مدل مقدماتی موفقیت
بخش اول:
2-شما در کدام سطح از هرم انساني قرارداريد؟
3-موجوديت و بقاء
4-سرزمين(وطن)
5-مفهوم زندگي
6-مفهوم و مصداق موضوعات
7-اهرام ثاثه چگونه ساخته شده اند؟ (آشنايي با روشت سه گام)
8-تعريف
بخش دوم:
10-مفهوم تغيير
11-هدف، قدم گذاشتن بر پله ي اول
12-مفهوم تجربه
13-تفکيک ويژگيهاي انسان
1-ويژگيهاي اکتسابي
14-(1)اعتماد بنفس
15-(2)ايمان
16-(3)باور
17-(4)عقيده
18-(2)ويژگيهاي انتقالي
(1)عقل
19-(2) نطق
20-(3)خلق و آفريدن
21-مدل کامل زندگي در يک شبانه روز
22-نگرش سيستمي
23-فهرست منابع و مأخذ
بخش اول:
مقدمه
ستايش خداي را که پروردگار جهانيان است.
آن هستي بخش مهربان.
صاحب روز جزا.
با لهاي، تنها تورا مي پرستيم و تنها از تو ياري مي جوييم.
ما را به راه راست هدايت فرما.
راه آنان که موهبتشان دادي، نه را ه غضب شدگان و نه گمراهان.(1)
همه ي ما روياهايي در سر داريم. همه ي ما در اعماق روح خود مي خواهميم باور کنيم که عطيه اي خاط در وجود ماست، که مي توانيم تفاوتي ايجاد کنيم، که مي توانيم به گونه اي خاص به احساسات ديگران دست يابيم و مي توانيم دنياي بهتري بسازيم. هر يک از ما زمان در زندگي خود تصوري از يک زندگي نمونه و مطلوب داشته ايم که هميشه آرزومند آن بوده و آنرا حق خود دانسته ايم. آري اگر از من بپرسيد به شما خواهم گفت، همه ي ما به اين جهان آمده ايم تا کاري بزرگ را به انجام رسانيم و در وجود هر يک از ما موهبتي خاص نهفته است. هر يک از ما استعدادي، موهبتي و بارقه اي از نبوغ در وجود خود داريم که منتظر يک تلنگُر است. من اعتقاد دارم که آفريدگار ما، ما را دوست دارد و به بازي نگرفته است. هر يک از ما را بصورت خوجودي بي همتا آفريده، ليکن امکانات و فرصت هايي مساوي به ما عطا کرده است تا از حداکثر مواهب زندگي بهره مند شويم.
حتماً همه ي شما داستان غول جادو را شنده ايد. اين فقط يک داستان نيست چون ما هم يک غول چراع جادو داريم که سال هاست درونمان است، او هميشه حاضر و آماده منتظر است تا شما او را صدا کرده و کاري برايتان انجام دهد حتي هنگامي که شما کاملاً بي خبر هستيد او مشغول انجام دادن کاري براي شما است. بگذاريد يک چيزي به شما بگويم او قادر است هر چيزي که شما مي خواهيد به شما بدهد! شايد تعجب کرده باشيد که تا به حال چطور متوجه چنين آفريده ي خارق العاده اي درون خودتان نشده ايد و دائماً مي پرسيد که او کيست؟ خيل تعجب نکنيد او يک موجود سفيد و خاکستري است به نام (مغز).آري مغز شما، خالق ذهن، انديشه، خلاقيت، تجسم و...
او حتي قادر است از شما يک فرد چاق يا لاغر بسازد. يک فرد نيرومند يا ضغيف، اجتماعي يا گوشه گير و موفق يا ناموفق پس مي بينيد که چه قدرتي دارد. اما بايد بدانيد هر وسيله اي، راه استفاده اي دارد. مثلاً کامپيوتر، همين وسيله، که شما را قادر مي سازد تا عمليات هاي پيچيده رياضي را با آن انجام دهيد يا خانه اي مدرن طراحي کنيد، اگر فن استفاده از آن را ندانيم تبديل به وسيله اي بيهوده مي گردد. ذهن و مغز ما هم همينطور است هر چند اغلب ما فکر مي کنيم نسبت به آن شناخت داشته و مي گوييم استفاده از مغز که کاملاً بديهي است. اما در حقيقت اينطور نيست و ما به اشتباه فکر مي کنيم نسبت به آن و بسيار يامور ديگر آگاهي داريم.
گيج نشويد ما در اين رساله نمي خواهيم کارکرد مغز را براي شما بازگو کنيم، بلکه تنها مي خواهيم نگاه شما را نسبت به بسيار امور کلي و به ظاهر بديهي عوض کنيم و آنها را براي شما کاملاً از ابهام درآوريم و اين ها (منظور نگاه ما به اين امور)مربوط مغزها مي شود.
شنا در کدام سطح از هرم انساني قرار داريد؟
در پي يکسري تحقيقات در مورد مشارکت هاي اجتماعي و استفاده از امکانات و فرصت ها، محققان به اين حقيقت شگفت انگيز پي برده اند که در جوامع در حال توسعه، هرمي از امکانات و فرصت ها وجود دارد که در قاعده ي هرم(پايين ترين سطح)، 90% کل جمعيت انسان ها واقع شده اند، که امکانات و فرصت ها براي آنها 10% موجود مي باشد و در هر 9 نفر يک حق انتخاب دارند». و در سطوح مياني و بالايي هرم، هر کدام تنها 5% انسان ها را در خود جاي داده است که امکانات و فرصت ها براي آنها 90% موجود مي باشد و«حق انتخاب براي هر فرد 9 تا است» (2) آيا شما هم مثل من از اين اعداد و ارقام شگفت زده شده ايد؟ واقعيتي که ما نه آن را مي دانستيم نه حتي به آن توجهي نکرده بوديم چيزي که در اينجا مهم است ميزان رقابتي است که بر سر امکانات و فرصت ها صورت مي گيرد. رقابتي که در پايين ترين سطح بسيار زياد است و افرادي که در اين سطح قرار مي گيرند تنها مي توانند نيازهاي سطح پايين خود را(طبق هرم مازلو) (3) برآورده کنند.
اين افراد با تلاش زياد تنها نيازهاي فيزيولوژيکي و شايد چند نياز سطح باتر خود را بتوانند برآورده کنند. اما هيچ گاه نخواهند توانست بهترين امکانات را براي خود فراهم سازند و توانايي هاي بالقوه ي خود را بالفعل کنند. چون آنچهشخص مي خواهد بدست آورد همانند ناني که همزمان 10 نفر با هم مي خواهند بخورند.
نکته ي مهم اينکه در پايين ترين سطح امکان ارتقاء به سطوح بالاتر تقريتاً صفر است!
نکات مهم:
-توانمند شدن: يعني تبديل توانايي هاي بالقوه به توانايي هاي بالفعل.
-«هيچ انساني توانمند شدن يا عدم توانمند شدن را به ارث نمي برد و تنها با تلاش در حوزه اي از اکتساب، توانايي هاي بالقوه را مي تواند به توانايي هاي بالفعل تبديل کند و راه آن تلاش و خطا دوباره تلاش کردن است»
-اگر انساني توانمند شد حضور اجتماعي خود را مي تواند از سطوح مياني و بالاي هرم انساني آغاز کند.
-«ولي بالعکس اگر فردي توانمند نشد و در سطوح پاييني هرم جاي گرفت به علت جمعيت بالا و در نتيجه رقابت بالا در اين سطح و نيز کمبود شديد امکانات و فرصت ها ديگر هرگز امکان ارتقاء شخص به سطوح بالاتر وجود نخواهد داشت.(4)
موجوديت و بقاء
بگذاريد نضريه اي را به شما معرفي کنم تا بيشتر با اين مفهوم آشنا شويد. اسم اين نظريه اين است «سلسله مرابت نياز» و توسط يک روانشناس به نام آبراهام مازلو (5)، در سال 1970 مطرح شد. مازلو سلسله مراتبي از پنج نياز فطري را معرفي کرد که رفتار انسان را برانگيخته و هدايت مي کند(شکل1-1 را ببينيد). اين نيازها ره قرار زير هستند:
-نيازهاي قيزيولوژيکي (6)
-نيازهاي ايمني (7)
-نيازهاي تعلق پذيري و عشق (8)
-نياز احترام (9)
-نياز خود شکوفايي (10)
مازلو اين نيازها را غريزي ميدانست و منظور وي اين بود که آنها "عوامل تعيين کننده ي ارثي محسوس" دارند. با اين همه، اين نيازها "به راحتي توسط يادگيري، انتظارات فرهنگي، ترس و مخالفت" به تعويق مي افتند. بنابراين، با وجود آنکه هنگام تولد به اين نيازها مجهز هستيم، رفتارهاييي که براي ارضاي آنها به کار مي بريم آموخته شده اند و از اين رو از فردي به فرد ديگر دستخوش تغييد مي شوند. اين نيازها به ترتيب از قوي ترين تا ضعيف ترين آنها مرتب شده اند؛ قبل از اينکه نيازهاي بالاتر اهميت پيدا کنند، نيازهاي پايين تر بايد حداقل تا اندازه اي ارضا شده باشند.(11)
شکل 1-1 «سلسله مراتب نيازهاي مازلو»
طبق نظر مازلو ناکامي در ارضاء نمودن نيازهاي پايين تر، ايجاد بحران بيشتر مي کند به همين دليل، او نيازهاي پايين تر را کمبود يا (نيازهاي کمبود) (12) ناميد؛ ناکامي در ارضاء کردن آنها توليد کمبود فراوان مي کند.(13) پس همه ي ما متوجه شديم نياز موجوديت و بقاء که پايين ترين سطح از سلسله مراتب نيازها را اشغال کرده است براي تمامي افراد بشر مهم است و هر کس به نحوي در پي ارضاء اين نيازها مي باشد.
سرزمين (وطن)
همانطور که مي دنيد يکي از بزرگترين قطب هاي صنعتي جهان ايالات متحده ي آمديکا است. با وجود اينکه اين کشور پهناور در همه ي صنايع جزو بالاترين ها محسوب مي شود و امکانات رفاهي براي اکثر مردم است و با توجه اينکه اکثر مردم اين سرزمي از جاي جاي جهان به آنجا مهاجرت کردند، با وجود تمامي اينها، آنها هم به مفهوم سرزمين ارج مي نهند و مرتباً با توسل به مکان هاي تاريخي و انسان هاي مشهور اين سرزمين سعي دارند خودشان را در لابه لاي تاريخ کهن جهان جاي دهند. در باره ي «تاريخچه ي مختصر آمريکا» چهار حادثه ي اساسي قابل بررسي موجود مي باشد که در مورد آنها صحبت خواهيم کرد.
اما قبل از آن بهتر است اين نکته را اضافه کنم قصد ما از آوردن مطالب در اينجا اين نيست که بخواهيم چيزي را زير سؤال ببريم، تنها مقصود اين است که اهميت سرزين را براي شما روشن کنيم و ببينيم چرا همه ي انسان ها خود را متصل به سرزميني مي دانند و با افتخار از آن نام مي برند و يا به دنبال ريشه هاي خود مي گردند.
چهار حادثه اساسي:
پس از اينکه عده اي از انگليسي ها براي اولين باز آمريکاي شمالي را کشف کردند، (ديگر بخش هاي اين قاره را اروپاييان ديگر کشف کردند) به علت حفظ نژاد خودشان و اصالت کشورشان هر چه درجه سوم و چهارم در جامعه شان داشتند، که سه گروه مشروب خوار، هفت تيرکش و قمارباز را شامل مي شد به اين سرزمين جديد کوچ دادند.
2-نسل کشي؛
پس از استقرار مهاجران در اين قاره 99% بوميان را کشتند و آنجا را تسخير کردند، خودشان در کتاب هايشان نوشتند ما بوميان را نکشتيم بلکه شکار کرديم، در حالي که انسان بودند و بري خود جامعه و زندگي داشتند.
3-برده داري؛
برده داري برده هاي سياه را از سراسر اروپا جمع آوري کرده و در کشتي هاي بزرگ همه را مانند حيوان از بالا مي ريختند روي هم و غذا را از بالا برايشان مي ريختند پايين به طوري که وقتي کشتي به آمريکا مي رسيد از هر 1000 سياه، 700 نفرشان کشته شده بودند و به آنجا نمي رسيدند و تنها با يک وعده غذا و بدون حق مالکيت و ازدواج در مزارع آمريکاي شمالي کار مي کردند.
