نویسنده: Julia Layta
مترجم: محمود کریمی
منبع: اختصاصی راسخون
مترجم: محمود کریمی
منبع: اختصاصی راسخون
همه جا معتادان سریال (قانون و نظم) (Law & order) وجود دارند که فکر می کنند می توانند از یک مجرم اقرار بگیرند یا یک کمی جدیت، چهره به چهره ی طرف قرار می گیرند، آثار انگشت او در همه جای اسلحه وجود دارد و حالا همه چیز در خدمت شما است، او در حال شمردن یک یک جرائم خود است. در زندگی واقعی، بازجویی های پلیس به چیزی بیش از اطمینان و خلاقیت نیاز دارد (اگر چه این ویژگی ها کمک کننده هستند). بازجویان پلیس در زمینه ی تاکتیک های روانشناسی نفوذ اجتماعی به شدت آموزش دیده هستند.
وادار کردن کسی برای اقرار به جرم کار راحتی نیست. حقیقت این است که بعضی مواقع کارآگاه ها با استفاده از توانایی خود در روانشناسی یک بیگناه را وادار به شهادت دادن و به پایان رساندن اعتراف نامه می کنند. هیچ گاه دو بازپرسی شبیه هم نیستند، اما بیشتر آنها از ضعف ها و نقص های طبیعی انسان بهره برداری می کنند. این نقص ها عموماً بر استرس ناشی شده از زمانی که افراد با نهایت مقایسه کردن روبرو می شوند، متکی است مثل سلطه گری و سلطه پذیری، کنترل کردن و وابستگی، حداکثر کردن و حداقل کردن نتایج منطقی. حتی سرسخت ترین مجرمان هم نهایتاً به اقرار مجبور می شوند اگر بازجو بتواند ترکیب صحیحی از اوضاع و تکنیک های بر پایه شخصیت و تجربه ی مظنون را بیابد. در ایالات متحده، پژوهشگران تخمین می زنند که چیزی بین 42 تا 55 درصد مجرمان در حین بازجویی به جرم خود اعتراف می کنند.
بازجویی های پلیس همیشه آنقدرها هم پیچیده نیست. تا اوایل قرن 19، سوءاستفاده از روش های فیزیکی روشی قابل قبول برای گرفتن اعتراف بود (اگر چه قانونی نبود). اقرارها با استفاده از تکنیک های درجه ی 3 به دست می آمدـ محرومیت از غذا و آب، استفاده از چراغ پرنور، ناراحتی فیزیکی و جداسازی (سلول انفرادی) طولانی مدت، شلاق زدن با شلنگ های پلاستیکی و دیگر وسایلی که ردی بر جای نمی گذاشتند. از اینها تا زمانی که متهم سندی را مبنی بر داوطلبانه بودن اعتراف امضا می کرد، استفاده می شد. از سالهای 1930 تا پایان دهه ی 1960 یک سری سخت گیری بر تاکتیک های پلیس کم کم منجر به تغییر شیوه های بازجویی پلیس شد.
اگر چه سال 1897 دیوان عالی کشور قانونی بر مخالفت با اعتراف غیر ارادی را تصویب کرد، در سال 1937 بود که واقعاً تغییرات آغاز شد. در پرونده ی براون وی می سی سی پی، دیوان عالی کشور اعتراف نامه ی (به اصطلاح) داوطلبانه ی مظنون را رد کرد. چرا که پلیس ها بر طبق گزارشات او را با طناب بر درختی بسته بودند وبا شلاق زده بودند. تصمیم دادگاه واضح بود. اقراری که با زور گرفته شده باشد نمی تواند در محاکمه به عنوان مدرک استفاده شود. در دهه ی 1950، اقرارنامه ها را غیرداوطلبانه اعلام می کردند نه تنها اگر پلیس مظنون ها را می زد بلکه اگر مظنون را به مدت طولانی به طور غیر لازم نگه می داشتند، از خواب، غذا، آب، حمام، و یک سری مزایا محروم می کردند و مظنون از این سختی ها خبر می داد (اگر چه حتی در واقع هم اتفاق نیافتاده بود).
وقتی که در سال 1966 پرونده ی میراندا وی آریزونا به دیوان عالی کشور رسید، بازجویی های اجباری پلیس ضربه ی دیگری دریافت کرد. ارنستو میراندا پس از 2 ساعت بازجویی به آدم دزدی و تجاوز به عنف اقرار کرد و دادگاه فرجام خواهی وی، ثابت کرد که او از حقوق خود مبنی بر حق ساکت ماندن (ضمیمه ی پنجم) و داشتن وکیل (ضمیمه ی ششم) آگاه نبوده است. دادگاه برای میراندا حکم صادر کرد و این تصمیم بنیان قانونی که الآن به نام قوانین میراندا شناخته می شود، او را پایه گذاری کرد. برای جلوگیری از هر گونه اعتراف غیر ارادی به این علت که مظنون فکر می کند که هیچ انتخابی به جز صحبت کردن ندارد، پلیس باید فوراً، آشکارا و کاملاً مظنون را قبل از بازجویی یا هرگونه تلاش برای گرفتن یک گفته از مظنون، از حقوق خود مبنی بر داشتن وکیل و داشتن حق سکوت آگاه کند. قوانین میراندا تلاش دارد تا از جهل مظنون به عنوان عاملی سهیم در اعترافات غیرارادی جلوگیری کند.
در جست و جو برای یافتن جایگزینی برای روش های غیر قانونی اجبار، پلیس به تکنیک هایی بی طرفانه براساس مبانی روانشناسی مثل پلیس بد و پلیس خوب روی آورد. در این تکنیک یک پلیس به مظنون تشر می زند و دیگری سعی می کند نشان دهد که می خواهد مظنون را از دست او خلاص کند. افراد مایل می شوند که حقیقت را بگویند و با کسی که فکر می کنند حامی آنها است، حرف بزنند. تکنیک دیگر، حداکثر سازی است. در این تکنیک پلیس سعی می کند که مظنون را با گفتن در مورد عواقب وخیمی که در انتظار اوست اگر در یک دادگاه قانون مقصر شناخته شود، از حرف زدن بترساند. ترس افراد را به حرف زدن مجبور می کند. برخی مواقع پلیس با چیزهایی مثل دروغ سنج ها تلاش خود را می کند تا تشخیص دهد که آیا مظنون دارد فریب می دهد یا نه اما دروغ سنج ها و آموزش دروغ سنجی گران است و تقریباً هیچ گاه در دادگاه قابل قبول نیست.
برخی از تحلیل گران دروغ سنجی مثل جان رید؛ کم کم متوجه شدندکه افراد خروجی های (واکنش ها) مشخصی بروز می دهند، علائم فیزیکی ثابتی که تشخیص دروغ سنج مبنی بر دروغگویی همزمان می شدـ رید (Reid) به کار خود براساس یک سیستم غیر ماشینی براساس انواع مشخصی از سؤال ها و جواب ها که ضعف های مظنون را آشکار می کرد ادامه داد تا با استفاده ی از آنها توسط بازجو، بازجو بتواند به اقرار گرفتن از مظنون موفق شود. امروز نه گام رید (Reid) در به کار بردن روانشناسی یکی از رایج ترین سیستم های بازپرسی در آمریکا به شمار می رود. در قسمت های بعدی با این روش آشنا می شویم. اولین ضمایم مطابق با قانون اساسی که مربوط به تصمیمات دیوان عالی راجع به پذیرفتن اعترافات بود، ضمایم، پنجم، ششم و چهاردهم بود. ضمیمه ی پنجم حق اشخاصی را برای گناهکار قلمداد نکردن خود تضمین می کند. ضمیمه ی ششم محاکمه در اسرع وقت را تضمین می کند.ضمیمه ی چهاردهم رعایت حقوق شهروندی را تضمین می کند. وقتی که پلیس یک مظنون را برای 3 روز نگه می دارد واز او بازجویی می کند، این کار حقوق شهروندی را نقض می کند. وقتی که پلیس یک مظنون را با طناب به درخت می بندد و با شلاق می زند تا اعتراف کند، قانون حق عدم گناهکار دانستن خود را نقض کرده است (و التبه یک سری از قوانین دیگر را).
به جز یک سری موارد نادر، پلیس اجازه دارد به مظنون دروغ بگوید تا بتواند از او اعتراف بگیرد. واقعیت این است که یک شخص بی گناه هرگز به یک جنایتی که در آن شرکت نکرده است اعتراف نخواهد کرد ولی این که مدارک فیزیکی کاذبی از حضور خود در این جرم را مشاهده کند. متأسفانه ای همه ی موضوع نیست (در مورد این قسمت، در بخش اعترافات دروغ بیشتر بخوانید)، اما بخش بزرگی از دلیلی است که به پلیس اجازه داده است تا از تاکتیک های فریبنده در بازجویی استفاده کند.
دستکاری های روانشناسی حتی قبل از آنکه بازجو دهانش را باز کند، رخ می دهد. طرح بندی و دکوراسیون فیزیکی اتاق بازجویی برای به حداکثر رساندن احساس ناراحت بودن و بی قدرتی مظنون از همان زمانی که به داخل اتاق پا می گذارد، طراحی شده است. دستورالعمل های کلاسیک بازجویی با نام "بازجویی جرائم و اعترافات"، اتاقی کوچک و ضد صدا را با فقط 3 صندلی (2 عدد برای کارآگاهان و یکی برای مظنون) و یک میز و دیوارهایی بدون هیچ چیزی بر روی آنها، پیشنهاد می کند. این موجب ایجاد حس در معرض دید بودن، ناآشنایی و در انزوا بودن، را ایجاد می کند و موجب شدت یافتن حس "مرا از این جا خلاص کن" مظنون، در تمام طول بازجویی می شود.
همچنین این دستورالعمل پیشنهاد می کند که این صندلی باید راحت نباشد و از هر گونه چیزی مثل کلید چراغ، یا دستگاه تهویه دور باشد تا حس وابستگی یا عدم استقلال مظنون افزایش یابد. آینه ی یک طرفه یک چیز ایده آل برای این اتاق محسوب می شود. چرا که اضطراب مظنون را افزایش می دهند، به دیگر کارآگاهان اجازه می دهد که شاهد روند کار باشند و به بازجو هم اجازه می دهد که بفهمد کدام تکنیک کار می کند و کدام کار نمی کند.
قبل از آغاز نه گام رید (Reid) برای بازجویی، یک مصاحبه ی اولیه برای تشخیص گناهکاری یا بی گناهی وجود دارد. در طی این زمان، بازجو تلاش می کند که یک رابطه ی مناسب با مظنون برقرار کند و از یک مکالمه ی غیرجدی برای ایجاد اتمسفری غیر تهدید کننده استفاده کند. مردم مایل هستند که افرادی که مثل خودشان هستند را دوست بدارند و به آنها اعتماد کنند. بنابراین ممکن است که کارآگاه ادعا کند که در برخی علایق یا اعتقادات متهم با او هم عقیده است. اگر مظنون شروع کرد که با بازجو در مورد چیزهای بی ضرر صحبت کند بعداً وقتی که موضوع بحث به سمت جرم رفت، سخت تر می شود جلوی صحبت کردن (یا دروغ گویی را گرفت).
یک روش برای ایجاد یک خط پایان استفاده از سؤالاتی است که موجب شود که مظنون از قسمت های مختلف مغز خود استفاده کند. کارآگاه سؤالات غیر تهدید کننده ای می پرسد که به حافظه نیاز دارد (به یادآوری ساده) و سؤالاتی که به فکر کردن نیاز دارد( خلاقیت. وقتی که مظنون دارد چیزی را به یاد می آورد، اغلب چشمان او به سمت راست می گردد. این دقیقاً یک نشانه ی خروجی مغز برای فعال کردن مرکز حافظه است. وقتی که او دارد در مورد چیز فکر می کند، چشمان او احتمالاً به سمت بالا یا چپ می رود که منعکس کننده ی فعالیت مرکز شناختی (آگاهی) مغز است. کارآگاهان یک یادداشت برداری مغزی از فعالیت چشمان مظنون انجام می دهد.
گام بعدی تغییر پرسش ها به سمت وظایف به عهده دست است. کارآگاه سؤالات پایه ای در مورد جرم خواهد پرسید و واکنش های مظنون را با آن خط پایانی مذکور (beseline) مقایسه می کند تا ببیند که آیا مظنون صادق است یا دارد فریبکاری می کند. اگر بازجو از مظنون بپرسد که شب جنایت کجا بوده است و او صادقانه جواب دهد، او آن شب را به خاط خواهد آورد (استفاده از مرکز حافظه مغز) و احتمالاً چشمانش به سمت راست حرکت خواهند کرد، اگر او بخواهد یک جای دیگر را از خودش بسازد (که شب جنایت در آنجا بوده است)، یعنی فکر خواهد کرد و احتمالاً چشمانش به سمت چپ خواهد رفت. اگر بازجو تشخیص دهد که واکنش های مطنون نشان دهنده ی فریبکاری است و همه ی دیگر مدارک نشانگر گناهکاری است، بازجویی از یک مظنون گناهکار آغاز می شود.
در ایالات متحده 80% مظنونان از حق خود برای سکوت و داشتن وکیل صرف نظر می کنند و به پلیس اجازه می دهند که یک بازجویی تمام عیار را هدایت کند.
تکنیک های رید (Reid) اساس دستورالعمل "بازجویی جرائم و اعترافات" که قبلاً از آن سخن گفتم است که این دستورالعمل به طور گسترده ای استفاده می شود. این دستورالعمل بر 9 گام یا موضوع که بازجویی را راهنمایی می کند، قرار دارد. خیلی از این گام ها با هم، همپوشانی می کنند، و هیچ چیزی به عنوان نمونه ی نوعی بازجویی وجود ندارد، اما تکنیک های رید (Reid) یک طرح اولیه برای چگونگی یک بازجویی موفق تهیه می کند.
در این جا باید نکته ای را متذکر شوم و آن این که اگر در هر نقطه ای از بازجویی مظنون به طریقی وکیل بخواهد وحق خود را برای سکوت کردن را طلب کند، بازجویی باید فوراً متوقف شود. این همان دلیل مهم برای از بین بردن تلاش های مظنون در مراحل اولیه بازجویی برای صحبت کردن است. اگر اوحقوق خود را بخواهد، بازجویی تمام می شود.
مراحلی که ما بیان کردیم برخی از تکنیک های روانشناسی را نمایش می دهد که کارآگاهان از آنها برای گرفتن اعتراف استفاده می کنند. اما یک بازجویی واقعی همیشه از این روش ها پیروی نمی کند. در قسمت بعدی، نگاهی به یک بازجویی واقعی که نهایتاً به یک اعتراف قابل قبول انجامید، خواهیم انداخت.
لائور با یک مصاحبه ی ساده شروع کرد تا با صحبت از راه غیر تهدید آمیز از خط پایانی (baseline) واکنش های فردریک آگاه شود.
لائوریا: فکر می کنی چطور مادری هستی؟
فردریک: م م م... فکر می کنم که من، که من یک مادر خیلی خوبی هستم. منظورم این است که من، من همان طور که می دانید یک کمی سخت گیر و یک دنده هستم. اجازه می دهم که با یک سری چیزها از من دور شوند.
لائوریا: آن ماری چطور دختری است؟
فردریک: اون دختر سرسختی است. او همیشه گریه می کند. همیشه می خواهد که بغلش کنید.... دقیقاً منظورم آنی است. همیشه وانمود می کند که کتک خورده است. همیشه در حال بدتر شدن است یا می دونید. من همیشه می توانم یک مقدار کوچک کبودی، خراشیدگی یا هر چیزی را روی پشت او ببینم. ساق های پای او همیشه کبود است.
چون به نظر رسد فردریک دارد برای آسیب های آن ماری بهانه پیدا می کند و توجیه می آورد ("او دختر سرختی است") و چون که درزمانی که فردریک مراقب آن ماری بود، آن ماری دچار آسیب شده بود، لائوریا گناهکار بودن اورا پیش بینی کرد و بازجویی را آغاز کرد. او به سمت یک مقابله ی زیرکانه پیش رفت و اجازه داد فردریک بداند چگونه گیر می افتد.
لائوریا : یک خط مطالعاتی کلی در کار پلیس وجود دارد که می تواند تشخیص دهد که چگونه این آسیب ها اتفاق افتاده و چه مدت از زمان ایجاد آنها گذشته است.
فردریک: ... من هرگز فکر نمی کنم که ما بتوانیم فهمیم که دقیقاً چه چیزی اتفاق افتاده، چون همان طور که می دانید تنها کسی که می داند واقعاً چه اتفاقی افتاده است خود اوست و تلاشی بس وحشتناک نیاز است تا او سخن بگوید که آیا چیزی اتفاق افتاده است. من تلاش نمی کنم که گستاخ یا چیز دیگری باشم اما تعجب می کنم که این قضیه چقدر دیگر می خواهد طول بکشد.
