نویسندگان: دکتر هنری کلاود
دکتر جان تاون سند
مترجم: دکتر مینا اخباری آزاد
دکتر جان تاون سند
مترجم: دکتر مینا اخباری آزاد
قدرت و کودکان
در بعضی از موارد، بیشتر کودکان اتفاقات مشابهی را تجربه میکنند. آنها فکر میکنند بزرگ شدهاند، قوی هستند و هیچ نوع محدودیتی در انجام کارها ندارند. آنها نسبت به قدرت مطلق خود مغرور و از خود راضی میشوند. اما کمی بعد، اگر والدین در کار خداوند مداخله نکنند، کودکان به این واقعیت پی میبرند که آن قدرها هم که فکر میکردند، قدرتمند نیستند. آنها باید برخی از سازگاریها را در زندگی خود به وجود آورند و از تجربههای خود عبرت بگیرند و رشد کنند. آنها خود را با واقعیت سازگار میکنند، و این خود به نوعی همان سلامت روانی شخص است، در مواردی نیز فرد میخواهد واقعیت با او سازگاری پیدا کند که گونهای از بیماری روحی است.لازم است کودکان برای پرورش مرزهای تربیتی مناسب، قدرت یا توانایی کنترل چیزی را داشته باشند. این قدرت میتواند طیف وسیعی از کارها را در بر گیرد؛ از کنار هم قرار دادن قطعات یک پازل گرفته تا انجام یک تک نوازی و یا حل یک تعارض برای شکل گیری یک دوستی عمیق. رشد و بقای کودکان در دنیا وابسته به ارزیابی مناسب و واقع بینانه از موارد زیر است:
* آنچه که انجام میدهند و قدرت غلبه بر آن را ندارند؛
* میزان قدرت آنها نسبت به چیزهایی که میتوانند تحت کنترل خود داشته باشند؛
* نحوهی سازگاری آنها با آنچه که نمیتوانند کنترلش کنند.
برای مشاهدهی تضاد بین کودکان و قدرت، یک نوزاد و والدینش را در نظر بگیرید. نوزادی که به تازگی از رحم مادر خارج شده است، کاملاً بیدفاع است. در حقیقت، نوزاد انسان نسبت به نوزاد همهی حیوانات، مدت زمانی طولانی تری ناتوان میماند. در عین حال، او قدرت بینهایت زیادی بر والدین خود دارد. والدین برنامهی کاری خود، زندگی خانوادگی و ساعت خواب خود را تغییر میدهند تا بتوانند به او رسیدگی کنند. آنها او را با ملایمت بسیار جابه جا میکنند. دربارهی سرایت میکروبها دچار نوعی ترس روانی هستند. یک صفحهی نمایش در اتاق خواب نوزاد نصب میکنند تا مطمئن شوند تنفس میکند. تا مدتی او در مرکز توجه آنهاست. با این وجود اگر میتوانستید با کودک صحبت کنید او نمیگفت: «من در این خانواده از این دست به آن دست میشوم.» در عوض، او در تلاطم بین موقعیتهای ناخوشایندِ ناراحتی، ناتوانی و خشم و در عین حال موقعیتهای خوشایندِ امنیت توأم با مهربانی و عشق قرار میگیرد. او احتمالاً میگوید: «من به هیچ وجه توانایی یا قدرتی برای کنترل اوضاع ندارم.»
کودک با قرار گرفتن در چنین موقعیتی که همراه با ناتوانی است، قدرتی نسبت به کنترل کارهای خود ندارد، به همین دلیل خداوند سیستمی را طراحی کرده است که در آن والدین به کودک توانایی میبخشند و برای او فداکاری میکنند؛ اما این تا زمانی ادامه پیدا میکند که او به اندازهی کافی رشد کند و حس برخورداری از قدرت شخصی در وجودش شکل بگیرد.
قدرت، ضعف و مرزهای تربیتی
یادگیری استفاده مناسب از قدرت به کودکان کمک میکند تا مرزهای تربیتی را در وجود خود پرورش دهند افراد بالغ میدانند که برای انجام چه کاری توانایی دارند و از چه تواناییهای برخوردار نیستند. آنها برای مورد اول وقت صرف میکنند و مورد دوم را رها میکنند. لازم است فرزندتان یاد بگیرد قدرت انجام چه کاری را دارد، قدرت انجام چه کاری را ندارد و بتواند این تفاوت را بیان کند.کودکان زندگی خود را با واقعیت مبتنی بر درک قدرت آغاز نمیکنند. آنها فکر میکنند میتوانند با یک جهش و در یک چشم بر هم زدن روی ساختمانهای بلند بپرند. آنها با شادمانی به سوی اقیانوس میدوند، مطمئن هستند که میتوانند موجها را رام خود کنند و به طرز احمقانهای انتظار دارند که شما و دوستانشان هم به زندگی از دریچهی نگاه آنها بنگرید.
