روند ظهور فمینیسم در چهار قرن اخير (2)

فمينيست هاي اوليه که از فرد گرايي ليبرالي متأثر بودند و نقش جنسيت را به رغم علوم زيست شناختي و تجربي ، به کلي و به نحوي متعصبانه انکار مي کردند. به طور تاريخي ، فمينيسم ليبرالي به بحث درباره حقوق برابر براي زنان
جمعه، 15 خرداد 1388
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: حجت اله مومنی
موارد بیشتر برای شما
روند ظهور فمینیسم در چهار قرن اخير (2)
روند ظهور فمينيسم در چهار قرن اخير ( قسمت دوم و پاياني)
 
 
نويسنده: سرور اسفنديار


 

گرايش هاي فمينيستي

1- ليبرال فمينيسم :

فمينيست هاي اوليه که از فرد گرايي ليبرالي متأثر بودند و نقش جنسيت را به رغم علوم زيست شناختي و تجربي ، به کلي و به نحوي متعصبانه انکار مي کردند.
به طور تاريخي ، فمينيسم ليبرالي به بحث درباره حقوق برابر براي زنان - يعني برخوردار شدن زنان از حقوق شهروندي همانند مردان - مربوط بوده است. اين گروه مخالف پذيرش نقش هاي از پيش تعيين شده مذکر و مؤنث در خانواده اند و بر اين باورند که در روابط زناشويي، شادکامي و رضايت خود محورانه زن و مرد اصل است ، نه تشکيل خانواده و تربيت فرزند.
بر رد ايفاي نقش مادري و همسري براي زنان به عنوان يک تکليف اصرار مي ورزد و کار خانگي را از آن رو که به طور رسمي کار به حساب نمي آيد ، ظالمانه مي داند.
از ميان تئوريسين هاي قديمي فمينيسم ليبرال مي توان به مري ولستون کرافت ؛ هاريت تيلور و همسرش جان استورات ميل اشاره کرد.
بتي فريدان ، نويسنده آمريکايي کتاب راز و رمز زنانگي (1991) از شخصيت هاي فمينيسم ليبرال جديد و يکي از بنيانگذاران سازمان ملي زنان آمريکا است. او در اين کتاب به افشاگري عليه تصوير زن خانه دار و خوشبخت و راضي پرداخت و آن را افسانه اي فلج کننده معرفي کرد.
او معتقد بود که : زنان اسير نوعي شيوه زندگي هستند که مجالي براي هويت مستقل يا احساس دستيابي به چيزي باقي نمي گذارد . او زنان را تشويق به تحصيل و اشتغال مي کرد تا به تعبير او ، از قفس خانه که نه چندان طلايي بود رها شوند.
فريدن و ساير فمينيست هاي ليبرال بر آن بودند که زنان بايد از تعلق خود به خانه بکاهند و با اين باور که خانه جايگاه مناسبي براي زنان است ، مقابله کنند.