4-تاريخ جعلي؛
تاريخ جعلي براي ايالات متحده ي آمريکا ايجاد کردند و قدمت کشورشان را ششصد سال معرفي کردند. در حاليکه اروپاييان آنها را مسخره کرده و مي گويند ما خودمان آنها را به آمريکا کوچ داديم و زمان آن به بيش ار چهارصد سال نمي رسد. که حالا براي خود تمدن ششصد ساله ساخته اند.
-«گفتاري مختصر در باره ي ايران»
و نکته ي مهم ديگري که بايد گفت اين است که ايران تنها سرزميني بوده است که برده داري در آن ممنوع بوده است و مجازات داشته.(14)
در هزاره ي چهارم قبل از ميلاد، ايران ماقبل تاريخي فني در در ساختن ظروف آشکار ساخت که همانقدر با روح و زيبا بود که کنده کاري روي استخوان در عهد گذشته ي آن. در هيچ جاي ديگر نظير اين فن شناخته نشده و اين امر مي رساند که ايران زادگاه اصلي ظروف منقوش است. هيچ يک از ظروف سفالين نواحي ديگر در آن روزگار ديرين نشانه اي از چنان رئاليسم قوي که با اين سرعت به مرحله ي سبک متخيل رسيده است به جا نگذاشته است.
و اما هر چند که اطلاعات ما در باره ي دين قديمي ترين سکنه ي ايران بسيار اندک است از نپکوهاي کوچکي که از ربه النوع الهام مي گرفتند مي دانيم، آنها معتقد بودند که حيات آفريده ي يک ربه النوع است که مؤنث بوده و جهان در نظر آنها حمله بوده و نزائيده و منبع حيات بي فايده نيست تذکر داده شود در ميان بعضي از اقوام ايراني زن فرمانه ي سپاه بود، از جمله در ميان طايفه ي گوتي که کوه نشينان ساکن دره ي کردستان بودند.
همچنين چون ايران مرکز خطوط بزرگ ارتباطي است که مشرق را به مغرب متطل مي سازد، قديمي ترين جاده ي تجارتي که همان جاده ي ابريشم است از آن مي گذرد. از هزاره ي سوم قبل از ميلاد از معادن ايران مرمر معمولي و سفيدي براي امراي شومري بهيه مي شد. هر دو دامنه ي زاگرس از سنگ گچ و شامل ذخاير نفتي است که از قديم در زمان هرودتوس شناخته شده است و حتي در زمينه ي عدالت و حقيقت جويي که کوروش و داريوش نمونه هاي خوبي براي ايرانيان هستند. (15)
قصد ما از اين مباحثي که مطرح کرديم اين بود که يک ايراني ميراث دار چند ثزار ساله است و حق سستي و تنبلي ندارد وظيفه ي او تلاش و حرکت است. هنگامي که به صفحات تاريخ نگاهي مي داندازم و تمدن با شکوهمان را ورق مي زيم همين باعث مي شود بفهميم ما هميشه جزو بهترين هاي بوده ايم يکي ار سرمنشأهاي تمدن جهانف پس چرا حالا اينطور نباشيم؟
مفهوم زندگي
مفهوم زندگي به دو دليل با ديگر مفاهيم متفاوت است:
1-دليل اول جامعيت و عموميت اين مفهوم است. يعني مفهومي است که تمامي ما آن را بجربه مي کنيم و در حال تجربه ي آن هستيم.
2-دليل دوم اين چنين عموميت و جامعيتي ندارد و تنها براي يک گروه صادق مي باشد. و آن نگاهي است که ما به اين مفهوم داريم. گروه زيادي از ما سعي مي کنيم که در اين مفهوم موفق بوده يا ديگران ما را موفق بدانند.
«زندگي: به عنوان مهمتري مفهوم چيزي جز تعاملات لحظه به لحظه ي ما نيست.»
در واقع زندگي عنوان و نامي است براي مجموعه ي تعاملات انسان با موصوعات مختلف، تعاملاتي که ما لحظه به لحظه دنبال مي کنيم، به مجموعه ياين تعاملات زندگي مي گوئيم.
در همين لحظه اي که ما اين مطالب را مي شنويم با چند موضوع در تعامل يا رابطه ي دوسويه هستيم. در اين لحظه با قلم و نوشتن در تعامليم، با شنيدن در تعامليم، با صندلي که بر آن نشسته ايم و با هواي پيرامون که از آن تنفس مي کنيم در تعامليم.
آري زندگي ما چيز جز تعاملات لحظه به لحظه با موضوعات نيست نه تنها در لحظه ي هوشياري بلکه در لحظه ي خواب نيز ما با موضوعاتي در حوزه ي تخيلات و تصورات و خاطرات گذشته و يا اتفاقات آينده در تعامل مي باشيم.
گفتيم که تمامي انسان ها يا عموم آنها به دنبال يک زندگي موفق مي باشند چون زندگي را تعاملات لحظه به لحظه تعريف کرديم، پس موفقيت در زندگي يعني موفقيت در تعاملات لحظه به لحظه اي که ما با موضوعات داريم اگر در تعاملات خويش با موضوعات موفق باشيم، در زندگي موفق هستيم و اگر در تعاملات لحظه به لحظه با موضوعات موفق نباشي در واقع در زندگي موفق نبوده ايم.
مفهوم و مصداق موضوعات
1)مفهوم: تعريفي است کامل و جامع ولي صرفاً ذهني که ما از يک موصوع و ويژگيهاي آن موضوع در ذهن خود ايجاد مي کنيم و يا در ذهن ما ايجاد مي کنند.
2)مصداق: مثال هايي عيني، محسوس و قابل لمس است که ما در اين مثال ها تمامي آن تعريف ذهني را مشادهد مي نمائيم.
به سور مثال موضوع گل مفهومي دارد که اين مفهوم تعريف ما از گل است، تعريفي کامل و در برگرنده ي مجموعه اي از ويژگي هاست. ولي مصداق موضوع گل مثالي است که ما از گل در باغچه ي منزل خويش داريم و لمس کردن آن ممکن و مشاهده ي آن براي ما امکان پذير است. اين مصداق تمامي آن تعريف ذهني ما را در برمي گيرد، يعني ساقه اي دارد، برگي دارد و گلبرگي. زندگي ما محسوس و قابل مشاهده مي باشد، پس تعاملاتي هم که زندگي ما را مي سازد، محسوس و قابل لمس است چرا که با اموري محسوس و قابل لمي تعامل برقرار مي کند.
انسان ها با تمامي تلاشي که دنبال مي کنند، زندگي موفق را يا همان تعاملات موفق را با مصاديق موضوعات کمتر تجربه مي نمايند، بنه اين دليل چنين اتفاقي حاصل مي گرددد که انسان ها بسياري از پديده ها و موضوعات را بديهي قلمداد نموده و از کنار آن راحت مي گذرند. "اموري که در واقع بديهي نبوده اند و ما به اشتباه آنها را بديهي فرض کرده ايم و خود را نسبت به آن موضوعات دانا و آگاه تصور کرده و مفهوم آن موضو عات را کنار زده ايم و به سراغ نجربه ي آن موضوعات در مصداق هر کدام رفته ايم."
انسان بيش از آني که دانا باشد خود را دانال تصور مي کند و بيش از آني که موضوعات و مفاهيم زندگي براي او بديهي شده باشد آنها را بديهي مي داند و لي اکثريت موضوعات زندگي و مفاهيم اين موضوعات بديهي نبوده، بلکه به ظاهر بديهي قلمداد مي شود و علت اين امر اين است که آناني که به نوعي در آموزش و پرورش مانقش داشته اند از مفاهيم گذشته اند و تصور نموده اند که ما مفاهيم را مي دانيم و تنها جمعي از تأکيدات در ارتباط با مصاديق و تجربه ي مصاديق داشته اند درست است که تعريف زندگي تعامل با مصاديق موضوعات است، "ولي ما تا مفهوم يک موصوع را ندانيم و نشناسيم در تعامل با مصداق آن موفق نيستيم". کسي در مصداق ازدواج و تجربه ي اين مصداق موفق است که قبل از آن به مفهوم موصوع ازدواج پي برده باشد.
«پس تعامل با مصاديق موضوعات زندگي ما و درک مفاهيم موضوعات پشتوانه ي زندگي ماست يا پشتوانهي تعاملي بهتر با مصاديق.» (16)
اهرام ثلاثه چگونه ساخته شده اند؟
(آشنايي با روش سه گام)
1)عدم شناخت و دانا بودن نسبت به سبد موضوعات زندگي، نسبت به موضوعاتي که ما انتخاب نموده و داريم.
2)عدم شناخت و دانا بودن نسبت به نحوه ي و چگونگي دستيابي به اين موضوعات. و ما به دنبال آن هستيم که اين دو دليل را از ميان برده و آن دغدغه و فاصله ي بزرگ را از ميان ببريم و تنها راه آن شناخت مي باشد نسبت به تمامي موضوعات سبد زندگي. تا بر اساس آن ما نسبت به آن موضوعات که موضوعاتي غير بديهي ولي به ظاهر بديهي هستند دانا و آگاه شويم و از پي آن به چگونگي دستيابي به اين موضوعات بديهي شده که فعلاً غير بديهي مي باشند پي ببريم سبد موضوعات هر يک از افراد شامل يکسري از موضوعات است، موضوع را انتخاب کرده از سبد بيرون مي آوريم بديهي مي کنيم و داخل سبد مي گذاريم.
بر اين اساس تنها اقلامي که مي بايستي دنبال نمائيم به مفهوم موضوعات زندگي پي ببريم.
در عهد عقيق يا دوران باستان انسان ها توانسته بودند که از زمان و زمانه ي خويش پيشي گرفته و بعضي از علوم از مرزهاي غير ممکن بگذرند علومي همچون پزشکي، ستاره شناسي، گياه شناسي، و شناخت خواص گياهان. و علم پيش بيني حوادث طبيعي و علم ساخت سازه هاي عظيم همچون اهرام ثلاثه. در اينجا يک سؤال مطرح مي شود و آن اين است مردمان آنزمان چطور به اين همه پيشرفت نائل شدند و اهرام ثلاثه در آن زمان چگونه ساخته شده اند؟ با وجودي که در آنزمان نه وسايلي همانند امروزه وجود داشته که بتوانند به راحتي آن ها را بسازند و نه دانش ساختن چنين سازه هاي عظيمي دا داشتند.
آنان اين موفقيت هاي خود را مديون روشي هستند به نام (روش سه گام) که عبارت بود از:
1-گام اول: بيان موضوع يا همان تصميم که مي شناسيم و انتخاب نيز به آن مي گوييم.
2-گام دوم: درک مفهوم موضوع
3-گام سوم: تعامل با مصداق موضوعات
ولي امروزه ما در مورد موضوعات سبد زندگي گام سوم را پس از گام اول داريم و لي به حذف گام دوم پرداخته ايد و احساس مي کنيم که نيازي به آن نداريم چرا که خود را دانا فرض نموده و علاوه بر اين گفتيم که موضوعات سبد را بديهي مي دانيم پس تصميم مي گيريم و بيان موضوع مي نماييم و به يکباره سراغ گام سوم مي رويم.
ولي انسان پيش از ما گام دوم را در موضوعات سبد زندگي خويش داشت و فرض را بر اين قرار مي داد که دانا نمي باشد و نياز به دانا شدن دارد و علاوه بر اين هيچ موضوعي را بديهي فرض نمي نمود، پس نياز است که ما به سراغ در ک مفهوم موضوعات برويم و موضوعاتي را که امروز به ظاهر بديهي هستند به واقع براي خود بديهي کنيم.
تعريف
عوام تصور مي کنند که تعريف همان توضيح دادن، بيان نمودن و اطلاع دادن است ولي اين سه محصول تعريف مي باشد يعني ما تا موضوع و پديده را براي خود تعريف نکنيم به بيان و توضيحي درست از آن پديده نخواهيم رسيد و نمي توانيم که آن پريده را براي ديگران خوب توصيف کنيم.
«تعريف به معناي جهانشمول و کاربردي آن فرآيندي دارد به نام رفع ابهام که نتيجه ي آن ابهام نداشتن مي باشد»
ابهام نداشتن يا همان تعريف، موضوعي نسبي و سطحي نيست يعني نمي شود در م.ضوعي براي ما ابهام وجود داشته و باقي باشد ولي ما احساس کنيم که به تعريف رسيده ايم.
از اينجا به ببعد موضوعات مهم سبد زندگي را انتخاب نموده و به رفع ابهام آن مي پردازيم. تا با رفع ابهام موضوعات براي ما بديهي گردد و ضريب دستيابي ما افزايش يابد و از دغدغه هاي ما کم شود.
تعريف کاربردي تعريفي است که: 1-واحد باشد 2-مبهم نباشد 3-داراي کلمه ي مترادف نباشد 4-به بيان عوامل ايجاد يا نتايج و کاربردهاي موضع نپردازد (17)
بخش دوم
تئوري زمان
موضوع زمان را انتخاب مي کنيم چرا که اگر بتوانيم به درک درستي از مفهوم زمان برسيم همانند آن است که نيمي از موضوعات سبد را براي خود بديهي نموده باشيم. زمان با اهميت مي باشد چرا که ما در دل زمان متولد مي شويم و در دل زمان فوت مي کنيم. براي تولد و مرگ تاريخي در زمان وجود دارد. علاوه بر اين زمان بر ما مقدم بوده و بر ما اشراف دارد. چرا که آنموقع که ما نبوده ايم، زمان بوده است و آن موقع که ما نخواهيم بود زمان به حرکت خود ادامه خواهد داد.
ما زنرگيمان را مي توانيم که گذشت زمان بدانيم، ولي در گذشت زمان ما در لحظه ي حال ثابت هستيم نه مي توانيم که از زمان جلو برويم نه مي توانيم در زمان به عقب برگرديم. نه مي توانيم در گذشته نه در آينده حرکت کنيم.
علاوه بر اين در زمان حرکتي وجود دارد و زمان رو به جلو حرکت مي کند. حرکت زمان جهتي مشخص دارد و چون ما در دل زمان زندگي مي کنيم جهت زندگي ما منطبق بر جهت حرکت زمان است.(18)
2)زمان، حقيقتي که ما تنها به نيم از آن توجه داريم!
شايد اين حالت را بجربه کرده باشيد که تمام سعي خود را براي پيدا کردن کار، کمک به خانواه تان، يافتن شريک مناسبي در زندگي يا تنها براي شادتر بودن به کار گرفته ايد، اما به هيچ جا نرسيده ايد. اغلب از سعي مجدد مي هراسيم چرا؟ چون همه ي ما از شکست بيزاريم!هيچ کس دوست ندارد تمام سعي و تلاشش را به کار گيرد و موفق نشود. اگر به حالتي رسيده ايد که ديگر ميلي به سعي مجدد نداريد، به وضعيتي به نام «نااميدي خود آموخته» رسيده ايد. خودتان ياد داده ايد که هيچ راهي نداريد. اما خبر خوب اينکه:اشتباه مي کنيد.
اغلب مردم بدين خاطر مي گويند قادر به انجام کاري نيستند که در گذشته کارهايي انجام داده اند که با شکست مواجه شده است. اما اين مطلب را به خاطر بسپاريد که مهم نيست ديروز چه کرده ايد، آنچه همين الآن انجام مي دهيد اهميت دارد.(19) حال مي خواهم حقيقتي را براي شما بازگو کنم که مي دانم بسياري از شما تنها از نيم از آن آگاه هستيد.
زمان ظاهري دارد و باطني
2)حقيقت باطني زمان: اين است که در حرکت رو به جلوي زمان، آينده در پس روي ما و گذشته در جلوي ماست. آن نگاه غلط پيشين که گذشته در پس رو و آينده را مقابل مي دانستيم باعث شده بود که ما هميشه در انتظار حصول اين آينده بنشينيم و به انتظار کشيدن مشغول بوده و علاوه بر آن عمل را به فردا موکول کنيم چرا که به آينده مي انديشيم و در ضمن چون در حرکت رو به جلوي زمان گذشته در پس روي خود مي ديديم، اين گذشته در زندگي حال ما تأثير داشت و باعث آن مي شد که ما حتي به خاطر گذشته لحظات حال را نيز از دست بدهيم.
«ولي چون در حرکت رو به جلوي زمان آينده به حال تبديل مي شود و حال به گذشته، آينده ي ديروز ما، حال امروز ماست و حال امروز ما گذشته ي فرداي ما.»
آينده مي آيد و در لحظه ي حال به ما مي پيوندد و در لحظه ي گذشته از ما دور مي شود، ولي ما در حرکت رو به جلوي زمان ثابت هستيم و زمان به جلو مي رود.
براي مثال، زمان را رودخانه اي تصور مي کنيم و ما چون در موقعيت حال ثابت هستيم، در اواسط رودخانه قرار مي گيريم. قطرات آبي که از سرچشمه مي آيد و به جهت پايين ميل دارد و هنوز به ما نرسيده همان لحظه ي آينده است و آن هنگام که به ما مي رسد و آسياب آبي ما را به چرخش درمي آورد لحظه ي حال است و پس اين لحظات از ما دور مي شود و به سمت انتهاي روخانه حرکت مي کند و نه ديگر دست ما به اين لحظات مي رسد و نه دست اين لحظات به ما، که به آن گذشته گوييم.
نتايجي که از اين بحث مي گيريم عبارت است از:
1)ديگر در انتظار آينده نخواهيم نشست چرا که آينده همين لحظه ي حال است که لحظه اي پيش آينده بود و عمل را براي فردا نمي گذاريم چرا که فرداي ما امروز امروز است.
2)گذشته هر چه بوده بر لحظات حال ما تأثير ندارد حتي اگر در لحظه ي حال ما قطرات را گل آلود کرده باشيم و به پايين فرستاده باشيم اين قظرات گل آلود شده ديگر به ما باز نمي گردد و قطراتي که جديداً بدست مي آوريم از آينده و بالا دست مي آوريم که قطراتي هستند زلال و شفاف و بي رنگ. اين لحظات جديد که از آينده مي آيد هيچ رنگي ندارد و براي تمامي انسان هاي جهان يکسان است. اگر ما به اين لحظات بي رنگ، رنگ گذشته ي خويش را ندهيم و آن را خراب نکنيم. هر لحظه اي که مي آيد يک امکان و فرصت جديد دارد همانند همان فرصت اول که آن را تولد مي ناميم، امکاني براي بودن و فرصتي است براي انجام. بر اين اساس انسان داراي تولد لحظه به لحظه مي باشد و در لحظه مي توان انساني متفاوت بود.(20)
3)آيا ما در دست زمان اسيريم؟
گفتيم که زمان در برابر انسان قرار دارد و مقدم بر او مي باشد و انسان مجبور است که در دل زمان زندگي کند و به بجربه ي زندگي بپردازد، هماهنگ با لحظات زمان و گفتيم که زمان با عبور خود ماز هر لحظه به لحظه، بعد ما را دچار تغيير مي کند و گفتيم که ما مجبور هستيم در موقعيت حال قرار گرفته و امکان عبور ما به آينده و گذشته نمي باشد. پس در مجموع زمان اجباراً زندگي ما را در خود قرار مي دهد و ما اجباراً توسط زمان لحظه به لحظه در حال حرکت و تغيير مي باشيم. اينها بخشي از موضوعات مربوط به انسان و زمان است که در آن تنها از جبر گفتيم و لي در بخشي ديگر از اختيار سخن مي گويد انسان درست است که در دل زمان محبور به زندگي و تدبير نمودن مي باشد ولي نحوه ي زندگي خويش را مي تواند خود انتخاب نموده و چگونه تغيير نمودن را نيز اختيار کند ولي بسياري از انسان ها اين اختيار خود را نيز به جبر زمانه مي سپارند و منتظر مي باشند که نحوه ي زندگي و نحوه ي تغيير آنها نيز توسط زمان و شرايط زمانه مشخص گردد. اين گروه به صورتي کامل در مقابل جبر محيط منتعل شده و غير فعال مي باشد و دست بسته مقابل زمانه مي ايستند.
انسان ها طبق نظر دانشمندان و متفکرين از لحظه ي تولد تا اوايل نوجواني به دليل عدم بالندگي انديشه مکرراً در برابر جبر محيط شکست مي خورند و اين باعث عقب نشيني توسط آنها نسبت به زمان مي شود و در مقابل جبر محيط خود را غير فعال نموده و منتظر باشند که زمانه براي آنها تصميم بگيرد. ولي آنها اشتباه مي کنند چون از نوجواني به بعد بتدريج انسان در مسير بالندگي قرار گرفته و در مقابل جبر محيط ضعيف نمي باشد اين مطلب را مي بايست از طريق آموزش انتقال دهيم تا او با ذهنيت قبلي زمانه را نبيند و بداند که از اينجا به بعد او فائق بر جبر محيط مي باشد.(21)
-اختياردار وقت خود باشيم:
بگذريد يک مثال بزنم و بحث را ادامه دهيم؛ روزي دوستي از من پرسيد: اگر پدر و مادر تو مسيحي بودند يا يهودي، تو باز هم مسلمان مي شدي؟ آيا فکر نمي کني اين خواسته ي تو نبودن و شرايطي که تو در آن متولد شدي باعث شده يک مسلمان بشوي. من مدتي فکر کردم و بعد گفتم، شايد، شايد هيچ گاه يک مسلمان نمي شدم. اما چيزي که مهم است اين است که حالا که يک مسلمان هستم و فهميده ام ديني است که به بسياري از سؤال هاي من پاسخ داده است و آن را پذيرفته ام. بهترين کار اين است که «حداکثر استفاده را از آن بکنم».
اين واقعاً چيزي است که مي خواهم بگويم، حال که ما در زمان با اين شرايط بدنيا آمده ايم بهتر است، بهترين استفاده را از آن بکنيم، اين امر مستلزم آن است که ما از وقت مان آگاهانه و بنحوي سنجيده استفاده کنيم.
راهنمايي سودمند براي استفاده از وقت:
پس اگر شما، آخر خط عمر خود را 100 سالگي رسم کنيد، الآن بايد ببينيد در کجاي اين خط هستيد. اگر الآن زني پنجاه ساله هستيد، حداقل سي سال و حداکثر پنجاه سال ديگر وقت داريد، آيا برنامه اي داريد؟ سي سال چقدر است؟ به سي سال گذشته ي خود فکر کنيد و ببينيد چه اتفاقاتي افتاده است. مي بينيد سي سال وقت زيادي است. آيا مي خواهيد زندگي کنيد يا آن را تلف کنيد؟ جواب شما بستگي به اين دارد که تا چه حد اختياردار زندگي خود هستيد. چقدر براي آن ارزش قائل هستيد و چه برنامه اي براي استفاده از آن داريد.
2)از قلب خود ياد بگيريد:
بهترين نمونه براي تنظيم وقت، قلب خودتان است. چيزي که همه ي ما داريم ولي به آن توجه ايم. قلب يک سوم از طول مدت چرخه ي سه مرحله اي ضربان خود را کار مي کند و دو سوم بقيه را استراحت مي کند. قلب يک انسان سالم در طول عمرش حدود 3 ميلياد بار مي زند. آيا از اين موجود کوچک درونتان خجالت نکشيديد؟
اگر بخواهيم از قلب خود پيروي کنيم، بايد هر شبان روز را به سه بخش تقسيم کنيم: 1-هشت ساعت براي کار 2-هشت ساعت براي خواب 3-هشت ساعت براي فعاليت هاي تجديد قوا کننده. براستي که اگر از قلب خود پيروي کنيم، تغييرات عظيمي در زندگي شخصي و در جامعه ي ما رخ خواهد داد.