لائوریا: خوب، مثل چیزی که گفتم. یکی از چیزهایی که ما قادر هستیم در مورد آن کبودی ها انجام دهیم، این است که ما می توانیم زمان آن کبودی ها را بفهمیم که آیا آنها کبودی هایی جدید است که همین الآن رخ داده است یا کبودی هایی هستند که هم اکنون در حال التیام هستند (قبلاً ایجاد شده اند) چرا که همان طور که می دانی پزشکان و دانشمندان دادگاهی و آسیب شناسی چنین چیزهایی را بررسی می کنند...
فردریک: خیلی خوب
لائوریا: آیا می توانی هیچ دلیلی برای این که چرا پزشکان تشخیص داده اند این کبودی ها در 24 ساعت گذشته به وجود آمده است، پیدا کنی وآیا می توانی به کسی غیر از خودت درمورد این کار مظنون باشی؟
فردریک: م م م... غیر از این که من اونجا بودم، نه...
لائوریا: آیا به کسی در مورد انجام این کار مظنون هستی؟
فردریک:نه، من به کسی مظنون نیستم. و این را من می گویم و من، سخت باور کردم که چنین کاری با او شده است چون همان طور که گفتم ما قبلاً هم چیزهایی شنیده بودیم، شما می دانید...
لائوریا: غیر از افراد خانه که در آنجا بوده اند و آنهایی که در شب آخر وارد خانه شده اند، افرادی را معرفی کن که می توانی با صراحت ضمانت کنی که هیچ کاری برای آسیب رساندن به آن ماری انجام نداده اند.
فردریک: ... من جان را می شناسم، او این کار را نکرده است. و صادقانه مطمئن هستم که برایان هم این کار را نکرده است.
لائوریا: چه کسی برای شما ضمانت می کند؟
فردریک: م م م... خوب احتمالاً جان، اما ببینید چون من، لزوماً به چیزهایی که دکترها می گویند و این که چگونه آنها کارشان را انجام داده اند، اعتقادی ندارم، به هیچ وجه.
کارآگاه لائوریا شروع کرد که یک داستان ساختگی برای حالت خارج از کنترل بسازد. فردریک فکر سوءاستفاده را نکرده بود. او به طور واضح فکر نکرده بود. اما فردریک این موضوع را دوست نداشت. او از کارآگاه پرسید که چرا داستان او را باور نمی کند. سپس در کسری از ثانیه، لائوریا موضوع را به سمت حالت عدم کنترل که در آن فردریک به آن ماری آسیب زده بود، برگرداند. آقای کارآگاه توضیح داد که آسیب های وارده به آن ماری قطعاً به علت سقوط از جایی نبوده است باید کسی دیگر آنها را ایجاد کرده باشد احتمالاً آن هم به خاطر این که در کسری از ثانیه غیرمنطقی بوده است. حالا فردریک داشت گوش می داد و ظاهراً به آن وضعیت کسری از ثانیه چسبیده بود.
لائوریا: مجدداً داستانش را این بار با طبیعت سرسخت آن ماری و این که چقدر نگهداری از اوس سخت است، پرورش داد. با این کار قربانی را مقصر می دانست، چیزی که فردریک نشان داده بود که به آن تمایل دارد. فردریک شروع کرد با علامت سر تأیید کند و لائوریا یک چاره (پیشنهاد) بیان کرد. او به فردریک گفت که "مردم بدون این که توضیحی در مورد این که چه چیزی اتفاق افتاده است، بدترین فکرها را می کنند" حالا مفهوم ضمنی تضاد ساخته شده بود. حمله ای حیوانی و شریرانه به یک کودک نوپا در مقابل از دست دادن لحظه ای کنترل خود در هنگام سر و کار داشتن با کوک سرسخت. این روش جواب داد. با توجه به گزارش لائوریا می خوانیم که: پس از دو روز سؤال کردن از فردریک، به او در باره ی وضعیت آن ماری چیزی نگفتم. در آخرهای مصاحبه، در این مورد به او خبر دادم. او سعی کرد که مرا قانع کند که چندین بار از من در مورد وضعیت آن ماری سؤال کرده بود. پس از آن از من در مورد آخرین وضعیت او پرسید. من به او گفتم که آن ماری دچار مرگ مغزی شده است و احتمالاً هیچ گاه دیگر به زندگی برنخواهد گشت. فردریک گفت "اوه، خدای من، من مرتکب جنایت خواهم شد (پس از مردن آن ماری)" سپس من 45 دقیقه ی دیگر وقت صرف کردم تا با موضوعات مختلف اطلاعات بیشتری به دست آورم. پس از چندین تلاش برای انکار هر گونه داشتن اطلاعات اضافی یا درگیر بودن در ایجاد جراحات آن ماری، او پذیرفت که آن ماری را لرزنده است (گرفته و تکان داده است. پس از قبول کردن این مورد، او در هم ریخت و گریه کرد. سپس به او گفت" من اون دختر کوچولو را کشتم، من اون دختر کوچولو را کشتم".
آن ماری به خاطر آن جراحات درگذشت و نیکول مایکل فردریک به جرم قتل درجه ی اول محکوم شد. او گناهکار شناخته شد و به حبس ابد بدون امکان آزادی مشروط محکوم شد.
گرفتن اعتراف از مظنون بهترین راه برای اطمینان از گناهکار شناخته شدن وی در محاکمه و در زندان ماندن به علت شرکت در جرم، است. مشکل آن است که علیرغم آن که یک اعتراف ممکن است در دادگاه واقعاً خوب به نظر بیاید، نمی تواند نشانه ای مصون از خطا برای گناهگار بودن باشد. این بخش بزرگی از جنجال های مربوط به تاکتیک های بازجویی پلیس است.
سؤال واقعی احتمالاً خیلی بزرگتر است: آیا بازجویی پلیس می تواند همیشه منصفانه باشد؟ چطور سیستم طراحی شده برای هدایت مظنون به سمت اعتراف کردن می تواند غیر اجباری باشد. بحث در مورد منصف بودن و اخلاقیات تکنیک های پلیس چیزی است که همچنان ادامه دارد، چیز که چندین موضوع را به عنوان طلایه دار خود دارد.
اول، بازجویی یک فرآیند گناهکاری فرضی است. هدف وادار کردن مظنون به اعتراف است. به محض این که بازجویی آغاز می شود، یک کارآگاه می تواند به طور ناخودآگاه مدارک دال بر بی گناهی مظنون را برای رسیدن به اعتراف نادیده بگیرد. این یک پدیده ی رایج روانشناسی است. مردم اغلب مدارکی را که با نقطه نظر کنونی آنها مغایرت دارد را در نظر نمی گیرند. بازجویی طراحی می شود تا یک مظنون را بی نهایت عصبی کند، نشانه های از استرس مثل به سر و وضع خود رسیدن و بی قراری را بروز دهد تا نشانه هایی مثبت جهت گناهکار بودن تلقی شود که همه ی این ها به سادگی می تواند بیانگر استرس یک بی گناه پس از متهم شدن به گناهی است که هرگز در آن شرکت نداشته است، باشد. همچین موضوع اجبار پنهانی هم وجود دارد. علیرغم این که پلیس ممکن است آشکارا بانرمی از کسی بخواهد که اعتراف کند یا او را تهدید به مجازات کند، دادگاه می تواند یک سری قول ها بدهد یا با زبان و تن صدای خودش تهدید کند. به طور مثال وقتی که کارآگاه لائوریا به فردریک گفت که "مردم بدون هیچ گونه توضیحی در باره ی آن چه رخ داده است، بدترین فکر ها را می کنند." ممکن است که فردریک فکر کرده باشد که اگر او به جنایت اعتراف کند اما توضیح دهد که چگونه آن را انجام داده است در نتیجه نسبت به زمانی که دهان خود را بسته نگه دارد کمتر زندانی بماند.