زندگي مري ولستون کرافت

مري ولستون کرافت ( 1797-1759) در يک خانواده کشاورز تحت نفوذ پدري تنبل و شلوغ و مستعد حمله
خشونت آميز ناشي از مستي و از مادري بردبار و ايرلندي تبار به دنيا آمد.
مري ، مصمم بود که از يک زندگي سرشار و فعال برخوردار شود. وي با تجربه دردناک شخصي و موانع رو در روي يک زن مستقل که براي امرار معاش در تلاش است ، آشنا بود و به تربيت خود پرداخت.در سال 1783 مري توانست سرمايه کافي براي تأسيس يک مدرسه دختران در نيووينگتون گرين در حومه شمالي لندن جمع آوري کند.
مري در سال 1788 به عنوان يکي از اعضاي مرکزي کانون جانسون محسوب شد و به طور منظم با ديگر نويسندگان راديکال در چاپخانه او در « سنت پل چرچيارد» ملاقات کرد.
مري مصمم شد بيانيه معروف سيصد صفحه اي خود را تحت عنوان استيفاي حقوق زنان به رشته تحرير در آورد. در اين اثر براي اولين بار عقايد روشنگري در مود مسائل و وضعيت زنان به کار برده شد . اين کتاب به محض انتشار پر فروش ترين کتاب و نيز سنگ بناي فمينيسم مدرن گرديد.
نداي مري در کتاب استيفاي حقوق زنان قرن ها طنين انداز بود. مطالبات وي براي پايان دادن به معيارهاي دو گانه در کردار زنانه و مردانه ، براي حقوق زنان در کار مستقل ، زندگي مدني و سياسي هنوز هم اساس و پايه فمينيسم امروز را تشکيل مي دهد.
افکار او در تساوي طلبي و بهره مندي ازحقوق برابر با مردان وي را به زندگي مشترک به صورت نامشروع و غير قانوني سوق مي دهد.
در سال 1793 مري به پاريس رفت تا خود شاهد انقلاب باشد در آنجا ، در 34 سالگي با يک افسر آمريکايي به نام گيلبرت ايملي ملاقات کرد و سخت به او دل بست. اميد مري براي يک رابطه ماندگار را روحيه ماجرا جوي ايملي که در گير معاملات تجارت مشکوک بود، سازگار نشد. ثمره اين دلدادگي کودکي نامشروع بود.
مري در حالي که باردار بود تنها ماند و در اوج کشتار زمان ترور انقلاب فرانسه شاهد قربانيان بي شماري بود که با گوتين اعدام مي شدند. نامه هاي فراواني به ايملي فرستاد: روح من خسته شده- قلبم بيمار گشته. ايملي زماني برگشت که فرزندشان فني به دنيا آمده بود اما بلافاصله مري را به يک سفر 6 ماهه براي جمع آوري اعانه به اسکانديناوي فرستاد در حالي که با يک زن بازيگر زندگي جديدي را آغاز کرده بود.
در سال 1795، مري فرسوده از اين ماجراي عشقي تصميم گرفت خود را از بالاي پل «پوتني» به رودخانه بياندازد . با وجودي که موفق به خودکشي نشد اما اين ماجرا درماني شد براي عشقش نسبت به ايملي.
مري دوباره قاطعانه تصميم گرفت به زندگي خود سر و ساماني دهد او با ويليام گودين فيلسوف آنار شيست رابطه برقرار کرد. گودين نير هم چون ماري ، به نام آزادي خواهي ، هر گونه نظارت و کنترل قانوني را در ازدواج رد مي کرد. بدين جهت تازه هنگام تولد کودک اين خانواده ، آنها علي رغم ميل خود تن به ازدواج دادند. مري در سال 1797 هنگام تولد دخترش يک مري ديگر در گذشت.

2- فمينيسم مارکسيستي:

از نظر مارکسيسم ، مفهوم « طبقه» کليد درک تمام پديده هاي اجتماعي از جمله ستم بر زنان است. جامعه مطلوب مارکسيسم جامعه بدون طبقه است. موقعيت فرو دستي زنان شکلي از ستم است که در خدمت منافع سرمايه داري است.
اين گروه با تکيه بر نظريه مورگان درباره مادر سالار بودن جوامع اوليه بشري ، معتقدند که پيدايش مالکيت خصوصي در جوامع سبب اسارت زنان شده است و تا زماني که که نظم بورژوازي ، مالکيت ، و خانواده بورژوازي وجود دارد، اين اسارت تداوم خواهد داشت. انگلس و مارکس براساس همين تحليل، نظريه حذف خانواده به عنوان کوچک ترين واحد اقتصادي جامعه را مطرح کردند.
مادام کولونتاي از معروف ترين فمينيست هاي مارکسيست بود که در انقلاب روسيه نقشي بسزا داشت. وي علنا خواهان نفي نظام خانواده بود.
از مهم ترين شخصيت هاي مارکسيت فمينيست مي توان به «رزالوگزامبورگ» از رهبران جنش زنان کارگر لهستاني و هم رزمش « کلارازتکين» از رهبران جنبش کارگري آلمان ، اشاره نمود.