تلف کنده هاي وقت:
1)چيزها: حتي اگر خانه آنقدر شلوغ باشد که از فرط خِرت و پِرت، نتوانيم راه برويم، باز هم مدام چيز مي خريم. بيشتر ما مرض چيز جمع کردن داريم. ما نه تنها براي اين اجناس پول مي پردازيم بلکه "وقتمان را نيز هدر مي دهيم." براي همه ي چيزهايي که مالک آن هستيم وقت صرف کرده ايم و تازه باز هم وقت صرف خواهيم کرد، حتي اگر از آنها استفاده نکنيم و لذتي نبريم، مدام بايد تميز شوند، مرتب شوند، توي کمد گذاشته شوند. نفتالين بخورند يا بيمه شوند. آيا چيزهايي که مي خريد در زندگي فکريتان اثر دارد يا فقط مثل خاکي است که روي قالي جمع مي شود. ما لذت بردن را از زيبايي منع نمي کنيم، ولي نکته ي مهم اين است که آيا آنچه احساس مي کنيم واقعاً لذت است؟ آيا ارزش وقت ما را دارد؟
2)سر در گمي:
1-يک سؤال: آيا مشکلات امروز ما همان مشکلاتي نيستند که يک سال پيش همين موقع داشتيم؟ اگر پاسخ مثبت است، چند ساعت از سال گذشته را با احساس نگراني نسبت به اين مشکلات گذرانديم؟ بهتر نيست همين حالا يک برگه برداريد و مشکلاتتان را به ترتيب اولويت بنويسيد و به دنبال راه حل براي آنها باشيد.
2-يکي ديگر از کارهايي که مي توانيم براي رفع سردرگمي خود بکنيم اين است که حق انتخابهاي خود را محدود کنيم. يک از محاسن مسافرت اين است که وقتي توي کمد اتاقمان د رهتل نگاه مي کنيم و فقط دو سه دست لباس مي بينيم در عرض چند ثانيه مي توانيم تصميم بگيريم، کدام را بپوشيم. اما وضع کمدهايمان در خانه خيلي فرق مي کند. بشمريد و ببينيد چند دست لباس داريد که سالها نپوشيده ايد؟ چند دست از لباسهايتان را به دليل تغيير وزن نمي توانيد بپوشيد؟ چند جفت کفش داريد که پايتان را ميزنند و فقط يک بار از آنها استفاده کرده ايد و فقط به اين دليل آنها را دور نمي اندازيد که پول زيادي برايشان پرداخته ايد. چه کسي گفته که بايد تمام عمر پا درد داشته باشيد، خود را از شر آنها خلاص کنيد.
شما هم مثل رئيس جمهوري فقط بيست و چهار ساعت وقت داريد. کشور را نمي شود بدون تقسيم و تعويض کارها و اختيارات اداره کرد. شما چرا نکنيد؟
3)نه گفتن را بلد نيستيد: روزهاو هفته ها وقت تلف مي کنيد براي کارهايي که از اول نيم بايست آنها را قبول کنيد. از همان اول هم مي دانستيد که وقت نداريد و پنجاه تا کار ناتمام ديگر روي دستتان مانده است. بهتر است قبل از گفتن بله نگاهي به برنامه ي کاريتان بيندازيد و کمي راجع به آن فکر کنيد تا اينکه در دام نيفتيد.
4)نمي دانيد چطور بايد صحبت مردم را قطع کنيد:
نزاکت بيش از اندازه مي تواند روز شما را خراب کند. آيا تا به حال برايتان پيش نيامده که در حاليکه مي دانيد دير شده و قرار ملاقات داريد به حرفهاي آدمي گوش بدهيد که دوست دارد متکلم وحده باشد و يکريز حرف مي زند؟ ما مي توانيم ياد بگيريم که مؤدبانه حرف مردم را قطع کنيم، به جاي ظاهري مؤدب و دروني که از عصبانيت در حال انفجار است. مثل استفاده از اين جمله "يک لحظه بايد ببخشيد، يا اينکه خيلي از ديدن شما خوشحال شدم اما متأسفانه قراري دارم که براي رسيدن به آن بايد عجله کنم. اميدوارم مدر يک فرصت ديگر باز هم همديگر را ملاقات کنيم" به همي سادگي.
5)احساس خرفتي: مردم وقتي خسته وکسل مي شوند در جستجوي مسکني مگردند که رضايتي آني برايشان ايجاد کند. غافل از اينکه با اين کار خود را از نوازش که واقعاً مي تواند احساس خوب برايشان به همراه بياورد محروم مي کنند. ما با کشتن احساس خود، وقت را نيز مي کشيم. مثل هنگاميکه به مهماني رفته و به جاي صحبت با افراد، همه ي با گوشي هاي موبايلشان براي هم پيام کوتاه مي فرستند!. و هنگاميکه تا خرخره مشروب مي خورند هم وقتشان را تلف مي کنند، هم در عين حال از نوازش (محبت ديگران) محروم مانده اند. احساس خرفتي در مورد کساني که از مواد مخدر استفاده مي کنند نيز صدق مي کند.
6)تلويزيون: يکي از تحقيقات سالهاي اخير نشان داده است که در خانه هاي آمريکايي، تلويزيون بطور متوسط روزي هفت تاعت روشن است. به اين ترتيب بخش بيشتر آن هشت ساعت تفريح تلف مي شود. گر چه تلويزيون مي تواند آرامش دهنده و آموزش دهنده باشد اما هيچ نوع نوازشي ايجاد نمي کند. چون ما با کساني را که تلويزيون تماشا مي کنيم هيچ تماسي نداريم.
يکي از مشکلات جدي ناشي از تماشاي تلويزيون محروم ماندن از انجام يکي از مهمترين فعاليت هاي انساني يعني (فکر کردن) است. وقتي تلويزيون تماشا مي کنيد در متن موضوع قرار مي گيريد و همي امر شما را از فکر کردن باز مي دارد. راه درست، بررسي برنامه هاي تلويزيون در روزنامه و انتخاب کردن سنجيده ي آنهاست. به اين ترتيب مي توانيد فکر کنيد بقيه ي اوقات را ميخواهيد به چه نحو بگذرانيد.
7)بهترين اوقات روز را با کارهاي بي اهميت تلف کردن: در چه ساعاتي از روزت قدرت فعاليت توان ذهني شما بيشتر است؟ طبق تحقيقات بين ساعات 8 صبح تا 12 ظهر و 4 بعد از ظهر تا 8 شب، بدن ما در سرحال ترين زمان خود قرار مي گيرد. پس بهتر است کارهايي که نياز بيشتري به تمرکز و انرژي دارند درا در اين ساعات انجام دهيم. و همچنين بين ساعات 1 تا 3 بعد از ظهر و هر چه به سمت نيمه شب نزديک مي شويم از ميزان انرژي بدن کاسته شده و نمي توانيم بهترين استفاده را از بدنمان بکنيم. امتحان کنيد، تنها کافيست يکروز به انرژي بدنتان توجه کنيد و طبق آن به برنامه ريزي بپردازيد. مي بينيد معجزه اي رخ خواهد داد.
6)موقع شناس بودن: چه بخواهيد از رئيس تان تقاضاي اضافه حقوق کنيد و چه از همسرتان چيزي بخواهيد. موقع شناسي اساس کار است. عدم درک موقعيت باعث هدر رفتن همه ي تلاش هاي شما مي شود. لازمه ي موقع شناسي آگاهي از موقعيت است. اگر طف مقابل شما عچله دارد يا خسته است يا سرش شلوغ است، حتي منطقي ترين تقاضاي شما هم ممکن است مانند آخرين دانه ي برف بي وزني باشد، که شاخه ي درخت را مي شکند.(22)
در آخر مبحث زمان دو تکته را مي بايست مطرح کرد که براي خارج شدن از حالت انفعالي لازم است دوباره مورد تأکيد قرار داشته شود:
1)تغيير نگاه انسان به زمان و نحوه ي عبور آن و قراردادن آينده در پس رو و گذشته پيش رو
2)خارج نمودن موضوع تغيير از سبد خوضوعات زندگي و پرداختن به آن تا موضوع تغيير و مفهوم آن براي منا بديهي شده و نسبت به آن دانا و آگاه شويم و بتوانيم که خود تغيير خويش را در دل زمانه به عهده بگيريم. (23)
مفهوم تغيير
«ولي اگر عوض شدن در او بنا و سطح ظاهري باشد، آثارش غير ماندگار است و به آن، تحول و دگرگوني مي گويند»
تمامي انسان ها به جهت رسيدن به اهدافشان به دنبال ايجاد زمينه ي تغيير در خود و در دنياي پيرامونشان مي باشند ولي تا اواسط مسير تغيير همه هم مسير هستند و از اواسط مسير تغيير به بعد يک گروه به دام تحول و دگرگوني افتاده و گروهي اندک تغيير مي کنند.
تعريف تغيير: همان مراحل تغيير است که حذف و جايگزيني مي باشد.
حذف و جايگزيني کامل تغيير بوده و حذف و جايگزيني ناقص تحول و دگرگوني. انسان هايي که به حذف و جايگزيني ناقص مي رسند بدين دليل است که حذف و جايگزيني را مي خواهند دفعتاً انجام داده و سريع نتيجه بگيرند ولي آناني که تغيير مي کنند، در واقع به حذف و جايگزيني گام به گام و تدريجي پرداخته اند. "عامل اصلي در اين موفقيت و يا عدم موفقيت موضوع عادت مي باشد." چرا که آنزمان که ما به حذف آني کل موضوع مي پردازيم هنوز عادات پيشين وجود دارد و بخشي از موضوع حذف شده باز مي گردد. و آنزمان که به جايگزيني تمامي موضوع و آنهم دفعتاً مي پردازيم، به واسطه ي عدم وجود عادت بخشي از موضوع جايگزين شده را از دست مي دهيم. ما مي بايستي که از کل موشوع مورد نظر براي حذف يک مقدار را حذف نموده و معادل آن يک مقدار را جايگزين کنيم و براي مدتي صبر نموده تا عادات قبل از ميان رفته و عادات جديد شکل گيرد. سپس به پايداري مي رسيم و مي توانيم که به سراغ بخشي ديگر براي حذف و جايگزيني برويم.
"علاوه بر اين مي بايستي بدانيم که حذف مهتر از انتخاب براي جايگزيني مي باشد و تغيير منوط به حذف بوده و عامل تغيير انتخاتي موضوعي براي جايگزيني نيست." (24)
چگونه تغييرات پايداري پديد آوريم:
همه دانستيم که مفهوم تغيير به چه معناست و همه مي خواهيم بتوانيم مسائلي را در زندگي حذف کرده و مسائلي ديگر را جايگزين آن کنيم. اما سؤالي که مطرح مي شود اين است چگونه؟ ما چگونه مي توانيم عادات خود را عوض کنيم آنچه شايد سالها با ما بوده اند. در اينجا نککاتي را براي شما مطرح خواهم کرد که به اين سؤال پاسخ خواهد داد.
اگر بخواهيم تغييرات درازمدت ايجاد کنيم بايد سه اصل مقدماتي تغيير را با شما در ميان گذارم. اين اصول در عين سادگي چنانچه ماهرانه به کار گرفته شوند، بسيار نيرومند و مؤثرند.
اصل اول: معيارهاي خود را بالا ببريد
هر زمان که صميمانه نه مايل به ايجاد تغيير باشيد، اولين کاري که بايد بکنيد اين است که معيارها و استانداردهاي خود را بالا ببريد. يعني سطح توقعات و انتظاراتي را که از خودتان داريد عوض کنيد. تمام چيزهايي که نمي خواهيد، نپذيريد و تحمل نکنيد و همچنين همه آن چيزهايي را که آرزو داريد روي کاغذ بياوريد. زنان و مرداني را که هدفهاي بزرگ و دور از دسترسي براي خود قائل شدند، معيارها و استانداردهاي خود را ترقي دادند و بر طبق آن عمل کردند و تصميم گرفتند که به کمتر از آن راضي نشوند، در نظر آوريد نيرويي که در اختيار آنان بوده است در اختيار شما نيز هست، به شرط آنکه شهامت داشته باشيد و آنرا به کار بگيريد.
اصل دوم: عقايد زيان آور را تغيير دهيد
اگر معيارهاي خود را بالا برديد و هدف بزرگي براي خود تعيين کردي، اما واقعاً و قلباً معتقد نبوديد که مي توانيد به آن هدف برسيد، از همان اول به کار خود لطمه زده ايد. شما دست به عمل نخواهيد زد.
در شما آن حس اطميناني که باعث شود نيروي عظيم دروني خود را بيدار کنيد وجود نخواهد داشت، اعتقادات ما همچون فرمان هاي بي چون وچرا عمل مي کنند. به ما مي گويند که چه چيزي ممکن و چه چيز غير ممکن است. چه کاري مي توان کرد و چه کاري نمي توان کرد. اعتقادات ما اعمال افکار و احساسات ما را شکل مي دهند. "در نتيجه تغيير نظام اعتقادي، هسته مرکزي هر تغيير پايداري است.
