نگاهي بر بعضي از فضايل سلمان فارسي

در اينجا بايد براي شناخت بيشتر سلمان، نگاهي کوتاه به روايات اسلامي ‏مي افکنيم:‏ ‏1- امام علي عليه السلام نام سلمان را «سلسل» گذاشت و او را با اين لقب ‏باد مي کرد. شايد بدان خاطر بود که ‏پيامبر صلي الله عليه و آله در شأن سلمان فرموده بود:‏ ‏«سلسل يمنح الحکمه؛ سلمان آبشار گوارايي است که حکمت و دانش ‏از او تراوش مي کند.» (1)‏
شنبه، 16 خرداد 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نگاهي بر بعضي از فضايل سلمان فارسي
 نگاهي بر بعضي از فضايل سلمان فارسي
نگاهي بر بعضي از فضايل سلمان فارسي

نويسنده: محمد ‏محمدي اشتهاردي



در اينجا بايد براي شناخت بيشتر سلمان، نگاهي کوتاه به روايات اسلامي ‏مي افکنيم:‏
‏1- امام علي عليه السلام نام سلمان را «سلسل» گذاشت و او را با اين لقب ‏باد مي کرد. شايد بدان خاطر بود که ‏پيامبر صلي الله عليه و آله در شأن سلمان فرموده بود:‏
‏«سلسل يمنح الحکمه؛ سلمان آبشار گوارايي است که حکمت و دانش ‏از او تراوش مي کند.» (1)‏
‏2- ابن بريده مي گويد:« رسول خدا صلي الله عليه وآله فرمود:« خداوند ‏مرا فرمان داد تا چهار نفر را دوست بدارم و به من خبر داد که آنها را ‏دوست مي دارد، آنها عبارتند از: علي عليه السلام، سلمان، ابوذر و ‏مقداد.» (2)‏
‏3- امام صادق عليه السلام فرمود:‏
‏«ان سلمان علم الاسم الاعظم؛ سلمان به اسم اعظم آگاهي دارد.» (3)‏
‏4- پيامبر صلي الله عليه و آله به علي عليه السلام فرمود:« بهشت مشتاق ‏ديدار تو و عمار و سلمان و ابوذر است.» (4)‏
‏5- امام کاظم عليه السلام فرمود:« وقتي که روز قيامت مي شود، منادي ‏خدا ندا مي کند: «کجايند حواريون ( ياران مخصوص) پيامبر صلي الله ‏عليه آله که عهد شکني نکردند و در صراط پيامبر صلي الله عليه و آله ‏باقي ماندند؟» سلمان و مقداد و ابوذر برمي خيزند.»(5)‏
‏6- امام باقر عليه السلام فرمود: « بعد از رسول خدا صلي الله عليه و آله ‏همه ي افراد جز سلمان، ابوذر و مقداد در راه (صحيح ) اسلام متزلزل ‏شدند.» (6)‏
‏7- امام علي عليه السلام و امام صادق عليه السلام فرمودند: « سلمان، علم ‏پيشينيان و آيندگان را مي داند و او دريايي است که هر چه از آن ‏استفاده شود، کم نمي شود و او جزء خاندان ما اهلبيت است.»‏
‏8- در ماجراي جنگ خندق، در سال پنجم هجري، طبق پيشنهاد سلمان، ‏قرار شد در برابر دشمن خندق (کانال به عنوان سنگر) حفر کنند، رسول ‏خدا صلي الله عليه و آله حفر آن را بين مسلمانان تقسيم کرد و براي هر ‏ده نفر کندن چهل ذراع (حدود 20 متر) را تعيين نمود، (7) سلمان فردي ‏نيرومند و کارآمد بود، مهاجران گفتند: سلمان از ما است ( يعني نام او را ‏در ليست مهاجران ديگر در گروه هاي ده نفري ما قرار دهيد).‏
انصار گفتند: سلمان از ما است.‏
رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: «سلمان از ما اهلبيت است».(8)‏
اين جمله (سلمان از ما اهلبيت است) تنها در اين مورد( جنگ خندق ) ‏گفته نشده، بلکه اين تعبير به طور مطلق از زبان پيامبر صلي الله عليه و آله ‏و امام علي عليه السلام و بعضي امامان عليهم السلام ديگر در موارد ‏مختلف، آمده است.(9)‏
اين تعبير پر معني، حاکي است که سلمان از نظر معنوي در سطح بسيار ‏بالا است که جزء اهلبيت پيامبر عليه السلام شده است.‏
مطالب ديگري که در مورد سلمان گفته شده به طور صريح، اين ‏موضوع را تأييد مي کنند؛ مثلا اميرمؤمنان علي عليه السلام در شأن ‏سلمان (در پاسخ حذيفه که درباره ي سلمان سؤال کرده بود) فرمود:‏
‏«ما اقول في رجل خلق من طينتنا و روحه مقرونه بروحنا، خصه الله تعالي ‏من العلوم باولها و آخرها و ظاهرها و سرها و علانيتها؛ من درباره ي ‏کسي که از سرشت ما آفريده شده و روحش با روح ما آميخته شده، چه ‏مي توانم بگويم، خداوند او را به آغاز و انجام علوم و ظاهر و باطن و ‏رموز دانش ها، اختصاص داده است.» (10)‏
عارف قرن هفتم، محي الدين ابن عربي ( متوفي 638 ه.ق) در شرح ‏جمله ي ( سلمان منا اهل البيت) مي گويد:‏
‏«اضافه و پيوند سلمان به اهلبيت عليهم السلام در اين عبارت، بيانگر ‏گواهي رسول خدا صلي الله عليه و آله به مقام عالي طهارت سلمان ‏است، زيرا منظور از قرار دادن سلمان به عنوان جزيي از اهلبيت، جزئ ‏نسبي نيست. بنابراين، اين پيوند مربوط به صفات است. نتيحه اينکه: ‏وجود سلمان از نظر خصلت هاي انساني با وجود اهلبيت نبوت، گره ‏خورده است... پس سلمان در سطح عالي مقام انسانيت در کنار اهلبيت ‏عليهم السلام مي درخشد.»

