ژئوپوليتيک پست مدرن-قسمت اول

پيش از آغاز ضروري است با مفهوم «پست مدرن» در تعريف دوران اکنوني (آغاز قرن 21)از مباحث ژئوپوليتيک، آشنايي اندکي حاصل آيد و براي حصول اين آشنايي، بهتر است که بخشي از معني واژه اي اصطلاح مدرن آغاز شود.واژه «مدرن»در زبانهاي اروپايي به معني «زمان حال»است و آنچه مربوط به زمان حال يا گذشته نزديک مي شود؛ چيزي که د رديدگاه جاري مورد پسند باشد و در قياس با آنچه «کهنه» قلمداد شود «نو» به حساب آيد.به اين ترتيب، هر آنچه از ديدگاه سياسي، فرهنگي،
پنجشنبه، 24 ارديبهشت 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ژئوپوليتيک پست مدرن-قسمت اول
ژئوپوليتيک پست مدرن-قسمت اول
ژئوپوليتيک پست مدرن-قسمت اول

نويسنده:دکتر پيروز مجتهد زاده



پيش از آغاز ضروري است با مفهوم «پست مدرن» در تعريف دوران اکنوني (آغاز قرن 21)از مباحث ژئوپوليتيک، آشنايي اندکي حاصل آيد و براي حصول اين آشنايي، بهتر است که بخشي از معني واژه اي اصطلاح مدرن آغاز شود.واژه «مدرن»در زبانهاي اروپايي به معني «زمان حال»است و آنچه مربوط به زمان حال يا گذشته نزديک مي شود؛ چيزي که د رديدگاه جاري مورد پسند باشد و در قياس با آنچه «کهنه» قلمداد شود «نو» به حساب آيد.به اين ترتيب، هر آنچه از ديدگاه سياسي، فرهنگي، هنري و فلسفي که نسبت به زمان حال مورد توجه قرار گيرد، به صفت «مدرنيته» موصوف مي شود و در قياس «سنت»مورد بررسي قرار مي گيرد. واژه ي «پست مدرن»در برابر واژه «مدرن»قرار مي گيرد و در عمل، نه بدان معني است که زمان حال را باور نداشته باشد و در فضاي شکل نگرفته «آينده»سر کند.بلکه «مدرن»را يک دوران ويژه تاريخي که سپري شده است قلمداد مي کند و به دوران پس از آن باور دارد.سفسطه آميزبودن ديدگاه پست مدرن در همين تعريف اوليه نهفته است که:اگر دوران مدرن، سپري شده است، ديگر نمي تواند «مدرن»خوانده شود و اگر مدرن به معني حال است، دوران پست مدرن چگونه مي خواهد خود را نيز در زمان حال جاي دهد.منظور از مدرنيزم، دوران تاريخي ويژه اي است که برخي اندايشمندان وابسته به کليساي کاتوليک در سرآغاز قرن بيستم براي شکل دادن به شيوه نگرش نوين به برخي آموزشهاي ديني در مسيحيت در نظر گرفتند. اين تلاش از سال 1907 و زير نظر پاپ پيوس دهم آغاز شد.در اين تلاش انديشمندان کليساي کاتوليک کوشيدند تا آموزشهاي مسيحي را دو دسته کنند؛ دسته اي را «خرافه»خوانده در پوشش «سنت»به دور اندازند و دسته ديگر را با استانداردهاي فکري و دستاوردهاي علمي زمان تطبيق دهند.دوران علمي و فکري مورد نظر آنان در مجموع «دوران روشن فکري»نام دارد که از قرن شانزدهم آغاز شد، دوراني که با دستاوردهاي فکري وعلمي افرادي چون اسحق، نيوتن، امانوئل کانت، شارل مونتسکيو، ژاک روسو و شمار زيادي از ديگر انديشمندان و دانشمندان قرون 17و18و19 آغاز مي شود و تا فرضيه هاي آلبرت انيشتين و انديشه هاي کارل مارکس و پيامدهاي آن در سراسر قرن بيستم را در بر مي گيرد.
در مباحث فلسفه ي سياسي، فرهنگي، هنري و تاريخي مدرن و مدرنيته شامل استانداردهاي مشخصي شده است و ويژه در مباحث هنر نقاشي و معماري، به گونه اشکال خاصي جلوه گر شده است. در همين برخورد است که مدرنيزم يا مدرنيته در چهارچوب يک دوران تاريخي مشخص مورد بحث تاريخي قرار دارد.نخستين مورد توافق پيروان روش «پست مدرن» همين تقسيم زماني سيرانديشه و مطالعات علمي و فرهنگي و هنري به دوران تاريخي مشخص است؛ يعني تقسيم تاريخ به دوران مدرنيزم و دوران پست مدرنيزم. «پست مدرن» به معني دوران پس از «مدرن» است و پست مدرنيزم به شيوه ي نويني از بررسي مسائل براي درک آنچه مربوط به محيط انسان مي شود اشاره دارد که برخي جامعه شناسان دهه 1980 سر و صداي زيادي پيرامون آن را به راه انداختند.اين شيوه يا ديدگاه نوين در برابر و در اعتراض يه «مدرنيزم»خود نمائي دارد.