به طریق کلی تر، خیلی از نگرانی های حقوق بشری در باره ی بازجویی های پلیس در مورد این واقعیت است که تکنیک های روانشناسی بازجویی شباهت عجیبی به تکنیک های شست و شوی مغزی دارند. بازجو تلاش می کند که بدون رضایت مظنون، بر او نفوذ کند چیزی که استفاده ای غیر اخلاقی از تاکتیک های روان شناسی است. خیلی از تکنیک هایی که در فرآیند شست و شوی مغزی برای ایجاد ناراحت بودن، گیجی و عدم ایمنی به کار می رود، شبیه آنهایی است که در بازجویی استفاده می شود:
- هجوم به فضای شخصی مظنون
- اجازه ندادن به مظنون برای صحبت کردن
- استفاده از پیشنهادهای متناقض
- استفاده از اعتراف به عنوان وسیله ای برای خلاص شدن
هر چه استرس مظنون بیشتر شود، او کمتر انتقادی و مستقلانه فکر می کند و این کار او بیش از قبل مستعد دریافت وپذیرش پیشنهاد می کند. این مورد وقتی که مظنون کوچکتر است یا بیماری روانی دارد، صحیح تر هم می شود چون این گونه او کمتر آماده ی تشخیص و مبارزه با تاکتیک های استادانه است. فرآیندی که برای افزایش استرس مظنون و نهایتاً اعتراف او برای فرار از وضعیت موجود طراحی شده است، فرآیندی است که خودش را آزادانه برای اعترافات ناصحیح آزاد می گذارد. محققان تعداد اعترافات نا صحیح را بین 65 تا 300 مورد در سال برای آمریکا تخمین می زنند. در زیر فقط تعداد کمی از اعترافات ناصحیح آمده است که بازجویان فاش کرده اند:
کل جریان بازجویی مایکل کرو بر روی نوار ویدیویی ضبط شده بود و همان نوار به قاضی کمک کرد تا بفهمد که اعتراف غیر داوطلبانه بوده است. فقط ضبط ویدیویی اعتراف خودش به تنهایی می تواند کمی در مورد قانونی بودن فرآیندی که به آن (اعتراف) منجر شده است، مطمئن کند اما منتقدان تکنیک های بازجویی پلیس بر اجباری بودن ضبط ویدئویی بازجویی در آغاز تا پایان آن به عنوان مسیری قلانونی تأکید دارند. چاره ی دیگر برای مشکل اعترافات ناصحیح آموزش پلیس برای نشانه های دقیق بیماری های روحی است که اعترافات ناصحیح را باور کردنی تر می سازند. خیلی ها درون جوامع اجرای قانون، هزینه های گران چنین راه چاره هایی را عامل جلوگیری کننده در استفاده از آنها می دانند و از این که مشکل اعترافات ناصحیح آن قدرها هم که منتقدان می گویند بزرگ نیست، حمایت می کنند. هنوزخیلی از ما اعترافات ناصحیحی که منجر به محکوم شدن می شوند را، خیلی بزرگ فرض می کنیم.
کپی یا استفاده از مطالی این مقاله بدون ذکر نام مترجم، منبع اصلی و نقل از راسخون ممنوع است و شرعاً نیز مجاز نمی باشد.
منبع:Howstuff works.com
/س
وادار کردن کسی برای اقرار به جرم کار راحتی نیست. حقیقت این است که بعضی مواقع کارآگاه ها با استفاده از توانایی خود در روانشناسی یک بیگناه را وادار به شهادت دادن و به پایان رساندن اعتراف نامه می کنند. هیچ گاه دو بازپرسی شبیه هم نیستند، اما بیشتر آنها از ضعف ها و نقص های طبیعی انسان بهره برداری می کنند. این نقص ها عموماً بر استرس ناشی شده از زمانی که افراد با نهایت مقایسه کردن روبرو می شوند، متکی است مثل سلطه گری و سلطه پذیری، کنترل کردن و وابستگی، حداکثر کردن و حداقل کردن نتایج منطقی. حتی سرسخت ترین مجرمان هم نهایتاً به اقرار مجبور می شوند اگر بازجو بتواند ترکیب صحیحی از اوضاع و تکنیک های بر پایه شخصیت و تجربه ی مظنون را بیابد. در ایالات متحده، پژوهشگران تخمین می زنند که چیزی بین 42 تا 55 درصد مجرمان در حین بازجویی به جرم خود اعتراف می کنند.
عکس شماره 1
بازجویی های پلیس همیشه آنقدرها هم پیچیده نیست. تا اوایل قرن 19، سوءاستفاده از روش های فیزیکی روشی قابل قبول برای گرفتن اعتراف بود (اگر چه قانونی نبود). اقرارها با استفاده از تکنیک های درجه ی 3 به دست می آمدـ محرومیت از غذا و آب، استفاده از چراغ پرنور، ناراحتی فیزیکی و جداسازی (سلول انفرادی) طولانی مدت، شلاق زدن با شلنگ های پلاستیکی و دیگر وسایلی که ردی بر جای نمی گذاشتند. از اینها تا زمانی که متهم سندی را مبنی بر داوطلبانه بودن اعتراف امضا می کرد، استفاده می شد. از سالهای 1930 تا پایان دهه ی 1960 یک سری سخت گیری بر تاکتیک های پلیس کم کم منجر به تغییر شیوه های بازجویی پلیس شد.
اگر چه سال 1897 دیوان عالی کشور قانونی بر مخالفت با اعتراف غیر ارادی را تصویب کرد، در سال 1937 بود که واقعاً تغییرات آغاز شد. در پرونده ی براون وی می سی سی پی، دیوان عالی کشور اعتراف نامه ی (به اصطلاح) داوطلبانه ی مظنون را رد کرد. چرا که پلیس ها بر طبق گزارشات او را با طناب بر درختی بسته بودند وبا شلاق زده بودند. تصمیم دادگاه واضح بود. اقراری که با زور گرفته شده باشد نمی تواند در محاکمه به عنوان مدرک استفاده شود. در دهه ی 1950، اقرارنامه ها را غیرداوطلبانه اعلام می کردند نه تنها اگر پلیس مظنون ها را می زد بلکه اگر مظنون را به مدت طولانی به طور غیر لازم نگه می داشتند، از خواب، غذا، آب، حمام، و یک سری مزایا محروم می کردند و مظنون از این سختی ها خبر می داد (اگر چه حتی در واقع هم اتفاق نیافتاده بود).
وقتی که در سال 1966 پرونده ی میراندا وی آریزونا به دیوان عالی کشور رسید، بازجویی های اجباری پلیس ضربه ی دیگری دریافت کرد. ارنستو میراندا پس از 2 ساعت بازجویی به آدم دزدی و تجاوز به عنف اقرار کرد و دادگاه فرجام خواهی وی، ثابت کرد که او از حقوق خود مبنی بر حق ساکت ماندن (ضمیمه ی پنجم) و داشتن وکیل (ضمیمه ی ششم) آگاه نبوده است. دادگاه برای میراندا حکم صادر کرد و این تصمیم بنیان قانونی که الآن به نام قوانین میراندا شناخته می شود، او را پایه گذاری کرد. برای جلوگیری از هر گونه اعتراف غیر ارادی به این علت که مظنون فکر می کند که هیچ انتخابی به جز صحبت کردن ندارد، پلیس باید فوراً، آشکارا و کاملاً مظنون را قبل از بازجویی یا هرگونه تلاش برای گرفتن یک گفته از مظنون، از حقوق خود مبنی بر داشتن وکیل و داشتن حق سکوت آگاه کند. قوانین میراندا تلاش دارد تا از جهل مظنون به عنوان عاملی سهیم در اعترافات غیرارادی جلوگیری کند.
در جست و جو برای یافتن جایگزینی برای روش های غیر قانونی اجبار، پلیس به تکنیک هایی بی طرفانه براساس مبانی روانشناسی مثل پلیس بد و پلیس خوب روی آورد. در این تکنیک یک پلیس به مظنون تشر می زند و دیگری سعی می کند نشان دهد که می خواهد مظنون را از دست او خلاص کند. افراد مایل می شوند که حقیقت را بگویند و با کسی که فکر می کنند حامی آنها است، حرف بزنند. تکنیک دیگر، حداکثر سازی است. در این تکنیک پلیس سعی می کند که مظنون را با گفتن در مورد عواقب وخیمی که در انتظار اوست اگر در یک دادگاه قانون مقصر شناخته شود، از حرف زدن بترساند. ترس افراد را به حرف زدن مجبور می کند. برخی مواقع پلیس با چیزهایی مثل دروغ سنج ها تلاش خود را می کند تا تشخیص دهد که آیا مظنون دارد فریب می دهد یا نه اما دروغ سنج ها و آموزش دروغ سنجی گران است و تقریباً هیچ گاه در دادگاه قابل قبول نیست.
برخی از تحلیل گران دروغ سنجی مثل جان رید؛ کم کم متوجه شدندکه افراد خروجی های (واکنش ها) مشخصی بروز می دهند، علائم فیزیکی ثابتی که تشخیص دروغ سنج مبنی بر دروغگویی همزمان می شدـ رید (Reid) به کار خود براساس یک سیستم غیر ماشینی براساس انواع مشخصی از سؤال ها و جواب ها که ضعف های مظنون را آشکار می کرد ادامه داد تا با استفاده ی از آنها توسط بازجو، بازجو بتواند به اقرار گرفتن از مظنون موفق شود. امروز نه گام رید (Reid) در به کار بردن روانشناسی یکی از رایج ترین سیستم های بازپرسی در آمریکا به شمار می رود. در قسمت های بعدی با این روش آشنا می شویم. اولین ضمایم مطابق با قانون اساسی که مربوط به تصمیمات دیوان عالی راجع به پذیرفتن اعترافات بود، ضمایم، پنجم، ششم و چهاردهم بود. ضمیمه ی پنجم حق اشخاصی را برای گناهکار قلمداد نکردن خود تضمین می کند. ضمیمه ی ششم محاکمه در اسرع وقت را تضمین می کند.ضمیمه ی چهاردهم رعایت حقوق شهروندی را تضمین می کند. وقتی که پلیس یک مظنون را برای 3 روز نگه می دارد واز او بازجویی می کند، این کار حقوق شهروندی را نقض می کند. وقتی که پلیس یک مظنون را با طناب به درخت می بندد و با شلاق می زند تا اعتراف کند، قانون حق عدم گناهکار دانستن خود را نقض کرده است (و التبه یک سری از قوانین دیگر را).
روش های رایج بازجویی:
بازپرسی های مدرن، مطالعه ای بر روی طبیعت انسان است. بیشتر ما مایلیم که با کسی صحبت کنیم که فکر می کنیم مثل ما هستند. به محض آغاز به صحبت، سخت می توانی جلوی خود را بگیریم. به محض آن که شروع کردیم حقیقت را بگوئیم؛ سخت تر است که بتوانیم دروغ بگوییم. اگر یک پلیس به ما بگوید که آثار انگشتان ما بر روی دستگیره ی در خانه ای که دور رزو پیش سرقت شده است، پیدا شده است، ما عصبی خواهیم شد، حتی اگر تمام زمانی که داخل آن خانه بوده ایم، دستکش دست خود کرده باشیم.به جز یک سری موارد نادر، پلیس اجازه دارد به مظنون دروغ بگوید تا بتواند از او اعتراف بگیرد. واقعیت این است که یک شخص بی گناه هرگز به یک جنایتی که در آن شرکت نکرده است اعتراف نخواهد کرد ولی این که مدارک فیزیکی کاذبی از حضور خود در این جرم را مشاهده کند. متأسفانه ای همه ی موضوع نیست (در مورد این قسمت، در بخش اعترافات دروغ بیشتر بخوانید)، اما بخش بزرگی از دلیلی است که به پلیس اجازه داده است تا از تاکتیک های فریبنده در بازجویی استفاده کند.
دستکاری های روانشناسی حتی قبل از آنکه بازجو دهانش را باز کند، رخ می دهد. طرح بندی و دکوراسیون فیزیکی اتاق بازجویی برای به حداکثر رساندن احساس ناراحت بودن و بی قدرتی مظنون از همان زمانی که به داخل اتاق پا می گذارد، طراحی شده است. دستورالعمل های کلاسیک بازجویی با نام "بازجویی جرائم و اعترافات"، اتاقی کوچک و ضد صدا را با فقط 3 صندلی (2 عدد برای کارآگاهان و یکی برای مظنون) و یک میز و دیوارهایی بدون هیچ چیزی بر روی آنها، پیشنهاد می کند. این موجب ایجاد حس در معرض دید بودن، ناآشنایی و در انزوا بودن، را ایجاد می کند و موجب شدت یافتن حس "مرا از این جا خلاص کن" مظنون، در تمام طول بازجویی می شود.
عکس شماره 2
همچنین این دستورالعمل پیشنهاد می کند که این صندلی باید راحت نباشد و از هر گونه چیزی مثل کلید چراغ، یا دستگاه تهویه دور باشد تا حس وابستگی یا عدم استقلال مظنون افزایش یابد. آینه ی یک طرفه یک چیز ایده آل برای این اتاق محسوب می شود. چرا که اضطراب مظنون را افزایش می دهند، به دیگر کارآگاهان اجازه می دهد که شاهد روند کار باشند و به بازجو هم اجازه می دهد که بفهمد کدام تکنیک کار می کند و کدام کار نمی کند.
قبل از آغاز نه گام رید (Reid) برای بازجویی، یک مصاحبه ی اولیه برای تشخیص گناهکاری یا بی گناهی وجود دارد. در طی این زمان، بازجو تلاش می کند که یک رابطه ی مناسب با مظنون برقرار کند و از یک مکالمه ی غیرجدی برای ایجاد اتمسفری غیر تهدید کننده استفاده کند. مردم مایل هستند که افرادی که مثل خودشان هستند را دوست بدارند و به آنها اعتماد کنند. بنابراین ممکن است که کارآگاه ادعا کند که در برخی علایق یا اعتقادات متهم با او هم عقیده است. اگر مظنون شروع کرد که با بازجو در مورد چیزهای بی ضرر صحبت کند بعداً وقتی که موضوع بحث به سمت جرم رفت، سخت تر می شود جلوی صحبت کردن (یا دروغ گویی را گرفت).
عکس شماره 3
یک روش برای ایجاد یک خط پایان استفاده از سؤالاتی است که موجب شود که مظنون از قسمت های مختلف مغز خود استفاده کند. کارآگاه سؤالات غیر تهدید کننده ای می پرسد که به حافظه نیاز دارد (به یادآوری ساده) و سؤالاتی که به فکر کردن نیاز دارد( خلاقیت. وقتی که مظنون دارد چیزی را به یاد می آورد، اغلب چشمان او به سمت راست می گردد. این دقیقاً یک نشانه ی خروجی مغز برای فعال کردن مرکز حافظه است. وقتی که او دارد در مورد چیز فکر می کند، چشمان او احتمالاً به سمت بالا یا چپ می رود که منعکس کننده ی فعالیت مرکز شناختی (آگاهی) مغز است. کارآگاهان یک یادداشت برداری مغزی از فعالیت چشمان مظنون انجام می دهد.
گام بعدی تغییر پرسش ها به سمت وظایف به عهده دست است. کارآگاه سؤالات پایه ای در مورد جرم خواهد پرسید و واکنش های مظنون را با آن خط پایانی مذکور (beseline) مقایسه می کند تا ببیند که آیا مظنون صادق است یا دارد فریبکاری می کند. اگر بازجو از مظنون بپرسد که شب جنایت کجا بوده است و او صادقانه جواب دهد، او آن شب را به خاط خواهد آورد (استفاده از مرکز حافظه مغز) و احتمالاً چشمانش به سمت راست حرکت خواهند کرد، اگر او بخواهد یک جای دیگر را از خودش بسازد (که شب جنایت در آنجا بوده است)، یعنی فکر خواهد کرد و احتمالاً چشمانش به سمت چپ خواهد رفت. اگر بازجو تشخیص دهد که واکنش های مطنون نشان دهنده ی فریبکاری است و همه ی دیگر مدارک نشانگر گناهکاری است، بازجویی از یک مظنون گناهکار آغاز می شود.
در ایالات متحده 80% مظنونان از حق خود برای سکوت و داشتن وکیل صرف نظر می کنند و به پلیس اجازه می دهند که یک بازجویی تمام عیار را هدایت کند.
تکنیک های رید (Reid) اساس دستورالعمل "بازجویی جرائم و اعترافات" که قبلاً از آن سخن گفتم است که این دستورالعمل به طور گسترده ای استفاده می شود. این دستورالعمل بر 9 گام یا موضوع که بازجویی را راهنمایی می کند، قرار دارد. خیلی از این گام ها با هم، همپوشانی می کنند، و هیچ چیزی به عنوان نمونه ی نوعی بازجویی وجود ندارد، اما تکنیک های رید (Reid) یک طرح اولیه برای چگونگی یک بازجویی موفق تهیه می کند.
1- مواجهه:
کارآگاه حقایق پرونده را ارائه می کند و به مظنون در مورد مدارکی که علیه او وجود دارد، اطلاع رسانی می کند. این مدرک ممکن است واقعی باشد یا ممکن است ساختگی باشد. کارآگاه نوعاً با یک حالت مطمئن می گوید که مظنون در این جرم درگیر است. سطح اضطراب مظنون بالا می رود و ممکن است بازجو دور اتاق بگردد و به فضای شخصی مظنون تاخت و تاز کند تا حالت غیر راحت بودن را بالا ببرد.
عکس شماره 4
2- ایجاد موضوع:
بازجو داستانی برای انگیزه ی مظنون جهت شرکت در جرم می سازد. (احتمالاً در فیلم ها دیده اید). داستان سازی برای بررسی چشمان مظنون صورت می گیرد تا بفهمند که چرا او این کار را انجام داده است، چرا او مایل است که فکر کنند او این کار را انجام داده است و بهانه ی او برای این کار چه بوده است. آیا مظنون هیچ حالت مشخصی را برای استدلال کردن بیش از دیگر حالت ها استفاده می کند؟ به طور مثال، آیا به نظر می آید که او می خواهد قربانی را مقصر بداند؟ کارآگاه یک موضوع را به نمایش می گذارد، یک داستان، تا بتواند مظنون را به آن مربوط کند و بفهمد که آیا باید شرکت مظنون را در جرم تصدیق کند یا رد کند؟ و پس از آن کارآگاه مظنون را مشاهده می کند که بییند که آیا او موضوع را دوست دارد یا نه. آیا بیشتر از قبل به موضوع توجه می کند؟ سرش را تکان می دهد؟ اگر چنین است، کارآگاه به ایجاد داستان ادامه می دهد و اگر نیست، او یک موضوع جدید انتخاب می کند و دوباره شروع می کند. ایجاد داستان در سراسر زمینه ی (background) بازجویی هست. در هنگام ساختن موضوع (داستان)، بازجو با یک صدای نرم وآرام بخش صحبت می کند تا غیر تهدید کننده به نظر بیاید و آرام آرام مظنون را به یک حس امنیت کاذب ببرد.3- متوقف کردن انکارها:
اگر به مظنون اجازه داده شود که گناهکاریش را منکر شود، اطمینان او از خودش بالا می رود، بنابراین کارآگاهان تلاش می کنند تا همه ی انکارها و دروغ ها را منقطع بگذارند. بعضی مواقع به مظنون می گویند که حالا نوبت اوست که سخن بگوید اما فوراً به او می گویند که گوش دهد. از ابتدای بازجویی، کارآگاهان دنبال انکارهای می گردند و قبل از آنکه مظنون آنها را بر زبان بیاورد، جلویش را می گیرند. متوقف کردن انکارها علاوه بر پایین نگه داشتن سطح اعتماد به نفس، کمک می کند تا مظنون ساکت بماند و فرصتی برای درخواست وکیل نداشته باشد. اگر هیچ انکاری در طی موضوع سازی وجود نداشته باشد، کارآگاهان این را نشانه ای مثبت برای گناهکاری می دانند. اگر تلاش های اولیه ی مظنون برای انکار کردن کاهش یافت یا متوقف شد، بازجو خواهد فهمید که موضوع خوبی را یافته است و مظنون به اعتراف کردن نزدیک شده است.4- پیروز شدن بر استدلال های مخالف:
به محض این که بازجو یک موضوع (داستان) را کاملاً ساخت که بتواند به مظنون مربوط باشد، ممکن است مظنون، استدلال هایی منطقی را در مقابل انکارهای ساده ارائه دهند مثل "من هرگز نمی توانم کسی را با طناب ببندم، خواهرم با طناب بسته شد ومن دیدیم این کار چقدر دردناک است. هیچ گاه من چنین کاری را با کسی نکردم." کارآگاه از این سخنان که مظنون به عنوان انکار استفاده کرده بود به طریقی متفاوت استفاده می کند چون این استدلال ها می توانند اطلاعاتی به او بدهند تا با چرخش درست از آنها بر علیه مظنون استفاده کند. بازجو ممکن است چیزی مثل این بگوید: "ببین این خوبه، تو داری به من می گی که تو هیچ گاه برنامه ای برای انجام این کار نداشته ای. چیزی که از کنترل تو خارج بود.تو در مورد زنان مثل خواهرت حواست هست. این اشتباهی بوده که فقط یک بار رخ داده، نه چیزی که دائم تکرار بشه" اگر کارآگاه کارش را درست انجام دهد. این استدلال نهایتاً به چیزی شبیه پذیرش گناهکاری پایان می یابد.5- جلب توجه مظنون:
در این نقطه مظنون باید ناامید شود و از خودش نامطمئن گردد. احتمالاً او دنبال کسی می گردد که بتواند به او در فرار از این موقعیت کمک کند. بازجو سعی می کند تا از این تزلزل استفاده کند و خود را دوست مظنون جلوه می دهد. او تلاش می کند که در ادامه ی داستان سازی اش صمیمی تر شود و احتمالاً از لحاظ فیزیکی هم به مظنون نزدیک می شود تا او نتواند از این حالت جدا شود. بازجو حرکاتی فیزیکی که بیانگر اهمیت داشتن و همراهی است انجام می دهند مثل لمس شانه های مظنون یا آهسته ضربه زدن به پشت او.
عکس شماره 5
6- مظنون قاطعیت را از دست می دهد:
اگر زبان بدن مظنون بیانگر تسلیم باشد (گرفتن سر با دست ها، قرار دادن آرنج ها روی زانوها، شانه های قوز کرده)، بازجو این فرصت را می یابد تا از آن برای هدایت مظنون به سمت اعتراف استفاده کند. او شروع می کند که از داستان ساخته شده به سمت انگیزه های متناوب گذار کند (به قسمت بعدی نگاه کنید) که مظنون را وادار به انتخاب یکی دلیل برای شرکت در قتل می کند. در این قسمت، بازجو همه ی تلاشش را برای ایجاد ارتباط چشمی با مظنون به کار می گیرد تا اضطراب مظنون و میل او برای فرار از این وضعیت را بالا ببرد. اگر در این نقطه مظنون گریه کند، کارآگاه این را به عنوان نشانه ای مثبت برای گناهکار بودن تلقی می کند.7- پیشنهادها:
بازجو 2 انگیزه ی متضاد را برای برخی جنبه های متضاد جنایت ارائه می دهد، برخی مواقع با جنبه ی خوب شروع می کند این کار برای مظنون کمتر تهدید کننده است. یک پیشنهاد از لحاظ اجتماعی قابل قبول است ("این جنایت به خاطر تعصب شدید صورت گرفته است") و دیگری اخلاقاً زننده است ("تو به خاطر پول اورا کشتی"). کارآگاه تا دادن یک نشانه توسط مظنون برای انتخاب یکی، تضاد بین این دو انتخاب را بالا می برد. این نشانه می تواند تکان دادن سر به عنوان تأیید یا افزایش نشانه های تسلیم باشد. پس از آن کارآگاه سرعت همه چیز را بالا می برد.8- به حرف آوردن مظنون:
به محض این که مظنون یکی از انتخاب های بالا را انتخاب کرده اعتراف آغاز شده است. بازجو مظنون را تشویق به صحبت کردن در باره جنایت می کند و برنامه ی ریز می کند تا حدداقل 2 نفر شاهد اعتراف باشند. یکی از آنها می تواند کارآگاه دوم باشد و دیگری به اتاق آورده می شود تا مظنون را مجبور به اعتراف در برابر یک کارآگاه جدید کندـ اجبار به اعتراف در مقابل یک شخص جدید، اضطراب مظنون را بالا می برند ومیل او را برای امضای یک اظهارنامه و خلاصی از آنجا افزایش می دهد. آوردن یک شخص جدید به اتاق مظنون را مجبور به بیان دوباره ی دلیل اجتماعی خود برای جنایت می کند که ایده ی انجام اعتراف به صورت خوب را تقویت می کند.
عکس شماره 6
9- اعتراف:
مرحله ی نهایی بازجویی گرفتن اعتراف قابل قبول در دادگاه است. بازجو باید کاری کند که مظنون اعترافش را بنویسد یا در یک نوار ویدیویی بیان کند. معمولاً مظنون در این حالت هر کاری انجام می دهد تا از این بازجویی خلاص شود. مظنون تأیید می کند که اعترافش داوطلبانه است و به اجبار نیست و در جلوی روی شاهدان اظهارنامه را امضا می کند.در این جا باید نکته ای را متذکر شوم و آن این که اگر در هر نقطه ای از بازجویی مظنون به طریقی وکیل بخواهد وحق خود را برای سکوت کردن را طلب کند، بازجویی باید فوراً متوقف شود. این همان دلیل مهم برای از بین بردن تلاش های مظنون در مراحل اولیه بازجویی برای صحبت کردن است. اگر اوحقوق خود را بخواهد، بازجویی تمام می شود.
مراحلی که ما بیان کردیم برخی از تکنیک های روانشناسی را نمایش می دهد که کارآگاهان از آنها برای گرفتن اعتراف استفاده می کنند. اما یک بازجویی واقعی همیشه از این روش ها پیروی نمی کند. در قسمت بعدی، نگاهی به یک بازجویی واقعی که نهایتاً به یک اعتراف قابل قبول انجامید، خواهیم انداخت.