دوستي و دشمني با سلمان و تقرب او به پيامبر صلي الله عليه و آله

جابر بن عبدالله انصاري مي گويد: «از رسول خدا صلي الله عليه و آله ‏درباره ي مقام سلمان پرسيدم، فرمود: سلمان داراي علم گذشته و آينده ‏است. خداوند، دشمن او را دشمن دارد و دوستش را دوست بدارد.»(11)‏
‏«عايشه» مي گويد: «سلمان جلسات خصوصي شبانه با رسول خدا صلي ‏الله عليه و آله داشت که اکثر اوقات آن حضرت را فرا مي گرفت.»(12)‏

سلمان يک شيعه ي حقيقي ‏

جماعتي از شيعيان در خراسان، براي زيارت حضرت رضا عليه السلام ‏به در خانه ي آن حضرت رفتند. اجازه ي ورود طلبيدند، آن حضرت به ‏آنها اجازه نداد، پس از چند روز رفت و آمد، به آنها اجازه ي ورود ‏داده شد و به محضر آن حضرت رسيدند. آنها هنگام اجازه گرفتن، به ‏دربان گفته بودند:« ما از شيعيان امام علي عليه السلام هستيم».‏
حضرت رضا عليه السلام به آنها فرمود:‏
‏«و يحکم انما شيعه اميرالمؤمنين، الحسن و الحسين و سلمان و ابوذر و ‏المقداد و عمار و محمد بن ابي بکر، الذين لم يتخالفوا شيئا من اوامره؛ ‏واي بر شما! شيعيان اميرمؤمنان علي عليه السلام عبارت بودند از: حسن ‏عليه السلام، حسين عليه السلام، سلمان، ابوذر، مقداد، عمار ومحمد بن ‏ابي بکر آنانکه هيچگاه از اوامر علي عليه السلام مخالفت نکردند و ‏همواره پيرو آن حضرت بودند.»(13)‏

اسرار فاش نشدني

هنگامي که سلمان ازدواج کرد، شب زفاف در اطاق خلوت به همسرش ‏گفت: «خليلم رسول خدا صلي الله عليه و آله سفارش (مستحبي) کرده ‏که وقتي يکي از ما کنار همسر خود قرار گرفتيم، از عبادت و اطاعت ‏خدا غافل نباشيم.» سپس بي درنگ هر دو براي نماز آماده شدند، سلمان ‏در جلو و عروس پشت، ساعاتي را به عبادت گذراندند و سپس به ‏بستر رفتند.‏
صبح که شد، عده اي به حضور سلمان آمدند، در حين گفتگو ‏پرسيدند: «همسرت را چگونه يافتي؟» و اين سؤال از طرف آنان، سه بار ‏تکرار شد.‏
سلمان در پاسخ فرمود: خداوند پرده ها را از اين جهت قرار داده که ‏اسرار و مسايل خصوصي افراد فاش نگردد، از رسول خدا صلي الله عليه ‏و آله شنيدم که فرمود:‏
‏«المتحدث عن ذلک کالحمارين يتشامان في الطريق؛ آن کس که اين ‏گونه اسرار را فاش مي کند و با کسي در اين باره گفتگو مي نمايد، ‏مانند دو الاغ هستند که در جاده همديگر را بو مي کنند».(14)‏

ارزش احترام گذاشتن به مؤمن

سلمان مي گويد: «روزي به خانه پيامبر صلي الله عليه و آله رفتم . آن ‏حضرت بر متکايي تکيه کرده بود، آن متکا را کنار من گذاشت تا بر آن ‏تکيه کنم، سپس به من فرمود: «اي سلمان هر مسلماني که وارد بر برادر ‏مسلمانش گردد و آن برادر مسلمان به احترام او، متکايي کنار او ‏بگذارد، حتما خداوند گناهان آن برادر مسلمان را مي آمرزد.»(15)‏

کرامت عجيبي از سلمان

روزي ابوذر غفاري به ديدن سلمان رفت. ديگ غذاي سلمان روي ‏آتش بود، به هنگام سخن، ديگ غذا وارونه شد ولي از آب گوشت آن ‏چيزي نريخت، ابوذر بسيار تعجب کرد.‏
سلمان ديگ را برداشت و روي آتش نهاد، براي بار دوم در حين سخن، ‏ديگ سرازير شد، ولي باز هم چيزي از آن نريخت، ابوذر که شگفت ‏زده شده بود، از منزل خارج شد و در اين باره فکر مي کرد. ناگاه با ‏علي عليه السلام برخورد کرد، علي عليه السلام از او پرسيد: «چرا از ‏منزل سلمان بيرون آمدي؟ و چرا ناراحتي هستي؟»‏
ابوذر ماجرا را گفت. اميرمؤمنان علي عليه السلام فرمود: «اي ابوذر! اگر ‏آنچه سلمان مي داند براي تو بازگو کند (چون انديشه ي تو کشش آن را ‏ندارد) خواهي گفت: خدا قاتل سلمان را رحمت کند (که مثلا خيال مي ‏کني که او اين کارها را به وسيله ي سحر و جادو انجام مي دهد).‏
اي ابوذر! سلمان از باب هاي الهي است، کسي که او را درست بشناسد ‏و بپذيرد، مؤمن است و کسي که او را انکار کند و فضايل او را نپذيرد ‏کافر است و سلمان از ما اهلبيت است.» (16)‏

شرکت سلمان در جنگ ها

اکثرسيره نويسان، مي نويسد، نخستين جنگي که سلمان در آن شرکت کرد، جنگ خندق ‏بود (در سال پنجم هجرت) زيرا پس از آنکه از بردگي آزاد گرديد، ‏نخستين جنگي که پيش آمد جنگ خندق بود و سلمان در همين جنگ ‏نقشه ي حفر خندق را پيشنهاد کرد و مورد قبول پيامبر صلي الله عليه ‏وآله واقع شد و به فرمان آن حضرت خندق ( کانال بزرگ و عميق) را ‏کندند و وقتي دشمن رسيد، نتوانست از آن عبور کند و وارد مدينه ‏گردد و گفت: اين نيرنگ را عرب نمي دانست، اين از عجم است. توان ‏جسمي سلمان در اين جنگ به حدي بود که مطابق نيروي ده نفر در ‏کندن خندق ، کارساز بود.‏
سيره نويس معروف «برهان الدين الحلبي الشافعي » مي نويسد:‏
‏«و انما وقع التنافس في سلمان رضي الله عنه لانه کان رجلا قويا يعمل ‏عمل عشره رجال في الخندق ؛ بين مسلمانان در مورد کمک گرفتن از ‏سلمان (خدا از او راضي باشد) اشتياق بسيار پيدا شد ( هر گروه او را به ‏سوي خود دعوت مي کرد ) او مردي نيرومند و پرتوان بود که به اندازه ‏ي ده نفر در حفر خندق کار مي کرد .» (17)‏
سلمان پس از جنگ خندق، در همه ي جنگ هاي رسول خدا صلي الله ‏عليه و اله شرکت کرد و بعضي معتقدند حتي سلمان آن هنگام که هنوز ‏برده بود، در جنگ بدر و احد شرکت نمود و در صف مسلمانان بود. ‏‏(18)‏
در جنگ طائف، در سال هشتم هجرت، پس از فتح حنين مشرکان وارد ‏قلعه ي طائف شدندکه با دروازه ها و دژهاي بلند محاصره شده بود، ‏مسلمانان مدتي براي فتح قلعه کوشيدند ولي نتيجه نگرفتند، يکي از ‏کارهاي مسلمانان، ساختن منجنيق بود، براي ساختن اين دستگاه از ‏سلمان نظرخواهي کردند و اين دستگاه با دخالت و نظارت مستقيم ‏سلمان ساخته شد و سپاه اسلام به وسيله ي آن به سوي دشمن، سنگ ‏پرتاب مي کردند، گر چه در آنجا با اين وسيله نيز نتوانستند قلعه را فتح ‏کنند، ولي رعب و وحشت سختي بر دل دشمن افکندند که بعدها براي ‏تسليم و عقب نشيني دشمن، بسيار مؤثر بود. (19)‏

سلمان آشناي صميمي خاندان رسالت

سلمان مي گويد: در محضر حضرت زهرا (س) بودم، ديدم که فاطمه ‏‏(س) نشسته بود و آسيابي پيش روي او قرار داشت و به وسيله ي آن ‏مقداري جو را آرد مي کرد. نگاه کردم ديدم دسته ي آسياب خون ‏آلود است و حسين عليه السلام ( که در آن هنگام کودک شيرخواري ‏بود) در گوشه ي خانه بر اثر گرسنگي به شدت گريه مي کند. عرض ‏کردم: اي دختر رسول خدا! چندان خود را به زحمت نينداز و اينک اين ‏فضه (کنيز شما) در خدمت حاضر است.‏
فرمود: رسول خدا صلي الله عليه و آله به من سفارش نمود تا کارهاي ‏خانه را يک روز من و روز ديگر فضه انجام دهد، ديروز نوبت فضه بود ‏و امروز نوبت من است.‏
عرض کردم: من بنده ي آزاد شده ي شما هستم، من حاضر به خدمت ‏مي باشم يا آسيا کردن جو را به عهده ي من بگذار يا پرستاري حسين ‏عليه السلام را .‏
فرمود:«من براي پرستاري حسين عليه السلام مناسب تر هستم ، تو ‏آسياب کردن را ، بر عهده بگير.» من مقداري از جو را آسياب کردم، ‏ناگهان صداي اذان شنيدم، به مسجد رفتم و نماز را با رسول خدا صلي ‏الله عليه و آله خواندم. پس از نماز، اين مطلب را به علي عليه السلام ‏گفتم. آن حضرت غمگين برخاست و به خانه رفت. سپس ديدم، خندان ‏بازگشت. رسول خدا صلي الله عليه و آله از علت خنده اش پرسيد.‏
اميرمؤمنان علي عليه السلام عرض کرد: نزد فاطمه (س) رفتم، ديدم او ‏به پشت خوابيده و حسين عليه السلام روي سينه اش به خواب رفته است ‏و آسياب در پيش روي او، بي آنکه دستي آن را بگرداند، خودبه خود ‏مي چرخد.‏
رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: «اي علي! آيا نمي داني که براي ‏خدا فرشتگاني است که در زمين گردش مي کنند تا به محمد و آل ‏محمد صلي الله عليه و آله خدمت کنند؟ اين خدمت آنها تا روز قيامت ‏ادامه دارد.»(20)‏

شايستگي هاي سلمان از زبان پيامبر صلي الله عليه و آله ‏

امام علي عليه السلام فرمود: «روزي سلمان در محضر رسول خدا صلي ‏الله عليه و آله نشسته بود، شخص مغروري آمد و سلمان را با کمال ‏گستاخي از محضر آن حضرت دور کرد و خود به جاي سلمان نشست. ‏پيامبر صلي الله عليه و آله به قدري خشمگين شد که چشمانش سرخ ‏گرديد و رگ آبي ميان دو چشمش آشکار شد و با تندي به او گفت: ‏تو مردي را از جايش دور ساختي که خداوند او را در آسمان و رسول ‏خدا صلي الله عليه و آله در زمين دوست دارد و آن حضرت مکرر ‏دوستي خود را آشکار نموده است! ‏
تو مردي را دور مي کني که هر گاه جبرئيل نزد من آمد، امر مي کرد تا ‏سلام خدا را به او برسانم، مگر نمي داني که سلمان از من است، هر ‏کس به او جفا کند به من جفا کرده است و هر کسي او را بيازارد، مرا ‏آزرده است و هر کس او را دور کند، مرا دور کرده است.‏
آيا نمي داني سلمان کيست؟ خداوند به من امر کرده تا پيشاپيش او را از ‏هنگام مرگ و بلاهاي آينده که به مردم مي رسد و از گفتار نشان دهنده ‏حق از باطل آگاه سازم!»‏
آن شخص گستاخ، پس از عذرخواهي گفت: مگر سلمان مجوسي ‏‏(زرتشتي) نبود و سپس مسلمان شد؟
پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: نه، او مجوسي نبود، بلکه از روي تقيه ( ‏و حفظ جان از خطر مرگ) اظهار شرک مي کرد، ولي در باطن مؤمن و ‏يکتاپرست بود. اي اعرابي! همان گونه که خداوند فرموده است:‏
‏«ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا؛ آنچه رسول خدا صلي ‏الله عليه و آله براي شما آورده است، بگيريد و آنچه را نهي کرده است، ‏خودداري کنيد.»(21)‏
از رسول خدا صلي الله عليه و آله پيروي کن و سخن او را انکار نکن تا ‏سزاوار عذاب نگردي، همواره مطيع او باش تا در صف مؤمنان قرار ‏گيري .»(22)‏

آرزوي مرگ

سلمان به دو خصلت علاقه ي بسيار داشت:‏
‏1-‏سجده براي خدا.‏
‏2-‏همنشيني با افراد خوش کلام و درستکار . ‏
به طوري که مي گفت: اگر سجده براي خدا و همنشيني با افرادي ‏که سخن زيبا و پاک دارند نبود، آرزوي مرگ مي کردم. (23)‏

مهمان نوازي سلمان ‏

ابووائل مي گويد: با دوستم به ملاقات سلمان رفتيم و مهمان او ‏شديم. گفت: اگر رسول خدا صلي الله عليه و آله از تکلف ( و به ‏زحمت انداختن) نهي نکرده بود، خود را به زحمت انداخته و غذاي ‏خوبي براي شما آماده مي کردم. سپس نان و نمک حاضر کرد. ‏دوستم گفت: اگر سبزي هم مي بود، بهتر مي شد.‏
سلمان برخاست و آفتابه ي خود را برد و آن را نزد سبزي فروش ‏گرو گذاشت و مقداري سبزي از او گرفت و آورد. در پايان دوستم ‏گفت: «خدا را شکر که ما را به اين غذاي ساده، قانع کرد.»‏
سلمان گفت:‏
‏«لو قنعت رزقک لم تکن مطهرتي مرهونه؛ اگر تو اهل قناعت ‏بودي، آفتابه ي من به گرو نمي رفت.»(24)‏

درجه و مقام سلمان ‏

امام صادق عليه السلام فرمود: «ايمان داراي ده درجه است، مقداد ‏در درجه ي هشتم آن، ابوذر در درجه ي نهم و سلمان در درجه ي ‏دهم آن قرار داشت.»‏
نيز فرمود: «به خدا سوگند، علي عليه السلام «محدث» بود و ‏سلمان نيز «محدث» بود.»‏
ابوبصير عرض کرد:« اين سخن را توضيح بده».‏
امام صادق عليه السلام فرمود:« خداوند، فرشته اي را به سوي ‏آنها فرستاد و مطالب را به گوش آنها مي خواند.» (25)‏

يک خبر غيبي از سلمان ‏

از خبرهاي غيبي سلمان، اين بود که سال ها قبل از جنگ جمل، ‏شتري را براي فروش به مدينه آوردند، سلمان آن شتر را مي زد.‏
به سلمان گفتند: «اين حيوان است، چرا آن را مي زني؟»‏
سلمان در پاسخ گفت: «اين شتر، حيوان نيست، بلکه عسکر پسر ‏کنعان جني است.» و به صاحبش مي گفت: «اين عسکر را در ‏اينجا نفروش، آن را به محل «حواب» ببر و در آنجا پول خوبي ‏براي آن مي دهند.»‏
آن شتر را در مدينه به هفتصد درهم خريدند و همانگونه که سلمان ‏پيشگويي کرده بود، عايشه در جنگ جمل بر آن شتر سوار شد و ‏به جنگ با علي عليه السلام و سپاهش پرداخت. (26)‏
به راستي چرا سلمان آن شتر را مي زد؟ و اين زدن چه پيامي ‏داشت؟ سلمان با زدن شتر مي خواست تنفر خود را از هر چيزي ‏که وسيله و عامل کمک به افرادي که به جنگ اولياي خدا مي ‏روند، آشکار کند و پيوند مقدس خود را به علي عليه السلام اظهار ‏نمايد و به مسلمانان پيام دهد که خشم و نفرت خود را ازحاميان ‏باطل آشکار کنيد و به اولياي خدا بپيونديد.‏

سلمان، مسلمان بافراست و هوشمند

امام باقر عليه السلام در شأن و مقام سلمان فرمود:‏
‏«کان سلمان من المتوسمين؛ سلمان از هوشمندان بود.»(27)‏
توضيح اينکه در قرآن در آيه ي 75 سوره ي حجر مي خوانيم:‏
‏«ان في ذلک لآيات للمتوسمين؛ در اين (عذاب قوم لوط) براي ‏هوشياران، نشانه هايي است.»‏
‏«متوسم» يعني کسي که تيزهوش است و حقايق را با هوش و ‏سرعت انتقال و ذهن آماده ي خود، درک مي کند.‏
از امام علي عليه السلام نقل شده که فرمود: «متوسم، پيامبر صلي ‏الله عليه و آله بود و من بعد از او و سپس امامان عليهم السلام از ‏دودمان من.»(28)‏
پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود:‏
‏«اتقوا فراسه المؤمن فانه ينظر بنور الله؛ مراقب فراست و ‏هوشمندي مؤمن باشيد که او با نور خدا مي بيند.»(29)‏
آري چنين فراستي براي سلمان که به تأييد امام معصوم عليه ‏السلام رسيده است، بيانگر اوج علم و درايت و شناخت قوي ‏سلمان درباره ي حقايق و اسرار است.‏

اشعار جالب در شأن و مقام سلمان

ز سلمان که بودي سر داستان ‏
که دانش به او بود همداستان
نه بنشست بر تخت دانشوري
به دانشوري همچو او سروري
نديده دو بيننده ي روزگار
چه او دانش آموز اندوزکار
بگنج نهاني، زبانش کليد
ز سيماش، راز نهاني پديد
به دانشوري همچو او کس نبود
پيمبر مر او را به دانش ستود
چنين گفت: کازاهلبيت من است
چه ايشان به من يکدل و يکتن است(30)‏

پاسخ قاطع سلمان

مطابق مرام خرافي جاهلي، شخصي سلمان را که از عجم (غير ‏عرب) بود، تحقير کرد و گفت: «تو کيستي و چيستي و چه ‏ارزشي داري؟»‏
سلمان در پاسخ او با الهام گيري از قرآن ( آيات 6 تا 9 سوره ي ‏قارعه) که در راستاي شکستن غول سياه تبعيضات نژادي نازل ‏شده است، به او گفت:‏
‏«اما اولي و اولک فنطفه قدره و اما آخري و آخرک فجيفه منتنه ‏فاذا کان يوم القيامه و نصبت الموازين فمن ثقلت موازنه فهو ‏الکريم و من خفت موازينه فهو اللئيم؛ اما آغاز پيدايش من و تو ‏نطفه ي آلوده اي بوده و پايان من و تو مرداري گنديده بيش نيست، ‏هنگامي که روز قيامت فرا رسد و ترازوهاي سنجش اعمال نصب ‏گردد، هر کس تراوزي عملش سنگين بود، شريف و بزرگوار ‏است و هر کس ترازوي عملش سبک بود، پست و لئيم است.» ‏‏(31)‏

روايتي از پسر سلمان ( تحفه ي بهشتي) ‏

در کتاب مهج الدعوات آمده است که عبدالله پسر سلمان گفت:‏
پدرم سلمان فرمود: ده روز بعد از رحلت رسول خدا صلي الله ‏عليه و آله از منزل بيرون آمدم، حضرت علي عليه السلام را ‏ديدم، به من فرمود: اي سلمان! بعد از رسول خدا صلي الله عليه و ‏آله نسبت به ما جفا کردي!‏
عرض کردم اي ابوالحسن! آيا مثل تو شايسته ي جفا است؟ (عذرم ‏اين است که) غم فراق رسول خدا صلي الله عليه و آله مرا گرفته، ‏از اين رو نتوانستم به خدمت شما برسم.‏
فرمود: اي سلمان! نزد فاطمه(س) برو که مشتاق ديدار توست و ‏مي خواهد هديه اي که از بهشت برايش آمده به تو عطا کند.‏
به محضر فاطمه (س) رفتم، به من فرمود: نسبت به ما بي مهري ‏کردي که اينجا نمي آيي.‏
عرض کردم: آيا سزاوار است که من به شما بي مهري کنم؟!‏
حضرت عرض کرد: بنشين و درست بينديش که چه مي گويم، من ‏ديروز در همين مکان، کنار در بسته، نشسته بودم و در غم فراق ‏رسول خدا صلي الله عليه و آله و قطع وحي، فرو رفته بودم که ‏ناگاه ديدم در بسته ، باز شد و سه دختر به طرف من آمدند، که ‏کسي را به حسن جمال و خوشبويي آنها نديده بودم، برخاستم و ‏پرسيدم: آيا شما از اهل مکه هستيد يا از اهل مدينه؟
گفتند: اي دختر رسول خدا! ما اهل زمين نيستيم، خداوند ما را از ‏بهشت فرستاده است، زيرا بسيار مشتاق ديدار تو بوديم.‏
از يکي از آنها که به نظر بزرگتر از ديگران بود، پرسيدم: نام تو ‏چيست؟
گفت: من مقدوده هستم و اين نام به اين خاطر است که خداوند مرا ‏براي مقداد آفريده است.‏
از ديگري پرسيدم: نام توچيست؟
گفت: من ذره هستم و اين نام به خاطر آن است که خداوند مرا ‏براي ابوذر آفريده است .‏
از سومي پرسيدم: نام تو چيست؟
گفت: من سلمي هستم و اين نام به خاطر آن است که خداوند مرا ‏براي آزاد شده ي پدرت سلمان آفريده است.‏
آنگاه چند عدد از خرماي بهشتي به من داد که از برف سفيدتر و ‏از مشک خوشبوتر بود.‏
سلمان مي گويد: آنگاه يکي از آن خرماها را به من داد و فرمود: ‏امشب با اين رطب افطار کن و فردا هسته اش را برايم بياور.‏
رطب را گرفتم و از منزل بيرون آمدم، به هر کس مي رسيدم، مي ‏پرسيد: اي سلمان! گويا همراه تو مشک است. مي گفتم:آري.‏
شب شد و با آن افطار کردم، ولي هسته نداشت؛ فرداي آن روز به ‏حضور فاطمه (س) رفتم و گفتم: خرما هسته نداشت.‏
فرمود: چگونه هسته داشته باشد، با آنکه از درخت بهشتي است و ‏آن درخت را خداوند در دارالسلام بهشت افشانده و پاداش دعايي ‏است که صبح و شام مي خوانم و پدرم آن را به من آموخته و ‏سفارش کرده است که همواره آن دعا را بخوانم.‏
گفتم: آن دعا را به من بياموز.‏
فرمود: اگر مي خواهي بيماري تب به سراغ تو نيايد، اين دعا را ‏همواره بخوان، من آن دعا را آموختم و به بيش از هزار نفر از ‏مردم مدينه و مکه که به بيماري تب مبتلا بودند، تعليم دادم. همه ‏ي آنها از اين بيماري شفا يافتند، دعا اين است:‏
‏«بسم الله الرحمن الرحيم - بسم الله النور، بسم الله نور النور، بسم ‏الله نور علي نور، بسم الله الذي هو مدبر الامور، بسم الله الذي خلق ‏النور من النور، الحمدلله الذي خلق النور من النور، و انزل النور ‏علي الطور في کتاب مسطور في رق منشور بقدر مقدور علي نبي ‏محبور، الحمدلله الذي هو بالعز مذکور و بالفخر مشهور و علي ‏السراء و الضراء مشکور و صلي الله علي سيدنا محمد و آله ‏الطيبين الطاهرين.» (32)‏
در مورد تشيع سلمان و پيوند مقدس و خلل ناپذير او با علي عليه ‏السلام و آل علي عليه السلام در بخش سوم سخن خواهيم گفت.‏

جنگجوي جوان ايراني در جنگ احد

پس از سلمان و ام الفارسيه، از بعضي از متون اسلامي فهميده ‏مي شود که ايرانيان ديگري نيز در همان سال هاي اول هجرت ‏بوده اند که به اسلام گرويده اند و حتي در جنگ احد (در سال سوم ‏هجرت) جزء سپاه اسلام بوده اند، چنانکه در تاريخ آمده: يک جوان ايراني در جنگ احد در صف سپاه اسلام ضربتي سخت بر ‏دشمن کوبيد و فرياد برآورد: ‏
‏«خذها و انا الغلام الفارسي؛ بگير اين ضربت را از من که جواني ‏ايراني هستم.»‏
رسول خدا صلي الله عليه و آله دريافت که سخن او ممکن است ‏شعله ي تعصب نژادي ديگران را برافروزد، به آن جوان ‏فرمود: «بگو از يک جوان انصاري !»(33)‏

شاگرد جدي ايراني پاي منبر رسول خدا صلي الله عليه و آله ‏

ابن حجر در کتاب «الاصابه » مي نويسد: مردي از ايرانيان به ‏نام ابوشاه، پاي منبر رسول خدا صلي الله عليه و آله بود و خطبه ‏ي بليغ و سودمند آن حضرت را مي شنيد، پس از پايان خطبه، به ‏حضور رسول خدا صلي الله عليه و آله آمد و گفت: دستور بدهيد ‏اين سخنان را بنويسند.‏
آن حضرت به آنان که سواد نوشتن داشتند، فرمود:‏
‏«اکتبو لابي شاه؛ اين سخنان را براي ابوشاه بنويسيد.»(34)‏
به اين ترتيب مي بينيم، يکي ايراني جدي و مصمم در سال هاي ‏آغاز هجرت، در فکر ضبط و ثبت بيانات رسول خدا صلي الله ‏عليه و آله بود تا از آن بهره مند شود و آن سخنان بلند پايه براي ‏آيندگان باقي بماند.‏

پي نوشت

‏1.بهجه الآمال، ج4، ص 437؛ الغارات، ج2 ، ص 823.‏
‏2. خصال صدوق، ج1 ، ص 255.‏
‏3. بحارالانوار، ج22، ص 346.‏
‏4. همان مدرک، ص 324.‏
‏6. بهجه الآمال، ج4، ص 409.‏
‏7. اعيان الشيعه، ج7، ص 286؛ بهجه الآمال ، ج 4، ص 410.‏
‏8. با توجه به اينکه عدد لشکر مسلمين طبق مشهور، حدود سه ‏هزار بود، طول مجموع خندق را بعضي دوازده هزار ذراع(تقريبا ‏شش هزار متر) تخمين زده اند و به گفته ي بعضي از مورخان، ‏حفر خندق در شش روز به انجام رسيد ( طبقات ابن سعد، ج2، ‏ص 67).‏
‏9. اعيان الشيعه، ج7، ص 386؛ مجمع البيان، ج2، ص 427.‏
‏10. همان، ص 32.‏
‏11. ميرزا حسين نوري، نفس الرحمن، ص 31 و 33.‏
‏12. اختصاص شيخ مفيد، ص 223.‏
‏13. شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج18، ص 36.‏
‏14. بحارالانوار، ج22، ص 330.‏
‏15. نفس الرحمن، ص 141؛ حليه الاولياء، ج1، ص 186.‏
‏16. سيد محسن امين، اعيان الشيعه، چاپ ارشاد، ج7، ص 287.‏
‏17. بهجه الآمال، ج4، ص 413.‏
‏18. سيره الحلبيه، علي بن برهان الدين الحلبي الشافعي، چاپ ‏بيروت، داراحياء التراث العربي، ج2، ص 313 و در کتاب بهجه ‏الآمال، ج4، ص 433 و همچنين در تفسير مجمع البيان، ج2، ص ‏‏427 آمده: و کان سلمان رجلا قويا... «سلمان ( در ماجراي کندن ‏خندق) مردي نيرومند بود...».‏
نيز اين مطلب در تاريخ طبري، چاپ بيروت، ج2، ص 92 آمده ‏است.‏
‏19. سيره الحلبيه، ج2، ص 331؛ شرح نهج البلاغه ابن ابي ‏الحديد، ج18، ص 35.‏
‏20. سيره الحلبيه، ج3، ص 134.‏
‏21. خرائج راوندي، طبق نقل بيت الاحزان محدث قمي، ص 20.‏
‏22. حشر/7.‏
‏23. الاختصاص شيخ مفيد، ص11.‏
‏24. علامه مجلسي، بحار، ج22، ص 384.‏
‏25. شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، طبق نقل بحار، ج22، ص ‏‏384.‏
‏26. بحار، ج22، ص 341 و 350.‏
‏27. رجال کشي، ص9.‏
‏28. علامع علياري ، بهجه الآمال، ج4، ص 412.‏
‏29. محدث حويزي، نورالثقلين، ج3، ص 23.‏
‏30. شيخ صدوق، عيون اخبار الرضاَ، ج2، ص 200.‏
‏31. ميرزا حسين نوري، نفس الرحمن، ص 36.‏
‏32. شيخ صدوق، معاني الاخبار، ص 207.‏
‏33. قاموس الرجال، ج2، ص 451؛ نفس الرحمان، ص 81 و ‏‏82.‏
‏34. سنن ابي داوود ،ج2، ص 625.‏
‏35. نفس المهموم، ترجمه ي شعراني، پاورقي 356.‏

منبع: کتاب رابطه ي ايران با اسلام و تشيع




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط