جست‌وجویی در تاریخ مناقب خوانی

تاکنون درباره‌ی مناقب‌خوانان و اهمیت آنان در تاریخ ادب فارسی و تأثیری که در جریان تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران داشته‌اند، آن‌گونه که شایسته است، کسی تحقیقی ارائه نکرده است. اغلب مؤلفان و دانشمندان در این
سه‌شنبه، 23 آبان 1396
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
جست‌وجویی در تاریخ مناقب خوانی
جست‌وجویی در تاریخ مناقب خوانی

نویسنده: مهران افشاری

 


پیشکش به علّامه‌ی بی بدیل و شاهنامه‌شناس بزرگ استاد دکتر فتح الله مجتبایی
تاکنون درباره‌ی مناقب‌خوانان و اهمیت آنان در تاریخ ادب فارسی و تأثیری که در جریان تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران داشته‌اند، آن‌گونه که شایسته است، کسی تحقیقی ارائه نکرده است. اغلب مؤلفان و دانشمندان در این موضوع فقط به نقل مطالب عبدالجلیل قزوینی رازی در کتابش، مشهور به نقض، اثری گرانقدر از سده‌ی ششم هجری، بسنده کرده‌اند. تا آنجا که می‌دانم تنها آقای رسول جعفریان با تحقیقاتش درباره‌ی حسن کاشی، یکی از مناقب‌خوانان سده‌ی هشتم، در مقاله‌ای ممتّع زیر عنوان «مروی اجمالی بر منقبت امامان (علیهم السلام) در شعر فارسی» (جعفریان، 1382) کوشیده است که فراتر از مطالب کتاب نقض نشانه‌هایی از مناقب‌خوانان را در تاریخ جستجو کند.
نگارنده ضمن اذعان به فضل تقدم آقای جعفریان و استفاده از تحقیقات ایشان، در این نوشته بر آن است که به مطالبی تازه درباره‌ی مناقب‌خوانان بپردازد تا سپس بر اساس آن مطالب، خوانندگان را به نکته‌هایی درباره‌ی علی‌نامه، منظومه‌ای حماسی از قرن پنجم، متوجه کند.

1. به جستجوی مناقب‌خوانان در تاریخ

کتاب بعض مثالب النواصب فی نقض بعض فضائح الروافض مشهور به نقض که در سده‌ی ششم هجری، دانشمندی شیعی به نام نصیرالدین ابوالرشید عبدالجلیل قزوینی رازی در پاسخ به کتاب یک عالم سنّی با عنوان بعض فضائح الروافض نوشته است، هم از شاهکارهای نثر کهن فارسی است و هم نکاتی بس مهم از تاریخ اجتماعی ایران را دربردارد که آنها را در آثار دیگر کمتر می‌توان یافت. این کتاب ارزنده تاکنون چنان که اطلاع داریم. کهن‌ترین اثر فارسی است که درباره‌ی مناقب‌خوانان توضیح می‌دهد. مطابق سخنان نویسنده‌ی نقض، در سده‌ی ششم و قاعدتاً حتی پیش از آن، دو گروه مذهبی در گذرگاههای عمومی و کوچه و بازار معرکه می‌گرفتند و به دیگر سخن هنگامه می‌گستراندند: گروهی که شیعه بودند مناقب‌خوان نامیده می‌شدند و گروه دیگر، فضایل خوانان سنّی مذهب بودند. مناقب‌خوانان برای توده‌ی مردم از دلاوریها و رشادتها و کرامتهای حضرت علی بن ابی طالب (علیه السلام) شعر می‌خواندند و در قبال آنان فضایل‌خوانان از فضایل سه خلیفه‌ی اوّل سخن می‌گفتند (قزوینی رازی، نقض: 64-65).
به گفته‌ی عبدالجلیل قزوینی رازی، یکی از سخن‌سرایان شیعی آن دوران، عبدالملک بن بنان قمی شهرتی داشته است و مناقب خوانان قصیده‌های او را در معابر می‌خوانده‌اند (همان جا؛ نیز: همان، 231 و 545). او دو بیت از سراینده‌ی مذکور را در کتاب خود نقل کرده است (همان: 327)، ما بیش از این از این شاعر محبوب مناقب خوانان سده‌ی ششم آگاهی نداریم.
دانشمند نامی معاصر، استاد ایرج افشار، بر اساس جُنگی دست نوشته که در سده‌ی هشتم هجری کتابت شده، ما را با اشعار سه مناقب‌خوان آشنا کرده است: حمزه‌ی کوچک ورامینی، نصرت رازی، شهاب سمنانی (افشار، 1377). ظاهراً سه شاعر یاد شده یا در سده‌ی هشتم یا در سده‌ی هفتم می‌زیسته‌اند، اما متأسفانه از آنان چندان اطلاعی در دست نداریم.
حمزه‌ی کوچک در شعرش اشاره کرده که از مردم عراق (عراق عجم) بوده، در ورامین زاده شده و در همان جا اقامت داشته است (همان، 211). شهاب سمنانی از «پشمینه پوشی» خود سخن گفته است (همان، 219) که دلالت دارد بر اینکه او ظاهراً از درویشان بوده است.
در سده‌ی هشتم، مناقب‌خوان بسیار شهیر، حسن کاشی بود. اصلش از کاشان و زاده‌ی آمل بود. در سده‌ی نهم، دولتشاه سمرقندی در تذکرةالشعراء ضمن آنکه از فضل و پارسایی او سخن گفته تأکید کرده است که حسن «غیر از مناقب ائمه چیزی نگفتی و به مدح ملوک اشتغال نکردی» (دولتشاه سمرقندی، تذکرة الشعراء، 297). او در کسوت درویشی به سر می‌برد و قلندروار سفر می‌کرد و در معابر در منقبت مولای درویشان، علی (علیه السلام)، شعر می‌خواند. آنچه در تاریخ جدید یزد از ملاقات سلطان محمد خدابنده (حک 703-716ق) و حسن کاشی آمده درخور توجه است:
چون سلطان به مشهد درآمد، درویشی نمدپوش را دید که پشت به قبر امام بازداشته بود. سلطان قهر کرد و گفت: تو کیستی؟ آن درویش مولانا حسن کاشی بود و چون سلطان گفت تو کیستی، گفت:

منم که می‌زنم از حبّ آل حیدر لاف *** ز جان و دل شده مولای آل عبد مناف
منم که موی وجودم به گاه رزم سخن *** شود به کین خوارج چو رمح نیزه شکاف

و این قصیده در بدیهه بگفت و بر سلطان خواند. سلطان یک طشت طلا بدو بخشد (کاتب، تاریخ جدید یزد: 74).
مشهورترین اشعار حسن کاشی «هفت بند» اوست که چندین شاعر پس از او در سرودن هفت بند از او پیروی کرده‌اند (قاضی نورالله شوشتری، مجالس المؤمنین، 628).
در سده‌ی هشتم، شاعر شیعه و مناقب‌خوان دیگر، حسن سلیمی تونی بود. در تون خراسان زاده شد، اما در سبزوار زیست و در همان جا درگذشت. پیشه‌اش در آغاز علمداری حاکم بود؛ سپس مانند حسن کاشی به جامه‌ی فقر درآمد و زندگی را با سیاحت و مناقب‌خوانی گذراند. قصیده‌های او در منقبت علی و اهل بیت اطهار (علیهم السلام) در عهد خود مشهور بود (دولتشاه سمرقندی، تذکرة الشعراء، 297).
مناقب‌خوان و شاعر شیعه‌ی دیگر سده‌ی هشتم، لطف الله نیشابوری (متوفی 810 ق) بود که قصایدش در مدح پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و امیر مؤمنان و امامان معصوم (علیه السلام) شهرت داشت. او در مرحله ای از زندگی‌اش عزلت گزید و به دیه اسفریس، مشهور به قدمگاه امام رضا (علیه السلام)، نقل مکان کرد و در باغی که آنجا داشت تا پایان عمر به سر برد (همان، 317-321).
در سده‌ی نهم، ابن حسام خوسفی (متوفی 875 ق) ضمن آنکه از کشاورزی روزگار می‌گذراند، مناقب‌خوانی نامدار بود (همان، 438-439). اشعار او در منقبت علی (علیه السلام) در دیوانش به چاپ رسیده است و منظومه‌ی حماسی خاوران‌نامه نیز پرداخته‌ی اوست.
مردمان هم‌روزگار این مناقب‌خوانان، هم لطف الله نیشابوری و هم ابن حسام را صاحب ولایت می‌داشتند (برای لطف الله نیشابوری، نک همان، 317؛ برای ابن حسام، نک همان، 438). این نکته نشان می‌دهد که مناقب‌خوانان یاد شده در میان مردم دوران خود به زهد و عرفان شناخته شده بوده‌اند.
اما، در سده‌ی نهم کتاب بسیار ارزنده‌ای که بیش از هر اثری ما را با مناقب‌خوانان و روش کار آنان آشنا می‌کند، فتوت نامه‌ی سلطانی، نوشته‌ی ملاحسین واعظ کاشفی سبزواری، همان نویسنده‌ی کتاب مشهور روضة الشهداء است که در واقع پرده از اسار مناقب‌خوانان برمی‌دارد و ارتباط بسار مهم مناقب‌خوانی را با تشکیلات فتوّت، یا همان آیین جوانمردی، بر ما روشن می‌سازد. چون کاشفی در این کتاب به جای واژه‌ی «مناقب‌خوان» از واژه‌ی «مدّاح» استفاده کرده است؛ پژوهندگان به مباحث بسیار مهم او درباره‌ی مناقب‌خوانی و مناقب‌خوانان کمتر توجه کرده‌اند.
از خلال صفحات این کتاب است که درمی‌یابیم سید حمزه‌ی کوچک، همان مناقب‌خوانی که آقای ایرج افشار اشعارش را به چاپ رسانده‌اند و ذکر او رفت، یکی از بزرگان اهل فتوّت بوده است، چنان که ملاحسین واعظ کاشفی، که هم واعظ و هم مناقب‌خوان و هم از اهل فتوّت بوده در سند فتوّت نامه‌ی شخص خود، از او چنین یاد کرده است: «صاحب الشدّه و العَلَم، مدّاح القره، سیّذ حمزه‌ی کوچک» (کاشفی سبزواری، فتوت نامه‌ی سلطانی، 126). نیز ملاحسین در سلسله‌ی سند «پدر عهدالله» خود ذکر کرده است که پدر عهدالله او درویش تاج الدین علی دهقان بوده و پدر عهدالله درویش تاج الدین نیز لطف الله نیشابوری، همان مناقب‌خوان سده‌ی هشتم و مدفون در قدمگاه حضرت رضا (علیه السلام)، بوده است (همان، 123-124). این نیز پیوستگی لطف الله نیشابوری را با اصحاب فتوّت نشان می‌دهد.
به ظنّ قریب به یقین، حسن کاشی و حسن سلیمی هم که بر طبق منابع قدیم در کسوت درویشی به سر می‌برده‌اند، جزو هیچ سلسله ای از سلسله‌های صوفیان نبوده، بلکه مانند حمزه‌ی کوچک و لطف الله نیشابوری از فتیان و جوانمردان بوده‌اند. امروزه بر ما مسلم است که قلندریه هم منشعب از اهل فتوّت بوده‌اند (فتوت نامه‌ها و ...، سی و پنج- چهل). حسن کاشی و حسن سلیمی تونی هم مانند قلندران، بخشی از زندگی خود را در سیاحت گذرانده‌اند. ملا حسین کاشفی در فتوّت نامه سلطانی، از آن دو نیز نام برده و اشعارشان را ستوده است (کاشفی سبزواری، فتوت نامه‌ی سلطانی، 281).
به هر تقدیر، به یُمن اطلاعاتی که کاشفی عرضه کرده است، با نام چند مناقب‌خوان گُمنام دیگر که در طی سده‌های هشتم و نهم می‌زیسته‌اند و همه از فتیان بوده‌اند آشنا می‌شویم که عبارت‌اند از: درویش محمد علی غرّاخوان طبرسی، سید امیر حاج آملی، ابومسلم قزوینی، صاحب شاه خرقانی و اخی علی تونی (همان، 126).
ملاحسین واعظ کاشفی در فتوّت نامه‌ی سلطانی مدّاحان یا همان مناقب‌خوانان را به چهار گروه تقسیم کرده است:
1. آنانی که اشعارشان را در منقبت علی (علیه السلام)، خود می‌سروده‌اند که نمونه‌ی شاخص آنان در تاریخ ادب فارسی حسن کاشی است.
2. آنانی که خود شعر نمی‌سروده‌اند، اما در معابر اشعار دیگران را در منقبت اهل بیت (علیه السلام) می‌خوانده‌اند.
3. آنانی که هم مدّاحی می‌کرده‌اند و هم سقّایی.
4. گروهی که از طریق منقبت خوانی بر در خانه‌ها از مردم گدایی می‌کرده‌اند و کاشفی آنان را نکوهیده است (همان، 281-282).
او همچنین سه طریق مدّاحی یا مناقب خوانی را شرح داده است: مدّاحان ساده خوان فقط منظومات را یا به عربی یا به فارسی می‌خوانده‌اند؛ غرّاخوانان معجزات و مناقب را به نثر ادا می‌کرده‌اند؛ مرصّع خوانان گاه به نثر و گاه به نظم مناقب می‌خوانده‌اند و برتر از آن دو گروه دیگر بوده‌اند (همان، 286). به نظر می‌رسد که او خود در نوشتن روضة الشهداء طریق مرصّع خوانان را پیش گرفته است.
به هر حال، اینکه کاشفی فصلی مشبع از فتوّت نامه‌ی سلطانی را، که مختصِ فتوّت تألیف کرده، به مناقب‌خوانان و مدّاحان اختصاص داده است، بی گمان ارتباط آنان را با آیین فتوّت و سازمان جوانمردان نشان می‌دهد.
همان‌گونه که در سده‌ی ششم نویسنده نقض توضیح داده است که مناقب‌خوانان گروهی از هنگامه گستران یا معرکه گیران بوده‌اند، در سده‌ی نهم کاشفی نیز آنان را جزوِ گروه اهل سخن که یکی از طایفه‌های معرکه گیران بوده‌اند، برشمرده (همان، 280-281) و گفته است: «بدان که از جمله‌ی اهل شدّ و بیت [=اهل فتوّت] هیچ طایفه بلند مرتبه از مدّاحان خاندان رسول- صلی الله علیه و آله- نیستند» (همان، 280).
به گفته‌ی او، ابزارهای این گروه از معرکه گیران عبارت بوده است از: نیزه، توق، شدّه، سفره، چراغ، و تبرزین (همان، 286).
مدّاحان و مناقب‌خوانان نیزه‌ای بلند را که بر سر آن پاره‌ای نمد می‌بستند، توق می‌نامیدند. آن نیزه را بر زمین میدان معرکه گیری خود فرو می‌کردند؛ تا جایی که سایه‌ی توق امتداد می‌یافت، حیطه‌ی معرکه گیری مدّاح صاحب آن توق محسوب می‌شد و هیچ مدّاحی اجازه نداشت در حیطه‌ی مدّاح دیگری معرکه بگیرد و مدّاحی کند (همان، 288)، اصطلاح «پاتوق» ظاهراً از همین موضوع سرچشمه گرفته است.
به هر تقدیر، ملاحسین کاشفی که خود از همین گروه مناقب‌خوانان بوده و چنان که پیشتر گفته آمد، سلسله‌ی سند خود را در فتوّت و مناقب‌خوانی ذکر کرده است، با کتاب روضة الشهداء تحوّلی عظیم در تاریخ مدّاحی و مناقب‌خوانی پدید آورد و پس از او مدّاحی و روضه‌خوانی (خواندنِ کتابِ روضة الشهداء) از عصر صفوی به بعد درهم آمیخت.
پس از کاشفی، در دوره‌ی صفویه بازار مدّاحان یا مناقب‌خوانان بسیار گرم شد و آنان که در کسوت درویشی و قلندری به سر می‌بردند و گروهی از اهل فتوّت و وابسته به سازمان جوانمردی بودند، در تبلیغ تشیّع و ترویج محبّت علی و اهل بیت (علیهم السلام) به یاری پادشاهان صفوی شتافتند. در جمع مناقب‌خوانان گروهی پدید آمدند مشهور به «تبرّائیان» که در کوچه و مسجد و بازار ضمن خواندن اشعار در منقبت مولای درویشان علی (علیه السلام)، خلفای سه گانه را لعن می‌کردند (درباره‌ی تبرائیان، نک استنفیلد جانسن، 2004). یکی از آنان باباعشقی تبرائی در هرات تبرا می‌کرد. هنگامی که عبیدالله خان ازبک (متوفی 946 ق) هرات را تسخیر کرد و در شهر قحطی شد، باباعشقی می‌خواست که به ایرانیان در هرات آذوقه برساند، ازبکان او را گرفتند و به فرمان عبیدالله خان او را پاره پاره کردند (عالم آرای صفوی، 403-404).
یکی دیگر از تبرائیان که نامش در عالم آرای عباسی مذکور است، درویش قنبر تبرائی است. شاه اسماعیل دوم (حک 984-985 ق) که ظاهراً چون در کودکی معلمش سنّی بود، به اهل تسنّن متمایل بود، منع کرده بود که در مجالس وعظ، تبرائیان زبان به تبرا بگشایند. یک شب جمعه درویش قنبر تبرائی در یکی از مجالس وعظ پس از پایان موعظه این بیت را به آواز بلند خواند:

علی و آل علی را زجان و دل صلوات *** که دشمنان علی را مدام لعنت باد

و سپاهیان شاه او را بسیار کتک زدند (اسکندربیک منشی، تاریخ عالم آرای عباسی، 214).
در همین جا یادآور می‌شود که در یک فتوّت نامه‌ی عهد صفوی که ظاهراً نوشته‌ی یکی از قلندران حیدری آن دوران است به گونه‌ای از مدّاحی و موعظه‌گویی و سقّایی بحث شده است (چهارده رساله...، 292-295) که می‌تواند دلیل باشد بر اینکه قلندران آن دوران که خود گروهی از اهل فتوّت بوده‌اند، به این سه کار اشتغال داشته‌اند و بی مناسبت نیست که قلندران و درویشان در مجالس وعظ تبرا می‌کرده‌اند.
میرزا محمد طاهر نصرآبادی در تذکره‌ی نصرآبادی که در 1983 ق تألیف آن را آغاز کرده است از دو مدّاح یا مناقب‌خوان مشهور دوره‌ی صفوی یاد کرده است: یکی میرلوحی و دیگری میر ظلّی، میرلوحی از مدّاحان و درویشان اصفهانی بود که اشعار بسیاری را در منقبت اهل بیت اطهار (علیهم السلام) سرورده بود و بیشتر درویشان مدّاح آن دوران شعرهای او را در معابر می‌خواندند (نصرآبادی، تذکره‌ی نصرآبادی، 658). میرظلّی از سادات مشهد بود. آواز خوشی داشت و هرگاه در خیابان مدّاحی می‌کرد غلغله در بین مردم می‌انداخت (همان، 653).
بی گمان مدّاحان و مناقب‌خوانان در دوران درازِ حکومت صفویان بسیار بوده‌اند و اگر کسی در کتابهای بازمانده از آن عهد بررسی و استقصا کند شاید شمار بیشتری را بتواند معرفی کند. اما یک تصویر واضح و گیرا از طرز کار و روش زندگی برخی از مدّاحان عهد صفوی که با ذکر مصبیت کربلا و روضه خوانی تکدی می‌کردند، در قصه‌ی حسین کرد شبستری بر اساس روایت ناشناخته‌ی موسوم به حسین نامه آمده است که شاید کمتر کسی تاکنون به آن توجه کرده باشد و آن مربوط به یکی از قهرمانان کتاب به نام ملامحمد فارسی در روزگار شاه عباس (حک 996-1038 ق) است که زمانی «جانمازدارِ» یک مسجد شده بود. به دلیل اهمیت آن، مطلب عیناً از حسین نامه نقل می‌شود:
چون پیشنماز نماز را تمام کرد، شاه دید که آن جانمازدار رفت در بالای منبر و روضه‌ی بسیار خوبی خوانده و مردم گریه‌ی بسیار کرده. بعد از آن گفت: من غریبی هستم اعانت به من بکنید! مردم قدری پول به او دادند و بعد از آن جانماز را برچید و در اطاقی گذارد و در را بست و بیرون آمد.
شاه از عقب او آمد. در سر چهارسو رسید دید که او در بالای سکّو رفت و بیاضی درآورد و یک واقعه هم در آنجا خواند که از اثر آواز او گویا مرغ از طیران ایستادی، و در آنجا هم قدری پول گرفت و از آنجا روانه شد (قصه‌ی حسین کرد شبستری: 239-240).
در دوره‌ی قاجار، حتی در عصر حاضر، درویشان مدّاح و مناقب‌خوان، درویش «عجم» نام داشته‌اند. فرقه‌ی عجم که امروزه تقریباً از بین رفته، شاخه‌ای از سلسله‌ی درویشان «خاکسار» بود. گذشته از درویشان عجم، باقی خاکساران نیز در کوچه و بازار مناقب‌خوانی می‌کرده‌اند و حتی شاید هنوز نیز برخی از آنان را گه‌گاه در کوچه و خیابان بتوان دید که کشکول بدست و تبرزین بر دوش قدم زنان در منقبت حضرت مولی (علیه السلام) با صدای رسا شعر می‌خوانند. درویشان این رفتار را اصطلاحاً «پَرسه» یا «پارسه» می‌نامند (فتوت نامه و ...، چهل و چهار، 272، 275، 278، 284، 288-289). درویش در پَرسه عملاً و به صراحت تکدی نمی‌کند، با کسی هم سخن نمی‌گوید، فقط راه می‌رود و در منقبت علی (علیه السلام) و اهل بیت (علیهم السلام) شعر می‌خواند و هر کس از رهگذران به دلخواه خود پول یا هدیه‌ای در کشکول او می‌گذارد. درویش پس از اتمام پرسه به تکیه یا خانقاه می‌رود و آنچه را مردم در کشکول او گذاشته‌اند به پیر خود تقدیم می‌کند. پیر به صوابدید خود آنها را بین درویشان تقسیم می‌کند.
نگارنده در نوشته‌های دیگر خود به تفصیل درباره‌ی درویشان عجم و خاکساریه سخن گفته است (از جمله نک دانشنامه‌ی جهان اسلام، ج14، ذیل «خاکساریه» و «حیدریه»)، آنان در واقع اعقاب قلندران حیدری عهد صفوی‌اند و آیین آنان نیز چیزی جز ادامه‌ی آیین فتوّت و جوانمردی نیست. در اینجا فقط به یک رساله‌ی ارزشمند به نام وسیلة النّجاة اشاره می‌کند که یکی از درویشان عجم در زمان ناصرالدین شاه قاجار (حک، 1264-1313 ق) تألیف کرده است. مطابق وسیلة النّجاة درویشان عجم دوره‌ی قاجار هنگامی که به مرتبه‌ی «درویش اختیاری»، یکی از مراتب سلوک در طریق عجم، می‌رسیدند اجازه داشتند که در شهرهای گوناگون ایران میدان معرکه تشکیل دهند. آنان در میدان معرکه‌گیری خود بر صندلی می‌نشستند و مدّاحی می‌کردند. این گروه از درویشان دوازده وصله، یعنی دوازده شیء، از پیران خود دریافت می‌کردند و با خود به همراه داشتند که نشان دهنده‌ی مقامشان بود: تاج (کلاه نمدی درویشان)، رشته‌ی کمر، جام‌نشان، فاتیل ثعلب، ردا، کتاب فال، صندلی، عصا، رشم (رشمه)، بساط خواص، دست خط، تبرزین (فتوّت نامه‌ها و ...، 261، 268-269).
افسانه‌ای هم که نویسنده‌ی وسیلة النّجاة درباره‌ی آغاز پیدایی طریقه‌ی عجم و وجه تسمیه‌ی درویشان عجم به این نام آورده است باز به گونه‌ای به مدّاحی و مناقب‌خوانی مرتبط است:
آزادخان افغان، یکی از حاکمان پس از نادرشاه (متوفی 1160 ق) هنگامی که در اصفهان بر مسند فرمانروایی نشست، ممنوع کرد که کسی نام علی (علیه السلام) را بر زبان آورد. درویشی وحشی نام از اولاد حبیب عجم از برقان به اصفهان روی آورد. با شانزده تن از شیعیان متفق شدند و یک شب جمعه کفن سفید بر تن کردند و تبرزین بدست گرفتند، وحشی در پیش جمع و یارانش به دنبال او در اصفهان به راه افتادند و با صدای بلند یا علی یا علی گفتند. سربازان آزادخان خواستند آنان را گرفتار کنند، اما شیعیان به پشتیبانی درویشان بر سربازان آزادخان تاختند و آنان را کشتند (همان، 282-282).
شعر مشهور‌ی که این گروه از درویشان در پرسه‌های خود می‌خواندند و نگارنده در دوران کودکی خود آن را از زبان ایشان می‌شنید، با اندکی تغییر ساخته‌ی حسن کاشی، همان مناقب‌خوان مشهور سده‌ی هشتم، است که در دیوان او ثبت است:

علی اول، علی آخر، علی ظاهر، علی باطن *** علی افضل، علی فاضل، علی قاضی [1]، علی صفدر