یک بازجوی واقعی:
در اول سپتامبر سال 2003، کارآگاه پلیس ویکتور لائوریا از دپارتمان پلیس دیترویت در میشیگان از آموزش های خودش در زمینه ی تکنیک های رید برای بازجویی نیکول مایکل فردریک استفاده کرد. نادختری 2 ساله فردریک به نام آن ماری در دست و پنجه کردن با مرگ به اتاق مراقبت های ویژه بیمارستان منتقل شده بود. این در حالی بود که نشانه های آشکاری از سوءاستفاده از کودک وجود داشت. فردریک سرپرست اصلی "آن" بود و قبل از آن که او را به بیمارستان بیاروند، از او مراقبت می کرد. بازجویی در طی دو روز صورت گرفت. این درحالی بود که به محض آن که فردریک نشست به ارتکاب این جنایت متهم شده بود.لائور با یک مصاحبه ی ساده شروع کرد تا با صحبت از راه غیر تهدید آمیز از خط پایانی (baseline) واکنش های فردریک آگاه شود.
لائوریا: فکر می کنی چطور مادری هستی؟
فردریک: م م م... فکر می کنم که من، که من یک مادر خیلی خوبی هستم. منظورم این است که من، من همان طور که می دانید یک کمی سخت گیر و یک دنده هستم. اجازه می دهم که با یک سری چیزها از من دور شوند.
لائوریا: آن ماری چطور دختری است؟
فردریک: اون دختر سرسختی است. او همیشه گریه می کند. همیشه می خواهد که بغلش کنید.... دقیقاً منظورم آنی است. همیشه وانمود می کند که کتک خورده است. همیشه در حال بدتر شدن است یا می دونید. من همیشه می توانم یک مقدار کوچک کبودی، خراشیدگی یا هر چیزی را روی پشت او ببینم. ساق های پای او همیشه کبود است.
چون به نظر رسد فردریک دارد برای آسیب های آن ماری بهانه پیدا می کند و توجیه می آورد ("او دختر سرختی است") و چون که درزمانی که فردریک مراقب آن ماری بود، آن ماری دچار آسیب شده بود، لائوریا گناهکار بودن اورا پیش بینی کرد و بازجویی را آغاز کرد. او به سمت یک مقابله ی زیرکانه پیش رفت و اجازه داد فردریک بداند چگونه گیر می افتد.
لائوریا : یک خط مطالعاتی کلی در کار پلیس وجود دارد که می تواند تشخیص دهد که چگونه این آسیب ها اتفاق افتاده و چه مدت از زمان ایجاد آنها گذشته است.
فردریک: ... من هرگز فکر نمی کنم که ما بتوانیم فهمیم که دقیقاً چه چیزی اتفاق افتاده، چون همان طور که می دانید تنها کسی که می داند واقعاً چه اتفاقی افتاده است خود اوست و تلاشی بس وحشتناک نیاز است تا او سخن بگوید که آیا چیزی اتفاق افتاده است. من تلاش نمی کنم که گستاخ یا چیز دیگری باشم اما تعجب می کنم که این قضیه چقدر دیگر می خواهد طول بکشد.
لائوریا: خوب، مثل چیزی که گفتم. یکی از چیزهایی که ما قادر هستیم در مورد آن کبودی ها انجام دهیم، این است که ما می توانیم زمان آن کبودی ها را بفهمیم که آیا آنها کبودی هایی جدید است که همین الآن رخ داده است یا کبودی هایی هستند که هم اکنون در حال التیام هستند (قبلاً ایجاد شده اند) چرا که همان طور که می دانی پزشکان و دانشمندان دادگاهی و آسیب شناسی چنین چیزهایی را بررسی می کنند...
فردریک: خیلی خوب
لائوریا: آیا می توانی هیچ دلیلی برای این که چرا پزشکان تشخیص داده اند این کبودی ها در 24 ساعت گذشته به وجود آمده است، پیدا کنی وآیا می توانی به کسی غیر از خودت درمورد این کار مظنون باشی؟
فردریک: م م م... غیر از این که من اونجا بودم، نه...
لائوریا: آیا به کسی در مورد انجام این کار مظنون هستی؟
فردریک:نه، من به کسی مظنون نیستم. و این را من می گویم و من، سخت باور کردم که چنین کاری با او شده است چون همان طور که گفتم ما قبلاً هم چیزهایی شنیده بودیم، شما می دانید...
لائوریا: غیر از افراد خانه که در آنجا بوده اند و آنهایی که در شب آخر وارد خانه شده اند، افرادی را معرفی کن که می توانی با صراحت ضمانت کنی که هیچ کاری برای آسیب رساندن به آن ماری انجام نداده اند.
فردریک: ... من جان را می شناسم، او این کار را نکرده است. و صادقانه مطمئن هستم که برایان هم این کار را نکرده است.
لائوریا: چه کسی برای شما ضمانت می کند؟
فردریک: م م م... خوب احتمالاً جان، اما ببینید چون من، لزوماً به چیزهایی که دکترها می گویند و این که چگونه آنها کارشان را انجام داده اند، اعتقادی ندارم، به هیچ وجه.
کارآگاه لائوریا شروع کرد که یک داستان ساختگی برای حالت خارج از کنترل بسازد. فردریک فکر سوءاستفاده را نکرده بود. او به طور واضح فکر نکرده بود. اما فردریک این موضوع را دوست نداشت. او از کارآگاه پرسید که چرا داستان او را باور نمی کند. سپس در کسری از ثانیه، لائوریا موضوع را به سمت حالت عدم کنترل که در آن فردریک به آن ماری آسیب زده بود، برگرداند. آقای کارآگاه توضیح داد که آسیب های وارده به آن ماری قطعاً به علت سقوط از جایی نبوده است باید کسی دیگر آنها را ایجاد کرده باشد احتمالاً آن هم به خاطر این که در کسری از ثانیه غیرمنطقی بوده است. حالا فردریک داشت گوش می داد و ظاهراً به آن وضعیت کسری از ثانیه چسبیده بود.
لائوریا: مجدداً داستانش را این بار با طبیعت سرسخت آن ماری و این که چقدر نگهداری از اوس سخت است، پرورش داد. با این کار قربانی را مقصر می دانست، چیزی که فردریک نشان داده بود که به آن تمایل دارد. فردریک شروع کرد با علامت سر تأیید کند و لائوریا یک چاره (پیشنهاد) بیان کرد. او به فردریک گفت که "مردم بدون این که توضیحی در مورد این که چه چیزی اتفاق افتاده است، بدترین فکرها را می کنند" حالا مفهوم ضمنی تضاد ساخته شده بود. حمله ای حیوانی و شریرانه به یک کودک نوپا در مقابل از دست دادن لحظه ای کنترل خود در هنگام سر و کار داشتن با کوک سرسخت. این روش جواب داد. با توجه به گزارش لائوریا می خوانیم که: پس از دو روز سؤال کردن از فردریک، به او در باره ی وضعیت آن ماری چیزی نگفتم. در آخرهای مصاحبه، در این مورد به او خبر دادم. او سعی کرد که مرا قانع کند که چندین بار از من در مورد وضعیت آن ماری سؤال کرده بود. پس از آن از من در مورد آخرین وضعیت او پرسید. من به او گفتم که آن ماری دچار مرگ مغزی شده است و احتمالاً هیچ گاه دیگر به زندگی برنخواهد گشت. فردریک گفت "اوه، خدای من، من مرتکب جنایت خواهم شد (پس از مردن آن ماری)" سپس من 45 دقیقه ی دیگر وقت صرف کردم تا با موضوعات مختلف اطلاعات بیشتری به دست آورم. پس از چندین تلاش برای انکار هر گونه داشتن اطلاعات اضافی یا درگیر بودن در ایجاد جراحات آن ماری، او پذیرفت که آن ماری را لرزنده است (گرفته و تکان داده است. پس از قبول کردن این مورد، او در هم ریخت و گریه کرد. سپس به او گفت" من اون دختر کوچولو را کشتم، من اون دختر کوچولو را کشتم".
آن ماری به خاطر آن جراحات درگذشت و نیکول مایکل فردریک به جرم قتل درجه ی اول محکوم شد. او گناهکار شناخته شد و به حبس ابد بدون امکان آزادی مشروط محکوم شد.
گرفتن اعتراف از مظنون بهترین راه برای اطمینان از گناهکار شناخته شدن وی در محاکمه و در زندان ماندن به علت شرکت در جرم، است. مشکل آن است که علیرغم آن که یک اعتراف ممکن است در دادگاه واقعاً خوب به نظر بیاید، نمی تواند نشانه ای مصون از خطا برای گناهگار بودن باشد. این بخش بزرگی از جنجال های مربوط به تاکتیک های بازجویی پلیس است.
