زندگي 2

عرفاً حركت از گاهواره تا گور را « سفر گل » و حركت از گاهواره تا خدا را « سفر دل » نامند. انسانى را ملاحظه فرماييد كه 30 سال عمر كرده ولى حدود 50 سال به تعالى روح خويش پرداخته. يعنى، اين انسان 30 سال عمر كرده ولى عمر مفيدش 50 سال بوده است. دوست داريد جاى اين انسان باشيد ؟! اكنون كه معناى عمر مفيد را متوجه شديد، مى‏توانيد عمر مفيد خود را محاسبه كنيد. راستى، عمر مفيد شما چقدر است ؟!!
چهارشنبه، 13 خرداد 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
زندگي   2
زندگي قسمت دوم
زندگي   2


لحظاتى فكر كنيد ... بعد عمر مفيد خود را محاسبه كنيد!
براى چگونگى محاسبه عمر مفيد خود بخش بعدى را مطالعه فرماييد.
به خاطر داشته باشيد : عمرى كه با مرگ تمام شود هيچ ارزشى ندارد!
«پائولو كوئليو»

عمر مفيد شما چقدر مى‏باشد؟

توجه كرده‏ايد؟ غالب مردم هميشه به طول عمر انديشه دارند و هرگز به عرض عمر خويش نمى‏انديشند! اما، براى فهميدن ميزان عمر مفيد خود ابتدا بايد فرق بين طول و عرض عمر خويش را بدانيم.
طول عمر چيست ؟
ميزان زمانى را كه يك انسان براى زيستن تلف مى‏كند، «طول عمر» گويند، كه با تولد جسم شروع و حركت در چهار بعد، خور و خواب و خشم و شهوت ادامه و سپس با مرگ جسم پايان مى‏پذيرد.
در يك كلام حركتى افقى از گاهواره تا گور است!
به طور مثال، گويند: فلانى هفتاد سال عمر كرد و مرد و از او تعدادى بچه و يك يا چند باب خانه يا مغازه‏اى يا حقوقى ماهيانه به جاى مانده است. همين!

عرض عمر چيست؟

فرايندى را گويند كه يك انسان در جهت رشد، آگاهى، دانايى و تعالى روح خويش بكار مى‏برد.

عمر مفيد چيست؟

تطبيق طول و عرض عمر بيانگر ميزان «عمر مفيد» يك انسان مى‏باشد.
آدمى كه 70 سال طول عمر داشته ولى فقط 10 سال به تعالى روح خويش پرداخته، يعنى اين آدم 70 سال عمر كرده ولى عمر مفيدش 10 سال بوده است.
دوست داريد جاى اين آدم باشيد ؟!

نكته جالب!

عرفاً حركت از گاهواره تا گور را « سفر گل » و حركت از گاهواره تا خدا را « سفر دل » نامند.
انسانى را ملاحظه فرماييد كه 30 سال عمر كرده ولى حدود 50 سال به تعالى روح خويش پرداخته. يعنى، اين انسان 30 سال عمر كرده ولى عمر مفيدش 50 سال بوده است.
دوست داريد جاى اين انسان باشيد ؟!
اكنون كه معناى عمر مفيد را متوجه شديد، مى‏توانيد عمر مفيد خود را محاسبه كنيد.
راستى، عمر مفيد شما چقدر است ؟!!

نكته جالب!

وقتى كسى در اين جهان مى‏ميرد مى‏گويند: كسى مرده ولى در آن‏ جهان مى‏گويند: كسى متولد شده! در اين جهان مى‏گويند: از خود چه به جاى گذاشته در آن جهان مى‏گويند با خود چه آورده است؟
« اوشو » با ديدن نمودار طول عمر مى‏گويد:
تمام زندگى را در خطى افقى بسر برده‏اى
از گاهواره تا گور!
در مراقبه دگرگونى رخ مى‏دهد.
ديگر در خطى افقى سير نمى‏كنى.
به حالت قايم در مى‏آيى‏
به اوج خودآگاهى خواهى رسيد
و به ژرف‏ترين نقطه خودآگاهى،
نقب خواهى زد!
« ساى بابا» - عارف مشهور هندى - زندگى را چنين مى‏سرايد:
زندگى يك آواز است ، آن را بخوان!
زندگى يك بازى است ، آن را بازى كن!
زندگى يك مبارزه است ، با آن مقابله كن!
زندگى يك رويا است ، به آن واقعيت ببخش!
زندگى يك فداكارى است ، آن را عرضه كن!
زندگى يك عشق است ، از آن لذت ببر!
نگرش « جبران خليل جبران » نيز مانند هميشه براساس عشق بنيان نهاده شده و مى‏سرايد:
- به شما گفته شده كه زندگى تاريكى است.
- من مى‏گويم: زندگى براستى تاريكى است! مگر آن كه شوق و كششى باشد،
و هرگونه شوقى نابيناست، مگر آن كه دانشى باشد و هرگونه دانشى بيهوده است، مگر آن كه كارى باشد.
و هر كارى ميان تهى است، مگر آن كه عشقى باشد.
و هنگامى كه با عشق زندگى مى‏كنيد، خود را به خود و به يكدگر و به خداوند پيوند مى‏دهيد!
« كوئين مك كارتى » روزهاى زندگى را گاهى تيره مى‏بيند و با لحن لطيفى مى‏سرايد:
همه چيز اگر كمى تيره مى‏نمايد
باز روشن مى‏شود زود
تنها فراموش نكن اين حقيقى است،
بارانى بايد، تا كه رنگين كمانى برآيد!
و ليموهايى ترش تا كه شربتى گوارا فراهم شود
و گاه روزهايى در زحمت
تا كه از ما،
انسان‏هايى تواناتر بسازد
خورشيد دوباره خواهد درخشيد، زود
خواهى ديد!
« سياوش كسرايى » با نگاهى فهيم و عميق به زندگى مى‏سرايد:
گفته بودم زندگى زيباست.
گفته و ناگفته‏اى بس نكته‏ها كين جاست
آسمان باز، آفتاب زر
باغ‏هاى گل، دشت‏هاى بى‏در و پيكر.
سر برون آوردن گل از درون برف
تاب نرم رقص ماهى در بلور آب
خواب گندمزار در چشمه‏ى مهتاب
بوى عطر خاك باران خورده در كهسار
آمدن، رفتن، دويدن، عشق ورزيدن،
در غم انسان نشستن
پابه‏پاى شادمانى‏هاى مردم پاى كوبيدن،
آرى‏آرى زندگى زيباست!
زندگى آتشگهى ديرينه پابرجاست.
گر بيفروزيش، رقص شعله‏اش
در هر كران پيداست.
ور نه خاموش است و خاموشى گناه ماست.
زندگانى شعله مى‏خواهد.
شعله‏ها را هيمه سوزنده.
جنگلى هستى تو اى انسان!
جنگل، اى روييده‏ى آزاده
سربلند و سبز باش!
اى جنگل انسان، اى جنگل انسان!
شاعرى لطيف‏انديش زندگى و عشق را دو رفيق جدانشدنى دانسته و مى‏سرايد:
زندگى يعنى، چكيدن همچو شمع
از گرمى عشق
زندگى يعنى، لطافت، گم شدن
در معنى عشق
زندگى يعنى، دويدن بى‏امان
در وادى عشق
رفتن و آخر رسيدن بر در
آبادى عشق
مى‏توان هر لحظه، هرجا
عاشق و دلداده بودن.
پر غرور چون آبشاران
بودن اما
ساده بودن.
مى‏شود اندوه شب را
از نگاه صبح فهميد
يا به وقت ريزش اشك
شادى بگذشته را ديد
مى‏توان در گريه‏ى ابر
با خيال غنچه خوش بود
زايش آينده را در
هر خزانى ديد و آزمود!
نگارنده مى‏گويد:
اى زندگى !
من تو را بر ستيغ سبز كوه
به رنگ سپيد برف
و در سفره‏ى فقير
به عطر و طعم نان گرم
مى‏چشم.
آه كه تو اى زندگى !
چه ژرف
و لطيف
و ساده اى !
« تريسى سينكلر داير » شعفناك و شادمان مى‏خواند :
سختى‏ها به ما مى‏آموزد كه زندگى را بيشتر قدر بدانيم
گاه پيش از آن كه قدر زندگى اطراف را بشناسيم،
احساس ترس و تنهايى كرده‏ايم،
همان‏گونه كه رشد مى‏كنيم، زندگى دگرگونه مى‏شود،
و اين حقيقتى است پذيرفتنى.
آموختن بيشتر، رشد بيشتر را به همراه مى‏آورد.
آزردن، ترسيدن، تنها ماندن و گريستن،
منزل‏هاى راه آموختن‏اند.
درك احساساتمان، زندگى را عرصه‏ى نبرد و پيروزى مى‏كند.
گذران دوران سخت از تو همان مى‏سازد كه هستى، يكى از مهمترين گام‏هايى را كه بايد بردارى، برداشته‏اى،
آغاز هر روز نو، به تو مى‏گويد كه شايسته آنى كه لبخند بزنى ،
آغاز هر روز نو تو را براين باور مى‏رساند كه مى‏توانى دل ديگرى را شاد كنى،
زيرا اين تويى كه خوبى و زيبايى.
زيبايى تو در درون است و اين زيبايى باحضور تو
جهان را از خود لبريز مى‏كند.
و ديگران مى‏توانند آن را احساس كنند.
شاد زى! زندگى به تمامى در برابر توست.
زندگى از آن توست!
و فرصتى در برابرت كه آن كس و آن چيزى باشى كه مى‏خواهى!
اينك اين سوال پيش مى‏آيد كه با تعاريف و تعابير حاصل شده از زندگى و انسان، جايگاه ما در اين زندگى كجاست؟
بى‏شك براى دارا بودن جايگاهى در زندگى بايد از « فرهنگ » برخوردار بود، راستى يك سوال!
آيا شما انسان با فرهنگى هستيد؟
خوب فكر كنيد!
هر چه قدر تلاش براى افزودن ؛
- دانايى خويش بر بستر علم،
زيبايى بر بستر هنر،
و نيكويى بر بستر اخلاق معمول داشته‏ايد.
به همان ميزان انسان بافرهنگى هستيد !

چكيده مطالب:

- اكنون تعريف شما از زندگى چيست ؟
- مطمئن باشيد ! هر تعريفى كه از زندگى داشته باشيد، لحظه‏ها و روزهايتان نيز همان طعم را دارند!
- هم اكنون خودت را در يكى از تعريف‏هايى كه از زندگى خواندى، پيدا كن!
- خودت را تكانى بده، رنگ زندگى‏ات را تغيير بده!
- فراموش نكن ! تا خودت را نفهمى، زندگانى‏ات را نخواهى فهميد!
- خوب گوش كن ! زندگى يعنى، به خاطر گذشته كلاهت را بردار ( پوزش به خاطر خطاها ) و به خاطر آينده آستين‏هايت را بالا بزن ( تلاش براى اهداف )!
- يادت باشه! خوردن و خوابيدن فقط وسيله‏اى است براى زندگى، نه هدف آن! زندگى را با زنده بودن اشتباه نگير!
- مى‏خواهيد زندگى شيرينى داشته باشيد؟ كلام و عادات خود را شكرين كنيد.
- زندگى يعنى، در زمان حال زيستن. آيا شما در زمان حال زيست مى‏كنيد؟
- يادمون باشه! زندگى موهبت و فرصت سبزى است كه فقط يك بار! فقط يك بار! به ما داده مى‏شود. بايد قدرش را بدانيم!
- همين حالا انتخاب كن! مى‏خواهى زندگى كنى يا فقط زنده باشى ؟
- قدر لحظه‏هاى ناب زندگى را بدان، زيرا اين لحظات هستند كه زندگى را مى‏سازند، نه سال‏ها !!

جان كلام :

زندگى جامى است بلورين و لبريز از قطرات؛ تلاش، مهربانى، سادگى، عشق، شكست، پيروزى، اشك، لبخند، شهامت، ترس، زيبايى، زشتى و در نهايت؛ جنبشى بديع با تدبيرى شگرف در مقابل وقايع و تسليمى آگاهانه در برابر تقدير است!
منبع:کتاب لطفاً گوسفند نباشيد




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.