تشیع در دورهى امام کاظم(ع)
1.زندگانی نامهى مختصر امام کاظم(ع)
امام کاظم(ع) پس از شهادت پدر بزرگوارش ، امام صادق(ع) در سال 148 ق، به امامت رسید.(8) و راه پدر را که گسترش علوم و معارف دینی استوار بود؛ ادامه داد، ایشان به این دلیل که هر قیام و اقدامی بر ضد حکومت عباسی ، به مصلحت شیعیان و اقتضای آن زمان نبود، بهترین راه مبارزه را نشر و تحکیم پایه های اعتقادی و علمی جامعهى اسلامی تشخیص داد و به گونه ای شایسته در این مسیر گام برداشت و تشیع امامیه را محافظت و رهبری نمود.
2. امام کاظم(ع) و حاکمان
1-2. منصور عباسی
با توجه به ویژگی منصور و شناختی که امام کاظم(ع) از وی داشت، آن حضرت در طول دوران ده سالهى آغازین امامتش که با منصور معاصر بود، بیشتر به برگزاری جلسات علمی و پرسش و پاسخ برای شیعیان مبادرت ورزید؛ چرا که پس از دوران منصور و مهدی عباسی، امام کاظم(ع) در حبس و مورد فشار و آزار حکومت عباسی قرار داشت و طبعاً مجالی برای برگزاری جلسات و فعالیتهایی از این دست نبود.
2-2. مهدی عباسی
مهدی، نخستین خلیفه ای بود که امام کاظم(ع) را به بغداد فراخواند و به زندان سپرد با آنکه وی چندی بعد به دنبال یک رؤیا آن حضرت را آزاد کرد،(14) ولی به نظر می رسد این اقدام او، بهانه ای برای آزاد ساختن امام و در امان ماندن از تبعات آن بوده باشد؛ زیرا این عمل هم از جسارتهای مهدی به آن حضرت چیزی نکاست.
از برخوردهای جالب امام کاظم(ع) در زمان مهدی عباسی، جریانی است که برخی تاریخ نگاران دربارهى تعیین حدود فدک از سوی آن حضرت نقل کرده اند. گفته اند زمانی که مهدی به خیال خود رد مظالم می نمود، امام کاظم(ع) از او پرسید: چرا آنچه به ستم از ما گرفته شده است به ما نمی دهی؟ مهدی پرسید: آن چیست؟ آن حضرت با توضیح ماهیت فدک و چگونگی اختصاص آن به رسول خدا(ص) به غصب آن توسط خلیفهى دوم اشاره کرد و مهدی از آن حضرت خواست تا حدود فدک را مشخص نماید تا آن را به ایشان برگرداند، اما هنگامی که امام حدود فدک را مشخص نمود، مهدی گفت: این مقدار زیاد است؛ دربارهى آن فکر می کنم.(15)
3-2. هادی عباسی
4-2. هارون الرشید
هارون در اوایل حکومت خود، چندان مزاحم امام کاظم(ع) و شیعیان نمی شد. اگر چه بارها آن حضرت را احضار کرد، اما با مسالمت واحترام با آن حضرت برخورد می نمود و بعید نیست که تقیه و احتیاط امام کاظم(ع) هارون را به رفتاری این گونه وادار کرده باشد؛ چرا که آن حضرت در موردی که مأمور هارون برای بردن ایشان آمده بود، تصریح می کنند که اجابت دعوت هارون، با استناد به حدیثی از رسول خدا(ص) از روی تقیه است.(17)
به هر صورت، این دوران چندان طول نکشید و هارون سختگیری های خود را در موردعلویان و امام کاظم(ع) آغاز کرد و بر شدت آن افزود. وی چنان کینهى شیعیان و به ویژه طالبیان را به دل گرفته بود که وجود آنان را تحمل نمی نمود و بدین سبب، سوگند خورده بود که خاندان و فرزندان ابوطالب و شیعیانشان را خواهد کشت.(18) البته متوکل در این جنایت شهرت دارد.(19) هارون که از سویی از توجه شیعیان به امام کاظم(ع) در خشم بود و از سویی دیگر، فرستادن هدایا، خمس، زکات و موارد دیگر را برای آن حضرت تحمل نمی کرد و تصور می کرد این توجه به امام کاظم(ع)، زمینه ساز سقوط حاکمیتش خواهد بود، سرانجام تصمیم بر دستگیری و حبس امام کاظم(ع) گرفت و آن حضرت را به شهادت رساند.
ب) دستگیری و حبس امام کاظم(ع)
اگر چه پیش از این نیز امام کاظم(ع) مورد آزار و حبس قرار گرفته و به فاصلهى اندکی آزاد شده بود، اما دستگیری و حبس آن به حضرت در زمان هارون و سرانجام شهادت ایشان در زندان را باید از سیاه ترین روزهای حکومت هارون برشمرد.
هارون با این تصور که هر حرکت و قیامی به منزلهى اقدام بر ضد دستگاه خلافت عباسی است و از سوی شیعیان سازماندهی می شود، کانون رهبری شیعیان، یعنی امام کاظم(ع) را هدف قرار داد ودر طول چهارده سال پایان عمر آن حضرت، ایشان را دمی آسوده نگذاشت. البته نخستین تاریخ ثبت شده از دستگیری و حبس امام کاظم(ع) در زمان هارون الرشید به سال 179 ق، است که هارون به حج رفت و در طی جریانی که تاریخ نگاران آن را تفصیل آورده اند، آن حضرت را دستگیر کرده، ابتدا به بصره و پس از آن به بغداد برد.(20) و سرانجام در زندان سندی بن شاهک به شهادت رساند. ضمن آنکه شیخ مفید، عامل شهادت ایشان را حسد بردن یحیی بن خالد برمکی بن جعفر بن محمد بن اشعث - که از معتقدان به امامت بود- می داند و ماجرای آن را آورده است.(21)
3. امام کاظم، قیامها و فرقه ها
1- قیام شهید فخّ
یعقوبی علت این قیام را اصرار حکومت عباسی بر دستگیری طالبیان می داند که باعث شد آنان به سوی حسین بن علی رفته و از او بخواهند تا قیام نماید، اما وی به همراهی آنان اطمینان نداشت . از این رو، اگر چه تعداد بسیاری از کسانی که حج آمده بودند با او بیعت کردند، اما کمتر از پانصد تن با او همراهی کردند. آنها در سرزمین فخ با سپاهیان هادی روبه رو شدند و بیشتر آنان نیز پراکنده گردیدند و حسین بن علی به همراه عده ای به شهادت رسیدند . دایی او ادیس بن عبدالله به سوی مغربی اقصی رفت و بر منطقه ای نزدیک اندلس به نام فاس دست یافت، اما چنانکه اهل مغرب گفته اند، هادی عباسی کسی را فرستاد تا سمی در مسواک ادریس قرار داده او را به شهادت رساند . پس از وی، پسرش ادریس بن ادریس جانشین وی شد که حکومت آنان تا زمان یعقوبی ادامه داشته است.(22)
الف) امام کاظم(ع) و شهید فخ
در اینکه صاحب فخ، حسین بن علی، و قیام او چه مقدار با امام کاظم(ع) ارتباط داشته و به ویژه نظر آن حضرت دربارهى وی و قیامش چیست، نظراتی مطرح شده است. بنابر نقلی، هادی عباسی پس از قیام صاحب فخ، امام کاظم(ع) را متهم کرد که آن حضرت دستور قیام را صادر نموده و صاحب فخ بدون نظر ایشان اقدامی نمی کند. بر این مبنا، تصمیم بر قتل امام کاظم(ع) گرفت، که البته مرگش فرا رسیده و موفق به این کار نشد.(23)
آنچه درست تر می نماید، این است که اگر چه امام کاظم(ع) در این قیام شرکت نکرد و از صاحب فخ خواست که امام را به شرکت در این قیام فرانخواند، اما وی را از قیام نهی نکرد و از حرکت باز نداشت، بلکه فرجام این قیام را به او نمایاند و فرمود که وی و یارانش در این حرکت به شهادت خواهند رسید.(24) به علاوه آنکه پس از شهادت وی نیز هنگامی که سرهای شهیدان فخ را در مجلسی که امام کاظم(ع) نیز در آن مجلس حضور داشت، آن حضرت، با سوگند به خداوند، بر شایستگی، ایمان، عبادت و صفات دیگر صاحب فخ تأکید کرد(25) که این نشان دهندهى عدم انحراف صاحب فخ از راه راست است. اما اینکه چرا امام کاظم(ع) در این قیام شرکت نکرد، شاید بدان جهت باشد که از سرانجام کار آگاه بود و می دانست شرایط به گونه ای نیست که قیام در آن زمان ثمری داشته باشد و جز به کشته شدن شیعیان و یارانش نخواهد انجامید.
2-3. فرقه ها
الف) ناووسیه
نخستین فرقه ای که بلافاصله پس از رحلت امام صادق(ع) شکل گرفت، فرقهى ناووسیه بود. این فرقه به زنده بودن امام صادق(ع) تا ظهور حضرت مهدی(ع) اعتقاد داشته و رحلت امام صادق(ع) را باور نداشتند. و این اعتقاد را به سخنی از آن حضرت مبنی بر جاودانگی خویش مستند می نمودند. این فرقه را به دلیل آنکه رئیس آنان « فلان بن فلان الناووس» یا «عجلان بن ناووس » بوده، ناووسیه خوانده اند.(26) هم چنانکه برخی آنان را منسوب به مردی به نام «ناووس» یا روستایی به نام «ناوسا» دانسته و آنان را بدین جهت نام نهاده اند. این فرقه خیلی زود از بین رفت.(27)
ب) اسماعیلیه
فرقه ای دیگر گفتند پس از امام صادق(ع)، پسرش اسماعیل امام است و مرگ اسماعیل را در زمان پدرش انکار کردند و معتقدند اسماعیل نخواهد مرد تا آنکه قیام کند و بر زمین مسلط شود و او همان قائم است؛ زیرا پدرش به امامت او پس از خود اشاره کرده و مردم را پیرو او قرار داده است و چون امام جز سخن حق نمی گوید، پس هنگامی که امام صادق(ع) رحلت نمود، دانستیم که او راست گفته و اسماعیل نمرده و قیام خواهد کرد؛ اینان را اسماعیلیه خالص نیز می گویند که هنوز هم پیروانی دارند.(28)
ج) مبارکیه
فرقهى سوم گمان کرده اند که پس از امام صادق(ع)، محمد پسر اسماعیل امام است و می گویند امامت در هنگام زنده بودن اسماعیل به او تعلق داشت و هنگامی که وی پیش از پدرش درگذشت، امام صادق(ع) محمد بن اسماعیل را امام قرار داد و جز این جایز نبود؛ چرا که امامت از برادر به برادر دیگر منتقل نمی شود، مگر دربارهى امام حسن(ع) و امام حسین(ع) و امامت فقط در فرزندان قرار می گیرد و برای دو برادر اسماعیل، یعنی عبدالله و موسی(کاظم «ع») حقی از امامت نیست، هم چنانکه برای محمد بن حنفیه با بودن علی بن الحسین(ع) حقی از امامت نبود. پیروان این اعتقاد به نام رئیسشان «مبارک» مولای اسماعیل بن جعفر، به «مبارکیه» شهرت یافته اند. این فرقه نیز از بین رفت.(29)
د) سمطیه( سمیطیه)
فرقهى چهارم، کسانی هستند که معتقدند پس از امام صادق(ع) پسرش «محمد بن جعفر» امام است و این گروه نیز اعتقاد را به روایتی از امام صادق(ع) مستند نموده اند. این فرقه نیز منسوب به رئیسشان یحیی بن ابی السمیط، سمطیه( السمیطیه)(30) یا منسوب به یحیی بن ابی شمیط، شمیطیه خوانده شده اند.(31)
ه) فحطیه
فرقهى پنجم، معتقدند پس از امام صادق(ع) امامت برعهدهى عبدالله بن جعفر افطح است و این به خاطر آن بود که هنگام رحلت امام صادق(ع) وی بزرگ ترین فرزندان آن حضرت بوده است. از این رو، به استناد حدیثی از امام صادق(ع) مبنی بر اینکه امامت متعلق به فرزند بزرگ امام است، امامت پس از امام صادق(ع) را حق عبدالله دانستند، به جز معدودی که حق را شناختند و با پرسش مسائلی از حلال و حرام عبدالله را آزمودند و دانشی نزد او نیافتند. این فرقه که به امامت عبدالله افطح اعتقاد داشتند، «فطحیه» نامیده شدند.(32) و برخی نیز گفته اند آنان به سبب انتساب به رئیسشان از اهل کوفه به نام عبدالله بن فطیح، بدین نام شهرت یافته اند.(33)
و) امامیه
فرقه ششم معتقدند پس از امام صادق(ع) پسرش موسی الکاظم(ع) امام است و منکر امامت عبدالله شده و ادعای امامت وی را خطا دانسته اند. بسیاری از بزرگان شیعه و اهل علم و دانش، بر امامت امام کاظم(ع) ثابت ماندند.(34) و شیعه اثنی عشری همین گروه است. سایر فرقه ها به جز اسماعیلیه از بین رفتند و شیعه اثنی عشری بیشترین پیرو را دارد.
4. شخصیتهای شیعی معاصر با امام کاظم(ع)
1-4. علی بن یقطین
2-4. هشام بن حکم
3-4. عبدالله بن یحیی کاهلی
4-4. حماد بن عیسی جهنی بصری
پي نوشت :
1- حموی، یاقوت بن عبدالله، معجم البلدان، ج 1، ص 92.
2- شهادت ایشان را سال 186 هـ . نیز گفته اند ر.ک: ابن شهر آشوب، محمد بن علی، مناقب آل ابی طالب(ع)، ج 4، ص 324.
3- مفید، محمد بن محمد بن نعمان، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العبادف ج 2، ص 215.
4- همان.
5- مناقب آل أبی طالب(ع)، ج 4، ص 323.
6- الارشاد...، ج 2، ص 215.
7- مناقب آل أبی طالب(ع) ج 4، ص 323.
8- الارشاد...، ج 2، ص 215.
9- سیوطی، جلال الدین، تاریخ الخلفا، ص 315.
10- حسنی، هاشم معروف، سیرة الأعظم الاثنی عشر، ج 2، ص 324.
11- کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج 1، ص 371.
12- یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 394.
13- تا آنجا که گفته اند« قاسم بن مجاشع تمیمی» هنگام وفات، وصیت کرد و پس از او وصیت نامه را نزد مهدی بردند ، او وصیت نامه را خواند و چون دید قاسم پس از اقرار به توحید و پیامبری(ص) به جانشینی امام علی(ع) برای پیامبر(ص) شهادت داده است. وصیت نامه را به سویی پرتاب کرد و به آن نگاه نکرد. ر.ک: ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج 6، ص 84.
14- خطیب بغدادی، احمد بن علی، تاریخ بغداد أو مدینة السلام، ج 13، ص 31.
15- طوسی، محمد بن حسن، التهذیب، ج 4، ص 149.
16- تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 404.
17- صدوق، محمد بن علی، عیون أخبار الرضا(ع)، ج 1، ص 76.
18- اصفهانی ، ابو الفرج علی بن حسین، الأغانی، ج 5، ص 225.
19- طوسی، محمد بن حسن، الأمالی، ص 325؛ ابن شهر آشوب، مناقب، ج 3، ص 220
20- الکافی ، ج 1، ص 543؛ الارشاد...، ج 2، ص 293.
21- همان، ج 2، ص 237.
22- تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 404-405.
23- مجلسی ، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 48، ص 151.
24- اصفهانی، ابوالفرج علی بن حسین ، مقاتل الطالبیین، ص 298.
25- همان، ص 302.
26- نوبختی، حسن بن موسی، فرق الشیعة، ص 67.
27- شهرستانی، محمد بن عبدالکریم، الملل و النحل، ج 1، ص 148.
28- فرق الشیعة، ص 68.
29- همان، ص 69.
30- همان، ص 77.
31- الملل و النحل، ج 1، ص 148.
32- أفطح، در زبان عربی به معنای پهن است و عبدالله را به علت پهن بودن سر یا پایش افطح می گفتند، ر.ک: این منظور، لسان العرب( فطح) .
33- فرق الشیعة، ص 78.
34- همان، ص 79.
35- طوسی، محمد بن حسن، الفهرست، ص 91.
36- طوسی، محمد بن حسن، اختیار معرفة الرجال، ص 731.
37- همان، ص 729-733.
38- الفهرست، ص 91.
39- همان، ص 174.
40- همان، ص 174-175.
41- اختیار معرفة الرجال، ص 526.
42- نجاشی، ابو العباس، رجال النجاشی، ص 433.
43- اختیار معرفة الرجال، ص 745.
44- همان، ص 604-605.
45- همان، ص 605.
/س