برگردان: فریدون بدرهای
نهضت بزرگ ترجمه سبب شد که صدها اثر یونانی به زبان عربی درآید. جا دارد در اینجا از یکی از واقعیات وابسته به این نهضت که تأثیری در تاریخ پزشکی اسلامی ندارد، ولی از نظر دانش فقه اللغه و تاریخنگاری امروز حائز اهمیّت فراوان است، یاد کنیم و آن را ناگفته نگذاریم. برای این کار ناچار باید نظری به تاریخ آثار یونانی بیفکنیم.
آثار جالینوس عمدتاً در دستنویسهای متاخری که از قرن پانزدهم میلادی است به دست ما رسیده است. گذشته از این، ترجمههای نسبتاً قدیمتر یونانى - لاتینی بورگوندیوی پاریسی (فتـ 1193 م)، نیکلای رگیومی(1280-1350 م) و پطروس ابانویی (پیش از 1304 م) نیز واجد اهمیتند: زیرا بعضی از آثاری که اصلشان مفقود شده است، در آنها برای ما باقی مانده است. با در نظر گرفتن وضع نامساعد انتقال آثار یونانی در غرب، تحریرها و ترجمههای عربی از آثار یونانی دارای اهمیت فوق العاده هستند. این ترجمهها که در قرن نهم میلادی (قرن شوم هجری) به عمل آمدهاند بر اساس دستنویسهای سریانی و یونانی صورت گرفته که دستکم ششصد تا هفتصد سال قدیمتر از دستنویسها و ترجمههایی هستند که در غرب برای ما بازماندهاند. در نتیجه، این آثار امکانات فوق العادهای برای ترمیم و ویرایش متون یونانی فراهم میآورند. اما از این مهمتر، نوشتهها و تالیفات بسیاری که اصل یونانی آنها گم شده در زبان عربی باقی ماندهاند، که نمونههایی از گروه اخیر را ذکر میکنم.
تألیف عمدهی جالینوس در علم تشریح به نام peri anatomikon egkheireseon در اصل شامل پانزده کتاب بوده است. در یونانی تنها کتابهای اول هشتم و آغاز کتاب نهم باقی مانده است. اما در ترجمهی عربی متن کامل کتاب برای ما باز مانده است. از این رو، ماکس سیمون متن عربی کتابهای نهم تا پانزدهم را در سال 1906 ویراست و به زبان آلمانی ترجمه کرد، و لذا اکنون متن کامل کتاب تشریح جالینوس در دسترس دانشمندان و پژوهندگان است. در این فاصله، هفت کتاب اخیر به زبان انگلیسی هم ترجمه شده است.(1)
یکی از رسالات تاکنون ناشناختهی جالینوس دربارهی تشریح و کالبدشناسی رسالهای است. دربارهی تفاوتهای اجزای متشابه و همسان بدن (peri tes ton homoiomeron somaton diaphoras) جالینوس این کتاب را به انتیستنسِ فیلسوف که علاقهی زیادی به علم تشریح و کالبدشناسی داشت، اهدا کرده بود، همچنانکه دو کتاب دیگر، یعنی فی تشریح الاورة و الشرائین (De venarum arteriarumque dissection) و فی تشریح العصب (De nervorum dissection) را نیز به وی تقدیم داشته بود. بنابر تعالیم ارسطو و همچنین جالینوس هومومرال (Homoeomeral) موادی هستند که بالذات همسان و متشابه هستند، مانند فلزات، سنگها یا چوب و نیز مواد آلی از قبیل گوشت، پوست یا استخوانها، در مقابل آنها اندامهای ناهمسان و نامتشابه (anhomoeomeral) قرار دارند مانند دست و پا و سر. اگر کسی این اجزای بدن را تشریح کند، عاقبت الامر به عناصر متشابه و همسان میرسد که فقط از جنبهی کمی از هم جدا هستند. یک استخوان را فقط میتوان به اجزاء و پارههایی از استخوان خرد کرد، امّا این ذرات و پارهها همان خاصیت و صفتی را دارند که کل استخوان دارد. جالینوس در اثر خود حدود چهل و پنج عنصر همسان و متشابه میشمارد، و این عناصر، تا حد معینی سنگهای شالودهی کالبدشناسی بدن انسان را تشکیل میدهند. جالینوس با این کار میکوشد تا واقعیات کالبدشناسی حقیقی را تعیین کند و از رده بندییی که با کاربرد متداول و قراردادی زبان فهمیده میشود اجتناب ورزد. زیرا هر چیزی که نامی خاص برای خود دارد جنس جداگانهای را به وجود نمیآورد. متن بازیافته شده از جهت تاریخ پزشکی نیز مهم است زیرا عقیده به اندامهای همسان و متشابه تا آغاز روزگار جدید بر کالبدشناسی سلطه داشت و بر سر راه تحقیقات بافت شناسی (histology) سد ایجاد کرده بود.(2)
از کتاب دربارهی تجربهی پزشکی (pert tes iatrikes empeirias) جالینوس تنها دو قطعهی کوچک باقی مانده بود، که آنها را آگوستینو گادالدینی از اهل مودنا در قرن شانزدهم میلادی به لاتین ترجمه کرده بود. اما یک دستنویس عربی که در کتابخانه ایاصوفیهی استانبول محفوظ مانده است متن کامل این اثر را در بر دارد، و ریچارد والترز متن عربی آن را با ترجمهی انگلیسی در 1944 چاپ کرده است. (3) جالینوس این کتاب را در سال 150 میلادی در پرگامون، هنگامی که هنوز بیش از بیست و یک سال از سنش نگذشته بود، نوشته است. تصور میرود که این اثر در بردارندهی مفاد بحثی باشد که میان پلوپس جزمی، معلم و استاد جالینوس و فیلیپوس تجربه گرا در گرفته بوده است. فیلیپوس در گفتاری جدلی موضع اندیشه وران مکتب تجربی را چنانکه باید فهمیده شود روشن میسازد. از آنجا که نوشتههای اصلی مکتب تجربیان در بخش اخیر عهد قدیم به کلی از میان رفته، این متن بازیافتهی جدید علم ما را از آن روند پزشکی که در حدود 200 پیش از میلاد پرورده شده بوده است، غنی میسازد. نمایندگان این مکتب تجربهی خود را از بستر بیماران میگرفتند و مشاهدات خود را از درمانهای موفقیت آمیز به صورت اصل اساسی تحقیقات پزشکی در میآوردند، و شالودهی نظری/علمی دانش پزشکی را همچون شکاکان قهاری رد میکردند.(4)
نام اثر دربارهی آزمون پزشکان حتی در عنوان متون یونانی منسوب به جالینوس نیامده است. با آنکه جالینوس از آن در سرگذشتهایی که از خود نوشته، یعنی در De libris propriis و De ordine librorum Suorum ذکری نکرده ولی به هیچ وجه در اصالت این اثر شکی نیست. ترجمهی عربی آن در دو دستنویسی که در اسکندریه و بورسا محفوظ مانده، باقی است، ولی هنوز ویراسته و چاپ نشده است. تکههای منقولی از آن که قبلاً شناخته شده بود دست کم نشانی از محتویات آن به دست میدهد. چون هنوز از سوی مقامات دولتی آزمایش و بازرسی برای پزشکان مقرر نشده است جالینوس به بیمارانش اندرز میدهد که چگونه خود دربارهی قابلیت و درخور اعتماد بودن پزشکان منتخب خود از راه بررسی زندگی آنها و نتایج موفقیت آمیز درمانهای آنها، تصمیم بگیرند. وی برای نشان دادن نقطه نظرهای خود به بیان داستانهایی از زندگی خود میپردازد، و به شیوهای خود ستایانه، تردید روا نمیدارد که کمال و برتری خود را در معرض تماشا و قضاوت قرار دهد.
به عنوان نمونهی پنجم میخواهم توجه شما را به تفسیر جالینوس بر کتاب دربارهی هواها آبها و جایها (De aere aquis locis) جلب کنم که فقط چهار قطعهی کوچک از آن به زبان یونانی به صورت نقل قولی بی نام مؤلف که اوریباسیوس از آن نموده باقی مانده است. در قرن سوم هجری (نهم میلادی) حنین ابن اسحاق این شرح را برای سلمویة بن بنان به سریانی ترجمه نموده، و حُبیش ترجمهی سریانی را برای محمّد ابن موسی به عربی ترجمه کرده است. در سال 1299 میلادی (699 هـ.ق) سلیمان ابن ناتان همیاتی متن عربی را به زبان عبری برگردانیده ولی از این ترجمه تنها نسخه ناقصی در آکسفورد باقی مانده است. و بالاخره، ترجمهی عبری را موسس الاتینو به زبان لاتینی برگردانیده است. به این ترتیب، تاکنون اگر کسی میخواست از شرح جالینوس بر بقراط استفاده کند تنها به ترجمهی ناقص لاتینی دسترسی داشت که چاپی قدیمی از آن به عمل آمده بود؛ اما این یک روایت ناقص پایانی است، و میتوان دریافت که پر از اغلاط و تحریفات است. متن ترجمهی سریانی نیز، مانند اصل یونانیش، از میان رفته است، و از ترجمهی عربی مدتهای مدید تنها چند قطعه شناخته شده بود، و آنها عبارت بودند از قطعاتی که رازی و ابن سینا و علی ابن رضوان و ابن میمون و دیگران از ترجمهی اصلی نقل و رونویس کرده بودند. از این رو، هنگامی که در سال 1971 اعلام شد که نسخهی کاملی از ترجمهی عربی در مجموعهی دستنویسهای احمد طلعت بیگ (فتـ 1927 م) در قاهره یافت شده غوغایی در میان دانشمندان پدید آمد. بنابراین، تفسیر جالینوس بر کتاب بقراط در مرحلهای نسبتاً قدیم از سیر ترجمهی کتاب، بازیافته شد. اینک ما میدانیم که جالینوس بر بخشهای مردم شناسی کتاب بقراط تفسیر نوشته، و در برخی جاها اختلاف نسخ منقولات دیوسکوریدس و ارتمیدوروس (5) را مشخص نموده، و به این طریق، معیارهای ذیقیمتی در تاریخ متن برای ما فراهم آورده است. میتوانم به بحث دربارهی آثاری از جالینوس که فقط در ترجمهی عربی برای ما باز مانده است ادامه دهم، امّا به همین پنج نمونه خود را قانع میسازم، و در عوض، به سراغ پزشک دیگری، یعنی رفوس افسی میروم که وضعیت مشابهی دارد. چنانکه قبلاً یاد کردم از آثار رفوس پنجاه و هشت کتاب در قرن سوم هجری (نهم میلادی) به عربی ترجمه شد، ولی از همهی این آثار تنها اصل یونانی چهار کتاب بتمامی برای ما باقی مانده است. امّا از آثار رفوس پزشکانی چون اوریباسیوس و آئیتوس به حد کافی نقل و رونویسی کردهاند، و بنابراین، بر چهار متن یونانی بازمانده این قطعات و منقولات را هم باید افزود.
تاکنون از اثر رفوس درباره یرقان (peri ikteru) ما تنها از طریق بندهای 17 و 18 کتاب دهم آئیتوس آگاهی داشتیم. آئیتوس در آنجا مطابق با عادت مألوف خود به عنوان یک مؤلف (گردآورنده) اثر رفوس را با همهی آنچه جالینوس در کتاب خویش De locis affectis(6) در این باره آورده بوده به هم آمیخته است بی آنکه سهم هریک از دو نویسنده را مشخص سازد. اکنون عبارات و گفتههای رفوس را به سبب آنکه متن کامل رسالهی او دربارهی یرقان در دستنویسی در کتابخانهی دولتی پروس در برلن برای ما محفوظ مانده است، به آسانی میتوان بیرون کشید. رفوس گفتار خود را این گونه شروع میکند:
یرقان نه جزء بیماریهای خطرناک و نه جزء بیماریهای حاد است. بلکه مرضی خوش خیم اما طولانی است ولی شفای عاجل ندارد. اگر به طریق لازم مداوا شود زودتر از بیماریهای مزمن دیگر درمان میپذیرد. آن نوع از یرقان که مبنای حدوث آن کبد است سخت تر درمان میشود زیرا سختی و درد آن همزمان بر کبد عارض میشود. از سوی دیگر، آن نوع از یرقان که مبنایش در طحال است درمانش آسان است حتی اگر همراه با درد و صلبیت در طحال باشد، زیرا سطح طحال خیلی کوچکتر از کبد است. اما یرقان معمولاً از کبد نشأت میگیرد و به ندرت از طحال.
توصیف زیر از علائم و نشانه شناسی بیماری به کمال صحّت و دقت ممتاز است:
علائمی که به دنبال یرقان کبدی ظاهر میشود عبارت است از مرار ابیض (صفرای سفید) و ادرار غلیظ که از صفرا رنگ گرفته است. رنگ چهره بخصوص سپیدی چشم بر اثر صفراء زرد میشود. در یرقان طحالی نشانههای زیر مشاهده میشود: خشکی بدن، رنگ مدفوع سفید غیر متعارف نیست؛ ادرار متمایل به سیاه، و در واقع تمام رنگ بدن متمایل به سیاهی است. به دنبال همهی اینها، انقباض و کشیدگی اندامها، از دست دادن اشتها، و نفرت از خوراکیهای شیرین است. آنها که بیماریشان شدید است دچار بیخوابی، افسردگی، و نا آرامی میشوند و قادر به تعرق و دفع نیستند. بعضی بیماران بسیار کم عرق میکنند، و از راه تعرق مقدار کمی صفرا دفع مینمایند. عده دیگر از بیماران هنگام استحمام به دفعات عرق میریزند. و بالاخره بیمارانی هستند که صفرا از آب بینی و ترشح چشمشان بیرون میزند.
شرح جالینوس بیشتر جنبهی نظری دارد: وی دربارهی انواع یرقان و سرمنشأ آن بحث میکند، و از جنبهی آسیب شناسی و کالبدشناسی شرایطی را که میتواند سبب انسداد [راه] کبد شود مورد بحث قرار میدهد. رفوس بیشتر از جنبهی علمی با مسئله درگیر میشود: دستورهایی برای غذا و خوراک مناسب میدهد، و دستورالعملهایی برای استفاده از داروهای مرکب مینویسد. این رویهها کاملاً مشخص دو مؤلف است.
رفوس همچنین رسالهای دربارهی از دست دادن حافظه (peri menemes apololyias) نوشته بود؛ موضوعی که در نوشتههای مربوط به روان و آسیب شناسی قدما به ندرت از آن بحث شده است. باز هم آئتیوس توضیحات جالینوس را از کتاب De locis affectis (7) برگرفته و با رسالهی رفوس در هم آمیخته است بیآنکه مرز گفتار هر یک از آن دو را معین سازد. امّا قطعه بلندی از ترجمهی عربی کتاب رفوس که رازی (8) نقل کرده است ما را قادر میسازد که مرز سخن هر یک از این دو مؤلف را باز شناسیم. ما بلافاصله دریافت اصلی رفوس را از موضوع تشخیص میدهیم: سردی و رطوبت حافظه را خراب میکند، بنابراین، با استفاده از وسایل خشک کننده و گرم کننده باید به اصلاح بیماری پرداخت، امّا این کار را باید قدم به قدم و به تدریج انجام داد، زیرا گرمای شدید ناگهانی پیش از آنکه نافع باشد زیانبخش خواهد بود. کودکان دارای حافظهی بسیار عالی هستند، هرچند مزاج آنها مرطوب است، و این امر را این گونه میتوان توضیح داد که تفکر آنها فارغ از دلواپسیها و تنشهای ناشی از مطالعه است. زیرا مطالعه زیاد مغز را میخشکاند.
متن سومیاز آثار رفوس فقط به صورت ترجمه عربی در دستنویسی که در کتابخانهی بودلیان اکسفرد محفوظ مانده برای ما باقی مانده است.(9) این متن مشتمل است بر مجموعهای از بیست و یک گزارش بالینی که عنوانش «نمونهها و روشهای خاص درمانی از روفوس» است. برای نمونه من متن سومین گزارش بالینی را نقل میکنم. رفوس مینویسد:
مردی را میشناختم که مالیخولیا در او با سوختن خون آغاز شد. این مرد آدم آرامی بود، و ترس و اضطرابی که بر وی عارض شده بود شدید نبود. و علاوه بر این، این حالات با اندکی شادی همراه بود. علت بیماری وی تعمّق و غور دائمی در ظرائف و دقایق هندسه بود، و همچنین گاهی در مجالس شاهزادگان و امیران شرکت میکرد. به علت اینها مقدار بیماری زایی سودا در زمانی که سن انسان برای پروردن مالیخولیا آمادگی دارد، منظورم هنگام افول سنی است، در بدن او جمع شده بود. مضاف بر این، وی در جوانی آدمی سریع التاثر و زود خشم بود. اکنون با بالا رفتن سن سودا در بدن او جمع شده بود. معمولاً مالیخولیای او شب هنگام در نتیجهی بیخوابی، و هنگام سپیده دم شدت میگرفت. هر آینه، اگر در سپیده دم به خواب میرفت، خوابی که جایگزین بیحالی مفرط ناشی از بیخوابی بود، اشباح گریزانی به رؤیا میدید. پزشک بیتجربهای که به درمان او پرداخته بود، سعی کرده بود او را تخلیه کند، و برای این کار داروهای تندقی آور برای او تجویز کرده بود، اما نتوانسته بود تعادلی در مزاج او پدید آورد. و حال آنکه مهمترین قدم در درمان این نوع بیماری باز آوردن تعادل در مزاج بیمار است. زیرا دش مزاجی سبب پدید آمدن خلط سوداوی میشود، و تنها با تصحیح مزاج میتوان جلو ایجاد آن را گرفت. اما این شخصی بر اثر خوردن داروهایی که گفتم وضع مزاجیش تشدید شد، و سوخت خونش بالا رفت، حالش وخیم تر گشت و به سرحد جنون رسید دیگر نه چیزی میخورد و نه میآشامید و سرانجام هم مُرد.
اینک بخوبی میدانیم که رفوس کتابی دربارهی مالیخولیا نوشته بوده است (10)، و در این کتاب بر آن است که ارتباط مستقیمی میان سن و استعداد ابتلاء به مالیخولیا وجود دارد. هرچه انسان مسن تر باشد خطر اینکه به مالیخولیا دچار گردد بیشتر است، و در این گزارش بالینی که نقل کردیم دقیقاً این نظر است که اظهار شده است.
متن یونانی کتاب دربارهی مالیخولیا (De melancholia)یِ رفوس نیز گم شده است. از این رو، پانزده نقل قولی که در کتاب الحاوی محمد ابن زکریای رازی از این کتاب شده، جانشین کوچک امّا ذیقیمتی برای آن است. اما به عنوان شاهدی بر کتاب مالیخولیای روفوس، کتاب رساله دربارهی مالیخولیا اثر اسحاق ابن عمران، پزشک شخصی زیادة الله سوم (سلطنتش290-296 هـ.ق/ 903-909 م) سلطان سلسلهی اغلبی در اواخر عمرش به اندازهی نقل قولهای رازی اهمیت دارد. اسحاق رسالهی خود را این طور آغاز میکند:
من کتاب رضایت بخش یا شرح تفصیلی جامعی دربارهی مالیخولیا که به قلم یکی از پزشکان قدیمی باشد ندیدهام جز کتابی به قلم یکی از قدما به نام رفوس افسی. حال، با اینکه این شخص کتابی در دو باب دربارهی این بیماری نوشته و در آن تمام مساعی عقلانی خود را به کار برده، و تحقیقات عالی در مورد نشانههای مرضی و شیوهی درمان این بیماری به عمل آورده است، معهذا با همهی استعداد و کفایتش تنها به توصیف و درمان یک نوع از این بیماری، یعنی افسردگی یا مالیخولیای تهیگاهی (hypochondria) پرداخته و از دیگر انواع مالیخولیا ذکری نکرده است.
این گواهی، و از آنچه اسحاق ابن عمران از قول رفوس در کتاب خود آورده میتوان دریافت که رفوس برای مالیخولیا علت جسمانی قائل بوده است: هنگامی که در شکم (تهیگاه) یا در جوار روزنهی بطنی، به دنبال یک عارضهی گوارشی، مقدار زیادی خلط سوداوی جمع شود، از آن بخارات سوداوی صعود میکند و به مخ میرسد، و در نتیجهی آن، حالت اندوه، افسردگی و تصور دیدن صور و اصوات در بیمار پدید میآید. امّا بنابر تفسیر اسحاق ابن عمران، این فقط توصیف یکی از انواع مالیخولیا است. اسحاق از جالینوس که در کتاب خود De locis affectis (11) از سه نوع مالیخولیا نام میبرد، پیروی میکند: علاوه بر مالیخولیای شکمی نوع دومی از مالیخولیا هست که سبب میشود تمام خون بدن به صورت سودا بیرون آید، و نیز نوع دیگری که در آن خون سوداوی فقط در مغز یافته میشود.
رازی همچنین چند قطعهی کوچک از کتاب رفوس دربارهی پرورش کودکان (peri komides paidiu) برای ما محفوظ داشته است؛ اما قطعات بیشتر و جامعتر آنها است که احمد ابن محمّد بلدی (رونق حدود 380 هـ.ق / 990 م) در کتاب خود به نام کتاب التدبیر الحبالی و الاطفال نقل کرده است. پس از حذف موارد مضاعف و مکرر بر روی هم هیجده قطعهی عربی از کتاب رفوس باقی مانده که به نحوی بسیار عالی نقل قولهای اوریباسیوس از کتاب رفوس را تکمیل میکند. در اثر اوریباسیوس تنها فصل 38 کتاب نامبردار به کتاب الشکوک (Libri Incerti) سر عنوانی دارد که چنین خوانده میشود: «دربارهی پرورش کودکان از روفوس»، اما مطابقت و مقایسهی عبارات متون عربی نشان میدهند که فصل 31، 42 و 43 نیز متعلق به کتاب رفوس است. به این ترتیب از مقایسهی متون عربی با روایت یونانی امکان بازسازی کتاب رفوس در همهی نکات اساسی و بنیادی آن امکان پذیر گشته است.(12) بنابراین متن بازسازی شده در مییابیم که رفوس دربارهی دایهی شیری، و صفات و سجایایی که باید داشته باشد، و کیفیت شیر او و چگونه باید تغذیه شود مطالبی نوشته است. پس از آن، به ناراحتیهای کودکان میپردازد و دربارهی بثورات پوستی، دندان در آوردن، اختلاجها و برفک و التهابات پوستی ناشی از خوابیدن، و بیماریهای گوش و چشم کودکان و غیر آنها مطالبی مینویسد. در باب مراقبت و مواظبت از کودکان از استحمام و غذای مناسب یاد میکند. در این باب یک قطعه از نوشته او که در کتاب بلدی (باب دوم، 39) کاملتر و دقیقتر از منقولات اوریباسیوس باقی مانده، بسیار جالب است:
من مردمی را که اسپارتیها نامیده میشوند ستایش میکنم زیرا اینان تا سر حد اشباع به کودکانشان غذا نمیدهند. در نتیجه، کودکانشان بلند بالا، خوش اندام هستند و ناراحتیهایی چون اختلاج، مالیخولیا، ترس، درد در اطراف قلب و ناراحتیهای دیگر ندارند. اگر میخواهید کودکی بلند، مستقیم القامه، باشد و رخسارهی نیکو داشته باشد، و به خود بازی نپردازد از پر خوراندن به وی بپرهیزید و از آموزش اسپارتیها و کیفیاتی که در میان آنها مشاهده میشود، پیروی کنید. زیرا وقتی کودکی تا سرحد اشباع خورد زیاد میخوابد، سست و بیحال میشود، و شکمش برمیآید و پر از باد میشود، و ادرارش آبکی میگردد.
ما از روی نوشتههای گزنفون و پلوتارک بخوبی میدانیم که هدفهای اسپارتیان از این گونه تغذیه چه بوده است. پلوتارک میگوید: «بلندا و قامت بدن وقتی رشد و تکامل مییابد که مصرف زیاد غذا سد راه پنوما نشود. در این حالت پنوما به آسانی و بدون مانع عروج میکند و این اندام را باریک و کشیده و درشتناک میکند.» این نکته کاملاً با مفاد نوشته رفوس مطابقت میکند. امّا روفوس، برخلاف پلوتارک، از پنوما سخن نمیگوید. و با این کار، به تبیین رابطهی سببی و علّی میان تغذیه و رشد فرا میرود. اصل عقیدهای که در مبنای این امر قرار دارد به وسیلهی اثر بقراطی در طبیعت پسران (De natura Pueri) روشن شده است. در آنجا ما میخوانیم که «گوشت از خون پدید میآید؛ اما چون افزایش مییابد پنوما آن را تقسیم میکند، لذا جنس جنس خود را پیدا میکند، و در نتیجه یک یک اعضاء (اندامها) منفرداً خود را از بخشهایی که پنوما در آن دمیده شده است، میسازند.»
دومین قطعه از نوشتهی رفوس دربارهی پرورش کودکان، بویژه جالب است. رفوس دربارهی این پرسش که آیا کودکان را باید از نقطه نظر بهداشت و تندرستی از لذت نوشیدن شراب منع کرد یا این امر را برای آنها مجاز دانست، تفسیر زیر را ارائه میکند. وی با مطرح ساختن مفاهیم سردی و گرمی مزاج این گونه استدلال میکند:
گرمی مزاج کودکان نسبت به رطوبت بدن آنها زیاد نیست. این را میتوان از خشکی، ستی و تردی استخوانشان، و از ضعف صدایشان استنباط کرد. زیرا هیچ یک از این حالات در اشخاصی که گرمی بر مزاج آنها غلبه دارد دیده نمیشود، و فقط آنها که مزاجی سرد دارند بدانها مبتلا هستند. اما گرما بدن را محکم و قوی میکند و عقل و تیزهوشی را در کنار هم میپرورد. بنابراین، واضح است که سردی زیادی در مزاج کودکان نهفته است. زیرا رنگ چهره شان سفید و موهایشان تنک است، زیاد ادرار میکنند، و مفصلهایشان ظریف است.
و چون شراب «حرارت غریزی» بدن را میافزاید به کودکان نیز باید گاه گاهی شراب نوشانید. اینک رفوس میبایست این نقطه نظر را در برابر حجیت نظر افلاطون که در کتاب قوانین خود نوشیدن شراب را اکیداً بر کودکان قدغن میسازد، بر کرسی قبول بنشاند. با این کار، رفوس با جالینوس هم که گفتار افلاطون را در کتاب خود به نام Quod animi mores corporis temperamenta sequantur (فصل دهم) نقل میکند و با نظر افلاطون کاملاً موافقت دارد، اختلاف پیدا میکند. جالینوس میگوید نوشیدن شراب برای کودکان ممنوع است زیرا آنها بنابر طبیعتشان پرخون و گرم مزاجند.
با این حال، رفوس عقیدهی خود را بر مبنای کتاب دیگری، که در بالا ذکر کردیم، یعنی کتاب شراب، قرار میدهد. از این کتاب اخیر ما فقط به وسیلهی یک منبع عربی، یعنی کتاب قطب السرور فی اوصاف الخمور تالیف رقیق الندیم قیروانی اطلاع داریم. در این کتاب رقیق از رفوس نقل قول میکند و میگوید او نوشته است که:
خواص ویژه و شگفت انگیز شراب چندان است که برای همه مردم، در همهی سنین، در تمام فصول و در همهی جاها مفید و سود بخش است. میتوان آن را به افراد خردسال و کودکان تا آنجا که قدرت تحملش را دارند نوشاند. علاوه بر آن، میتوان آن را برای کودکان بالغ، نوجوانان، جوانان و مردان فحل و کامل تجویز کرد. اما برای پیران و سالخوردگان هیچ چیز در بهبود حالشان و تندرستی جسمانیشان بهتر از شراب نیست. زیرا آنان به چیزی که گرمشان سازد نیاز مبرم دارند. همچنانکه کودکان به چیزی که گرمایش آنها را سود دهد محتاجند. زیرا گرمای بدن آنها هنوز به میزانی که لازم است نرسیده است.(13)
ملاحظه میکنیم که چگونه اطلاعات به دست آمده از منابع گوناگون به تصویر و شرحی پیوسته از یک مطلب منجر میشود.
آنچه در اینجا از جالینوس و رفوس برای مثال عرضه داشتیم، در مورد پزشکان یونانی دیگر، مانند کریتون، فیلاگریوس، پولس، ماگنوس و دیگران نیز میتوان ارائه کرد.
پینوشتها:
1. Galen On Anatomical Procedures, the Later books, a translation by the late W.L.H.Duckworth, ed. M.C.Lyons and B.Towers, Cambridge 1962.
2. Galen Uber die Verschiedenheit der homoiom eren Korperteile, in arabischer Ubersetzung zum erstenmal herausgegeben, ubersetzt und erlautert’von Gotthard Strohmaier (C M G, Supplementum Orientale III) Berlin 1970.
3. Galen On Medical Experience, first edition of the Arabic version with English translation and notes by Richard Walzer, London-New York-Toronto 1944; rep. 1946 and 1947.
4. Karl Deichgraber, Die griechische Empirikerschule. Sammlung der Fragmente und Darstellung der Lehre, Berlin 1930; Ludwig Edelstein, Empiricism and Scepticism in Teaching of the Greek Empiricist School in: Edelstein, Ancient Medicine, 195-203
5. Artemidorus جغرافیدان افسوسی که در حوالی 100 پیش از میلاد تمام کشورهای اطراف دریای مدیترانه و بخشی از سواحل اتلانتیک را سیاحت نمود و اثر بزرگی دربارهی تحقیقات خود به نام Geographumena در یازده کتاب نوشت، نیز فشرده و خلاصهای از آن تدوین نمود. از این کتاب که بسیاری از دانشمندان قدیم از آن استفاده کردهاند تنها قطعاتی باقی مانده است.
6. Galen, De locis affectis, V, 8 (Vol. VIII, 354 f. Kuhn).
7. Galen, De locis affectis, III, 6 (Vol. VIII, 160f. Kuhn)
8. رازی، حاوی، یکم، 94 به بعد.
9. Manfred Ullmann, ‘Die Krankengeschichten d es Rufus von Ephesos’, Akten des VII. Kongresses fur Arabistik und Islamwissenschaft (1974), Abhandl. D. Akad. D. Wiss. In Gottingen, Phil.-hist. Klasse, Dritte Folge, Nr. 98, 1976, 364-71.
10. Flashar, Melancholie, 84-104.
11. Galen, De Locis affectis, III, Io (Vol. VIII, 179-93 Kuhn).
12. Manfred Ullmann, ‘Die Schrift des Rufus “De infantium curatione” und das Problem der Autorenlemmata in den “Collectiones medicae” des Oreibasios’, Med. Hist. J., X (1975)165-90.
13. Manfred Ullmann, ‘Neues zu den diatetischen Schriften des Rufus von Ephesos’, Med. Hist. J., IX (1974) 23-40.
اولمان، مانفرد؛ (1383)، طب اسلامی، فریدون بدرهای، تهران: انتشارات توس، چاپ سوم.