قدم سوم: شيوه ي کار را تغيير دهيد
براي اينکه بر اعتقاد خود پا بر جا بمانيد، بايد بهترين شيوه را براي رسيدن به نتيجه انتخاب کنيد. بهترين شيوه اي که تقريباً در هر مورد مي توان به کار برد اين است که الگوي نمونه اي پيدا کنيد، قبلاً به نتايج دلخواه شما رسيده باشد. آنگاه ببينيد که آنان چه اطلاعات و معلوماتي دارند. ببينيد چه مي کنند، اعتقادات اساسي آنان چيست و طرز فکر انان چگونه است. اين کار نه فقط شما را فعال تر مي کند، بلکه مقدار زيادي از وقت شما صرفه جويي مي شود.
در ادامه نکات ديگري را ارائه مي دهيم که به شما در راه تغيير دائمي کمک خواهند کرد:
1)نيروي تقويت:
2)رنج و لذت:
به چه علت مي دانيم که بايد کار معيني را به انجام رسانيم، با اين حال از انجام کار خودداري مي کنيم. علت ساده ي آن اين است که مي بينيم فعلاً انجام کار، دردناک تر از انجام ندادن آن است. با وجود اين به تعويق انداختن کار داراي حدي است. زيرا به مرور فشارهاي اطراف زياد مي شود و زماني مي رسد که انجام ندادن کار دردناک تر از انجام آن مي شود و آن هنگام است که ناچار دست به عمل مي زنيم! عمل شرطي کردن که در بالا به آن اشاره کرديم عبارت است از اين که ياد بگيريم از عواطف رنج و لذت استفاده نمائيم. يعني رفتارهايي را که مي خواهيم داشته باشيم با عوامل خوشايند و لذت همراه کنيم و بالعکس رفتارهايي را که مي خواهيم نداشته باشيم با عوامل ناخوشايند همراه کنيم.
3)علم اعصاب، کليد تغييرات پايدار:
هنگامي که کاري را براي اولين بار انجام مي دهيم، رابطه اي شبيه اتصال فيزيکي ايجاد مي شود و رشته ي عصبي نازکي ره وجود مي آيد که موجب مي شود بتوانيم در آينده دوباره بنه ان احساس يا رفتار دسترسي پيدا کنيم. بهتر است به اين صورت تصور کنيم که هر بار که رفتاري را تکرار مي کنيم آن رشته قوي تر مي شود. تا اينکه سرانجام جاده اي به سوي آن احساس يا رفتار کشيده شود. اين حالتي است که احساس يا رفتار معيني در ما حالت ثابت پيدا مي کند.
بگذاريد يک مثال بزنم، کسي که کشيدن سيگار را ترک مي کند، تا مدت ها ميل به کشيدن سيگار در او باقي مي ماند. چرا چنين است؟ علتش آن است که در مغز او «سيم کشي» خاصي به منظور استعمال دخانيات وجود آمده است. اکنون مي فهميم که چرا ترک اعتياد و تغيير عادات اين همه دشوار است."زيرا مسأله فقط يک عادت نيست، بلکه ايجاد شبکه اي از تداعي هاي عصبي در سلسله اعصاب است"
4)نيروي روحيه:
البته پس از وصل کردن تلويزيون به برق، بايد کانال دلخواه را بگيريد تا برنامه اي که واقعاً مي خواهيد از تلويزيون پخش شود.در مورد ذهن نيز بايد توجه خود را به اموري که شما را نيرومند مي سازند معطوف کنيد. توجه خود را به هر امري که معطوف کنيد، در مورد آن احساس قويتري خواهيد داشت. بنابراين اگر از کردار خود ناراضي هستيد، شايد موقع آن رسيده که کانال را عوض کنيد.
بدين ترتيب براي هر نوع تغيير عاطفي دو راه وجود دارد:
1)تغيير وضعيت جسمي بدن 2)تغيير مرکز توجه (25)
هدف؛ قدم گذاشتن بر پله ي اول
پس از مفهوم تغيير، به سراغ مفهوم "هدف" مي رويم. هدف از جمله موضوعات مهم سبد زندگي انسان مي باشد که تمامي انسان ها داراي آن هستند. اهداف خود و کلاني که همه ي ما سعي مي کنيم با هدف گذاري درست به آنها نزديک شويم و در مقابل مشاهده مي کنيم که انسان ها به عدد بزرگي از اهدافشان دست پيدا نمي کنند. هدف مفهومي به ظاهر بديهي مي باشد و مفهوم درست و جهانشمول آن عبارت است از : "انتخاب و شروع همزمان با انتخاب"
اين مطلب را اينگونه توضيح مي دهيم که، هنگامي هدفي انتخاب مي کنيم که از آنچه در سطح فعلي داريم ناراضي باشيم و بدين سبب هدفي را انتخاب کرده، البته سطحي که انتخاب مي کنيم از سطح امروز بالاتر بوده. تا به اينجاي مسير که نيمه ي راه هدف مي باشد تمامي انسان ها هم مسير بوده و لي از اينجا به بعد انسان ها دو گروه شده و از يکديگر فاصله مي گيرند.
1-گروه موفق همزمان با انتخاب شروع بدستيابي را آغاز نموده و تا انتهاي دوره ي زماني فعلي آنچه را که براي ابتداي دوره ي زماني بعدي مي خواهند کسب مي نمايند. يعني ما هدفي را انتخاب مي کنيم و يک زمان خاصي را براي بدست آوردن آن مشخص مي کنيم و تا شروع زمان بعدي بايد آن مقدار را که مشخص کرده ايم بدست آوريم چون براي شروع دوره ي بعدي به آن نيازمنديم.
2-ولي گروه ناموفق شروع را به دوره ي زماني بعدي موکول مي کنند يعني تا انتهاي دوره ي زماني فعلي چيز جديدر يرا کسب ننموده و بر اين اساس در ابتداي دوره ي زماني بعدي سطح جديد شکل نمي گيرد و آنها مجبور هستند که در همان سطح قبل به گذراندن عمر خويش ادامه دهند.
ما مي لايستي انتخابمان را که براي دوره ي زماني بعد اننجام مي دهيم و در ابتداي دوره ي زماني بعد به آن نياز داريم، از همين ابتداي دوره ي زماني فعلي تدريجاً به دستيابي تبديلش کنيم پس اگر انتخاب ما تا انتهاي دوره ي زماني فعلي به دستيابي تبديل شد ما به هدف مي رسيم. ولي اگر وارد دوره ي زماني بعد شديم و انتخاب ما براي سطح جديد، تبديل به دستيابي به سطح جديد نشده باشد، هيچ نتيجه اي نگرفته ايم.
گروهA:مدل هدفگذاري انسان موفق و انسان هدفمند يا جامعه ي توسعه يافته:
در اينجا ما در ابتداي دوره ي زماني فعلي انتخاب را داريم. براي ابتداي دوره ي زماني بعدي و در انتهاي دوره ي زماني فعلي دستيابي را داريم. دستيابي به آنچه که در ابتداي دوره ي زماني بعدي مي خواهيم اين مدل هدفگذاري براي انسان توانمند و انسان موفق است. در مدل هدفگذاري فاصله ي ارتفاعي انسان در هرم اجتماعي بهبود مي يابد.
گروهB:مدل هدفگذاري انسان غير مفق و غير هدفمند يا جامعه ي توسعه نيافته:
در مدل هدفگذار ناصحيح، بهبودي را در فاصله ي ارتفاعي مشاهده نمي کنيم. انسان ها و جوامع بر اين اساس است که از يکديگر فاصله مي گيرند و شکاف حاصل مي شود.
در اين مدل فرد در ابتدا يک انتخاب مي کند و هنگامي که زمان ابتدايي تمام مي شود هنوز آن انتخاب را بدست نياورده است پس در روزه ي زماني بعدي باز آن انتخاب را دارد و يک انتخاب ديگر و باز در انتهاي اين دوره ي زماني هم چيزي بدست نياورده است و اين روند ادامه دارد و در آخر هم به هدفي که مد نظر داشته نرسيده است.
مفهوم تجربه
هيچ کدام از اين ها مطلقاً منجر به بجربه نمي شوند. اين دو در ارتباط با تجربه نقش نسبي و نيم بندي دارند و هر دو شرط لازم براي تجربه مي باشد ولي شرط کافي نيستند. تجربه اگر مورد تعريف يا رفع ابهام قرار بگيرد، شرط کافي براي دستيابي به آن مشخص مي گردد. تجربه در تعريف و مفهوم جهانشمول و کاربردي آن عبارت است از: «تجربه آن فرآيندي است که نتيجه ي آن معلوم و مشخص نباشد و ندانيم که در انتهاي اين فرآيند چه مي شود و چه چيز رخ مي دهد».
در فرآيند تجربه چه شکست حاصل شود، چه پيروزي، هر چه باشد آن را تجربه مي دانيم چرا که يافته اي به يافته هاي بشر اضافه خواهد شد. تجربه يا همان فرآيندي که نتيجه ي آن را نمي دانيم در صورت حصول تمامي آنچه را که امروز نداريمن ولي نياز به آن احساس مي شود براي ما حاصل خواهد کرد. انسان هايي که تجربه مي کنند و بدنبال تجربه کردن هستند مي بايستي که تجربيات خود را بر پايه ي تجربيات ديگران دنبال نموده ولي فقط از آن استفاده کنند و آن را به کار نبندند چرا که در غير اين صورت در جا خواهيم زد و سهمي در تعالي و رشد و پيشرفت بشريت نخواهيم داشت. مراحل تجربه مراحلي سه گانه مي باشد که عبارت است از:
1- مي بايستي تلاشي هدفمند باشد
2-مي بايستي در بستر آزمون و خطا باشد
3-مي بايستي نتيجه ي آن از پيش مشخص و معلوم نباشد
اگر اين اصول رعايت گردد ما به تجربه اي جديد درست زده ايم و نتيجه ي آن هر چه باشد ارزشمند مي باشد. در فرآيند تجربه لازم به ذکر است که تنها نمي بايستي منتظر پيروز باشيم چرا که شکست آن نيز نوعي تجربه و مقدخه ي پيروز مي باشد و به همين واسطه است که مي گويند شکست مقدمه ي پيروزي است منظور هر نوع شکستي نيست صرفاً آن شکستي که در مراحل تجربه قرار مي گيرد.
تکرار تجربه باعث خلق نمي شد، خلق آنجا حاصل مي شود که تجربه از نو کنيم. تجربه ي ناموفق معنا و مفهومي ندارد، چرا که "ما حصل تحربه ي جديد ما شکست باشد يا پيروزي، هر چه باشد ارزشمند است چون اگر پيروزي نتيجه ي آن باشد، در لحظه ي حال بهره مند شده ايم و اگر نتيجه ي تجربه ي ما شکست باشد، اين شکست در حوزه ي تجربه، مقدمه ي پيروزي آينده ي ما خواهد بود. پس ما به واسطه ي تجربه يا در حال نزديک نتيجه مي گيريم يا در حال دور (آينده). پس نتيجه بد يا تجربه ي بد معنايي ندارد."
تجربه به عنوان يک فعاليت هدفمند آنزماني نتيجه بخش خواهد بود که انسان به آنچه که دارد راضي نباشد و به واسطه ي توانايي هايي که خداوند به او داده است، بدنبال بهتر نمودن شرايط براي خويش باشد. ما از تجربيات ديگران استفاده مي کنيم و لي به تکرار آن تجارب نمي پردازيم و براي اين کار خود پنج دليل اساسي داريم.
پنج دليل اساسي براي عدم تکرار تجارب ديگران:
1-خداوند به تمامي نسل هاي بشر ابزار انديشه را داده است و در اين موضوع حبي به نسل هاي جديد از اين ابزار بيشتر اعطا نموده ا ست. ابزار تجربه عقل و انديشه مي باشد، عقل و ا نديشه اي که تمامي نسل هاي بشر دارد و حتي نسل هاي جديد آن را بيشتر کسب نمودند و اين نشان مي دهد که نسلهاي جديد بايد بيش از نسل هاي قبل به تجربه بپردازد و اگر قرار بود که يک نسل تجربه کند و ديگر نسل ها از آن نسل تبعيت نمايند لزومي به ارائه عقل و انديشه به نسل هاي جديد نبود.
