در سايه روشن خيال

درک زيبايي و شناخت و ارزيابي آن و جستجوي زيبايي و اشتياق به داشتن پديده هاي زيبا، ريشه در وجود ما دارد و چه بسا آفرينش زيبايي در طبيعت و ميل فطري ما به سوي آن، بدين جهت باشد که بدون آن، روح ما آرامش نمي يافت و تکامل بشر - که در راستاي اهداف خلقت است -، صورت نمي گرفت. نظر به اين که خداوند، حکيم است و هر آنچه آفريده است، براي نزديک شدن به او راه گشاست، همه ي زيبايي هاي واقعي و حقيقي (و نه مجازي و دروغين) که در دنيا مشاهده مي کنيم، براي رشد
شنبه، 9 خرداد 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
در سايه روشن خيال
در سايه روشن خيال
در سايه روشن خيال

نويسنده: داوود رحيمي سجاسي

(هنر متعهد و غيرمتعهد)

درک زيبايي و شناخت و ارزيابي آن و جستجوي زيبايي و اشتياق به داشتن پديده هاي زيبا، ريشه در وجود ما دارد و چه بسا آفرينش زيبايي در طبيعت و ميل فطري ما به سوي آن، بدين جهت باشد که بدون آن، روح ما آرامش نمي يافت و تکامل بشر - که در راستاي اهداف خلقت است -، صورت نمي گرفت. نظر به اين که خداوند، حکيم است و هر آنچه آفريده است، براي نزديک شدن به او راه گشاست، همه ي زيبايي هاي واقعي و حقيقي (و نه مجازي و دروغين) که در دنيا مشاهده مي کنيم، براي رشد معنوي ما ضروري اند و هر مقدار که از آنها غافل باشيم و از کنار آنها بي تفاوت بگذريم، ادامه ي مسير تکاملي ما کندتر خواهد شد.
در آيات و روايات اسلامي، بر مسئله ي زيبايي، تأکيد بسيار شده است که از آن جلمه مي توان به آيه ي شش سوره ي صافات: «آسمان دنيا را با زينت ستارگان آراستيم» و آيه ي شش سوره ي ق: «تا هنگامي که زمين، زيبايي خود را گرفت و آراسته شد» و آيه ي 24 سوره ي يونس: «آسمان بالاي سرتان را با زيبايي آراستيم» و مناجات سوم از مناجات هاي پانزده گانه ي امام سجاد (ع) که مي فرمايد: «خداوند! مشتاقان جمالت را از ديدار روي زيبايت محروم مفرما»، اشاره کرد. ملاحظه مي کنيم که قرآن، وجود زيبايي را هم در انسان و هم در آسمان، مطرح نموده و به نظاره کردن آنها دستور داده است و مسلم است که اگر در انسان، غريزه ي زيباجويي نبود، به او، دستور توجه به زيبايي ها داده نمي شد.
انسان، به ارتباط با زيبايي نياز دارد؛ چرا که بدون زيبايي، روح او در تاريکي و خشونت زندگي روزمره و امور مادي، گرفتار مي شود. توجه داشتن به زيبايي ها، در حقيقت، کنده شدن از عالم ماده است تا بدين وسيله، زندگي، طراوت و معنا پيدا کند. پس زيبايي و هنر، فقط مثل غذايي نيست که رفع گرسنگي کند؛ بلکه راهي است براي تکامل انسان و رساندن او به کمال. يعني با دقت در يک اثر زيبا و هنري، علاوه بر اين که حس زيبايي جويي انسان اشباع مي شود، مسير رسيدن به کمال هم براي او آسان تر و هموارتر مي شود.
در ميان نعمت هاي الهي، زيبايي و کشش انسان به سوي زيبايي، جايگاه ويژه اي را به خود، اختصاص داده است. به طوري که عده اي به واسطه ي آن، به اوج کمالات انساني و عده اي نيز به شقاوت ابدي، کشيده شده اند. هومر، شکسپير، مولوي، فردوسي، ويکتور هوگو، چارلز ديکنز، سهراب سپهري و گل آقا و ... از طريق آثار ادبي و کمال الدين بهزاد، شيخ بهايي، ميکل آنژ، موتسارت، کمال الملک، صبا، صنعتي و مميز و... از طريق هنر (نقاشي، معماري، مجسمه سازي، موسيقي و طراحي)، هر کدام به نوعي خواسته اند به اين حس زيبايي خواهي بشر، جهت دهند تا گرفتار زشتي ها نشود.
واقعا اگر عشق و عاطفه و احساس را از زندگي خط بزنيم، آيا ارزشي براي زيستن باقي مي ماند؟
جلوگاه اصلي اين زواياي انسان، در هنر متبلور است؛ ولي هنر هم اگر در مسير درست قرار نگيرد، نه تنها اقناع کننده و آرام بخش نخواهد بود. بلکه بر تشويش هاي انساني و گم راهي آدمي نيز مي افزايد. به قول مولوي:
راه، هموار است و زيرش دام ها
قحطي معنا ميان نام ها!
لفظ ها و نام ها، چون دام هاست
لفظ شيرين، ريگ آب عمر ماست.

هنر چيست؟

هنر، کوششي است براي آفرينش آثار يا صورت هاي لذت بخش. اين صورت ها يا آثار، حس زيبايي خواهي ما را ارضا مي کنند و حس زيبايي خواهي ما، تنها وقتي اقناع مي شود که ذهن ما، نوعي وحدت يا هماهنگي را در ميان پديده هاي طبيعي يا آثار انساني يا مفاهيم، درک و احساس کند که در صورت اول (پديده هاي طبيعي)، «علم» و در صورت دوم (آثار انساني)، «هنر» و در صورت سوم (مفاهيم)، «ادبيات و فسفه» ناميده مي شود.(1)
هر هنري بايد با اين فرض آغاز شود که انسان در برابر شکل و سطح و حجم اشيايي که با آنها سرو کار دارد، واکنش نشان مي دهد و چگونگي چينش و آرايش بعضي از اين اشکال و سطوح و حجم ها، تناسبي را به وجود مي آورد که به احساس لذت مي انجامد، در حالي که نبودن آن آرايش ها، باعث بي اعتنايي يا حتي ناراحتي و اشمئزاز است.
هنر در تجربه ي انساني، روش خاصي از ميان حقايق زندگي است. يعني اگر زبان علمي يا زبان عادي اي که ما آن را به کار مي بريم، بيان مستقيم حقايق باشد، زبان هنر، بيان غير مستقيم همين حقايق است. تفاوت اين دو زبان، در اين است که زبان علمي يا عادي، بر نقل حقايق به صورت واقعي خود استوار است؛ ولي زبان هنر، بر عنصر تخيل استوار است. به عنوان مثال، اگر بخواهيم اهميت و جايگاه با ارزش انفاق (کمک مالي به نيازمندان) را به زبان مستقيم بيان کنيم، مي گوييم: «هر کسي در راه خدا انفاق کند، چند برابر آن، پاداش مي گيرد» که اين نوع بيان، به زبان عادي و روزمره است؛ ولي يک فيلم ساز، براي بيان اين منظور، به شيوه اي غير مستقيم و هنرمندانه، از ارتباطي که بين انفاق يکي از شخصيت هاي فيلم و موفقيت هاي او برقرار مي کند، سود مي جويد.(2)

تعهد در هنر

از آن جا که تجربه ي انسان در زمينه ي هنر نيز گاه با انحرافاتي همراه شده و وضعيت هنر نيز مانند ديگر رفتارهاي انساني، قابل ارزيابي و نقد است، لذا لازم است که از دريچه ي اخلاق و مسئوليت و تعهد هم به آن نگريسته شود.
يکي از مسائل جدي و مهم در عرصه ي فرهنگ، موضوع تعهد در هنر و ادبيات است. وجدان بيدار در ادبيات و هنر، اصلاح و تربيت جوامع بشري و سير صعودي انسان ها در رسيدن به قله هاي رفيع ايمان را به دنبال دارد، همان طور که عدم تعهد و بي مسئوليتي و يا تفاسير غلط از هنر و ادبيات نيز، موجبات سقوط پديدآورندگان آثار ادبي و هنري را در مرداب بي هويتي، سردرگمي و از خود بيگانگي و در نتيجه، سرسپاري جامعه ي مخاطب اين آثار را به سراب حيرت، ترديد و پوچ گرايي فراهم مي کند. در فرهنگ شرق (مخصوصا فرهنگ اسلامي)، هنر و تعهد، مثل دو بال هستند که نهايتا به پرواز روح انساني منجر مي شوند و اگر يکي از آنها نباشد، پروازي صورت نخواهد گرفت؛ اما در مقابل، بعضي مکاتب فکري ظهور کرده در غرب عصر جديد (پارناسيزم)، رابطه ي بين «هنر» و «تعهد به يک باور» را نفي مي کنند و به تبليغ و ترويج هنر غير متعهد (هنر براي هنر) مي پردازند.
اين نگاه به هنر - که منشأ آن، تجدد و مدرنيته (تمدن جديد غرب) است-، سال هاي طولاني است که به جامعه ي ما نيز نفوذ کرده و برخي جريان هاي روشن فکري غرب گرا در داخل کشور نيز آن را تبليغ مي کنند.

هنر متعهد، به چه معناست؟

برخي مکاتب فکري جهان، براي مسئله ي تعهد (پايبندي به هدف يا باوري خاص)، به اندازه ي هنر، اهميت قائل نيستند و به هنر، صرف نظر از محتواي فکري آن و تنها از اين لحاظ که بهره اي هنري (لذت ذهني - رواني) را تأمين مي کند، مي نگرند و همين، سؤالي را به ذهن، متبادر مي سازد که: آيا اساسا هنر، براي بهبود زندگي و حل مشکلات اجتماعي است؟ و يا فقط براي هنر است؟ به عبارتي ديگر: آيا هنر، وسيله و نردباني است براي رسيدن به هدفي بالاتر؟ يا اين که خود هنر، هدف است؟(3)
هنرمند متعهد، معتقد است که هنر، يک بازي ساده ي شخصي و بي نتيجه نيست؛ بلکه آن را وسيله اي تأثيرگذار بر زندگي جمعي و تا حدودي، سرنوشت انساني مي داند؛ ولي تفکر هنر براي هنر (هنر غير متعهد يا پارناس)، معتقد است که هنر و هنرمند، بايد آزاد و رها باشند و هيچ قيد و شرطي (از جمله، پذيرش مباني رشد و کمال معنوي و احساس مسئوليت) را نمي توان به آنها تحميل کرد و ارزش ها و ضد ارزش ها و خوب و بدها و مشروع و نامشروع ها، ربطي به هنرمند و هنر ندارند.
اين ديدگاه، هنر را نوعي تفنن (سرگرمي) تلقي مي کند که هنرمندان، در ايام فراغت، براي رهايي از يک زندگي خسته کننده، بدان اشتغال مي ورزند، در حالي که به باور ما، اين هنر، گرچه نقش وقت گذراني و سرگرمي و تخدير را به خوبي ايفا مي کند، مسلما نمي تواند زنده و پويا باشد؛ زيرا در متن خودش باقي مي ماند و از آن، خارج نمي شود و اين در خود ماندن، مانع پويايي (يعني ارتقا و تجربه اندوزي و هر گونه اصلاحگري و ارزيابي و ايجاد شبکه ها و مکتب هاي مفهومي و قابليت تعليم و انتقال) است.

هنر غير متعهد، چه مي گويد؟

هنر غير متعهد، بر «نسبي بودن ارزش ها» تأکيد دارد. بر اساس اين اصل، ارزش ها در هر دوره و جامعه اي نسبت به دوره و جامعه ي ديگر، متفاوت اند و قابل قبول نيست که از هنرمندي خواسته شود تا موضع اخلاقي خاصي را درپيش بگيرد؛ زيرا هر فرد يا جامعه اي، داراي ديدگاه خاصي نسبت به زندگي است و پيش گرفتن يک مبنا و موضع خاص از سوي هنرمند و ارائه ي کار هنري بر اساس آن، او را در معرض زياني بزرگ (يعني از دست دادن بخش بزرگي از مخاطبان که با ديدگاه خاص او در مورد زندگي موافق نيستند)، قرار خواهد داد.
اصل ديگري که هنر غير متعهد ازآن پيروي مي کند، اصل «صداقت عاطفي» است. طبق اين اصل، صداقت هنرمند، اقتضا مي کند که به بررسي همه جانبه ي پديده ها و موضوعات بپردازد هر چند آن جنبه ها از نظر اجتماعي و عرفي يا ديني، نامقبول باشند. به تعبيري، اين اصل، به هنرمند، اجازه مي دهد که به جنبه هاي منفي رفتارهاي انساني نيز بپردازد، نه با هدف اصلاح آنها؛ بلکه با هدف مطرح کردن واقعيتي که گريزي از آن نيست؛ زيرا آن جنبه ها، بازتاب واقعيت دروني و محيط بيروني هنرمندند.(4) اين گونه است که مي بينيم نقاش بزرگي در غرب، «لذت مستي» و «روسپي خانه اي در لندن» را موضوع تابلوهاي خود قرار مي دهد يا فيلمسازي مشهور، ناصحيح ترين رفتارهاي شخصيت هاي فيلم خود (تايتانيک) را نيز با آب و تاب، به تصوير مي کشد.

نظريات مختلف درباره ي تعهد در هنر

1- هنر براي هنر: در اين ديدگاه، هنر، بدان جهت که مطلوب و زيباست، هنر است و جز انتقال حس زيبايي شناسي و لذت بخش بودن به عنوان يک اثر هنري، هيچ تعهد ديگري ندارد. بر اساس اين ديدگاه، اگر براي هنر يک هنرمند، حد و مرزي قائل شويم، در حقيقت، آزادي و اختيار او را نابود کرده ايم و نبوغ و خلاقيت و استعدادش را زير سؤال برده ايم. اين نظريه، هنر براي هنر را يکي از عالي ترين موارد آزادي در عقيده و بيان مي داند.
در نقد اين نظريه مي توان گفت که هنر ارائه شده در برهنگي و سکس و ابتذال - که بخش عظيمي از سينما، تلويزيون و مجلات را در جهان امروز به خود اختصاص داده است - و پشتوانه ي فکري آن نيز همان آزادي بي قيد و شرط مورد دفاع در فرهنگ غربي است، آيا نتيجه اي جز افزودن بر اضطراب و تشويش و پوچي انسان غربي و از هم گسيختگي کانون خانواده ها داشته است؟ نظريه ي هنر براي هنر، اگر چه ميدان را براي به فعليت رسيدن خلاقيت ها باز مي گذارد، ولي از آن جا که چنين خلاقيت هايي ممکن است از ذهن هايي پر از برداشت ها و اصول ناقص، نادرست، واهي، نامعقول يا تک بعدي و ارزش هاي پيش ساخته ي غيرمنطقي نشئت گرفته باشند، غير قابل دفاع است.
2- هنر متعهد (پايبندي به باوري خاص): از آن جا که هنر نيز مانند ديگر محصولات فکر بشر، مي تواند به عنوان شيوه اي براي انتقال ارزش ها و شکل دهي به حيات اجتماعي، مورد استفاده قرار گيرد، لذا ضرورت دارد که ما هر هنري را نپذيريم و نگذاريم هنرهايي که به ضرر جامعه و انسان تمام مي شوند، در معرض ديد عموم قرار بگيرند.
اين نظريه، اگرچه بي قيدي و عدم تعهد نظريه ي «هنر براي هنر» را ندارد، اما مي توانيم بگوييم که چون باورها و ارزش هاي جوامع مختلف، متفاوت اند و تفسير انسان از پديده هاي گوناگون اطرافش متفاوت و نسبي است، لذا هر گروهي مي تواند بگويد که فلان هنر يا اثر هنري، براي انسان، آن طوري که من آن انسان را توجيه و تفسير مي کنم، باارزش و سودمند است. به همين دليل است که در قالب اين نظريه، هنر وابسته به سياست استعماري و يا هنر محافظه کار نسبت به صاحبان قدرت و سياست هاي ضد انساني نيز توليد مي شود که استبداد و استعمار را زيبا و انساني جلوه مي دهد و حقيقت را کتمان مي کند و چنين تفسير مي کند که اين هنر در راستاي اهداف انساني است، مثل بيشتر فيلم هاي هاليوود که بر مبناي ارزش هاي جامعه ي امريکا و با هدف ترويج الگوي زندگي امريکايي ساخته مي شوند.
3- هنر متعهد به تعالي (هنر متعالي): اين نوع هنر - که از اقسام هنر متعهد به حساب مي آيد-، همان هنر انساني است در خدمت بشر، اما به منظور ايجاد زندگي معقول و متعالي اي که اديان آسماني در پي آن اند و رساندن انسان به قرب الهي.
اين نظريه که با هدف و حکمت زندگي انسان ها از ديدگاه اسلام، سازگار است-، بر اين باور است که هنر، چه به منظور تجلي خلاقيت هنرمند به کار گرفته شود و چه به منظور تربيت و ايجاد تغيير در جامعه اي که از آن سود مي برند، يک واقعيت بسيار باارزش است که حذف آن از قاموس بشري، چندان تفاوتي با حذف انسانيت و شخصيت انساني ندارد.
هنرمندي که هنرش در راستاي زندگي متعالي است، هدفش هرگز فقط ايجاد تحير و شگفتي در مردم نيست؛ بلکه قصد وارد کردن حقيقتي سودمند به جريان زندگي همنوعانش را دارد.
آري، هنرمند، وقتي در مسير تعالي (يعني آخرت انديشي و خداباوري) قرار گرفت، به جاي آن که نبوغ او به شکل آتشفشان، دود از دودمان بشريت درآورد، عالي ترين فوايد را نصيب جوامع بشري مي کند.
از نگاه معتقدان به «هنر متعالي» - که گونه اي از «هنر متعهد» است و رويکرد اسلامي به هنر را هم دربر مي گيرد-، خالق يک اثر هنري، تا زماني که فقط يک هنرمند است و در جستجوي برآوردن نيازهاي خاص خويش، نزد خدا ارزش نخواهد يافت؛ بلکه ارزش او به ميزان رعايت اصولي است که خداوند برايش ترسيم کرده است؛ يعني همان تعهد ديني در هنر. به عبارتي، هنرمند مسلمان، بيش از آن که به کميت آثارش اهميت دهد، به کيفيت آنها توجه مي کند و بيش از آن که در پي سود و زيان در تعداد مخاطبان آثارش باشد، در پي رهنمون شدن آنها به سوي حقيقت و بالا بردن کيفيت ايمان آنهاست. البته مقصود آنها اين نيست که هنرمند، نسبت به رغبت و بي رغبتي مخاطبانش بي اعتنا باشد؛ بلکه مقصود، آن است که وظيفه ي هنرمند را تعاليم آسماني مشخص مي کند.
هنر متعهد، مي تواند در دامان انديشه هاي اومانيستي (انسان مدار) و اين دنيايي و بريده از وحي قرار بگيرد که در اين صورت، رويکردي مادي گرايانه بر آن، حاکم خواهد بود و مي تواند متعهد به تعالي باشد و بذر خدامحوري و معادانديشي را در جان آدمي بکارد. روشن است که اين دو گونه از هنر متعهد، چه اندازه از هم دورند!

اسلام و هنر

همه ي تعاليم اسلامي، به منظور هموار کردن مسير رشد و کمال انسان شکل گرفته اند و براي تحقق زندگي مادي و معنوي سالمي براي او تلاش مي کنند. هنر نيز با توجه به نقش تعيين کننده اش در زندگي انساني، بايد در همين مسير، حرکت کند تا بتوانيم آن را هنر متعالي بناميم. هنر در اسلام، يک سرگرمي يا تفنن نيست؛ بلکه بايد در خدمت ساختن و تربيت انسان باشد. در اين نظريه، هنر، پله اي براي صعود است، نه سقوط. اين هنر بايد انسان را به انسانيت، نزديک کند و از طريق آن، فضايل انساني بيشتر شود، نه اين که جامعه را به حيوانيت و به دامن هوس هاي سرکش و رها کردن غرايز طبيعي بکشاند.
عواطف، در سازندگي انسان، تأثير گذارند و سرمايه اي هستند که بايد با آن، در جهت رشد و تعالي حرکت کنيم و بکوشيم تا آن را از جهت دهي غلط و پرورش ناصواب، حفظ کنيم. هنري که انسان را به لهو و لعب يا فساد جنسي و بندگي طاغوت و تن دادن به استبداد و استعمار مي کشاند، نه تنها با هنر متعالي مرتبط نيست، بلکه کاملا ضد اين هنر است.
وقتي هنرمندي يک اثر هنري را ايجاد مي کند، در صورتي که به کمالات انساني و تعاليم آسماني وفادار باشد، در نهايت، هنرش به آزادي او مي انجامد. يعني وقتي هدف او به شهرت رسيدن و يا صرفا ارضاي خودش نباشد- هر چند هنر، طبعا اين امور را هم به همراه دارد - و آنچه هدف خلقت است، مد نظر قرار دهد، در نهايت، هنرش باعث آزادي او از خود و نفسش مي شود، به طوري که ديگر خود را نمي بيند و هنر خويش را موهبت خداوند و آن اثر هنري را جلوه اي از زيبايي هاي الهي مي شمارد که در روي زمين، ظاهر شده است و پلي است براي ادامه ي مسير و به کمال رسيدن.
در واقع، از ديدگاه اسلام، به کارگيري هنر، نبايد طوري باشد که انسان، زندگي حقيقي و کمال خود را قرباني وسيله ي کمال (يعني هنر) قرار دهد.
معتقدان به پارناسيزم (هنر براي هنر) بر اين باورند که در هنر، تعهدي نيست؛ بلکه به اين خاطر هنر را مي آموزيم يا به آن عشق مي ورزيم، که هنرها، به طور ذاتي، زيبا هستند، اگرچه از هيچ موجود ديگري حکايت نکنند و هيچ هدف ديگري نداشته باشند. حال آن که از ديدگاه هنر متعهد به تعالي، همه ي اقسام هنر، در حکم آينه اي هستند که بايد جمال الهي را در آن مشاهده کنيم و اگر هدفي غير از اين را در آنها دنبال کنيم، کمال و جمال الهي را قرباني وسيله ي آنها (يعني هنر) کرده ايم و به تعبير رابرت فيليو: «هنر،آن است که زندگي را از خود هنر، جذاب تر سازد».(5)

عرفان و هنر متعالي

از ديدگاه عرفان اسلامي، با پيدايش هر اثر هنري متعالي در عرصه ي زندگي انسان ها، جلوه هايي خاص از دو صفت بزرگ خداوند (جمال و جلال) نمودار مي گردد. اگر نمود يک اثر هنري، ارائه ي چهره ي زيبايي از طبيعت يا انسان باشد، قطعي است که چنين اثري، نمايشگر جمال الهي است و اگر نمود اثر هنري، ارائه ي چهره اي قانوني و منظم از طبيعت و انسان باشد، آن هنر، نمايشگر جلال الهي است. پس فعاليت هنري از ديدگاه اسلامي، اگر از محتواي حقيقت، برخوردار و به ارزش هاي آسماني پايبند باشد، يک فعاليت ضروري براي برقرار کردن ارتباط ميان انسان و خدا (از طريق ارتباط با جمال و جلال هستي) است و به قول ميرفندرسکي (فيلسوف و دانشمند ايراني قرن يازدهم هجري):
چرخ، با اين اختران، نغز و خوش و زيباستي
صورتي در زير دارد آنچه در بالاستي!

تفکيک هنر

آيا حمايت از هنر متعهد و متعالي، و سرکوب هنر غير متعهد (هنر براي هنر)، سانسور مطلق هنر نيست؟ و آيا اصولا ما اجازه داريم که با چنين رويکردي با هنر برخورد کنيم؟ جواب اين سؤال را با پرسشي ديگر مي دهيم که: آيا آثار هنري جنسي که موجب اختلالات رواني و متلاشي شدن بنيان خانواده ها و سقوط ارزش هاي انساني حيات بشري مي شوند، در زندگي متعالي و معنادار، مي توانند رها و آزاد و در دسترس همگان باشند؟ آيا هنر فاسد - که به زندگي متعالي آدمي، ضربه مي زند و آن را مختل مي کند و او را به قهوه خانه ي پوچ گرايي سوق مي دهد و در آن جا به خواب عميق بي بند و باري فرو مي برد-، بايد بدون هيچ قيد و شرطي ادامه يابد و حيات جامعه را در ورطه ي نابودي قرار دهد؟ آيا تجويز آزادي مطلق براي همه ي گونه هاي هنر و براي همه ي انسان ها، آن هم انسان هايي که بيش از يک بار در دنيا زندگي نخواهند کرد، رهنمودي به دور از عقلانيت است يا تفکيک هنر به هنر خوب و هنر بد و مناسب و نامناسب؟ با فيلم سينمايي نامناسبي که به جاي آموزش صحيح، غريزه هاي خفته ي نوجوان و جوان را بيدار مي کند و در فصل تحصيل و حرفه آموزي، او را به دامن هيجان هاي داغ و کنترل نشده مي اندازد، يا آوازهاي اثرگذاري که نوجوان افسرده يا جوان مصيبت ديده را به خودکشي دعوت مي کنند، چه بايد کرد؟

سخن آخر

زيبايي خواهي، فطري است و بشر، ذاتا زيبايي و هماهنگي (هارموني) را دوست دارد. يکي از چيزهايي که حس زيبايي ما را ارضا مي کند، هنر است. هنر، چون در زندگي توليد مي شود و در خلأ شکل نمي گيرد، پس نمي تواند خالي از انحرافات باشد. هنر متعالي، رويکردي است که از انحرافات هنر، فاصله مي گيرد و ابتذال را دفع مي کند. اين هنر، اگرچه در خدمت انسان است، ولي در خدمت انساني است که جانشين خدا بر روي زمين است، نه انسان منقطع از خداوند. در واقع، هنر متعالي، وسيله اي است براي قرب به خداوند و رسيدن به او.

پي نوشت :

1- معني هنر، هربرت ريد، مترجم: نجف دريابندري، تهران: انقلاب، 1371، ص 122.
2- اسلام و هنر، محمود بستاني، مترجم: حسين صابري، مشهد: آستان قدس، 1371، ص 13-14.
3- همان، ص 15.
4- همان، ص 18-21.
5- مصاحبه با رابرت فيليو (1970م)، به نقل از: نبوغ و استعداد، رابرت فيليو، 2004م.
چند منبع مفيد ديگر:
1- هنر و زندگي اجتماعي، گ. و. پلخانف، مترجم: منوچهر هزار خاني، تهران: آگاه، 1369.
2- زيبايي و هنر از ديدگاه اسلام، [علامه] محمدتقي جعفري تبريزي، تهران: مؤسسه ي تدوين و نشر آثار علامه، 1381.
3- تاريخ عمومي هنرهاي مصور، علي تقي وزيري، تهران: دانشگاه تهران و هيرمند، 1380.
4- تاريخ هنر، ارنست گامبريج، مترجم: علي رامين، تهران: ني، 1380.

منبع:برگرفته از مجله حديث زندگي 39




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.