مناقشه ها و جنجال ها:
بازجویی همیشه موضوعی جنجال برانگیز بوده است. هر وقت که یک مأمور اجرای قانون وارد اتاقی با یک شخص غیرنظامی می شود و در را می بندد همه فکر می کنند که حالا آن داخل دارد چه چیزی رخ می دهد. و هر زمان که آن مأمور با اعتراف از اتاق بیرون می آبد، سؤال ها افزایش می یارد، آیا اعتراف اجباری بوده است؟ آیا پلیس حقوق مظنون را نقض کرده است؟سؤال واقعی احتمالاً خیلی بزرگتر است: آیا بازجویی پلیس می تواند همیشه منصفانه باشد؟ چطور سیستم طراحی شده برای هدایت مظنون به سمت اعتراف کردن می تواند غیر اجباری باشد. بحث در مورد منصف بودن و اخلاقیات تکنیک های پلیس چیزی است که همچنان ادامه دارد، چیز که چندین موضوع را به عنوان طلایه دار خود دارد.
اول، بازجویی یک فرآیند گناهکاری فرضی است. هدف وادار کردن مظنون به اعتراف است. به محض این که بازجویی آغاز می شود، یک کارآگاه می تواند به طور ناخودآگاه مدارک دال بر بی گناهی مظنون را برای رسیدن به اعتراف نادیده بگیرد. این یک پدیده ی رایج روانشناسی است. مردم اغلب مدارکی را که با نقطه نظر کنونی آنها مغایرت دارد را در نظر نمی گیرند. بازجویی طراحی می شود تا یک مظنون را بی نهایت عصبی کند، نشانه های از استرس مثل به سر و وضع خود رسیدن و بی قراری را بروز دهد تا نشانه هایی مثبت جهت گناهکار بودن تلقی شود که همه ی این ها به سادگی می تواند بیانگر استرس یک بی گناه پس از متهم شدن به گناهی است که هرگز در آن شرکت نداشته است، باشد. همچین موضوع اجبار پنهانی هم وجود دارد. علیرغم این که پلیس ممکن است آشکارا بانرمی از کسی بخواهد که اعتراف کند یا او را تهدید به مجازات کند، دادگاه می تواند یک سری قول ها بدهد یا با زبان و تن صدای خودش تهدید کند. به طور مثال وقتی که کارآگاه لائوریا به فردریک گفت که "مردم بدون هیچ گونه توضیحی در باره ی آن چه رخ داده است، بدترین فکر ها را می کنند." ممکن است که فردریک فکر کرده باشد که اگر او به جنایت اعتراف کند اما توضیح دهد که چگونه آن را انجام داده است در نتیجه نسبت به زمانی که دهان خود را بسته نگه دارد کمتر زندانی بماند.
عکس شماره 7
به طریق کلی تر، خیلی از نگرانی های حقوق بشری در باره ی بازجویی های پلیس در مورد این واقعیت است که تکنیک های روانشناسی بازجویی شباهت عجیبی به تکنیک های شست و شوی مغزی دارند. بازجو تلاش می کند که بدون رضایت مظنون، بر او نفوذ کند چیزی که استفاده ای غیر اخلاقی از تاکتیک های روان شناسی است. خیلی از تکنیک هایی که در فرآیند شست و شوی مغزی برای ایجاد ناراحت بودن، گیجی و عدم ایمنی به کار می رود، شبیه آنهایی است که در بازجویی استفاده می شود:
- هجوم به فضای شخصی مظنون
- اجازه ندادن به مظنون برای صحبت کردن
- استفاده از پیشنهادهای متناقض
- استفاده از اعتراف به عنوان وسیله ای برای خلاص شدن
هر چه استرس مظنون بیشتر شود، او کمتر انتقادی و مستقلانه فکر می کند و این کار او بیش از قبل مستعد دریافت وپذیرش پیشنهاد می کند. این مورد وقتی که مظنون کوچکتر است یا بیماری روانی دارد، صحیح تر هم می شود چون این گونه او کمتر آماده ی تشخیص و مبارزه با تاکتیک های استادانه است. فرآیندی که برای افزایش استرس مظنون و نهایتاً اعتراف او برای فرار از وضعیت موجود طراحی شده است، فرآیندی است که خودش را آزادانه برای اعترافات ناصحیح آزاد می گذارد. محققان تعداد اعترافات نا صحیح را بین 65 تا 300 مورد در سال برای آمریکا تخمین می زنند. در زیر فقط تعداد کمی از اعترافات ناصحیح آمده است که بازجویان فاش کرده اند:
پیتر ریلی 1973 :
وقتی که مادر پیتر ریلی در خانه شان به قتل رسید، او 18 ساله بود. پس از 8 ساعت بازجویی توسط پلیس ایالتی، ریلی اعتراف کرد که مادرش را وحشیانه کشته است. یک هیئت منصفه براساس اعتراف او، او را به قتل نفس درجه ی یک محکوم کرد و او سه سال را در زندان به سر برد تا مدارکی جدید دال بر ارتکاب جرم توسط شخص دیگر پیدا شد و قاضی او را آزاد کرد.ارل واشینگتن جی آر، 1982:
او مردی بود که به گفته ی روانشناسان با آی کیوی 69 یک عقب مانده ذهنی بود و پس از تحمل بازجویی، به تجاوز و قتل یک زن 19 ساله اعتراف کرد. او تنها به علت اعترافش به قتل، محکوم شد و 18سال را در زندان به سر برد که نیمی از آن را در زندان زندانیان منتظر مرگ به سر برد. 9 روز قبل از اجری حکم او، فرماندار ویرجینا او را عفو کرد چرا که (DNA) دی ان ای، ثابت می کرد که مردی دیگر مرتکب این قتل شده است.پارک مرکزی پنج، سال 1989:
پس از بیش از 20 ساعت بازجویی، 5 نوجوان (سانتانا 14 ساله، وایز 16 ساله، مک کاری 16 ساله، ریچاردسون 14 ساله، و یوسف سلام 15 ساله) به طناب پیچ کردن وکتک زدن یک زن در پارک مرکزی نیویورک اعتراف کردند. آنها بین 6 تا 12 سال زندان را تا قبل از آن که مردی دیگر در سال 2001 به این جرم اعتراف کرد، تحمل کردند (4 نفر از آنها در حالی که نابالغ بودند، محاکمه شدند). مدارک DNA تأیید کرد که مرد دیگری مرتکب تجاوز جنسی شده بود.مایکل کرو 1998:
وقتی که پلیس مایکل کرو را بدون حضور والدین یا هیچ بزرگتر دیگری در اتاق معروف بازجویی، مورد بازجویی قرار داد، 14 ساله بود. او سرانجام پس از آن که بازجو به او به غلظ گفت که مدارک فیزیکی بر علیه او پیدا شده است، به قتل خواهر 12 ساله اش با چاقو اعتراف کرد. او به ارتکاب جرم متهم شد اما در استماع دادرسی قبل از محاکمه قاضی تصور کرد که اعتراف او غیر داوطلبانه بوده است. بعدها مدارک DNA پلیس را به سمت مردی که واقعاً آن دختر را کشته بود، هدایت کرد.کل جریان بازجویی مایکل کرو بر روی نوار ویدیویی ضبط شده بود و همان نوار به قاضی کمک کرد تا بفهمد که اعتراف غیر داوطلبانه بوده است. فقط ضبط ویدیویی اعتراف خودش به تنهایی می تواند کمی در مورد قانونی بودن فرآیندی که به آن (اعتراف) منجر شده است، مطمئن کند اما منتقدان تکنیک های بازجویی پلیس بر اجباری بودن ضبط ویدئویی بازجویی در آغاز تا پایان آن به عنوان مسیری قلانونی تأکید دارند. چاره ی دیگر برای مشکل اعترافات ناصحیح آموزش پلیس برای نشانه های دقیق بیماری های روحی است که اعترافات ناصحیح را باور کردنی تر می سازند. خیلی ها درون جوامع اجرای قانون، هزینه های گران چنین راه چاره هایی را عامل جلوگیری کننده در استفاده از آنها می دانند و از این که مشکل اعترافات ناصحیح آن قدرها هم که منتقدان می گویند بزرگ نیست، حمایت می کنند. هنوزخیلی از ما اعترافات ناصحیحی که منجر به محکوم شدن می شوند را، خیلی بزرگ فرض می کنیم.
کپی یا استفاده از مطالی این مقاله بدون ذکر نام مترجم، منبع اصلی و نقل از راسخون ممنوع است و شرعاً نیز مجاز نمی باشد.
منبع:Howstuff works.com
/س