توسعه تکنولوژي، بويژه گسترش سريع تکنولوژي، بويژه گسترش سريع تکنولوژي اطلاع رساني و ارتباطات که امکان دانستنهاي نامحدود را در اختيار مي گذارد و فاصله مکاني نقل و انتقالات ارزشهاي مادي را کوتاه ساخته است، راههاي تازه اي براي درک فرهنگها را که از امکانات دوران مدرن فراتر مي رود مطرح مي سازد.معتقدان دوران پست مدرن، اعتقاد به علم و منطق علمي را مورد انتفاد قرار مي دهند و انسان شناسان اين دسته حتي «علم» بودن، انسانشناسي را مورد سؤال قرار داده و اثر فرهنگها در ايجاد استنباطهاي متفاوت از يک موضوع ويژه را پيگيري مي کنند و خواهان يافتتن شيوه هاي تازه اي براي درک مسائل هستند.
به اين ترتيب، تقسيم سير تاريخي پيشرفت فکري و علمي جامعه به دوره هاي مدرن و پست مدرن، يک ايده است که لزوماً قاطعيت ندارد و پيروي از آن شيوه بستگي به اعتقاد مطالعه کننده نسبت به اين دسته بنديها دارد. با توجه به اين حقيقت که تعيين دوران «مدرن»و سخن گفتن از «مدرنيته» ناشي از تلاش پيشروهاي فکري کليساي کاتوليک براي ايجاد ديالوگي داخلي جهت پيشرفت جوامعي مسيحي بوده است، بيشتر انديشمندان کنوني «مدرن» را به معني واژه اي اصطلاح گرفته و هر آنچه را نو باشد و تازه پديد آيد «مدرن» مي دانند.در اين برخورد، «مدرنيته»يا «سنت»در نبرد نخواهد بود و اين حقيقت جلوه پيدا مي کند که هر آنچه نو باشد، همين که جاري شود، سنت مي شود.ديالکتيک اين ديدگاه ويژه حکم مي کند که مدرن به جدلهاي دين و علم در جهان انديشه هاي مسيحي و به دوران خاصي از ادوار پيشرفت فکري و علمي محدود نمي شود.در اين ديدگاه سنت و مدرنيته لازم و ملزوم هم و در امتداد هم قرار مي گيرد و با کنار گذاردن جدال دائمي (ميان سنت و مدرنيته)پيشرفت دائمي جامعه آسانتر مي شود. با همه ي اين احوال، در شناخت ژئوپولتيک دگرگون شده سرآغاز قرن بيست و يکم، در اين بخش، از تقسيم دوره اي متداول در مباحث مربوط به «مدرنيزم» و «پست مدرنيزم» تنها براي آسانتر ساختن درک و شناخت اين مرحله از دگرگونيها در جهاني انديش شکل گيريهاي ژئوپولتيک کمک گرفته مي شود. به گفته ي ديگر استفاده از اين روش مطالعه در اين بخش از کتاب به معني اعتقاد نگارنده به واقعي بودن لزوماً قطعي دانستن.دسته بندي سير پيشرفت فکري و علمي جهان بشري در دو دوره ي تاريخي و «مدرن»و «پست مدرن»نيست، بلکه به آن معني است که نگارنده از اين شيوه به عنوان «وسيله اي »سودمند براي مطالعه «ژئوپوليتيک سرآغاز قرن بيست و يکم»بهره مي گيرد.
تعاريف: گذر از دوراني سياسي به دوران سياسي ديگر، گذري است تاريخي که تعاريف ويژه اي را مي طلبد.از ديدگاه جغرافياي سياسي، اگر دوران نقش کشورها در نظام جهاني در چهارچوب ملت و حکومت ملتي داشتن، توأم با شکل کلي ژئوپوليتيک جهاني که ميان دو قطب ايدئولوژيک نقسيم مي شد، بارزه هاي «دوران مدرن»شمرده شوند، جهاني ژئوپوليتيک در سرآغاز قرن بيست، بي ترديد، وارد دوران تازه اي با ويژگيهاي ژئوپوليتيک تازه مي شود که شايد نويد دهنده فرا آمدن دوران «پست مدرن» باشد.آغاز دگرگوني در نظام جهاني قرن بيستم توأم با نشانه هايي از پايان گرفتن دوران مدرن است. بر خلاف برخي گمانه زنيها، نقش آفريني حکومت ملتي به عنوان سازمان گرداننده امور سياسي پايان نگرفته و گمان پايان گرفتن آن هم نمي رود. ولي اين نقش آفريني دچار دگرگونيهاي فراواني مي شود. در صحنه ژئوپوليتيک جهاني، دسته بنديهاي جغرافيايي جهان دوران مدرن، آن گونه که مکيندردر سرآغاز قرن بيستم و کوهن در دهه هاي پاياني آن قرن پيشنهاد کردند، جاي خود را به شکل تازه اي مي دهد که از يک سو گوياي مفهوم «يکپارچه بودن» جهان است و از سوي ديگر، نشان از، هم گسيخته بودن محيط سياسي دارد. امروز به جاي تقسيم جهان سياسي به هارتلند و ريملند يا مناطق ژئواستراتژيک و مناطق ژئوپوليتيک کوهن، از گروه بنديها و همگراييهاي منطقه اي سخن به ميان مي آيد و «جزيره جهاني»ميکندر جاي خود را به «بازار يکپارچه شونده و آزاد جهاني»داده است.اين تحولات گوياي آن است که جامعه سياسي بشر دوران مدرن را پشت سر نهاده است. گام در دوران «پست مدرن»مي گذارد.در اين دوران جهان انديش به دو گونه کهنه و نو نقش آفريني پيدا مي کند.گونه کهنه آن سخن از بازگشت به «فرهنگ» و «هويت ملي»دارد و ژئوپوليتيک دوباره مورد بحث قرار مي گيرد، حال آنکه گونه نوين آن در چهارچوب جهاني شدن اقتصاد بازار آزاد، انقلاب اطلاع رساني و يکپارچه شدن امنيت جهاني خود نمايي مي کند.به اين ترتيب، مباحث ژئوپوليتيک در دوران نوين در پرتو سه چالش اصلي تغيير شکل مي دهد:
نخست «جهاني شدنهاي اقتصادي» دوم «انقلاب اطلاع رساني» سوم «خطرات امنيتي جامعه جهاني» اثر گذاري اين عوامل در نقش آفريني سياسي انساني در محيط جهاني شکل گيرنده در بستر مدرنيته پيشرفته شرايطي را فراهم آورده که مطالعه آن مي تواند «ژئوپوليتيک پست مدرن» نام گيرد. اين شرايط مطالعه نقش گروهي انسانها در محيط سياسي را از محدوده «ملت» بودن فراتر مي برد و توجه اصلي مطالعه را به شکل گيريهاي سياسي در محيطي فراملتي راهبري مي کند، اگر چه «ملت بودن» و «حکومت ملتي»همچنان، به عنوان يگانهاي سياسي پراهميت و نقش آفرين در ژئوپوليتيک جهاني اثرگذار خواهند بود. در پيگيري نخستين نشانه هاي توجه به ژئوپوليتيک پست مدرن، جيرويدا و توتايل به گفته هاي اوليه بيل کلينتون، رئيس جمهور پايان قرن بيستم ايالات متحده باز مي گردد؛ به آنجا که وي در خطابه پذيرش رياست جمهوري کشورش در سال 1993 از تحولاتي ژرف در مفاهيم «حکومت يا کشور» «کشورداري»و «امنيت»در جهان پس از دوران جنگ سرد سخن به ميان آورد و بارها در دوران رياست جمهوري خود آنها را تکرار کرد. وي در آن مراسم گفت:ارتباطات و بازرگاني جهاني شده است؛ سرمايه گذاري به حرکت درآمده است؛ تکنولوژي افسونگري مي کند و بلند پروازي براي زندگي بهتر اکنون همه جا گير شده است...بيش از اين نمي توان ميان آنچه خارجي است و آنچه داخلي شمرده مي شود (مواردي چون اقتصاد جهان، محيط زيست جهان، بحران جهان در زمينه بيماري ايدز و مسابقه تسليحاتي جهان)تفاوتي در نظر گرفت. اين موارد بر همه ما تأثير گذار هستند.
پيش از کلينتون، ژان گاتمن در سرآغاز دهه 1990 از انقلابي سخن به ميان آورد که «جهاني شدنها»در مطالعات ژئوپوليتيک ايجاد مي کرد. وي در آن سال در نوشته اي که پيش از سال 1990 آماده کرده بود، نوشت: در روندي که به سوي جهاني شدن جريان دارد، شبکه عظيمي از روابط در حوزه هاي اجتماعي، اقتصادي، فرهنگي بتدريج گرداگرد گيتي را فرا مي گيرد و به ياري ابزار پيشرفته تکنولوژيک، عليرغم مقاومتهاي سياسي، ملي گراييها، منطقه گراييها، ادعاهاي استقلال خواهي و برخي اشکال حاکميت، نظام جهاني را فشرده تر و متمرکزتر مي سازد.اگر چه «جهاني شدن ها» ي مورد بحث در دهه 1990 را بدرستي مي توان مرز واقعي گذر ژئوپوليتيک از دوران مدرن و ورود آن به دوران پست مدرن دانست ولي دگرگون شدن زمينه هاي جهاني ساختار سلسله مراتبي قدرت در ژئوپوليتيک جهاني را رئيس جمهور ديگر ايالات متحده، جرج بوش در اوايل همان دهه پيش کشيد؛ يعني هنگامي که فروپاشي شوروي پيشين و سرنگون شدن نظام دو قطبي بوش و وزير خارجه اش جيمزبيکر را در اوج «بحران کويت» تشويق کرد تا ادعاي فرا آمدن «نظام نوين جهاني»را پيش کشند.به اين ترتيب، در بحث درباره ي ژئوپوليتيک پست مدرن لزوماً بايد بررسي اين دو موضوع را مورد توجه قرار داده و آنگاه اين احتمال را بررسي کرد که با وجود نشانه هايي از بازگشت توجه به ايده «هارتلند»، آيا بعد ژئواستراتژيک بار ديگر توجه بيشتر در مباحث ژئوپوليتيک را به خود اختصاص خواهد داد؟
نظام نوين جهاني: بروز اين استنباط در برخي محافل سياسي ايالات متحده آمريکا پس از سقوط جهان دو قطبي، خلأئي در نظام جهاني پديد آمده است، برخي از آنان را بر آن داشت تا ايده هايي را در باره ي چگونه پرکردن اين خلأ و چگونه شکل دادن به نظام ژئوپوليتيک جهان پيش کشند؛ اينکه جهان سياسي فرا آيند، تحت عنوان «نظام نوين جهاني»از ساختاري تک قطبي برخوردار خواهد شد يا جهاني خواهد بود که «برخورد تمدنها» در آن، تاريخ را به پايان خوهد برد. اين ايده هاي آمريکايي در حالي پيگيري مي شود که جهان سياسي آثار و نشانه هايي از حرکت عمومي دگرگونيها در نظام ژئوپوليتيک، در راستاي پديد آمدن يک نظام چند قطبي دارد؛ نظامي که رقابتهاي اقتصادي در آن جايگزين رقابتهاي ايدئولوژيک مي شود و چيره شدن نظام اقتصادي بازار آزاد (کاپيتاليزم مطلق)بر ژئوپوليتيک جهاني نياز به مطالعه جهان ژئوپوليتيک شکل گيرنده قرن بيست و يکم را پيش مي کشد تا با اقتصاد جهاني شده و جهان اقتصادي شده در ديدگاههاي ويژه ژئوپوليتيک نوين آشنايي بيشتر و بهتري حاصل آيد.
برخي از سياستمداران آمريکايي در برداشت خود از «نظام نوين جهاني» مي کوشند نظامي تک قطبي را بر جهان چيره سازند که «برخورد تمدنها» در آن ايالات متحده را بر بالاي هرم سلسله مراتبي قدرت قرار داده، نقش «ژاندارم جهان»را از آن وي خواهد ساخت.راست گرايان افراطي در باختر زمين معاني تازه اي براي واژه هايي چون واژه «تمدن» آفريده اند تا آزهاي کهنه سروري خواهي جهاني را به روبناهايي تازه بيارايند.
نسل تازه اي از فرضيه پردازان سياسي در ايالات متحده حتي کوشيده اند تا ايده «تجديد حيات تمدن آمريکايي»را پيش کِشند که يکسره برگرايشهاي نژادي و برتري خواهي هاي تمدني استوار است. گستره مغهوم واژه «تمدن» نزد اين افراد از محدوده تفاوتهاي ديني و نژادي فراتر نمي رود. هنرها، ادبيات، علوم، تکنولوژي و ديگر پديده هاي فرهنگي از ميراث مشترک انسانها در اين تعريف ويژه از مفهوم و واژه تمدن، راه ندارد؛ چرا که اگر اين جنبه هاي فرهنگي نيز در نظر گرفته شوند، واژه تمدن ديگر نمي تواند به عنوان عامل تقسيم کننده فرزندان آدم در طبقه بنديهاي ديني و نژادي مورد بهره گيري قرار گيرد. هر دو گروه از سياستمداران و دانشگاهيان آمريکايي که دو ايده «نظام نوين جهاني» و «برخورد تمدنها» را پيش کشيده اند، در سفسطه اي باور نکردني براي پيشرفت دادن به ايده هاي خود، کوشيده اند تا «فرهنگ» را جدا از تمدن قلمداد کنند و تفاوتهايي مفهومي و کاربردي ميان اين دو در نظر گيرند. با بهره گرفتن از ابزار ايدئولوژيک اين گونه، هر دو دسته از سياستمداران و دانشگاهيان ياد شده سرگرم نهادينه ساختن مفهوم «نظام جهاني»تازه اي از دسته بنديهاي «تمدني »هستند که سرانجام ايالات متحده آمريکا را در مقام تعيين کننده سرنوشت جامعه بشري قرار خواهد داد.
ساموئل هانتينگتون دراين باره مي گويد:مسائل امنيتي و سياسي جهاني عملاً در راستاي مديريت و کنترل ايالات متحده، بريتانيا و فرانسه حل و فصل مي شود و مسائل اقتصادي جهان در راستاي مديريت و سروري ايالات متحده، آلمان و ژاپن رسيدگي مي شود و اين کشورها نزديکي فوق العاده اي را به دور از دخالت ديگر کشورهاي غير غربي، با هم حفظ مي کنند. تصميماتي که در شوراي امنيت سازمان ملل متحد و يا در صندوق بين المللي پول گرفته مي شود باز گوينده منافع غرب است ولي به گونه اي به جهان عرضه مي شود که گويي خواسته جامعه بين المللي است.

جامعه بين المللي:

مفهوم جامعه بين المللي نخستين بار در پايان بحران 1990-1991 کويت از سوي متحدين باختر زمين، بويژه از سوي رهبران سياسي ايالات متحده مطرح شد. اين اصطلاح در اشاره به اتحادي از اعضاي سازمان ملل متحد به کار مي رود که در آن بحران، از راه گسيل نيرو يا دادن پول عليه عراق شرکت کردند از آن هنگام اين مفهوم در قالب اصطلاحي مصلحت آميز در اشاره به اتحاد غير رسمي ياد شده به کار مي رود که معمولاً از اقدامات ايالات متحده و متحدينش در ناتو در گوشه و کنار گيتي حمايت مي کنند. اين حمايت ظاهراً براي اجراي خواستهاي سازمان ملل متحد است، حال آنکه در عمل، در راستاي واقعيت بخشيدن به ايده آمريکايي «نظام نوين جهاني» قرار دارد. به گفته ي ديگر، اين مفهوم در تنگاتنگ ژئوپوليتيک آمريکايي «نظام نوين جهاني» ساخته و پرداخته شد و هدف از ساختن و پرداختنش اين بوده و هست که اصطلاح ياد شده جانشين اصطلاح «دنياي آزاد» در نظام دوقطبي پيشين گردد. مفهوم دنياي آزاد در آن نظام شامل کشورهايي مي شد که در جمع کشورهاي کمونيستي قرار نمي گرفتند يا از «دموکراسيهاي» باختر زمين شمرده مي شدند و يا با آن کشورها در ارتباط و همکاري بودند. هم اکنون نيز هدف از استفاده از اصطلاح «جامعه بين المللي» در ارتباط با باشگاهي از ايالات متحده آمريکا و يارانش، تقسيم سياسي جهان ميان «ما» و «آنان» است، در حاليکه خود اين اصطلاح مي تواند اين گمان را به وجود آورد که منظور «جامعه جهاني» يا «جامعه بشري» است که مفاهيم پسنديده و علمي بوده، از کارايي و پويايي ضروري برخوردار هستند و ايجاد چنين گماني مي تواند دسته بندي کشورها ميان «ما»ي برخوردار از«حق» و«آنان» بي بهره از«حق» را موجه سازد. در غياب تلاش آمريکايي براي فرموليزه مفهوم جامعه بين المللي، نخست وزير بريتانيا، توني بلر، در تلاش نه چندان موفقيت آميز، کوشيد تا طي سخناني خطاب به شنوندگان آمريکايي در شيکاگو اين ايده را در قالب دکترين تازه اين فرموليزه کند. با اين حال، اصطلاح «جامعه بين المللي»همچنان مبهم و نارسا مورد استفاده قرار دارد و همچنان ايالات متحده آمريکا و يارانش خود را «جامعه بين المللي» مي خوانند و آنان را که با خود يار و همراه نمي بينند، در جمع «ديگران» دسته بندي مي کنند بي آنکه اصطلاح واژه اي در اشاره به آن جمع در نظر گرفته شده باشد؛ گاه از آن کشورها به عنوان «کشورهاي ياغي» و گاهي ديگر با عنوانهايي خشونت آميزتر ياد مي شود.درحالي که برخي از انديشمندان آمريکايي «چيرگي نظامي ايالات متحده»بر جهان سياسي دوران پست مدرن را تنها راه تضمين ثبات جهاني مي شمارند، برخي ديگر از آنان باور دارند که آنچه به گمان آنان فراآمدن «ژئوپوليتيک جهاني تک قطبي نظامي» مي نمايد، واقعيتي اجتناب ناپذير است؛ براي مثال چارلز کراو-تامر، در اوايل دهه ي 1990 سخن از آن به ميان آورد که: بهترين اميد براي سلامت و امنيت جهان در نيروي اراده وعزم راسخ ايالات متحده نهفته است؛ يعني نيرومندي و عزم راسخ براي راهبري و جهاني تک قطبي؛ بي هيچ آزرمي مقررات نظام جهاني را تعيين کردن و آماده اجراي اين مقررات بودن برخي از آنان اصل نظام يافتن ثبات و امنيت جهان سياسي در نتيجه ي ايجاد موازنه ي قدرت ميان ابرقدرتها را بي معني فرض کرده اند.در سرمقاله اي در مجله ي وال استريت در سال 1992 يادآور شده است که موازنه ي قدرت در جهان پس از جنگ سرد، مي تواند به عنوان تنها گزينه در برابر سروري آمريکا بر جهان خودنمايي کند و به دليل برتري بسيار زياد نيروي نظامي ايالات متحده نسبت به بازيگران بزرگ در مسائل بين المللي اين گزينه حقيقي نخواهد بود.
در راستاي اين استدلال، در مجله ي وال استريت مثال شگفت آور زير مطرح شده است:
نيروهاي منطقه اي بي بهره از امنيت در برابر عقب نشيني ايالات متحده واکنشي به گونه مسلح شدن تا دندان نشان خواهند داد، تا آنچنانکه همسايگان خود را ناگزير به عمل مشابه خواهند کرد. در اين شرايط، ايالات متحده در وضعي قرار خواهد گرفت که مي تواند يکي از اين قدرتها را عليه ديگري به بازي بگيرد...اين دقيقاً همان سياستي است که ايالات متحده در دهه 1980 در خليج فارس پيگيري مي کرد و عراق را براي ايجاد موازنه در برابر ايران تقويت کرد، در حالي که صدام حسين ثابت کرد که خطرناکتر است.
به هر حال، در شرايطي که برخي جهان انديشان دانشگاهي آمريکايي همچون ساموئل هانتينگتون واقعيت پيدا کردن ژئوپوليتيک جهاني تک قطبي به رياست و سروري ايالات متحده را در راستايي ژئواستراتژيک و پس از دوران طولاني از «برخورد تمدنها» پنداشته اند، دولت جرج بوش تصوير ياد شده از جهان ژئوپوليتيک را زير نام «نظام نوين جهاني» تنها چاره «نيک بختي» بشر فرض نمود.
در حالي که با آگاه شدن از عدم استقبال جهان از اصطلاح ياد شده، سياستمداران ايالات متحده آموخته اند که به صلاح است که خود، اين اصطلاح را کمتر به کار برند، ولي طرح پيش بيني شده در آن راستا را پيگيري کنند. در همان حال شايان توجه است که شماري از جهان انديشان باخترزمين ايده «نظام نوين جهاني» و تلاش ايالات متحده براي چيره شدن بر جهان سياسي را يکسره مردود مي دانند. در بحثي پيرامون توجه به اصل گوناگون بودن جهان را سل کرک در کتاب سياست کامل پيش بيني مي کند(1993):
آينده ما (آمريکاييان)در دنياي قرن بيست و يکم روشن است، در صورتي که آمريکاييان گرد تکبر جهان خواهي نگردند و در باره پُرداني و پُرتواني ما داد سخن ندهند. هر گونه ادعاي آمريکايي در باره ي نظام نوين جهاني ممکن است نفرتي را نسبت به ما (آمريکاييان)(در درجه نخست ميان مردم عرب)سبب شود بيشتر از نفرتي که نسبت به اتحاد جماهير شوروي وجود داشت.
دکتر آنتوني ساليوان، از انديشمندان راستگراي آمريکايي (محافظه کار)، در اين باره تا آنجا پيش رفته است که ايده آمريکايي «نظام نوين جهاني» را حتي با امپرياليزم بريتانيايي قرن هجدهم در هندوستان برابر دانسته است. از ديدگاه ساختاري، احتمالاً نظام نوين جهاني مورد توجه ايالات متحده ساختاري هرمي شکل خوهد داشت؛ قدرتهاي گوناگون در اين ساختار در رده هاي گوناگون هرم قرار مي گيرند، در حاليکه ايالات متحده در رأس هرم در مقابل داور نهايي در جهان ژئوپوليتيک قرار گرفته، سرنوشت بشريت را به دست خواهد گرفت.

استفاده از مؤسسات بين المللي براي واقعيت بخشيدن به نظام نوين جهاني

سازمان ملل متحد: ايالات متحده آمريکا در راه واقعيت بخشسدن به دور نمايي ژئوپوليتيک «نظام نوين جهاني» دست به اقداماتي گسترده زده است. در اين اقدامات، با برقراري روابط ويژه غير رسمي در گردهمايي هاي دوره اي مانند،« گروه 7»از هفت اقتصاد بزرگ جهاني (ايالات متحده آمريکا، بريتانيا، فرانسه، آلمان، ژاپن، کانادا، ايتاليا)که در سرآغاز دهه1990 پديد آمد و با پيوستن روسيه به آن به گروه «A» تبديل شد، مي کوشد تا قدرتهاي اقتصادي دنيا را در شکل دادن جهاني شدنهاي اقتصادي با خود همراه سازد. با گسترش روابط قراردادي گوناگون با کشورهاي دور و نزديک مانند روابط قراردادي در ناتو و تشکيلات وابسته آن چون «مشارکت براي صلح» و ايجاد گروه بنديهاي منطقه اي همانند «نفتا »و« آسيا، اقيانوس آرام» مي کوشد تا از راه همگرايي بر مناطق چيره شود.
اين استراتژي را انديشمندان سياسي باختر زمين «چيره شدن(برمناطق)از راه شرکت در همگراييهاي منطقه اي» نام داده اند. مجموعه ا ين کشورها«جامعه بين المللي» ناميده مي شود تا ايالات متحده به عنوان نماينده وسخنگوي اين جامعه بين المللي در شکل دادن مسائل مربوط به کشورهاي ديگر در مناطق گوناگون جهان دخالت نمايد. ايالات متحده از سازمانها و مؤسسات بين المللي چون بانک جهاني و سازمان ملل متحد بيشترين بهره را در پيشبرد طرح «جهان تک قطبي» در دوران ژئوپوليتيک پست مدرن مي برد. در عمل ايالات متحده از سازمان ملل متحد به عنوان پارلماني جهاني نظام نوين و جهاني از سازمان پيمان آتلانتيک شمالي (ناتو)به عنوان ارتش نظام نوين جهاني و نيروي پشتيباني دهنده مصوبات شوراي امنيت سازمان ملل متحد بهره مي گيرد. رويدادهايي چون حمله عراق به کويت و اشغال آن کشور در سال 1990 و برخوردهاي نژادي در بالکان در نتيجه فروپاشي يوگسلاوي پيشين در نيمه ي دوم دهه 1990 به ا يالات متحده اين امکان را داد تا به بهانه اجراي مصوبات شوراي امنيت سازمان مللل متحد نيروي نظامي ناتو را به حرکت درآورد و دگرگونيهاي منطقه اي در مناطق خليج فارس و بالکان را در هماهنگي با نظام نوين جهاني خود شکل دهد.بر خلاف اين حقيقت که ايالات متحده گاه براي سالها از پرداخت حق عضويت خود در سازمان ملل متحد خود داري مي ورزد، حتي در انتخابات دبيرکل و ديگر مديران عالي رتبه سازمان ملل متحد نيز دخالت دارد. اقدام واشينگتن در جلوگيري از انتخاب پترس غالي براي چهار سال دوم در سال 1997 بهترين نمونه اين وضع است.
گناه غالي اين بود که برخلاف ميل ايالات متحده اجازه داد مقامات سازمان ملل متحد اسناد عمدي بودن بمباران اردوگاههاي پناهندگان عرب سازمان ملل متحد در لبنان از سوي ارتش اسرائيل را فاش کنند. همان سال (1997) ايالات متحده توانست رهبران گروه 8 را وادارکند تا در راه کم کردن و محدود ساختن برخي از مؤسسات سازمان ملل متحد مانند برنامه مربوط به توسعه (کشورهاي جهان سوم)و سازمان توسعه صنعتي(يونيدو)با آن کشور همراه و همداستان شوند. کشورهاي ديگر مي کوشند تا با واقعيت بخشيدن به برخي دگرگونيها ي ساختاري در اين سازمان، به ويژه در رابطه با مسأله«حق وتو» و کاهش يا گسترش آن، از بهره گيريهاي يک جانبه ايالات متحده از اين تشکيلات جهاني بکاهند؛ براي مثال اجلاس سران کنفرانس اسلامي در دسامبر 1998 در تهران، آشکارا از اين دگرگونيها در ساختار اداري و سياسي سازمان ملل متحد پشتيباني کرد.
ناتو:سازمان پيمان آتلانتيک شمالي(ناتو)حاصل امضاي قرارداد آتلانتيک شمالي در تاريخ 4 آوريل 1949 است. ايتاليا، ايسلند، ايالات متحده، بريتانيا، بلژيک و پرتغال، دانمارک، سوئد، کانادا، لوگزآمبورگ، نروژ و هنلد، امضا کنندگان اصلي اين قرارداد بودند. ترکيه و يونان در سال 1952، آلمان در سال 1955 و اسپانيا در سال 1982 به اين پيمان پيوستند. «رفتار تهديد آميز اتحاد جماهير شوروي سوسياليستي «نسبت به دموکراسيهاي باختر زمين، انگيزه ي تأسيس اين اتحاد نظامي در ميانه قرن بيستم قلمداد گرديد. شوروي که در خلال جنگ جهاني دوم(از 1939 تا 1945)در مقابله با تهديد آلمان نازي همکار، شريک و هم پيمان غرب بود، يک سال پس از پايان آن جنگ سال (1946)به عنوان دشمن و تهديد اصلي نسبت به غرب معرفي شد. در سال ياد شده وينستون چرچيل در يک سخنراني تاريخي در ايالات متحده کرد که «از درياي بالتيک تا درياي آدرياتيک پرده اي آهنين کشده شده است». به اين ترتيب جهان ژئوپوليتيک نيمه ي دوم قرن بيستم به دو اردوگاه سياسي «ما»و «آنان»تقسيم شد و کشورهاي واقع د ر «اين سوي» پرده ي آهنين پيمان ناتو رابراي دفاع از دموکراسي غربي در برابر تهديد ايدئولوژيک سوسياليزم واقع در«آن سوي »پرده آهنين به وجود آوردند. کشورهاي واقع شده در پشت پرده آهنين ياد شده در سال 1955 در واکنش نسبت به پيوستنن آلمان باختري پيشين به پيمان ناتو، تشکيلات متقابلي را به وجود آوردند به نام «پيمان ورشو براي دوستي، همکاري و کمک متقابل» که به گونه معمول به «پيمان ورشو» معروف گرديد.
به اين ترتيب جهان ژئوپوليتيک بعد از جنگ جهاني دوم به دو اردوگاه ناتو(غرب)و ورشو(شرق) تقسيم گرديد و دوران جنگ سرد آغاز شد. بر خلاف اين حقيقت که با فروپاشي شوروي پيشين در سال 1991 پيمان ورشو نيز رسماً و عملاً سرنگون شد و جنگ سرد خود به خود پايان گرفت، ايالات متحده عزم خود را جزم کرد که نه تنها پيمان ناتو بايد ادامه يابد، بلکه کشورهاي اروپايي خاوري (اعضاي پيمان پيشين ورشو) را نيز بايد در برگيرد و به سوي خاور گسترش و ادامه يابد. هم اکنون اين گونه مي نمايد که گسترش ناتو، به عنوان بازوي اجرايي « نظام نوين جهاني» ايالات متحده، به سوي خاور تنها به اروپاي خاوري بسنده نخواهد کرد.اين گسترش به خاور جهان همچنان ادامه خواهد يافت تا در دراز مدت، به خاور دور و ژاپن و از آن سوي گيتي به ايالات متحده برسد، همراه با ايجاد شبکه اي از قراردادهاي نظامي دو يا چند جانبه ميان ياران دور و نزديک ايالات متحده در گوشه و کنار گيتي. همه شواهد موجود حکايت از آن دارد که ايالات متحده د رانديشه واقعيت بخشيدن به نظام نوين جهاني خود موافقت کرد که در مرحله نخست از گسترش ناتو به سوي خاور« عضويت سه کشور اروپاي خاوري (لهستان، مجارستان، جمهوري چک)در آن پيمان در سال 1999 رسميت پيدا کند و در مرحله دوم ديگر اعضاي پيمان پيشين ورشو به ناتو ملحق شوند. براي هموار کردن راه براي واقعيت يافتن مرحله ي دوم گسترش ناتو به سوي خاور، اين پيمان تشکيلات تازه اي را در دسامبر 1991 تحت عنوان «شوراي همکاري آتلانتيک شمالي)به وجود آورد. اين تشکيلات، قراردادي را ميان ناتو و بازماندگان شوروي پيشين و باقي مانده اعضاي پيمان ورشوي پيشين امضاء کرد که از ماه مه1995 به نام «امبازي (شراکت)براي صلح» همه ي اين کشورها مستقيماً به عضويت ناتو در خواهند آمد. روسيه بزرگترين بازمانده شوروي و پيمان ورشوي پيشين، برخلاف ابراز مخالفت نسبت به گسترش ناتو به سوي خاور، در قبال پذيرفته شدن به جمع گروه 7 در سال 1995(که منجر به تبديل آن به گروه 8 شد)عملاً پذيرفت که با ورود به «امبازي براي صلح» گسترش ناتو، نه تنها به اروپاي خاوري بلکه تا درياي خزر ادامه يابد. با عضويت آلباني، آذربايجان، اتريش، ارمنستان، ازبکستان، استوني، اسلوواکي، اسلووني، اوکراين، بلغارستان، بيلوروس، ترکمنستان، چک، روسيه، روماني، سوئد، فنلاند، قزاقستان، قزقيزستان، گرجستان، لاتويا، ليتواني، لهستان، مالت، مجارستان و مولداوي شمار اعضاي «امبازي براي صلح» به 26 کشور رسيد. از سوي ديگر، برخلاف تکذيب پي در پي نمايندگان ايالات متحده و ناتو در محافل و مجالس بين المللي در زمينه طرح احتمالي گسترش ناتو به سوي درياي خزر، ايالات متحده براي هموار کردن راه براي چنين گسترش، در چند نوبت دست به مانورهاي نظامي مشترک با کشورهاي کرانه اي خزر(بجز ايران)ولي با شرکت ترکيه(از اعضاي ناتو که در خزر حضور جغرافيايي ندارد)زده است، ظاهراً به بهانه تمرينات مشترک براي جلوگيري از ناامنيهاي منطقه اي و بازرگاني قاچاق. افزون بر آن، ايالات متحده اعلام کرده است.
که پايگاه نظامي آمريکايي مستقر در اينجرليک ترکيه را به شبه جزيره آبشوران در جمهور ي آذربايجان منتقل خواهد کرد. از سوي ديگر، رئيس جمهور آذربايجان در چند نوبت اعلام کرده که دولت وي از گسترش ناتو به خزر استقبال خوهد کرد و آماده پيوستن به آن پيمان است. هم چنين شايان توجه است که قرارداد همکاريهاي فني نظامي اسرائيل با ترکيه(از اعضاي ناتو)و همکاريهاي نظامي و اطلاعاتي و امنيتي اين دو کشور با جمهور آذربايجان، مي تواند اسرائيل را از اين راه به درياي خزر و به شبکه گسترنده ناتو به منطقه وارد سازد.پاکستان(از متحدين نظامي ايالات متحده)نيز مي کوشد تا از راه پيگيري استراتژي ايجاد نفوذ نظامي در افغانستان، خود را به آسياي مرکزي و دنباله شبکه گسترنده ناتو به سوي خاور برساند.
1)براي مثال نماينده و سخنگوي ناتو در کنفرانس دانشگاهي «امنيت اروپاي مديترانه اي و باختر آسيا»که از 12 تا 16 سپتامبر 1999 در جزيره ي هالکي(يونان)تشکيل شد، در واکنش به گفته هاي نگارنده در زمينه استراتژي گسترش به سوي درياي خزر، وجود هر گونه طرحي در زمينه گسترش ناتو به سوي درياي خزر را اکيداً تکذيب کرد.
منبع:جغرافياي سياسي سياست جغرافيايي




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط