تحليل ارتباطي نقش رسانه ها در جنگ خليج فارس(1)
نويسنده: ايموري. اي. گريفين
مترجم: سيد حسين شرف الدين
مترجم: سيد حسين شرف الدين
چکيده
نوشتار ذيل به عنوان يک مطالعه ي موردي، نقش رسانه هاي غربي را در جنگ اول خليج فارس يعني حمله ي نظامي آمريکا به عراق در سال 1991 با بهره گيري از ديدگاه هاي انتقادي جامعه شناس نومارکسيست معاصر و کارشناس حوزه ي مطالعات فرهنگي، استوارت هال تحليل و بررسي کرده است. هال در اين مطالعه به هژموني رسانه اي قدرت هاي بزرگ، نقش آنها در گسترش، تثبيت و تعميق سلطه ي سرمايه داري غرب، موقعيت نامتوازن کشورها در برخورداري از قدرت رسانه اي، نقش تخريبي رسانه هاي غرب در جنگ خليج فارس همچون تبديل جنگ به يک صحنه ي تئاتر، بزرگ نمايي قدرت اهريمني آمريکا، پنهان سازي جنبه هاي غيراخلاقي اقدامات تجاوزگر، وارونه نمايي واقعيات جنگ براي افکار عمومي آمريکا و... اشاره کرده است.
کليد واژه ها: نشانه شناسي، هژموني، پروپاگاندا، صنايع فرهنگ، معناسازي ايدئولوژي، جنگ خليج، اسطوره سازي.
مطالعات فرهنگي استوارت هال
استوارت هال يک تبعه ي جامائيکايي و استاد جامعه شناسي دانشگاه آزاد و ميلتون کينز انگلستان است. در گذشته با ايده هاي جامعه شناسان مکتب فرانکفورت همچون استنلي ديتز و رولاند بارت آشنا شد. هال با اين گروه از انديشمندان انتقادي که از «جريان غالب» پژوهش هاي ارتباطي يعني پژوهش هاي تجربي، کمي و تا حدي مبتني بر کشف روابط علي - معلولي انتقاد مي کردند، وحدت نظر داشت. هال به ويژه در ظرفيت جامعه ي علمي براي يافتن پاسخ هاي مفيد براي سؤالات مهم مربوط به تأثير و نفوذ رسانه ها ترديد داشت. وي از «مجموعه اعداد و ارقام» در تحقيقات پيمايشي که پيوسته موضوعات بسيار داراي اهميت و معني و زبان را ترجمه کرده و آنها را در قالب شاخص هاي رفتاري خام نمادسازي مي کنند. اجتناب مي ورزد. از نظر هال، موضوع اين نيست که چند درصد از آمريکاييان از شرکت و رهبري ايالات متحده در جنگ عليه صدام حسين حمايت مي کنند، بلکه سؤال جدي و قاطع اين است که چگونه رسانه ها توانستند حمايتي يکپارچه از حمله به عراق در ميان عموم مردم که پيش تر در خصوص موضوع اختلاف نظر داشتند، به وجود آورند؟
اگر چه نظريه پردازان انتقادي، عناوين ارتباطاتي متفاوتي را براي مطالعه و بررسي انتخاب کرده اند، اما همگي در تأثيرپذيري شديد از تفسير مارکسيستي جامعه اشتراک دارند، اين تفسير به هر نوع تحليلي که از روابط قدرت غفلت کند، بدبين است. نظريه پردازان انتقادي همچون هال، کتيبه مزار مارکس را به عنوان يک گزاره برجسته در کار خود انتخاب کرده اند: «فيلسوفان تنها جهان را به شيوه اي مختلف تفسير کرده اند؛ در حالي که موضوع، تغيير آن است.» تغييري که هال و بيشتر نظريه پردازان انتقادي درصدد ايجاد آن هستند، توانمند ساختن مردمي است که در حواشي جامعه زندگي مي کنند، سهم اندکي در جهت گيري زندگي خويش دارند؛ و صرفا براي بقا تلاش مي کنند.
رسانه ها به عنوان ابزارهاي قدرتمند ايدئولوژيک
پژوهش گران غيرانتقادي، کار خود را به عنوان علم ناب و عاري از هر گونه پيش فرض معرفي مي کنند، اما هر نوع نظريه در خصوص رسانه ها به دليل ماهيت خاص آن، مضموني ايدئولوژيک دارد. براي مثال، کل قلمرو پژوهش بازار بر اين ارزش مفروض مبتني است: نظام سرمايه داري، نظامي خوب است.
هال معتقد است که جريان غالب پژوهش هاي مربوط به ارتباطات جمعي در ايالات متحده در خدمت اسطوره «کثرت گرايي دموکراتيک» است؛ اسطوره اي که وانمود مي کند: جامعه به واسطه هنجارهاي مشترک از جمله برابري فرصت ها، حرمت نهادن به تفاوت ها، هر فرد يک رأي، حقوق فردي و قانون مداري قوام و استقرار يافته است. اين دستاورد معمول که پيام هاي رسانه ها تأثير اندکي بر جاي مي گذارند، ادعاي سياسي ناظر به جريان داشتن دموکراسي را تجليل مي کند. چنين پژوهشي مدعي است که آن رؤياي آمريکايي به لحاظ تجربي تأييد و اثبات شده است و علم، کشورهاي در حال توسعه را وسوسه مي کند «تا به طور کامل به عضويت باشگاه مورد توافق درآيند.»
هال مدعي است که پژوهش هاي برجسته در خصوص رفتار رأي دادن افراد، وفاداري نشان دار، يا واکنش به خشونت هاي دراماتيک، از آشکار کردن کشمکش بر سر قدرت که رسانه ها آن را پنهان مي سازند، عاجزند. وي بر اين باور بود که تلقي ارتباطات به عنوان يک رشته آکادميک مجزا، اشتباه است. (ديدگاهي که ممکن است موقعيت معلمي او را تضعيف کند.) انزواي آکادميک به جداسازي پيام ها از فرهنگ خاستگاهشان تمايل دارد.
«تکرار زياد و افسون گر واژه سانسور شده "اطلاعات" با خواص سايبرنتيکي تطهير کننده اش نمي تواند ويژگي تيره کنندگي، نشانه شناختي، معني شناختي، و استدلالي رسانه ها را در ابعاد فرهنگي شان به طور بنيادين شست و شو داده يا محو سازد.»
از اين رو، هال بيشتر به کار خود تحت عنوان «مطالعات فرهنگي» ارجاع مي دهد تا «مطالعات رسانه اي» و در دهه ي 1970، مديريت مرکز مطالعات فرهنگي معاصر (CCCS) در دانشگاه بيرمنگام را عهده دار شد. محققان مرکز مطالعات فرهنگي، زير نظر وي، در جست و جوي بسط انديشه خود در خصوص کشمکش فرهنگي ميان داراها و نادارها بودند.
هال واژه ي «بيان» (articulate) را در معنايي دوگانه يعني «سخن گفتن» از ستم ديدگي و «رابطه»اي که به واسطه ي رسانه هاي ارتباطي مستولي شده، به کار برده است؛ چه رسانه ها زمينه شکل گيري معني را فراهم مي سازند. او مي گويد: من درصدد تبديل شدن به يک «عروسک خيمه شب بازي» براي توده ها نيستم، بلکه بيشتر علاقه مند به «دست يابي به فضاها»يي هستم که بتوانم صداي آنها را بشنوم. تلاش براي آزاد کردن فريادهاي مردم، از موقعيت هاي قدرتمند مستحکمشان، غالبا مستلزم کاربرد کلمات تند و خشن است؛ اما يک «گفت و گوي صميمانه در ميان انديشمندان برجسته»، ايدئولوژي را که خمير مايه ي اتصال بيشتر مطالعات ارتباطي است از ميان نمي برد. زباني که هال به کار مي گيرد، نمايانگر تعهد او به تفسير گسترده مارکسيستي از تاريخ است. از آنجا که يکي از اهداف تصريح شده هال، آشکار ساختن قدرت نامتوازن در جامعه است، وي بر اين اعتقاد است که رهيافت مطالعات فرهنگي آن گاه معتبر است که از ساخت رايج و تثبيت شده پژوهش هاي رسانه اي که از پرداختن به ايدئولوژي عاجزند، «ساخت زدايي» کند. اگر ديتز مي خواهد فرياد پرمعناي سهام داران متأثر از تصميمات مؤسسه را برآورد (ر.ک. فصل 20 اين مجموعه) هال درصدد است تا مردم را از تسليم شدن کورکورانه در برابر ايدئولوژي فرهنگ غالب آزاد سازد. روشن است که نظريه انتقادي و مطالعات فرهنگي ارتباط نزديکي با يکديگر دارند. در هر حال، هال بر عقلانيت، کمتر و بر مقاومت و پايداري بيشتر تأکيد کرده است. تا آنجا که به وي مربوط است.صدق مطالعات فرهنگي از طريق توانايي آنها در افزايش خودآگاهي ما از نقش رسانه ها در حفظ وضع موجود تأييد مي شود.
منتقدان اوليه ي فرهنگي
در پايان جنگ جهاني دوم، معلوم شد که شورش طبقه پرولتري که مارکس پيش بيني کرده بود نه به ايجاد جوامع مساوات طلب عاري از ظلم و ستم منجر شد و نه به وخامت اوضاع نظام هاي اقتصاد سرمايه داري حاکم بر جهان؛ سؤال اصلي اينجاست که چرا چنين نشد؟
نظريه پردازان مکتب فرانکفورت، اولين کساني بودند که اين سؤال را مطرح کردند. آنچه مارکس از پيش گويي آن عاجز بود و آنها نتيجه گرفتند اين بود که عصر جديد از طريق صنعت خصوصي، گفتمان عمومي را کنترل مي کند. آنها معتقد بودند که طبقات کارگر شورش نکردند؛ زيرا رسانه هاي گروهي وابسته به شرکت هاي خصوصي در طرح و تنظيم پيام هاي تقويت کننده نظام سرمايه داري نقش مؤثري ايفا کرده اند. هم اخبار و هم رسانه هاي سرگرم کننده و تفريحي، تصويري از جهان به دست مي دهند که در آن سرمايه داري نظامي طبيعي، جاوادنه و بي بديل مي نمايد. نظريه پردازان مکتب فرانکفورت همچون بيشتر مارکسيست هاي سنتي از نوعي جبرگرايي اقتصادي دو آتشه جانبداري مي کردند. آنجا که مارکس از «ابزارهاي توليد» که مالکان آن حاکم بر جامعه هستند، سخن مي گويد، نظريه پردازان مکتب فرانکفورت، از «ابزارهاي توليد فرهنگ» که مالکان آن تأثير زيادي بر ايدئولوژي و قدرت سياسي دارند، سخن به ميان مي آورند. ايده «صنايع فرهنگ» بسيار غليظ تر از تحليل هال است که در 30 سال بعد ارائه شد. در عين حال، وي موافق است که کنترل خصوصي ارتباطات عمومي، از طريق محدود ساختن آزادي بيان، به حفظ وضع موجود کمک مي کند. هال، همچنين بر اين انديشه بود که متوسط شهروندان به صورتي رضايت مندانه از اين واقعيت غافلند.
هال، آنجا که از نقش فرهنگي رسانه ها سخن مي گويد، واژه «هژموني» را اقتباس مي کند. اين واژه احتمالا به دليل آنکه چگونگي نگاه بيشتر کشورها به ايالات متحده را توصيف مي کند، به ندرت توسط آمريکاييان به کار رفته است. هژموني معمولا به مهم ترين و عمده ترين تأثير يا سلطه يک ملت بر ساير ملل اشاره دارد. هال، اين واژه را براي توصيف سلطه و نفوذ هوشمندانه داراهاي جامعه بر نادارهاي آن به کار برده است. وي تأکيد مي کند که هژموني رسانه ها، يک طرح آگاهانه، آشکارا اجباري و داراي تأثيرات همه جانبه نيست. رسانه هاي گفتاري و نوشتاري هر چند تنوعي از ايده ها ارائه مي کنند، اما در عين حال، بيشتر مايلند تا از طريق امتياز دادن به تفسير از قبل پذيرفته شده واقعيت، به حفظ وضع موجود کمک کنند. نتيجه اينکه نقش رسانه هاي گروهي بيشتر به توليد رضايت و توافق معطوف است تا انعکاس اتفاق نظر و اجماع موجود.
لازم به ذکر است که من هيچ نمونه مشخصي از صنايع فرهنگ يا هژموني به دست نداده ام. اين مسئله اي است که مکتب فرانفکفورت با آن مواجه بود. فرانکفورتي ها هر چند در تحليل انتزاعي قوي بودند، اما مطالعات موردي اندکي براي اعتبار بخشي به دعاوي خويش صورت داده اند. اينجاست که ارزشمندي «نشانه شناسي» بارت ظاهر مي گردد.
رولاند بارت شيوه اي را براي آغازيدن با تصوير ملموس رسانه ها طراحي کرد و به طور نظاموار از تمايل آنها به معناداري، ساخت زدايي کرده است. لازم به ذکر است که يکي از موضوعات تکراري بارت، نشانه هاي اسطوره اي است که ارزش هاي غالب فرهنگ را تقويت مي کنند. ما از خلال تحليل نشانه شناختي دريافتيم که چگونه روبان زرد حاوي شعار «همه مشمول عفوند» (all is forgiven) به عنوان يک نشانه ي اسطوره اي انتخاب شد تا قدرت و پيروزي تمام عيار آمريکايي را اعتبار بخشد. از اين رو، مي توان دريافت که نشانه شناسي به منبعي ملموس براي شرح و توضيح چگونگي حفظ قدرت اجتماعي و انتقال آن از طريق واقعيات و نمادهاي زندگي روزمره، تبديل شده است.
در هر حال، يکي از مشکلات نشانه شناسي، ناتواني آن در جداسازي نشانه هاي ايدئولوژيکي يا اسطوره اي از نشانه هاي غيرايدئولوژيک يا رقيب است. براي مثال، پوشيدن يک تي شرت «sex Pistols»، در چه صورتي از حالت يک نشانه ي تثبيت ناشده شورش به يک نشانه ي نوستالژيک قرون وسطايي و پيمان شکني جمعي تغيير مي يابد؟ نشانه شناسي تبيين مناسبي از اينکه چرا معاني معين در دوره هاي تاريخي مشخص به نمادهاي معين ضميمه مي شوند، به دست نمي دهد. و چون بارت به اين سؤال پاسخي نداده است، هال به ايده هاي فوکو، فيلسوف فرانسوي راديکال و غيرمتعارف، روي آورده است.
ميشل فوکو معتقد است که نه مارکسيست ها و نه نشانه شناسان هيچ يک ديدگاه مشخصي در خصوص رابطه ميان قدرت اجتماعي و ارتباطات ندارند. به نظر وي، اين خطاست که فکر کنيم نشانه ها و نمادها به نوعي از پيام هاي رسانه هاي گروهي جدايند. نشانه شناسي سطح خرد از روبان هاي زرد و نشانه شناسي سطح کلان از گزارش هاي پخش زنده CNN از بغداد به واسطه ماهيت استدلالي مشترکشان وحدت يافته اند. منظور فوکو اين است که هر دو براي معنايابي نيازمند «چارچوب هاي تفسيري» هستند. به اعتقاد وي، چارچوبي که مردم به کار مي برند، از خلال گفتمان غالب زمانشان تأمين مي شود. مفهوم «گفتمان» در انديشه ي فوکو، پلي ميان نشانه شناسي و جبرگرايي اقتصادي برقرار کرده است. با عطف توجه مستمر به روابط قدرت، مي توان ماهيت در حال تغيير معنا در گذر زمان را از نظر وي توضيح داد. هال، سهم کار فوکو در مطالعه ارتباطات را با يک هيجان انقلابي توصيف مي کند: «چرخش استدلالي در علوم فرهنگي و اجتماعي يکي از مهم ترين تغيير جهت گيري ها در دانش اجتماعي ماست که در سال هاي اخير به وقوع پيوسته است.» تا آنجا که من مي دانم، توجه به اصول محوري مطالعات فرهنگي هال، چنين القا مي کند که ما همواره صداي فوکو را در پس زمينه (اين مطالعات) مي شنويم.
معناسازي
هال براي توضيح اينکه معنا از طريق گفتمان به دست مي آيد، از خوانندگان خود سؤال مي کند که آنها چگونه مي دانند که چراغ قرمز به معناي «توقف» و چراغ سبز به معناي «حرکت» است. پاسخ اين است که کساني از سال ها پيش به ايشان چنين گفته اند. همين فرايند به هنگامي که ما نشانه هايي همچون تصوير صدام حسين، و کمان هاي طلايي (golden arches) يا واژه ي «رفاه» (welfare) را ملاحظه مي کنيم، جريان دارد. در عين حال، براي درک اينکه معني در گفتمان خلق مي شود، اين بيان کافي نيست. ما همچنين بايد «منابع» آن گفتمان به ويژه مؤسسان يا «سخنگويان» آن را بررسي کنيم.
هال، از مطالعه ي گسترده فوکو در خصوص بيماري ذهني، جنسيت و مجرميت در دوره هاي تاريخي متفاوت متأثر بود. فوکو بر آنچه مردم گفته اند و آنچه نگفته اند و شخصيت گوينده، متمرکز بود. شايد شما در اين ادعا ترديد کنيد، ولي او کشف کرده است که در سراسر تاريخ هيچ گاه افراد جامعه، صدا و قدرت يکسان نداشته اند. اين ادعا مطمئنا در آمريکاي امروز صادق است. ترديدي نيست که تد ترنر (Ted Turner) مؤسس (CNN) قدرت استدلالي بيشتري از من داشته است. با توجه به اين واقعيت، من به عنوان نويسنده يک متن دانشگاهي، به خوبي آگاهم که در شکل دهي به معنا قدرت بيشتري از دانشجويان خواننده آن دارم.
فوکو در بحث از بيماري ذهني، دريافت که تعريف ديوانگي و مؤلفه هاي آن و آنچه در خصوص آن صورت مي گرفته، به صورت چشمگيري درگذر زمان تغيير کرده است. افراد قدرتمند به دلخواه خطوط ميان بهنجار و نابهنجار را ترسيم کرده و اين تفاوت گذاري به اشکال استدلالي تبديل شده اند، اشکالي که تأثيرات واقعي و فيزيکي بر افراد وابسته و متمايل به هر گروه، بر جاي گذاشته اند. در گذر زمان اين شيوه هاي ظاهرا طبيعي و ترديدناپذير در تفسير جهان به ايدئولوژي ها تبديل شدند؛ ايدئولوژي هايي که خود را از طريق گفتمان بيشتر دايمي ساخته اند. داشتن حق معناسازي، به معناي داشتن قدرت براي ديوانه ساختن ديگران است.
کنترل يکپارچه ارتباطات جمعي
هال و ساير مدافعان مطالعات فرهنگي مايلند تا کانون توجه آکادميک خود را مستقيما به شيوه هايي معطوف کنند که بازنمودهاي رسانه اي فرهنگ، نابرابري هاي اجتماعي را باز توليد کرده، مردم متوسط کم و بيش فاقد قدرت را در انجام هر کاري حفظ کرده و در درون جهاني يکپارچه و شيئيت يافته (Commodified) عمل کنند. دست کم در ايالات متحده، حجم عظيمي از اطلاعاتي که ما دريافت مي کنيم توسط مؤسسات [رسانه اي] توليد و توزيع مي شود. اگر پيچ تلويزيون خانگي خود را به سمت (CNN) و فهرست برنامه هاي آن که متضمن نسخه اي از «بازي هاي مصور» است، بچرخانيد، خانه شما يک محيط مجازي تبليغ براي رسانه هاي مختلط مي شود. اول تايم وارنر مالک (SI) و (CNN) و احتمالا بيشتر کمپاني هاي کابلي هستند که سينگال ها را به خانه شما مي آورند. اگر هم زمان نرخ هاي اشتراک بالا نرود، چه تغييري در مالکيت انحصاري به وجود خواهد آمد؟ هال، پاسخ داده است که کنترل يکپارچه اين قبيل منابع اطلاعاتي ذي نفوذ، از اظهار بسياري از داستان ها جلوگيري مي کند. وضعيت اسف بار مردم تيمور شرقي نمونه اي از اين ماجراست. تا چند سال پيش که به سختي مي شد چيزي راجع به پاکسازي قومي، اجتماع صلح جوي ايسلند و تا حدي گزارش هاي مربوط به فجايع تحريم شده اندونزيايي شنيد، اخبار عصر [نيز در خصوص آنها] شکل نگرفت. اين داستان حتي اگر به تفصيل هم گزارش شده بود باز هال مطمئن است که اين گزارش در يک چرخش کاملا همدلانه با مؤسسات چند مليتي غربي ارائه مي شد. موضوع نهايي براي مطالعات فرهنگي نه چيستي اطلاعات ارائه شده، بلکه مالکيت اين اطلاعات است.
نقش رسانه ها در جنگ خليج
بر طبق نظر کيلنر، شبکه هاي بزرگ تلويزيوني در تبديل جنگ به يک صحنه ي تئاتر مؤثر بودند. تصويرسازي رسانه ها از جنگ، و تلقي جنگ به عنوان يک رويداد تلويزيوني مهم سرشار از نمايش، قهرماني و آثار ويژه، ترس و نفرت از درگيري همچون از ميان رفتن حيات شهروندان عراقي را از ميان برد: «رسانه ها جنگ را به عنوان يک داستان مهيج، مجموعه اي از سريال هاي شبانه تلويزيوني توأم با تضادها، کنش ها و مخاطرات دراماتيک، خطرناک براي شهروندان غيرنظامي و گروه هاي متحد، تداوم دهنده ي شرارت عراقي هاي نابکار و پليد و تبلوردهنده قهرماني هاي طراحان، تکنولوژي و دستجات نظامي آمريکايي به تصوير کشيدند. (CBS) و (ABC) هر دو از ساعات آغازين جنگ، آرم «رويارويي نهايي در خليج» را مورد استفاده قرار دادند... و اين رويداد را به عنوان نبرد ميان خوب و بد رمزگذاري کردند. در حقيقت، جنگ خليج از آغاز، ميانه و پايان به عنوان يک جنگ سينمايي معرفي شد.» احتمالا هيچ تصويري مرتبط تر با جنگ خليج از تصاوير شليک «بمب هاي هوشمند»ي که از طريق بادکش هاي تهويه منازل عراقي ها هدف گيري مي شد، وجود ندارد. به موازات پخش مجدد اين فيلم کوتاه در خلال جنگ صد روزه، سکانس هاي بصري بر تفوق تکنولوژي نظامي آمريکا و دقت موشکافانه جنگ مدرن تأکيد مي کرد. کيلنر خاطر نشان مي سازد که اين تصاوير فوايد مختلفي براي رمزگذاري ايدئولوژيکي حاکم داشته است. اصولا تماشاي اين قبيل تحرکات تسليحاتي در صحنه، با دقت و سرعت عمل فوق العاده آن، بيننده را متأثر کرده و هدف واقعي سلاح يعني نابودي اشيا و مردم را پنهان مي سازد.
تصوير بمبي که ساختمان را به ويرانه تبديل مي کند، با هدف القاي تفوق ذاتي ارتش آمريکا و حماقت مضحک ارتش عراق که سعي در مقابله با آن دارد، رمزگذاري مي شود. نمايش هاي پياپي تسليحات پيچيده در صحنه، دقت و توجه را از «اخلاق» جنگ منصرف کرده و در عوض به زيباشناسي تاکتيکي آن معطوف مي سازد. کيلنر معتقد است که دلخوش کردن به يک نظام تسليحاتي کارآمد بسيار آسان تر از درگير شدن در سؤال پيچيده در خصوص مجاز بودن يا نبودن کاربرد اين سلاح هاست. آنها به هنگام انفجار، آرام و خنک به نظر مي رسند. آنها از آن ما هستند.
قطع نظر از موضوع اخلاقي ذاتي کاربرد يک گزينه نظامي، قاب رسانه اي اين داستان را مي توان براي جنگ آفريني طراحي نمود. کيلنر مدعي است که رسانه هاي آمريکايي به جاي ارائه توصيف عيني از خطوط مقدم جنگ، خود را کنار کشيده و به «تبليغات چي هاي فعال» نيروهاي ائتلافي تبديل شدند. شکل داستاني مناسب آن، رويارويي نهايي ساده انگارانه «مردان خوب در مقابل مردان بد» بود. البته، اين تصوير مستلزم خلق قهرمانان و نابکاران بود و صنايع فرهنگ، بيشتر، مايل به ايفاي نقششان بودند.
هال از تمايل رسانه ها به «کالايي کردن» آنچه ارائه مي کنند سخن گفته است و جنگ خليج نيز از اين قاعده مستثنا نبود. کيلنر خاطرنشان مي سازد که جنگ خود في نفسه يک کالاي سودمند است. نرخ بالاي درآمد ناشي از توليد آگهي تبليغات فزاينده بازرگاني و تي شرت ها، آرم ها، دشنه هاي بزرگ، اسباب بازي ها، ويدئوها و حتي روبان هاي زرد که در خلال دو هفته به فروش رسيد. بيشتر کالاها متضمن هيچ نوع برچسب نژادي صريح و ظريفي نبودند. يکي از تي شرت ها، مرد عربي را سوار بر شتر در حالي که هواپيماهاي نظامي از بالاي سر او پرواز مي کردند، نشان مي داد. عنوان (تي شرت) مي گفت: «من 10 هزار مايل براي دودکردن يک شتر پرواز کرده ام.» اين متن ها، تصويرها و رفتارها مجموعا گفتماني را به وجود آورند که مخالفت با جنگ به عنوان يک امر ناخواسته را شکل مي داد. يک «آمريکايي خوب» بودن، به حمايت از اين گروه ها وابسته بود. هال به اين فرايندهاي رسانه اي به عنوان «گفتمان هاي ايدئولوژيک تصنعي» ارجاع مي دهد. اثر عملي اين امر، محدود ساختن طيف گزينه هاست و اين گزينه هاي محدود در ظاهر شبيه همه مواردي است که همواره مي تواند وجود داشته باشد.
پوشش رسانه ها پس از 11 سپتامبر - اندوه تصنعي
احتمالا غيرمعمول ترين دستاويز وطن پرستانه پس از واقعه ي تروريستي 11 سپتامبر اين بود که رئيس جمهور بوش عشق به وطن را با پول معاد قرار داد. او پيشنهاد کرد که اين زمان، فرصت بسيار مناسبي به ويژه براي فروش يک ماشين جديد است؛ عبارتي که انتظار مي رفت در آگهي هاي تجاري اتومبيل زياد به کار برده شود. اين توصيه چه به عنوان يک دستاويز ميهن پرستانه و چه به عنوان يک سرمايه گذاري صفر درصدي، موجب شد تا فروش ماشين جديد در اولين ماه پس از واقعه، 31 درصد افزايش يابد. مجددا تأکيد مي کنم که هيچ شبکه خبري، پيوند اداري سؤال برانگيز ميان خريد مصرف کننده و وطن پرستي را نشان نداد. اما جورج کارلين هنر پيشه کمدي، مخاطبان «نمايش امشب» را با اين بيان خنک به خنده سخريه آميز واداشت: «بيرن برو و کمي جواهر و يک ماشين جديد بخر، وگرنه تروريست ها پيروز مي شوند.»
چگونه رسانه هاي چندگانه داراي نمايندگي هاي مختلف، سخن گفتن از يک واقعه مهم با يک صداي در ظاهر انفرادي، به پايان رساندند؟ با توجه به تصويرهاي مشترک ملي از سوراخ شدن برج هاي دو قلوي مرکز تجارت جهاني توسط هواپيماها و در نتيجه، فروپاشي ساختمان ها و مقبوليت و پذيرش 95 درصدي واکنش رئيس جمهور، تصميم هر يک از ويراستاران خبري ساده به نظر مي رسيد. با اين وجود، هال معتقد است که رمزگذاري هژمونيک اگرچه در طي اين دوره اتفاق افتاد، اما يک طرح آگاهانه نبود. الکساندر کوک برن در قطعه اي از داستان خود که در «لوس آنجلس تايمز» به چاپ رسيد، مي نويسد: «زماني که پدرم در دهه ي 1920 به عضويت تايمز لندن درآمد، از دايي اش که در هيأت مديره تايمز حضور داشت، پرسيد: چه کسي واقعا سياست تايمز را مشخص مي کند. دايي او پاسخ داد: فرزندم! سياست تايمز لندن توسط کميته اي تعيين مي شود که هيچ گاه تشکيل نشده است.»
مخاطبي سرسخت و لجوج
1- عمل کردن در درون رمز غالب. رسانه ها پيام را توليد و توده ها آن را مصرف مي کنند. مخاطب منطبق با «خوانش ترجيحي» مي خواند.
2- کاربرد يک رمز قابل گفت و گو. مخاطب هر چند ايدئولوژي غالب را در کل مي پذيرد، اما با کاربرد آن در موارد خاص مخالفت مي ورزد.
3- جانشيني يک رمز مخالف. مخاطب نوعي سوگيري تثبيت شده را در نمايش رسانه ها مشاهده مي کند و تلاش سازمان يافته براي اسطوره زدايي از اخبار را افزايش مي دهد.
هال با عطف توجه به همه ي کانال هاي ارتباط جمعي در خدمت ناخواسته به ايدئولوژي حاکم، به سختي باور دارد که مردم فاقد قدرت بتوانند اين نظام را تغيير دهند. (بدبيني روشن فکرانه). با اين وجود، او مصمم است تا هر کاري را که مي تواند براي افشا و تغيير ساختار واقعي رسانه ها انجام دهد (خوش بيني آرماني). هال در خصوص توانمندي مردم براي مخالفت با رمز غالب، واکنش مثبتي نشان داده است. او توده ها را به عنوان ساده لوحان فرهنگي که به سادگي توسط کنترل کنندگان رسانه ها دست کاري مي شوند، ملاحظه نمي کند، در عين حال، نمي توان زمان و مکاني را که اين مقاومت در آن به ظهور مي رسد، پيش بيني کند.
هال به پيروزي مختصر ناشي از فعاليت در قالب کشمکش هاي سازمان يافته براي تأييد اينکه سياه زيباست، استناد مي کند. ميراث مردم آفريقا با مخالفت بيشتر با واژه ي «سياه» (black) به جاي «سياه پوست» (Negro) يا «رنگين پوست» (Colored) در دهه ي 1970 به چيزي ارزش و اعتبار داد که زماني يک ننگ نژادي تلقي مي شد. کاربرد هويت آفريقايي - آمريکايي توسط جيس جکسول تلاشي مستمر براي کنترل کاربرد نمادهاست. اين موضوع، آن گونه که برخي ادعا کرده اند يک موضوع صرفا معناشناختي نيست. اگر چه، در هيچ يک از اين گزينش هاي نژادي چيز ذاتا مثبت يا منفي اي وجود ندارد، اما تفاوت معاني ضمني مهم اند؛ زيرا آثار واقعي دارند. تلاش مشابهي نيز براي تغيير واژه «جامائيکايي» صورت پذيرفت. زماني که هال به انگلستان رفت، اين واژه حاوي احساس مهاجر بودن بود؛ اما امروزه نوعي احساس رمانتيک و [شراب] رام، کوکائين، و موسيقي ريگا را تداعي مي کند. نبرد ايدئولوژيک، کشمکش براي تسخير و تصرف زبان است. هال اين نبردها را در حواشي جامعه مي ديد که هيچ گاه با نبرد معنا شناختي جاري در قلمرو فعاليت رسانه ها، به يک سطح مساوي نخواهند رسيد.
نقد: چگونه درستي موضع هال را بشناسيم؟
آيا اين سنخ تعهدات ارزشي صريح ناگريز يکپارچگي پژوهش را به خطر نمي اندازد؟
آيا تحليل هال از فرهنگ بر کار مطالعات فرهنگي ديگر يا نظريه هاي انتقادي برتري دارد؟ چنين به نظر مي رسد که بدون داشتن يک معيار صدق، هيچ شيوه قابل اعتمادي براي ارزيابي کيفيت نقد رسانه ها وجود ندارد. نتايج يک پژوهش شخصي همچون ساير نتايج ارزشمندند. هال قلمرو ارتباطات جمعي را با شناسايي ايدئولوژي هاي پنهان به خوبي بررسي کرده، با اين وجود، هيچ مبنايي براي ترجيح يکي بر ديگري به دست نداده است. الهيات آزادي بخش در آمريکاي لاتين، هر چند به بسياري از نتايج مارکسيستي مشابه دستاوردهاي هال، دست يافت؛ اما اين جنبش تعلق خاطر حضرت مسيح به توده هاي محروم را اعتبار ساز نهايي خويش ذکر مي کرد. هال هيچ مرجعي به دست نمي دهد که آيا پذيرش تحليل هاي فرهنگي او يک کنش اعتقادي يا يک ترجيح شخصي است.
بيشترين سهم مثبت هال در مطالعه ارتباطات جمعي، تذکر هميشگي اوست که سخن گفتن از معنا بدون ملاحظه همزمان قدرت بي فايده است. کليف کريستين، مدير مؤسسه پژوهش هاي ارتباطي در دانشگاه ايلينويس و نويسنده برجسته در حوزه اخلاق رسانه ها، با هال موافق است که وجود يک وضعيت ارتباطاتي ايده آل بدون وجود چرخه هاي قدرت، يک افسانه است.
کريستين در عبارت خود پيرامون مقاله ي هال تحت عنوان «ايدئولوژي و نظريه ارتباطات» که من آن را در فهرست پژوهش هاي درجه دوم ذکر کردم، مبالغه کرده است. وي مي گويد: مقاله ي هال همچون تاج محل، يک شاهکار هنري است که علاقمندان را به سوي خويش مي خواند.
استوارت هال، جاذبه ي فوق العاده اي ايجاد کرد و پيروان زيادي را به دنبال خود کشيد. ساموئل بيکر، رئيس دپارتمان مطالعات ارتباطاتي در دانشگاه لوا، خود را به عنوان يک تجربه گراي شيفته توصيف کرده و با زباني طعن آميز مي گويد: هال از ايدئولوژي حاکم بر مطالعات ارتباطاتي انتقاد کرده، با اين وجود او «خود احتمالا برجسته ترين يا مؤثرترين چهره ي ارتباطاتي معاصر شمرده مي شود.»
سؤالاتي براي عمق بخشي به توجه خواننده
2- ماهيت انتقاد هال از «دانش رسانه هاي آمريکايي» چيست؟
3- هال اين موضع را بسط داده است که رسانه ها، ايدئولوژي حاکم بر فرهنگ ما را رمزگذاري مي کنند. اگر شما با اين نظر موافق نيستيد، او چه شاهدي مي تواند ارائه کند تا شما را متقاعد سازد که حق با اوست؟ و شما چه شاهدي مي توانيد براي طرد استدلال او مطرح کنيد؟
4- چشم انداز نشانه شناختي رولاند بارت چه شباهت ها و چه تفاوت هايي با مطالعات فرهنگي هال دارد؟
پي نوشت ها:
1- اين مقاله ترجمه فصل بيست و پنجم از کتاب ذيل است:
Emory A. Griffina, A First Communication Theory, Fifth edition, New York: McGraw - Hill, 2003. pp. 366- 377.
- Recommeneded resource: stuart Hall, introduction and The work of representation in representation: cultural Representation and signifying practice, stuart Hall (ed), sage London, 1997, pp 1- 64.
- Critique of the dominant communication theory paradigm: stuart Hall, Ideology and communication theory in Rethinking communication theory, vol. 1, brenda Dervin, Lawrence, Grossberg, Barbara Okeefe, and Ellen Wartella (eds), sage Newbury Park, Ca, 1989, pp. 40 - 52.
(See also multiple reactions following.)
- Commentary: David Morley and kuan - Hsing Chen (eds.), stuart Hall: Critical Dialogues in Cultural studies, Routledge, New York, 1996.
- Cultural identity: Stuart Hall and paul du Gay, Questions of cultural Identity, sage, thousand Oaks, CA, 1996.
- Marxist interpretations: Samuel Becker, Maxist Approaches to Media studies: The british Experience, Critical studies in Mass Communication, vol .1, pp.1984,66-80
- Open Marxism stuart Hall, the problem of Ideology - Marxism without Guarantees, Journal of Communicaton Inquriy, vol, 10, No. 2, 1986, pp .28 - 44. (the whole issue is devoted to stuart Hall.)
- Journalistic bias toward the status quo: stuart Hall, A World at one with Itself, and, The Detemination of News photographs, in The Manufacture of News, Stanley Cohen and Jock Young (eds.) sage, Beverly HiIIs, CA, 1981, pp.147-156 and 226- 243.
- Articulation of black: stuart Hall, Singification Representation Ideology: Althusser and the post - structuralist Debates, Critical studies in Mass Communication, vol 2, 1985, .pp. 91 - 114
- Critical theory in American Communication study: Hanno Hardt, The Return of the Critical, and the Challenge of Redical Dissent: Critical Theory, Cultural studies, and American Mass Communication Research in Communication Yearbook 12, james A. Anderson (ed.), sage, Newbury park, CA, 1989, pp. 558 - 600.
- American cultural studies: Lawrence Grossberg, bringing it All Back Home: Essays on Cultural studies, Duke University press, Durham, NC, 1997.
- Historical perspective: Stuart Hall, Cultuarl studies and its theoretical Legacies, in Cultural studies,Lawrence Grossberg, Cary Nelson, in and paula Treichler (eds.), Routledge, New Yourk, 1992, pp, 277 - 294.
- Critique from quantitative perspective: Justin Lewid, What Counts in Cultural studies?, Media, Culture & Society, vol,. 19, 1997, pp. 83 - 97.
- Critique from qualitative perspective: patrick Murphy, Media Cultural studies. Uncomfortable Embrace of Ethnography, Journal of communiction Inquiry, vol. 23, 1999, pp. 205 - 221.
منبع:مجله ي معرفت
/خ