برگردان: فریدون بدرهای
ابومنذر زیادة الله ابن عبدالله اغلبی (سلطنتش از 291-297 هـ.ق/ 903 تا 909 م) اسحاق ابن عمران را که برخلاف اسمش پزشکی مسلمان از مردم بغداد بود به مال و مقام و وعدههایی که بدانها وفا نکرد ترغیب کرد که به قیروان به دربار وی برود. روابط و مناسبات میان این پزشک، که میبایست مردی سالخورده بوده باشد، و حکمران دژمنش و نه چندان با کفایت اغلبی بزودی تیره گشت. زیادة الله دستور داد تا حقوق و مواجب اسحاق ابن عمران را نپردازند و او را به زندان افکند. واپسین گفتگوی این دو به نزاغ ختم شد، و اسحاق بهای صراحت و بی پروایی خود را با جان خویش پرداخت. زیادة الله فرمان داد رگهای او را زدند و گذاشتند آنقدر خون از بدنش برود که بمیرد. آن گاه جسدش را به صلیب کشیدند. از این رو، هنگامی که زیادة الله در برابر بربرهای تهامه که بر اثر تبلیغات اسماعیلیان برپای خاسته بودند پا به گریز نهاد و دولت اغلبیان در 297 هـ.ق/909 م به سرآمد، بایستی علی پسر اسحاق بن عمران، رضایت خاطری پیدا کرده باشد.
اسحاق ابن عمران چند کتاب در پزشکی نوشت که یکی از آنها یعنی رساله در باب مالیخولیا را در اینجا مشروحتر مورد بحث قرار خواهیم داد. (1) این کتاب از آن بابت جالب است که صرف نظر از موضوع اصلی، تصویری کلی از این که تلقی یک پزشک مسلمان از بعضی از نشانهها و علائم بیماری چگونه بوده است، و چگونه آنها را میفهمیده و رده بندی میکرده و توضیح میداده است به دست میدهد.
ابن اسحاق به عنوان مقدمه یادآوری میشود که کلمهی مالیخولیا (melaucholy) در واقع دلالت بر خود بیماری نمیکند، بلکه به علت قریب یا سبب ادنای آن، یعنی المرّ السّوداء (خلط سوداوی) دلالت میکند. بنابراین، این بیماری یک بیماری جسمانی است؛ امّا اثری زیانبخش بر روح و روان آدمی میدارد. میتوان آن را به «احساس خاصی از افسردگی و تنهایی تعریف کرد که در روح انسان به علت چیزی که بیمار تصور میکند واقعیت دارد، امّا در واقع واقعیت ندارد، به وجود میآید.» علت در این واقعیت است که بخاراتی از سوداء برمیخیزد، و این بخارات به مقرّ عقل و خرد آدمی به فشار وارد میشود و روشنی آن را به تاریکی مبدل میکند و آن را مشوش میسازد، و به این ترتیب قدرت ادراک و دریافت آن را نابود میکند.
مالیخولیا ممکن است ذاتی یا اکتسابی باشد. شخص مستعد مالیخولیا است اگر مزاج اصلی او، پیش از تولد، صدمه دیده باشد، و این ممکن است در نتیجهی زیان دیدگی تخمهی پدر یا نامناسب و تباه بودن رحم مادر باشد. مالیخولیایی که بعد از زادن عارض شخص میشود ممکن است به یکی از علل زیر باشد: الف) خوردن و آشامیدن نامتعادل؛ اب) غفلت از پاکیزه نگهداشتن داخل بدن؛ ج) بر هم خوردن نظم یا مقدار شش اسباب ضروری حیات (الاسباب السّتة الاضطراریه) یعنی حرکت و آرامش، خفتن و بیداری، و دم فرو بردن و دم برآوردن، و حالات نفسانی. مثلاً - اگر فقط یک مثال را ذکر کنیم - زیاد آرمیدن و خوابیدن به جمع شدن مواد زائد در بدن منجر میشود، این مواد زائد میپوسند و به سودا تبدیل میشوند. امّا حرکت و جنبش زیاد نیز زیان آور است؛ زیرا در ارتباط با آن گرمای بدن بالا میرود و رطوبت موجود در بدن تباه میشود، و در نتیجه بخاراتی حاصل میشود که به سودا مبدل میگردند.
گذشته از این، چیزهای دیگری هم که در زیر نام میبریم موجب مالیخولیا میشود:
د) عشق به غذاهای سنگین که موجب پیدایش خونی میشود که زیاد گرم یا زیاد خشک است و به سرعت تبدیل به سودا میگردد؛ هـ) زیستن در اماکنی که زیاد گرم و خشک یا زیاد سرد و خشک است؛ و ماندن در جاهای باتلاقی و جاهای گرم و ذم دار نیز به مالیخولیا منجر میشود؛ و) قطع عادت، مثلاً، قطع ورزشهای بدنی یا ترک حجامت و خونگیری عادتی؛ ز) مستی؛ح) ریاضت، مثلاً مانند کاری که فیلسوفان میکنند که روزه میگیرند و همه شب را بیدار میمانند. زیرا در این گونه موارد خون تقلیل پیدا میکند و غلیظ میشود و تبدیل به سودا میگردد.
با این همه، افزونی سودا در نتیجه چنین خطاهایی خود به خود مولد مالیخولیا نمیشود. مالیخولیا وقتی به صورت بیماری در میآید که مغز ضعیف شود. امّا ضعف و سستی این اندام میتواند در نتیجهی گرمای زیاد یا حساسیت مفرط پیش آید. اگر هر دو با هم واقع شوند مغز بیماری را به سوی خود میکشاند همچنانکه شیشهی خونگیری خون را.
نیز اسحاق ابن عمران میگوید که مالیخولیا ممکن است صرفاً علل نفسانی داشته باشد. ترس، رنجیدگی، یا خشم که در روح حیوانی پیدا میشود میتواند انگیزندهی مالیخولیا باشد. همینطور از دست رفتن کودک محبوبی یا کتابخانهای که جایگزینی آن غیرممکن است، میتواند چنان اندوه و افسردگی پدید آورد که مالیخولیا از آن نتیجه شود. در نفس ناطقه ( (to logistikon ممکن است رخ دهد: اگر پزشکان، ریاضیدانان یا منجمان زیاد تفکر کنند، زیاد وسواس به خرج دهند، زیاد به حافظه فشار آورند و زیاد تحقیق و بررسی کنند ممکن است قربانی مالیخولیا شوند.
اسحاق ابن عمران همهی انواع و اقسام مالیخولیا را به شیوهای واقعاً محققانه برحسب مقولات انیت، ماهیت، کیفیت، و کمیت تعیین میکند، و از این راه، میان سه نوع عمده تمیز میگذارد:
1. نوعی که در خود مغز به وجود میآید؛ این نوع مالیخولیای ذاتی و بالاستقلال (Idiopathic) است. دو جنس مختلف در آن میتوان تشخیص داد: 1) یکی آن قسم که با تب شدید همراه است؛ این جنس از صفرای زردی که تازه شروع به «سوختن» کرده است منشأ میگیرد؛ نشانهها و علامتهای آن حرکات ناگهانی (نوئب)، اعمال و افعال سفیهانه (سفاهت)، و دیدن آدمهای سیاه است.
2) جنس دوم خود به دو قسم میشود: الف) در ابتداء سودای طبیعی بر مزاج مغز غلبه دارد. آن را وسواس شبعی میگویند، زیرا بیمار مانند حیوانات درنده رفتار میکند. ب) جنس دوم از سودای فاسد و تباه نشأت میگیرد.
2. نوع دوم از سودایی پدید میآید که در همهی بدن رها شده است سپس از پاها به بیرون پخش میشود و به مغز بالا میرود. بنابراین مغز بر اثر مجاورت با آن مبتلا میشود.
3. در نوع سوم نیز، مغز بر اثر مجاورت (Sympathetic) با آن مبتلا میشود. در این مورد، مالیخولیا به علت آن پدید میآید که سودا همهی بدن را فرامیگیرد و به سوراخ علیای معده میریزد. بنابراین، ناراحتی در ناحیهی تهیگاه (hypochondria) تمرکز مییابد و به همین دلیل در عربی آن را علت شراسیفیّه (العلّة الشّراسیفیّه) میگویند. این حالت تأثیر بسیار بدی الف) روی روح، و ب) روی جسم میگذارد. الف) چنانکه میدانیم سوراخ معده در وضعی مقابل با مغز قرار دارد. بنابراین شدیداً در معرض بخارات متصاعد از آن واقع است. این واقعیت را هم بر این باید افزود که قلب در جوار سوراخ معده قرار گرفته است. امّا قلب روح حیوانی برای مغز تدارک میبیند، و این روح حیوانی سه قوهی نفسانی یعنی تفکر، تصور، و حافظه را تغذیه میکند. ولیکن اگر تمرکزی استثنایی از سودا در نزدیک قلب پدید آید، این امر در روح حیوانی بی اثر نیست. ب) مالیخولیای شکمی یا تهیگاهی چنان بدن را مبتلا میسازد که سودا در راه فعالیت قوهی هاضمه مانع به وجود میآورد. اگر غذا آن طور که بایسته است هضم نشود، بیماری بدتر میشود، و تسلسل پدید میآید. به این دلیل است که نوع تهیگاهی مالیخولیا معالجهاش دشوار است.
در مورد علائم و نشانههای مالیخولیا علائم زیر: الف) علائم نفسانی و ب) علائم و پدیدههای جسمانی از مشخصات هر سه نوع مالیخولیا است: الف) بیماران به اندوهگینی و افسردگی مداوم و غیر معقول دچار میشوند و اضطراب و دلواپسی آنها را فرو میگیرد. در بسیاری از بیماران تصاویر وحشتناک و صور هراس انگیزی از برابر دیدگانشان میگذرد، و نیز شیپورزنها و دف نوازانی را میبینند که در گوشهی اتاقشان به نواختن مشغولند. یکی از بیماران تصور میکرد که سر ندارد. دیگری گوشش صدا میکرد، ولی این احساسی کاذب بود. نیز یکی دیگر باور داشت که از گل درست شده است. چهارمی دوست نداشت زیر آسمان باز راه برود چون فکر میکرد ممکن است خداوند که آسمانها را در بالا نگه داشته است خسته شود و آنها را رها سازد (بنگرید به صفحهی 40). یکی از علائم ویژه بیماری آن است که بیماران تقاضا دارند که فوراً پزشکی را ملاقات کنند، و همهی پولهایشان را به او بدهند، و سپس چون پزشک میآید، از دستورها و نصایح او پیروی نمیکنند. ب) ملازمههای جسمانی مالیخولیا کم کردن وزن و بیخوابی است. بثورات پوستی نیز (بهق اسود و قوابی صغار) در آنها ظاهر میشود.
علائم خاص نوع 1، آن قسم که فقط در مغز حادث میشود، بیخوابی، سردرد، بهم خوردن چشمها، گرسنگی شدید، یا برعکسش، از دست رفتن اشتهاء است. نوع دوم که خلظ سوداوی از پا به سوی مغز برمیخیزد، همان علائم نوع 1 را دارد، امّا اضافه بر آن نشانهها ممکن است افسردگی، احساس اضطراب و وحشت نیز در بیمار وجود داشته باشد. در نوع 3، یعنی نوع مالیخولیای شکمی به ویژه بادکردگی و نفخ در بدن ظاهر میشود یا احساس سنگینی در سر پدید میآید. بسیار از بیماران شیرهی صفراوی سیاه ترشی بالا میآورند، عدهای دیگر انزوا و تنهایی را دوست میدارند. عدهای مقدار زیادی گریه میکنند، زیرا بخاراتی که گفتیم مغز را از هم میدراند. اما گاهی اتفاق میافتد که بیماران مقدار زیادی میخندند. در مورد این بیماران، سودا چندان بد نیست و بدنشان هنوز مقدار زیادی خون خوب در خود دارد.