و در همین جاست که اولین مشکل بروز میکند: کودک همیشه در تلاش است تا قدرت کنترل چیزهایی را به دست آورد که به او تعلق ندارند. اما او نمیتواند برای آنچه به او تعلق ندارد، مرزهایی در نظر بگیرید. زمانی که او تلاش میکند، مالک اصلی حصارهای او را خواهد شکست. این همان اتفاقی است که وقتی کودک با دوستانش با قلدری رفتار میکند، روی میدهد. اگر دوستان او بچههایی عادی باشند، به او اعتراض خواهند کرد یا به راحتی او را ترک میکنند. از این رو کودکی که فکر میکند صاحب قدرت مطلق است یا متوسل به تلاشهای بیثمر برای کنترل آنچه توانایی آن را ندارد، میشود و یا افراد ضعیفی را پیدا میکند که به او کمک کنند تا به این توهم دست پیدا کند. یک بزرگسال سنتی در حال کنترل شوهر و همسر ناراضی خود است. شوهر فکر میکند قدرت کنترل زندگی همسر خود را دارد و همسر در شکل گیری خیال باطل شوهر شرکت میکند و به جای روبه رو کردن با ناتوانیای که در او نسبت به زنش وجود دارد، با او همراهی میکند. کودکی که هرگز محدودیتهای مربوط به تواناییهای خود را مورد آزمایش قرار نداده است میتواند تبدیل به چنین شوهر کنترل کنندهای شود.
دومین مشکلی که کودک با آن رو به رو میشود آن است که سعی میکند چیزهای غیرقابل کنترل را تحت کنترل خود درآورد، او توانایی خود را در سنجش قدرت آنچه دارد، خنثی میکند. او چنان بر مورد اول متمرکز شده است که مورد دوم را نادیده میگیرد. در مثال بالا، کودکی که برای دوست «شدن» با دیگران مورد ارزیابی قرار گرفته است و برای انجام این کار هر کاری را که میخواهد انجام میدهد، کنترل رفتارهای خود، یادگیری پذیرش حق انتخاب دیگران، سازگاری با آنها، غصه خوردن برای دستیابی به برخی از آرزوها و مواردی از این قبیل را نادیده میگیرد. خداوند به ما قدرت داده است تا آنچه را که میخواهیم انجام دهیم، البته آنچه را که خوب و درست است.
در حقیقت یادگیری پذیرش ضعف، مفهوم عمیقی برای فرزندتان در بر خواهد داشت و باعث تکامل روحی او خواهد شد. زمانیکه ما واقعیت شرایط انسانی خود را میپذیریم، به این معناست که برای تغییر شرایطی که در آن قرار گرفتهایم، بینهایت ناتوان هستیم. در این حالت میپذیریم که برای قرار گرفتن در چنین شرایطی مسئولیم و آمادگی پذیرش آنچه را که خداوند برایمان مقرر کرده است، پیدا میکنیم. کودکانی که با توسل به قدرت مطلق خود رشد کردهاند و هرگز حاضر نشدهاند شکستهای مطلق خود را به بوتهی آزمون بسپارند، ممکن است در رویارویی با سختیها و نیاز به یک ناجی با مشکل روبه رو شوند. آنها مستعد فکر کردن به این موضوع هستند که فقط لازم است کمی بیشتر تلاش کنم.
چه چیزی به کودک تعلق دارد و چه چیزی به او تعلق ندارد
والدین خاطرات فراوانی از جنگ بر سر قدرت با کودکان خود دارند. کودکان در میلیونها صحنه بر قدرت مطلق خود اصرار میورزند؛ مواردی مثل انجام کارهای منزل، نحوهی لباس پوشیدن، امتیازها و محدودیتها و دوستان. وظیفهی شماست که به فرزندتان کمک کنید تا آنچه را که انجام میدهند و کنترلی بر آن ندارند به نسبت میزان قدرت آنها دسته بندی کنند. همچنین به یاد داشته باشید که شما به احتمال زیاد افراد زیادی را در اطراف خود ندارید که بخواهند به این درسها گوش دهند. کودکان نیز درست مثل افراد بزرگسال دوست ندارند محدودیتهایشان را به آنها یادآوری کنند و شاید بخواهند شخص پنددهنده را با شدت هر چه تمام از خود برانند. برای انجام وظایفی که از جانب خداوند به شما محول شده است باید پرتلاش باشید و از پای ننشینید.تسلطی که بر خودم دارم
اول از همه، لازم است کودک درک کند چه کارهایی را در مورد خودش میتواند انجام دهد و توانایی انجام چه کارهایی را ندارد. جدول زیر شامل فهرست برخی از مهمترین ابعاد این موضوع است:
من توانایی انجام این کارها را دارم ... |
من توانایی انجام این کارها را ندارم ... |
انتخاب شخصی که به او وابسته ام |
زندگی بدون نیاز به کمک دیگران |
انجام آنچه که می توانم |
انجام هر کاری که می خواهم |
سازگاری به نحوی که عواقب کمتری در بر داشته باشد |
اجتناب از پیامدها |
پذیرش شکست، یادگیری و پیشرفت |
اجتناب از شکست |
انکار وابستگی
کودکان دوست ندارند به آنها یادآوری شود که به وجود کسی غیر از خودشان نیاز دارند. آنها میخواهند خودشان تصمیم بگیرند، مشکلات خود را حل کنند، و مجبور نشوند از شما بخواهند به آنها کمک کنید یا آنها را مورد حمایت قرار دهید. آنها میخواهند به بدترین وضع ممکن مستقل باشند که اغلب سبب خواهد شد دچار مشکلات جدی شوند؛ آن هم قبل از آنکه اجازه دهند والدینشان بدانند چه اتفاقی افتاده است.در اینجا اغلب دو نوع وابستگی با یکدیگر اشتباه گرفته میشوند. وابستگی عملی به مقاومت کودک در انجام وظایف و کارهایی مربوط میشود که در زندگی مسئولیت آن را بر عهده دارد. این به معنای آن است که کودک میخواهد دیگران مراقب کارهایی باشند که او باید انجام دهد. به طور مثال، یک نوجوان به جای انجام یک کار نیمه وقت از والدینش پول میخواهد. اما شما نباید وابستگی عملی برای او ایجاد کنید. اجازه دهید نوجوان اندکی با طعم شکست آشنا شود. این کار به او کمک خواهد کرد تا برای پیدا کردن یک شغل به دنبال کار بگردد.
