پس از مرگ شیخ زاهد گیلانی، صفیالدین اردبیلی رسما به عنوان شیخ طریقت، ارشاد مردم و مریدان را به عهده گرفت و این مقام پس از او در فرزندانش باقی ماند که به مشایخ صفویه معروف گردیدهاند و مریدانی که به این مشایخ دست ارادت میدادند، صوفیان صفوی خوانده شدهاند.
1. شیخ صفیالدین اسحق اردبیلی (650- 735 ق).
صفیالدین اسحق اردبیلی، که خاندان صفویه با نام وی شهرت یافته است، در دهکدهای نزدیک اردبیل در آذربایجان به دنیا آمد. بنابر اطلاعات موجود در منابع رسمی این خاندان، اجداد صفیالدین از قرنها پیش در این منطقه میزیستند. فیروزشاه، شناختهشدهترین شخصیت بین این افراد، مردی بود صاحب قدرت، ثروت و اموال زیاد. احشام وی به قدری زیاد بودند که منطقه خاص با چراگاههای بسیار را به خود اختصاص داده بود. مردم منطقه به واسطه دینداری بسیار و رعایت شدید ظاهر شریعت مریدش شده بودند. درباره دیگر اجداد صفیالدین نیز مطالبی مشابه در منابع مذکور میتوان یافت. قطبالدین، پدر بزرگ صفیالدین که به همراه فرزند کوچکش، امینالدین جبرائیل، حدود سال 600 قمری در روستای کلخوران اردبیل زندگی میکردند، توانست به نحوی از حمله گرجیان به اردبیل جان به در برد و تا زمان تولد نوهاش زنده بماند. امینالدین جبرائیل، که مردی پارسا و عابد بود، به کشاورزی اشتغال داشت و از مریدان یکی از صوفیان به نام خواجه کمالالدین عربشاه بود و با دختر شخصی به نام عمر باورقی ازدواج کرد که حاصل آن، ولادت صفیالدین بود. صفیالدین در شش سالگی پدر خود را از دست داد.در منابع درباره حالات روحانی و معنوی او در سنین کودکی و نوجوانی، مطالبی ذکر شده است. صفیالدین در پی کشف حقیقت این حالات، به جست و جوی شخصی برآمد که بتواند به او کمک کند و این، آغاز آشنایی او با تصوف و عرفان بود. وی در سفری به شیراز با صوفی معروف، نجیبالدین بزغوش، آشن شد و او وی را به شیخ زاهد گیلانی راهنمایی کرد. ظاهراً یکی از برادران صفیالدین به نام صلاحالدین رشید در شیراز و هرمز به تجارت مشغول بود و ثروت و مکنت فراوان داشت؛ اما شیوه زندگی او برای صفیالدین خوشایند نبود؛ از این رو در یکی از خانقاههای شیراز اقامت گزید. (1) در مدت اقامتش در شیراز، از محضر درسی برخی عالمان این شهر استفاده کرد، چنان که تفسیر قرآن را نزد رضیالدین مالغی فراگرفت. (2) گفته شده شیخ صفی هنگام حضورش در شیراز، با سعدی شیرازی نیز دیدار داشته؛ اما از مصاحبت با وی خوشش نیامده و او را مردی ملول طبع یافته است. (3)
صفیالدین پس از چندی به زادگاه خود، کلخوران، بازگشت و با راهنمایی افراد محلی نزد شیخ زاهد گیلانی راه یافت. و چنان که پیشتر گفته شد، مراتب ترقی و پیشرفت را نزد وی طی نمود تاجایی که به جانشینی وی و ریاست طریقه زاهدیه رسید. شیخ صفیالدین نزدیک به 35 سال به هدایت و ارشاد مریدان پرداخت و در سال 735 به دنبال بیماری دراز مدتی در اردبیل درگذشت. صفیالدین با زبانهای فارسی دری، عربی، ترکی و مغولی آشنا بود و به زبان آذری و به لهجه گیلکی شعر میسرود. (4)
شهرت شیخ صفی از زمانی آغاز میشود که به محفل شیخ زاهد گیلانی در هلیه کران راه یافت و از طرف او به عنوان نماینده با مراکز قدرت تماس حاصل نمود. نقش شیخ صفی در این گونه موارد به عنوان نماینده شیخ زاهد با صاحبان قدرت همچون امیرچوپان و احمد جلایر و خواجه رشیدالدین فضلالله همدانی، غازانخان، اولجایتو و درنهایت ابوسعید، بسیار کارساز و در تحکیم قدرت بعدی صفویه نقشی اساسی بود. (5)
شیخ صفی که راه و روش ارتباط با بزرگان عصر خود و جذب مردم را از استاد خود، شیخ زاهد، فراگرفته بود مریدان بسیاری یافت. به گفته شیخ صدرالدین موسی، شیخ صفی دو هزار خلیفه داشت که بیشتر آنها مورد اعتماد بودند و در توبهدادن مردم و وارد کردنشان به کیش شیخ صفی آگاه و آزاد. ابنبزاز مینویسد: «... مردم از اطراف آمده بودند و به خلوت نشسته. ازدحامی بود که در زاویه و خلوتها و آسیاب زاویه و مساجد محله در نمیگنجیدند و مجال مضیق بود و در مساجدی نیز که در محلات توبهکارا بود نشسته بودند... خواجه محییالدین گفت: هر یک را از خلوتیان یک نان میدادند. به غیر از آن اطعام هر روز پنج هزار دینار میبایست تا به ایشان وفا کند.» (6)
مریدان شیخ چنان قدرتی به هم زده بودند که گاهی در صدد امر و نهی مردم کوچه و بازار برمیآمدند و باعث ایجاد درگیریها و نارضایتیها میشدند و نظم شهر را بر هم میزدند چنان که یک بار حاکم اردبیل برای مقابله با دخالتهای مریدانی که امر به معروف و نهی از منکر میکردند مجبور به تهدید علیه آنان شد. (7)
به روایتی سلطان اولجایتو با شیخ صفی به محبت و احترام رفتار میکرد؛ مثلاً از دعوت اولجایتو از شیخ صفی در مراسم و جشنی که برای پایان کار بنای سلطانیه گرفته شده بود یاد میشود که شیخ در سال 713 در این مراسم جشن حضور داشته (8) یا فرمانی که سلطان احمد جلایری به پاس احترام شیخصفی و شیخ صدرالدین و مریدان آنها در اردبیل صادر کرده بود، از موارد مهم و با اهمیت توجه قدرتمندان به خاندان شیخ صفی حکایت دارد. (9)
2. صدرالدین موسی
صدرالدین موسی فرزند شیخ صفیالدین، که به سبب سیادت مادرش، سید صدرالدین نیز نامیده میشد، (10) در زمان مرگ پدرش 31 ساله بود. او بنا به توصیه شیخ جانشین وی گردید و مریدان شیخ همگی بر این امر اتفاق کردند. صدرالدین موسی ساختمان اولیه آرامگاه شیخ صفی را در اردبیل از مال شخصی خود بنا نهاد و به ترویج طریقت پدر اقدام نمود. (11) بسیاری از اهل تصوف در این روزگار از مریدان وی گردیدند، چنان که سید قاسم انوار، شاعر و صوفی معروف قرن هشتم هجری از مریدان وی بود. (12) دوران طولانی ریاست شیخ صدرالدین همزمان با امارت امیران مختلف مغولی در نواحی آذربایجان و اطراف آن بود. شماری از این امیران، به شیخصدرالدین اعتقاد داشتند و او را تکریم میکردند؛ مانند سلطان احمد جلایری حاکم عراق؛ اما برخی امیران مانند ملک اشرف چوپانی حاکم آذربایجان از گسترش نفوذ وی در منطقه به هراس میافتادند. شهرت روزافزون شیخ که مریدان بسیاری را به خانقاه او میکشانید، موجب شد ملک اشرف به علت احساس خطر از جانب شیخ، دستور دستگیری او را صار کند. شیخ صدرالدین به زادگاه مادری خود در هلیه کران لنکران بازگشت و مریدان او و مردم عادی آذربایجان از ظلم و ستم ملک اشرف به کوهستانهای قفقاز و شهر سرای پایتخت امیرجانی بیگی در قبچاق بگریزند و از آنان درخواست کمک کنند. (13) گویا شیخ صدرالدین به درخواست مردم رنج کشیده آذربایجان نزد ملک اشرف در تبریز رفت، ولی ملک اشرف او را در عمارت خود زندانی کرد و به وی اجازه خروج نمیداد. او قصد داشت شیخ صدرالدین را مسموم کند، ولی توطئه وی فاش شد و به ناچار او را آزاد کرد؛ (14) ولی به زودی از این کار خود پشیمان شد و کسانی را به دنبال شیخ به اردبیل فرستاد. شیخ صدرالدین به محض اطلاع از این امر به گیلان فرار کرد و گوشه عزلت اختیار نمود. (15) در همین ایام امیر جانی بیگی قبچاق ظاهراً به تحریک مردم آذربایجان با سپاهی به سمت این ناحیه حرکت کرد و پس از رسیدن به اردبیل به دنبال شیخ صدرالدین فرستاد و او را تکریم کرد. در نبردی که در سال 758 هجری روی داد، ملک اشرف شکست خورد و اسیر جانی بیگیان شد و پس از چندی به قتل رسید و تبریز نیز به تصرف آنان درآمد. (16)صدرالدین موسی از این پس زندگانی آرامی را از سر گرفت. نابسامانیهای دوران ضعف ایلخانان مغول، کثرت ستمهای حاکمان محلی با احترامی که امیران برای صدرالدین موسی قائل بودند، سبب رویکرد بیشتر مردم به وی میشد. هدیهها و نذرهای این مریدان، که به خانقاه اردبیل روانه میشد، ثروت فراوانی را در اختیار شیخ قرار میداد که به کمک آن از مردم دستگیری کند و سران منطقه را با خود نرم کند. (17)
صدرالدین موسی پس از 59 سال رهبری مریدانش در سال 794 در نودسالگی درگذشت. (18)
3. خواجه علی سیاهپوش
خواجه علی یا سلطان خواجه علی فرزند صدرالدین موسی بود که به سبب پوشیدن لباس سیاه به خواجه علی سیاهپوش شهرت یافته بود. (19) درباره شخصیت وی و کرامات و خوارق عاداتی که از وی صادر شده در کتابهای مربوط به تاریخ این خاندان مطالب فراوانی نقل شده است که مهمترین آنها را میتوان دیدار وی با تیمور گورکانی دانست. در برخی منابع از دیدار وی با امیر تیمور در علم مکاشفه نیز سخن به میان آمده، (20) اما آنچه در اکثر منابع این عصر بدان اشاره شده، دیدار آنها در اردبیل است. بر اساس گزارشهای نقل شده، تیمور پس از فتح آسیای صغیر (روم) به توصیه پسرش شاهرخ برای دیدن خواجه علی به اردبیل آمد و به خانقاه او رفت و مدتی گفت و گو کردند و در نهایت به درخواست خواجه علی اسیران رومی را آزاد کرد؛ (21) اما برخی محققان جدید دیدار تیمور با خواجه علی را مورد تردید قرار داده و حتی اظهار داشتهاند تیمور اصلاً به اردبیل نرفته بود و واقعه مذکور مربوط به دیدار شاهرخ تیموری با خواجه در سال 814 هجری است. (22)خواجه علی اولین کسی از خاندان صفوی است که به طور علنی گرایش به تشیع دوازده امامی خود را آشکار ساخت و مردم را به ظهور حضرت مهدی (علیه السلام) نوید داد. (23)
خواجه علی در سال 830 در راه بازگشت از سفر حج در بیتالمقدس درگذشت. او طبع شعر داشت و اشعاری از وی در کتب نقل شده است. (24)
4. شیخ ابراهیم معروف به شیخشاه
ابراهیم فرزند خواجه علی که همراه پدر در سفر حج بود، پس از دفن جنازه وی در بیتالمقدس به اردبیل بازگشت و ریاست طایفه را به دست گرفت. در زمان وی (830- 851 ق) جماعت صوفیان و مریدان وی در اردبیل آن قدر زیاد شدند که هدایت و رهبری آنان همانند ریاست پادشاهان بود وشاید به همین دلیل به شیخ شاه شهرت یافته بود. (25) شیخ ابراهیم شبکه مریدان خود را به شدت در کار پیشبرد تبلیغات صوفیه که در آناتولی و دیگر نقاط بودند، تقویت کرد. در رأس این سازمان، مقامی که خلیفةالخلفا نامیده میشد قرار داشت و زیردستان او پیر نامیده میشدند. مشایخ و سپس پادشاهان صفوی از طریق خلیفة الخلفا و زیردستانش با مریدان خود در نواحی مختلف تماس میگرفتند. خلیفة الخفا مانند معاون و نایب مرشد کامل - شیخ صفوی - شناخته میشد و همه صوفیان دستورات او را مانند دستورات شیخ اطاعت میکردند. همه صوفیان صفوی وظیفه داشتند برای زیارت مقبره شیخ صفی به اردبیل بروند و در ضمن با حضور در محضر شیخ ابراهیم غنای معنوی یابند. (26)دوران شیخ ابراهیم، با اوج قدرت قره قویونلوها و حکومت جهانشاه (839- 872 ق) بر دیار بکر و آذربایجان همزمان بود. جهانشاه در مدت فرمانروایی خود دوباره در سالهای 844 و 847 به رسم جهاد به گرجستان حمله کرد. وی برای مشروعیت دادن به لشکرکشی خود از شیوخ و علمای دینی عصر خود اجازه جهاد میگرفت؛ از جمله این شیوخ، شیخ ابراهیم صفوی بود که در برخی لشکرکشیهای مزبور حضور داشت. (27)
شیخ ابراهیم در سال 851 بر اثر بیماری درگذشت و از میان شش فرزند خود، شیخ جنید را به جانشینی برگزید.
5. شیخ جنید
در آغاز ریاست شیخ جنید میان او و عمویش شیخ جعفر، که مردی عالم و آگاه به مسائل فقهی و تصوف به شمار میرفت وگویا مدتی از جانب شیخ ابراهیم کفالت او را نیز به عهده داشت، اختلافی پدید آمد و شیخ جعفر مذکور خود را به این مقام شایستهتر میدانست؛ (28) ولی به زودی این اختلاف برطرف شد و جنید بر مسند ریاست طریقت نشست.شیخ جنید اولین شیخ صفوی است که عنوان سلطان بر او اطلاق شده که این را نیز به منظور تمایلات سیاسی وی باید دانست. او علاوه بر قدرت معنوی و دینی در پی کسب قدرت سیاسی نیز بود، چنان که با تحریک مریدانش به جهاد علیه کفار روحیه جنگجویی را در طریقت وارد ساخت. (29) و این در حالی بود که تحولات سیاسی جدید در منطقه در حال انجام بود. همزمان با آغاز ریاست شیخ جنید در سال 850 هجری شاهرخ تیموری درگذشت و در پی آن، جهانشاه قرهقویونلو قلمرو خود را در نواحی غربی و مرکزی ایران گسترش داد. از همین زمان در ناحیه دیار بکر و آناتولی شرقی رقیب سیاسی جدیدی با قدرتی فزاینده برای جهانشاه قرهقویونلو پدید آمد که عبارت بودند از امیران آق قویونلو که مهمترین آنها اوزون حسن بود. طبیعی است که در چنین شرایطی جهانشاه برای حفظ حکومت خود مراقب هرگونه اقدام سیاسی در منطقه از جمله تمالات شیخ جنید باشد. بدین ترتیب روابط جهانشاه با صفویان به تیرگی گرایید.
جهانشاه از جنید خواست اردبیل را ترک کند و نیروهایش را پراکنده سازد و به هر جایی خارج از قلمرو حکومت او که میخواهد برود و در غیر این صورت اردبیل را ویران خواهد نمود. (30) شیخ جنید در سال 852 هجری به همراه چند تن از صوفیان از اردبیل به سمت آناتولی خارج شد. (31) و چند سالی را در آسیای صغیر و سوریه گذرانید و تلاش کرد با دولتهای محلی این نواحی روابط دوستانهای برقرار کند که در این کار توفیقی نیافت، (32) تا این که اوزون حسن حکمران آققویونلو و دشمن جهانشاه به وی پناه داد. در واقع اوزون حسن در پی یافتن متحد سیاسی با نفوذی در منطقه آذربایجان بود که با کمک او به قرهقویونلوها ضربه بزند و شیخ جنید صفوی با توجه به نفوذ مردمی فراوان و شمار فراوان مریدانش در منطقه، میتوانست این هدف او را تأمین کند. جنید سه سال در دربار بکر نزد اوزون حسن به سر برد. اوزون حسن، خواهر خود خدیجه بیگم را به ازدواج وی درآورد و به این ترتیب، روابط صفویان و آققویونلوها استحکام بیشتری یافت.
این اتحاد خیلی زود به بار نشست و در سال 860 هجری، شیخ جنید با سپاهی که از طرف اوزون حسن تقویت و تجهیز شده بود راهی شروان در شمال آذربایجان شد. اگرچه به ظاهر این اقدام برای عبور از سرزمین شروانشاهان و جهاد با کفار چرکسی انجام میشد، ولی هدف اصلی، تصرف شروان و تبدیل آن به پایگاهی برای حمله به آذربایجان بود. این لشکرکشی هیچ موفقیتی به همراه نداشت و در نبردی که میان نیروهای شیخ جنید و شروانشاه در سال 860 در سواحل رود کر نزدیک طبرسران اتفاق افتاد. جنید به قتل رسید. (33)
6. شیخ حیدر
پس از قتل شیخ جنید در طبرسران و دفن جنازه او در همان مکان، قدرت خاندان صفوی به پسر او شیخ حیدر رسید که در سنین نوجوانی به سر میبرد. حیدر در پناه توجهات دایی خود، حسن بیک آقوقویونلو، رشد و ترقی نمود و مردی شجاع و آگاه از مسائل سیاسی و نظامی روز شد. که تخصصی ماهرانه در ساختن اسلحه داشت. حسنبیگ دختر خود عالم شاه بیگم (یا مارتا که مادرش دسپیتا خاتون دختر امپراتور طرابوزان بود) را به ازدواج حیدر درآورد. (34)پس از تصرف آذربایجان به دست آققویونلوها حدود سال 872 هجری، حیدر به اردبیل منتقل شد و در آنجا به تقویت نظامی مریدان خود همت گماشت. بنا به گفته فضلبن روزبهان خنجی، او اکثر اوقاتش را به تهیه مقدمات سپاه و سلاح صرف میکرد و مریدان و صوفیان را با اسلحههایی که گاه به دست خود میساخت، تجهیز مینمود. (35) در این زمان که نیروهای صفوی آمادگی نظامی کافی به دست آورده بودند، شیح حیدر اولین اقدامات خویش را برای دستیابی به قدرت سیاسی در منطقه آغاز کرد. او برای جهاد با کفار (چرکسیها) از سلطان یعقوب اجازه خواست و سپس با عبور از سرزمین شروان به این کار مبادرت نمود. (36)
پیروزیهای شیخ حیدر، امیران منطقه و از جمله سلطان یعقوب را به شگفتی و تفکر واداشت. با این حال سلطان یعقوب بار دیگر در سال 893 به حیدر اجازه داد با گرجیان جهاد کند؛ اما این بار شیخ حیدر تصمیم گرفت، برای انتقام خون پدرش راهی سرزمین شروان و نبرد با فرخیسار شروانشاه برود. شیخحیدر، شهر شماخی پایتخت شروان را تصرف و غارت نمود و گروهی از مردم شهر را به قتل رساند. سلطان یعقوب (داماد فرخیسار) با شنیدن خبر این اقدام، با سپاهی به سرکوب شیخ حیدر شتافت. شیخ حیدر در نبرد میان نیروهای آققویونلو با صفویان به قتل رسید و افراد او پراکنده شدند. (37)
این اقدام سلطان یعقوب در واقع ناشی از تغییر سیاست آققویونلوها نسبت به صفویان بود که پس از مرگ حسن بیگ به وجود آمده بود. سلطان یعقوب که در ابتدای حکومتش با منازعات داخلی رو به رو شده بود برخلاف پدرش - حسن بیگ - روابط خوبی با شیخ حیدر نداشت. در واقع او حضور یک نیروی فزاینده و تربیت شده صفوی را در حوزه سلطنتش خطری بالقوه برای مقام خود میدید. طبیعتاً شیخ حیدر دریافته بود که اینک از حضور او در دربار آققویونلو استقبال نمیشود. (38) بر این اساس میتوان تصور کرد موافقتهای مکرر سلطان یعقوب با درخواست شیخ حیدر برای جهاد و نبرد، در واقع اقدامی بوده برای از میان برداشتن این خطر بالقوه یا دور کردن آن از مراکز اصلی حکومت آققویونلو.
شیخ حیدر به منظور متحد ساختن نیروها و مریدان خود اقدامات مختلفی ترتیب داد که یکی از آنها اختراع نوعی کلاه خاص برای آنان بود که به نام تاج حیدری یا کلاه قزلباش معروف است. این کلاه خاص، قرمز رنگ و دارای دوازده ترک - به تعداد دوازده امام - بود و شیخ حیدر مدعی بود که آن را به تعلیم امام علی (علیه السلام) در خواب فراگرفته است. (39) مریدان شیخ حیدر و کسانی که بعدها به صفویان میپیوستند این کلاه را بر سرمیگذاشتند و به همین مناسبت قزلباش (سر سرخ) نامیده میشدند. در خصوص اختراع و رواج این کلاه برخی اقوال دیگری نیز وجود دارد که مثلاً آن را به زمان شاه اسماعیل اول نسبت میدهند، ولی از اعتبار قابل قبولی برخوردار نیستند. (40)
قزلباشان که بعدها در زمان روی کار آمدن شاه اسماعیل اول و دوره نخست سلطنت صفویان هسته اصلی نیروی نظامی دولت را تشکیل میدادند از طوایف مختلف ترکمن به وجود آمدند که اغلب از قدیم الایام در نواحی آذربایجان، آناتولی و دیار بکر زندگی میکردند. مهمترین این طوایف هفت طایفه روملو، شاملو، استاجلو، تکلهلو، ذوالقدر، قاجار و افشار بودند. (41)
7. سلطانعلی
زمانی که شیخ حیدر در سال 893 هجری به قتل رسید، از بین فرزندانش علی معروف به سلطان علی به عنوان جانشین پدر پذیرفته شد. سلطان علی، دو برادر دیگر به نام ابراهیم و اسماعیل داشت. در منابع تاریخی عصر صفوی، درباره ابراهیم مطلبی نیامده و ظاهراً او به آققویونلوها پیوست. (42) برادر دیگر، اسماعیل نیز در این زمان کمتر از دو سال سن داشت. سلطان علی از همان ابتدا با پادشاه خواندن خود، داعیه حکومتداریاش را اعلام کرد و این امر، نگرانیهای سلطان یعقوب آققویونلو را که پس از مرگ حیدر آسوده خاطر شده بود. تشدید میکرد. به دنبال گزارشهایی مبنی بر این که سلطانعلی در حال آماده شدن برای گرفتن انتقام مرگ پدر است، یعقوب با گروهی از سپاهیان به اردبیل رفته، این سه برادر را به همراه مادرشان دستگیر و در قلعه اصطخر فارس زندانی کرد و فقط با وساطت مادرشان (خواهر خودش) از قتل سلطانعلی درگذشت. (43)خانواده صفوی چندین سال را در زندان فارس سپری کردند و تنها تحولات سیاسی بعدی در حکومت آققویونلوها موجبات رهایی آنان را فراهم آورد. با مرگ سلطانیعقوب آققویونلو در سال 896 هجی، نزاع میان امیران و امیرزادگان این خانواده برای جانشینی وی آغاز شد. در این میان رستم میرزا از نوادگان حسین بیک (برادرزاده سلطان یعقوب) با از میان برداشتن رقیبان خود، قدرت را به دست گرفت. (44) رستم میرزا که برای تحکیم حکومت خود نیازمند پشتوانه مردمی ومتحد سیاسی بود، توجه او به اعضای خانواده صفوی جلب شد که همچنان در زندان به سر میبردند؛ از این رو عمه و پسرعمههای خود را از زندان آزاد کرد و به تبریز آورد. سلطان علی در تبریز مورد احترام رستم میرزا قرار گرفت و هواداران او نقشی بسزا در پیروزی رستم میرزا بر رقیبانش ایفا کردند؛ اما رستم میرزا زمانی که حدود سال 899 هجری از جانب رقیبان خانوادگی آسوده خاطر شد، وجود سلطان علی و هوادارانش را تهدیدی برای حکومت خود یافت و در پی آن برآمد او و بقیه خانوادهاش را به زندان بیفکند. سلطان علی با اطلاع از این امر، به همراه برادرانش و چند تن از طرفداران خاص خود (معروف به اهل اختصاص) از تبریز به سمت اردبیل گریخت. رستم میرزا گروهی را به تعقیب و دستگیری آنها فرستاد که در روستایی نزدیک اردبیل به سلطان علی دست یافتند و او را به قتل رساندند. (45)
سلطان علی پیش از گرفتاری به دست آققویونلوها اسماعیل، برادر هفت ساله خود را به عنوان جانشین و رهبر طریقت صفویه معرفی کرد. ظاهراً همراهان سلطان علی، اسماعیل را پنهانی به اردبیل رساندند. و مدت چند هفته به طور مخفیانه از او محافظت کردند. تلاشهای رستم میرزا برای یافتن اسماعیل به نتیجه نرسید و در نهایت طرفداران اسماعیل، او را به گیلان بردند و به دربار یک حکمران محلی در لاهیجان - که از ارادتمندان خاندان صفوی بود - رسانده، در آنجا پناهش دادند. (46)
اسماعیل تقریباً شش سال به زندگی پنهانی خود نزد کارکیامیرزاعلی، ادامه داد. تا زمانی که با کمک هوادارانش قیام خود را شروع کرد و دولت صفوی را بنیان نهاد.
پینوشتها:
1. صفوةالصفا، ص 97.
2. همان، ص 104.
3. همان.
4. تاریخ تحول ایران عصر صفوی، ص 205.
5. تاریخ تحول ایران عصر صفوی، ص 205.
6. صفوةالصفا، ص 1102.
7. همان، ص 1055.
8. شیخ صفیالدین اردبیلی، ص 29.
9. ر. ک: تاریخ تحول ایران عصر صفوی، ص 207.
10. عالم آرای صفوی، ص 17.
11. تاریخ عالم آرای عباسی، ص 26.
12. عالم آرای صفوی، ص 17.
13. صفوةالصفا، ص 1086- 1071.
14. تاریخ تحول ایران عصر صفوی، ص 214- 216.
15. صفوةالصفا، ص 1078.
16. تاریخ تحول ایران عصر صفوی، ص 217.
17. ر. ک: شاه اسماعیل اول، ص 128.
18. همان، ص 128.
19. از شیخ صفی نقل شده که رنگ سیاه رنگ فقر و فنا است. (صفوةالصفا، ص 550).
20. عالم آرای عباسی، ج1، ص 27.
21. تاریخ جهانگشای خاقان، ص 32.
22. احسن التواریخ، قسمت نهم، ص 24.
23. تاریخ جهانگشای خاقان، ص 33.
24. همان، ص 34.
25. تاریخ تحول ایران عصر صفوی، ص 224.
26. ایران عصر صفوی، ص 15.
27. ر. ک: تاریخ تیموریان و ترکمانان، ص 255.
28. ر. ک: تاریخ تحول ایران عصر صفوی، ص 225 و 226.
29. ایران عصر صفوی، ص 15.
30. همان، ص 15؛ عالم آرای صفوی، ص 14- 28؛ تاریخ جهانگشای خاقان، ص 38.
31. تشکیل دولت ملی در ایران، ص 19؛ ایران عصر صفوی، ص 16.
32. ر. ک: تاریخ تحول ایران عصر صفوی، ص 233- 235؛ تشکیل دولت ملی در ایران، ص 27 و 28.
33. ایران عصر صفوی، ص 16؛ تشکیل دولت ملی در ایران، ص 50- 54.
34. سلسلة النسب صفویه، ص 67؛ تاریخ عالم آرای عباسی، ج1، ص 33.
35. عالم آرای امینی، ص 252.
36. همان، ص 265- 270.
37. عالم آرای امینی، ص 273- 278؛ شاه اسماعیل اول، ص 149.
38. ایران عصر صفوی، ص 18.
39. احسن التواریخ، ص 41؛ تاریخ جهانگشای خاقان، ص 21.
40. ر. ک: تاریخ تحول ایران عصر صفوی، ص 253.
41. از طوایف دیگر میتوان عربگیرلو، تورغودلو، خنسلو و ساری قمیش را نام برد.
42. ایران عصر صفوی، ص 19.
43. ایران عصر صفوی، ص 19.
44. حبیبالسیر، ج4، ص 437؛ تاریخ تیموریان و ترکمانان، ص 318.
45. تاریخ جهانگشای خاقان، ص 29؛ عالم آرای عباسی، ص 41.
46. فتوحات شاهی، ص 66؛ عالم آرای شاه اسماعیل، ص 34 و 35؛ حبیبالسیر، ج4، ص 441.
حسین زاده شانهچی، غلامحسن، (1394)، تاریخ صفویه، قم: مرکز بین المللی ترجمه و نشر المصطفی (ص)، چاپ اول.