نویسنده: سید کمیل حسینی
مرده بدم زنده شدم، گریه بدم خنده شدم *** دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم
در حکمت و عرفان، انسان را دو گونه لبخند و شادی است. خنده ظاهر و صورت که زودگذر و کم اثر است و ممکن است بر اثر ناملایمات گوناگون محو و نابود شود و لبخند درون که بر آمده از بینش است و ماندگار و سختی و ناملایمت روزگار کمتر تاثیری برآن دارد. هر چند که ما بین این دو لبخند رابطهای است و هر یک میتواند موجب دیگری گردد اما سطح لذت و قدرت مداومت هر یک متفاوت است.
نکتهای که در اینجا هست این است که گرچه ممکن است شادی و بهجت روحی و لذت درونی بروز در وجه و صورت فرد داشته باشد؛ اما خندیدن بیش اندازه در صورت و ظاهر نمیتواند موجب شادی و لذت ماندگار درونی گردد. و حتی در نقطهی مقابل پرداختن بیش از حد به لذات و شادیهای سطحی انسان را از رسیدن به بهجت درونی که لازمهاش معنا و تلاش عملی برای درونی کردن این معنا است، باز میدارد. لذا در دستورات ادیان مختلف عبادت و دوری از لهو (بیهوده) و لعب که در ظاهر با لذت منافات دارد، در واقع رسیدن به عمق بیشتری از لذات را ممکن میسازد و همان طور که لذت و عمق این شادی بیشتر است برای دستیابی به آن نیاز به تلاشی بیشتر نیز داریم. و ذکر این نکته لازم است که چون روح انسان برای افقهای دورتر و ظرفیتهای بیشتر خلق شده است هیچگاه شادی و سرخوشی حقیقی خود را به تامه در شادی سطحی و هیجانی نمییابد و به آرامش نمیرسد و باز خود را سرگرم تر میکند و ممکن است به دور باطلی بیپایان افتد.
البته جای صحبت در مقایسه این دو سطح از شادی بسیار است اما مجالش در این مقاله کوتاه نیست ولی تنها به این نکته اشاره میکنیم که شادی سطحی، در هیجان درد را که لازمه زندگی انسان است موقتا فراموش میکند و شادی عمیق، در معنا درد را از بین میبرد.
لذا میتوان به این نکته رسید که دسترسی به ابزارهای شاد کننده مانند انواع سرگرمیها و سطح مالی بالاتر در کشورهای مختلف الزاما باعث شادتر بودن مردم آن سرزمین نمیشود. بلکه بالاتر از اینها نوع نگاه و فهم ما نسبت به جهان است که شادی و لذت ما را تعیین میکند. جرج آکرلف استاد دانسگاه برکلی در نوشته خود بر کتاب شادی در اطراف جهان میگوید: ((بسیاری از ما چگونگی زندگی در افغانستان را نمیتوانیم تصور کنیم. اما افغانها حداقل از متوسط جهانی کمی خوشحالتر هستند. آنها انسانها رادر هر کجای جهان دوست دارند، آنها بسیار نسبت به شرایط مختلف سازگار هستند و در بدترین لحظات لبخند به لب دارند پول ممکن است کمی تفاوت ایجاد کند آما همه چیز نیست.))
حال اگر با این نگاه به فضای سیاستگذاری فرهنگی یک جامعه نگاه کنیم ما باید چنین فهمی را به مخاطب خود بدهیم تا متوجه این دو سطح شادی باشد و با وجود اینکه انواع و اقسام تفریحات و سرگرمیها را برای او فراهم میآوریم تا بتواند بر اساس نیاز و سلیقه خود دست به انتخاب بزند اما او خود بداند که بیش از اندازه به این سرگرمیها نپردازد و معنای زندگی خویش و شادی اصیل خود را در آنها پیگیری نکند که در غیر این صورت هیچ گاه به آن سطح عمیق شادی و لذت درونی نمیرسد.
در همینجا است که تعارضی عمیق شکل میگیرد خصوصا در نظام تحت نفوذ سرمایهداری از سویی انواع و اقسام کالاها و خدمات و سرگرمیها تولید میشود که برای فروششان هر یک، کالا و خدمات خود را مترادف شادی و لذت معنا میکنند و بر ذهن مخاطب تاثیر میگذارند و از سوی دیگر سرمایههای مادی و زمانی و فکری انسانها و مخاطبانشان را به خود مشغول میکنند و همهی اینها ابزاری میشوند برای دور شدن انسان از آرامش و لذات واقعی و البته از آن سو در صورت استفاده درست میتواند موجب فهم و احساسات مثبت شود و انسان را به لذات عمیقتر رهنمون گردد .
پس به هر حال یکی از خیانتهای بزرگ به انسان این است که لذت و شادی او را در همین لذات سطحی تعریف کنید و برنامهسازان و برنامهریزان فرهنگی باید متوجه این خطای استراتژیک باشند که نه با نوع برنامهها و سرگرمیها و نه با وزن و کثرتدهی به نوعی از شادی و بی توجهی و یا کم توجهی به سطح دیگر ، جامعه را در پیدا کردن تعادل در بین این دو سطح دچار مشکل نسازند و در همین جاست که یکی از ضعفهای نظام فرهنگی جامعه ما نمایان میشود و آن در تعریف و ارائه و تبلیغ شادی در نقطه تعادل و بدون افراط و تفریط ما بین این دو سطح است. که پرداختن افراط گونه به هر یک و بی توجهی به دیگری اثرات بدی را برای جامعه دارد فلذا ما در متون دینی میبینیم که بر هر دو سطح اشاره شده و مورد سفارش قرار گرفتهاند.
بسیاری از برنامههای طنز و شاد تلویزیون چه در برنامه های مربوط به کودکان و چه بزرگسالان که بسیاری از برنامههای پربیننده صدا و سیما را نیز تشکیل میدهند، با تمام نکات مثبتی که دارد اما متاسفانه به شکل بسیار عمیقی البته احتمالا ناخواسته در جهت قلب معنای شادی گام برمیدارد و در بلند مدت بر خلاف خواست سازندگانش نه تنها باعث شادتر شدن جامعه نمیگردد بلکه آن را کسلتر و افسردهتر میگرداند. استفاده این برنامهها از انواع شوخیهای سطحی، خندههای مصنوعی و ماسکی ، انواع موسیقیهای ریتمیک و همخوانی و حرکات حاضرین استدیو و بسیاری از صحبتهای مجریان و میهمانان و انواع لودگیهایی که صورت میگیرد تا با ایجاد غافگیری و یا تزریق هیجانی برای چند ثانیهای هم که شده لبخند بر لب بینندگان بیاوردند و محیط را پر سر و صدا و شاد نشان دهد و اینها همه و همه میتوانند به صورت کاملا ناخداگاه شادی را برای مخاطب همین خنده صورت و خندیدن لب معنا کنند و مخاطب را از توجه به شادیها و لذات عمیقتر بازدارند و هرچند ممکن است خندهای گذری بر لب او بیاورند اما از آنجا که لذت آن خنده سطحی و آنی است و از سوی دیگر خندههای عمیقتر را از او پنهان داشته و در نتیجه سلب شدهاند. همین امر باعث افسردگی و خمودگی جامعه در طول زمان میگردد.
گر چه من خود ز عدم دلخوش و خندان زادم
عشق آموخت مرا شکل دگر خندیدن
نقد محمد رضا زائری در برنامه خندوانه:
شادی عمیق (علیرضا پناهیان):
منبع مقاله : پایگاه تحلیلی رسانه انقلاب (http://resanehenghelab.com)
در حکمت و عرفان، انسان را دو گونه لبخند و شادی است. خنده ظاهر و صورت که زودگذر و کم اثر است و ممکن است بر اثر ناملایمات گوناگون محو و نابود شود و لبخند درون که بر آمده از بینش است و ماندگار و سختی و ناملایمت روزگار کمتر تاثیری برآن دارد. هر چند که ما بین این دو لبخند رابطهای است و هر یک میتواند موجب دیگری گردد اما سطح لذت و قدرت مداومت هر یک متفاوت است.
نکتهای که در اینجا هست این است که گرچه ممکن است شادی و بهجت روحی و لذت درونی بروز در وجه و صورت فرد داشته باشد؛ اما خندیدن بیش اندازه در صورت و ظاهر نمیتواند موجب شادی و لذت ماندگار درونی گردد. و حتی در نقطهی مقابل پرداختن بیش از حد به لذات و شادیهای سطحی انسان را از رسیدن به بهجت درونی که لازمهاش معنا و تلاش عملی برای درونی کردن این معنا است، باز میدارد. لذا در دستورات ادیان مختلف عبادت و دوری از لهو (بیهوده) و لعب که در ظاهر با لذت منافات دارد، در واقع رسیدن به عمق بیشتری از لذات را ممکن میسازد و همان طور که لذت و عمق این شادی بیشتر است برای دستیابی به آن نیاز به تلاشی بیشتر نیز داریم. و ذکر این نکته لازم است که چون روح انسان برای افقهای دورتر و ظرفیتهای بیشتر خلق شده است هیچگاه شادی و سرخوشی حقیقی خود را به تامه در شادی سطحی و هیجانی نمییابد و به آرامش نمیرسد و باز خود را سرگرم تر میکند و ممکن است به دور باطلی بیپایان افتد.
البته جای صحبت در مقایسه این دو سطح از شادی بسیار است اما مجالش در این مقاله کوتاه نیست ولی تنها به این نکته اشاره میکنیم که شادی سطحی، در هیجان درد را که لازمه زندگی انسان است موقتا فراموش میکند و شادی عمیق، در معنا درد را از بین میبرد.
لذا میتوان به این نکته رسید که دسترسی به ابزارهای شاد کننده مانند انواع سرگرمیها و سطح مالی بالاتر در کشورهای مختلف الزاما باعث شادتر بودن مردم آن سرزمین نمیشود. بلکه بالاتر از اینها نوع نگاه و فهم ما نسبت به جهان است که شادی و لذت ما را تعیین میکند. جرج آکرلف استاد دانسگاه برکلی در نوشته خود بر کتاب شادی در اطراف جهان میگوید: ((بسیاری از ما چگونگی زندگی در افغانستان را نمیتوانیم تصور کنیم. اما افغانها حداقل از متوسط جهانی کمی خوشحالتر هستند. آنها انسانها رادر هر کجای جهان دوست دارند، آنها بسیار نسبت به شرایط مختلف سازگار هستند و در بدترین لحظات لبخند به لب دارند پول ممکن است کمی تفاوت ایجاد کند آما همه چیز نیست.))
حال اگر با این نگاه به فضای سیاستگذاری فرهنگی یک جامعه نگاه کنیم ما باید چنین فهمی را به مخاطب خود بدهیم تا متوجه این دو سطح شادی باشد و با وجود اینکه انواع و اقسام تفریحات و سرگرمیها را برای او فراهم میآوریم تا بتواند بر اساس نیاز و سلیقه خود دست به انتخاب بزند اما او خود بداند که بیش از اندازه به این سرگرمیها نپردازد و معنای زندگی خویش و شادی اصیل خود را در آنها پیگیری نکند که در غیر این صورت هیچ گاه به آن سطح عمیق شادی و لذت درونی نمیرسد.
در همینجا است که تعارضی عمیق شکل میگیرد خصوصا در نظام تحت نفوذ سرمایهداری از سویی انواع و اقسام کالاها و خدمات و سرگرمیها تولید میشود که برای فروششان هر یک، کالا و خدمات خود را مترادف شادی و لذت معنا میکنند و بر ذهن مخاطب تاثیر میگذارند و از سوی دیگر سرمایههای مادی و زمانی و فکری انسانها و مخاطبانشان را به خود مشغول میکنند و همهی اینها ابزاری میشوند برای دور شدن انسان از آرامش و لذات واقعی و البته از آن سو در صورت استفاده درست میتواند موجب فهم و احساسات مثبت شود و انسان را به لذات عمیقتر رهنمون گردد .
پس به هر حال یکی از خیانتهای بزرگ به انسان این است که لذت و شادی او را در همین لذات سطحی تعریف کنید و برنامهسازان و برنامهریزان فرهنگی باید متوجه این خطای استراتژیک باشند که نه با نوع برنامهها و سرگرمیها و نه با وزن و کثرتدهی به نوعی از شادی و بی توجهی و یا کم توجهی به سطح دیگر ، جامعه را در پیدا کردن تعادل در بین این دو سطح دچار مشکل نسازند و در همین جاست که یکی از ضعفهای نظام فرهنگی جامعه ما نمایان میشود و آن در تعریف و ارائه و تبلیغ شادی در نقطه تعادل و بدون افراط و تفریط ما بین این دو سطح است. که پرداختن افراط گونه به هر یک و بی توجهی به دیگری اثرات بدی را برای جامعه دارد فلذا ما در متون دینی میبینیم که بر هر دو سطح اشاره شده و مورد سفارش قرار گرفتهاند.
بسیاری از برنامههای طنز و شاد تلویزیون چه در برنامه های مربوط به کودکان و چه بزرگسالان که بسیاری از برنامههای پربیننده صدا و سیما را نیز تشکیل میدهند، با تمام نکات مثبتی که دارد اما متاسفانه به شکل بسیار عمیقی البته احتمالا ناخواسته در جهت قلب معنای شادی گام برمیدارد و در بلند مدت بر خلاف خواست سازندگانش نه تنها باعث شادتر شدن جامعه نمیگردد بلکه آن را کسلتر و افسردهتر میگرداند. استفاده این برنامهها از انواع شوخیهای سطحی، خندههای مصنوعی و ماسکی ، انواع موسیقیهای ریتمیک و همخوانی و حرکات حاضرین استدیو و بسیاری از صحبتهای مجریان و میهمانان و انواع لودگیهایی که صورت میگیرد تا با ایجاد غافگیری و یا تزریق هیجانی برای چند ثانیهای هم که شده لبخند بر لب بینندگان بیاوردند و محیط را پر سر و صدا و شاد نشان دهد و اینها همه و همه میتوانند به صورت کاملا ناخداگاه شادی را برای مخاطب همین خنده صورت و خندیدن لب معنا کنند و مخاطب را از توجه به شادیها و لذات عمیقتر بازدارند و هرچند ممکن است خندهای گذری بر لب او بیاورند اما از آنجا که لذت آن خنده سطحی و آنی است و از سوی دیگر خندههای عمیقتر را از او پنهان داشته و در نتیجه سلب شدهاند. همین امر باعث افسردگی و خمودگی جامعه در طول زمان میگردد.
گر چه من خود ز عدم دلخوش و خندان زادم
عشق آموخت مرا شکل دگر خندیدن
نقد محمد رضا زائری در برنامه خندوانه:
شادی عمیق (علیرضا پناهیان):
منبع مقاله : پایگاه تحلیلی رسانه انقلاب (http://resanehenghelab.com)