وابستگی ارتباطی در واقع نوعی نیاز برای برقراری پیوند با خداوند و دیگران است. خداوند به نحوی ما را آفریده است تا به لحاظ ارتباطی وابسته باشیم؛ ما در زندگی خود نیاز به انگیزه داریم. وابستگی ارتباطی آن چیزی است که ما را به سوی در میان گذاشتن مسائل روحی خود با یکدیگر سوق میدهد و موجب میشود آسیب پذیر و نیازمند باشیم. زمانی که به خداوند و دیگران نیاز پیدا میکنیم، از نظر درونی اشباع میشویم. انسانها به این وضعیت نیاز بسیاری دارند، به خصوص کودکان که از نظر ارتباطی وابسته هستند. با گذشت زمان و همچنان که آنها اهمیت حمایت از وابستگیها را درک میکنند، نیازشان کمتر میشود و عشقی که از جانب پدر، مادر و دیگران دریافت کردهاند، آنها را دچار تعلیق میکند. با این وجود، در این روزهای رو به زوال، آنها همیشه نیاز به ارتباط عمیق و قانونمند با افرادی دارند که به لحاظ عاطفی سالم هستند و به آنها توجه دارند.
لازم است شما وابستگی ارتباطی فرزندتان را حمایت و تشویق کنید. به او یاد دهید که افراد بالغ و سالم به دیگران نیاز دارند و خود را منزوی نمیکنند. همچنین ممکن است فرزندتان دو گونه وابستگی را با هم اشتباه بگیرد. ممکن است فکر کند که اگر از دیگران تقاضای آسایش و درک کند، به این معناست که هنوز بچه است. به او کمک کنید تا درک کند نیاز به عشق نشانه ناپختگی نیست. بلکه، این نیاز به ما انرژی میبخشد و ما برای رویارویی و کنترل مشکلات خودمان به آن نیاز داریم.
متوجه میشوید که فرزندتان با مشکلی روبه رو است، اما شاید او دارد خودش را در قدرت مطلق ناشی از اتکاء به خود منزوی میکند. دیگر زمان آن گذشته است که در مقابل سؤال: «روزت را چگونه گذراندی؟» بشنویم: «خوب.» با انزوای فرزندتان برخورد کنید. به او بگویید که نمیخواهید برایش سخنرانی کنید و فقط میخواهید بدانید چه احساسی دارد. این امکان را برایش به وجود نیاورید که تصویری از بینیازی به دیگران را در ذهن خود بسازد.
یکی از راههایی که به شما کمک خواهد کرد آن است که منتظر شوید تا از شما کمک خواسته شود. اگر به سرعت به سوی کودکی که زمین خورده است، بدوید و او را از زمین بلند کنید، آن هم پیش از آنکه برای کمک خواستن از شما گریه کند، ممکن است این طرز تلقی را در ذهنش پرورش دهید که من آن قدر قدرتمندم که به وجود مامان نیازی ندارم، به این ترتیب او مسئولیت کمک خواستن از دیگران را بر عهده نمیگیرد. به او اجازه دهید کمک خواستن را انتخاب کند. ساده نیست زمانی که فرزندتان همهی توانایی خود را از دست داده است، او را تماشا کنید و انتظار بکشید. این وضعیت قلب هر پدر یا مادر دلسوزی را میخراشد. اما این تنها راهی است که این امکان را به کودک میدهد تا نیاز خود به حمایت و عشق را تشخیص دهد و بفهمد که بدون آنها از توانایی کامل برای زندگی کردن برخوردار نیست. وقتی فرزندتان نحوهی نیاز به دیگران را یاد میگیرد، به او کمک کنید تا احساس نکند در برقراری ارتباط با دیگران ناتوان است. او را تشویق کنید تا خواسته ها، نیازها و عقاید خود را با افرادی که با او صمیمی هستند، در میان بگذارد. او انتخاب نکرده است که یکی از اعضای خانوادهی شما باشد؛ این تصمیم شما بوده است. با این همه، او میتواند در نحوهی برقراری ارتباط با شما دست به انتخاب بزند.
به طور مثال، به او آزادی عمل بدهید تا بتواند قوانین این ارتباط را به شیوهای که میخواهد بنیان گذارد؛ یعنی بتواند زمانی که به شما نیاز دارد با شما صمیمی باشد و زمانی که لازم است از شما فاصله بگیرد. زمانی که او آشکارا نیاز دارد از شما دورتر باشد با مهربانی سراغش نروید و مزاحم او نشوید. زمانی هم که به برقراری رابطهی صمیمی تری با شما نیاز دارد، او را ترک نکنید. مثال دیگر آن است که او را تشویق کنید تا بازخورد کارهایش را با فعالیتهای خانوادگی پیوند دهد. او دریافتهایی دارد و دریافتهایش مهم است، حتی اگر حرف آخر متعلق به او نباشد.
َ تقاضای قدرت در مورد همهی انتخابها
کودکان فکر میکنند قدرت انجام هر کاری را که در ذهن خود شکل میدهند، دارند. انجام هر فعالیتی در هر سطحی خیلی سخت نیست. آنها تصویر ذهنی مقتدری از وقت و انرژی نامحدود خود دارند. کودک محدودیت وقت یا «ارزش وقت» را درک نمیکند. به طور مثال، ممکن است کودکی برای روز شنبهی خود برنامهی زیر را در نظر گرفته باشد:9 صبح: بازی فوتبال
10/30 صبح: تماشای فیلم
ظهر: خوردن ساندویچ سوسیس
1 بعدازظهر: اسکیت بازی
3 بعدازظهر: رفتن به مهمانی
5 بعدازظهر: تماشای یک فیلم دیگر
در این مورد فرزندتان به کمک شما نیاز دارد. کودکان میتوانند به سادگی از خود توقع بیش از حد داشته باشند. آنها فکر میکنند که قدرت کنترل انرژی، وقت و برنامه ریزی برای فعالیتهای خود را دارند. آنها میخواهند مشکلات مربوط به مرزهای تربیتی را از طریق قبول مسئولیتهای بیش از حد حل کنند، و به همین دلیل تجربه کمی دربارهی مسائل مختلف کسب میکنند.
یکی از دوستانم همیشه از نظر رفتاری کودکانه داشت. حالا او به عنوان یک همسر و مادر، هنوز هم خودش را در حال تلاش برای کشیدن وقت (مثل یک فنر) میبیند. او فکر میکند میتواند کودکان را به مدرسه ببرد، خرید کند، با دوستانش قهوه بخورد و قبل از نهارخانه مرا هم تمیز کند. اما در عوض او متوجه میشود که با عجله و درماندگی کارها را انجام میدهد، پریشان است و به تناوب در انجام کارهایش تأخیر دارد. او در حال حاضر تلاش میکند تا بر اساس تصویر ذهنی برخورداری از توانایی بسیار برای انجام کارهای مورد نظر خود برنامه ریزی کند.
با رسیدن فرزندتان به سن مناسب و برخورداری از ویژگیهای یک فرد بالغ، به او کمک کنید تا مرزهایی را برای وقت و انرژی خود در نظر بگیرد و یاد بگیرد که اگر بیش از حد از سیستمی کار بکشد، آن سیستم از کار میافتد. به طور مثال به عنوان یک تجربه، به او اجازه دهید کارهایش را خود برنامه ریزی کند، حتی اگر آن کارها از آنچه مورد نظر شماست بیشتر باشند. اما شروطی را برای او در نظر بگیرید؛ از جمله:
* گرفتن یک نمرهی قابل قبول که با قابلیتهای او به عنوان یک دانش آموز هماهنگ باشد.
* چهارشب ماندن در کنار اعضای خانواده
* خاموش شدن چراغ اتاق سر ساعت مشخص.
* عدم بروز هیچ نشانهای از خستگی یا فشار روانی
به فرزندتان اختیارات کافی بدهید تا بتواند چیزهای مختلف را امتحان کند، به نحوی که او بتواند سرنوشت خودش را تعیین کند، نه شما. در طول سالهای دبیرستان من بیش از حد مشغول انجام تکالیف مدرسه، فعالیتهای اجتماعی و ورزش بودم. همین وضعیت موجب شد تا نشانههایی از فشار روانی و خستگی در من بروز کند. والدینم یک شب در کنارم نشستند و به من گفتند که فکر میکنند تک بُعدی شدهام. من کاملاً بیخبر بودم که بیمار هستم، و همیشه سپاسگزار آنها بودم که به من اجازه میدادند هر کاری را که میخواستم امتحان کنم و به این ترتیب من «عدم وجود قدرت مطلق» را با صرف وقت و انرژی خودم تجربه کردم.
اجتناب از تحمل عواقب یک کار
بخشی از پرورش فرشتهی کوچکتان به تفکرات خلاف اخلاق او اختصاص پیدا میکند. او فکر میکند به اندازهی کافی قدرتمند است که از عواقب کارهایش در امان بماند. کودکان از هر چیزی به نفع خود استفاده خواهند کرد، دروغ خواهند گفت، توجیه خواهند کرد و حقایق را تحریف خواهند کرد تا بتوانند از تنبیه شدن در امان بمانند.لازم است کودکان یاد بگیرند که میتوانند با کنترل رفتارهای خود از روبه رو شدن با پیامدهای بد رفتارشان جلوگیری کنند. زمانی که آنها فکر میکنند میتوانند از گرفتار شدن در امان بمانند، بر خویشتن داری خود تمرکز نمیکند و در مقابل بر فرار کردن از آن تمرکز میکنند. نتیجهی این کار رسیدن به یک شخصیت بالغ نیست، بلکه شکل گیری یک شخصیت آسیب پذیر است.
صداقت را به فرهنگ عادی خانواده که به طور روزمره در فضای خانه تان جریان دارد، تبدیل کنید و برای عدم صداقت محدودیتهای شدیدی در نظر بگیرید. نتیجهی بیصداقتی هر چه که باشد، شما باید برای فریبکاری تنبیه شدیدتری در نظر بگیرید. پاداش اطاعت هر چه که باشد، باید امتیاز بیشتری برای صداقت در نظر بگیرید. وقتی فرزندتان به انجام کاری اعتراف میکند، برایش جشن بگیرید. لازم است او این واقعیت را تجربه کند که زندگی در تاریکی فریبکاری بسیار دردناک تر از زندگی در پرتو اعتراف خواهد بود. قرار گرفتن در چنین وضعیتی به او کمک خواهد کرد تا این تصویر را از ذهنش دور کند که او قدرت اجتناب از برداشت آنچه که کاشته است را دارد.
خانوادهای را میشناختم که قانونی برای خود داشتند، قانون چنین بود که اگر فرزندشان به کاری که انجام داده بود اعتراف میکرد، یک تنبیه خاص برای آن در نظر گرفته میشد ولی اگر شخص دیگری قبل از خودش او را لو میداد، تنبیه بسیار بدتری در انتظارش بود. البته چنین وضعیتی مشکل زیاد شدن خبرچینها را به همراه دارد، اما این امر به سیستم قانونی کنونی امریکا نیز راه پیدا کرده است و به موجب آن قانون شکنانی که خودشان را تسلیم کنند با تساهل بیشتری نسبت به افرادی که دستگیر شدهاند، محاکمه میشوند.
اجتناب از شکست
کودکان به طور ذاتی کمال گرا هستند و دوست ندارند به آنها یادآوری شود که خزانی هم در انتظارشان است. آنها اغلب فکر میکنند آن قدر قدرت دارند که بتوانند جلوی اشتباهات یا شکست شان را بگیرند. لازم است فرزندتان یاد بگیرد که برای دست نیافتن به کمال مطلوب خود غصه دار شود، شکستهای خود را بپذیرد، از آنها عبرت بگیرد و شخصیت خود را پرورش دهد. برای رشد یافتن هیچ گزینهی دیگری وجود ندارد. شما، هم میتوانید اشتباهات خود را انکار کنید و بارها و بارها در طول زندگی خود تکرارشان کنید و هم میتوانید آنها را بپذیرید و از آنها درس عبرت بگیرید.فرزندتان را از این تصور اشتباه درآورید که میتواند بر شکست غلبه کند و او را با شکست آشتی دهید. دربارهی کارهای احمقانهای که در محل کار یا خانه انجام دادهاید، صحبت کنید. زمانی که یکی از اعضای خانواده به کار ابلهانهای که انجام دادهاید اشاره میکند، حالت تدافعی به خود نگیرید. مراقب باشید به فرزندتان این حس القاء نشود که او را تمام و کمال دوست دارید و او از ویژگیهایی برخوردار است که او را در نظر شما بیش از یک آدم معمولی جلوه میدهد، بلکه بگذارید بپذیرد که او هم مرتکب اشتباهاتی میشود. زمانی که دربارهی فرزندتان با دوستانتان صحبت میکنید، در کنار موفقیت هایش، به شکستهای او هم اشاره کنید. دانستن این حقایق برای خود کودکان مفید است.
نشان دادن برتری نسبت به دیگران
همچنان که به فرزندتان کمک میکنید تا با این توهم که میتواند به طور کامل و بدون رویارویی با شکست خود را کنترل کند، مقابله کند، نیاز خواهید داشت به او کمک کنید توهمهای مشابه دربارهی متمرکز شدن بر برتری خود نسبت به دیگران را نیز کنار بگذارد. آیا تصویر نوزاد بیدفاع را به خاطر دارید؟ کودکان به این شیوه کار خود را شروع میکنند و همین شیوه را تا بزرگسالی نیز دنبال خواهند کرد؛ مگر آنکه شما مداخله کنید. هدف مورد نظر در ارتباط با کودکتان آن است که نگرش کنترل دیگران را کنار بگذارد و بر کنترل خود متمرکز شود. به یاد داشته باشید که فرد باید بتواند بر رفتارهای خود کنترل داشته باشد، نه بر رفتارهای دیگران.نوزادان اغلب به والدین خود نیاز دارند، و کاملاً به آنها وابستهاند. در غیر این صورت آنها نمیتوانند به حیات خود ادامه دهند. اما همچنان که بزرگ تر میشوند، اعتماد اولیه نسبت به دیگران به اندازهی کافی در آنها رشد میکند و همچنین قادر میشوند نسبت به تواناییهای خود برای حل مشکلاتشان اعتماد پیدا کنند و آنها دیگر مثل قبل برای برتری بیشتر نسبت به مادر و پدر مستأصل نمیشوند. البته کودکان این نگرش را دارند که میتوانند دیگران را وادار کنند تا هر کاری را که میخواهند برایشان انجام دهند. آنها به عشق، تشویق برای پذیرش مسئولیت و محدودیتهایی نسبت به قدرت مطلق خود نیاز دارند. شما واسطهای برای شکل گیری این اجزاء سازنده هستید.
