اسلام در چين و آسياي جنوب شرقي
الف. در چين
1) در عصر تانگ. آغاز تماس چينيان با ديانت اسلام، هم زمان با فرمانروايي سلسله ي ميانه ي تانگ (حک 5 - 138ق) است که از 96 ق، پس از فتوح پيروزمندانه ي قتيبه در ماوراءالنهر، در مرزهاي شمال غربي کشور با خلافت اسلامي هم جوار گرديده بود. اگرچه قتيبه در آغاز، انديشه ي گسترش دادن فتوح تا پايتخت امپراتور چين را در سر مي پروراند، اما به زودي اين انديشه را رها کرد و با فرستادن هيئتي به سفارت، به سرپرستي هبيره بن مشمرج کلابي در 96ق، آرامشي ديرپاي را بر مرزهاي چين با مسلمانان حاکم گردانيد (طبري، 1387 ق: حوادث سال 96؛ ابن اثير، 1402 ق: 5/5 به بعد).
تجارت اعراب و ايرانيان با بنادر جنوبي چين، درسده ي نخست اسلامي نيز همچون گذشته بي وقفه ادامه يافت و همين امر زمينه ي پيدايي مهاجرنشين هايي مسلمان در نوار ساحلي جنوب را فراهم آورد. افسانه هاي چيني درباره ي چگونگي ورود اسلام به اين سرزمين ،دست کم دراين نکته که اين ديانت در سده ي نخست هجري پيش از هر سرزمين ديگر به بندر کانتون راه يافت، به گزافه نرفته اند؛ اما ذکر نام کساني چون سعد بن ابي وقاص، که هنوز مقبره اي به نام او در کانتون شناخته است، يافردي افسانه اي به نام وهب ابوکبشه، از خويشاوندان پيامبر (ص)، به عنوان نخستين مبلّغان اسلام در اين سرزمين، از پذيرش تاريخي نمي تواند برخوردار باشد (هارتمان، 1980: 889؛ افشار، 1372 ش: 510-511).
براساس کتاب «تاريخ سلسله ي مينگ»، از سال 10ق/631م تاجران مسلمان از راه دريا به چين مي آمدند و برخي از آنان در بنادر گوانگ چو (کانتون)، چوانگ چو (زيتون) و هانگ چو (خنسا) موطن گزيده بودند (نينگ، 1988 م:8). نخستين سند زنده در اين باره، ستوني در مسجد اصلي «سينگان فو» است که بر پايه ي نوشته ي روي آن، اين ستون در سال نخست فرمانروايي تين پاو نهاده شده است؛ تاريخي که بر اساس نظر برومهال بايد آن را با 742م/124ق برابر دانست.
سال هاي اقتدار سلسله ي متأخر تانگ (حک 128-294ق)، سال هاي شکوفايي تجارت دريايي و در پي آن اوج ترويج اسلام در جنوب چين بود. منابع چيني روابط امپراتور با خليفه ي مسلمين را در اين دوره چنان دوستانه يافته اند که در روايتي تأييد نشده در منابع باختر، از ارسال يک دسته نظامي 4 هزار نفري توسط خليفه منصور (حک 136-158ق) براي ياري امپراتور در برابر شورشيان سخن گفته اند که به پاس آن، امپراتور نيز آن سپاهيان را در شهرهاي اصلي کشور خود مسکن داده است (هارتمان، همان جا). حضور عالمان و محدثاني با اصل چيني يا سکني گزيده در چين، مانند ابوعمر صيني در نيمه ي نخست سده ي 2ق (ابن حجر، 1327 ق: 176/12-177، براي آگاهي از روايات او درسنن نسايي) و محدث شيعي ، ابراهيم بن اسحاق صيني ( سمعاني ، 1408 ق : 577/3-578 ؛ براي آگاهي از روايات او، فرات، 1354 ق: 148؛ ابونعيم، 1351 ق: 63/1؛ ذهبي، 1382 ق: 18/1) در نيمه ي دوم همان سده و در سده ي بعد حميد بن محمد صيني (سمعاني، همان جا)، نشان دهنده ي اين حقيقت است که نفوذ اسلام در آن منطقه با فعاليت هاي فرهنگي نيز همراه بوده است.
جايگاه مسلمانان مهاجر در دهه ي 230ق، درکانتون (خانفو) به اندازه اي مستحکم شده بود که امپراتور، مردي مسلمان از مهاجران را به اداره ي امور آنان گمارد و او حتي خطبه به نام خليفه ي مسلمين خواند (سليمان تاجر، 1411 ق: 35). لويتسکي (186-173) حتي معتقد است که در ميان اين مهاجران، گروه هايي از اباضيان نيز وجود داشته اند؛ به هر روي، از سفر دو تن از اباضيان اهل دانش به نام هاي ابوعبيده عبدالله بن قاسم و نظر بن ميمون در سده ي 2ق به چين خبر رسيده است (شماخي، 1407 ق: 87/1؛ لويتسکي، همان جا؛ براي آگاهي از نظريه ي حضور گروهي از مسلمانان در جزيره ي هاي نان، امام الدين، 1961: 274-73، 260/IX؛ قس: انصاري، 287).
دهه ي 260ق در چين، روزگار شورش هاي داخلي و ضعف روزافزون سلسله ي تانگ بود. در اين هنگام، شخصي به نام هوانگ چاو (در منابع اسلامي يانشو) که شورشي گسترده را از هونان آغاز کرده بود، در 264ق بر کانتون(خانفو) تسلط يافت؛ وي شماري از مردم، از جمله مسلمانان را به قتل رسانيد و تجارت دريايي را به شدت ناامن ساخت. اين جريان، آغاز انقطاع تجارت دريايي مسلمانان با چين بود که ديرزماني به طول انجاميد (براي آگاهي از بازتاب امر در منابع اسلامي ، ابوزيد، 1411 ق: 59-61؛ مسعودي، 1385 ق: 156/1-157؛ قس: قرماني، اخبار الدول، [بي تا]، 615).
اگرچه درباره ي نفوذ اسلام در نواحي شمال چين در دوره ي تانگ، اطلاعات قابل ملاحظه اي در دست نيست، اما مي دانيم که تاجران مسلمان از شمال تا جنوب درتردد بوده اند (مثلاً ابوزيد، همان 79؛ نيز براي بررسي کلي، دريک، «اسلام در سلسله ي تانگ» (1)).
2) در عصر سونگ. در سخن از گسترش اسلام در چين در روزگار پس از تانگ، بايد در کنار عامل تجارت، مراودات گسترده ي علمي و فرهنگي ميان چينيان و سرزمين هاي اسلامي را از هر دو سو، عاملي اساسي انگاشت. اين مراودات هم در عصر مشهور به «پنج سلسله و ده پادشاهي» (294-349ق) و هم در عصر سونگ (349-678ق) جرياني مداوم داشت. از جمله عالمان باختري سکني گزيده در چين، مي توان از ابوالعباس حجازي ياد کرد که پيش از 512 ق سفري به چين و هند داشت و 40 سال در آن سرزمين ها سپري کرد (ابوحامد، 1925 م: 106). همچنين بايد از عالم اندلسي، سعدالخير اندلسي (د 541 ق) نام برد که دخترش فاطمه، از محدثان پرسفر و بنام، در 522 ق در چين به دنيا آمده بود (سمعاني، 1408 ق: 578/3؛ ابن نقطه، 1404-1403 ق: 323/2 - 324). دامنه ي اين مراودات، به دانشي خاص و حتي مذهبي خاص محدود نمي شد وشماري از بوداييان و مانويان چين را نيز به مراکز علمي جهان کشيده بود (ابن نديم، 1350 ش: 18-19).
درباره ي گسترش اسلام درشمال چين در اين دوره، هنوز اطلاعات تاريخي ناکافي است و از منابع محدود بر جاي مانده، کتيبه هايي عربي باتاريخ هاي 589 و 593ق است که در شهر هانسي (آنسي)، در شرق کانسو به دست آمده است ( «گزارش...» (2)، 1944-1943؛ 128/ ، 210، 182/IX). اشاره اي بر دو کتيبه ي يافت شده از ترکستان با تاريخ هاي 575 و 608ق، که بر روي آن ها تعبير «مفتي الشرق و الصين» نقش بسته (همان، IX/105-106,X/70-71)، شاهدي بر اين نکته است که در سرزمين هاي مجاور ترکستان در چين، مسلمانان از جمعيتي برخوردار بوده اند که از سوي مفتيان ترکستان، ظاهراً ساکن در تاشکند (همان جا)، حمايت و ارشاد مي شدند.
در جنوب چين، در زمان سلسله ي سونگ، اسلام در مسير کناره، گسترشي شايان يافته بود (پينگ، 1373 ش: 35-36)، به طوري که در سراسر نوار ساحلي درياي چين، در ايالات کنوني گوانگ دونگ، فوجيان، ججيانگ و حتي در ايالت غير ساحلي جيانگ سي مسلمانان از جمعيتي پرشمار برخوردار بوده اند. شماري از مساجد کهن چيني، درشهرهاي اين منطقه، از جمله در کانتون، چوان چو، فوجو و هانگ چو، بازمانده هايي از معماري اسلامي در عصر سونگ به شمار مي آيند (همان، 22، 28، 35، 38، 59-60). در اين دوره، حتي در پايتخت، يعني در پکن کنوني نيز جماعتي از مسلمانان آزادانه به آيين مذهبي خود عمل مي کرده و مسجد نيوجيه را در 386ق پايه گذارده بوده اند(همان، 15).
3) در عصر مغولي يوآن (612-769ق). در دوره ي زمامداري قاآن هاي مغول در چين، مسلمانان نه تنها از احترام ونفوذي به ويژه برخوردار بوده اند، بلکه در احراز بسياري از مناصب عالي گوي سبقت را از ديگران ربوده بودند؛ اعتباري که مسلمانان در شهرهاي گوناگون چين، از جمله خان باليق (پکن کنوني) از آن برخوردار بودند، نکته اي است که براي جهانگردان مسلمان کاملاً ملموس بوده است (مثلاً ابن بطوطه، 1407 ق: 645، 655، جم؛ قلقشندي، 1383 ق: 486/4).
اين گفتار ابن بطوطه (همان، 645) که در هر شهر از شهرهاي چين، شهرکي براي مسلمانان است که به استقلال در آن سکني دارند و داراي مساجدي هستند، نشان از گسترش چشم گير ديانت اسلام در جاي جاي سرزمين پهناور چين در عصر يوآن دارد. در نگرشي بر گسترش اسلام در عمق سواحل جنوبي و شرقي، بايد به آثار و آگاهي هايي از رواج اسلام در عصر يوآن، در ايالت هاي کنوني جيانگ سي، شان دونگ و جيانگ سو اشاره کرد (مثلاً پينگ، 1373 ش: 47، 52، 114؛ افشار، 1372 ش: 504، 508).
در سمت شمال غربي، چنين مي نمايد که استيلاي مغول، عاملي تسريع کننده براي گسترش نفوذ اسلام بوده است؛ بر پايه ي اطلاعاتي که مارکوپولو از اوضاع اجتماعي مردمان سرزمين تنگوت، قابل تطبيق با ايالات کنوني کانسو، تسينگ هاي و شنسي، به دست داده است، در برخي شهرها اسلام ديانت غالب، و در برخي ديگر، دين اقليتي پرجمعيت بوده است ( «سفرنامه...» (3)، 1946: 142، 136-135، 112، 109، 99). ديانت اسلام، زماني در ولايت تنگوت چنان برتري گرفت که اننده، فرمانرواي مغولي تنگوت، اسلام پذيرفت (رشيدالدين، 1373 ش: 866/2، 951) و در پي آن، جماعتي از لشکريان مغول، در حدود 150 هزار تن به اسلام گرويدند (همان جا). رشيدالدين به عنوان گزارشي از روزگار خود (اوايل سده ي 8ق)، يادآور شده است که بيش تر مردم ولايت تنگوت مسلمان و فقط برزگران و دهقانان بت پرست (بودايي) اند (همان، 950/2-951). در پي همين جريان اسلام گرايي بود که در درون قنجنفو (سيان کنوني)، شهر اصلي منطقه ي شنسي، بخشي مسلمان نشين پديد آمد که در دهه ي 740 ق، عالمي به عنوان شيخ الاسلام و ديگري به عنوان قاضي در رأس امور مذهبي آن بوده اند (ابن بطوطه، 1407 ق: 649 به بعد؛ قس: «سفرنامه»، همان، 231). همين موج اسلام گرايي، در ايالت تسينگ هاي نيز موجب آمد که درعصر يوآن جماعتي پرشمار از مغولان به دين اسلام درآمدند و آنان که زندگي يک جانشيني را برگزيدند، قوميتي مغولي-اسلامي را در منطقه پديد آوردند که امروزه اخلاف آنان با نام قومي باوآن شناخته اند (نينگ، 1988 م: 99).
در سمت جنوب غربي، سيد اجل بخاري، مسلماني از کارگزاران خاندان چنگيزخان، از سوي قوبيلاي قاآن مأموريت يافت تا حاکميت مغولان بر ولايت «قراجانگ» (مشتمل بر ايالت يون نان کنوني با وسعتي بيش تر) را تثبيت کند و پس از توفيق در اين امر، او و فرزندانش سال ها به نيابت در آن منطقه حکم راندند. برخي چون هارتمان، استيلاي سيد اجل و سکناي همراهانش را در يون نان، نقطه اي براي آغاز رواج اسلام در منطقه دانسته اند (رشيد الدين، 1373 ش: 914/2-915، جم؛ نيز هارتمان، 1980: 890)؛ اما به هر تقدير، در اوايل سده ي 8 ق ، چنان که رشيد الدين گزارش نموده است، بسياري از ساکنان ولايت قراجانگ و شهر بزرگ آن به نام ياچي (احتمالاً کونمينگ کنوني؛ لسلاي، 526)، بر ديانت اسلام بوده اند (رشيد الدين، 1373 ش: 910/2؛ قس: «سفرنامه»، 1944-1943: 244-243؛انصاري، 1357 ش: 287).
4) در عصر مينگ (769-1054ق). امپراتوران سلسله ي مينگ با عنايتي خاص به ديانت اسلام، اين امکان را فراهم آوردند که اسلام به سرزمين هايي در نواحي مياني چين نفوذ کند و توجه برخي از آنان به حدي بود که در منابع گاه از اسلام آوردن آنان سخن به ميان آمده است (مثلاً خطايي، 1372 ش: 47-48، 144-145؛ نيز براي آگاهي از جايگاه مسلمان در عصر مينگ، ايزرائيلي، 1368 ش: 121، 316). در عصر سلسله ي مينگ مساجد بسياري در چين ساخته شد و وجود شماري از ابنيه ي اسلامي مربوط به اين دوره، نشان از رواج اسلام در ايالت هاي خوبي، خنان و آنخوي در نواحي داخلي خاورچين ( پينگ ، 1373 ش : 83، 88 ، 93 ) دارد . در همين دوره ، در شمال غربي نيز ، شمار مسلمانان در ايالت کانسو، به ويژه در منطقه ي لان جو، فزوني گرفت (همان، 171) و به گروه قومي «سالار»، به عنوان يک قوميت ترکي - اسلامي اجازه داده شد تا به درون ايالت تسينگ هاي مهاجرت کرده، تا امروز در آن ديار سکني گزينند (همان، 194؛ نينگ، 1988 م: 100؛ آتايف، 1993: 277 به بعد).
5) در عصر چينگ (1054-1277ق). به روزگار فرمانروايي سلسله ي چينگ نيز اسلام پيشرفت هايي به نواحي دروني چين، چون ايالت خونن در غرب چيانگ سي، ايالت سي چوان درشرق تبت (پينگ، همان، 73، 82) و نيز در شمال شرقي کشور، در ايالت لياونينگ (همو، 155) داشته است.
6) جايگاه اسلام در تبت و مغولستان. اين سرزمين ها، نه درمنابع اسلامي و نه در منابع ديگر به عنوان سرزمين هايي که دعوت اسلام در آن ها با توفيقي همراه بوده باشد، شناخته نشده اند؛ با اين همه، گزارش هاي تاريخي نفوذي محدود از اسلام را در گذشته هاي اين سرزمين ها تأييد مي کنند. به عنوان نمونه اي کهن بايد يادآور شد که نويسنده ي ايراني حدود العالم 1340 ش: 74)، در سده ي 4ق، از وجود جمعيتي مسلمان و يک مسجد در لهاسا، مرکز تبت سخن به ميان آورده است. به هر حال، حضور محدود تاجران مسلمان و غير بومي، به ويژه از مسلمانان کانسو و تسينگ هاي، در طول تاريخ، به ويژه درنواحي شمال شرقي تبت محسوس بوده است (گريبنو، 1936: 129-127).
آغاز نفوذ اسلام در مغولستان را، اگرنه پيش تر، دست کم بايد به دوره ي يوآن (پس از چنگيزخان) بازگردانيد. درجنوب مغولستان (مغولستان داخلي)، منطقه ي تندوک که در آغاز دوره ي يوآن، درکنار ساکنان مسيحي و بودايي، جماعتي مسلمان را نيز در خود جاي داده بوده ( «سفرنامه»، 1944-1943: 141)، بر پايه ي نظريه اي، بوم شکل گيري قوميت مسلمان ارغون بوده است. در شمال مغولستان نيز رشيد الدين (1373 ش: 671/1، جم) از حضور اقليت هاي مسلمان، از جمله در کهر چاغان خبر داده است.
در اوايل عصر چينگ، شماري از تجار مسلمان به مغولستان داخلي مهاجرت کردند (پينگ، 1373 ش: 152) و مهاجرت شماري بسيار از مسلمانان در پي جنگ هاي داخلي، از 1104ق به مغولستان داخلي، به ويژه شهر هوهه هوت، تا اندازه اي به صبغه ي اسلامي در اين منطقه افزود (همان جا).
7) جايگاه اسلام در کره. تاريخ آشناي کره با ديانت اسلام با تاريخ تجارت مسلمانان در درياي چين پيوسته است. سرزميني که در منابع متقدم اسلامي با عنوان «بلاد سيلا» و گاه با تحريف اين نام به صورت «شيلا» شناخته مي شده، با شبه جزيره ي کره قابل انطباق است (فران، 1922: 66؛ سوواژه، 1948: 68). ابن خردادبه (1408 ق: 68) در سخن از اين سرزمين يادآور شده است که برخي از مسلمين به اين ديار مهاجرت کرده، و در آن جا اقامت گزيده اند. مسعودي (1385 ق: 176/1) با توضيحي دقيق تر درباره ي اين مهاجران، از حضور جماعتي اهل عراق در ميان آنان سخن به ميان آورده است. پس از دوره اي فترت در تجارت دريايي چين در عصر سلسله ي يوآن کره به عنوان يکي از ايالات تابع امپراتوري از نفوذ دولت مردان مسلمان دستگاه مغول به دور نبوده، و به گفته ي رشيد الدين فضل الله، (1373 ش: 909/2) کساني چون علاءالدين الماليقي و حسن ژوچينگ در اين ايالت که رشيد الدين شينگ جورچه و سولانگقه (قابل تطبيق با منچوري و کره) خوانده است، حکم مي رانده اند.
ب. گسترش اسلام در آسياي جنوب شرقي
اديان رايج در آسياي جنوب شرقي پيش از راه يابي اسلام، به طور عمده در دو گروه بودايي و جان گرا(4) قابل طبقه بندي بود که اقليتي هندو نيز درکنار آن ها قرار مي گرفت. دين بودايي، ديني با فرهنگ ژرف و دستاورد گسترده ي ادبي در منطقه بود و تنها راه نفوذ اسلام در دل پيروان آن، ارائه ي فرهنگ اسلامي به وسيله ي مبلّغاني بود که خود از آگاهي کافي به مباني تعليمي اسلام برخوردار باشند. جامعه ي جان گرايان، به سبب ابتدايي بودن تعاليم ديني و فقدان پشتوانه ي ادبي، از شرايطي کاملاً متفاوت برخوردار بودند، ولي گاه برخي از جان گرايان منطقه، همچون گروه هايي از باتاک ها بيش از بوداييان در مقابل پذيرش اسلام از خود تعصب و مقاومت نشان داده اند.
از نظر مذاهب رايج درمنطقه، بايد گفت که مسلمانان آسياي جنوب شرقي در سده هاي ميانه و اخيراسلامي، عمدتاً بر مذهب شافعي بوده اند که مذهب غالب بر مناطق حوزه ي اقيانوس هند، چون مالاريا و بخش هاي وسيعي از هند، و نيز حضرموت بوده است (براي آگاهي درباره ي دوره ي ميانه ، ابن بطوطه، 1407 ق: 630) وبرخي از محققان اين ويژگي مذهبي را نتيجه ي ارتباط فرهنگي با هند و جنوب عربستان دانسته اند (آرنولد، 1979: 386؛ امام الدين، 1961: 271). با آن که جايگاه مذهب حنفي در اين منطقه کم تر مورد توجه محققان قرار گرفته است، اما در فرهنگ مالايا رسوب هايي از يک ارتباط استوار ديرين با محافل حنفي بر جاي مانده است که از نمونه هاي آن مي توان به رواج عقيده نامه ي ابوليث سمرقندي (د 373ق) در منطقه اشاره کرد که ترجمه هاي متعددي به جاوه اي و مالايايي دارد (پيژو، 1970: 371؛ سزگين، 1967: 449/I).
تصوف و طريقه هاي گوناگون آن، به عنوان ابزاري کارآمد و در برخورد و مقابله با گرايش هاي مشابه بودايي در منطقه، نقش حايز اهميتي را ايفا نمود و در طول جريان تبليغ اسلامي در اين منطقه، مبلّغان صوفي عمدتاً از هند و ايران جايگاهي مؤثر و اساسي داشته اند (مثلاً جونز، 1981: 146 به بعد).
تشيع اگرچه درمنطقه به عنوان يک مذهب مشخص قابل تميز نيست، اما بقايايي از حضور نمايندگان اين مذهب در فرهنگ بومي، بر جاي مانده که توجه شماري ا ز محققان را به خود جلب کرده است. انصاري دمشقي (1357 ش: 286-287) در گزارش خود از نواحي هندوچين، به مهاجرت جمعي از «علويان» به اين ديار اشاره کرده که از خوف حجاج و بني اميه به دوردست گريخته بودند. آرنولد (همان جا) در بررسي روند تبليغ اسلام در جاوه و سوماترا به بقايايي از تشيع اشاره کرده و احتمال تأثر آن از شيعيان هند وايران را مطرح ساخته است و امام الدين (1961: 274، 272) به بررسي شاهدي دال بر نقش شيعيان در رواج اسلام در منطقه پرداخته است. اگرچه حاملان اسلام به منطقه، بيش تر مبلّغاني از هند، ايران و عربستان دانسته شده اند، اما نقش مسلمانان چين و عنصر چيني در اسلامي شدن آسياي جنوب شرقي که سئونگ در 1962م به مطالعه ي آن پرداخته است. (5) نيز نبايد ناديده گرفته شود. يافت شدن عناصري از چهره هاي گوناگون فرهنگ اسلامي و پيچيدگي عوامل تاريخي مؤثر در گسترش اسلام در اين منطقه از نظر قومي و مذهبي، موجب شده تا نظريه هاي گوناگوني درباره ي چگونگي اسلامي شدن آسياي جنوب شرقي ابراز گردد و اين تفاوت ديدگاه ها تا آن جاست که برخي چون حامد در 1982م و عطاس در 1985م را واداشته است تا در مقالاتي به مقايسه و نقد اين نظريه ها بپردازند (حامد، 1982: 100-89؛ عطاس (6)، 1993: 175-162).
ج. گسترش اسلام در مجمع الجزاير مالايا
اگرچه با رکود تجارت دريايي چين از اواخر سده ي 3ق، حضورمسلمانان در سرزمين هاي ميان راهي نيز به نحو بارزي کاهش يافت، اما از شواهد چنين بر مي آيد که حتي در اين برهه، رابطه ي مسلمانان با مجمع الجزاير مالايا، البته بسيار محدودتر از گذشته، ادامه يافته است. از جمله ي شواهد، يک سنگ گور اسلامي يافت شده در جاوه ي شرقي است که تاريخ 475ق/1082م بر آن حک شده است (والترز).(7) از گزارش هاي اندکي که درباره ي حضور مبلّغان مسلمان در سده ي 6ق در منطقه رسيده، خبري در تواريخ مالايايي است حاکي از اين که اولين مبلّغ ديانت اسلام در آچه (در شمال سوماترا)، عالمي عرب به نام عبدالله عارف در اوايل سده ي 6ق/12م بوده، و پس از وي، يکي از شاگردانش به نام برهان الدين، دامنه ي اين تبليغ را تا ساحل غربي سوماترا تا حدود بريامان گسترش داده است (آرنولد، 1979: 370).
مقطعي مهم در تاريخ آشنايي منطقه با ديانت اسلام، اواخر سده ي 7ق/13م است؛ در اين مقطع، در سوماتراي شمالي (سمودره) دو شاه نشين کوچک مسلمان وجود داشته که مبناي اقتصاد آن تجارت با مسلمانان بوده است. چنين مي نمايد که رونق دوباره ي تجارت با چين در عصر سلسله ي يوآن، اوضاع را براي گسترش ارتباط بين مسلمانان مغرب و آسياي جنوب شرقي مساعد کرده بود. به هر تقدير، دو شاه نشين ياد شده که نام هاي بومي پرلاک و پاساي را برخود داشتند، اساساً حکومت هايي نه غريب، بلکه بومي بودند. داستان هاي سنتي، گسيل يک هيئت از مکه به سوماترا به رياست شيخ اسماعيل نامي را در تبليغ اسلام در اين منطقه و نيز شکل گيري دولت اسلامي پرلاک مؤثر دانسته اند (همان، 372-371؛ امام الدين، 1961: 261). پادشاه سمودره (پرلاک) در زمان سفر ابن بطوطه (746ق)، سلطان الملک الظاهر، قلمرو اين پادشاهي مسلمان را به طور قابل ملاحظه اي توسعه داده بود و با جلب عالماني از ايران و سرزمين هاي عربي، توانسته بود محيط فرهنگي مناسبي براي نشر تعاليم اين دين فراهم آورد (ابن بطوطه، 1407 ق: 630؛ «سفرنامه»، 1944-1943: 338). در اوايل سده ي 9ق، گزارش يک مسافر چيني که در 816ق/1413م از منطقه ي لامبري ديدن کرده است، از لامبري نيز با توصيف ناحيه اي که داراي يک هزار خانوار مسلمان بوده، ياد کرده است (آرنولد، همان، 372).
آچه، بارزترين نمونه ي يک حکومت اسلامي در خاور، در سده ي 10ق/16م پديد آمد، با وجود ثبات بلندمدت و نفوذ گسترده در منطقه، اين توانايي را نداشت تا باتاک هاي ساکن در سرزمين هاي مرتفع در نواحي دروني جزيره را به دين اسلام درآورد؛ اما شرايط در برخورد با پيروان اديان هندو بيش تر قرين توفيق بود، چه، موفقيت اسلام در منطقه ي منانگ کاباو که در آن، فرهنگ تانترايي (نوعي تصوف هندي) از سده ي 8ق/14م پاي گرفته بود، شايان توجه است (همان، 370؛ نيز والترز). آچه با برقراري رابطه اي مستمر با سرزمين هاي مرکزي اسلامي، توانسته بود منطقه ي مالايا را به منزله ي بخشي از بلاد اسلامي بشناساند و با جلب عالماني از ديگر بلاد و با تربيت عالماني بومي، منطقه ي تحت نفوذ خود را که در غرب با عنوان عمومي «جاوه» شناخته مي شد، در عرض سرزمين هايي همچون هند قرار دهد (مثلاً کتاني، 1402 ق: 311/1، 487، جم).
از نخستين کوشش ها در جهت تبليغ اسلام در جزيره ي جاوه در سده ي 6ق/12م، تلاش حاجي پوروا(8)، شاهزاده ي پاجاجاران، است که در سفري به هندوستان به دين اسلام گرويد و در بازگشت به تبليغ اسلام در قلمرو پدر و برادرش مبادرت کرد. در نيمه ي دوم سده ي 8ق فعاليت گروهي مسلمان به رهبري مولانا ملک ابراهيم (د 822ق) در منطقه ي گرسيک(9)، که به پديد آمدن ناحيه اي مسلمان نشين انجاميد، دامنه اي گسترده يافت و تبليغ آنان تا درون پادشاهي بودايي ماجاپاهيت به عنوان مهم ترين قدرت غير مسلمان در منطقه کشيده شد. مقبره ي ملک ابراهيم اکنون از کهن ترين مزارات جاوه به شمار مي آيد. مسلماني چيني که در همان اوان از جاوه ديدن کرده است، در کنار طبقه ي اصلي مسلمانان در جاوه، از شمار قابل ملاحظه ي چينيان مسلمان ساکن در جاوه ياد کرده است (آرنولد، 1979: 383).
در سده ي 9ق/15م جريان تبليغ اسلام با اختلافات درون خانداني شاهزادگان در پادشاهي بزرگ جاوه، ماجاپاهيت، پيوند خورد و جرياني سياسي - مذهبي ايجاد نمود و چندي نگذشت که به سقوط مهم ترين حکومت غير مسلمان در منطقه در 883ق/1478م انجاميد و شرايط را براي پيدايي چند شاه نشين جديد مسلمان درساحل شمالي جاوه و نواحي ديگر در طول راه اصلي تجارتي فراهم آورد. از جمله ي شخصيت هاي مهم در اين تحول شاهزاده ي مسلمان شده، رادن رحمت است که در سنت مالايي به مثابه ي بزرگ ترين مبلّغ اسلام درجاوه شناخته شده است (همان، 388-384).
پس از فروپاشي دولت ماجاپاهيت، با وجود تفوق بي رقيب حکمرانان مسلمان درجاوه، گسترش اسلام در اين سرزمين مسير تبليغي و تدريجي خود را طي نمود و جريان آن با اعمال فشار سياسي شتاب نگرفت. تفوق اسلام به عنوان دين غالب در غرب جاوه، در پي تبليغي دراز مدت با فروپاشي سلسله ي سيوايي پاجاجاران در سده ي 10ق/16م قطعيت يافت، در حالي که جريان نفوذ اسلام در ميان بت پرستان نواحي مياني جزيره بسي کندتر بوده ، و دامنه ي آن تا سده ي حاضر کشيده شده است (همان، 390-389).
گسترش اسلام روي به شرق، در دو جزيره ي بزرگ برنئو (10) و سلبس (11)، با تأخيري قابل ملاحظه در سده ي 10ق روي داده، و از نظر عمق فرهنگي قابل مقايسه با سوماترا و جاوه نبوده است. در شرقي ترين نقطه، الحاق جزيره ي گينه ي نو (12) و برخي جزاير اطراف آن به قلمرو سلطان نشين مسلمان باتجان (13)، اسلام را در ميان گروهي از مردم پاپوا (14) رواج داده، و مهاجرت طوايف مسلمان، به خصوص مالايايي ها به گينه ي نو نيز بيش تر به آن ديار صبغه اي اسلامي بخشيده است؛ اما تاکنون کيش بت پرستي در کنار اسلام جمعيتي از پيروان خود را در اين جزاير حفظ کرده است (براي آگاهي از جزئيات گسترش اسلام در جزاير شرقي، همان، 391 به بعد).
در حال حاضر بخش عمده ي مجمع الجزاير مالايا، جزو قلمرو پرجمعيت ترين کشور اسلامي، جمهوري اندونزي با 87/2% مسلمان (آمار 1990م) است. ساراواک در شمال جزيره ي برنئو به کشور اسلامي مالزي تعلق دارد و سلطان نشين کوچک برونئي (15) در شمال همان جزيره کشوري با دين رسمي اسلام و 67/2% مسلمان (آمار 1991م) است.
در بخش شمال شرقي از مجمع الجزاير مالايا، بايد به گسترش اسلام در فيليپين و به خصوص در ميندانائو (16) اشاره کرد که امروزه اکثريت جمعيت آن جزيره را مسلمانان تشکيل مي دهند (برابر 4/3% از جمعيت کل فيليپين، آمار 1991م).
مدارک سنتي بومي حکايت از آن دارد که دين اسلام را مبلّغي به نام کابونگ سوان (17) از جوهور (18) در مالايا به مردم ميندانائو، معرفي کرد، و گروش مردم به اين دين، به سرعت منشأ پيدايي يک حاکميت مسلمان در منطقه گشت. در مراحل پسين، رواياتي در باب تبليغ کريم المخدوم در سده ي 8ق/14م و ابوبکر نامي در سده ي 9ق/15م در دست است (همان، 406-403).
د. گسترش اسلام در هند و چين
با وجود اهميت دين اسلام در شبه جزيره ي مالايا، منابع درباره ي تاريخ گسترش اسلام در اين منطقه اندک است. آشنايي جدّي شبه جزيره ي مالايا با اسلام از سده ي 7ق/13م آغاز شد و در جريان توسعه ي روابط ميان هند و مالايا، اسلام از طريق مسلمانان هند در شبه جزيره ي مالايا گسترش يافت و اين جريان به گونه اي تدريجي تا سده ي 11ق/17م دوام داشت. در تاريخي که تعيين آن دشوار مي نمايد، يکي از پادشاهان مالايا به اسلام گرويد و زمينه را براي جلب بيش تر تاجران مسلمان فراهم ساخت. در پي اين تحول سياسي، به سرعت اين سلطان نشين که در تاريخ به نام «مالاکا» شناخته شده است، اصلي ترين مرکز تجارت جنوب شرق آسيا شد و تحت حمايت آن، دعوت اسلامي در سطحي گسترده در نواحي گوناگون شبه جزيره فراگير شد. درشمالي ترين بخش، مطابق روايتي که درتواريخ سنتي کداه آمده است، مردم کداه در حدود 906ق/1501م به کوشش مبلّغي شيخ عبدالله نام با اسلام آشنا شدند و با گروش صميمانه ي راجه، بيش تر مردم منطقه، به سرعت اسلام آوردند (آرنولد، 1979: 379-376).
در جريان اسلامي شدن بخش وسيعي از آسياي جنوب شرقي، تشکلي قومي به وجود آمد که نه بر پايه ي نژاد، بلکه بر پايه ي دين مشترک اسلام استوار بود و مردم آن به يکي از زبان هايي سخن مي گفتند که امروز به مجموعه ي آن ها زبان هايي مالايي (به اصطلاح زبان شناسان: استرونزيايي غربي) (22) اطلاق مي گردد.
اين تشکل قومي که نام عمومي «مالاي» (23) گرفتند، در سده هاي اخير بخش عمده اي از جمعيت مجمع الجزاير مالايا را تشکيل داده اند، اما به ويژه تشکل آنان در تقابل با قوميت سيامي وخمر در شبه جزيره ي مالايا نمود داشته است که امروزه بخش مالايي نشين آن با نام مالزي خوانده مي شود. بخش اصلي خاک مالزي درشبه جزيره، و بخش شرقي آن در شمال جزيره ي برنئو قرار دارد و در مجموع، کشوري با دين رسمي اسلام و تراکم 52/9% مسلمان (آمار 1980م) است .
تاريخ مسلمانان تايلند کم تر مورد بررسي قرار گرفته است، اما مهاجرت هاي مالايايي و نيز پديد آمدن قوميت ترکيبي مالايايي - سيامي در گسترش اسلام در اين ناحيه نقش اساسي داشته است. در نواحي مرز کنوني ميان تايلند و مالزي، در نتيجه ي تأثير قوميت و فرهنگ مسلمانان مالايي بر قوميت سيامي، يک گروه قومي با زباني آميخته از مالايايي و سيامي پديد آمده است که پيرو دين اسلام اند و با نام سمسام (24) شناخته مي شوند (آرنولد، همان، 380). مسلمانان تايلند که در آمار 1991م، 4% از جمعيت کشور بوده اند، به طور عمده درجنوب اين کشور سکني دارند.
درشمال غربي هندوچين، ميانمار (برمه) در حکم پلي تجارتي ميان چين و هند، منطقه اي دير آشنا با ديانت اسلام بوده است و مسلمانان اين منطقه، از بومي و مهاجر، در طول سده ها با هم دينان خود در چين و هند رابطه اي مستمر داشته اند. مهاجرت مسلمانان هندي از قرن 7ق/13م با سکناي آنان در نواحي آراکان آغاز شد و از سده ي 9ق/15م با موج گسترده ي مهاجرت بنگاليان شتابي افزون گرفت. پادشاهي آراکان در ميانمار با وجود غلبه ي دين بودا درمنطقه، در رسوم و مظاهر اجتماعي تا حد فراواني به مسلمانان نزديک شده بود (ايزرائيلي، 1368 ش: 168) و اوضاع مساعد سياسي براي مسلمانان، درسده هاي اخير زمينه ي مناسبي براي مهاجرت هاي گسترده ي مسلمانان هندي و چيني به اين سرزمين فراهم آورده است (همان، 168-170، 181-182؛ هانا، 1966: 405-398). يگار در رساله اي وضع اجتماعي مسلمانان ميانمار را، به عنوان يک اقليت، بررسي کرده است. (25) طبق گزارش او جمعيت آنان در آمار 1990م، برابر 3/8% ازجمعيت کشور بوده است (نيز، «يادداشت هايي بر اسلام در برمه» (26) ).
در خاور هندوچين، در قلمرو پادشاهي ديرپاي چمپا (ويتنام مرکزي) بندرگاهي قرار داشت که در منابع اسلامي با نام معرب «الصنف» شناخته شده است. گستردگي روابط تجارتي منطقه با سرزمين هاي اسلامي موجب شده بود تا يک مهاجر نشين مسلمان در شهر صنف پديد آيد که دست کم از سده ي 3ق وجود داشته است (رامهرمزي، 1407 ق: 113؛ انصاري، 1357 ش: 286-287). رواياتي کهن حاکي از آن است که اسلام درعهد خليفه عثمان به آن ديار رسيده بوده است و بسياري از مسلمانان مهاجر به صنف، علوياني گريزان از امويان بوده اند (همان جا؛ نيز امام الدين، 1961: 274-273). بر پايه ي برخي شواهد، گفته مي شود که در منطقه ي ساحلي پان رانگ دربخش جنوبي از قلمرو چمپا، چنين مهاجر نشيني ازسده ي 10م وجود داشته، و اين جامعه ي مسلمان، به طور چشم گيري از فتوح سلطان محمود در هند متأثر بوده است (همان، 273-272؛ براي آگاهي درباره ي پان رانگ و کندرنج در منابع اسلامي، سوواژه، 1948: 44؛ براي تحليل گزارشي از طوالسي، ابن بطوطه، 1407 ق: 637-639؛ براي بازگرداندن آن نام به چمپا، ياماموتو، 1994: 216). از منابع مرتبط با جاوه چنين بر مي آيد که در سده ي 7ق باز مبلّغاني براي تبليغ اسلام به چمپا مي آمده اند و وجود آثاري باستاني از گلدسته ها، مقبره ها و گنبدها در چمپا نشانه اي از حضور تاريخي يک اقليت مسلمان در آن ديار است (آرنولد، 1979: 384).
درسده هاي بعد، از وقايع مؤثر درگسترش اسلام در منطقه ي دروني و شرقي هندوچين مهاجرت وسيع مالايي هاست که در اواخر سده ي 8ق/14م آغاز شده است («مجله ي جهان اسلام» (27)، 1907: 138-137). اين جابه جايي از سويي، يک جمعيت مسلمان تازه وارد را در بافت جمعيتي منطقه وارد کرده، و از سوي ديگر، امکان مناسبي را براي آشنايي نزديک بوميان شبه جزيره با ديانت اسلام از طريق همسايگان جديد خود و ايجاد يک موج کند، اما ديرپاي گروش به اسلام، فراهم آورده است. درحال حاضر، جمعيتي قابل ملاحظه از مسلمانان در ويتنام و کامبوج به صورت اقليتي مذهبي زندگي مي کنند؛ مسلمانان کامبوج با نام قومي چام-مالاي در ميان اکثريت بودايي با عنوان «خمر اسلام» شناخته مي شوند. درباره ي جمعيت مسلمانان در ويتنام آمار دقيقي در دست نيست، اما شمار اقليت مسلمان در کامبوج، در آمار 1993م برابر 2% ازجمعيت کشور بوده است. در نواحي داخلي هندوچين، بايد ازاقليت کوچک مسلمان درلائوس با تراکمي برابر 1% جمعيت (آمار 1980م) نيز ياد کرد.
پي نوشت :
1. Drake,F.S., «Muhammadenism in the T'ang Dynasty», Monumenta serica, 1943, Vol. VIII.
2. Repertoire...
3. The Travels...
4. animist
5.Seong, T,y., «Chinese Element in Islamization of south East Asia», Int. Assoc. Hist. Asia, 1962, PP. 399-408.
6. Ataev
7. Wolters
8.Haji Purwa
9. Gresik
10. Borneo
11. Celebes
12. New Guinea
13. Batjan
14. Papua
15. Brunei
16. Mindanao
17. Kabungsuwan
18. Johore
19. Kedah
20. Takuapa
21. Takola
22. West Austronesian Languages
23. Malay
24. Samsams
25. Yegar, M. The Muslims of Burma, A Study of a Minority, Heidelberg, 1972.
26. Notes on «Islam in Burma», Muslim World, 1915, Vol. V.
27. Revue du monde musulman.
/س