کلمهي «دروا» به معني سرگشته و حيران است:
رهروان چون آفتاب آزاد و خندان رفتهاند *** من چرا چون ذره سرگردان و دروا مانده ام؟
دروائي يا هول و ولا در اصطلاح نمايشنامه و داستان به حالت بلاتکليفي و انتظاري گفته ميشود که خواننده نسبت به سرانجام داستان دُچار آن ميشود.
همچنان که پيرنگ داستان باز ميشود، خواننده يا تماشاگر نسبت به عاقبت حوادث کنجکاو ميشود و در حالت هول و ولا به سر ميبرد. همين حسّ دروائي و کنجکاوي سبب ميشود که نويسنده بتواند او را با قدرت تمام تا به آخر داستان بکشاند.
دروائي و هول و ولا به دو صورت در داستان به وجود ميآيد. يکي آنکه نويسنده راز سر به مهري را در داستان پيش بکشد، موقعيتي غير عادي که خواننده مشتاق تشريح و توضيح آن بشود، يا آنکه شخصيت و شخصيتهاي داستان، چه زن و چه مرد را در وضعيت دشواري قرار دهد به طوري که شخصيت ميان دو عمل، دو راه، بايد يکي را انتخاب کند و گاهي اين دو عمل و دو راه هر دو نامطلوب هم هست و انتخاب يکي از اين دو راه، توجه خواننده را بيشتر به خود جلب ميکند: مثلاً عاشق شدن «داش آکل» او را بر سر دو راهي قرار ميدهد، يکي اينکه سير عادي و قراردادي زندگيش را به هم بزند و دختر حاجي را به زني بگيرد و زندگي تازهاي را شروع کند يا همان طور که در داستان اتفاق ميافتد، از خودش و در نتيجه از عشقش بگذرد و به اصول سنتي و قراردادي لوطي گيري وفادار بماند.
در هر دو حال «داش آکل» نابود ميشود، در حالت اول «داش آکل» چون پشت پا به اصول جوانمردي و لوطي گري زده است ديگر نميتواند اسم خود را لوطي بگذارد و در واقع اين خصلت و آوازه در او ميميرد و او را تبديل به يکي از آدمهاي عادي و معمول جامعه ميکند، در حالت دوم با اينکه به اين خصلت وفادار ميماند اما از خودش ديگر چيزي نميماند.
عناصر داستان
در تراژديهاي يونان باستان نيز، که زمينهاي اساطيري و اعتقادي داشتهاند، حالت دروائي و هول و ولا نسبت به سرنوشت قهرمانان نمايشنامهها وجود داشته است. براي بسياري از تماشاگران آن روز نيز، شايد سرنوشت اوديپ، اورِست و آنتيگون ناشناخته بوده است. از اين رو به لحاظ همحسّي و علاقهاي که تماشاگران نسبت به سرانجام قهرمانان مورد علاقه شان داشتند، تا به اخر نمايشنامه را در حالت دروائي و هول و ولا دنبال ميکردند.
داد، سيما (1378)، فرهنگ اصطلاحات ادبي، تهران: مرواريد، چاپ چهارم.