و بالاخره اسحاق ابن عمران دربارهی این امکان بحث میکند که چه بسا مالیخولیا به صرع مبدل شود، اندیشهای که در کتاب بیماریهای همه گیر (8,31,Epidemics, vi) بقراط آمده است و همه قدماء پزشکان آن را پذیرفته بودند. این امر اسحاق را مجبور میکند بحث مستوفای خارج از متنی دربارهی صرع بیاورد. پس از آن، بخش دوم کتاب که دربارهی درمان بحث میکند، میآید که ما دیگر وارد آن نمیشویم.
اگر کسی به کل این کتاب بنگرد، سه چیز مخصوص او را به شگفت میآورد: نخست تحت تأثیر روشنی و وضوح عرضهی مطالب واقع میشود که به شیوهای مستقیم و جاندار نشانهها و علائم فردی را توصیف کرده است. مؤلف در علم پزشکی و فلسفه تعلیم و تربیت یافته و دربارهی موضوعش عمیقاً اندیشیده است. وی مفهوم مالیخولیا را به معنائی بسیار وسیعتر از آنچه روان درمانی امروز بدان مینگرد، به ملاحظه در آورده است. و این امر او را مجبور میسازد که میان اقسام مختلف مالیخولیا تمایز بگذارد، و در نتیجه به تقسیم بندی دقیقی از انواع مختلف این بیماری دست مییابد. نظام تقسیم بندی او صوری و نموداری است، امّا به طور منطقی از آسیب شناسی مبتنی بر نظریهی اخلاط نشأت گرفته است.
هر آینه، توضیحات وی دربارهی منشأ نفسانی و روحی مالیخولیا با نظام و دستگاه وی نمیخواند. در اینجا عنصری خارجی وارد دستگاه شده است که با نظریهی اخلاط همآهنگی و همسازی ندارد. میتوان تصور کرد که اسحاق این توجیه و تبیین را از آن جهت اخذ کرده است که تجارب روزمره نشان میدهد که تکانهای عاطفی گاهی حالاتی از افسردگی پدید میآورند. امّا شاید این را نیز اسحاق به یک الگو و سرمشق قدیمی مدیون باشد: زیرا ارتائیوس کپدوکیهای (2) قبلاً توضیح روانزادی مالیخولیا را عرضه کرده بوده است.
این امر بخوبی و روشنی وابستگی و اتکاء کامل پزشکان اسلامی را به قدمای مؤلفان پزشکی آشکار میسازد. اسحاق ابن عمران از ادبیات پزشکی یونانی اطلاع و دانش دقیق داشت. احاطهی وی چندان بود که حتی از مأخذ گمنامی چون شرح پالادیوس بر فصول بقراط، برای عرضه داشتن نظریهای در باب خنده نقل قول میکند. وی میداند که بهترین رسالهای که دربارهی مالیخولیا نوشته شده به قلم روفوس افسوسی است، و میداند که جالینوس کتاب خاصی دربارهی این بیماری ننوشته بوده، اما دربارهی آن ضمن دیگر نوشته هایش سخن گفته است. در حقیقت شرح ابن اسحاق شباهت و مطابقت زیادی با توضیحات جالینوس در کتاب تعرف علل الاعضاء الباطنه (De locis allfectis) دارد.(3) جالینوس از سه نوع مالیخولیا یاد میکند و همان علائم و نشانهها را که اسحاق برمیشمرد ذکر میکند. با این همه، دقیقاً نمیتوان گفت که اسحاق بیشتر از جالینوس تأثیر برداشته یا از روفوس متأثر شده است. زیرا ما تصور روشنی از کتاب روفوس نداریم، چه، از آن فقط قطعاتی برای ما باقی مانده است. شک نیست که جالینوس مقدار زیادی از مطالب روفوس را اقتباس کرده است، ولی از سوی دیگر میدانیم که روفوس ظاهراً فقط از نوع مالیخولیای تهیگاهی آگاهی داشته است. به هر حال، هرگونه میخواهد باشد، اتکاء تقریباً کامل اسحاق به مؤلفان قدیم دومین ویژگی اثر اوست.
سوّمین چیزی که انسان را به شگفتی میآورد، دور بودن وی از واقعیت است. تفریق انواع مالیخولیا و نسبت دادن نشانهها و علائم متفاوت به هر یک از انواع آن صرفاً بر مبنای حدسیات نظری است. نشانههای مرضی واقعی بیماری را به سختی میتوان با انواعی که در اینجا مطرح شده است، تطبیق و سازش داد. مسلماً این نظام با اسحاق شروع نشده است. انسان همیشه پزشکان مسلمان را به خاطر اینکه مشاهده گران دقیقی بودهاند و تجارب خود را از بالین و بستر بیماران به دست آوردهاند تمجید میکند. اسحاق بن عمران نیز میبایستی توانسته باشد از چنان تجربیات غنیئی چیزها اندوخته باشد امّا از این اندوختهها چیزی در رسالهی او در باب مالیخولیا با آنکه از آثار زمان سالخوردگی اوست به چشم نمیخورد. آنچه اسحاق دراین رساله به ما عرضه میدارد تماماً معلوماتی است که از کتابها گرفته شده است.
در اینکه این وضعیت مورد منفردی نیست بلکه نوعی و از ویژگیهای پزشکان مسلمان است وقتی کاملاً روشن میشود که دو نسل بعد دریافتهای علی ابن عباس مجوسی را از بیماری مالیخولیا با گفتههای اسحاق مقایسه کنیم.(4) برای مجوسی نیز مالیخولیا یک بیماری مغزی است که بیشتر وقتها علل جسمانی دارد (اینکه مالیخولیا میتواند علل روانی و نفسانی، داشته باشد، و میتواند از ترس یا اندوه پدید آید، فقط در حاشیه ذکر میشود). وی نیز میان سیر مستقل و اصلی (Idiopathic) و سیر تاثری و مجاورتی (Sympathic) بیماری تمایز میگذارد. در نوع نخست خود مغز بیمار است، و در دوّمی یا بخارات سودایی متصاعد از معده است که به مغز میرسد و آن را بیمار میکند، و یا سوختن خلطهای تمام بدن مغز را دچار بیماری میگرداند (وی این نوع را العلة المراقیه و النافخه میخواند:
to
nosema hypokhondriakon kai physodes؛
بنگرید به جالینوس، هشتم، 185).
مجوسی این نوع اخیر را به سه بخش میکند، و بنابراین، شرح او از بنیاد متفاوت از گفتههای اسحاق ابن عمران است. این سه قسم عبارتند از: الف) نخست آن نوعی که از خون سرچشمه میگیرد؛ آشفتگی عقلانی به صورت شادی بیش از حد (euphoria)، به صورت خنده و خوشحالی و مسرت (Jollity) ظاهر میشود. این شکل از بیماری وابسته به نوع خاصی از بنیه است: بیماران لاغرند، سینههای پر مو دارند، رنگ پوستشان قهوهای متمایل به سرخ است، رگهایشان درشت، و ضربان نبضشان شدید ولی آهسته است. ب) علت نوع دوم آن است که صفرا در بدن میسوزد؛ بیماران نگاه خیرهی مواج دارند، خطا زیاد میکنند، جیغ میکشند، زود خشماند، و از بی آرامی و بیخوابی در زحمتند. ج) نوع سوم نتیجهی خلط سوداوی است؛ بیماران خود را تسلیم دلواپسیها، وسوسههای فکری، اضطرابات و خیالهای واهی میکنند. بسیاری انزوا و تنهایی را دوست میدارند. به این ترتیب مجوسی علت انواع مالیخولیا را به خلطهای بدن نسبت میدهد، امّا بلغم را از علل ممکن بیماری به شمار نمیآورد. با این همه، حتی با این عمل، چیز تازهای عرضه نمیدارد. تمییز نهادن میان انواع بیماری بر حسب اخلاط، با استثنای خاص بلغم، از اسکندر طرالیسی است.(5)
علی ابن عباس مجوسی در یک نکتهی دیگر نیز با اسحاق ابن عمران اختلاف دارد: وی بیماری القطرب یعنی احساس گرگ شوندگی ( (lycanthropy) نوعی از مالیخولیا به شمار میآورد بی آنکه محل آن را در دستگاه و نظامی که هم اکنون پروده است نشان دهد. وی نمیتواند این کار را بکند زیرا از علت شناسی آن چیزی نمیداند. شخص بیمار تقلید مرغان یا سگان را در میآورد. شبها در قبرستانها پرسه میزند. پوستش زرد میشود، چشمانش تیره و فرورفته میگردد، دهانش خشک است و بذاقش ترشح نمیکند. روی پاهایش جای خراشیدگی و گزیدگی و زخم دیده میشود. لوکانتروپی یا گرگ شوندگی علاج ناپذیر است. مبنای این علائم مرضی که وصف کرده شد، اعتقاد عامه به «مردگرگ» است، مارسلوس صیدی به این عقیدهی عامیانه تعبیر پزشکی داد، و به دلایل واضح آن را نوعی مالیخولیا شمرد. جالینوس از آن چیزی نمیدانست، امّا اوربیاسیوس (9 ,Synopsis, VIII)، آئتیوس آمدی (11 ,VI) و پولس اجانیطی (16 ,III) تعبیر مارسلوس را گرفتند، و از این راه پزشکان مسلمان بر بیماری و گرگ شوندگی» (lycanthropyl) واقف گشتند. به این ترتیب اتفاقاً علائم مرضی توصیف شده به وسیله مجوسی با تمام جزئیاتش با شرح مؤلفان بیزانسی مطابق در میآید. حتی نام عربی آن القطرُب تصحیف دست و پا شکستهای از واژهی یونانی lykanthropia است.
به این طریق ریشهی همهی اندیشهها و آراء پزشکان و مؤلفان مسلمان دربارهی مالیخولیا به قدماء مولفان میرسد. ابن سینا نیز اساساً آرایی همانند مجوسی دارد. اما در آثار مؤلفان دیگر، مثلاً در کتاب الذخیره منسوب به ثابت ابن قره، این نظریه به کلی در پس توصیههای درمانی عملی پنهان میشود. نوشتهی تئوفراستوس دربارهی مالیخولیا به صورت نقل قولی در مسائل طبیعیات ارسطوی دروغین باقی مانده است، و کتاب مسائل تحت عنوان کتاب مابال به عربی ترجمه شده است. بنابراین، پزشکان مسلمان از نظریهی تئوفراستوس که میگفت آدمهای نابغه مالیخولیایی هستند بخوبی آگاه بودند؛ نظریهای که به مسئله کلی «نبوغ و دیوانگی» منجر میشد. امّا مسئله ربطی به پزشکی نداشت. مؤلفان مسلمان که دربارهی مالیخولیا قلم زدهاند به طور مسلم به این خواستهی جالینوس که میگفت هر پزشکی در نهایت باید فیلسوف باشد جامهی عمل پوشانیدند. اما محتویات اندیشهی فلسفی و طبی آنها، هر یک مسیر جداگانه خود را طی کرد. در اینجا به ندرت رابطهی متقابلی به چشم میخورد؛ بلکه بیشتر مؤلفان در الگوهای فکری از پیش مهیا شدهای گرفتار آمدهاند.