(حسن کاشی، دیوان، 109؛ همچنین برای دیگر اشعار حسن کاشی که شبیه اشعاری است که درویشان دوره‌گرد روزگار ما می‌خوانند، نک همان، 110-111 و 174).
درویشان عجم را «سخنور» نیز می‌نامیدند زیرا در تکیه‌ها و قهوه‌خانه‌ها مراسم مشاعره‌ی پرشکوهی را با آدابی خاص برگزار می‌کردند که «سخنوری» نام داشت (نک محجوب، 1382، 1053-1078؛ افشاری، 1385، 111-125). اشعاری که سخنوران در مجلس سخنوری می‌خواندند غالباً به همان سبک و سیاق اشعار مناقب خوانان سده‌های هشتم و نهم است و در بخش دوم این نوشته به آنها اشاره خواهد شد. در اینجا فقط یادآوری این نکته شاید خالی از لطف نباشد که سخنوران در اشعارشان بارها درباره‌ی توانایی خود در شاعری رجزخوانی کرده و سخن را به تیر و نیزه و شمشیر، و عرصه‌ی سخنوری را به میدان رزم مانند کرده‌اند، از جمله:

چون کشد شمشیر نطقم تیغ گفتار از میان *** محو گردد در زمان سیاره‌ی صایب مکان
(آیین قلندری، 374)
زور بازوی کلامم گر به میدان شق شود *** گنبد گردون ز وهمم چون قمر منشق شود
(همان جا)
از شور طبع پرشررم روز معرکه *** افتد به جان جمله رقیبانِ زشت، شور
گام سخن به رزم نهادم که تا کنم *** از نظر و نثر، رمز سخن گستری فتور
(همان، 353)
در سپهر نکته‌پردازی مه دانشورم *** همچو شمع مصری اندر رزم عریان پیکرم
بر دو چشم خارجی گویی همانا خنجرم *** چون که از جان مادح شیر خدای اکبرم
(همان، 407)
صولت شعرم نگر‌ای مدعی بی اختصاص *** صدق می‌گویم سخن، کی یابی از چنگم خلاص
صید می‌سازم عدو را من به میدان قصاص *** صادقم در مدح حیدر زین کلام با خواص
(همان، 452)

مضامین این اشعار قابل مقایسه است با ابیاتی که در سده‌ی هشتم، حسن کاشی مناقب‌خوان، در ملاقات با سلطان محمد خدابنده فی البداهه سرود:

منم که می‌زنم از حبّ آل حیدر لاف *** ز جان و دل شده مولای آل عبد مناف
منم که موی وجودم به گاه رزم سخن *** شود به کین خوارج چو رمح نیزه شکاف
(کاتب، تاریخ جدید یزد، 74)

نقّالی یکی از دیگر هنرهای سخنوران و درویشان عجم بود؛ اما با گذشت زمان کسانی هم که جزوِ سلسله‌ی عجم و خاکسار نبودند، نقالی را آموختند و آن به صورت یک حرفه درآمد (در این باره نک هفت لشکر. بیست و چهار - بیست و نه).
سزانجام مناقب‌خوانی و مدّاحی نیز چنین بود که با مرور زمان از حلقه‌ی قلندران و درویشان جدا شد و به صورت یک حرفه و پیشه درآمد چنان که تا به امروز دوام یافته است.

2. مروری بر اشعار مناقب‌خوانان

در سده‌ی نهم دولتشاه سمرقندی درباره‌ی سلیمی تونی گفته است: «... و ولایت نامه‌ها را چون او کسی از جمله‌ی مدّاحان نظم نکرده» (دولتشاه سمرقندی، تذکرة الشعراء، 437)[2]. از سخنان او می‌توان دریافت که در تاریخ ادب فارسی «ولایت نامه» نام یک «نوع ادبی» یا به سخن فرنگیها «ژانر» بوده است. این نوع ادبی به نظم بوده و مناقب‌خوانان یا مدّاحان در ساختن آن تبحر داشته‌اند. با مراجعه به دیوان ابن حسام خوسفی درمی‌یابیم که ولایت نامه به منظومه‌هایی که درباره‌ی قهرمانیها و کرامتها و معجزه‌های علی بن ابی طالب (علیه السلام) بوده، اطلاق می‌شده است و البته غالب این ولایت نامه‌ها آمیخته به افسانه و سخنان غیرواقعی بوده است. بنابراین منظومه‌ی حماسی خاوران نامه‌ی ابن حسام هم در واقع یک ولایت نامه است که مشحون از سخنان دروغین و افسانه‌های عجیب و غریب درباره‌ی امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) است. در اینجا لازم به یادآوری است که یکی از انتقادهای نویسنده‌ی سنّی بعض فضائح الروافض به مناقب‌خوانان سده‌ی ششم این بوده است که آنان سخنان دروغ و غیرواقعی در ماجرای ذات السلاسل درباره‌ی امیرالمؤمنین می‌گفته‌اند. نویسنده‌ی شیعه‌ی نقض هم در پاسخ او گفته است:
و حدیث منجنیق و سلاسل به نزدیک شیعه بر آن معوّل نکرده‌اند و در کتب معروفان مذکور نیست و خواجه امام رشیدالدین رازی که استاد اهل زمانه‌ی خود بود در علم اصول ، بدین حدیث انکار کردی و نامعتمد و نامعول دانستی، پس اگر شعرا برای زینت شعر کلمه‌ای گویند و خوانندگان برای رونق خود چیزی خوانند بر آن اعتبار نباشد، اعتبار درین معنی بر قبول فحول علما و کتب شیوخ معتمد باشد... (قزوینی رازی، نقض، 68).
پس، از دیرباز سخنان مناقب‌خوانان درباره‌ی علی (علیه السلام) آمیخته با افسانه و مطالب بی اساس بوده که مورد قبول علمای شیعه نبوده است.
گذشته از داستانهای منظوم و غالباً حماسی که مناقب‌خوانان و مداحان درباره‌ی دلاوریها و کرامتهای علی (علیه السلام) می‌ساخته‌اند و «ولایت‌نامه» نامیده می‌شده است، بیشتر اشعار آنان قصیده‌ها یا ترجیع‌بندهایی در منقبت حضرت علی (علیه السلام) است و مضامینی که در ذیل می‌آید در آنها تکرار شده است:

2. 1. خودستایی با لحن حماسی

اگر بخواهیم حماسه را در ادب فارسی به معنی عامتری بررسی کنیم، باید بخشی را هم به قصیده‌های مناقب‌خوانان و، به تبع آن، اشعار سخنوران اختصاص داد که با لحنی حماسی هم امیرالمؤمنین (علیه السلام) را مدح کرده‌اند و هم مرام خود و نیز توانایی خود را در سخنوری ستوده‌اند.
مثال:
حمزه‌ی کوچک:
آن کس منم که آل نبی را ثنا کنم *** بر دوستان احمد و حیدر دعا کنم
راهی که نهی کرد پیامبر بدان شدن *** آن راه را و رهبر آن ره رها کنم...
از دوستی حیدر کرّار و خاندان *** هر شامگه خدای جهان را گوا کنم
تحسین من ملایکه از جان و دل کنند *** هر جا که من مناقب آن شه ادا کنم
(افشار، 1377، 209)
حسن کاشی:
هر دل که دوستی علی اختیار کرد *** او را خدای در دو جهان بختیار کرد...
(حسن کاشی، دیوان، 87-85)
تا سرم در سایه‌ی خورشید ایمان می‌رود *** پای قدرم بر سر گردون گردان می‌رود
(همان، 89-87)

در سطرهای پیشتر نمونه‌هایی نیز از اشعار سخنوران ذکر شد که در همین موضوع است.

2 .2. تحقیر شاعری و شاعران

از دیگر مضامین پرتکرار در قصاید مناقب‌خوانان این است که شعر و شاعری را دون شأن خود بکنند، شاعران را تحقیر کنند و یا خود را از شاعران نامی برتر تاریخ ادب فارسی معرفی کنند:

حمزه‌ی کوچک:
در بند سیم و زر نیم و شاعری و شعر *** مداحی از برای شه اوصیا کنم
(افشار، 1377، 211)
حسن کاشی:
یا امیرالمؤمنین! مدح تو می‌گوید خدا *** خود که باشد انوری و عنصری و بوفراس
(حسن کاشی، دیوان، 112)
گرچه سعدی به مدت چل سال *** یافت از خضر وقت خویش وصال
این گدا از امام خوب خصال *** هر نفس یافت صد محیط زلال
(همان، 185)
مناقب‌خوانان بویژه رقابتی خاص با فردوسی داشته و خود را با او مقایسه کرده و خویشتن را برتر معرفی کرده‌اند. حسن کاشی در تاریخ محمدی گفته است:

قومی درِ طبع برگشاده *** شه نامه صفت بنا نهاده
فردوسی پاک دین دانا *** آن بر همه حکمتی توانا
شه نامه بر آن نمط که او گفت *** وان درّ بدان صفت که او سفت
وزن متقارب است یک سر *** بنگاشته همچو درّ و گوهر
خالی زخطا و سهو گفته *** صد گنج گهر درو نهفته
من بنده که درّ نظم سفتم *** پنجاه و دو سال شعر گفتم
شعرم که به شعریان رسیده است *** گوش ملک و فلک شنیده است
هر وزن که هست گفته‌ام پاک *** زین خاطر تیز و طبع درّاک
گرد درِ نظم او نگشتم *** آن راه به عقل در نوشتم
عیبم نکند کسی درین باب *** من مدّعیم ولی نه کذّاب
(حسن کاشی، تاریخ محمدی، 54)

ابن حسام خوسفی که در خاوران نامه گفته در خوبا با فردوسی ملاقات داشته است (ابن حسام خوسفی، تازیان نامه‌ی پارسی، 199-200)، در قصیده‌ای نخست نسبت به شاعران نامدار ادب فارسی توضع نشان داده و سپس به سبب مناقب‌گویی، خود را از همه برتر دانسته است:

من کیم از دایره‌ی شاعران *** نقطه‌ی موهوم برون از خیال
نقطه‌ی من خال جمال سخن *** بر رخ خوبان چه ظریف است خال
کعبه‌ی من دیر ولیکن حرام *** گفته‌ی من سحر ولیکن حلال
از چمنِ روضه‌ی فردوسیّم *** برگ گلی داد سحرگه شمال
یک شکرم پیش نیامد نصیب *** از دهن سعدی شیرین مقال
شمع مرا در نظر انوری *** سوخته پروانه صفت پرّ و بال
نظم من و گفته‌ی سلمان نگر *** راست چو بر مسند احمد بلال
شعر به خواجو نتوانم رساند *** گرچه رسیده است به حدّ کمال
ای خرد اینها همه افگندگی ست *** بیش مده طبع مرا انفعال
ابن حسامم که به حسّان رسید *** شعر من از غایت عزّ و جلال
طبع مرا سینه چو صافی شود *** در نظرش تیره نماید زلال
دُرج دلم معدن اسرار بین *** همچو صدف مخزن عقد لآل
(ابن حسام خوسفی، دیوان، 268-269)

در نظر مناقب‌خوانان و مدّاحان شعر فقط باید در مدح یا رثای اهل بیت (علیهم السلام) باشد چنان که یکی از سخنوران هم سرورده است:

فردوسی آنکه گفت به دوران دوصد هزار *** شعر و غزل ز بهر خلایق به روزگار
آخر چه گشت؟ جان برادر بگو به من *** رفت از جهان جهان دگر با دل فگار
حالی که هست مرثیه‌ی شاه کربلا *** لعنت بر آن کسی که سؤال و جواب بست
مدخ و غزل چون گفت به دوران چو انوری *** آخر ز دست ظلم اجل گشت او بری؟
شیعه بخوان مصیبت مظلوم کربلا *** تا روز حشر برات دهد آب کوثری
حالی که هست مرثیه‌ی شاه کربلا *** لعنت بر آن کسی که سؤال و جواب بست
حافظ چه؟ آنکه گفت بسی شعر در جهان *** آخر ز جام ظلم ازل گشت دل گران
برگو چه گشت آنکه خداوند شعر بود؟ *** رفت از جهان به ملک دگر با دو صد فغان
حالی که هست مرثیه‌ی شاه کربلا *** لعنت بر آن کسی که سؤال و جواب بست
سعدی قصیده گفت و غزل بهر گلرخان *** گردید زیر خاک نهان با دو صد فغان
این دم بخوان تو مرثیه با چشم اشکبار *** تا دستگیری تو کند شاه انس و جان
حالی که هست مرثیه‌ی شاه کربلا *** لعنت بر آن کسی که سؤال و جواب بست
(آیین قلندری، 388-389).

2 3. استفاده از نام و صفت پهلوانان حماسه‌ی ملی ایران برای ساختن صور خیال

با آنکه مناقب‌خوانان گه‌گاه خواسته‌اند به رقابت با شاهنامه بپردازند، به نظر می‌رسد که شاهنامه را مطالعه کرده بوده‌اند و بر اثر همین مطالعه است که نامهای پهلوانان و قهرمانان شاهنامه بارها در شعرهای آنان تکرار شده است. یادآوری می‌شود که سخنوران حتی در نقّالی شاهنامه توانا و چیره دست بوده‌اند.
نصرت رازی (زنده در 729 ق) در مدح حضرت مولی (علیه السلام) گفته است:

شهنشهی که به حق «قل تعالوا» افسر داشت *** تهمتنی که هزاران چو سام لشکر داشت
(افشار، 1377، 204)

حسن کاشی در وصف آن حضرت سروده است:

تهمتنی که به هنگام کین ز هیبت او *** درون خاک بلرزد وجود رستم زال
(حسن کاشی، دیوان، 126)
آن شاه باشکوه که دستان سام را *** در روز رزم بازوی او شرمسار کرد
حیران شد از صلابت آن شاه شیردل *** آ« کس که وصف رستم و اسفندیار کرد
(همان، 85)
مردی‌ای کز رستم و سام و نریمان گفته‌اند *** عشر عشرین نیست کان از فتح خیبر کرده‌اند
(همان، 83)
ز بیم شین شمشیرش روان سام در لرزه *** ز باد صیت او لرزان، تن گیو و دل دستان
(همان، 134)
اگر هزار چو اسفندیار زنده شود *** که هفت خوان به یکی گیر و دار بگشاید
عقاب تیر تهمتن شکارِ خیبرگیر *** حصار دیده‌ی اسفندیار بگشاید
(همان، 96)

و ابن حسام خوسفی گفته است:

شرمنده شد ز بازوی خیبرگشای او *** آن کو حدیث رستم و افراسیاب کرد
(ابن حسام خوسفی، دیوان، 164)
پیش دستانِ او به روز قتال *** رستم زابلی کم از یک زال
پای صمصامِ او نیارد سام *** دستِ دستان او ندارد زال
(همان، 421)

لازم به یادآوری است که همین شیوه در اشعار سخنوران یا همان درویشان عجم نیز که اعقاب مناقب‌خوانان قدیم بوده‌اند، ادامه یافته و اشعار آنان پر از ذکر نام پهلوانان شاهنامه است (نک آیین قلندری، 344، 354، 382، 403، 410 و ...).

2 .4. مدح دوازده امام (علیه السلام)

یکی از مضامین پرتکرار در اشعار مناقب خوانان طبیعتاً مدح حضرت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و امام علی (علیه السلام) است و سپس به ترتیب ذکر نام و مدح یازده امام دیگر. گفتنی است که در بیشتر این دست از اشعار مناقب‌خوانان از امام حسن و امام حسین- علیهما السلام- با نامهای «شَبَر» و «شُبَیر» یاد شده است:
حمزه‌ی کوچک:

ای خیره گشته طبع تو بر فتنه و فنون *** فتّان شوی چون من صفت لافتی کنم
خصم خدای و احمد و حیدر تویی یقین *** با من بگو که لعنت و نفرین که را کنم؟
از بعد مصطفی به امامت ز قول حق *** من اعتماد کلی بر مرتضی کنم
از بعد مرتضی همه ساله به طوع دل *** مدح و ثنا و خدمت خیرالنسا کنم
خاک حسن ببوسم در بقعه‌ی بقیع *** پس آنگهی گذر به سوی کربلا کنم
بعد از شبیر و شبّر در دین و اعتماد *** با زین عابدین دل و جان آشنا کنم
آنگه به باقر آیم و صادق به مهر دل *** با کاظم ستوده هوا الرضا کنم [کذا]
مهر تقی گزینم و یار نقی شوم *** وز شوق عسکری دل و جان را ملا کنم
پس منتظر شوم ز پی حجت خدا *** تا جان و دل به خدمت او در فدا کنم
پیوسته در محبت مهدی و مهر او *** گویم بلی و قِسم عدویش بلا کنم
(افشار، 1377، 310).

نصرت رازی:

اگر مقام و مراتب به جود و بذل و عطاست *** به جود و بذل و عطا جمله بی ریا علی است
به ذات پاک خدا و به جان و جسم رسول *** بدان مطهره کالحق بدو سزا علی است
به خون حلق حسین و به روی خوب حسن *** که مستمند بلاها به کربلا علی است
به حقّ باقر و صادق به موسی کاظم *** که شاه مملکت و ملکت رضا علی است
به حقّ جود جواد و به روضه‌ی ‌هادی *** به عسکری و به حجت که پاک تا علی است [کذا]
(همان، 210)
اگر دین از علی داری، علی را دان امام دین *** عُمَر لولا علی می‌گفت با لاف سخندانی
ز بعد شبّر و شبّیر، زین العابدین را دار *** پس از منهاج باقر جو ره صدق و تن آسانی
وصی صادق و کاظم، علی موسی رضا را دان *** تقی را خوان امام دین، نه عباسی نه مروانی
امامت گر بوَد ‌هادی، چنان چون عسکری بی شک ** بیابی حجة القائم به فیض فضل سبحانی
اگر دین‌دار و دین‌جویی، ره دین زین امامان جو *** به هر حال این گَرَه را خوان اگر حق‌دان و حق‌خوانی
(همان، 203)

حسن کاشی:

علی تا هست بر اوج ولایت *** که جز او در دو عالم رهنما نیست
نبی با مرتضی دایم قرین است *** علی از مصطفی هرگز جدا نیست
دلم را از پس سبطین و سجاد *** به جز با باقر و صادق صفا نیست
به راه دین حق بعد از محمد *** چو بی‌هادی روی کس رهنما نیست
چو شکّر به مذاقم هست شیرین *** هوای عسکری این از ریا نیست
اگر ایمان به مهدی نیست امروز *** تو را فردا ز رضوان مرحبا نیست
(حسن کاشی، دیوان، 67)

در اشعار سخنوران هم این روش دیده می‌شود:

مدد کردم طلب از مصطفی و حیدر صفدر *** دگر از مجتبی و از حسین آن سید و سرور
مدیح باقر و جعفر و موسی را به هر منبر *** ز سلطان خراسان هم تقی و هم نقی، عسکر
امام عصر کز نورش گرفته ما سوا رونق
(آیین قلندری، 403)
پس از هفت زبان می‌کنم مختصر *** ثنای خدا، مدح پیغمبری
علیّ و دگر فاطمه با حسن *** حسین است و عابد به ما رهبری
پس از باقرم رهنما جعفر است *** به ما کاظم است و رضا یاوری
تقیّ و نقی هردوشان رهبرند *** بود سرور و مقتدا عسکری
در این عهد مهدی بود پیشوای *** امام است و بر حق به هر منبری
(همان، 395-396).

2. 5. مصیبت کربلا

یاد کرد از مصیبت کربلا و مرثیه‌خوانی برای امام حسین (علیه السلام) نیز از دیگر مضامین مکرر اشعار مناقب‌خوانان و مداحان است.
حسن کاشی:

ای دل کنون که عاشِر محرم است *** شادی مکن که نوبت شادیت در غم است...
(حسن کاشی، دیوان، 74-75).

ابن حسام:

لب تشنگان کرب و بلا را جگر بسوخت *** سقای میغ آب فرات از عطن بیار
دُردی کشان بزم شهادت فتاده‌اند *** ساقی قدس باده‌ی صافی ز دَن بیار
تلخی کشیدگان می جام عشق را *** آب زلال و شهد و شراب و لبن بیار ...
(ابن حسام خوسفی، دیوان، 233)

از اشعار سخنوران:

رسد به عرش برین ناله در عزای حسین *** خروش و ولوله‌ی قدسیان برای حسین
صد آفرین خدا باد بر وفای حسین *** تمام عمر دهم شرح کربلای حسین
که برفزاید از او هر زمان صفای چراغ
علی ست شافع محشر به اذن ایزد پاک *** شهی که پی به کمالش نمی‌برد ادراک
قضا ز سطوت او تا کمر نشسته به خاک *** سری که نیست به قربان آن شه لولاک
تو همچو گوی به میدان فکن به پای چراغ
سرم نثار شهیدان دشت کرب و بلاست *** لسان هم همه ذکرش ز سیّد الشهداست
امین بارگه کردگار بی همتاست *** منم که ورد زبانم مدیح آل عباست
که جسم خلق بسوزم ز شعله‌های چراغ
(آیین قلندری، 446)

3. اشاره‌هایی به منظومه‌ی حماسی علی‌نامه

منظومه‌ی حماسی علی‌نامه را که بنابر گفته‌ی سراینده‌اش، ربیع، در پایان منظومه، به سال 482 ق به پایان رسیده است، از نوع ادبی یا ژانر ولایت نامه باید به شمار آورد، یعنی حماسه‌ای منظوم در شرح دلاوریها و رشادتهای علی (علیه السلام) که همراه با افسانه‌ها و ماجراهای غیرواقعی است. اما انصاف را که در قیاس با خاوران نامه‌ی ابن حسام در سده‌ی نهم، بسیار واقع‌گرایانه‌تر است و بسیاری از مطالب آن با واقعیتهای تاریخی منطبق است. سراینده‌ی آن، ربیع، بی گمان از مناقب‌خوانان بوده است، چنان که از سخنانش پیداست:

الا ‌ای سخن‌دان دانش سرای *** سعادت بجوی از پی آن سرای
همی گوی مدح امامان نص *** به فرمان و ایات قرآن نص
(ربیع، علی‌نامه، 538)
چو مجنون و لیلی من اندر وفا *** همی جویم آثار آل عبا
شب و روز در باغ کردارشان *** گل مهر جویم ز آثارشان
بر اومید دیدارشان جان من *** پر از مدحشان کرد دیوان من
(همان، 537)

با عنایت به آنچه پیش از این درباره‌ی مناقب‌خوانان گفته آمد، بهتر می‌توان دریافت که سراینده‌ی علی‌نامه از چه
سنخ مردمانی بوده است. یحتمل او نیز مانند دیگر مناقب‌خوانان وابسته به تشکیلات فتوّت بوده است. با شناختی که از مناقب‌خوانان و اهل فتوّت داریم نکته‌های ذیل درباره‌ی علی‌نامه و سراینده‌ی آن قابل یادآوری است:
3 .1. اهل فتوّت در آثار خود برخی از افسانه‌هایی را که خود به آنها باور داشته‌اند، به شکل روایت و حدیث از قول صحابه‌ی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) یا از قول امامان (علیهما السلام) آورده‌اند که هیچ اساس و سند تاریخی ندارند [3]. از جمله حتی فتوّت نامه‌ای به ترکی تماماً به امام جعفر صادق (علیه السلام) منسوب شده است [4] و فتوّت نامه‌ای دیگر را به امام محمد باقر (علیه السلام) نسبت داده‌اند [5].
سراینده‌ی علی‌نامه نیز در دو جا داستان خود را زا قول امام صادق (علیه السلام) نقل کرده است:

ز قول امین صادق پرهنر *** امام هدی جعفر پرهنر [کذا]
(ربیع، علی‌نامه، 8)
ز قول گزین جعفر صادق است *** بر مؤمنان این سخن صادق است
(همان، 517)

او در جای جای کتاب با بیت ذیل تأکید کرده است که داستانها و ماجراهای علی‌نامه را بر اساس روایت ابومخنف، صحابی امام صادق (علیه السلام)، به نظم کشیده است:

چنین آورد لوط یحیی خبر *** درین حال بومخنف نامور

در ادعا و روایتهای سراینده‌ی علی‌نامه نیز جای تردید است [6].
2.3. ربیع، سراینده‌ی علی‌نامه، مانند بیشتر مناقب‌خوانان مردی دانشمند و چندان فاضل نبوده است. به همین علت است که بیشتر ابیات علی‌نامه از لحاظ زبان و فنون شعری سست و ضعیف است و البته کم سوادی و بی دقتی کاتب علی‌نامه هم در این ضعف بی تأثیر نیست. به هر حال، به قول استاد دکتر شفیعی کدکنی «از میان حدود یازده تا دوازده هزار بیت موجود در این نسخه [=علی‌نامه] می‌توان حدود دو سه هزار بیت قابل نقل و حتی گاه ستایش‌آمیز یافت» (ربیع، علی‌نامه، مقدمه‌ی شفیعی کدکنی، هفده).
با این حال، سراینده‌ی علی‌نامه نیز مانند مناقب‌خوانان دیگر در ستایش اثر خود اغراق کرده است:

برون آورم نوبهاری بدیع *** به ماه محرم به فصل ربیع
بهاری که تا نام حیدر بود *** نسیمش ره فضل را در بود
یکی نوعروس آرم از نظم باز *** که از خنگ فرهنگ دارد جهاز
چو زیبانگاری به سیصد طراز *** دل‌افروز چون نیکوان طراز
عروسی که دارد فراوان حلی *** ز علم و ز شمشیر و زخم علی
(ربیع، علی‌نامه، 5)

3.3. سراینده‌ی علی‌نامه نیز مانند مناقب خوانان دیگر با شاهنامه نیک آشنا بوده و حتی برخی از ابیات علی‌نامه را به تقلید شاهنامه سروده است، از جمله:

به نام خداوند خورشید و ماه *** نگارنده‌ی هر سپید و سیاه
(همان، 411)

که به تقلید از بیت مشهور شاهنامه است:

به نام خداوند خورشید و ماه *** که دل را به نامش خرد داد راه
(فردوسی، شاهنامه، 105/3)

و یا:

چون شب تیره‌گون گشت چون پرّ زاغ *** همی کرد شب را دم برق راغ
جهان شد سراسر چو دریای قیر *** نه بهرام پیدا نه ناهید نه تیر
(ربیع، علی‌نامه، 536)

که به تقلید ابیات آغازین داستان بیژن و منیژه در شاهنامه است:

شبی چون شبه روی شسته به قیر *** نه بهرام پیدا نه کیوان نه تیر (...)
سپاه شب تیره بر دشت و راغ *** یکی فرش گسترده از پرّ زاغ
(فردوسی، شاهنامه، 303/3)

در علی‌نامه نیز مانند اشعار دیگر مناقب خوانان چندین بار نام پهلوانان و قهرمانان شاهنامه در وصف اشخاص داستان تکرار شده است:

شجاع و دلاور بُد و نامدار *** به مردی فزونتر ز اسفندیار
(ربیع، علی‌نامه، 221)
چو ابن عمر شهسواری کنون *** زمانه ندارد به گیتی درون
ز رستم فزونست و اسفندیار *** یه میدان مردان درین شه سوار
(همان، 363)
گه مردی او رستم دیگرست *** که او با علی در هنر همسرست
(همان، 253)

سراینده‌ی علی‌نامه همانند مناقب‌خوانان دیگر علی (علیه السلام) را در زورآوری و جنگاوری با رستم سنجیده و البته مانند آن دیگران علی (علیه السلام) را برتر از رستم دانسته است:

جهان آفرین تا جهان آفرید *** چو حیدر سواری دگر ناورید
اگر چند بُد رستم او مردِ مرد *** چو گَردی بُدی با علی در نبرد
اگر عهد او در بُدی روستم *** غلامیش را نهادی سر بر قدم [کذا]
(همان، 259)

3. 4. پیشتر گفته آمد که یکی از موضوعهای مکرِر در شعرهای مناقب‌خوانان این است که شعر شاعران دیگر را تحقیر کنند و شعر خود را به سبب آنکه در مدح علی (علیه السلام) و اهل بیت (علیهم السلام) است برترین اشعار معرفی کنند؛ و آنان خاصه رقابتی با شاهنامه داشته‌اند و کوشیده‌اند که اشعار خود را برتر از شاهنامه جلوه دهند. ربیع، سراینده‌ی علی‌نامه، هم روش مناقب خوانان دیگر را داشته و در مقابله با شاهنامه حتی از رقابت پا فراتر نهاده و به ستیز با شاهنامه پرداخته است:

مرین قصه را این سراینده مرد *** ز مهر دل خود علی‌نامه کرد
اگر چند شه نامه نغز و خوش است *** ز مغز دروغ است از آن دلکش است
علی‌نامه خواند خداوند هوش *** ندارد خرد سوی شه‌نامه گوش
دروغ است آن خوب و آراسته *** به طبع هواجوی کش خواسته
من اندر علی‌نامه از روی لاف *** نخواهم که گویم سخن بر گزاف
نگویم سخن جز که بر راستی *** به حاسد سپردم ره کاستی
هوا را درآرم به زیر قدم *** به گام خرد بگذرم یک ندم
(همان، 5-6)
به شه نامه خواندن مزن لاف تو *** نظر کن در آثار اشراف تو
تو از رستم و طوس چندین مگوی *** درین کوی بیهوده‌گویان مپوی
که مغ‌نامه خواندن نباشد هنر *** علی‌نامه خواندن بود فخر و فر
ره پهلوانان مکن آرزوی *** بپرهیز از راه بی دین روی
(همان، 161-162)
ز شه نامه و رستم و گیو و طوس *** سخن نشنود دین مگر بر فسوس
علی‌نامه خواند زفان خرد *** که تا زو به هر دو جهان برخورد
علی‌نامه را مانع از راستی‌ست *** سخن کو دروغ آمد از کاستی‌ست
(همان، 361)
ز شه نامه رستم و گیو و طوس *** شنیدی بسی زرق و هزل و فسوس
از آن نیست پذیرفته از صد یکی *** برین کرده بر دین نیارد شکی
(همان، 259)

به نظر می‌رسد توجه و اعتراض مناقب خوانان و بویژه سراینده‌ی علی‌نامه، نسبت به شاهنامه صرفاً به دلیل آن نبوده است که بسیاری از مردم شاهنامه را به عنوان یک شاهکار از لحاظ هنر شعر و زبان‌آوری و روش داستان‌پردازی می‌ستوده‌اند و به شاهنامه اقبالی خاص داشته‌اند، بلکه شیعه بودن فردوسی نیز در اینکه مناقب‌خوانان به شاهنامه نظر و توجه خاص داشته‌اند بی تأثیر نبوده است. بر مناقب‌خوانان بس دشوار بوده است که بپذیرند یک شاعر شیعه به جای مدح و منقبت سرایی برای علی (علیه السلام) و آل علی (علیه السلام)، به اساطیر و افسانه‌های پهلوانی ایران باستان پرداخته باشد.

4. سخن پایانی، ادای دین به فردوسی

تشیع اهل فتوّت که مناقب‌خوانان نیز از آنان بوده‌اند، بر اساس فتوّت نامه‌ها، تشیّعی عوامانه، آمیخته به خرافات و موهومات و اعتقاد به افسانه‌های ساده‌اندیشانه و روایات و احادیث مجعول بوده و حتی گه‌گاه صبغه‌ای از اعتقادات غلات را داشته است. این تشیّع با آنچه عالمان قدیم شیعه، همچون شیخ صدوق، کلینی، شیخ طوسی و طبرسی، به آن اعتقاد داشته و از آن سخن گفته‌اند، تفاوتهایی داشته است.
اما تشیّع حکیم ابوالقاسم فردوسی نه از نوع تشیّع عوامانه، بلکه عالمانه، بوده است. فردوسی چنان که خود به صراحت در شاهنامه گفته، بر مذهب شیعه بوده است:

اگر چشم داری به دیگر سرای *** به نزد نبی و وصی گیر جای
گرت زین بد آید گناه من است *** چنین است و این دین و راه من است
برین زادم و هم برین بگذرم *** چنان دان که خاک پی حیدرم
(فردوسی، شاهنامه، 11/1)

اما او حکیمی فرزانه بوده که اندیشه و مرامش بی گمان با طرز تفکر و رفتار معرکه گیران و نقالان و مناقب‌خوانان، از جمله ربیع سراینده‌ی علی‌نامه، تفاوتهای بنیادین داشته است. از مطالعه‌ی شاهنامه به اسانی می‌توان دریافت که فردوسی گذشته از تبحّر در فنون شعر و شاعری و استادی در سخن‌آرایی، آگاه از حکمت و فلسفه و تاریخ و اخلاق و حدیث بوده است؛ اطلاق صفت «حکیم» بر او بی جهت نبوده است. او به جای آنکه چونان مناقب‌خوانان پیاپی تظاهر کند که دوستدار علی (علیه السلام) است و به خاندان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ارادت دارد، در ضمن اشعار شاهنامه احادیث پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و سخنان حکمت‌آمیز و عبرت‌آموز علی (علیه السلام) را به فارسی روان به نظم درآورده است [7] تا راهنمای زندگی برای خوانندگان شاهنامه باشد.
برخلاف علی‌نامه که سراسر آن ابراز احساسات است و حتی نقل تاریخ هم در آن اساسی جز احساسات ندارد، در شاهنامه عواطف و احساسات با حکمت و خردورزی و تأمل در زندگی بشر و جهان هستی، درآمیخته است.
گفتنی است که جز مناقب‌خوانان و به ویژه سراینده‌ی علی‌نامه، در تاریخ شیعه سراغ نداریم که هیچ یک از عالمان نامی شیعه در قدیم، از محدّث و فقیه و متکلّم، با فردوسی و شاهنامه مخالفت کرده باشند.
فردوسی تعارض و تضادی نمی‌دیده است که در دل محبت علی (علیه السلام) را داشته باشد و دوستدار و خواهان هویت ایرانی خود نیز باشد و بخش اعظم عمر خود را صرف آن کند که تاریخ افسانه‌ای ایران باستان، اسطوره‌ها و افسانه‌های پهلوانی قوم ایرانی را به نظم درآورد. به د یگر سخن، او بین مسلمان بودن و شیعه بودن و حفظ افتخارات کهن قوم ایرانی و پایبندی به هویت ملی تعارض ندیده است.
به نظر این جانب بر اساس شاهنامه می‌توان گفت که فردوسی با دانش عمیق و هوش و خرد سرشار خود در جمع فرهنگ ایران پیش از اسلام و فرهنگ ایران دوره‌ی اسلامی موفق شده است که به یک تعادل دست یابد، تعادلی خردمندانه که شایسته است سرمشق یکایک ایرانیان بخرد و دانا باشد.

تو این را دروغ و فَسانه مدان *** به یکسان رَوِشنِ زمانه مدان
(فردوسی، شاهنامه، 12/1)

پی‌نوشت‌ها:

1. شاید «غازی» درست‌تر باشد.
2. ابن حسام نیز چند بار عنوان «ولایت نامه» را در دیوان خود برای اشعاری که درباره‌ی کرامات و معجزات و قهرمانیهای علی (علیه السلام) سروده، به کار برده است (ابن حسام خوسفی، دیوان، 180-195). امروزه در ترکیه به کتابهایی که درباره‌ی مناقب و کرامات صوفیان است «ولایت نامه» گفته می‌شود (از راهنمایی دوست و همکارم آقای علیرضا مقدم (خویی) سپاسگزارم).
3. در بسیاری از فتوت نامه‌ها افسانه‌های اهل فتوت از قول امام صادق (علیه السلام) به صورت روایت نقل شده است (برای نمونه نک چهارده رساله در باب فتوت و اصناف 177-179، 251-253؛ فتوت نامه‌ها و رسائل خاکساریه: 91-92). درباره‌ی روایات مشکوک و مجعولی که از اصحاب پیامبر نقل کرده‌اند، نک همان: 76 و 105.
4. دکتر محمد صفوت ساری‌کایا در ترکیه این فتوّت نامه را به چاپ رسانده‌اند با این مشخصات:
Futuvvet Name-I Ca’fer Sadik, Hazirlayan Prof. Dr. Mehmett Saffet Sarikaya, Istanbul, 2008.
(از راهنمایی دوست و همکارم، آقای علیرضا مقدم (خویی) سپاسگزارم).
5. این فتوّت نامه در مجموعه‌ای خطی قرار دارد که در کتابخانه‌ی دانشگاه ایالتی کالیفرنیا در لس آنجلس محفوظ است و نگارنده تصویر آن را در اختیار دارد.
6. استاد دکتر شفیعی کدکنی هم فرموده‌اند که بعید است سراینده‌ی علی‌نامه خود آثاری از ابومخفف را در دست داشته است (نک ربیع، علی‌نامه، مقدمه‌ی شفیعی کدکنی، هفده).
7. برای مواردی که فردوسی احادیث نبوی را به نظم درآورده و یا نظر به حدیث پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) داشته است، نک امیدسالار 1381، 106-117؛ و برای آنچه فردوسی از کلام امیرمؤمنان علی (علیه السلام) اخذ کرده است، نک شهیدی، 1360، 206-209؛ میرزا محمد، 1380، 162، 165-166، 251. (از دوست ارجمند و دانشمندم جناب آقای دکتر باقر قربانی زرین برای معرفی منابع اخیر سپاسگزارم).

منابع تحقیق :
1. آیین قلندری، مشتمل بر چهار رساله در باب قلندری، خاکساری، فرقه‌ی عجم و سخنوری، پژوهش سید ابوطالب میرعابدینی و مهران افشاری، تهران، 1374 ش.
2. ابن حسام خوسفی، تازیان نامه‌ی پارسی، خلاصه‌ی خاوران نامه، به کوشش حمیدالله مرادی، تهران، 1382 ش.
3. ابن حسام خوسفی، دیوان محمد بن حسام خوسفی، به کوشش احمد احمدی بیرجندی و محمدتقی سالک، مشهد، 1366 ش.
4. اسکندربیک منشی، تاریخ عالم آرای عباسی، به کوشش ایرج افشار، ج1، تهران، 1382 ش.
5. افشار، ایرج، «اشعار نصرت رازی»، شهاب سمنانی، حمزه‌ی کوچک ورامینی، همراه با رساله‌ی- منثور امامیه»، میراث اسلامی ایران، دفتر هفتم، به کوشش رسول جعفریان، قم، 1377.
6. افشار، مهران، تازه به تازه، نو به نو، با مقدمه‌ی کتایون مزداپور، تهران، 1385.
7. امیدسالار، محمود، جستارهای شاهنامه شناسی و مباحث ادبی، تهران، 1381.
8. جعفریان، رسول، «مقدمه»، حسن کاشی، تاریخ محمدی یا ...، قم، 1377.
9. جعفریان، رسول، «مروری اجمالی بر منقبت امامان- علیهم السلام- در شعر فارسی»، مشکوة، نشریه‌ی علمی- ترویجی بنیاد پژوهشهای آستان قدس رضوی، ش78، 1382.
10. چهارده رساله در باب فتوّت و اصناف، به کوشش مهران افشاری و مهدی مداینی، تهران، 1381 ش.
11. دانشنامه‌ی جهان اسلام، ج14، زیر نظر غلامعلی حداد عادل، تهران، 1389 ش.
12. دولتشاه سمرقندی، تذکرةالشعراء، به کوشش ادوارد براون، لیدن، 1900 م. 1318 ق.
13. ربیع، علی‌نامه، چاپ عکسی، با مقدمه‌ی محمدرضا شفیعی کدکنی و محمود امیدسالار، تهران، 1388 ش.
14. شهیدی، سید جعفر، «بهره‌ی ادبیات از سخنان علی (علیه السلام)»، یادنامه‌ی کنگره‌ی هزاره‌ی نهج البلاغه، تهران، 1360.
15. عالم آرای صفوی، به کوشش یدالله شکری، تهران، 1363 ش.
16. فتوّت نامه‌ها و رسائل خاکساریه (سی رساله)، به کوشش مهران افشاری، تهران، 1382 ش.
17. فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، به کوشش جلال خالقی مطلق، دفتر سوم، تهران، 1388 ش.
18. قاضی نورالله شوشتری، مجالس المؤمنین، ج2، تهران، 1354 ش.
19. قزوینی رازی، نصیرالدین ابوالرشید عبدالجلیل، نقض، معروف به بعض مثالب النواصب فی نقض بعض فضائح الروافض، به کوشش میرجلال الدین محدث، ج1، تهران، انجمن آثار ملی، 1358 ش.
20. قصه‌ی حسین کرد شبستری، بر اساس روایت ناشناخته‌ی موسوم به حسین نامه، به کوشش ایرج افشار و مهران افشاری، تهران، 1385 ش.
21. کاتب، احمد بن حسن بن علی، تاریخ جدید یزد، به کوشش ایرج افشار، تهران، 1386 ش.
22. کاشفی سبزواری، حسین واعظ، فتوّت نامه‌ی سلطانی، به کوشش محمد جعفر محجوب، تهران، 1350 ش.
23. کاشی، کمال الدین حسن بن محمود، دیوان حسن کاشی، به کوشش سید عباس رستاخیز، با مقدمه‌ی حسن عاطفی، تهران، 1388 ش.
24. محجوب، محمد جعفر، ادبیات عامیانه‌ی ایران، به کوشش حسن ذوالفقاری، تهران، 1382.
25. میرزا محمد، علی رضا، در بارگاه آفتاب، نهج البلاغه در ادب پارسی، تهران، 1380.
26. نصرآبادی، محمدطاهر، تذکره‌ی نصرآبادی، به کوشش احمد مدقق یزدی، یزد، 1378 ش.
هفت لشکر، طومار جامع نقالان، ازکیومرث تا بهمن، به کوشش مهران افشاری و مهدی مداینی، تهران، 1377 ش.
27. Stanfield- Johnson, R., “The Tabarra’iyan and Early Safarids,” Iranian Studies, vol. 37, no. 1, 2004, pp. 47-71.

منبع مقاله :
صادقی، علی اشرف؛ خطیبی، ابوالفضل؛ (1393)، جشن نامه‌ی دکتر فتح الله مجتبائی، تهران: انتشارات هرمس، چاپ اول.
 


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.