2-انسان ها اگر بخواهند به واسطه ي رسيدن به همان نتايجي که پيشينيان رسيدند، بجربه ي آنها را تکرار کنند عمل و تکرار بيهوده اي مي باشد. چرا که نتايجي که آنها در آن دوران گرفته اند. مربوط به آن زمان و شرايط خاص آن دوران است و مربوط به نقاط قوت و ضعف آن انسان هاست و ما در دوران و شرايط جديد و نقاط قوت و ضعف متفاوت بعيد است که به همان نتايج در صورت تکرار تجربيات پيدا کنيم و از همه مهمتر حتي خود آن انسان ها نيز اگر امروز بخواهند که آن تجربيات قبل را به جهت رسيدن به همان نتايج قبلي خود تکرار نمايند بعيد است که به اين مقصود دست پيدا کنند چون زمان و شرايط زمانه تغيير نموده است.
3-نسل هاي پيش از ما تجربياتي داشتند و يافته اي به يافته هاي بشر اضافه نموده اند و به همين واسطه براي ما حئز اهميت مي باشند و به آنها افتخار مي کنيم. آيا ما نيز نمي بايستي تجربياتي داشته باشيم و يافته اي به يافته هاي خود اضافه کنيم و آن را براي نسل بعد از خود به ميراث بگذاريم تا آنها نيز به ما اهميت دهند و ما را محترم بدارند که اگر اينچنين نکگرديم نسل بعد از ما به نسل قبل از ما گره مي خورد و ما يک حلقه ي گمشده در تاريخ مي شويم و نسل بعد در خود هيچ حسي را نسبت به ما نخواهد داشت و از ما به نيکي ياد نخواهد کرد.
4-انسان ها تماماً به دنبال تنوع در زندگي خويش هستند و لي آنچنان حاصل نمي شود چون از تجربه دوري مي کنند آزمون و خطا که بستر تجربه مي باشد تنوع را در زندلي افزايش ميدهد و حق هر انساني است که از اين طريق به تنوع بپردازد.
5-دنبال نمودن تجربه باعث مي شود که ما به نقاط قوت و ضعف خويش به واسطه ي شکست ها و پيروزي ها پي ببريم و از اين رهگذر نقاط قوت را تقويت نموده و نقاط ضعف را به قوت تبديل کنيم و اين حق هر انساني مي باشد.
در موضوعاتي همچون حدود الهي، اصول مسلم علمي و قوانين حتمي هستي و بايد و نبايدهاي اخلاقي و فرهنگي و اجتماعي تجربه نمودن حائز نمي باشد و بايد تبعيت نمود ولي در ديگر موضوعات دست انيسان باز است تا به تجربه بپردازد و هر انسان خود مسئول عمل خويش است. اگر نسل هاي قبل از ما حاضرند که مسئوليت عمل ما را بپذيرند ما هم حاضريم که تجربه جديد نداشته باشيم و صرفاً از تجربيات آنها استفاده کرده و هم عيناً آن را تکرار کنيم.
به فرض مثال اگر نسل امروز بتواند چهار پله را طي بنمايد و نسل هاي قبل ده پله را مجموعاً طي نموده باشند. تکرار تجربه يعني از پله ي اول شروع کنيم که خوشبينانه ترين حالت آن اين است که ما به پله ي چهارم نزديک شويم. اينجا نتيجه از پيش نامشخص است ولي قابل قبول نمي باشد. اگر به تکميل تجربيات مي پرداخت يعني از پله ي دهم به بعد ادامه مي داد بدبينانه ترين حالي اين است که به پله ي دوازدهم نزديک شود که اين نتيجه هم نامشخص بوده و هم قابل قبول است.
تجربه سه مرحله ياصلي دارد که عبارت است از:
1)آگاه شدن
2)شناخت
3)معرفت
اين سه در طول هم هستند يعني يکي مقدخ ي ديگري و ديگري تکميل کننده ي آن است ولي عوام به اشتباه آگاهي را عامل تجربه مي دانند نه آگاه شدن را.
آگاهي از نظر عوام براي تجربه کافي مي باشد. آنها حتي معتقد هستند که آگاه شدن شناخت و معرفت مخصوص خواص جامعه است و حتي مي گويند که اين سه مرحله در علوم ماواراء طبيعي قرار مي گيرد و مخصوص افرادي است که در اين علوم کار مي کنند. ما مي دانيم که آگاهي محصول افزايش سن و محصول افزايش ضريب فعاليت انسان است. يعني آگاهي شرط لازم و کافي اش فقط همين دو نکته مي باشد ولي تجربه اين چنين نيست چرا که افزايش سن و افزايش سطح انجام و فعاليت نمي تواند که عامل اصلي براي تجربه باشد. آگاهي در مفهوم عبارت است از: "دريافت مجموعه ي اطلاعات اوليه از موضوعات، امورو پديده ها به صورت با واسطه از طريق ديگران"، اما اطلاعاتي را که ما از اين طريق بدست مي آوريم مالک نمي شويم چرا که براي دريافت آن رنجي نمي بريم و زحمتي نکشيده ايم و به همين دليل به زاوياي آشکار و نهان آن موضوع پي نمي بريم و به همين دليل به تجربه منجر نمي شود.
ولي آگاه شدن که اولين مرحله ي تجربه است عبارت است از «کسب مجموعه ي اطلاعات اوليه، از امور موضوعات و پديده ها بي واسطه توسط خود فرد» در اين نوع از بدست آمدن اطلاعات ما مالک اطلاعات مي شويم چرا که در هنگام کسب رنج برده ايم و به زواياي آشنا وپنهان آن پديده پي برده ايم. آگاه شدن محصول تجزيه و تحليل و افزايش معلومات است ولي آگاهي محصول تکرار و تمرين و افزايش محفوظات است.و شناخت که مرحله ي بعد از آگاه شدن است مرحله اي است که ما اطلاعات اوليه را قابل استفاده مي کنيم پس شناخت عبارت است از: «کشف حقيقت و پي بردن به حقيقت مجموعه ي اطلاعات اوليه اي که ما در آگاه شدن خود آن را کسب نموده ايم» به زبان عاميانه مي توان گفت که شناخت، عميق تر کردن اطلاعات اوليه اي مي باشد يا عمق بخشيدن به اين اطلاعات که در آگاه شدن ما به سرعت اطلاعات اوليه را کسب کرده ايم و فرصتي براي دقت و تأمل و تفکر بر روي آنها نداشتيم و اين فرصت را در مرحله ي شناخت به خود مي دهيم.
معرفت به عنوان سومين مرحله ي تجربه و تکميل کننده ي اين فرآيند عبارت است از: «عمل به حقيقت کشف شده در شناخت » اگر ملاحظه کرديد که فرد يا جامعه اي بيشتر حرف مي زند و کمتر عمل مي کند بدانيد که آگاهي در آن جامعه بالا است ولي آگاه شدن و آگاه بودن پايين است يعني ميزان افرادي که خود در پي کسب اطلاعات هستند پايين است و کسب اطلاعات به صورت با واسطه بالا است. و به تبع آن اطلاعات عميق نمي شود، يعني شناخت حاصل نمي گردد او ضريب عمل پايين مي آيد. پس اگر خواستيم که اهل عمل باشيم بايد که به آگاه شدن خود بيفزاييم.
تفکيک ويژگيهاي انسان
1)ويژگيهاي اکتسابي:
1)اعتماد بنفس
2)ايمان
3)باور
4)عقيده
و موضوعاتي از اين دست. چون ويژگيهاي اکتسابي آسيب پذيرند ما ابتداً به سراع اين ويژگيها مي رويم و سپس وارد ويژگيهاي انتقالي بخصوص تجزيهو تحليل مي شويم.
1-اعتماد بنفس:
از اعتماد بنفس شروع مي کنيم که اولين ويژگي اکتسابي مي باشد ولي نه مهمترين آن. چون اعتماد بنفس اگر حاصل شود ضريب دستيابي هاي انسان را بالا مي برد يعني افزايش مي دهد. زمان و انرژي هزينه شده را در هر عمل و در هر انجام، پس اعتماد بنفس مهم است. علاوه بر اين موضوعي مي باشد بظاهر بديهي، ولي بواقع غير بديهي. "اعتماد بنفس، همان خود باوري است." چرا که اعتماد در اعتماد بنفس معادل باور است در خودباوري و نفس در اعتماد بنفس معادل خود مي باشد در خودباوري. از اين دو بخش يعني خود و نفس از يکطف و اعتماد و باور از طرف ديگر. يک مهمتر مي باشد بخش خود و نفس از بخش اعتماد و باور مهمتر است. چرا که تا خود را نشناخته باشيم امکان اعتماد به خود وجود ندارد و "در تمام موضوعات اعتماد محصول شناخت است." مثلاً تا دوستمان را نشناسيم، به او اعتماد نمي کنيم و تا صندلي را که مي خواهيم بر روي آن بنشينيم نمي شناسيم بر روي آن نخواهيم نشست. پس براي اعتماد بنفس ابتدا به سراغ شناخت خود مي رويم.
فرض مي کنيم شناخت چيز خوب و با ارزشي باشد. بنابراين هر قدر شناخت بيشتري داشته باشيم، قهراً نيجه ي عمل بايد بهتر باشد. مطمئناً بايد در مورد خودمان به کا رآيد. از اين رو بسياري از فلاسفه و مرشدين گفته اند «ابتدا خود را بشناس». خودشناسي امري است که بايد آن را از صميم قلب بخواهي تا مشتاق انجام دادنش باشي. تجزيه و تحليل بهترين وسيله ي شناخت است، بنابراين خودشناسي بايد با خود تحليلي سرو کار داشته باشد. براي آنکه در يابيد وسيله اي چگونه کار مي کند، احتياج داريد آن را از هم باز نمائيد تا اجزاي تشکيل دهنده ي آن را بشناسيد. يعني تجزيه و تحليل مي شود ابزار شناخت.اين کار سنت مستحکمي در روانشناسي و خودياري ره حساب مي آيد. چرا اين طور رفتار مي کنيم؟ چه چيزي موجب انگيزش ما مي شود؟ آنچه شما بايد انجام دهيد اين است شناخت نقاط قوت و ضعف خودتان. افراد موفق تا چه اندازه خارج از وجود خود مي ايستند آنچه را پيش مي رود نظاره مي کنند؟ موضوع کشف باطن سازنده ي اعتماد بنفس است.مجبوديد مسئوليت پذيري را بياموزيد. اگر مسئوليت پذيري را ياد بگيريد، از بازيکني که هميشه نياز به مربي دارد قوي تر خواهيد بود. (26)
شناخت خود دو عامل مي خواهد (1)فرصت (2)انگيزه
اگر فرصت شناخت خود و انگيزه ي شناخت خود حاصل گردد، مابقي فرآيند ساده مي باشد ما از طريق «عدم تأمل در احوالات شخصي ديگران مي توانيم که براي تأمل در احوالات شخصي خود فرصت بدست آوريم» پس تأمل، جستجو و دخالت در احوالات شخصي ديگران و اموري که از آنها به ما مربوط نيست که ما فرصت پرداختن به خويش را نداشته باشيم و شناخت خويش و سپس اعتماد به نفس نيز حاصل نگردد. علاوه بر اين تأثيرپذيري از ديگران انگيزه ي پرداختن به خويش، خويش را مي گيرد چرا که در تأثير پذيري از ديگران ما خويشتن ديگران را به خويشتن خود ترجيح داده و عملاً خويشتن آنها را جايگزين خويشتن خويش کرديم و ديگر خود نيستيم بلکه آنها در وجود ما هستند؛ پس اعتماد به نفس محصول شناخت خود و شناخت خود محصول عدم تأمل و عدم تأثير پذيري مي باشد؛ (27) آنچه تاکنون گفته شد نشان داد که همه چيز بستگي به شما دارد. هيچ نيرويي يا کسي نمي تواند شما را تغيير دهد مگر اينکه خود بخواهيد اين ها جواب کساني است که مي گويند هيچ کس به ما اعتماد بنفس نداده است پس ما اينطور شديم اما حال مي دانيم ما فقط يک روي سکه را مي ديديم. پس "اگر ديگران شما را قبول ندارند، شايد دليلش اين است که خودتان، خود را قبول نداريد" به اين جمله خوب فکر کنيد مي بينيد ما را ست مي گوييم.
2-ايمان:
پس از اعتماد بنفس به سراغ دومين ويژگي اکتسابي مي رويم که مهمترين ويژگي اکتستابي بوده و محور تمامي ويژگيهاي اکتسابي است. طبق نظر عوام، ايمان عمل نمودن به بايدها و نبايدها است. اما بايد بدانيم ايمان يک مفهوم عام است که فاکتورهاي متعددي را شامل مي شود. ايمان محصول شناخت خود است. حالت بالفعل شده و بارورشده ي همان نيروي نهفته در وجود انسان است که خداوند متعال با آفريدن انسان و خلق او، با دميدن روح از خودش در انسان ايجاد نمود يعني انسان نيرويي نهفته دارد که بواسطه گرفتن روح از روح مطلق هستي بدست آورده است که با شناخت خود به اين نيروي نهفته پي مي برد و با پي بردن به اين نيروي نهفته اين نيرو بارور مي گردد و از حالت نهفته بودن خارج مي شود و به حالت بارور شده ي اين نيروي نهفته ايمان مي گوييم پس تمامي انسان ها مي توانند ايمان داشته باشند. در صورت شناخت خود، ولي همه انسان ها آن ندارند.
ايمان: نيرو مي باشد، نيرويي براي خلق، ايجاد، حرکت، جنبش و پويايي. نيرويي براي تغييردادن و تبديل نمودن و نيرويي براي بازداشتن خود و مقاومت.
ولي عموم انسان ها بخصوص عوام ايمان را در يکي از فاکتورهايش خلاصه نموده و آن را خيلي محدود تعريف مي کنند و مي گويند که ايمان نيروي مقاومت و بازدارنده است، مقاومت در برابر بديها و بازدارندگي از وسوسه ها، ولي اين يک بعد از ابعاد متعدد ايمان است و ايمان آنچنان فراگير و عام است که در صورت بدست آمدن ما باعث رشد فکري-علمي-اقتصادي و باعث آن خواهد شد که انسان به تمامي مقاصدش نزديک شود. برا اين اساس، ايمان در تمام زندگي انسان نياز انسان است. نيار هر انسان از هر گروه و هر طبقه اي که باشد. (28) يک نکته ي مهمي که بايد در اينجا مطرح شود اين است که ايمان نقصان پذير است و اين به اين دليل است که ايمان اکتسابي است. پس در مورد هر موضوعي بايد بکوشيم ايمان بدست آوريم و آن را حفظ کنيم اگر بخواهيم در آن موضوع خاص موفق شويم.
3-باور:
آيا مي دانيد چه نيرويي است که تمامي تصميمهايتان را کنترل مي کند. در همه ي لحظات عمرتان بر هر فکر و عاطفه ي شما تأثير مي گذارد. اين نيرو است که تعيين مي کند چه کار مي کنيد و چه کار نمي کنيد. احساس شما نسبت به خوادث زندگيتان از اين نيرو منشاء مي گيرد. اين نيرو، باورهاي شماست. وقتي به چيز باور داشته باشيد، به مغزتان فرماني بي چون و چرا مي دهيد که عکس العملي مشخص از خود نشان دهد. مثلاً آيا با به حال شده از شما بخواهند «لصفاً نمکدان را بياوريد»، و شما هم با اين فکر وارد آشپزخانه شويد که «من نمي دانم نمکدان کجاست؟» تمام آشپزخانه را مي گرديد و بالاخره مي گويند: «من نمي توانم نمکدان را پيدا کنم» ولي در همان لحظه، شخصي که از شما نمکدان خواسته بود وارد مي شود، کنار شما مي ايستد و چيزي را نشان مي دهد: «پس اين چيست؟» نمکدا! تمام اين مدت همانجا بوده است؟ پس چرا شما آن را نديده ايد؟ چون باور نداشته ايد آنجا باشد. (29) مطمئناً اين مثال به صورت هاي مختلف براي شما پيش آمده است و دليل آن را الآن مي دانيد. وقتي به چيزي باور پيدا کنيم، بلافاصله کنترل ديده ها و عواطفمان را به دست خواهد گرفت. باورها حتي بر ضربان قلب هم تأثير مي گذارند. معتقدان سرسخت «وودو» اگر کسي جادويشان کند، مي ميرند-نه بخاطر ترس، بلکه به قلبشان فرمان مي دهند که ديگر کار نکند.
آيا فکر مي کنيد باورهايتان قادرند بر زندگي شما و اطرافيانتان اثر بگذارند ؟ البته که مي توانند! باور داشتن چيز بسيار قدرتمندي است، بنابراين بهتر است در انتخاب باورهايتان مراقب باشيد، مخصوصاً در مورد خودتان. (30)
باور محصول ايمان است يعني ايمان باور را توليد مي کند چرا؟ باور در مفهوم "همان پذيرش عميق و همه جانبه است" و ايمان از طريق باور در تمامي لحظات عمر و موضوعات زندگي دخالت مي کند. اگر شکل گرفته باشد زندگي چيزي جز تعاملات لحظه به لحظه با موضوعات نمي باشد. يعني ما در هر لحظه از عمر با يک يا چند موضوع در تعامل هستيم که اين تعاملات با موضوعات در لحظه، زندگي ما مي شود. در همان لحظه، ولي اين تعامل با موضوعات پيش از تعامل پذيرش مي خواهد. يک پذيرش اوليه قبل از تعامل پذيرشي است به همان موضوع. يعني ما موضوعات کوچک و بزرگ را ابتدا مي پذيريم، سپس با آنها تعامل برقرار مي کنيم ولي اين تعامل که بواسطه ي پذيرش اوليه حاصل مي گردد و يک تعامل سطحخي مي باشد. چرا که پذيرش، اوليه و سطحي بوده است اين تعامل سطحي، آثاري سطحي هم خواهد داشت و در نتيجه زندگي ما سطحي مي شود. ايمان در اينجا با يکي از ابعاد خود دخالت مي کند و اين بُعد که همان نيرويي براي تبديل و تغيير است پذيرش هايي اوليه و سطحي نسبت به موضوعات را به پذيرش هايي عميق و همه جانبه بنام باور تبديل مي کند. پس تعامل ما با موضوعات بر اساس باور مي ششود نسبت به آن موضوعات و آثار اين تعاملات عميق مي گردد و زندگي عمق پيدا مي کند. مثالي که مي توان در اينجا مطرح کرد اين است، يک نفر بدون شناخت خود و بدون ايمان و باور، با يک پذيرش اوليه نسبت به قلم که مي توان با قلم نوشت شروع به تعامل با قلم مي کند و تعامل با موضوع نوشتن ولي آثاري ارائه ميدهد بسيار ضعيف و فردي ديگر با شناخت خود و سپس ايمان و از پي آن باور با همان قلم به نوشتن مي پردازد ولي با باور نه با پذيرش اوليه، او حتي اگر يک کتاب هم بنويسد جهاني مي شود.
4-عقيده:
عقيده را به عنوان چهارمين و آخرين ويژگي اکتسابي مورد بررسي قرار مي دهيم. عقيده، "تعريف قطعي و حتمي انسان است." اگر اين تعريف حتمي و قطقي در موضوعات کلان و اساسي باشد و متعدد و متنوع نباشد به آن (1) عقيده ي اجتماعي و گروهي مي گوييم يا تعريفي که عموم جامعه آن را مي شناسند آن را قبول دارند و تمام جامعه بايد به آن عمل کنند ما در حوزه ي عقايد اجتماعي و گروهي حق دخل و تصرف نداريم چرا که عقايد اجتماعي و گروهي محصول تجربه ي يک شب يک فرد و يک نسل نمي باشد. بلکه ماحصل تلاش و تجربه ي چندين نسل بوده و عمو ماً موضوعات کلان را شامل مي شود ولي (2) عقيده ي فردي يا تعاريف فردي صرفاً در موضوعات خود متعدد و متنوع دنبال مي شود و به همين دليل انسان به راحتي مي تواند که دست به توليد و توسعه ي تعاريف فردي زده و عقايد فردي خود را در تمامي موصوعات دنبال نمايد به غير از موضوعات کلان.
اگر به تعاريف فردي اهميت بدهيم و تعداد و تنوع آن را افزايش دهيم عبور از مشکلات در زندگي براي ما آسان مي شود و ضريب پيروزي را بالا برده و ضريب شکست را کاهش مي دهد، فقط عقايد فردي نمي بايستي مقابل عقايد اجتماعي و گروهي قرار بگيرد و علاوه بر اين حق نداريم عقايد فردي خود را به ديگران ارائه نموده چرا که به آنها تحميل شده و امکان انديشيدن را از آن ها مي گيرد ولي با رعايت اين شرايط دست ما در حوزه ي عقايد فردي باز است. لازم به ذکر است که ملاک در تبعيت و عمل به عقايد اجتماعي در هر جامعه و توسط هر انسان قبول داشتن و نداشتن آن عقايد نيست بلکه بودن و نبودن در آن جامعه است.
-حال چند مثال در حوزه ي عقايد فردي مي زنيم: انساني به اين تعريف حتمي و به اين عقيده مي رسد که اگر نيمه شب از خواب برخيزد و به تماشاي ستاره ها بپردازد و به آفرينش آن تأمل کند انرژي مي گيرد و فردا در برنامه اي که دارد موفق تر خواهد بود.لازم به ذکر است که عقيده ي فردي مکمل تلاش انسان است براي افزايش بازدهي نه جايگزين تلاش. نمي توان تلاش ننمود و تنها ستارگان را نگاه کرد و اميد به موفقيت داشت.
-مثال دوم: در مورد فردي به اين تعريف مي رسد که اگر از خطاي ديگران و ظلمي که آنها در حق او روا داشتند بگذرد جاي دگر ديگران از خطاي او خواهند گذشت و از رفتار او چشم پوشي خواهند نمود.
-مثال سوم: فردي به اين تعريف حتمي مي رسد که اگر در طول روز چندين با بايستد، با گياهي سبز يا گلي زيبا صحبت کند آرامش براي او حاصل خواهد گشت لازم به ذکر است که جهت گيري تعاريف فردي اگر مثبت باشد و اگر ذاتاً آن اثري که مي گوييم به صورت نهفته يا آشکار در آن پديده موجود باشد به عقيده خواهيم رسيد در غير اين صورت به دام خرافه مي رسيم. تمامي انسان ها عموماً در دوران کودکي خويش داراي تعاريف فردي يا همان عقايد شخصي بوده ا ند و به همين واسطه راحت زندگي مي کرده اند ولي اينچنين تعاريفي را براي دوران جواني و بزرگسالي خويش زشت و ناصحيح قلمداد مي کنند که نگاهي اشتباه بوده چرا که مي مي توانيم هماهنگ با شرايط خويش در دوران جواني تعريف فردي و عقيده ي فردي داشته باشيم و از اين طريق مشکلات را آسان کينم و پيروز را بالا برده و شکست را کاهش دهيم.
2)ويژگيهاي انتقالي:
پس از موصوع عقيده و اهميت توليد و توسعه ي عقيده ي فردي به سراغ اولين ويژگي انتقالي و محوري ترين ويژگي انتقالي مي رويم که به آن عقل مي گوييم. عقل محور و بستر تمامي ويژگيهاي انتقالي از قبيل تفکر، انديشه، استدلال، تجزيه و تحليل اراده، تصميم، شعور، دقت و تأمل است علاوه بر اين عقل اولين و مهمترين تمايز انسان با ديگر موجودات وحيوانات است. يعني اگر از عقل استفاده کنيم با حيوان که عقل ندارد که استفاده کند تفاوتي نداريم.
عقل در مفهوم جهانشمول و کاربردي آن عبارت است از "جامع نگري " يعني اگر در عمل و تصميم خود جامع نگري داشته باشيم و جميع فاکتورها و جوامع را ببينيم و سپس تصميم گرفته و عمل کنيم از عقل استفاده کرده ايم ولي يکروز و در يک موضوع جامع نگري کردن و در روزهاي ديگر و موضوعات ديگر جامع نگري نکردن يعني يکروز انسان بودن و روز دگر انسان نبودن بسياري از شکست ها، ناکامي ها و مشکلات ما ريشه در عدم جامع نگري دارد.