پای بندی و تبعیت از تعالیم سنتی در آسیب شناسی را میتوان در مورد بیماری قند (دیابت = دولاب = ذیابیطس) نیز نشان داد. بنابر نوشتهی مجوسی (6) دیابت به علت نیروی زیاد «قوهی جاذبه» رخ میدهد، زیرا در این حالت کلیه مواد آبی خون، یا به عبارت دیگر، ادرار را به خود جذب میکند. به این ترتیب، علت دردشمزاجی ناشی از حرارت زیاد کلیهها است و در نتیجه آب زیاد لازم است تا لهیب و گرمای آنها را فرونشاند و آنها را سرد کند. به این ترتیب، آنها رطوبت جگر و دیگر اندامها را میگیرند، و لذا شخص بیمار احساس تشنگی و عطش سوزان میکند. احتمال دیگر در بروز بیماری دیابت ضعف «قوه ماسکه» در کلیهها میتواند باشد که نمیتوانند مواد آبی را که از جگر بدانها میرسد در خود نگه دارند. بیماری دیابت را میتوان از علائم زیر تشخیص داد: بیمار با آنکه تب ندارد و بدنش تکیده نیست عطش فراوان و سوزانی دارد؛ ادرار زیاد میکند بی آنکه سوزشی داشته باشد. ادرارش رقیق، کمرنگ و شبیه آب است، زیرا آبی که بیمار مینوشد فوراً به صورت ادرار دفع میشود بی آنکه فرصت یابد تا در جگر استحاله پذیرد.
شرح مجوسی که با توضیحات جالینوس (7) مطابقت دارد فوق العاده کوتاه و مختصر است، اما خوشبختانه ما رسالهی مفردی به صورت اندرزنامه (Consilium) دربارهی دیابت از عبداللطیف بغدادی در دست داریم. (8) عبداللطیف درست در آغاز رساله «از بیمار سابق الذکر» سخن میگوید، و بعداً باز از «این بیمار» یاد میکند، اما اسمی از او نمیبرد. بنابراین، رسالهی او نظر و رایی محرمانه است که فقط برای همکارانی که شخصاً با مورد بیماری در ارتباط بودهاند، نوشته شده است. بیماری که میتوانسته است چندین پزشک در پیرامون خود گرد آورد، میبایست شخصیت والایی بوده باشد. تلمیحی در جای دیگر کمک بیشتری میکند. عبداللطیف در اینجا نظر و رأی خویش را در مقابل رأی پزشک دیگری، «مردی از مغرب، پیر مردی بسال ولی کودکی در علم و بصیرت» مینهد، و نظریات پزشک اخیر را رد میکند. از این همکار مراد عبداللطیف همان شیخ مغربی است که وی در کتاب النصیحتین (9) علیه او احتجاج و جدل میکند، یعنی، ابوالحجاج یوسف ابن یحیی ابن الشمعون، شاگرد محبوب ابن میمون. ابوالحجاج از ترس سیاست و آزار موحدون به فاس گریخت و در حلب اقامت گزید، و یکی از پزشکانی بود که در 613 هـ.ق / 1216 م بر سر بالین الملک الظاهر غازی ابن یوسف، یکی از پسران صلاح الدین، هنگام مرگ حاضر بود. چون در این فتوی و رأی پزشکی دربارهی دیابت بویژه ذکر شده است که مسئله در «دربار سلطان» مورد بحث قرار گرفته است، و از آنجا که عبداللطیف بغدادی از 613 هـ.ق / 1216 م تا 617 هـ.ق / 1220 م در حلب بوده است، میتوان تصور کرد که حادثه در همان برههی زمانی رخ داده است. بنابراین، این فتوای حاذقانه در سال 613 هـ.ق / 1216 م نوشته شده، و بیمار کسی جز غازی ابن یوسف نبوده است.
بنابر نظر عبداللطیف از مشخصههای اصلی دیابت سَلسُل البول ( تسلسل البول - بسیار شاشی) است و برای آن چهار علّت وجود دارد: 1) ضعف یا فلج ماهیچه (اسفنگتر) مثانه (پیشابدان)؛ 2) درد شدید در مجرای ادرار؛ 3) ضعف در «قوهی ماسکه» در کلیه ها؛ 4) دشمزاجی حرارتی کلیهها. از کتاب مجوسی مورد سوّم و چهارم را میشناسیم؛ علّت اول و دوّم را به طور منطقی میتوان رد کرد زیرا این ناراحتیها ممکن است سبب ریختن ادرار گردد، ولی ضرورتاً به «تسلسل بول» منجر نمیشوند. با این همه، باید دانست و تشخیص داد که عبداللطیف میخواسته است بیماری دیابت را تا سرحد امکان بنحوی جامع عرضه کند. علائم مرضیی که او برای دیابت پیشنهاد میکند ناهمگن است، ولی مهمترین علامت دیابت، یعنی بالا رفتن محتوای قند ادرار و مزهی شیرین آن را، نه او و نه علی ابن عباس مجوسی و نه ابن سینا تشخیص ندادهاند. و این اندکی شگفت انگیز است، زیرا عبداللطیف در تایید نظر خود، در بین کلام، قطعهی طولانئی از کتاب الحاوی رازی نقل میکند، و دقیقاً در همین کتاب دو تیکه درباره آزمایش ادرار از جهت مزهی آن هست. یکی بخشی است که از یکی نوشتههای روفوس اخذ شده است و میگوید: «در معاینه و آزمایش ادرار شخص باید در مقدار، کم یا زیاد، رنگ، مزه، بوی، غلظت، یعنی اینکه غلیظ است یا رقیق، دقت کند.» (10) قطعه دیگر از کتابی است به نام کتاب الدلائل که مؤلف آن معلوم نیست و کتابی قدیمی در تشخیص یا معرفت طبی است: «در مورد ادرار سه چیز باید امتحان شود، رنگ آن، غلظت آن، و رسوب آن. علاوه بر این، بوی، حرارت آن وقتی انگشت در آنها فرو برده میشود، و زنندگی مزهی آن باید آزمایش شود.» (11) در اینکه چشیدن ادرار با زبان امر غیر متعارفی در میان اطبای مسلمان نبوده است از شعری از ابن المنجم که هبة الله ابن جُمَیع طبیب یهودی را مسخره کرده است نیز برمیآید. ابن المنجم میگوید: «وی نمیتواند ادرار مرد تندرستی را در شیشه، یا حتی وقتی آن را بر زبانش میچکاند، از ادرار مرد سالمی تشخیص دهد.» در اینجا این سؤال پیش میآید که آیا به این روش که مسلماً برای طبیب به هیچ وجه خوشایند نیست، هرگز فی الواقع عمل شده است. اما حقیقت این است که هیچ طبیب مسلمانی از مزهی شیرین ادرار بیمار دیابتی ذکری نکرده است، و به این ترتیب، دانش طبیبان مسلمان در باب این بیماری از پزشکان یونانی فراتر نرفته بوده است.
اخذ طب یونانی به وسیلهی پزشکان مسلمان از لحاظی عبارت بود از معرفی مجموعهای از نشانهها و علائم بالینی در سرزمینهایی که در آنها، بر پایهی موقعیتهای جغرافیایی آنها، بیماریها
تصویر 6. بعضی از آلات و ادوات جراحی، بنابر نوشتهی ابوالقاسم زهراوی
تصویر 7. یک داروخانهی اسلامی. از دستنویسی از کتاب ادویهی مفردهی دیسکوریدس
مسئله کرم افریقی که کرم مدنی یا عرق المدنی (Dracunculus mdinensis) نیز خوانده میشود و انگلی است که انسان را مبتلا میسازد، در این مورد بسیار روشنگر است. کرم ماده معمولاً حدود یک متر طول دارد، و در نسجها در زیر پوست زندگی میکند. هنگام بلوغ سر کرم پوست را میشکافد (و این بیشتر در اندامهای سافل رخ میدهد) و مقدار زیادی لارو (شفیره) (microfilaria) در آب راکد میریزد. این لاروها را خرچنگهای خاکشی میخورند، و با نوشیدن آبی که به این خرچنگها آلوده شده است لاروها وارد شکم انسان میشوند، و در آنجا مسکن میگزینند. حدود یک سال طول میکشد که کرم به حد بلوغ برسد. آن را میتوان از نقطهای که پوست را میشکافد بیرون کشید. (12)
در روزگار قدیم این دور طبیعتاً شناخته نشده بود. جالینوس فقط از بسیاری از مردم شنیده بود که در جایی به نام عربستان «مارهای کوچکی» (drakontia) وجود دارند که ماهیّتی عصب مانند دارند و از لحاظ رنگ و ضخامت شبیه کرمهای روده میباشند. وی میگوید که خودش هرگز آنها را ندیده است و بنابراین نمیتواند دقیقاً از محل آنها و اصلشان و یا طبیعتشان، چیزی بگوید. (13) اما قبل از جالینوس، بنابر روایت پولس اجانیطی، لئونیداس و سورانوس درباره ی این کرمها مطالبی نوشته بودهاند. (14) سورانوس در باب سرشت جانوری این بیماری بحث کرده بوده است؛ ولی بیشتر رجحان را به عصب بودن آنها میداده است. ما در کتاب العلامات نیز که مؤلف آن معلوم نیست و از دورهی بعد از عهد کلاسیک است و فقط از طریق یک مآخذ عربی از آن آگاه هستیم، نظر مشابهی را مییابیم. این بیماری از تجزیه و فساد یک عصب پدید میآید، و در نتیجه، انسان گمان میکند که چیزی حرکت میکند.(15) و نیز در کتاب تعریفات پزشکی (Definitione medicae) منسوب به جالینوس (شمارهی 437)(16) این کرم (drokontion) عصب خوانده شده است. پولس اجانیطی که این مطالب را نقل کرده خود هیچ توضیح روشنی در این باره نمیدهد. بنابراین وقتی در آثار پزشکان اسلامی از این بیماری پیوسته به نام عرق المدنی نام برده میشود این امر باید ناشی از تأثیر کتاب مقدمه بر فن پزشکی جالینوس دروغین باشد که در فصل نوزدهم (17) آن چنین میخوانیم که آنچه کرم (drakontia) خوانده میشود شبیه رگهای گشاد شده (varicose veins) است. به هر حال، علم به اینکه این بیماری یک نوع بیماری انگلی (paratosis) و یک نوع عفونت ناشی از انگل (infeStation) است، برای پزشکان مسلمان حاصل نشد، زیرا نام این بیماری سد راه آنها شده بود. آگاهی و علم آنها به اینکه این بیماری در حجاز یک بیماری بومی است فقط سبب شد که آن را عرق المدنی (رگ مدینهای) بنامند.
دانشنامه بزرگ مجوسی (18) و زهراوی (19) تنها آنچه را که پولس اجانیطی گفته بود بازگو کردند. هر آینه، عبدالله بن یحیی، پزشک مسلمانی از قرن سوم هجری (نهم میلادی)، از آنچه قدمای مؤلفان گفته بودند درگذشت و در کتاب خود به نام کتاب الاختیارات (20) نوشت که عرق المدنی در سرزمینهای بسیار گرم پدید میآید و علتش نوشیدن آبهای کثیف و آلوده است. بیماری در نتیجه بلغم داغی که حاد و تیز شده است (21) تکامل مییابد. این نظریه که بیماری عرق المدنی از بلغم پدید میآید صریحاً به وسیلهی قسطابن لوقا بیان شده است، زیرا وی در کتاب بلغم خود مینویسد که: «در سامره یک بار مردی را دیدم که در بدنش بیش از بیست عدد از این عرقها بود، امّا وی از همهی آنها خلاصی یافت.»(22)
اگر پزشکان مسلمان از جنبهی نظری چیز تازهای در این باب نیاوردند، ولی گزارشهای بالینی جالبی در این باره عرضه داشتند. دراین مورد محمد بن زکریای رازی بویژه یافتههای خود را این طور شرح میدهد: «در بیمارستان من چیزی دیدم که پاره شده بود. آنگاه ما آنجا را باز کردیم، بی آنکه به خود زحمت دهیم و به دنبال رگی بگردیم. اما زخم را درست با انگشت باز کردیم. سپس آن را درمان کردیم و کاملاً بهبود یافت.» (23) رازی ادامه میدهد: «برادرزادهی حسین بن عدویه برای من روایت کرد که مبتلا به عرق المدنی بوده که بیش از یک بار قطع شده است. سپس مردی از اهل حجاز به او توصیه کرده است که نیم درهم صبر زرد برای سه روز مصرف کند. وی چنین کرده است، و بلافاصله درد تسکین پذیرفته است، و از آن زمان تاکنون دیگر چیزی پدید نیامده است.» رازی به عنوان توضیح میافزاید که «این مرد مزاجی گرم و رگهای گشاد داشت و بسیار پرمو و عضلانی بود.» (24) اینکه رازی بنیه و ساخت بدن را ارزشمند ذکر کردن یافته است در اظهارنظر دیگری که میکند آشکار است: «مشاهده کردم که عرق المدنی هرگز از بدنی که گوشت مرطوب داشته باشد، بیرون نمیآید؛ بلکه از بدنهای عضلانی یا لاغر بیرون میآید. نیز تنها در آنها که منظماً استحمام میکنند، به میان آب میروند، شراب مینوشند، و خوب غذا میخورند دیده نمیشود.»(25)
این گزارشها و مشاهدات بدون شک بسیار خوب و ارزشمندند. امّا معنای این سخن آن نیست که پزشکان مسلمان به علت آگاهی دقیقشان از شرایط محلی و فراوانی ظهور بیماری در سرزمینشان، توانستهاند خود بیماری را دقیق توصیف کنند، یا توانستهاند در شرح پولس اجانیطی از بیماری تجدیدنظر به عمل آورند. آنها حتی از ماهیت جانوری بیماری آگاهی نداشتند. ابن سینا (26) صریحاً میگوید «گاهی در زیر پوستا حرکتی کرم مانند دارد، چنانکه گویی جنبش جانوری است، و چنانکه گویی بیماری براستی یک کرم است. بلی، کسانی هستند که تصور میکنند جانوری [در بدن] رشد و نمو کرده است.» این تنها در قرن هفدهم بود که یک پزشک و شرقشناس آلمانی به نام انگلبرگ کامپفر (1651-1716) که در سال 1683 سفری طولانی به شرق کرد توصیفی دقیق از این کرم، و چگونگی بیرون کشیدنش از بدن، و پیدایش آن را در نتیجه نوشیدن آب باران فاسد به دست داد. البته وی نیز از واسطهی بیماری، یعنی خرچنگهای خاکشی، خبر نداشت. اما وی فراموش نکرد که در رد نظر رازی و ابن سینا که دربارهی این نوع انگل دچار اشتباه شده و کرمیرا «ارگ» (عرق) یا عصب خوانده بودهاند، حجتها بیاورد. (27)
در باب دقت مشاهدات بالینی رازی مورد بیماری آبله، دلیل و حجت دیگری است. آبله را پزشکان قدیم توصیف نکرده بودند، یا توصیفی شایسته و کافی از آن به عمل نیاورده بودند. صرف نظر از اشارات مختصری که در نوشتهی اهرن القدیس و کتاب علی بن سهل طبری به این بیماری شده است، کتاب الجدری الحصبهی ابوبکر محمد بن زکریای رازی نخستین کتابی است که در آن بیماری آبله به تفصیل مورد بحث قرار گرفته و علائم مرضی آن دقیقاً توصیف شده است. بیماری بالمآل از ناپاکی خون کودک که ناشی از فساد خون حیض است و در دوران حاملگی از آن رهایی حاصل نشده برمیخیزد. در دوران بلوغ، این مواد زائد مانند شرابی که تخمیر میشود، میجوشد و برآمدگیها و طاولها پوست در نتیجهی آن پدید میآید. رازی مینویسد:
پیش از بروز آبله بیمار پیوسته تب میکند. در ناحیهی پشت درد حاصل میشود، بینی سوزش پیدا میکند و خواب نا آرام میشود. اینها نشانههای خاص بروز بیماری است بخصوص درد پشت و تب؛ سپس احساس گزیدگی در تمام بدن بیمار پیدا میشود. صورت باد میکند و گاهی همان باد زایل میگردد. پوست التهاب پیدا میکند گونهها سرخ میشود. سرخی چشم، سنگینی در تمام بدن، درد در ناحیه گلو و سینه همراه با دشواری در تنفسی؛ خشکی دهان و غلیظ شدن بزاق، کلفت شدن صدا، سردرد، سنگینی در سر بی آرامی، بدخلقی، تهوع، افسردگی؛ (اما بی آرامی، تهوع و افسردگی بیشتر در بیماری سرخک پیدا میشود تا در آبله، در حالی که درد پشت خاص آبله است و در سرخک دیده نمیشود)؛ احساس گرمی در تمام بدن، التهاب سرخ شدن پوست؛ و بویژه لثهها متورم میشود.
مجوسی (28) نیز مانند رازی علت نهایی آبله را در خون حیض که در تغذیه جنین به کار رفته است میداند. اگر باقیماندهی فاسد این خون در اندامها و رگها باقی بماند، بعداً به صورت طاول یا جوش آبله بیرون میزند. با این همه توصیف صور مختلف آبله چنان غیردقیق است که تحقیقات جدید آن را با باد سرخ، آبله مرغان، آبلهی اصلی، کفگیرک (سیاه زخم) و سرخک عینیت داده است. (29)
این طور به نظر میرسد که ما در یک مورد به رازی، به عنوان یک پزشک بالینی مدیون هستیم، و آن توصیف یک علامت مرضی واقعاً «جدید» است: این واقعیت که بوی گل سرخ در بعضی از مردم حساس حالت سرماخوردگی یا زکام (نُزله) (catarrh) پدید میآورد، نسبتاً خیلی دیر در آثار پزشکی توصیف شده است. در قرن شانزدهم و هفدهم چند موردی در اروپا ثبت شده است، و در قرن نوزدهم مؤلفان امریکایی و انگلیسی مانند مریل و یمن (1872 م) و مُرل مکنزی (1884 م) موارد بیشتری تحت عنوان «زکام گل سرخ» و «تبا گل سرخ» ذکر کردهاند. (30) اما رازی قبلاً اظهار عقیدهی عالمانهای در باب این بیماری که هر بهار هنگام شکوفا شدن گلهای سرخ بر بنیانگذار جغرافیای اسلامی، یعنی ابوزید احمد بن سهل بلخی، عارض میشد، کرده بود. در این باب وی صریحاً اظهار میدارد که بوی گل سرخ باعث این سرماخوردگی میشود، و توصیه میکند که بیمار باید از چیزهایی که بخار زیاد متصاعد میکنند پرهیز کند: مانند گل سرخ، گیاه ریحان، ماهی، پیاز، تره، سیر و شراب، گذشته از این، وی توصیه میکند که بیمار باید از خفتن در جاهای نمناک و غارها بپرهیزد. سرباز در هوای سرد بیرون نرود، و مانند آن. در موارد اضطراری حجامت چالهی گردن، و خون گرفتن از شریان شقیقه توصیه شده است.(31)
برای پزشکان مسلمان پیشرفت واقعی در توصیف و با حاصل شد، و ما در این باره در فصل بعد بطور مشروح، گفتگو خواهیم کرد. به طور کلی میتوان گفت که مردی مانند رازی مشاهدات بالینی عالیئی به عمل آورده، ولی به مبانی نظری جدیدی نرسیده و یا به نحوی دقیقتر بر ماهیت یک بیماری دست نیافته است. بیماریهای چشمگیری که بومی مشرق زمین بودند، مانند بیماری بیلارزیاسیس (bilharziarsis: یک نوع بیماری انگلی که از وجود کرمهای پهنی در بدن حاصل میشود) در مصر توجه پزشکان مسلمان را به خود جلب نکرد. علائم و نشانههایی نیز که جالینوس و مؤلفان بعد از عهد کلاسیک وصف کرده و به میراث نهاده بودند، و به دست پزشکان مسلمان رسیده بود فقط به صورت الگوها و سرمشقهایی برای فعالیت پزشکی آنان بیرون آمد.
پینوشتها:
1. دستنویس مونیخ 805، ورق 120b-89b. اسحاق ابن عمران، مقاله فی المالیخولیا.
(Abhandlung Uber die Melancholie) und Constantini Africani Libri duo de melancholia.
Vergleichende Kritische arabisch-lateinische Parallelausgabe. Deutsche Ubersetzungdes Arabischen Textes… von karl Garbers, Hamburg 1977.
Ia. Cf. Parviz Morewedge, The Metaphysica of Avicenna, London 1973, 172 (Editor’s note)
2. Flashar, Melancholie, 76f.
3. Galen, De Locis affectis, III, 10 (vol. VIII, 179-93 Kuhn).
4.مجوسی، کتاب الملکی، کتاب اوّل، 332 به بعد.
5. Flashar, Melancholi, 129 f
6. مجوسی، کتاب الملکی، کتاب اوّل، 379 به بعد.
7. Galen, De Locis affectis, VI, 3 (vol. VIII, 394 ff. Kuhn).
8. Hans-Jurgen Thies, Der Diabetestraktat ‘Abd al-Latif al-Bagdadi’s. Untersuchungen zur Geschichte des Krankheitsbildes in der arabischen Medizin (Bonner Orientalistische Studien, N.S. XXI) Bonn 1971.
9. Samuel Miklos Stern, in: Islamic Studies, I, I (1962) 61.
10. رازی، حاوی، نوزدهم، 150.
11. همانجا، 130.
12. Friedrich Fulleborn, in: Handbuch der pathogenen Mikroorganismen, 3. Auflage, hsgb. Von W. Kolle, R. Kraus, P. Uhlenhut, VI. Band, II. Teil, Jena-Berlin-Vienna 1929, 1196-1223.
13. Galen, De Locis affectis, VI, 3 (Vol. VIII, 393 Kuhn).
14. Paulus Aegin., IV, 58 (VOL. I, 387f. Heiberg).
15. رازی، حاوی، کتاب یازدهم، 290.
16. جلد نوزدهم، 449 کوهن.
17. جلد چهاردهم، 790 به بعد کوهن.
18. مجوسی، کتاب الملکی، کتاب اوّل، 314؛ دوّم، 209 .
19. ویراستهی اسپینک ولویس، صفحهی 600 به بعد.
20. اولمان، پزشکی، 124.
21.رازی، حاوی، کتاب یازدهم، 292.
22. همانجا، 294.
23. همانجا، 292.
24. همانجا، 293.
25. همانجا.
26. ابن سینا، قانون، کتاب دوّم، 76.
27. Karl Meier, Uber den Medina-Wurm’, Sudhoffs Archiv, XXX (1937-8) 69-77.
28. مجوسی، کتاب الملکی، کتاب اوّل، 309 به بعد.
29. Paul Richter, ‘Beitragezur Geschichte der Pocken bei den Arabern’ Sudhoffs Archiv, V (1912) 311-31.
30. Georg Sticker, Das Heufieber und verwandte Storungen. Klinik der Idiopathien, 2. Aufl., Vienna and Leipzig 1912, 14-17.
31. Friedrun R.Hau, ‘Razis Gutachten uber Rosenchnupfen, ‘Med. Hist.J., X (1975) 94-102.
اولمان، مانفرد؛ (1383)، طب اسلامی، فریدون بدرهای، تهران: انتشارات توس، چاپ سوم.