به این ترتیب میتوانید به فرزندتان کمک کنید تا در برابر خواستهی خود برای نشان دادن برتری نسبت به شما و دیگران مقاومت کند. هر بُعدی از پرورش کودک را که در نظر بگیریم، احتمالاً اولین باری که این واکنشها را نشان میدهید، فرزندتان توجهی به آن نخواهد داشت و این موقعیت باز هم برایتان به وجود خواهد آمد. در طول دومین یا سومین تلاش کودک برای مقاومت در برابر محدویتهایی که برایش در نظر گرفتهاید، ممکن است بی توجهی شما نسبت به فرزندتان خشم او را نیز به دنبال داشته باشد. اما این مسئله را در همان مرحله رها کنید. پس از آنکه کودکان تشخیص دهند، مرزی که برایشان در نظر گرفتهاید واقعی است، میتوانید در این باره بحث کنید که چگونه مسائل را با آرامش بیشتری حل کنند.
اگر این فرآیند مؤثر باشد، ممکن است فرزندتان دچار این ناراحتی شود که نمیتواند بر دنیای خود حکمفرمایی کند. این ناراحتی برای او خوب است، چرا که به او اجازه میدهد تا از یک خواستهی غیرواقعی صرف نظر کند. با این وجود، به او کمک کنید تا متوجه شود اگر چه او نمیتواند بر دیگران برتری داشته باشد، ناتوان هم نیست. لازم است کودکتان یاد بگیرد که میتواند دیگران را تحت تأثیر آنچه که فکر میکند اهمیت دارد، قرار دهد. کنترل کردن و تحت تأثیر قرار دادن با یکدیگر تفاوت زیادی دارند. کنترل کردن آزادی دیگران را نفی میکند؛ اما تحت تأثیر قرار دادن به این آزادی احترام میگذارد. به او بگویید، «اگر با برخی از تصمیمهایی که من گرفتهام مخالفی، من پذیرای نظر و پیشنهادات تو هستم، اما تا زمانی که آنها را با احترام مطرح کنی. من با رویی گشاده به آنها گوش خواهم داد؛ اما فقط در صورتی که تو هم تصمیمی را که من یک بار بر اساس آنچه گفتهای و من درباره اش فکر کردهام گرفتهام، بپذیری.»
والد آزرده
اگر خشم یا خودخواهی فرزندتان شما را هدف بگیرد، ممکن است به شما لطمه بزند. چرا که شما کاملاً به او وابستهاید و او این قدرت را دارد که حس بدی را در شما به وجود آورد. با این همه، تسلیم این وسوسه نشوید که از حقیقت به عنوان راهی برای فریب دادن کودک در برابر مراقبت از احساسات خود استفاده کنید. به طور مثال، ممکن است چنین چیزی بگویید: «اگر جیغ بکشی، مامان را ناراحت میکنی، و مامان برای آنکه خوشحال باشد، به شما نیاز دارد.» اما این کار فقط باعث میشود قدرت مطلق او بیشتر شود و چندین مشکل دیگر را نیز به وجود میآورد؛ مشکلاتی چون:* قرار دادن کودک در نقش والد
* ایجاد احساس گناه بیدلیل در کودک
* تحت تأثیر قرار دادن کودک از طریق تنفر نسبت به والدین آسیب پذیر
* مهم جلوه دادن احساسات والدین بیش از پیامدهای کاری که کودک انجام داده است.
در عین حال لازم است کودک درک کند که شما را آزرده است و شما این کار را دوست ندارید. این باعث میشود که حس مسئولیت و همدردی در فرزندتان شکل بگیرد. لازم است همگی ما بدانیم که میتوانیم افرادی را که برایمان ارزش دارند و عزیز هستند، برنجانیم و اگر در طول زندگی این کار را ادامه دهیم، در ایجاد و حفظ روابط خوب با دیگران با مشکلاتی روبه رو خواهیم شد. به این ترتیب کودک به سوی حق تملک و سلطه گری برای تحت تأثیر قرار دادن دیگران سوق پیدا میکند.
کودک هنگام تولد تقریباً هیچ کنترلی برخود ندارد. برای جبران این وضعیت، او برای کنترل والدینش انرژی فوق العادهای به خرج میدهد. وظیفهی شما آن است که به تدریج قدرت او را نسبت به خودش افزایش دهید و از تلاشهای او برای کنترل شما و دیگران بکاهید.
همچنان ارتباط خود را حفظ کنید، مهم نیست که چه اتفاقی روی میدهد
شما مشغول از بین بردن قدرت مطلق فرزندتان هستید تا بتوانید به او در جهت برخورداری از توانایی واقعی نسبت به آنچه که متعلق به اوست، کمک کنید. از نظر او، شما دارید چیزی را از او میگیرید که به آن نیاز دارد. و شما برای آنکه به او کمک کنید، تا تحمل گذر از این فرآیند را داشته باشد، باید در حال حاضر به لحاظ عاطفی ارتباط خودتان را با او حفظ کنید. پس با ترسهای ناشی از درماندگی او، ناکامی او وقتی نمیتواند کنترلی بر واکنشهای دوستانش داشته باشد و ناراحتی او از شکست، همدردی کنید. همدردی مخصوصاً زمانی که تلاش میکند کنترل شما را به دست گیرد، اهمیت زیادی دارد. به او بگویید: «شاید در طول این مدت من عصبانی یا آزرده شوم، اما عقب نشینی نخواهم کرد. مهم نیست که چه اتفاقی میافتد، من اینجا هستم تا به تو کمک کنم، حتی اگر با تو مخالف باشم و مجبور شوم محدودیتهایی را برایت در نظر بگیرم. حالا اجازه بده به این موضوع بپردازیم.»قدرت مطلق نباشید
به فرزندتان کمک کنید تا با پذیرش شما محدودیتهای توانایی خود را قبول کند. پذیرای شکست ها، ضعفها و محدودیتهای خود باشید. اما، علاوه بر آن، حق مالکیت خود را نسبت به آنچه که به برتری شما مربوط میشود، برای خود حفظ کنید. در انجام این کار، تا جایی که ممکن است به فرزندتان آزادی بیشتری بدهید و بکوشید کنترل او را به حداقل برسانید.گاهی اوقات عبارت «من تو را وادار میکنم از کارت دست بکشی» در مورد کودکان بسیار کوچک یا در مواقع ضروری لازم است. با این وجود، بهتر است بگویید: «من نمیتوانم تو را وادار کنم که دست از این کار برداری، اما میتوانم به تو بگویم اگر این کار را نکنی چه اتفاقی خواهد افتاد.» از تهدیدهای توخالی استفاده نکنید. همان تنبیههایی را که قولش را داده بودید اجرا کنید. به این ترتیب قدرت حقیقی شما ثابت میشود. شما نمیتوانید رفتار یک کودک را مطابق میل خود بسازید. ولی میتوانید انتخابها و پیامدهایی را در نظر بگیرید که به کودک کمک خواهد کرد رفتار درست را انتخاب کند.
تصمیماتی آزادانه بگیرید
«غیرقابل کنترل» باشید. یعنی پدر یا مادری باشید که انتخابهایش بر اساس واکنشهای فرزندش القاء نشده باشد. احساسات و خواستههای او برای شما مهم است زیرا عاشق او هستید. اما شما رئیس هستید و شما تصمیماتی را میگیرید که اعتقاد دارید بهترین است؛ زیرا این توانایی از قبل در وجودتان شکل گرفته است.والدینی را دیده ام که وقتی فرزندانشان از کنترل خارج میشوند، نسبت به تصمیمهای خود دچار تردید میشوند. آنها اعمالشان را بر مبنای ارزشها پایه گذاری نکردهاند، بلکه بر اساس تضادهای مدیریتی رفتار کردهاند. این وضعیت سبب میشود کودکان به این نتیجه برسند که برتری فوق العاده زیادی بر والدینشان دارند. و حق با آنهاست.
اگر با درخواست فرزندتان موافق نیستید، به سادگی به او پاسخ منفی بدهید. اگر نمیتوانید از صمیم قلب پاسخ بدهید، شاید دارید بر خلاف میل باطنی خود عمل میکنید یا تحت فشار قرار گرفتهاید. علاوه بر آن به یاد داشته باشید والدینی که «نه» میگویند و سپس تغییر عقیده میدهند، قهرمان هستند؛ ولی آنهایی که ابتدا جواب مثبت میدهند، و سپس نه میگویند خیانتکارند.
آزادمنش بودن پدر یا مادر نیز به این معناست که نباید نسبت به حقههای فرزندتان که سبب برتری او نسبت به شما میشود، واکنش نشان دهید. اگر نیاز دارید کودکتان به شیوهی خاصی رفتار کند، باید بدانید به او قدرتی دادهاید تا نسبت به شما برتری داشته باشد. به طور مثال کودکان میدانند که باید با چه لحن یا اسامی خاصی والدین خود را صدا کنند تا نفرت خود را نسبت به آنها نشان دهند و یا حس صمیمیت و بخشندگی آنها را برانگیزند. بسیاری از این پدرها، کسانی هستند که وقتی دخترشان بازی تکراری دخترکوچولو و پدر دوست داشتنی را آغاز میکند، موضوع را فیصله میدهند، بیآنکه دلشان به حال دختر سوخته باشد ویا قصد داشته باشند او را لوس کنند. کلید اصلی این کار آن است که شما نباید به هیچ چیزی از جانب فرزندتان محتاج باشید؛ چیزهایی مثل قدردانی، حمایت، احترام یا درک. شما باید به استانداردهای مشخص رفتاری دست یابید؛ نه به این دلیل که به آن احتیاج دارید، بلکه به این دلیل که فرزندتان به آن نیاز دارد. نیازهای خود را از طریق ارتباط با افراد دیگری که در زندگی تان وجود دارند برطرف کنید، و کودکتان را آزاد بگذارید تا در تعامل با شما خودِ واقعی اش باشد. سپس میتوانید با هم تلاش کنید تا لبههای ناصاف روح او را صیقل دهید.
برای دستیابی فرزندتان به قدرت استقلال تلاش کنید
به یاد داشته باشید که پرورش فرزند یک شغل موقت است. زمانی که فرزنندتان در سایهی مراقبت شما در حال رشد است، شما در حال سرمایه گذاری با بهره گیری از توانایی سرپرستی خود هستید. اما به تدریج که او توانایی بیشتری برای مسئولیت پذیری پیدا میکند، باید زمام امور زندگی او را به خودش بسپارید. این اظهار نظر که «من تا ابد پدر یا مادر تو هستم: از یک نظر حقیقت دارد، اما از جنبههای دیگر چنین نیست. این میراث تا ابد به شما تعلق خواهد داشت، اما شما تا ابد مسئولیت او را بر عهده نخواهید داشت. هدف شما ایجاد دلبستگی دوجانبه بین دو فرد بالغ است و نه توقف در یک موقعیت ثابت یک طرفه.ترفندی که در این موقعیت میتوانید از آن استفاده کنید، آن است که بدانید میتوانید اجازهی انجام چه کاری را به فرزندتان بدهید که او را به سطح آرامش ذهنی بالاتری برساند و نه فراتر از سطوح بلوغ او. از او انتظار بیشتری داشته باشید اما او را نشکنید.
برای قدرت مطلق محدودیت قائل شوید، اما استقلال را تشویق کنید
لازم است کودکان بدانند که نمیتوانند هر کاری را که میخواهند، انجام دهند؛ اما معنایش این نیست که آنها باید بردهی شما یا هر شخص دیگری باشند. لازم است حس استقلال در آنها پرورش پیدا کند و بتوانند آزادانه تصمیم بگیرند. دچار این اشتباه نشوید که باید همهی قدرت فرزندان خود را از آنها سلب کنید. آنها به همهی قدرت موجهی که میتوانند دست پیدا کنند، نیاز دارند. به طور مثال، یک کودک سه ساله میتواند یک اسباب بازی مشخص را در یک فروشگاه اسباب بازی انتخاب کند؛ البته با در نظر گرفتن قیمت مشخص و برخورداری از ویژگیهای خاصی مانند ایمنی و استحکام. یک نوجوان نیز باید قدرت انتخاب دوستانش، لباسهایش و موسیقی مورد علاقهی خود را با توجه به ویژگیهای خاص داشته باشد. شما به مثابه آزمایشگاهی هستید که فرزندانتان تفاوت بین قدرت مطلق و استقلال را در آن یاد میگیرند. آنها با نهایت توان در اطرافتان جست و خیز خواهند کرد و وظیفهی شما کمک به آنها در پرورش خویشتن داری به شیوهای صحیح است.فرزندتان را هر چه بیشتر و تا جایی که امکان دارد در اتخاذ تصمیمهای فردی شرکت دهید. دربارهی مدرسه، مسائل مذهبی، مالی و مشکلات دیگر با او صحبت کنید، اما به روشی که مرز بین کودک - والد زیرپا گذاشته نشود (او را در سطح فردی هم سن و سال خود یا شخص قابل اعتمادی که مشکلاتتان را با او در میان میگذارید، قرار ندهید) . از او کمک بخواهید، به خصوص از او بخواهید که برای مرزهایی که شما در نظر گرفتهاید و عواقبی که متوجه رفتارهای اوست، احترام قائل شود. به حرفهایش گوش کنید و اگر او از موضوعی اطلاع دارد، از این اطلاعات برای توافق دربارهی برخی از نقطه نظرات خود استفاده کنید. این کار اقتدار شما را زیر سؤال نمیبرد. بلکه کمک میکند تا فرزندتان احساس کودکانهی کم رنگ تری داشته باشد.
گاهی اوقات داشتن بچههایی که خودشان از عواقب کارهایشان باخبر هستند، میتواند تجربهی یادگیری خوبی را به همراه داشته باشد. اغلب آنها را رها کنید، کودکان نسبت به خودشان سخت گیرتر از شما هستند! با وجود این، همیشه اقتدار نهایی را خود به دست گیرید؛ زیرا کودکی دارید که بیشتر به حُسن رفتار تمایل دارد تا مسئولیت پذیری!
منبع مقاله :
دکترکلاود، هنری؛ دکترتاون سند، جان؛ (1391)، کودک و حد و مرزهایش، مترجم: دکتر مینا اخباری آزاد، تهران: انتشارات صابرین، چاپ دوم.