توسعه ی موشک های بالستیک در جنگ سرد (2)
مترجم: حبیب الله علیخانی
منبع:راسخون
منبع:راسخون
مهندسین Convair از V-2 به عنوان یک نقطه ی برای شروع مطالعه بر روی توسعه ی موشک ها و بار مؤثر، استفاده کردند. نتایج پروژه ی MX-774 شامل طراحی مجدد V-2 با استفاده از بخش های راکتی برای نگهداری سوخت به جای استفاده از تانک های سوخت مجزا بود که موجب افزایش استفاده از نیتروژن با فشار بالا در داخل موشک بود. این استفاده موجب کاهش میزان تراشکاری مورد نیاز، تمرکز بر روی ورود مجدد سری جنگی به جو به جای استفاده از کل موشک و شناسایی موتورهای راکت چرخشی برای کنترل جهتی بهتر و حذف باله ها و کاهش دراگ ایرودینامیک بود.
بدبختانه، کاهش بودجه موجب تخریب پروژه شد. موشک های کروز، که با استفاده از لیفت ایرودینامیک کار می کردند، به نظر راه سریع تری برای معرفی یک سیستم حمله ای بین قاره ای بود. این موشک ها، ورژنی دوربردتر از V-1 بودند. عملیات های موشکی مؤثر هنوز هم ملاحظات فنی قابل توجهی را پیش روی داشتند. سوخت، هدایت، پیشرانش، کاهش وزن، و سایر موضوعات، موجب شد تا پروژه ی MX-774 کنسل شود. قرارداد Convair بر این تصریح داشت که مطالعه ی این سلاح، در واقع سیستم هدایتی را مورد بررسی قرار می دهد که بتواند سری جنگی به اندازه ی 1.5 کیلومتر، حمل کند. این اندازه، اندازه ی واقعی سلاح اتمی بود و دقت مشابه موشک V-2 در نظر گرفته شد. موشک ممکن بود نتواند اهداف نظامی را با دقت مناسب، تخریب کند. مزیت های فنی موجود در سلاح های هسته ای موجب افزایش بازده موشک های بالستیک و یا کاهش در وزن موشک شد. شرکت ها به طور مستقل تحقیقت خود در زمینه ی این مشکل ها را ادامه دادند.
پرسنل علمی سری پاداش ها دریافت می کردند. ایالات متحده ی آمریکا بر متخصصین و مهندسین آلمانی که دستگیر کرده بود، تکیه داشت. نیروی هوایی آمریکا و در واقع AAF که حالت قدیمی این سازمان بود، به Dornberger اجازه داد تا در طراحی بیشتر موشک ها و همچنین ساخت کارخانه ها، کمک کند. در اسناد پروژه ها، این گفته شده است که متخصصین و مهندسین آلمانی موجب توسعه ی موشک ها شده اند. Von Braun برای کار به ارتش آمریکا پیوست. او و 120 پرسنل آلمانی بر روی تحقیق V-2 و تولید موشک های با ارتفاع بلندتر، مشغول شدند. به طور مشابه، نیروی دریایی آمریکا نیز به زودی در تمام برنامه های موشکی خود، به صنایع خصوصی اتکا کرد و قراردادهای متعددی با این صنایع بست. این فعالیت ها، موجب تقویت رقابت ایده ها شد اما موجب ایجاد نسخه های گران قیمتی شد.
برخی از مسائل، هنوز هم پاسخ داده نشده بودند. هر کس که موشک های بالستیک می ساخت، مزیت های را به این سامانه افزود. AAF در خط مقدم نیروهای زمینی موجب تولید موشک های هدایت شونده شد. این مسئله زمانی رخ داده که این بخش، تحت نظارت وزارتخانه ی جنگ بود. پرسنل AAF مسئول تمام موشک های هدایت شونده ای بودند که برای ارتش ساخته می شد. به هر حال، تمام این مسائل زمانی تغییر کرد که نیروی هوایی بر اساس قرارداد امنیتی ملی 1947، مستقل شد.
حال، نیروی هوایی آمریکا تنها مسئول توسعه ی موشک های خودش بود و دیگری مسئولیتی در قبال نقش ارتش و مأموریت های این سازمان، نداشت. بسیاری از منتقدین استدلال می کنند که یک نقش از این سیستم ها، در میدان دید ارتش، نمود داشت. رهبری ارتش هر موشک هدایت شونده ای را که از زمین پرتاب می شد، در حیطه ی مسئولیتش، در نظر می گرفت. آنها اعتقاد داشتند که این سلاح ها، چیزی بیش تر از یک توسعه در زمینه ی توپخانه ی دور برد، نیست. رهبری نیروی هوایی آمریکا بر این اعتقاد بود که نقش انجام بمباران استراتژیک، با اجازه دادن به ارتش آمریکا برای داشتن مسئولیت موشک ها، کم رنگ می شود. در عوض، آنها از این مسئله حمایت می کردند که این سازمان و نیروی دریایی آمریکا، باید هواپیماهای رباتی توسعه دهد و تمام سه سرویس موشک های هدایت شونده ای تولید کنند که شامل موشک های بالستیک نیز می شود.
تعیین این مسئله که کدام سرویس موشک ها را بسازد، یک نقطه ی مجادله ی جدی بود و سال ها مسئله آفرین شد. در شروع مدیریت آیزنهاور در ژانویه ی 1953، شرایط به طور قابل توجهی تغییر کرد. شوروی سابق یک بمب اتمی را در اگوست 1949 آزمایش کرد. این کشور یک جنگ خونین سه ساله با کره داشت که موجب بروز جنگ سرد شد. کمیسیون انرژی اتمی به طور موفقیت آمیزی اندازه ی بمب های هسته ای و بازده آنها را کاهش داد و چندین پیشرفت تکنولوژیکی موجب شد تا تولید موشک های بالستیک قاره پیما ممکن شود. جنگ کره نشان داد که قدرت کمونیستی در تقابل مستقیم با ایالات متحده ی آمریکا، متمایل به خون ریزی است. قبلا نیروهای شوروی از برلین خارج شده بودند و اقدامات نظامی انجام داده بودند که موجب موجب ده بود تا در 12 می 1949، کمونیست ها عقب نشینی کنند. تهدیدات و اهداف استراتژیک در طی اوایل سال های دهه ی 1950، تغییر کرد و ایالات متحده ی آمریکا نیاز به تقویت نیروهای نظامی خود را تشخیص داد.
دغدغه های فنی هنوز هم آفتی برای طرفداران وسایل موشک های بالستیک قاره پیما (ICBM) بود. به هر حال، کاهش اندازه ی سلاح های ترموهسته ای، قابل توجه بود. یک سلاح ترموهسته ای، توسعه یافت که موجب کاهش وزن سلاح های هسته ای شد. یک سلاح ترموهسته ای، توسعه یافت که موجب افزایش بازده شد و ویژگی های آن با موشک اطلس، تطابق داشت. این سلاح در مقایسه با سایر بمب های اتمی شکافت هسته ای مورد استفاده در بمباران هسته ای هیروشیما و ناکازاکی، قدرتمند تر بود و اثرات آن در حد مگاتن TNT بود. این تخریب با استفاده از سلاح های هزار تنی، ایجاد می شد. آزمون های هسته ای انجام شده بر روی بمب هیدروژنی به طور موفقیت آمیز در یک نوامبر 1952 انجام شد. این سلاح می توانست وزنی در حدود 1500 تا 3000 پوند (680 تا 1760 کیلوگرم) داشته باشد.
این مزیت فنی در واقع یک مشکل کلیدی را برطرف کرد. در واقع موشک ساخته شده در پروژه ی MX-774 حال می توانست یک سری جنگی یک مگاتنی را با یک برد مناسب، حمل کند. دقت مورد توجه قرار گرفت. بهبود دقت هزینه بر و مشکل بود. کمیسیون انرژی اتمی حال می توانست سلاح های ترموهسته ای بزرگتری ایجاد کند که بازدهی دو تا سه مگاتنی داشتند. در این حالت وزن به اندازه ی کافی کاهش داده شد تا بدین صورت بتوان از ورژن های کوچکتر Hiroc که موشک اطلس نامیده می شود، استفاده شود. افسران نیروی هوایی که در Convair کار می کردند، این جنبه را به خوبی مورد بررسی قرار دادند و توسعه ی این سامانه را در سال 1951 شروع کردند. به جای زدن موشک بر روی هدف، سیستم هدایت موشک تنها در فاصله ای 5 مایلی با استفاده از وسایل ترموهسته ای، باید کار کند.
رئیس جمهور آیزنهاور یک دستورالعمل بررسی تمام سلاح ها را داد که سلاح های بالستیک نیز از این جمله محسوب می شدند. کمیته هایی بررسی مأموریت سرویس های مختلف و تهدیدهای شوروی سابق را مورد بررسی قرار دادند. محققین و مهندسین روسی بعد از جنگ جهانی دوم، شروع به انجام برنامه های موشک های هدایت شونده شدند و منابع اطلاعاتی گفتند که آنها از ایالات متحده، جلوترند. از این مهم تر، در اگوست 1953، موسکو به طور موفقیت آمیز بمب هیدروژنی خود را آزمایش کرد. حرکت از موشک های دفاعی مانند موشک های هوا به هوا یا سطح به هوا، موجب متوقف شدن کار بر روی موشک های بالستیک، نشد. ارتش آمریکا به von Braun و سایر متخصصین آلمانی اجازه داد تا کارهای خود را بر روی V-2 تکمیل کنند. هدف تولید موشکی بود که بتواند به هدفی در فاصله ی 322 کیلومتری از خود، برخورد کند و بتوان آن را با سری هسته ای، تجهیز کرد. طرفداران ارتش، ارتش را برای ساخت موشک های جدیدی با بردی بیش از 2400 کیلومتر، تحت فشار قرار دادند.
ایالات متحده به حالت توازن رسیده بود و بودجه های مناسبی برای توسعه ی وسایل تحویل دهنده ی موشک های هسته ای، در نظر گرفته شد. هنوز هم آیزنهاور بر این اعتقاد بود که ایالات متحده، دارای ظرفیت استراتژیک اعمال نیرو بر شوروی سایق و در ارتباط با این سیستم ها را دارد. رقابت نظامی هنوز هم در اوج خود بود. به هر حال، نیروی هوایی آمریکا تنها به موشک های اطلس پیشنهاد شده، بسنده نکرد. در حقیقت، رهبری نیروی هوایی توسعه های هم ترازی را بر روی سایر سیستم های موشکی موشک های بالستیک قاره پیما انجام داد.
اطلس در حقیقت اولین نسل از موشک های بالستیک دور برد است. با توسعه ی سیستم های موجود، تیتان (Titan) شروع به توسعه و جایگزینی با اطلس شد. این موشک نشاندهنده ی پیشرفت های موجود در زمینه ی تکنولوژی موشک های بالستیک می باشد. به طور مشابه، وقتی ارتش نقش خود در توسعه ی IRBM را گسترش داد، نوعی موشک IRBM به نام ژوپیتر (Jupiter) توسعه یافت. این نوع از موشک ها، یک موشک کوتاه برد بود. توسعه ی یک موشک کوتاه برد ممکن است موجب کاهش بودجه های تحقیقاتی بر روی موشک های اطلس و تیتان شود. علاوه بر این، اگر نیروی هوایی بتواند یک موشک های بالستیک قاره پیما بسازد، مطمئناً این نیرو می تواند IRBM کوچکتر نیز بسازد. منتقدین IRBM همچنین این استدلال را می کردند حمایت یک چنین نیرویی، یک کار مشکل است زیرا گستره ی این موشک ها، نشان می دهد که IRBM ها در کشورهای خارجی مستقر می شوند. اگر چه نیروی هوایی و ارتش می توانستند IRBM را در آلاسکا مستقر کنند و بتوانند بخش هایی از شوروی سابق (بیشتر کارخانه ها که در واقع اساس اروپایی نامیده می شود) را مورد تهاجم قرار دهند. مستقر کردن موشک در اروپا، مشکلات دیگری همچون کاهش زمان اعمال حمله و نتایج زمانی دیگر، را به همراه داشته باشد. IRBM ها به نظر تنها یک راه حل موقت برای مسئله ی دور برد، تلقی می شوند.
از سال 1953، رئیس جمهور، وزیر دفاع و نیروی هوایی، چندین کمیته برای بررسی مسائل پیرامون توسعه ی موشک های بالستیک، تشکیل دادند. این کمیته ها، بیشتر در واقع بر ارجعیت موشک های بالستیکی، تأکید داشتند اما آنها نتوانستند مشکلات اساسی موجود را در زمان ساخت سیستم های IRBM و IRBM را حل کنند. در 14 فوریه ی 1955، پنل ظرفیت های تکنولوژیکی مربوط به کمیته ی مشاوره ی علمی رئیس جمهور بوسیله ی James R. Killian تشکیل شد. این کمیته یافته ها و مواردی را که در زمینه ی امنیت ایالات متحده بود، به ریاست جمهوری اعلام کرد. این فرد به رئیس جمهور پیشنهاد کرد که توسعه ی موشک های بالستیک را به عنوان یک اولویت ملی در نظر بگیرد.
وابستگی اولیه ی نیروی هوایی به بمب افکن ها، یکی از چالش های موجود می باشد. منابع اطلاعاتی در این زمینه گفته اند که شوروی شروع به ساخت سیستم های دفاع هوایی پیشرفته ای کرده است که حاوی توپخانه ضد هوایی، رهگیرها و سایر سیستم ها می باشد و می تواند پرواز بمب افکن ها را با مشکل روبرو کند. در می 1955، رژه ای در موسکو انجا شد و شوروی تولید بمب افکن های استراتژیکی را آشکار کرد که MYA-4 Bison نامیده شد. نمونه ی آزمایشی این بمب افکن یکسال پیش از تولید انبوه آن، نشان داده شد. این رژه ی هوایی رهبران نظامی آمریکا را به شوک فرو برد. اگر شوروی تولید بمب افکن های را ارتقا داده است، چه چیزهای پیشرفته ی دیگری این کشور دارد؟
در نهایت آیزنهاور این موضوع را با پذیرفتن پیشنهادات کمیته ی Killian و شورای امنیت ملی برای توسعه ی IRBM های قبلی و جدید، حل کرد. در سپتامبر 1955، رئیس جمهور برنامه ی موشک های بالستیک را جزء اولویت های وزارت دفاع قرار داد. ارتش و نیروی دریایی نیز مسئولیت توسعه ی ژوپیتر را بر عهده گرفتند. نیروی دریایی، موشکی را می خواست که برای کاربردهای دریایی، مناسب باشد. به صورت پیش فرض، نیروی هوایی موشک های موشک های بالستیک قاره پیما خواهد ساخت زیرا آنها برنامه ای در زمینه ی توسعه ی سریع و تولید این محصولات، داشتند. علاوه بر این، رهبران ارتش علاقه ی بیشتری در زمینه ی موشک هایی داشتند که برای حمایت های تاکتیکی، استفاده می شوند بنابراین به IRBM بیشتر از موشک های بالستیک قاره پیما توجه شد. در 26 نوامبر 1956، ستیزه ی بین یگان ها، موجب شد تا وزیر دفاع، چارلز ویلسون مسئولیت های موشکی جدیدی را محول کند. ارتش محدود به موشکل هایی شد که برد آنها کمتر از 200 مایل بود. نیروی هوایی مسئولیت IRBM را بر عهده گرفت و در حقیقت بر روی ژوپیتر و Thor کار کردند. نیروی دریایی نیز می توانست IRBM برای استفاده در عملیات های موجود در کشتی ها، توسعه دهد.
ادامه دارد...
منبع مقاله :
Thunder over the horizon/ Clayton K.S. Chun
استفاده از مطالب این مقاله، با ذکر منبع راسخون، بلامانع می باشد.
بدبختانه، کاهش بودجه موجب تخریب پروژه شد. موشک های کروز، که با استفاده از لیفت ایرودینامیک کار می کردند، به نظر راه سریع تری برای معرفی یک سیستم حمله ای بین قاره ای بود. این موشک ها، ورژنی دوربردتر از V-1 بودند. عملیات های موشکی مؤثر هنوز هم ملاحظات فنی قابل توجهی را پیش روی داشتند. سوخت، هدایت، پیشرانش، کاهش وزن، و سایر موضوعات، موجب شد تا پروژه ی MX-774 کنسل شود. قرارداد Convair بر این تصریح داشت که مطالعه ی این سلاح، در واقع سیستم هدایتی را مورد بررسی قرار می دهد که بتواند سری جنگی به اندازه ی 1.5 کیلومتر، حمل کند. این اندازه، اندازه ی واقعی سلاح اتمی بود و دقت مشابه موشک V-2 در نظر گرفته شد. موشک ممکن بود نتواند اهداف نظامی را با دقت مناسب، تخریب کند. مزیت های فنی موجود در سلاح های هسته ای موجب افزایش بازده موشک های بالستیک و یا کاهش در وزن موشک شد. شرکت ها به طور مستقل تحقیقت خود در زمینه ی این مشکل ها را ادامه دادند.
پرسنل علمی سری پاداش ها دریافت می کردند. ایالات متحده ی آمریکا بر متخصصین و مهندسین آلمانی که دستگیر کرده بود، تکیه داشت. نیروی هوایی آمریکا و در واقع AAF که حالت قدیمی این سازمان بود، به Dornberger اجازه داد تا در طراحی بیشتر موشک ها و همچنین ساخت کارخانه ها، کمک کند. در اسناد پروژه ها، این گفته شده است که متخصصین و مهندسین آلمانی موجب توسعه ی موشک ها شده اند. Von Braun برای کار به ارتش آمریکا پیوست. او و 120 پرسنل آلمانی بر روی تحقیق V-2 و تولید موشک های با ارتفاع بلندتر، مشغول شدند. به طور مشابه، نیروی دریایی آمریکا نیز به زودی در تمام برنامه های موشکی خود، به صنایع خصوصی اتکا کرد و قراردادهای متعددی با این صنایع بست. این فعالیت ها، موجب تقویت رقابت ایده ها شد اما موجب ایجاد نسخه های گران قیمتی شد.
برخی از مسائل، هنوز هم پاسخ داده نشده بودند. هر کس که موشک های بالستیک می ساخت، مزیت های را به این سامانه افزود. AAF در خط مقدم نیروهای زمینی موجب تولید موشک های هدایت شونده شد. این مسئله زمانی رخ داده که این بخش، تحت نظارت وزارتخانه ی جنگ بود. پرسنل AAF مسئول تمام موشک های هدایت شونده ای بودند که برای ارتش ساخته می شد. به هر حال، تمام این مسائل زمانی تغییر کرد که نیروی هوایی بر اساس قرارداد امنیتی ملی 1947، مستقل شد.
حال، نیروی هوایی آمریکا تنها مسئول توسعه ی موشک های خودش بود و دیگری مسئولیتی در قبال نقش ارتش و مأموریت های این سازمان، نداشت. بسیاری از منتقدین استدلال می کنند که یک نقش از این سیستم ها، در میدان دید ارتش، نمود داشت. رهبری ارتش هر موشک هدایت شونده ای را که از زمین پرتاب می شد، در حیطه ی مسئولیتش، در نظر می گرفت. آنها اعتقاد داشتند که این سلاح ها، چیزی بیش تر از یک توسعه در زمینه ی توپخانه ی دور برد، نیست. رهبری نیروی هوایی آمریکا بر این اعتقاد بود که نقش انجام بمباران استراتژیک، با اجازه دادن به ارتش آمریکا برای داشتن مسئولیت موشک ها، کم رنگ می شود. در عوض، آنها از این مسئله حمایت می کردند که این سازمان و نیروی دریایی آمریکا، باید هواپیماهای رباتی توسعه دهد و تمام سه سرویس موشک های هدایت شونده ای تولید کنند که شامل موشک های بالستیک نیز می شود.
تعیین این مسئله که کدام سرویس موشک ها را بسازد، یک نقطه ی مجادله ی جدی بود و سال ها مسئله آفرین شد. در شروع مدیریت آیزنهاور در ژانویه ی 1953، شرایط به طور قابل توجهی تغییر کرد. شوروی سابق یک بمب اتمی را در اگوست 1949 آزمایش کرد. این کشور یک جنگ خونین سه ساله با کره داشت که موجب بروز جنگ سرد شد. کمیسیون انرژی اتمی به طور موفقیت آمیزی اندازه ی بمب های هسته ای و بازده آنها را کاهش داد و چندین پیشرفت تکنولوژیکی موجب شد تا تولید موشک های بالستیک قاره پیما ممکن شود. جنگ کره نشان داد که قدرت کمونیستی در تقابل مستقیم با ایالات متحده ی آمریکا، متمایل به خون ریزی است. قبلا نیروهای شوروی از برلین خارج شده بودند و اقدامات نظامی انجام داده بودند که موجب موجب ده بود تا در 12 می 1949، کمونیست ها عقب نشینی کنند. تهدیدات و اهداف استراتژیک در طی اوایل سال های دهه ی 1950، تغییر کرد و ایالات متحده ی آمریکا نیاز به تقویت نیروهای نظامی خود را تشخیص داد.
دغدغه های فنی هنوز هم آفتی برای طرفداران وسایل موشک های بالستیک قاره پیما (ICBM) بود. به هر حال، کاهش اندازه ی سلاح های ترموهسته ای، قابل توجه بود. یک سلاح ترموهسته ای، توسعه یافت که موجب کاهش وزن سلاح های هسته ای شد. یک سلاح ترموهسته ای، توسعه یافت که موجب افزایش بازده شد و ویژگی های آن با موشک اطلس، تطابق داشت. این سلاح در مقایسه با سایر بمب های اتمی شکافت هسته ای مورد استفاده در بمباران هسته ای هیروشیما و ناکازاکی، قدرتمند تر بود و اثرات آن در حد مگاتن TNT بود. این تخریب با استفاده از سلاح های هزار تنی، ایجاد می شد. آزمون های هسته ای انجام شده بر روی بمب هیدروژنی به طور موفقیت آمیز در یک نوامبر 1952 انجام شد. این سلاح می توانست وزنی در حدود 1500 تا 3000 پوند (680 تا 1760 کیلوگرم) داشته باشد.
این مزیت فنی در واقع یک مشکل کلیدی را برطرف کرد. در واقع موشک ساخته شده در پروژه ی MX-774 حال می توانست یک سری جنگی یک مگاتنی را با یک برد مناسب، حمل کند. دقت مورد توجه قرار گرفت. بهبود دقت هزینه بر و مشکل بود. کمیسیون انرژی اتمی حال می توانست سلاح های ترموهسته ای بزرگتری ایجاد کند که بازدهی دو تا سه مگاتنی داشتند. در این حالت وزن به اندازه ی کافی کاهش داده شد تا بدین صورت بتوان از ورژن های کوچکتر Hiroc که موشک اطلس نامیده می شود، استفاده شود. افسران نیروی هوایی که در Convair کار می کردند، این جنبه را به خوبی مورد بررسی قرار دادند و توسعه ی این سامانه را در سال 1951 شروع کردند. به جای زدن موشک بر روی هدف، سیستم هدایت موشک تنها در فاصله ای 5 مایلی با استفاده از وسایل ترموهسته ای، باید کار کند.
رئیس جمهور آیزنهاور یک دستورالعمل بررسی تمام سلاح ها را داد که سلاح های بالستیک نیز از این جمله محسوب می شدند. کمیته هایی بررسی مأموریت سرویس های مختلف و تهدیدهای شوروی سابق را مورد بررسی قرار دادند. محققین و مهندسین روسی بعد از جنگ جهانی دوم، شروع به انجام برنامه های موشک های هدایت شونده شدند و منابع اطلاعاتی گفتند که آنها از ایالات متحده، جلوترند. از این مهم تر، در اگوست 1953، موسکو به طور موفقیت آمیز بمب هیدروژنی خود را آزمایش کرد. حرکت از موشک های دفاعی مانند موشک های هوا به هوا یا سطح به هوا، موجب متوقف شدن کار بر روی موشک های بالستیک، نشد. ارتش آمریکا به von Braun و سایر متخصصین آلمانی اجازه داد تا کارهای خود را بر روی V-2 تکمیل کنند. هدف تولید موشکی بود که بتواند به هدفی در فاصله ی 322 کیلومتری از خود، برخورد کند و بتوان آن را با سری هسته ای، تجهیز کرد. طرفداران ارتش، ارتش را برای ساخت موشک های جدیدی با بردی بیش از 2400 کیلومتر، تحت فشار قرار دادند.
ایالات متحده به حالت توازن رسیده بود و بودجه های مناسبی برای توسعه ی وسایل تحویل دهنده ی موشک های هسته ای، در نظر گرفته شد. هنوز هم آیزنهاور بر این اعتقاد بود که ایالات متحده، دارای ظرفیت استراتژیک اعمال نیرو بر شوروی سایق و در ارتباط با این سیستم ها را دارد. رقابت نظامی هنوز هم در اوج خود بود. به هر حال، نیروی هوایی آمریکا تنها به موشک های اطلس پیشنهاد شده، بسنده نکرد. در حقیقت، رهبری نیروی هوایی توسعه های هم ترازی را بر روی سایر سیستم های موشکی موشک های بالستیک قاره پیما انجام داد.
اطلس در حقیقت اولین نسل از موشک های بالستیک دور برد است. با توسعه ی سیستم های موجود، تیتان (Titan) شروع به توسعه و جایگزینی با اطلس شد. این موشک نشاندهنده ی پیشرفت های موجود در زمینه ی تکنولوژی موشک های بالستیک می باشد. به طور مشابه، وقتی ارتش نقش خود در توسعه ی IRBM را گسترش داد، نوعی موشک IRBM به نام ژوپیتر (Jupiter) توسعه یافت. این نوع از موشک ها، یک موشک کوتاه برد بود. توسعه ی یک موشک کوتاه برد ممکن است موجب کاهش بودجه های تحقیقاتی بر روی موشک های اطلس و تیتان شود. علاوه بر این، اگر نیروی هوایی بتواند یک موشک های بالستیک قاره پیما بسازد، مطمئناً این نیرو می تواند IRBM کوچکتر نیز بسازد. منتقدین IRBM همچنین این استدلال را می کردند حمایت یک چنین نیرویی، یک کار مشکل است زیرا گستره ی این موشک ها، نشان می دهد که IRBM ها در کشورهای خارجی مستقر می شوند. اگر چه نیروی هوایی و ارتش می توانستند IRBM را در آلاسکا مستقر کنند و بتوانند بخش هایی از شوروی سابق (بیشتر کارخانه ها که در واقع اساس اروپایی نامیده می شود) را مورد تهاجم قرار دهند. مستقر کردن موشک در اروپا، مشکلات دیگری همچون کاهش زمان اعمال حمله و نتایج زمانی دیگر، را به همراه داشته باشد. IRBM ها به نظر تنها یک راه حل موقت برای مسئله ی دور برد، تلقی می شوند.
از سال 1953، رئیس جمهور، وزیر دفاع و نیروی هوایی، چندین کمیته برای بررسی مسائل پیرامون توسعه ی موشک های بالستیک، تشکیل دادند. این کمیته ها، بیشتر در واقع بر ارجعیت موشک های بالستیکی، تأکید داشتند اما آنها نتوانستند مشکلات اساسی موجود را در زمان ساخت سیستم های IRBM و IRBM را حل کنند. در 14 فوریه ی 1955، پنل ظرفیت های تکنولوژیکی مربوط به کمیته ی مشاوره ی علمی رئیس جمهور بوسیله ی James R. Killian تشکیل شد. این کمیته یافته ها و مواردی را که در زمینه ی امنیت ایالات متحده بود، به ریاست جمهوری اعلام کرد. این فرد به رئیس جمهور پیشنهاد کرد که توسعه ی موشک های بالستیک را به عنوان یک اولویت ملی در نظر بگیرد.
وابستگی اولیه ی نیروی هوایی به بمب افکن ها، یکی از چالش های موجود می باشد. منابع اطلاعاتی در این زمینه گفته اند که شوروی شروع به ساخت سیستم های دفاع هوایی پیشرفته ای کرده است که حاوی توپخانه ضد هوایی، رهگیرها و سایر سیستم ها می باشد و می تواند پرواز بمب افکن ها را با مشکل روبرو کند. در می 1955، رژه ای در موسکو انجا شد و شوروی تولید بمب افکن های استراتژیکی را آشکار کرد که MYA-4 Bison نامیده شد. نمونه ی آزمایشی این بمب افکن یکسال پیش از تولید انبوه آن، نشان داده شد. این رژه ی هوایی رهبران نظامی آمریکا را به شوک فرو برد. اگر شوروی تولید بمب افکن های را ارتقا داده است، چه چیزهای پیشرفته ی دیگری این کشور دارد؟
در نهایت آیزنهاور این موضوع را با پذیرفتن پیشنهادات کمیته ی Killian و شورای امنیت ملی برای توسعه ی IRBM های قبلی و جدید، حل کرد. در سپتامبر 1955، رئیس جمهور برنامه ی موشک های بالستیک را جزء اولویت های وزارت دفاع قرار داد. ارتش و نیروی دریایی نیز مسئولیت توسعه ی ژوپیتر را بر عهده گرفتند. نیروی دریایی، موشکی را می خواست که برای کاربردهای دریایی، مناسب باشد. به صورت پیش فرض، نیروی هوایی موشک های موشک های بالستیک قاره پیما خواهد ساخت زیرا آنها برنامه ای در زمینه ی توسعه ی سریع و تولید این محصولات، داشتند. علاوه بر این، رهبران ارتش علاقه ی بیشتری در زمینه ی موشک هایی داشتند که برای حمایت های تاکتیکی، استفاده می شوند بنابراین به IRBM بیشتر از موشک های بالستیک قاره پیما توجه شد. در 26 نوامبر 1956، ستیزه ی بین یگان ها، موجب شد تا وزیر دفاع، چارلز ویلسون مسئولیت های موشکی جدیدی را محول کند. ارتش محدود به موشکل هایی شد که برد آنها کمتر از 200 مایل بود. نیروی هوایی مسئولیت IRBM را بر عهده گرفت و در حقیقت بر روی ژوپیتر و Thor کار کردند. نیروی دریایی نیز می توانست IRBM برای استفاده در عملیات های موجود در کشتی ها، توسعه دهد.
ادامه دارد...
منبع مقاله :
Thunder over the horizon/ Clayton K.S. Chun
استفاده از مطالب این مقاله، با ذکر منبع راسخون، بلامانع می باشد.