3- فمينيسم راديکال:

اين شاخه از جنبش فمينيسم بيشتر ريشه در جنبش هاي چپ دهه 1960 داشته است. هدف فمينيسم راديکال تشکل سياسي براي برانداختن نظام طبقاتي جنس است. اين گرايش براي از بين بردن ساختار هر گونه تمايزات و تفاوت هاي جنس گونگي کوشش مي کند و قصد دارد تفاوت دو جنس را علاوه بر عرصه هاي قانون و اشتغال ،در روابط شخصي ، خانه و حتي تصورات دروني مورد تعرض قرار بدهد و براي تفاوت هاي طبيعي و غير تحميلي زن و مرد هيچ توضيحي ندارد.
اعتقاد اصلي فمينيست هاي راديکال اين است که نابرابرهاي جنسيتي حاصل نظام مستقل مرد سالاري اند و نابرابري هاي جنسيتي شکل اصلي نابرابر اجتماعي اند.
فمينيست هاي راديکال مي گويند : که مردان ، فرهنگ زنان ، دانش زنان و توان ذهني زنان را تماما انکار مي کنند. آنچه را حقيقت به شمار مي رود و ارزشمند تلقي مي شود ، مردان تحريف کرده اند. زنان يک طبقه تحت ستم هستند ستم بر آنان تمام عيار است و همه ابعاد زندگي يک زن را تحت تأثير قرار مي دهد زنان به عنوان « ابژه » هاي جنسي ، عوامل زاد و ولد ، خدمه خانگي ، و نيروي کار ارزان استثمار مي شوند. زنان را موجودات فرودستي تلقي مي کنند که تنها هدف آنها بهبود زندگي مردان است.
در واقع ، فمينيسم راديکال راه حل مشکل زنان را در برابري آنان با مردان نمي ديد بلکه به بياني ، خود مردان به معناي يک گروه ستمگر و حتي گاهي تک تک آنها به عنوان موجوداتي واقعي مشکل شناخته مي شدند.
جوليت ميچل ، پدر سالاري را « عرصه سياست جنسي» مي داند که مردان از طريق آن قدرت خود را اعمال و کنترل شان را حفظ مي کنند.
از جمله نهادهايي که راديکال ها بر تغيير بنيادي آن تأکيد دارند ، خانواده و ازدواج است. فمينيست هاي راديکال با نهاد خانواده مخالفند و برآنند که ازدواج ، نهادي است که انقياد مستمر زنان را به لحاظ اقتصادي ، ملي ، حقوقي ، سياسي و عاطفي تضمين مي کند. خانواده هسته اي « فرهنگي قالبي» است که مردان از طريق آن مي خواهند نقش خود را تعيين کنند زيرا خانواده را مايملک خود مي دانند. در واقع خانواده هم علت و هم معلول « کم ارج کردن زنان» است و خانواده به عنوان ابزار اصلي در ستم بر زنان از طريق بردگي جنسي و مادري اجباري مطرح مي گردد.
شولاميت فايرستون از نظريه پردازان راديکال معتقد است که تفاوت ميان زنان و مردان مبنايي زيستي دارد.
از نظر فايرستون ، تکنولوژي جديد و در حال تکوين ، با مسير ساختن لقاح بدون مجامعت ، ايجاد جنين خارج رحم و بزرگ کردن بچه خارج از خانواده ، زنان را آزاد خواهد کرد. در اين روند ، خانواده به عنوان واحدي براي توليد مثل و براي اقتصاد از ميان خواهد رفت و جامعه اي آزاد از نقش هايي مبتني بر جنسيت شکوفا خواهد شد.
يکي از نخستين تفسيرهاي اساسي منظم از فمينيسم راديکال را شالاميت فايرستون در کتاب ديالکتيک ارائه داد.
او معتقد است: که فرو دستي زنان نه تنها در زمينه هاي آشکاري مثل قانون و اشتغال، بلکه در روابط شخصي نيز وجود دارد ، تفاوت ميان دو جنس کل زندگي را سازمان مي دهد. زنان نه تنها از مردان متمايزند ، بلکه زير دست آنان اند. مرد ، دشمن اصلي است.
سيمون دوبوار از صاحب نظران اين گروه است او يگانه و تنها صداي فمينيست در سال هاي 1950 بود. سيمون پيوندش را با پيشينه کاتوليک طبقه متوسط مرفه دهه 1930 خود قطع مي کند تا يک روشنفکر راديکال و يک رمال نويس شود و يک زندگي مستقل در پاريس داشته باشد.
سيمون دوبوار يا ژان پل سارتر فيسوف و منقد اجتماعي فرانسه تا آخرين روزهاي عمر زندگاني غير قانوني بدون ازدواج مشترک داشتند. اين دو نفر از مدافعان سرسخت آزادي فردي زن و مرد بودند.
وي در کتاب جنس دوم مفهوم اگزيستانسياليستي «ديگري» را درباره مردان به کار مي برد و موجوديت مرد را مصداق دوزخ بر هم زننده فرديت و آزادي زنان مي داند. به عقيده وي ، آنچه زن را در قيد بندگي نگاه مي دارد ، دو نهاد عمده ازدواج و مادري است . او ازدواج را نوعي فحشاي عمومي و عامل بدبختي زنان مي دانست.
او مي گفت : کسي زن به دنيا نمي آيد ، بلکه زن مي شود.
اندره ميشل در کتاب جنبش اجتماعي زنان در بزرگداشت سيمون دوبوار با تأييد اين مطلب مي نويسد : سيمون دوبوار بر ضرورت اين امر که زنان به منظور دستيابي به استقلال بايد به کاري اشتغال داشته باشند ، تأکيد بسيار داشت. او الهام بخش مبارزه فمينيستي بنيانگذاران آمريکايي و فرانسوي جنبش هاي آزادي زنان بود.

4- سوسيال فمينيسم:

اين جريان که پس از دهه هفتاد شکل گرفت ، متأثر از فمينيسم راديکال است. سوسياليست ها معتقدند هم نظام جنسيني و هم نظام اقتصادي در ستم بر زنان نقش دارند و جنس ، طبقه ، نژاد ، سن و مليت همگي ستمديدگي زنان را پديد مي آورد.
فقدان آزادي زنان حاصل اوضاعي است که زنان در آن در حوزه هاي عمومي و خانگي به سلطه در مي آيند ، و رهايي زنان تنها زماني فرا خواهد رسيد که تقسيم جنسي کار در تمام حوزه ها از بين برود ، به بيان ديگر ، روابط اجتماعي اي که مردم را به صورت کارگران و سرمايه داران ، و نيز زنان و مردان در مي آورند ، بر چيده شوند.
از اولين زنان فمينيست سوسياليست فلوراتريستان ، فرزند نامشروع پدري اسپانيايي - پرويي و مادري فرانسوي بود.
فلورا در تهيدستي بزرگ شد و حرفه اش نقاش کنده کاري بود. در پاريس با اتحاديه هاي صنفي صنايع دستي قديمي آشنا شد و اتحاديه کارگران را به وجود آورد.
هايدي هارتمن نيز از مهم ترين نظريه پردازان اين گروه به شمار مي رود.

5- فمينيسم پست مدرن:

از دهه هفتاد به بعد گروهي با نام فمينيست هاي جديد و متأثر از ديدگاه هاي پست مدرنيستي ظهور کردند که با تکيه بر روان شناسي رفتار گرايانه بر حفظ ويژگي هاي زنانه تأکيد مي ورزيدند . اينان معتقدند زن نيازمند خانواده ، همسر و فرزند و نوع روابطي که از بدو تولد ميان دختر و پسر وجود دارد ، منشأ تفاوت و سلطه بر زنان است ، نه نقش ازدواج و نقش مادري . اين گروه نظريه مردان و زنان با تعاريف جديد را پيشنهاد مي کنند و معتقد به تشابه حقوق زن و مرد در خانواده و محيط اجتماعي اند. حذف نمادهاي جنسي از کتب درسي از جمله مواردي است که فمينيست هاي جديد بر آن اصرار مي ورزيدند. فمينيسم مدرن بر اين عقيده است که نبايد ايده واحد و نسخه براي همه جوامع و فرهنگ ها و زنان قائل شد. هر مدلي براي يک فرد يا گروه مناسب است ، پس مي توان گفت به تعداد زنان جهان ، فمينيسم وجود دارد.

6- فمينيسم اسلامي :

برخي از روشنفکران غربزده مسلمان معتقد به امکان برقراري سازش بين دين و فمينيسم هستند و تأکيد بر خانواده ، انتقاد از فرد گرايي افراطي و لزوم توجه به شرايط فرهنگي و منطقه اي زنان هر کشوري جزء ديدگاهشان است.
اين گرايش، تفسيري زن مدارانه از اسلام است که نتيجه التقاط انديشه اسلامي و فمينيستي است. اين گروه مرد سالاري را مشکل اصلي زنان در خانواده ، اجتماع ، اقتصاد و سياست مي دانند و احکام متفاوت ديني را در مورد زن و مرد ، تبعيض آميز و مخالف با حرمت و آزادي انسان و حقوق بشر و برابري زن و مرد به حساب مي آورند. اينها سعي مي کنند با قرائت جديدي از آيات و روايات ديني ، تصويري از اسلام نشان دهند که با الگوي غربي و فمينيستي نزديک است.

سخن پايان

نظام اجتماعي در مغرب زمين بر پايه سکولاريزم ، فرد گرايي افراطي و اصالت نفع بنا شده است و حکومت ها ملتزم شده اند بستر کامجويي را براي همه افراد - تا جايي که با آزادي ديگران منافات نداشته باشد- تأمين و تضمين نمايند. به موازات فردگرايي ، حقوق فردي احيا و روز به روز گسترش يافت و در عوض ستاره اخلاق و دگر خواهي در غرب افول کرد.
با وجود اختلافات و سلايق فراوان در ديدگاه هاي فمينيستي، همه آنها يافته هاي بشري را منبع و معيار تشريع و قانونگذاري مي دانند.همگي فرزندان شايسته خلف نهضت رنسانس و اغراض سرمايه داري و تفکرات اومانيستي اند و خانواده هسته اي را که بر سرپرستي مرد استوار است ، آماج حملات خود قرار مي دهند و خواهان رفع تمام تمايزات جنسيتي در همه حوزه هاي سياسي اجتماعي ، حقوقي و فرهنگي هستند.
آندره ميشل مؤلف فمينيست کتاب جنبش اجتماعي زنان مي نويسد:
در قلمرو زندگي خصوصي ، فمينيست ها باطرد اين انديشه که در زندگي روزمره خود بين زندگي خصوصي و زندگي عمومي ، بين تعهدات ايدئولوژيک و اعمال روزانه سندي بنا نهند؛ امتناع ورزيدند. آمار تمام کشور هاي غربي مبين کاهش ازدواج ، زاد و ولد و همچنين افزايش طلاق بخصوص از سوي زنان است. توسعه ازدواج آزاد ، خانواده تک والديني ، جست و جوي زندگي عاشقانه بدون ازدواج ، راههاي ديگري به جاي ازدواج سنتي هستند که فمينيست ها در نوشته ها و اعمال روزانه خود پيشنهاد کرده اند. انقلاب در رسوم اخلاقي با انقلاب فمينيستي همراه است.
با اين ديدگاه ، طلاق نه تنها مذموم نيست ، بلکه راهي براي شادمانه زيستن زنان و رهايي آنان از تلخ کامي زندگي مشترک است.
رواج فرد گرايي و لذت خواهي و نهادينه شدن در تار و پود نظام سکولار جوامع صنعتي غرب ، موج هاي سهمگيني را در لايه هاي مختلف زندگي برانگيخت.
روابط آزاد جنسي خارج از چارچوب ازدواج ، رواج و گسترش طلاق و جدايي با بروز کمترين ناملايمات ، استقلال و تنهايي همسران و افزايش اختلافات و ناسازگاري ها ، نتيجه چندين دهه مبارزات جنبش سکولار و تساوي طلبانه زنان و ديدگاه هاي فمينيستي است.
شالوت گيلمن ، فمينيست قرن نوزدهم ، در سال 1897 مي نويسد: ما زندگي را به شکلي ترتيب داده ايم که يک مرد مي تواند داراي خانه ، خانواده ، عشق ، مصاحبت ، زندگي خانوادگي و مسئوليت پدري باشد و در عين حال شهروند فعال دوران و کشور خود نيز باشد. از سوي ديگر ، زندگي را به گونه اي ترتيب داده ايم که يک زن مجبور به انتخاب است؛ او يا بايد در تنهايي و انزوا ، بدون عشق ، بدون همدم ، بدون کسي که مراقبش باشد ، بدون خانواده و بچه و فقط با کار خود به عنوان تنها تسلي بخش ، زندگي کند؛ و يا آنکه شغل خود را به خاطر لذت عشق ، مادر بودن و رسيدگي به کارهاي خانه رها کند.
اگر شکل گيري فمينيسم در آغاز، نشانه ي وجود ستم ناروا در حق زنان بود، گوناگوني و پيدايش مکتب هاي نو به نو فمينيستي، دليل عدم کارايي اين حرکت و روش هاي بکار رفته در دفاع و تأمين حقوق از دست رفته ي زن است ، پس از چهار قرن تلاش ، در کارنامه فمينيسم ، عوارض و جرايمي چون : انحراف مسير مبارزه و دسترس ناپذير شدن حقوق حقيقي زنان ، تحريف حقايق علمي و افزايش ابهام در حقوق ، از دست رفتن پيشتوانه ها و پناهگاههاي اخلاقي ، ديني و سنتي ، تشديد تخاصم بين دو جنس زن و مرد در نهايت تنزل منزلت انساني زن با توجه به عدم نيل زن به شاني در خور جوامع کنوني ثبت است.
مقاله را با گفتار شيوا و روشنگرانه شهيد مرتضي مطهري به پايان مي بريم:
« در اين نهضت«فمينيسم» به اين نکته توجه نشده که مسائل ديگري هم غير از تساوي و آزادي هست. تساوي و آزادي شرط لازم اند نه شرط کافي . برابري حقوق زن و مرد از نظر ارزش هاي مادي و معنوي يک چيز است و همانندي و همگني و همساني چيز ديگر. در اين نهضت« فمينيسم» سهوا يا عمدا تساوي به جاي تشابه کار مي رود و برابري با همانندي يکي شمرده مي شود و کيفيت، تحت الشعاع کميت قرار مي گيرد و انسان بودن زن موجب فراموشي زن بودن وي مي گردد. بدبختي هاي قديم غالبا معلول اين جهت بود که انسان بودن زن به فرموشي سپرده شده بود و بدبختي هاي جديد از آن جهت است که عمدا يا سهوا زن بودن زن و موقعيت طبيعي و فطري اش ، رسالتش ، تقاضاهاي غريزي اش ، استعدادهاي ويژه اش به فراموشي سپرده شده است.»
منابع :
1- تقوي دهاقاني ، سيد حسين ، آسيب شناسي ديني فمينيسم ، قم ، مؤسسه فرهنگ منهاج ، چ اول ، 1381.
2- مؤسسه فرهنگي طه ، نگاهي به فمينيسم ، قم، ج اول ، 1377.
3- منصور نژاد ، محمد ، مسئله زن و اسلام و فمينيسم ، تهران ، برگ زيتون ، چ اول ، 1381.
4- مشير زاده ، حميرا ، تاريخ دو قرن فمينيسم ، تهران ، نشر و پژوهش شيرازه ، چ اول ، 1382.
5- مطهري ، مرتضي ، نظام حقوق زن در اسلام ، صدرا ، قم .
6- دبيرخانه همايش سراسري زنان ، فمينيسم در آمريکا تا سال 2003 ، قم و تهران ، دفتر نشر معارف ، چ دوم ، 1383.
7- زيبايي نژاد ، محمد رضا ، محمد تقي سبحاني ، در آمدي بر نظام شخصيت زن در اسلام ، ج 1 ، دفتر مطالعات و تحقيقات زنان ، قم ، دارالثقلين ، چ اول ، 1379.
8-کتاب نقد، فصلنامه انتقادي و فلسفي و فرهنگي ، تهران ، مؤسسه فرهنگي دانش و انديشه معاصر ، ش 17 ، زمستان 1379.
9- ماهنامه آموزشي معارف ، نماد نمايندگي مقام معظم رهبري در دانشگاهها ، ش 51 ، آذر 1386.
منبع:ماهنامه ي پيام زن


 


مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط