مترجم: حبیب الله علیخانی
منبع:راسخون
منبع:راسخون
موشک های بالستیک به عنوان یک اولویت ملی
بسته به علایق موجود در فعالیت های نظامی شوروی، رئیس جمهور آمریکا هنوز هم به کاهش هزینه های دفاعی، اعتقاد داشت. آیزنهاور می خواست که جنگ کره به پایان برسد و میزان هزینه های نظامی، کاهش یابد و بدین صورت اقتصاد احیا شود. برخی از منتقدین گفته اند که ما نباید در نزاع های دور دست شرکت کنیم. در حقیقت سیاست تلافی عظیم رشد کرد. ابتدا این سیاست بوسیله ی دریاسالار آرتور وورد رادفورد، رئیس ستاد مشترک ارتش در ژانویه ی 1954 و سپس بوسیله ی وزیر امور خارجه جان فوستر دالس در سال 1955. این سیاست در واقع شامل تهدید به حملات هسته ای شوروی یا چین بود. توان هوایی و موشکی برای این سیاست جدید، پلتفرم خوبی بود. ایزنهاور همچنین بر این اعتقاد بود که امنیت واقعی ملی به اقتصاد قوی، وابسته است. مخارج غیر ضروری دولت برخلاف این هدف بود. آیزنهاور تصور می کرد که با استفاده از سلاح هسته ای، می تواند قدرت جهان را در دست بگیرد.
ژنرال کورتیس لیما، فرمانده نیروی هوایی استراتژیک (SAC) قرار بود بر روی موشک های موشک های بالستیک قاره پیما و Thor کار کنند. لیما که در مورد حقیقت موشک های بالستیک شک داشت، حال آنها را با بمب افکن، جایگزین کرد. لیما اعتقاد داشت که موشک های بالستیک قاره پیما در صورت طراحی خوبف ممکن است سرعت، دقت و توان هسته ای بیشتری ایجاد کند. هیچ دانشی در مورد دفاع موشکی وجود نداشت و این سلاح های جدید می توانست یک نفوذ قابل توجه در برابر دشمن ایجاد کند و به بمب افکن ها اجازه ی حملات پیگیرانه را بدهد. هنوز هم خلبان های بمب افکن SAC در مورد این سلاح های جدید، شک دارند.
در دسامبر 1955، مقر نیروی هوایی بر داشتن یک نیروی موشک های بالستیک قاره پیما در سال 1959 برنامه ریزی کرد. تحقیقات هوایی و فرماندهی توسعه (ARDC) یک نیروی اولیه بود که تنها با 10 موشک در آوریل 1959، شروع شد. این سلاح ها، مانند V-2 در حالت باز پرتاب می شدند اما تنها از یک مکان های خاص. خدمه ی نیروی هوایی 80 موشک اطلس و 40 موشک تیتان را در 60 سایت پرتاب در ژانویه ی 1960 پرتاب کردند. به دلیل اهمیت این سیستم ها، نیروی هوایی برای تخصیص این پایگاه ها در سه ناحیه ی شرقی، مرکزی و غربی ایالات متحده، برنامه ریزی کردند. خدمه در هر پایگاه، 10 موشک را در طی 50 دقیقه و ده موشک دیگر را در طی دو ساعت پرتاب کردند. این موشک ها باید زمان های واکنش سریع تری داشته باشند زیرا آنها نمی توانند نسبت به حملات ایجاد شده در سایت های پرتاب محافظت نشده، سالم باقی بمانند. طرح استقرار پایه به طور جزئی، راهی برای جلوگیری از پرتاب تمام موشک ها به یک هدف منفرد، بودند.
آیزنهاور تنها برای یک نیروی مجهز به 120 موشک های بالستیک قاره پیما برنامه ریزی شده بود. اعتقاداتی که ایالات متحده ی آمریکا داشتند، ادامه دادن مسابقه ی موشکی با شوروی و تقاضا برای کاهش تغییرات اجباری دفاعی در آن برنامه، بود. تعداد کل ICBM عملیاتی، در 5 مارس 1957، به 80 موشک رسید. SAC یک تعداد برابر موشک اطلس و تیتان در دست داشت. یک شعبه از موشک های بالستیک قاره پیما منفرد از گروه های موشکی اطلس و تیتان تشکیل شده بود. یک گروه قرار بود دارای 4 اسکادران باشد که هر کدام 10 پرتاب کننده داشتند. اولین موشک اطلس قرار بود در مارس 1959 عملیاتی شود. موشک اطلس بیان کننده ی حرکت آمریکایی ها به سمت حفظ یک لبه ی هسته ای با شوروی بود. تلاش های طراحی مربوط به نیروی هوایی و Convairبر روی برنامه ی آزمون پیشرفته، تمرکز داشت. مهندسین نمونه های آزمایشی اطلس را برای ارزیابی ویژگی های طراحی پیشنهاده شده برای موشک ها، توسعه دادند. از سال 1955 تا 1957، مهندسین جریان مخالفی در برابر برنامه ی آزمون پرواز، ایجاد کردند. در 11 ژوئن 1957، اولین موشک اطلس پرتاب شد اما پس از پرتاب، به سرعت منفجر شد. مهندسین آزمون ها را ادامه دادند زیرا توسعه ی عملیاتی اولیه ای که برنامه ریزی شده بود، کمتر از دو سال بود.
دغدغه های بودجه ای بر مدیریت آیزنهاوری فشار می آورد تا توسعه ی سیستم را محدود کند. وزیر دفاع چارلز ویلسون تغییراتی را در برنامه ی توسعه ی موشک های بالستیک، پیشنهاد کرد. حال تنها موشک اطلس برای تولید برنامه ریزی شد. علارغم گزارش های مربوط به آزمایش های موشک های موشک های بالستیک قاره پیما بوسیله ی شوروی که در واقع R-7 نام گرفت، در 26 آگوست، آیزنهاور این تغییرات را پذیرفت. تیتان در این زمان تنها به عنوان یک برنامه بود. شوروی ادعا کرد که یک R-7 عملیاتی پرتاب کرده است. البته این ادعا، تأیید نشد. این وضعیت زمانی تغییر کرد که کرملین در مورد اولین ماهواره بر ساخت بشر به نام اسپاتنیک یک، صحبت کرد. او ادعا کرد که این ماهواره بر با استفاده از R-7 پرتاب شده است.
با پرتاب اسپاتنیک یک در 4 اکتبر 1957، شوروی ثاب کرد که سلاحی در دست دارد که می تواند بوسیله ی آن ماهواره های خود را در فضا مستقر کند. این وسایل پرتابی همچنین می توانند به عنوان یک موشک های بالستیک قاره پیما عمل کنند. در این دوره، وحشت آمریکا را در بر گرفت. مدیریت آیزنهاور در تلاش بودند تا پیامدهای این مسئله را برای ملت وحشت زده خود، توصیف کنند. سپس در سوم نوامبر ضربه ی بعدی شوروی بر پیکر ایالات متحده، وارد شد. اسپاتنیک دو پرتاب و وارد مدار شد. این رویدادها، یک مسابقه ی موشکی دیگر را دامن زد. کل نیروهای موشکی ایالات متحده که با تهدید کمبود بودجه روبرو بودند، حال دوباره رهایی یافتند. کنگره خواستار اقدام شد و برنامه های موشکی دوباره جانی تازه گرفت.
اگر چه ادعاهای نخست وزیر شوروی، نیکیتا خروشچف در مورد استفاده از یک موشک های بالستیک قاره پیما برای پرتاب اسپاتنیک، موجب شد تا نقاط سیاسی این کشور در اطراف جهان، تقویت شود، بسیاری از افراد مشغول در مدیریت آیزنهاور به این مسئله به صورت شکاکانه نگاه می کردند. SAC هنوز دارای قابلیت انجام یک حمله ی اتمی به اتحاد جماهیر شوروی را داشت. آژانس اطلاعات آمریکا، CIA روش های مطمئن برای تشخیص و یا جمع آوری اطلاعات حقیقی در مورد برنامه های موشکی موسکو، نداشت. فعالیت های CIA شامل ساخت یک سری ایستگاه راداری در ترکیه بود که بوسیله ی آنها پرتاب موشک ها از اتحاد جماهیر شوروی را رصد می کرد. اثر فیزیولوژیکی ضعف امریکایی ها، در این زمان ایجاد شد.
THOR و ژوپیتر نجات بخش شدند
خروشچف یک کودتای سیاسی انجام داد اما این مسئله برخی نتایج را به همراه داشت. فقدان ظاهری آموزن فنی و علمی برای آمریکایی ها، بر روی اقدامات ملی، فشار وارد می کرد. کنگره به زودی قرارداد آموزش دفاع ملی را به تصویب رساند که در واقع تشویق کننده ی مطالعه ی تدریجی بر ریو مهندسی و علوم مورد نظر بود. علوم و آموزش ریاضی در دوران مدرسه تمرکز بیشتر بر روی مباحث مورد نیاز برای مباحث نظامی و اقتصادی، پیدا کرد. به همین ترتیب، ترس از اثر در حال رشد شوروی در اروپا، صرفا محدود به ایالات متحده نبود. انگلیس و فرانسه نیز نمی خواستند که مشئله ی جنگ جهانی دوم، دوباره رخ دهد. آنها در جستجوی راهی برای تولید یک موشک بودند. آنها فکر نمی کردند که آنها نیازمند یک موشک های بالستیک قاره پیما هستند، بلکه در مورد این فکر می کردند که آنها می توانند از یک سلاح دوربرد IRBM استفاده کنند.
نیروی هوایی آمریکاحداقل Thor و ژوپیتر را در دست داشت. توسعه ی موشک IRBM به نام Thor یک پس انداز برای نیروی هوایی بود. تمرکز بر روی ICBM، در حقیقت دغدغه ی اصلی بود. انگلیس و فرانسه، علاقه ی بیشتر به داشتن نیروهای هسته ی خود بودند تا بدین صورت در برابر شوروی تقابل کنند. مقامات دولتی انگلیس علاقه ی خود در زمینه ی موشک های بالستیکی را در فوریه ی 1955، بیان کردند. آنها خواهان گرفتن موشک های Thor بودند. فرانسه بعدها، حرکت آمریکایی ها برای قراردادن پایگاه های IRBM در خاک خود را رد کردند و سیستم های سلاح خودشان را ترجیح دادند.
کار ارتش آمریکا بر روی ژوپیتر، به عنوان یک مشارکت با نیروی دریایی آمریکایی ها انجام شد. مهندسین سیستم را طراحی کردند که از موتورهای راکتی خاص، استفاده می کردند. مقامات نیروی دریایی می خواستند یک موتور راکت با سوخت جامد استفاده کنند نه یک نوع با سوخت مایع. در واقع این مسئله به دلیل محدودیت فضایی در کارهای انجام شده بر روی کشتی، بود. حال که ژوپیتر، به واقعیت تبدیل شد، توسعه و تولید آن موجب می شد تا مشکل مربوط به نیروی هوایی نیز برطرف گردد. دو IRBM رقیب در واقع نیازمند سرمایه گذاری، زمان و صرف زمان پرسنل بودند. علاوه بر این، ژوپیتر یک موشک ارتش بود. مقامات ارتش ژوپیتر را به عنوان یک سلاح میدان- متحرک، طراحی کرده بودند. برنامه ریزهای نیروی هوایی بر این باور بودند که Thor بهتر است از سایت های ثابت، پرتاب شود. نیروی هوایی باید قدرت این موشک ها را به رخ می کشیدند. این دو موشک برخی مزیت ها به همراه داشتند. آنها می توانستند مکمل نیروی موشک های بالستیک قاره پیما باشند و اهداف موجود در شوروی را بزنند. به هر حال، جنگ هسته ای ممکن بود سپس به سایر کشورهای اروپایی و کشورهای آسیایی نیز کشیده شود و بدین صورت این جنگ به توسعه های موشکی، وابسته بود. بدبختانه، کشورهایی که با استقرار سامانه های آمریکایی موافقت کرده بودند، حال خود به هدف تبدیل شده بودند.
مقامات ARDC بر این اعتقاد بودند که Thor و ژوپیتر، فقط محدود به انحراف های اتفاقی هستند. در اوایل دهه ی 1950، مقامات نیروی هوایی آمریکا، اعتقاد داشتند که آنها می توانند Thor را به عنوان یکی از مشتق از اطلس، بسازند. کمیته ی Killian در سال 1955 ایده ی توسعه ی IRBM را به ایزنهاور دادند. رهبران نیروی هوایی بر روی ساخت IRBM تمرکز کردند که بتواند به سرعت عمیاتی و کاربردی شود. برای کاهش زمان توسعه، مهندسین نیروی هوایی تصمیم به استفاده از تکنولوژی اطلس، گرفتند. برای مثال، سیستم هدایت اینرسی و RV که برای موشک های بالستیک قاره پیما طراحی شد، برای Thor نیز استفاده شد. به طور مشابه، موتور راکت ژوپیتر نیز برای این موشک انتخاب شد.
نیروی هوایی و مهندسیت توسعه ی پیمانکاری، یک رویه ی جاه طلبانه را اتخاذ کردند. تولید کامل برای Thor انجام شد، اگر چه موشک هیچگاه پرواز نکرد. اولین آزمایش در 26 دسامبر 1956 انجام شد و با شکست روبرو شد. یک سری آزمایشات نیز تا 20 سپتامبر 1957 ادامه یافت. یک موشک Thor قادر به رسیدن به برد 1500 مایل بود. اولین موشک با آزمایش موفق در 19 دسامبر 1957 پرتاب شد. این یک موفقیت کوچک در دوره ای بود که دغدغه ها نسبت به موشک های بالستیک و تهدیدهای جنگ سرد، به اوج خود رسیده بود. این وسایل تنها موشک های دوربردی بودند که آمریکا می توانست در برابر موشک های بالستیک قاره پیما های تولیدی شوروی، ارائه کند.
انگلیس یک توافق نامه رسمی در ژوئن 1958 امضا کرد که طبق آن، آمریکا یک پایگاه موشکی Thor در انگلیس تأسیس کند. مقامات بریتانیا سرانجام اجازه ی استقرار 4 اسکادران Thor را در خاکشان دادند که مجهز به سلاح های هسته ای بودند. هر موشک حاوی 1.44 مکاتن ماده ی مؤثره ی هسته ای بودند. بدبختانه دولت آمریکا در مورد تکنولوژی هسته ای و کنترل این مراکز، بسیار حساس بود. فروش و یا انتقال سلاح های هسته ای، حتی به دولت های متفقین نیز ممکن نبود. در عوض، یک قرارداد دوجانبه بین SAC و RAF منعقد شد. خدمه های موشکی RAF حفظ می شدند و بر روی Thor کار می کردند. افسران SAC مجاز به رها کردن سری های هسته ای بودند.
مخالفت اروپایی ها با استقران این سامانه ها، موجب شد تا این قرارگیری تنها محدود به انگلیس شود. نیروی هوایی آمریکا در آگوست 1958، پایگاه Thor در انگلیس را خالی کرد. مسائل ساختاری و آموزش ناکافی قابلیت های مقامات RAF برای بیان مسائل مربوط به سلاح های عملیاتی را به تأخیر می انداخت. برخی موفقیت ها زمانی بدست آمد که هفت عدد از 15 موشک اسکادران Thor مربوط به آژانس RAF در دسامبر، به حالت آماده باش، در آمدند. خدمه ی SAC آموزش دیده، یک ظرفیت پرتاب اورژانسی را بعد از چند ساعت آماده سازی، ایجاد کردند اما این ظرفیت در واقع تنها سمبلیک بود. اولین اسکادران از 4 اسکادران که در واقع هفتاد و هفتمین اسکادران موشکی استراتژیک (SMS) RAF بود، در 30 ژوئن 1960، عملیاتی شد.
منبع مقاله :
Thunder over the horizon/ Clayton K.S. Chun
استفاده از مطالب این مقاله، با ذکر منبع راسخون، بلامانع می باشد.
بسته به علایق موجود در فعالیت های نظامی شوروی، رئیس جمهور آمریکا هنوز هم به کاهش هزینه های دفاعی، اعتقاد داشت. آیزنهاور می خواست که جنگ کره به پایان برسد و میزان هزینه های نظامی، کاهش یابد و بدین صورت اقتصاد احیا شود. برخی از منتقدین گفته اند که ما نباید در نزاع های دور دست شرکت کنیم. در حقیقت سیاست تلافی عظیم رشد کرد. ابتدا این سیاست بوسیله ی دریاسالار آرتور وورد رادفورد، رئیس ستاد مشترک ارتش در ژانویه ی 1954 و سپس بوسیله ی وزیر امور خارجه جان فوستر دالس در سال 1955. این سیاست در واقع شامل تهدید به حملات هسته ای شوروی یا چین بود. توان هوایی و موشکی برای این سیاست جدید، پلتفرم خوبی بود. ایزنهاور همچنین بر این اعتقاد بود که امنیت واقعی ملی به اقتصاد قوی، وابسته است. مخارج غیر ضروری دولت برخلاف این هدف بود. آیزنهاور تصور می کرد که با استفاده از سلاح هسته ای، می تواند قدرت جهان را در دست بگیرد.
ژنرال کورتیس لیما، فرمانده نیروی هوایی استراتژیک (SAC) قرار بود بر روی موشک های موشک های بالستیک قاره پیما و Thor کار کنند. لیما که در مورد حقیقت موشک های بالستیک شک داشت، حال آنها را با بمب افکن، جایگزین کرد. لیما اعتقاد داشت که موشک های بالستیک قاره پیما در صورت طراحی خوبف ممکن است سرعت، دقت و توان هسته ای بیشتری ایجاد کند. هیچ دانشی در مورد دفاع موشکی وجود نداشت و این سلاح های جدید می توانست یک نفوذ قابل توجه در برابر دشمن ایجاد کند و به بمب افکن ها اجازه ی حملات پیگیرانه را بدهد. هنوز هم خلبان های بمب افکن SAC در مورد این سلاح های جدید، شک دارند.
در دسامبر 1955، مقر نیروی هوایی بر داشتن یک نیروی موشک های بالستیک قاره پیما در سال 1959 برنامه ریزی کرد. تحقیقات هوایی و فرماندهی توسعه (ARDC) یک نیروی اولیه بود که تنها با 10 موشک در آوریل 1959، شروع شد. این سلاح ها، مانند V-2 در حالت باز پرتاب می شدند اما تنها از یک مکان های خاص. خدمه ی نیروی هوایی 80 موشک اطلس و 40 موشک تیتان را در 60 سایت پرتاب در ژانویه ی 1960 پرتاب کردند. به دلیل اهمیت این سیستم ها، نیروی هوایی برای تخصیص این پایگاه ها در سه ناحیه ی شرقی، مرکزی و غربی ایالات متحده، برنامه ریزی کردند. خدمه در هر پایگاه، 10 موشک را در طی 50 دقیقه و ده موشک دیگر را در طی دو ساعت پرتاب کردند. این موشک ها باید زمان های واکنش سریع تری داشته باشند زیرا آنها نمی توانند نسبت به حملات ایجاد شده در سایت های پرتاب محافظت نشده، سالم باقی بمانند. طرح استقرار پایه به طور جزئی، راهی برای جلوگیری از پرتاب تمام موشک ها به یک هدف منفرد، بودند.
آیزنهاور تنها برای یک نیروی مجهز به 120 موشک های بالستیک قاره پیما برنامه ریزی شده بود. اعتقاداتی که ایالات متحده ی آمریکا داشتند، ادامه دادن مسابقه ی موشکی با شوروی و تقاضا برای کاهش تغییرات اجباری دفاعی در آن برنامه، بود. تعداد کل ICBM عملیاتی، در 5 مارس 1957، به 80 موشک رسید. SAC یک تعداد برابر موشک اطلس و تیتان در دست داشت. یک شعبه از موشک های بالستیک قاره پیما منفرد از گروه های موشکی اطلس و تیتان تشکیل شده بود. یک گروه قرار بود دارای 4 اسکادران باشد که هر کدام 10 پرتاب کننده داشتند. اولین موشک اطلس قرار بود در مارس 1959 عملیاتی شود. موشک اطلس بیان کننده ی حرکت آمریکایی ها به سمت حفظ یک لبه ی هسته ای با شوروی بود. تلاش های طراحی مربوط به نیروی هوایی و Convairبر روی برنامه ی آزمون پیشرفته، تمرکز داشت. مهندسین نمونه های آزمایشی اطلس را برای ارزیابی ویژگی های طراحی پیشنهاده شده برای موشک ها، توسعه دادند. از سال 1955 تا 1957، مهندسین جریان مخالفی در برابر برنامه ی آزمون پرواز، ایجاد کردند. در 11 ژوئن 1957، اولین موشک اطلس پرتاب شد اما پس از پرتاب، به سرعت منفجر شد. مهندسین آزمون ها را ادامه دادند زیرا توسعه ی عملیاتی اولیه ای که برنامه ریزی شده بود، کمتر از دو سال بود.
دغدغه های بودجه ای بر مدیریت آیزنهاوری فشار می آورد تا توسعه ی سیستم را محدود کند. وزیر دفاع چارلز ویلسون تغییراتی را در برنامه ی توسعه ی موشک های بالستیک، پیشنهاد کرد. حال تنها موشک اطلس برای تولید برنامه ریزی شد. علارغم گزارش های مربوط به آزمایش های موشک های موشک های بالستیک قاره پیما بوسیله ی شوروی که در واقع R-7 نام گرفت، در 26 آگوست، آیزنهاور این تغییرات را پذیرفت. تیتان در این زمان تنها به عنوان یک برنامه بود. شوروی ادعا کرد که یک R-7 عملیاتی پرتاب کرده است. البته این ادعا، تأیید نشد. این وضعیت زمانی تغییر کرد که کرملین در مورد اولین ماهواره بر ساخت بشر به نام اسپاتنیک یک، صحبت کرد. او ادعا کرد که این ماهواره بر با استفاده از R-7 پرتاب شده است.
با پرتاب اسپاتنیک یک در 4 اکتبر 1957، شوروی ثاب کرد که سلاحی در دست دارد که می تواند بوسیله ی آن ماهواره های خود را در فضا مستقر کند. این وسایل پرتابی همچنین می توانند به عنوان یک موشک های بالستیک قاره پیما عمل کنند. در این دوره، وحشت آمریکا را در بر گرفت. مدیریت آیزنهاور در تلاش بودند تا پیامدهای این مسئله را برای ملت وحشت زده خود، توصیف کنند. سپس در سوم نوامبر ضربه ی بعدی شوروی بر پیکر ایالات متحده، وارد شد. اسپاتنیک دو پرتاب و وارد مدار شد. این رویدادها، یک مسابقه ی موشکی دیگر را دامن زد. کل نیروهای موشکی ایالات متحده که با تهدید کمبود بودجه روبرو بودند، حال دوباره رهایی یافتند. کنگره خواستار اقدام شد و برنامه های موشکی دوباره جانی تازه گرفت.
اگر چه ادعاهای نخست وزیر شوروی، نیکیتا خروشچف در مورد استفاده از یک موشک های بالستیک قاره پیما برای پرتاب اسپاتنیک، موجب شد تا نقاط سیاسی این کشور در اطراف جهان، تقویت شود، بسیاری از افراد مشغول در مدیریت آیزنهاور به این مسئله به صورت شکاکانه نگاه می کردند. SAC هنوز دارای قابلیت انجام یک حمله ی اتمی به اتحاد جماهیر شوروی را داشت. آژانس اطلاعات آمریکا، CIA روش های مطمئن برای تشخیص و یا جمع آوری اطلاعات حقیقی در مورد برنامه های موشکی موسکو، نداشت. فعالیت های CIA شامل ساخت یک سری ایستگاه راداری در ترکیه بود که بوسیله ی آنها پرتاب موشک ها از اتحاد جماهیر شوروی را رصد می کرد. اثر فیزیولوژیکی ضعف امریکایی ها، در این زمان ایجاد شد.
THOR و ژوپیتر نجات بخش شدند
خروشچف یک کودتای سیاسی انجام داد اما این مسئله برخی نتایج را به همراه داشت. فقدان ظاهری آموزن فنی و علمی برای آمریکایی ها، بر روی اقدامات ملی، فشار وارد می کرد. کنگره به زودی قرارداد آموزش دفاع ملی را به تصویب رساند که در واقع تشویق کننده ی مطالعه ی تدریجی بر ریو مهندسی و علوم مورد نظر بود. علوم و آموزش ریاضی در دوران مدرسه تمرکز بیشتر بر روی مباحث مورد نیاز برای مباحث نظامی و اقتصادی، پیدا کرد. به همین ترتیب، ترس از اثر در حال رشد شوروی در اروپا، صرفا محدود به ایالات متحده نبود. انگلیس و فرانسه نیز نمی خواستند که مشئله ی جنگ جهانی دوم، دوباره رخ دهد. آنها در جستجوی راهی برای تولید یک موشک بودند. آنها فکر نمی کردند که آنها نیازمند یک موشک های بالستیک قاره پیما هستند، بلکه در مورد این فکر می کردند که آنها می توانند از یک سلاح دوربرد IRBM استفاده کنند.
نیروی هوایی آمریکاحداقل Thor و ژوپیتر را در دست داشت. توسعه ی موشک IRBM به نام Thor یک پس انداز برای نیروی هوایی بود. تمرکز بر روی ICBM، در حقیقت دغدغه ی اصلی بود. انگلیس و فرانسه، علاقه ی بیشتر به داشتن نیروهای هسته ی خود بودند تا بدین صورت در برابر شوروی تقابل کنند. مقامات دولتی انگلیس علاقه ی خود در زمینه ی موشک های بالستیکی را در فوریه ی 1955، بیان کردند. آنها خواهان گرفتن موشک های Thor بودند. فرانسه بعدها، حرکت آمریکایی ها برای قراردادن پایگاه های IRBM در خاک خود را رد کردند و سیستم های سلاح خودشان را ترجیح دادند.
کار ارتش آمریکا بر روی ژوپیتر، به عنوان یک مشارکت با نیروی دریایی آمریکایی ها انجام شد. مهندسین سیستم را طراحی کردند که از موتورهای راکتی خاص، استفاده می کردند. مقامات نیروی دریایی می خواستند یک موتور راکت با سوخت جامد استفاده کنند نه یک نوع با سوخت مایع. در واقع این مسئله به دلیل محدودیت فضایی در کارهای انجام شده بر روی کشتی، بود. حال که ژوپیتر، به واقعیت تبدیل شد، توسعه و تولید آن موجب می شد تا مشکل مربوط به نیروی هوایی نیز برطرف گردد. دو IRBM رقیب در واقع نیازمند سرمایه گذاری، زمان و صرف زمان پرسنل بودند. علاوه بر این، ژوپیتر یک موشک ارتش بود. مقامات ارتش ژوپیتر را به عنوان یک سلاح میدان- متحرک، طراحی کرده بودند. برنامه ریزهای نیروی هوایی بر این باور بودند که Thor بهتر است از سایت های ثابت، پرتاب شود. نیروی هوایی باید قدرت این موشک ها را به رخ می کشیدند. این دو موشک برخی مزیت ها به همراه داشتند. آنها می توانستند مکمل نیروی موشک های بالستیک قاره پیما باشند و اهداف موجود در شوروی را بزنند. به هر حال، جنگ هسته ای ممکن بود سپس به سایر کشورهای اروپایی و کشورهای آسیایی نیز کشیده شود و بدین صورت این جنگ به توسعه های موشکی، وابسته بود. بدبختانه، کشورهایی که با استقرار سامانه های آمریکایی موافقت کرده بودند، حال خود به هدف تبدیل شده بودند.
مقامات ARDC بر این اعتقاد بودند که Thor و ژوپیتر، فقط محدود به انحراف های اتفاقی هستند. در اوایل دهه ی 1950، مقامات نیروی هوایی آمریکا، اعتقاد داشتند که آنها می توانند Thor را به عنوان یکی از مشتق از اطلس، بسازند. کمیته ی Killian در سال 1955 ایده ی توسعه ی IRBM را به ایزنهاور دادند. رهبران نیروی هوایی بر روی ساخت IRBM تمرکز کردند که بتواند به سرعت عمیاتی و کاربردی شود. برای کاهش زمان توسعه، مهندسین نیروی هوایی تصمیم به استفاده از تکنولوژی اطلس، گرفتند. برای مثال، سیستم هدایت اینرسی و RV که برای موشک های بالستیک قاره پیما طراحی شد، برای Thor نیز استفاده شد. به طور مشابه، موتور راکت ژوپیتر نیز برای این موشک انتخاب شد.
نیروی هوایی و مهندسیت توسعه ی پیمانکاری، یک رویه ی جاه طلبانه را اتخاذ کردند. تولید کامل برای Thor انجام شد، اگر چه موشک هیچگاه پرواز نکرد. اولین آزمایش در 26 دسامبر 1956 انجام شد و با شکست روبرو شد. یک سری آزمایشات نیز تا 20 سپتامبر 1957 ادامه یافت. یک موشک Thor قادر به رسیدن به برد 1500 مایل بود. اولین موشک با آزمایش موفق در 19 دسامبر 1957 پرتاب شد. این یک موفقیت کوچک در دوره ای بود که دغدغه ها نسبت به موشک های بالستیک و تهدیدهای جنگ سرد، به اوج خود رسیده بود. این وسایل تنها موشک های دوربردی بودند که آمریکا می توانست در برابر موشک های بالستیک قاره پیما های تولیدی شوروی، ارائه کند.
انگلیس یک توافق نامه رسمی در ژوئن 1958 امضا کرد که طبق آن، آمریکا یک پایگاه موشکی Thor در انگلیس تأسیس کند. مقامات بریتانیا سرانجام اجازه ی استقرار 4 اسکادران Thor را در خاکشان دادند که مجهز به سلاح های هسته ای بودند. هر موشک حاوی 1.44 مکاتن ماده ی مؤثره ی هسته ای بودند. بدبختانه دولت آمریکا در مورد تکنولوژی هسته ای و کنترل این مراکز، بسیار حساس بود. فروش و یا انتقال سلاح های هسته ای، حتی به دولت های متفقین نیز ممکن نبود. در عوض، یک قرارداد دوجانبه بین SAC و RAF منعقد شد. خدمه های موشکی RAF حفظ می شدند و بر روی Thor کار می کردند. افسران SAC مجاز به رها کردن سری های هسته ای بودند.
مخالفت اروپایی ها با استقران این سامانه ها، موجب شد تا این قرارگیری تنها محدود به انگلیس شود. نیروی هوایی آمریکا در آگوست 1958، پایگاه Thor در انگلیس را خالی کرد. مسائل ساختاری و آموزش ناکافی قابلیت های مقامات RAF برای بیان مسائل مربوط به سلاح های عملیاتی را به تأخیر می انداخت. برخی موفقیت ها زمانی بدست آمد که هفت عدد از 15 موشک اسکادران Thor مربوط به آژانس RAF در دسامبر، به حالت آماده باش، در آمدند. خدمه ی SAC آموزش دیده، یک ظرفیت پرتاب اورژانسی را بعد از چند ساعت آماده سازی، ایجاد کردند اما این ظرفیت در واقع تنها سمبلیک بود. اولین اسکادران از 4 اسکادران که در واقع هفتاد و هفتمین اسکادران موشکی استراتژیک (SMS) RAF بود، در 30 ژوئن 1960، عملیاتی شد.
منبع مقاله :
Thunder over the horizon/ Clayton K.S. Chun
استفاده از مطالب این مقاله، با ذکر منبع راسخون، بلامانع می باشد.