فلسفه و انديشه ي سياسي ابوعلي سينا (363 - 437 ه.ق)
در ميان آثار بازمانده ي از ابوعلي سينا، کتاب السياسة، حاوي يک سلسله مباحث بنيادي پيرامون سياست مدن و کشورداري است، که اينک اهم آن مباحث را براي ارائه ي انديشه ي سياسي اين فيلسوف شهير مي آوريم:
1. جامعه ي يکسان و بي طبقه و فاقد اختلاف و تمايز که همه ي افراد آن در وضعيت يکسان و برابر باشند، سرنوشتي جز اضمحلال و نابودي ندارد، چه همه ي افراد اين جامعه، مرفه و توانمند و غني و سرور و با قدرت باشند، و چه همگي در حال فقر و ناتواني و ضعف بسر برند. در حالت اول، ربط افراد و اقشار جامعه، در اثر حسادت و رقابت منفي و جدال و تجاوز به حقوق يکديگر و سلطه طلبي به فساد کشيده خواهد شد؛ و در حالت دوم، فقر و تنگدستي جامعه را به نيستي خواهد کشانيد.
اما اگر جامعه از نظر قدرت و علم و امکانات مادي و معنوي از قشرهاي متفاوت و طبقات متمايز تشکيل شده باشد، آن ها به کمک يکديگر نيازهاي متقابل خويش را برطرف خواهند کرد و همديگر را در بقاي جامعه ياري خواهند کرد. و هر کدام از آن ها ضمن برطرف کردن نياز ديگران، نسبت به نيازهاي خود اقناع و اشباع خواهد شد و با کم ترين زحمت بيش ترين سود را خواهند برد. به جاي اين که همه مايحتاج خود را شخصاً و با سعي و تلاش فردي تأمين کنند، هر کدام از نتيجه ي کار و کوشش ديگران بهره مند مي گردند؛ در چنين جامعه اي صاحبان فکر و علم و ادب، به کار تحقيق و خلاقيت هاي فکري و هنري و حرفه و فن مي پردازند، و صاحبان مال و تجارت و صناعت و زراعت نيز به کار خويش اشتغال مي ورزند و هر کدام در دل خود را بهترين مي پندارند، در حالي که با نوعي مبادله کار از دسترنج يکديگر بهره مند مي شوند.
اين سخن در مورد فرمانروايان و فرمانبرداران نيز صادق است. چه آن ها نيز هر کدام نياز خويش را با تلاش ديگري مرتفع مي سازند. (1)
بوعلي سينا اين نوع زندگي اجتماعي به ظاهر متفاوت و نابرابر و چنين جامعه ي ناهمگوني را از مظاهر رحمت خدا و نشانه ي حکمت الاهي و شاهدي بر حسن تدبير و لطف پروردگار به شمار مي آورد. وي اختلاف طبقات مردم را وسيله اي براي استثمار ضعفا توسط ثروتمندان تفسير نمي کند، بلکه آن را به عنوان شيوه اي براي رسيدن به زندگي حکيمانه و کم زحمت و پر ثمر مي انگارد، زندگي اي که هر فرد و قشري با کم ترين زحمت به نتيجه ي مطلوب خويش مي رسد.
از ديدگاه اين فيلسوف، توانمندي ها و کارآيي ها و امکانات مادي و معنوي در ميان مردم يک جامعه، در حقيقت به منزله ي تقسيم کاري است که براي نظم دادن به يک مجموعه ي بشر گريزي از آن نيست. هنگامي که اين اختلاف ها و تمايزها و نابرابري ها مورد رضايت همگان باشد. همه به نصيب خويش راضي و نسبت به يکديگر همدل و خيرخواه و خوشنود خواهند بود، و آرمان هاي بزرگ سياسي چون: صلح، امنيت، احترام به رأي و انديشه ديگران جامه ي عمل خواهد پوشيد، و عوامل مخرب مانند: تجاوز، ظلم، جنگ و ويراني از ميان رخت برخواهد بست.
2. خانواده سنگ زيرين جامعه ي بشري است و جامعه ها از گسترش واحد خانواده، شکل مي گيرند. اساس فرمانروايي و دولت از آن جا ناشي مي شود که با گسترش خانواده، رئيس و بزرگ خانواده ديگر خود را در حد صاحب يک خانواده نمي بيند، بلکه خود را رئيس جمعيت حاصل آمده از گسترش خانواده احساس مي کند.
آنگاه که افزايش جمعيت قبيله اي را به وجود مي آورد، او خود را فرمانروايي مي بيند که داراي رعيتي است که از او اطاعت مي کنند و بدون امر و نهي او کاري از پيش نمي برند. (2) به تدريج مناسبات جديدي در روابط جامعه ي جديد به وجود مي آيد و رئيس نياز به اين پيدا مي کند که جامعه ي تحت فرمان خود را تدبير و سياست کند. او چون شباني است که بايد گله را از گذرگاه هاي خطرناک عبور دهد و ضمن تدبير در اشباع آن ها، جملگي را به پناهگاه امن رهبري نمايد.
رئيس بايد سياستمداري هوشمند و مصلحت انديش باشد و به حسن تدبير، امور جامعه را رهبري کند تا زندگي اجتماعي مردمش انسجام يابد و کارشان استقامت پيدا نمايد. (3)
3. آراستگي به اخلاق و ارزش هاي والاي آن، بيش از همه براي کساني ضرورت دارد که رهبري و تدبير امور ديگران را برعهده گرفته اند. آن ها بايد قبل از آن که به کار سياست بپردازند، نخست خود را به سياست خويش همت گمارند و خود را به صفات نيک و فضايل اخلاقي متخلق گردانند. (4)
به اعتقاد ابن سينا، سياست راندن بر خويش، بسي دشوارتر از فرمانروايي کردن بر مردم است. کسي که بر سياست خويش توانا باشد، کار رهبري و فرمانروايي بر ديگران براي او سهل مي شود. فرمانروايي که کشور دل را به فضايل بيارايد و ديو ودد را از درون خويش بيرون راند، به آساني مي تواند کشوري را آباد و مردمي را هدايت و دولتي را رهبري نمايد. (5)
4. بوعلي سينا در رساله ي اثبات نبوت، فلسفه ي بعثت انبيا را در دو محور اصلي خلاصه مي کند:
أ. اصلاح دنياي محسوس مادي مردم با تدبير و سياست حکيمانه.
ب. ايجاد و تکميل عالم عقلي انسان ها با علم و فرزانگي.
انبيا در انجام مسؤوليت اول با همه ي مردم سر و کار دارند، در حالي که وظيفه دوم آنان بيش تر در مورد خواص و فرزانگان انجام مي پذيرد.
شيخ الرئيس يک جامعه سياسي را از سه گروه عمده تشکيل مي داند که هر کدام در راستاي سياست تعاون اجتماعي مسؤوليتي مهم را بر عهده دارند.
1. گروه مدبران که تدبير جامعه و مديريت نظام اجتماعي و اداره ي دولت را بر عهده دارند، و سياستمداران و دولتمردان جامعه اند.
2. گروه صناع صنعتگران که کار ساخت و تهيه ي ابزارهاي لازم براي زندگي را انجام مي دهند و به روند زندگي رونق مي بخشند و باعث توسعه و پيشرفت آن مي شوند.
3. گروه حفظه و نگهبانان جامعه که عهده دار امنيت و دفاع مي باشند و حقوق افراد و جامعه را پاس مي دارند.
شيخ الرئيس، نظام سياسي و حاکميت را با نظم دهي گروه ها، قايل تحقق مي داند؛ هيچ فردي نبايد از حوزه ي رياست صنفي خارج باشد؛ افراد معطله بايد از جامعه ي طرد شوند و در صورت مقاومت، بايد مجازات شوند. شيخ الرئيس، جامعه شناسي سياسي خود را بر اين اصل بنا نهاده بود که آدمي مدني الطبع است و اگر به تنهايي زندگي کند و بخواهد خود بدون معاضدت و معاونت ديگران نيازهاي خويش را برآورد هرگز اجتماع روح صلاح نمي بيند. بايد که هر کدام در رفع نياز ديگري بکوشد به اين ترتيب که انساني ديگر به رفع پاره اي از نيازهاي او برخيزد و او نيز به نوبه خود پاره اي از نيازهاي ديگري را برطرف سازد تا جامعه سامان پذيرد و تمدن شکل گيرد. (6)
به اعتقاد شيخ الرئيس، هدف نهايي و آرماني مدنيت و يک جامعه سياسي، رسيدن به سعادت است. وي سعادت را در رسيدن به چهار نوع التذاذ: عقلي، حسي، عالي و پست تعريف مي کند که عالي ترين مرحله ي آن، سعادت نفوس است، که پس از مرگ براي انسان هاي شايسته حاصل مي شود.
برخي از شارحان آثار ابن سينا، او را در مسائل سياسي، شاگرد فارابي و شارح آراء و نظريات وي دانسته اند، از ديد ايشان ابن سينا بدون هيچ ابتکاري و فلسفه ي سياسي خويش را بر مبناي آراء ابن مقفع و فارابي بنا نهاده است. (7)
شيخ الرئيس براي نبوت و وحي بعد سياسي قائل است و در بعد چهارم از چهار بعدي که مسأله ي نبوت را مورد بحث قرار مي دهد، به نقش سياسي نبوت مي پردازد و قانون و سياست را که دو رکن اصلي يک جامعه ي متمدن است، به انبيا اختصاص مي دهد. به عقيده ي وي پيامبر، قانونگذار و سياستمدار برجسته ي جامعه به شمار مي رود و تنها اوست که مي تواند اين دو مسؤوليت را بر عهده داشته باشد.(8)
1. جامعه ي يکسان و بي طبقه و فاقد اختلاف و تمايز که همه ي افراد آن در وضعيت يکسان و برابر باشند، سرنوشتي جز اضمحلال و نابودي ندارد، چه همه ي افراد اين جامعه، مرفه و توانمند و غني و سرور و با قدرت باشند، و چه همگي در حال فقر و ناتواني و ضعف بسر برند. در حالت اول، ربط افراد و اقشار جامعه، در اثر حسادت و رقابت منفي و جدال و تجاوز به حقوق يکديگر و سلطه طلبي به فساد کشيده خواهد شد؛ و در حالت دوم، فقر و تنگدستي جامعه را به نيستي خواهد کشانيد.
اما اگر جامعه از نظر قدرت و علم و امکانات مادي و معنوي از قشرهاي متفاوت و طبقات متمايز تشکيل شده باشد، آن ها به کمک يکديگر نيازهاي متقابل خويش را برطرف خواهند کرد و همديگر را در بقاي جامعه ياري خواهند کرد. و هر کدام از آن ها ضمن برطرف کردن نياز ديگران، نسبت به نيازهاي خود اقناع و اشباع خواهد شد و با کم ترين زحمت بيش ترين سود را خواهند برد. به جاي اين که همه مايحتاج خود را شخصاً و با سعي و تلاش فردي تأمين کنند، هر کدام از نتيجه ي کار و کوشش ديگران بهره مند مي گردند؛ در چنين جامعه اي صاحبان فکر و علم و ادب، به کار تحقيق و خلاقيت هاي فکري و هنري و حرفه و فن مي پردازند، و صاحبان مال و تجارت و صناعت و زراعت نيز به کار خويش اشتغال مي ورزند و هر کدام در دل خود را بهترين مي پندارند، در حالي که با نوعي مبادله کار از دسترنج يکديگر بهره مند مي شوند.
اين سخن در مورد فرمانروايان و فرمانبرداران نيز صادق است. چه آن ها نيز هر کدام نياز خويش را با تلاش ديگري مرتفع مي سازند. (1)
بوعلي سينا اين نوع زندگي اجتماعي به ظاهر متفاوت و نابرابر و چنين جامعه ي ناهمگوني را از مظاهر رحمت خدا و نشانه ي حکمت الاهي و شاهدي بر حسن تدبير و لطف پروردگار به شمار مي آورد. وي اختلاف طبقات مردم را وسيله اي براي استثمار ضعفا توسط ثروتمندان تفسير نمي کند، بلکه آن را به عنوان شيوه اي براي رسيدن به زندگي حکيمانه و کم زحمت و پر ثمر مي انگارد، زندگي اي که هر فرد و قشري با کم ترين زحمت به نتيجه ي مطلوب خويش مي رسد.
از ديدگاه اين فيلسوف، توانمندي ها و کارآيي ها و امکانات مادي و معنوي در ميان مردم يک جامعه، در حقيقت به منزله ي تقسيم کاري است که براي نظم دادن به يک مجموعه ي بشر گريزي از آن نيست. هنگامي که اين اختلاف ها و تمايزها و نابرابري ها مورد رضايت همگان باشد. همه به نصيب خويش راضي و نسبت به يکديگر همدل و خيرخواه و خوشنود خواهند بود، و آرمان هاي بزرگ سياسي چون: صلح، امنيت، احترام به رأي و انديشه ديگران جامه ي عمل خواهد پوشيد، و عوامل مخرب مانند: تجاوز، ظلم، جنگ و ويراني از ميان رخت برخواهد بست.
2. خانواده سنگ زيرين جامعه ي بشري است و جامعه ها از گسترش واحد خانواده، شکل مي گيرند. اساس فرمانروايي و دولت از آن جا ناشي مي شود که با گسترش خانواده، رئيس و بزرگ خانواده ديگر خود را در حد صاحب يک خانواده نمي بيند، بلکه خود را رئيس جمعيت حاصل آمده از گسترش خانواده احساس مي کند.
آنگاه که افزايش جمعيت قبيله اي را به وجود مي آورد، او خود را فرمانروايي مي بيند که داراي رعيتي است که از او اطاعت مي کنند و بدون امر و نهي او کاري از پيش نمي برند. (2) به تدريج مناسبات جديدي در روابط جامعه ي جديد به وجود مي آيد و رئيس نياز به اين پيدا مي کند که جامعه ي تحت فرمان خود را تدبير و سياست کند. او چون شباني است که بايد گله را از گذرگاه هاي خطرناک عبور دهد و ضمن تدبير در اشباع آن ها، جملگي را به پناهگاه امن رهبري نمايد.
رئيس بايد سياستمداري هوشمند و مصلحت انديش باشد و به حسن تدبير، امور جامعه را رهبري کند تا زندگي اجتماعي مردمش انسجام يابد و کارشان استقامت پيدا نمايد. (3)
3. آراستگي به اخلاق و ارزش هاي والاي آن، بيش از همه براي کساني ضرورت دارد که رهبري و تدبير امور ديگران را برعهده گرفته اند. آن ها بايد قبل از آن که به کار سياست بپردازند، نخست خود را به سياست خويش همت گمارند و خود را به صفات نيک و فضايل اخلاقي متخلق گردانند. (4)
به اعتقاد ابن سينا، سياست راندن بر خويش، بسي دشوارتر از فرمانروايي کردن بر مردم است. کسي که بر سياست خويش توانا باشد، کار رهبري و فرمانروايي بر ديگران براي او سهل مي شود. فرمانروايي که کشور دل را به فضايل بيارايد و ديو ودد را از درون خويش بيرون راند، به آساني مي تواند کشوري را آباد و مردمي را هدايت و دولتي را رهبري نمايد. (5)
4. بوعلي سينا در رساله ي اثبات نبوت، فلسفه ي بعثت انبيا را در دو محور اصلي خلاصه مي کند:
أ. اصلاح دنياي محسوس مادي مردم با تدبير و سياست حکيمانه.
ب. ايجاد و تکميل عالم عقلي انسان ها با علم و فرزانگي.
انبيا در انجام مسؤوليت اول با همه ي مردم سر و کار دارند، در حالي که وظيفه دوم آنان بيش تر در مورد خواص و فرزانگان انجام مي پذيرد.
شيخ الرئيس يک جامعه سياسي را از سه گروه عمده تشکيل مي داند که هر کدام در راستاي سياست تعاون اجتماعي مسؤوليتي مهم را بر عهده دارند.
1. گروه مدبران که تدبير جامعه و مديريت نظام اجتماعي و اداره ي دولت را بر عهده دارند، و سياستمداران و دولتمردان جامعه اند.
2. گروه صناع صنعتگران که کار ساخت و تهيه ي ابزارهاي لازم براي زندگي را انجام مي دهند و به روند زندگي رونق مي بخشند و باعث توسعه و پيشرفت آن مي شوند.
3. گروه حفظه و نگهبانان جامعه که عهده دار امنيت و دفاع مي باشند و حقوق افراد و جامعه را پاس مي دارند.
شيخ الرئيس، نظام سياسي و حاکميت را با نظم دهي گروه ها، قايل تحقق مي داند؛ هيچ فردي نبايد از حوزه ي رياست صنفي خارج باشد؛ افراد معطله بايد از جامعه ي طرد شوند و در صورت مقاومت، بايد مجازات شوند. شيخ الرئيس، جامعه شناسي سياسي خود را بر اين اصل بنا نهاده بود که آدمي مدني الطبع است و اگر به تنهايي زندگي کند و بخواهد خود بدون معاضدت و معاونت ديگران نيازهاي خويش را برآورد هرگز اجتماع روح صلاح نمي بيند. بايد که هر کدام در رفع نياز ديگري بکوشد به اين ترتيب که انساني ديگر به رفع پاره اي از نيازهاي او برخيزد و او نيز به نوبه خود پاره اي از نيازهاي ديگري را برطرف سازد تا جامعه سامان پذيرد و تمدن شکل گيرد. (6)
به اعتقاد شيخ الرئيس، هدف نهايي و آرماني مدنيت و يک جامعه سياسي، رسيدن به سعادت است. وي سعادت را در رسيدن به چهار نوع التذاذ: عقلي، حسي، عالي و پست تعريف مي کند که عالي ترين مرحله ي آن، سعادت نفوس است، که پس از مرگ براي انسان هاي شايسته حاصل مي شود.
برخي از شارحان آثار ابن سينا، او را در مسائل سياسي، شاگرد فارابي و شارح آراء و نظريات وي دانسته اند، از ديد ايشان ابن سينا بدون هيچ ابتکاري و فلسفه ي سياسي خويش را بر مبناي آراء ابن مقفع و فارابي بنا نهاده است. (7)
شيخ الرئيس براي نبوت و وحي بعد سياسي قائل است و در بعد چهارم از چهار بعدي که مسأله ي نبوت را مورد بحث قرار مي دهد، به نقش سياسي نبوت مي پردازد و قانون و سياست را که دو رکن اصلي يک جامعه ي متمدن است، به انبيا اختصاص مي دهد. به عقيده ي وي پيامبر، قانونگذار و سياستمدار برجسته ي جامعه به شمار مي رود و تنها اوست که مي تواند اين دو مسؤوليت را بر عهده داشته باشد.(8)
پی نوشت:
1. ابوعلي سينا: السياسية، ص 3.
2. ابوعلي سينا: السياسية، ص 6.
3. همان.
4. همان، ص 7.
5. ابن سينا: تيسير شيخ الارض، اعلام الفکر العربي، ص 151.
6. ابوعلي سينا: النجاة، ص 498.
7. تايخ فلسفه در جهان اسلام، ص 513.
8. ابن سينا: الشفا، ص 646.