(2)نطق:
پس از جامع نگري يا همان عقل به سراغ دومين وجه تمايز انسان با حيوانات مي رويم که عبارت است از نطق يا سخن گفتن که براي انسان ها به معناي "انتقال مفاهيم از طريق کلمات است" که حيوان از آن بي بهره است. البته بايد گفت حيوانات نيز با هم سخن مي گويند اما از طريق اصوات انتقال پيام را دنبال مي کنند.
انسان ها از قدرت نطق به عنوان دومين ويژگي انتقالي و دومين وجه تمايز خود خوب استفاده ننموده اند چرا که قدرت نطق را تنها در يک جنبه مي بينند و آن جنبه ي سخن گفتن است و به همين دليل بسياري از شکست ها و ناکامي هاي انسان در همين جنبه ي قدرت نطق قرار مي گيرند. يعني سخني گفتيم، حرفي زديم و پاسخي داديم بدون توجه عامل شکست ها و ناکامي هاي ماشده است در کوتاه مدت و بلند مدت. قدرت نطق ابزار پيروزي انسان است ولي چون فقط به يک جنبه ي آن توجه کرده ايم در واقع عامل شکست انسان شده است چرا که دومين جنبه ي نطق، "سکوت" مي باشد. امکاني که داريم ولي از آن استفاده نمي کنيم. انسان ها در طول عمر خويش معادل دفعاتي که سخن مي گويند مي بايستي که سکوت کنند. چرا که هميشه سخن گفتن جايز نيست و قدرت نطق در صورت رعايت هر دو جنبه ي آن انسان را به پيروزي مي رساند يعني در بسياري از شکست ها و پيروزي ها قدرت نطق نقش اصلي را بازي مي کند اگر آنجايي که بايد سخن بگوييم را با شرا يطي که بايد سکوت کنيم تفکيک نماييم. اگر خوب دقت کنيم بسياري از شکست ها و ناکامي هاي ما ريشه در سخن گفتني نابجا دارد که لازمه ي پيروزي در آن شرايط سکوتي لازم بوده که معمولاً سکوت نکرده.
البته لازم به ذکر است بين سکوت و سخن نگفتن تفاوت است. سخن نگفتن آنزماني است که يا فرد عادتاً سخن نمي گويد و يا عوامل محرکه براي سخن گفتن وجود ندارد. ولي سکوت آنزماني تعريف پيدا مي کند که تمامي عوامل محرکه براي سخن گفتن وجود دارد ولي ما مقاومت مي نماييم و سکوت مي کنيم و اين است که قدرت نطق ابزاري براي پيروزي مي شود ولي براي انسان هاي غير توانمند عاملي خواهد بود به جهت شکست آنها.
(3)خلق و آفريدن:
پس از دومين ويژگي انتقالي به سراغ سومين ويژگي انتقالي مي رويم که عبارت است از خلق، ايجاد و آفريدن و تجزيه و تحليل را براي انسان ممکن مي سازد و حيوان را از آن بي بهره نموده يعني حيوان بدون تجزيهو تحليل بايد که تصميم بگيرد، عمل کند و منتظر سرنوشت خويش باشد ولي انسان با تجزيه و تحليل تصميم مي گيرد، عمل مي نمايد و سرنوشت خويش را مي سازد. و اما تجزيه و تحليل مربوط به وقوع است وقوع امور و پديده ها يعني انسان وقايع را تجزيه و تحليل مي کند.
1-تجزيه وقايع: يعني برسي دلايل مؤثر در وقوع يک امر
2-تحليل: بررسي نتايج احتمالي پس از وقوع يک امر
3-برسي: يعني تعيين يا تشخيص و تفکيک يا جداسازي
و در اينجا يعني تعيين و تشخيص يک تعداد دليل و جداسازي اين دلائل از دلائل ديگر و تعيين و تشخيص يک تعداد نتيجه ي احتمالي و تفکيک آنها از بين ديگر نتايج و تصميم يعني "واکنش و عکس العمل به يک عمل" که اينجا منظور از کنش و عمل "همان وقوع است،وقوع يک امر" حيوان تصميم مي گيرد وما. ولي اين دو تصميم متفاوت است چون تصميم از دو بخش تشکيل مي شود براي انسان و از يک بخش براي حيوان.
تصميم براي انسان دو بخش دارد 1-واکنش اوليه که ارادي نمي باشد 2-واکنش ثانويه که ارادي مي باشد و تصميم را تکميل مي کند.
-واکنش اوليه که غير ارادي است «دريافت پيام» است يعني آن وقوع به نام کنش يا عمل، پيامي مي فرستد و ما چه بخواهيم و چه نخواهيم آن پيام را دريافت مي کنيم.
-واکنش ثانويه که جنبه ي ارادي دارد (پاسخ ماست) که مي توانيم اين پاسخ را بدهيم و مي توانيم ندهيم چرا چون تجزيه و تحليل را پس از واکنش اوليه داريم و با بررسي دلائل وقوع و نتايج احتمالي پس از وقوع به اينجا مي رسيم که آيا پاسخ بدهيم يعني تصميم را قطعي کنيم يا نکنيم.
که اگر تصميم را قطعي کرديم از پي تصميم عمل حاصل مي شود و از پي عمل سرنوشت ما شکل مي گيرد.
براي مثال: فردي شکست مي خورد و ناکام مي شود اين يک وقوع است پس پيامي دارد براي ما و ما اين پيام را در يافت مي کنيم يعني واکنش اوليه.
پيام: احساس يأس و نااميدي داشتن است و ما پس از دريافت پيام دلايل شکست و نتايج احتمالي پس از شکست را بررسي مي کنيم و به اينجا مي رسيم که پاسخ ندهيم به آن پيام. يعني تصميم به عمل مأيوسانه نگيريم و نااميد نشويم. اينجا سرنوشت ما بد شکل نمي گيرد چون عملي حاصل نمي گردد.
مدل کامل زندگي در يک شبانه روز
-زندگي و زنده بودن را از جنبه ي ديگر بررسي مي کنيم و اول به تعريف اين دو مي پردازيم.
زندگي: تعاملي کامل و لحظه به لحظه با موضوعاتي متعدد و متنوع است اما زنده بودن: تعاملي محدود با موضوعاتي محدود است. مثل حيوان که فقط با چند موضوع حياتي و مربوط به بقاء در تعامل است پس او هم زنده مي باشد. اگر همچون برخي انسان ها در گذراندن عمر خويش فقط به تحصيل يا اشتغال بپردازيم و ديگر موضوعات را يا حذف کنيم و يا به سال هاي بعد موکول نماييم سال هايي که معلوم نيست باشيم يا نباشيم، فقط زندگي در در تصور داريم و عملاً زنده هستيم و بيش از اين نمي باشد. انسان مي بايستي در يک شبانه روز به موضوعاتي متعدد حتي با دقايقي کوتاه مشغول باشد. مثلاً دقايقي به قدم زدن در طبيعت، تعامل با خويش، صحبت با بستگان، مطالعه ي آزاد و مرور تاريخ و خواندن شعر، شعرگفتن، تأمل در عظمت آفرينش و تماشاي طبيعت و تماشاي آلبوم عکسهاي خانوادگي، يازي، تفريح، جست و خيز، سرگرمي و مرور خاطرات و موضوعاتي از اين دست خود را مشغول نمايد و دهها موضوع شبيه به اين و در کنارش بر اساس مقتضيات و اهداف ساعاتي طولاني تر را در يک دوره ي زماني مشخص به چند موضوع به صورت پررنگ تر مشغول باشد. نه به قيمت حذف آن دهها موضع ديگر براي داشتن.(31)
نگرش سيستمي
نگرش سيستمي در مقابل نگرش مجموعه اي است. و تفاوت آنها اين است که مجموعه "ايستا مي باشد و غير پويا" اما شباهتشان اين است که هر دو گروهند. مجموعه، گروهي از اجزاء را تشکيل داده و سيستم گروهي از موضوعات را از مرگ مجموعه، سيستم متولد مي شود و از افول سيستم مجدداً مجموعه شکل مي گيرد. مجموعه اجزايي دارد و هر جزء مجموعه هسته اي دارد و درون هر هسته انرژي نهفته است با آمدن يک محرک و اثر آن محرک انرژي نهفته در هسته ي اجزاء مجموعه به انرژي فعال و آشکار تبديل مي شود. و همين جاست که اجزاء، موضوعيت پيدا مي کنند. يعني موضوع مي شوند و فرآيندي را شروع مي نمايند و مجموعه يکدفعه به سيستم تبديل مي شود ولي اين سيستم تا آن زمان پايدار است که اثر محرک باقي باشد و اثر محرک که تمام شد سيستم افول مي کند.
انسان سيستم در تعبيري عاميانه همانند اتومبيلي به روز، مدرن و پيشرفته است که اين اتومبيل از لحاظ ميزان مصرف انرژي مصرفي بسيار پايين دارد ولي از لحاظ سرعت و باز دهي و کارايي شرايطي مطلوب داشته و ضريبي بالا را کسب کرده است و اما انسان مجموعه همان اتومبيل فرسوده است که ميزان مصرف انرژي در آن بسيار بالا و ميزان کارايي در آن بسيار پايين است و از رده خارج است.
در آخر مبحث مي توان گفت، انسان ها گاه در يک روز احساس مي کنند بيشتر به ا مور خود رسيده اند و دقيقاً فرداي آنروز کمتر شرايط پرداختن به امور خويش را پيدا مي کنند. در نتيجه، به اين موضوع مي رسيم که ما به طور دائم نمي توانيم سيستم باشيم بلکه مرتباً بايد تلاش کنيم که سيستم شويم چون تنها سيستم پايدار هستي است.(32)
«فهرست منابع و مأخر»
1-جزوات طرح توانمند سازي جوانان، دوره ي ششم، سال1386
2-دوبونو، ادوارد. تدابير موفقيت. مترجم هادي رشيديان . تهران 1379، نشر پيکان
3-رابينز، آنتوني. يادداشت هايي از يک دوست. مترجم شهريار فصيح. پاييز 1375، انشارات صفي عليشاه
4-رابينز، آنتوني. به سوي کمال 2 (نيروي عظيم دروني در فعال کنيم)، مترجم مهري مجردزاده ي کرماني
5-شولتز، دوان و شولتز، سيدني الن نظريه هاي شخصيت. ترجمه ي يحيي سيد محمدي. چاپ ششم 1998، مؤسسه نشر ويرايش
6-گري، جان. راه موفقيت. مترجم عباس چيني و مهدي قراچه داغي. تهران 1381 نشر پيکان
7-گيرشمن، رومن. ايران از آغاز تا اسلام. ترجمه ي محمدمعين. تهران 1380، انتشارات علمي و فرهنگي
8-هريس، امي ب و هريس، تامس 1. ماندن در وضعيت آخر. ترجمه ي اسماعيل فصيح، تهران 1383، انتشارات آسونه.
پی نوشتها:
1-سوره ي حمد، قرآن کريم
2-جزوات طرح توانمند سازي، 1386
3-جزوات طرح توانمند سازي،1386
4-Abraham
5-physological
6-softy need
7-belongingness and love needs
8-ebteem needs
9-self actualize
10-شولتز، نظريه هاي شخصيت
11-deficiency needs
12-شولتز، نظريه هاي شخصيت
13-جزوات طرح توانمند سازي،1386
14-رومن گيرشمن، ايران از آغاز تا اسلام
15-جزوات طرح توانمند سازي،1386
16-جزوات طرح توانمند سازي،1386
17-جزوات طرح توانمند سازي،1386
18-رابينز، يادداشتهاي يک دوست
19-جزوات طرح توانمند سازي،1386
20-جزوات طرح توانمند سازي،1386
21-هريس وهريس، ماندن در وضعيت آخر
22-جزوات طرح توانمند سازي،1386
23-جزوات طرح توانمند سازي،1386
24-آنتوني رابيتز، به سوي کاميابي(2)
25-جزوات طرح توانمند سازي،1386
26-ادوارد دوبونو، تدابير موفقيت
27-جزوات طرح توانمند سازي،1386
28-جزوات طرح توانمند سازي،1386
29-آنتوني رابينز، يادداشت هايي از يک دوست
30-آنتوني رابينز، يادداشت هايي از يک دوست
31-جزوات طرح توانمند سازي،1386
32-جزوات طرح توانمند سازي،1386