين سياق است ‌آيه شريفه: مثل الذين حملوا التوراة ثم لم يحملوها كمثل الحمار يحمل اسفاراً (جمعه،62/5) كه باز به بي‌ارزشي دانش بي‌عمل اشاره مي‌كند.
1. مثل الذين كفروا بربهم اعمالهم كرماد اشتدت به الريح في يوم عاصف (ابراهيم،14/18)
- والذين كفروا اعمالهم كسراب بقيعة يحسبه الظمان ماءاً (نور،24/39)
- او كظلمات في بحر لجّي يغشاه موج (نور،24/40)
اين سه آيه درباره اعمال نيك كفار است، چون پايه اعتقادي و جهت گيري اصولي آنها خراب است، كارهاي خوب آنها هم خراب مي‌شود. اكثر مفسران از اين آيه استفاده كرده‌اند كه اعمال كفار تباه و در نتيجه اعمال نيك ‌آنان براي جامعه اسلامي نبايد ارزشمند باشد.[40]
در سياق دلالت اين سه آيه است:
و مثل كلمة خبيثة كشجرة خبیثة اجتثت من فوق الارض مالها من قرار(ابراهيم،14/26)
سخن ناپاك چون درخت ناپاك است. نهاد كافر چون زمين شوره‌زار است، كه هرچه بكارد محصول نمي‌دهد. پس كار عمده با زمين است و تخم، و نه با آب و شخم.
اين جمله مثالي، گرچه خبري است، اما از تشبيه آن مي‌توان استفاده انشايي كرد و از جمله «مالها من قرار» استفاده كرد كه شرك، مايه خرابي اعمال نيك است، لذا بناي او قرار ندارد و خيري در كارهاي او نيست.[41] و لذا كارهاي خوب مشركان نبايد در جامعه، ارزشمند تلقي شود.
3ـ ضرب الله مثلاً رجلين احدهما ابكم لايقدر علي شيء و هو كل علي مولاه.
اين مثال درباره دو دسته انسان‌هاي مستقيم‌القامه و غير هدايت‌پذير است كه قرآن به مقايسه مي‌پردازد و جايگاه آنان را باز مي‌گويد. گرچه ظاهر سخن و سياق كلام و روند مطالب با توجه به آيات قبل در اين‌باره است كه بت جامد عاجز نمي‌تواند با قادر يكتا برابر باشد و اين مثال براي تفهيم چنين معنايي زده شده است.
زآنكه عاجز باشد از گفت و شنود
كي توان باشد چو من يأمر بالعدل اي عنود
اما از اين آيه استفاده مي‌شود: آدم گنگ و بي خاصيت براي مولاي خود باعث زحمت است. افزون بر آنكه مقايسه‌اي است ميان انسانهاي فعال و مفيد و اصلاح طلب، و انسانهاي قرصت طلب و تنبل و ساكت و بي‌خاصيت. لذا دو نكته فقهي از اين آيه ممكن است استفاده شود.
اول: اينكه انسانها بايد به گونه‌اي زندگي كنند كه بار دوش ديگران نباشند و مردم جوركش آنان نباشند. كل بر جامعه شدن مذموم است چه اختياري باشد و چه غيراختياري.
دوم: ‌استفاده مي‌شود در جامعه ديني دو سنخ انسانها وجود دارند، انسانهاي بي‌تفاوت و بي‌خاصيت و انسانها فعال و مفيد و اصلاح طلب كه به دنبال اقامه عدل هستند و لذا مرحوم علامه طباطبايي(ره) در تفسير الميزان بر اين نكته اذعان دارد كه اين آيه دلالت مي‌كند كسي كه آمر به عدل است، با كسي كه ساكت است مساوي نيست و اين مطلب از مدلولات آيه است.[42]
4ـ مثل الذين اتخذوا من دون الله اولياء كمثل العنكبوت اتخذت بيتاً.(عنكبوت،29/41)
اين آيه شريفه گرچه ناظر به كساني بوده كه غير خدا را معبود گرفته و پرستيده‌اند، اما دلالت بر عنوان عامي دارد كه مي‌تواند جنبه حكمي داشته باشد. اگر انسانها ولّي و دوستي غير خدا بگيرند و پيوند و تكيه‌گاه خود را غيرخدا قرار دهند، مانند عنكبوتي هستند كه سست‌ترين خانه را برگزيده‌اند، لذا استفاده مي‌شود اتخاذ وليّ جز خدا جايز نيست و نمي‌تواند اعتمادگاه خوبي باشد.[43]
5ـ ضرب الله مثلاً عبداً مملوكاً لايقدر علي شيء ومن رزقناه منا رزقاً حسناً فهو ينفق منه سراً و جهراً. (نحل،16/75)
فاضل مقداد و محقق اردبيلي و ابوبكر جصاص از اين آيه استفاده كرده‌اند بنده مالك نمي‌شود و نمي‌تواند مستقلاً معامله كند.[44]
6ـ انك لا تسمع الموتي و لا تسمع الصم الدعا.(نمل، 27/80)
استفاده شده كه انسان لازم نيست در هرجا تبليغ كند و نسبت به افرادي كه دل آنان كور است و زمينه تأثير نيست، مسئوليت انجام وظيفه اجتماعي و تبليغ نيست.
7ـ و ما انت بهادي العمي.(روم،30/53)
استفاده شده كه افرادي كه دل آنان كروكور است، هدايت معنا ندارد، در نتيجه تحمل وجود چنين افرادي در جامعه گريزناپذير است. همچنين استفاده مي‌شود، اكراه بر عقيده ممكن نيست و نبايد با فشار در اين باب اقدام كرد كه اثري ندارد. در همين سياق است: و ما انت بمسمع من القبور(فاطر،35/22) كه باز آدمهاي غير هدايت‌پذير به كساني تشبيه شده‌اند كه در گور افتاده و هيچ صدايي را نمي‌شنوند و لذا تبليغ فايده‌اي ندارد و لازم نيست، و يكي از شرايط امر به معروف و نهي از منكر احتمال تأثير است.
8ـ ان انكر الاصوات لصوت الحمير.(لقمان،31/19)
از اين آيه استفاده شده كه بلند سخن گفتن زشت و ناپسند است، در نتيجه نبايد بلند و درشت سخن گفت.[45]
9ـ واضرب لهم مثلاً اصحاب القرية اذ جاءها المرسلون.(يس،36/13)
اين آيه و آيات بعد دلالت دارد كه بايد براي تبليغ و هدايت مردم برنامه‌ريزي و پايداري كرد و از كشته شدن نهراسيد.
البته آيات ديگري در اين باب وجود دارد كه اين موارد از باب نمونه و با توجه به ابعاد مختلف ذكر شد و در كتابهاي آيات‌الحكام و فقهي مي‌توان موارد ديگر را مشاهده كرد.
قسم ديگر از امثال قرآن كه در آغاز اين بحث به آن اشاره كرديم مثلهاي مرسله است. اين مثلها گرچه با لفظي تشبيه نشده و اشاره به مثلي از مثلهاي مردم نيست اما جمله‌‌‌‌هايي است مثل گونه. درباره اين قسم، همانگونه كه قبلاً گفتيم بيشترين تعداد آيات را شامل مي‌شود و در كتابهاي علون قرآن از اين فرازها تعبير به جاري مجراي امثال شده است، به اين معنا كه خصوصيت مثل را ندارد(كه تشبيه و مقايسه باشد) و در آن تشبيه و تنظير باشد، تا جمله در سياق خبر و يا توصيف واقعيتي باشد، بلكه گاه عبارت به صورت خبري در حكم انشاء است مانند: يريد الله اليسر ولا يريد بكم العسر (بقره،2/185) ان الظن لا يغني من الحق شيئاً (يونس، 10/36) ليس علي الاعمي حرج (نور، 24/61) و ان جنحوا للسلم فاجنح (انفال،8/61). و حتي گاه عيناً جمله انشايي است مانند: و لا تلقوا بايديكم الي التهلكه (بقره،2/195) لا يكلف الله نفساً الّا وسعها (بقره،2/286) و لا تزر وزارة وزر اخري (انعام،6/164) لا يؤاخذكم الله باللغو في ايمانكم (مائده،5/89).
بنابراين صرف نظر از اينكه مي‌توان فرازي را منقطع از قبل و بعد مورد استدلال فقهي قرار داد.[46] اين دسته از آيات، مشكل مثلهاي قرآن را ندارد، چون دلالت آنها به اشاره و غيرمستقيم نيست و داخل مدلولات سه گانه (مطابقه، تضمن، التزام) است. به همين دليل فقهاي مذاهب اسلامي به اين دسته از آيات استدلال كرده و كسي از اين جهت مورد ترديد قرار نداده است. البته آنچه در اين دسته از آيات مطرح است، شرايط و قواعد نص و استنباط حكم است و مانند ديگر نصوص قواعد استنباط از كلام، بر‌آن حكمفرماست و لذا داخل در بحث بعدي كه درباره شبهات امثال قرآن است نمي‌شود و آن اشكالات بر اين قسم منطبق نيست.

موانع تمسك به امثال قرآن

در باب تمسك به امثال قرآن يعني مواردي كه جنبه تمثيلي و تشبيهي دارد، از جنبه استفاده آن براي احكام شبهاتي مطرح است:
1ـ امثال قرآن با لحن خبري و توصيفي آمد و جنبه هدايتي و ارشادي دارد و نمي‌تواند خصوصيت حقوقي و بيان حكم را داشته باشد. اسلوب بيان احكام، مشخص است، به اين معنا كه ما را به انجام كار تشويق مي‌كند، يا از آن كار باز مي‌دارد و نوع بيان منضبط و منسجم است، خواسته‌اي را طلب مي‌كند، امر يا نهي مي‌كند؛ درحالي كه در امثال قرآن عموماً اين خصوصيت وجود ندارد و لذا نمي‌توان به آنها تمسك كرد.
2ـ رواياتي از طريق شيعه و سني رسيده كه در مقام بيان انواع موضوعات قرآن كريم است. در اين روايت موضوعات قرآن بر پنج دسته تقسيم شده و امثال قرآن در برابر احكام قرآن قرارگرفته است ، پس چگونه مي‌توان امثال را منبع قرار داد، در حاليكه حلال و حرام قسيم امثال عنوان شده است. مثلاً از پيامبر گرامي حديثي به اين مضمون نقل شده است: «و اجتنبوا الحرام و اتبعوا المحكم و آمنوا بالمتشابه و اعتبروا بالامثال»[47]
3ـ عموم پيامهاي امثال قرآن مشتمل بر مسايلي است كه در جاهاي ديگر حكم آن بيان شده و نكته‌اي نيست كه از كلمات گويا و تشريعي قرآن و سنت استفاده نشود تا بگوييم امثال قرآن حكمي را به طور مستقل بيان كرده است، لذا اين بحث ثمره‌اي ندارد.

نقد شبهات

در پاسخ به شبه نخست چند نكته قابل توجه است:

اولاً: همه آيات امثال لحن خبري ندارد و برخي از آنها انشايي است ، مانند : و لا تكونوا كالتي نقضت غزلها من بعد قوة انكاثاً (نحل، 16/92) لا تجعل يدك مغلولة الي عنقك و لا تبسطها كل البسط (اسراء، 17/29) و برخي آيات ديگر.
ثانياً : مگر در آيات احكام و روايات رسيده از پيامبر (ص) و اهل بيت (ع) همگي لحن انشايي دارند، چه بسا خبر است، اما در مقام بيان حكم و استنتاج است . اگر به صورت اسفتهام مي‌آيد: هل جزاء الاحسان الا الاحسان (الرحمن ،‌55/60) هل يستوي الذين يعلمون و الذين لا يعلمون (زمر، 39/9) و يا به صورت خبري محض مانند : ليس علي الاعمي حرج (نور، 24/619 لا يحب الله الجهر بالسوء (نساء، 4/148) الصلح خير (نساء ، 4/148) الصلح خير (نساء 4/128) فقها استفاده كرده و به اين آيات در زمينه‌هاي مربوطه استدلال كرده‌اند. بنابراين لازم نيست حتماً جمله انشايي يا خبري در مقام بيان حكم باشد،‌ اگر جمله خبري توصيفي هم باشد كافي است . اصولاً لحن قرآن در بيان مسايل، با لحن گفته‌هاي حقوقي و حتي با سبك روايات متفاوت است . لحن قرآن عموماً انذاري و تبشيري است و بخش وسيعي از مدلولات آن غير مستقيم و اشاره‌اي است. [48] ما اين روش را در قصص قرآن هم مشاهده مي‌كنيم.
ثالثاً : به قول عزالدين بن‌عبدالسلام (م 660 هـ) همين كه مثلي دلالت بر مدح يا ذم فعلي دارد، يا تفاوت ثوابي را بيان كرده و يا نسبت به عملي تفخيم يا تحقير كرده است،‌دلالت دارد اين فعل در نظر خداوند محبوب يا مبغوض است و امر و نهي از ان استفاده مي‌شود، لذا لازم نيست به طور صريح در مقام بيان تكليف باشد، اگر غير مستقيم هم دلالت بر مطلوبيت يا مذموميت كاري داشته باشد كه در ضمن تمثيل آمده باز قابل بهره‌برداري براي احكام است . البته ممكن است در دلالت برخي از اين تمثيل‌ها بر احكام به گونه خاص مناقشه شود، مانند آيات غير تمثيلي كه مثلاًبر مدعا دلالت ندارد و خارج از ضوابط استنباط و خارج از قواعد تفسير است، مثلاً اينكه مفهوم وصف است يا آيه اطلاق ندارد و مدر مقام بيان نيست و يكي از مقدمات حكمت را ندارد، و دهها مسأله ديگر، اما مسأله كلي در جاي خود باقي است .زيرا چنين مناقشه‌اي خارج از اين بحث است كه آيا مي‌توان از امثال قرآن استنباط حكم كرد يا نه؟ بدين جهت به عنوان امثال قرآن مانعي براي استنباط نيست.

پاسخ به شبهه دوم

درباره رواياتي كه موضوعات قرآن را بر پنج قسم مي‌كرد و امثال را قسم حلال و حرام مي‌دانست نيز اين شبهه، مانع از استفاده از تمثيلات قرآن در احكام نيست، زيرا در همين روايات محكم و متشابه قسم حلال و حرام آمده است، با آنكه در حلال و حرام هم محكم و متشابه است و در امثال هم محكم و متشابه باشند نمي‌توانند قابل استدلال باشند نمي‌توانند قابل استدلال پذيرفتني نيست و از امثال مي‌توان حلال و حرام استخراج كرد، گر چه مانند آيات صريح حلال و حرام نباشد .

پاسخ به شبهه سوم :

شبهه سوم كه مي‌گفت بحث در صحت استناد به امثال قرآن بي‌فايده است .
اولاً اين چنين نيست كه ما در آيات الاحكام همه مدلول‌هاي مثال‌هاي قرآن را داشته باشيم، اتفاقاً برخي از آياتي كه در همين نوشته مثال آن آورده شد نكاتي را بيان مي‌كرد كه در آيات ديگر استفاده نمي‌شود.
ثانياً بر فرض كه بگوييم امثال قرآن نكته تأسيسي را بيان نمي‌كند ، همه آيات الاحكام هم تأسيسي نيستند و چه بسا با دلالت عقل يا بيان سنت استفاده مي‌شود. بيان قرآن حجتي است مستقل.
از آن گذشته كافي است دلالت امثال بر حكمي به عنوان معاضد و مؤيد حكمي قرار گيرد كه در آيه ديگر آمده و يا در سنت شرح و تفسير شده است . چه بسا بيان تمثيل، خصوصيات بيشتري از حكم را روشن كنند، ‌لذا اين بحث مي‌تواند ثمره داشته باشد . افزون بر آنكه در بيان مثلهاي قرآن نكات تربيتي و ارشادي نهفته است كه شايد در بيانهاي ديگر اين خصوصيات يافت نشود .
بنابراين، با توجه به خصوصيتي كه گفته شد، امثال قرآن از دو جهت مي‌تواند از مصادر احكام شناخته شود و مانند ساير آيات مورد استنباط حكم فقهي قرار گيرد :
1ـ امثال قرآن همواره در مقام بيان تحسين و تقبيح فعلي و عقيده‌اي بر آمده است، پس طبيعي است كه آنچه را تمجيد كرده، متعلق حكم الزامي يا استحبابي قرار مي‌گيرد و وصف حكمي پيدا مي‌كند و مجتهد با تلاش و اجتهاد خود موقعيت الزام و استحباب آن را مشخص مي‌كند و نشان مي‌دهد كه در كدام درجه از تكليف است . همچنين اگر قرآن از كاري نكوهش كرده و فرجام آنرا ناخوشايند نشان داده، فقيه استفاده مي‌كند كه اين كار در نظر خداوند مذموم و قبيح است، چه به صورت حرمت يا كراهت .
طبعاً اين مجتهد است كه با بررسي سياق و لحن مثال و كلمات تهديد كننده و ديگر شواهد روشن مي‌كند نوع نهي از قسم حرام است يا كراهت .
2ـ در حقيقت امثال قرآن مبناي قياس اصولي است كه با آن مي‌توان استخراج حكم كرد، موضوع حكمي را روشن كرد يا در سايه‌حكمي ، حكم ديگر را معين نمود. زيرا با نص ميان دو حكم يا دو موضوع عرفي يا شرعي تسويه برقرار شده است يا از اشاره به موضوعي، حكم آن مشخص گرديده است .[49]
به همين دليل از عهد صحابه و ائمه اهل بيت و سپس فقهاي بزرگ چنين مرسوم بوده كه از امثال قرآن استفاده حكم شود و دانستن و فهميدن امثال براي فقيه ضروري تشخيص داده شده است،[50] لذا مسأله امثال جدا از پيامهاي ديگر قرآن نيست و مانند ديگر آيات، كاربرد فقهي دارد.

منابع و پي‌نوشتها:

[1] ابن منظور،‌لسان العرب، 11/60 ،‌نشر ادب الحوزه ،‌ماده مثل.
[2] صغير محمد حسين،‌الصورة الفنية في المثل القرآني/43.
[3] راغب، مفردات، ماده مثل.
[4] در اين زمينه نك: طبري، جامع‌البيان، 13/109؛ زمخشري، الكشاف ، 2/168؛ فخر رازي، مفاتيح الغيب(تفسير كبير9 ، 5/304 ـ 305، سيوطي، جلالين/209، قرطبي ، الجامع لاحكام القرآن، 1/183، ابوالسعود، ارشاد العقل‌السليم، 1/337 ـ 338، آلوسي،‌روح‌المعاني، 14/170(چاپ قاهره) .
[5] فياض، محمد جابر، الامثال في‌القرآن الكريم/60 ،‌مصطفوي، حسن،‌التحقيق في كلمات القرآن. 11/25.
[6] حكمت،‌علي‌اصغر، امثال قرآن /119.
[7] زركشي، البرهان في‌علوم القرآن، 2/118 ، بيروت، دارالمعرفة ،‌تحقيق مرعشلي.
[8] عهد قديم، حزقيال، باب 20/49.
[9] همان،‌ملوك اول، باب 5/30 ـ 32.
[10] عهد جديد، انجيل مرقس، باب 4/33 ـ 34.
[11] عزيز ،‌فهيم، علم التفسير/369. اين نويسنده مسيحي تأكيد دارد يك سوم تعاليم مسيح باامثال است .
[12] عهد قديم،‌مزامير،‌باب 78/1ـ2، عهد جديد،‌لوقا، باب 12/6ـ9.
[13] فياض، محمد جابر، الامثال في‌القرآن الكريم/429.
[14] نمونه اين داستانها و تمثيل‌ها در داستان زن فاحشه تائب(انجيل لوقا، باب 7/5 ـ 36) و در عهد قديم تمثيل اورشليم و سامره به دو دختر زانيه(عهد قديم، كتاب حزقيال/239 مي‌توان ديد.
[15] فياض محمد جابر، الامثال في‌القرآن الكريم/203 و 206. اما از حق نبايد گذشت استفاده معنا و محتواي مثل غير از خود مثل است . مواردي كه بعدها در قسم سوم اشاره خواهد شد،‌گر چه عنوان جاري مجراي مثل را دارد ، اما برخي از آنها واقعاً تبديل به مثل شده مانند : ان الملوك اذا ادخلوا قرية افسدوها ( نمل، 27/34) برخلاف مورد فوق.
[16] الزين، سميح عاطف، الامثال و المثل و المثل و المثلات في‌القرآن الكريم /44، بيروت، دارالكتاب اللبناني، 1407 ق.
[17] نك :‌القطان، منان، مباحث في علوم القرآن /285.
[18] درباره تفصيل بحث اين قسم و تاريخچه آن نك: صغير، محمد حسين، الصورة الفنية في‌المثل القرآني /121.
[19] همان / 126.
[20] شافعي ،‌الرساله / 41،‌بيروت، دارالفكر ،‌تحقيق احمد محمد شاكر.
[21] همان.
[22] فياض ، محمد جابر، الامثال في‌القرآن الكريم / 266. ظاهراً اين فراز از كلام ابن خلاد كه به اهميت امثال اشاره دارد از حديث مرسلي است كه وي نقل مي‌كند و استفاده لزوم استنباط از امثال مي‌شود محقق كتاب المحدث الفاصل ابن خلاد ، محمد عجاج الخطيب در ص 23 مقدمه كتاب اين حديث را به نقل از امثال النبويه مؤلف ورقه 3 نسخه خطي نقل مي‌كند .
[23] به نقل از سيوطي، جلال‌الدين ، الاتقان،‌4/44 ، قم ، رضي، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم .
[24] الاشاره الي الايجاز / 327 ،‌بيروت،‌دارالكفتب العلمية ، 1416 ق.
[25] الاتقان، 4/44.
[26] الامام في‌بيان ادلة الاحكام /143. البته مواردي از آيات دلالتشان بر حكم محل تأمل است و مي‌توان گفت احكام جنبه اعتقادي دارد، مانند احباط عمل،‌نافرجامي كارها،‌كه در آن صورت عناوين عام و بهره‌هاي آن كلي و غير تمسك است، زيرا مربوط به مسائلي چون ايمان و كفر مي‌شود.
[27] البرهان في علوم القرآن، 2/118، نوع 31.
[28] همان،‌2/130.
[29] جساس ،‌احكام القرآن، 5/6، بيروت،‌داراحياء‌التراث العربي.
[30] همان/12.
[31] اردبيلي، زبدة البيان/268 و 488،‌قم،‌چاپ كنگره مقدس اردبيلي.
[32] كاظمي، فاضل جواد،‌مسالك الافهام،‌3/144 و 145. تهران، انتشارات مرتضوي.
[33] الصورة الفنية في‌المثل القرآني/97.
[34] مجلسي، بحارالانوار، 2/121، به نقل از مصباح الشريعة.
[35] همان، 33/133، حديث 420.
[36] حويزي، نورالثقلين، 3/82، حديث 210.
[37] اسماعيلي، اسماعيل، امثال قرآن/252.
[38] سيوطي، الدرالمنثور في‌التفسير المأثور، 3/611، بيروت، دارالفكر،‌ذيل ايه مربوطه .
[39] قرطبي، الجامع لاحكام القرآن، 7/323.
[40] در اين زمينه نگاه كنيد: عزالدين بن عبدالسلام، الامام في‌بيان ادلة‌ الاحكام /150.
[41] قرطبي، الجامع لاحكام القرآن، 9/362.
[42] الميزان، 12/302 ـ 303.
[43] عزالدين بن عبدالسلام، الامام في‌بيان ادلة الاحكام/152.
[44] سيوري، فاضل مقداد، كنزالعرفان، 2/111؛ اردبيلي،‌زبدة البيان/621، رازي، احكام‌القرآن، 5/6.
[45] قرطبي، الجامع‌لاحكام القرآن، 14/72.
[46] اين بحث جاي بررسي مستقلي دارد و در جاي خود مورد بحث قرار خواهد گرفت، كه آيا فرازهاي مستقل ايه مي‌تواند در فقه مورد استنباط قرار گيرد يا خير؟ در اين باره نك، بينات، ش 14/48.
[47] زركشي، البرهان في علوم القرآن، 1/486،‌سيوطي،‌الاتقان، 4/44،‌مجلسي، بحارالانوار ، 89/114(چاپ بيروت) ، حديث 114،‌طوسي، امالي، 1/368.
[48] درباره انواع دلالت‌هاي قرآن نك: صالح، محمد اديب، تفسير النصوص في الفقه الاسلامي، ج 1/61، بيروت المكتب الاسلامي، طبع سوم ،‌1407 ق.
[49] الامام في‌بيان ادلة الاحكام /143.
[50] درباره اين استدلال نك: فياض، محمد جابر،

منبع: بينات: سال چهارم، شماره 16




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط