بي ثباتي و بي نظمي مهم ترين آفات انقلاب
آفاتي که پس از پيروزي انقلاب، مي تواند عارض نظام انقلابي شود و ثبات، بقا و دوام آن را تهديد کند و به خطر افکند، در تقسيم اول، بر دو قسم است: آفات خارجي و بيروني، و آفات داخلي و دروني.
الف- آفات نظامي: جامعه ي انقلابي ممکن است از سوي بيگانگان مورد هجوم نظامي واقع شود و نظام جديدش، به توسط قوه ي قهريه ي آنان سرنگون گردد. راه مبارزه با اين امر حفظ و تقويت روحيه ي فداکاري، جان فشاني، مقاومت و سلحشوري مردم، تعليم و شيوه و شگردهاي دفاع و جنگ و فنون نظامي به آنان و تهيه و تحصيل ساز و برگ جنگي و آلات و ادوات نظامي است.
ب) آفات اقتصادي: جامعه ي انقلابي، هم چنين ممکن است از طرف اجانب مورد محاصره ي اقتصادي و تجاري قرار گيرد تا اوضاع و احوال اقتصادي و مالي مردم رو به بدي و نابساماني گذارد و در نتيجه مردم ناراضي و نسبت به نظام انقلابي بدبين شوند و ارکان نظام دچار تزلزل، سستي، و ضعف گردد. راه مبارزه با اين امر اين است که اولا: روحيه ي ايثار، صبر و قناعت را در مردم ايجاد و تحکيم کنند؛ و ثانيا: با برنامه ريزيهاي عالمانه، معقول و شرعي هر چه زودتر ريشه هاي وابستگي اقتصادي به بيگانگان را بخشکانند و مقدمات خود بسندگي اقتصادي را، در همه زمينه هاي کشاورزي، دامپروري، صنعت و تجارت فراهم آوردند. اساسا، آفات نظامي و آفات اقتصادي هم به خوبي شناخته شده اند و هم در زمينه ي مبارزه با آنها اطلاعات و تجارت لازم و کافي به دست آمده است آن چه هم شناختنش خالي از غموض و صعوبيت نيست و هم راه مبارزه با آن پر از سنگلاخ ها و پيچ و خم هاست همانا آفات اخلاقي و آفات عقيدتي است.
ج- آفات اخلاقي: بيگانگان ممکن است بکوشند تا با ترويج و اشاعه ي انواع و اقصام فسق و فجور، از جمله فحشاء، مشروبات الکلي، و مواد مخدر، اخلاق و روحيات مردم را فاسد کنند و به صورتي درآورند که مردم نه فقط استعداد و نشاط دفاع از کيان و موجوديت انقلاب و نظام انقلابي خود را از کف بدهند بلکه اساسا نسبت به انقلاب و نظام انقلابي سردباور و سست مهر شوند و حتي خواستار سقوط آن و ظهور نظام ديگري شوند که به اعمال و ارضاء شهوات ميدان دهد. طريقه ي مبارزه با آفات اخلاقي، تربيت مردم بر وفق ارزش هاي درست اخلاق و ديني و جلوگيري جدي و شديد از ورود آلات و وسايل فسق و فجور و فحشاء و منکرات بدرون جامعه است.
د- آفات عقيدتي: هم چنين، ممکن است اجانب، سعي کنند که يا تعاليم و احکام ديني و مذهبي مردم و آراء و عقايد حقه آنان را مورد نقادي و انتقاد قرار دهند و چنين وانمود کنند که بطلان آنها را اثبات کرده اند و خلاصه، به نوعي حمله ي فکري و فرهنگي اقدام کنند يا چنان که در اغلب موارد معمول است، ظاهر آنها را مورد هجوم و تعرض قرار ندهند ولي چنان تفسير و تأويل کنند که ماهيت آموزه ها و فرموده هاي دين و شريعت متحول و متبدل گردد و هويت شان دگرگون شود به گونه اي «گر تو ببيني نشناسي دگر». اين کار دوم، يعني تفسير و تأويل نادرست و نا به جاي متون ديني و مذهبي که، چنان که اشاره کرديم بسيار متداولتر و متعارفتر، معمولا تحت عناويني بسيار دلاويز و فريبنده، مانند «تعبير عميق و هوشمندانه از تعاليم و احکام ديني و مذهبي» ؛ «تکامل معرفت ديني» ؛ «نوسازي و بازسازي فکر ديني» ؛ «تطبيق تعاليم و احکام دين بر مقتضيات و نيازهاي متغير زمان» و «ساده کردن و در دسترس همگان قرار دادن دين»، صورت مي پذيرد، آن هم به دست کساني که يا مسلمان نيستند يا اگر مسلمانند به بعضي از مکتب ها و مسلک هاي غير اسلامي هم کمابيش دل باخته اند. اين کارها، به تدريج هر چه تمام تر و بدون اين که بسياري از مردم بويي ببرند، موجب فساد عقيدتي جامعه مي شود و اين فساد بي شک همه ي مفاسد ديگر را در پي خواهد داشت. از آنجا که آثار و نتايج فساد عقيدتي به زودي ظاهر نمي شود و براي احساس و لمس آن حدي از رشد فکري و عقلاني و روحي و معنوي ضرورت دارد که بسياري از افراد جامعه فاقد آنند، قالب مردم آفات عقيدتي را «آفت» و خطرخيز و هلاکت بار نمي دانند و اين خود، بر خطرخيز و هلاکت بار بودن آفات عقيدتي مي افزايد. از اين رو بر همه ي کساني که به اهميت و خطر اين آفات وقوف يافته اند و در انديشه ي اصلاح جامعه و حفظ انقلاب و نظام انقلابي اند فرض عين است که راه و رسم هاي مبارزه با آنها را نيک بياموزند و با جديت تمام به کار گيرند و نگذارند که دين و مذهب مسخ و نسخ شود و معجون هائي که از خلط و مزج بينش ها و ارزش هاي اسلامي، غير اسلامي و ضد اسلامي فراهم آمده است به عنوان داروي شفابخش همه ي دردها و رنج هاي مسلمين عرضه و فروخته شود.
الف- آفات زمام داران: اين آفات به دو دسته تقسيم مي شود: آفات مربوط به بعد علم، و آفات مربوط به بعد اخلاق. يک - آفات مربوط به بعد علم. براي آنکه نظام انقلابي به اهداف و مقاصد خود از بهترين راه دست يابد، بايد زمامداران، و اساسا همه ي کارگردانان و کارگزاران دچار جهل و ناداني نباشند بلکه شناخت ها و آگاهيهاي لازم و کافي را داشته باشند. شناخت ها و آگاهي هايي که براي تدبير و اداره ي صحيح امور ضرورت دارد عبارت است از:
اولا: علم به تعاليم و احکام مکتب، تا مسئولان و دست اندرکاران در جريان عمل از مسير و مجرايي که مکتب تعيين کرده است منحرف نشوند.
ثانيا: علم به دانستني هايي که در نهادها، سازمان ها و مؤسسات مختلف جامعه به کار مي آيد و از آنها گريز و گزيري نيست، چرا که تدبير و اداره ي سازمان ها و مؤسسات گوناگون و متعدد جامعه جز با احاطه بر علوم و فنون ذيربط امکان نمي پذيرد.
ثالثا: علم به اوضاع و احوال اجتماعي و بين المللي و جهاني، زيرا دانستن آموزه ها و فرموده هاي مکتب و اعتقاد راسخ به آنها و نيز تخصص و تبحر در علم و فن ذيربط براي طرح اجراي يک برنامه ي صحيح کفايت نمي کند، بلکه آگاهي و شناخت نسبت به اوضاع و احوال عمومي داخل و خارج جامعه نيز لزوم دارد. دو آفت مربوط به بعد اخلاق براي سلامت و مؤفقيت نظام انقلابي، جاهل و نادان نبودن زمام داران و اصولا جميع متصديان امور، کافي نيست، دستخوش هواپرستي و مفاسد اخلاقي نبودن هم لازم است تا از شناخت ها و آگاهي هاي خود سوء استفاده نکنند و عالما عامدا انقلاب را از جاده ي صواب به مسير منافع و خواسته هاي خود منحرف نسازند. شايد بتوان گفت که پول پرستي و مقام پرستي (حب مال و حب جاه) بزرگترين مفاسد اخلاقي هستند (1) و ساير مفاسد به اين دو ارجاع و تحويل مي شوند و از آنها سرچشمه مي گيرند. بنابراين، متصديان و مسئولان امور بايد مؤمن، صالح و متقي باشند تا از اين دو مفسده ي بزرگ و فروع و شعب آنها، همچون دسته بندي ها و گروه گرايي ها ( که از حب جاه مشتق مي شوند) پاک و پيراسته بمانند به هر اندازه که مقام و منصب يک فرد، والاتر و بلند پايه تر باشند بر کنار او از جهل و مفاسد اخلاقي ضرورت بيشتري دارد.
ب- آفات مردم. اين آفات هم به دو دسته تقسيم پذيراست: آفات مربوط به بعد علم و آفات مربوط به بعد اخلاق، براي اين که اين دو دسته آفات و نيز راه هاي مبارزه با آنها با وضوح بيشتري معلوم شود ذکر مقدمه اي ضرورت دارد. مي توان جميع افراد يک جامعه را از لحاظ قوا و استعدادات دماغي و مغزي شان به سه گروه منقسم ساخت: گروه اول - کساني هستند که داراي قوا و استعدادات دماغي و عظيم و فوق العاده اي هستند و وضع اجتماعي شان به گونه اي بوده است که قوا و استعداداتشان چنان که بايد و شايد به فعاليت رسيده و شکوفا شده است و در نتيجه واجد علوم و معارف بسيار گشته اند و به عنوان دانشوران و انديشمنداني بزرگ از ديگران متمايز و ممتاز شده اند. گروه دوم - کساني هستند که قوا و استعدادهاي مغزي حقير، اندک و ناچيزي دارند به قسمي که بهترين شيوه هاي تعليم و تربيت نيز اگر درباره شان اعمال و اجرا مي شد سودي نمي بخشيد و ثمري نمي داد و بنابراين، تقريبا فاقد هر علم و معرفتي هستند و به عنوان «سفيه»، «ابله» و «کودن» شناخته مي شوند. گروه سوم - کساني هستند که نه، مانند گروه اول، در بالاترين مدارج رشد عقلي و علمي واقعند و نه، همچون گروه دوم، در پايين ترين مراتب جاي دارند، بلکه از آنان فروتر و از اينان فراتراند اين گروه متوسط، خود طيف وسيعي دارند و همگي در يک حد نيستند، ولي در اين که عادي اند و عاري از جنبه ي استثنائي، اشتراک دارند. ناگفته پيداست که هم گروه اول در اقليت اند و هم گروه دوم؛ و تنها گروه سوم است که اکثريت عظيم جامعه را تشکيل مي دهند. هم چنين، واضح است که چون سطح فکري و فرهنگي جامعه هاي گوناگون متفاوت است ممکن است فردي در يک جامعه از گروه اول محسوب شود و در جامعه اي ديگر از گروه سوم. شبيه اين تقسيم، که در زمينه ي علم انجام گرفت، در زمينه ي اخلاق هم مي تواند انجام پذيرد يعني از لحاظ ملکات معنوي و اخلاقي نيز هر جامعه اي متشکل از دو اقليت، در طرفين و يک اکثريت عظيم در وسط. اقليتي هستند که به سبب مساعدت عوامل ارثي و تربيتي و نيز بر اثر تمرين ها، ممارست ها و رياضت هاي بسيار، داراي چنان ملکات اخلاقي فاضله اي شده اند که تا آخر عمرشان دگرگوني نمي پذيرد و آنان را در مقام عمل و رعايت دقيق، مو به مو و کامل ارزش هاي اخلاقي و حقوقي وا مي دارد. اقليت ديگري نيز هستند که صاحب چنان ملکات رذيله اي گشته اند که تقريبا اميدي به تغيير و اصلاحشان نيست و جز با اجبار و استفاده از زور و خشونت نمي توان توقع رعايت احکام و مقررات اخلاقي و حقوقي را از آنان داشت و اما اکثريت عظيم مردم نه به آن حد از تعالي معنوي و اخلاقي رسيده اند که نيازي به تغييرشان نباشد و نه به آن حد از سقوط افتاده اند که اميدي به اصلاحشان نباشد؛ اينان ارزش هاي مقبول جامعه را گاهي رعايت مي کنند و گاهي نمي کنند؛ واجد مراتبي از فضيلت و مراتبي از رذيلت اند، و به هر حال، پذيراي تعليم و تربيت و قابل تغيير و اصلاح اند. حال، اين دو تقسيم مشابه را با هم مقايسه و بر هم تطبيق کنيم در مي يابيم که نسبت ميان آنها، به اصطلاح منطقيون، «عموم و خصوص من وجه» است، نه چنين است که هر کس از لحاظ علمي در گروه اول باشد از لحاظ اخلاقي و عملي هم در گروه اول باشد نه چنين است که هر کس از لحاظ عملي و اخلاقي در گروه اول باشد از لحاظ عملي هم درگروه اول باشد. دانشوران و انديشمندان بزرگ و برجسته اي هستند که از لحاظ اخلاقي و عملي منحط و ساقط اند و به گروه سوم و يا گروه دوم تعلق دارند. اخلاقيون بزرگ و برجسته اي هستند که از لحاظ علمي تمايز و امتيازي ندارند و به گروه سوم متعلقند و البته هستند کساني که هم به عالي ترين مراتب علمي وهم به والاترين مدارج علمي و اخلاقي نائل آمده اند. آن چه درباره ي دو گروه اول يعني گروه اول از لحاظ علمي و گروه اول ازلحاظ اخلاقي و عملي گفتيم در مورد گروه دوم و نيز در مورد دو گروه سوم هم راست مي آيد ولي، مي توان گفت که در هر جامعه اي اکثريت افراد هم از ديدگاه علمي و هم از نظر اخلاقي و عملي در حد ميانگين، واقع اند. اينان چون نه از علم و معرفت کافي و رشد عقلي و استقلال فکري لازم برخوردارند و داراي ملکات اخلاقي راسخ و تغيير ناپذيرند، شديدا تحت تأثير ديگران قرار مي گيرند. از اين رو، تبليغات و القائات بيش از همه در اينان مؤثر و کارگر مي افتد. اين ويژگي تلقين پذيري شديد اگرچه زماني که اکثريت تحت تأثير تبليغات زهرآگين و مسموم کننده ي اقليتي شيطان صفت واقع مي شود بسيار مضر است ولي وقتي که تعليم و تربيتي صحيح و انسان ساز در کار باشد به غايت نافع خواهد بود. به همين جهت، دستگاه حاکمه ي انقلابي بايد، قبل از اين که اقليتهاي آدم صورت و شيطان سيرت، تلقينات خود را آغاز کنند و اکثريت را از صراط مستقيم حق و حقيقت، کمابيش منحرف سازند، با سودجويي از بهترين شيوه هاي آموزش و پرروش، مردم را هم نسبت به احکام و تعاليم دين و مکتب، علوم و فنون و صنايع و حرف و اوضاع و احوال اجتماعي و سياسي و فرهنگي جامعه و جهان آگاه کنند و هم مطابق با ارزش هاي متعالي معنوي و اخلاقي بار بياورند تا فريب دشمنان دين و مکتب و انقلاب را نخورند و لقمه ي چرب و نرمي براي دهان آنان نشوند. به هر حال، اين که اکثريت مردم يار انقلاب و نظام انقلابي باشند يا بار خاطر آن، بستگي تام دارد به نوع آموزش و پرورشي که مي بينند و مي يابند. براي آنکه هم تعليم و تربيت عموم مردم به بهترين وجه انجام پذيرد و هم ساير مصالح اجتماعي به بهترين صورت تحصيل و تأمين شود ضروري است که اقليت اندک شماري که هم از نظر علمي و هم از نظر اخلاقي و علمي نسبت به ديگران برتري چشم گير دارند در اهم امور و شئون جامعه شريک و دخيل گردند. اگر اينان به تصدري مهم ترين و خطيرترين کارهاي جامعه گماشته نشوند، بالطبع کساني هستند که يا يکسره ناصالح اند يا به آن درجه از لياقت و کفايت نيستند که زمام کارهاي خطير را در دست گيرند و پيداست که نتيجه اين امر چه خواهد بود و ما آن اقليتي که از لحاظ علم و معرفت والامقام و از لحاظ اخلاق و عمل دون پايه است. در بادي نظير چنين مي نمايد که آثارو افعال سوئي که از اينان صادر مي شود کمتر از افعال و آثار بدي است که از کساني ناشي مي شود که هم از نظر علم و عمل در سطح نازلي واقعند، چرا که اينان فاقد يک کمال عملي اند، و آنان فاقد دو کمال. ولي، حقيقت اين است که از ميان دو کس که از لحاظ فساد اخلاقي و معنوي و دقيقا هم رتبه اند هر کدام که دانشورتر و انديشمندتر است مفسدتر، مضرتر، و خطرناک تر است. زيرا براي وصول به اهداف و مقاصد پليد و شوم خود مجهزتر و مسلح تر است. به هر حال، اين دزدان چراغدار و رهزنان نيم روز به قصد نيل به مال و جاه و قدرت و شوکت بر سر راه اکثريت افراد جامعه مي نشينند و آنان را با لطائف الحيل مي فريبند و ملعبه و آلت دست خود مي سازند و به وسيله ي آنان انقلاب و نظام انقلابي را به ضعف و نابودي مي کشانند. از اين رو، اينان بزرگترين و خطرناک ترين دشمنان انقلاب و نظام انقلابي اند، دستگاه حاکمه ي انقلابي بايد با جديت و دقت هر چه تمام تر بر فعاليت هايشان نظارت و مراقبت داشته باشد، از کوچک ترين حرکت آنان بي خبر نماند، و در برابر تخلفات، کجروي ها و سرکشي هاي آنان، به هيچ وجه کمترين مسامحه و تساهل و عفو و اغماض روا ندارد.
استمرار انقلاب: «استمرار انقلاب» به چند معناي متفاوت به کار مي رود که يکايک آنها را، به تفکيک از هم، ذکر خواهيم کرد:
1- نخستين مرحله ي پيروزي يک انقلاب پيروزي نظامي و سياسي انقلابيون بر نيروهاي هوادار نظام در حال سقوط و زوال است؛ ولي، اين پيروزي نه فقط تنها هدف انقلاب نيست بلکه حتي مهم ترين هدف هم محسوب نمي شود. انقلابيون با در اختيار گرفتن قدرت سياسي و نظامي جامعه فقط مانعي ولو بزرگ، را از سر راه وصول به اهداف و مقاصد خود برداشته اند. حصول اهداف و مقاصد انقلاب در گرو گذشت زماني بسيار طولاني. ايثارها و از خود گذشتگي هايي عظيم، تلاشها و کوشش هايي کمرشکن و جانفرسا، و نقشه کشي ها و برنامه ريزي هايي به غايت عالمانه و حکيمانه است. بنابراين، بايد گفت که پيروزي نظامي وسياسي مقدمترين، سريع الحصولترين و آسانترين مرحله ي پيروزي واقعي يک انقلاب است؛ و دگرگوني همه ابعاد، وجوه، امور و شئون جامعه و تبديل آنها به صورتي مطلوب، که هدف اصلي و نهايي انقلاب است، در مدت زمان کوتاهي و به سهولت حاصل نمي شود. از اين رو، بزرگترين و جبران ناپذيرترين اشتباه و خطاي مردم اين است که وقتي مرحله ي پيروزي نظامي و سياسي انقلاب فرا رسيد کار را به فرجام رسيده تلقي کنند و چنين پندارند که يا انقلاب به همه ي اهداف و مقاصد خود دست يافته است يا لااقل، مهم ترين و مشکل ترين مرحله ي خود را پشت سر گذاشته است و ساير اهداف و مقاصد خود به خود يا بوسيله ي زمام داران و متصديان نظام انقلابي تحقق خواهد يافت. اگر مردم وظيفه ي خود را پايان يافته بي انگارند و براي تحقق بخشيدن به همه ي اهداف انقلاب با دستگاه حاکمه ي انقلابي همدلي و همکاري نکنند نه فقط انقلاب از دستيابي به اهداف خود محروم خواهد شد بلکه زمينه ي قدرت يافتن فرصت طلبان، عوام فريبان، منافقان و خائنان مهيا خواهد گشت و موجبات پيش آمدن اوضاع و احوالي همچون اوضاع و احوال سابق و بلکه بدتر از آن فراهم خواهد آمد. بعد از پيروزي نظامي و سياسي نيز، بايد حالت بسيج و آمادگي مردم هم چنان حفظ و بلکه تقويت شود تا بوسيله ي آنان جميع مفاسد، کمبودها، و نارساييها اصلاح و رفع گردد و انقلاب به سر منزل مقصود برسد. استمرار انقلاب بدين معنا کاملا صحيح و مقبول است و بايد به مردم تفهيم شود تا آنان، به اصطلاح رايج، «هم چنان در صحنه بمانند».
2- طبيعي است که افراد، گروهها و قشرهايي که انقلاب منافع و مطالع غيرمشروع و نابحق آنان را به باد فنا داده است، آنان که در پي مال و جاه و قدرت و شوکت خود بوده اند و «نقش خويش را در آب مي ديده اند» و قصد سوء استفاده از انقلاب داشته اند، ولي کامياب نشده اند، و نيز بيگانگان و دشمنان خارجي، همگي، به ضديت با انقلاب برخيزند و در صدد سرنگون ساختن نظام انقلابي و نابود کردن انقلاب برآيند. در واقع، اينان براي تحقق آمال و اميال شوم و پليد خود از هيچ کاري فروگذار نمي کنند. يورش نظامي، ايجاد جنگ هاي داخلي، کودتا، قتل سياسي، آدم کشي، آدم ربايي شکنجه ي مخالفان، خرابه کاري، ايجاد وحشت و رعب، تظاهرات خياباني، اعتصاب، کم کاري در سازمان ها و مؤسسات دولتي، از ميان بردن مايحتاج عمومي،احتکار، گران فروشي، محاصره ي اقتصادي و تجاري کشور، دروغ پراکني، شايعه سازي، اغراق و گزافه گويي درباره کمبودها و نارسايي هايي که طبعا در جامعه هست، بدبين کردن مردم نسبت به مقام رهبري و زمام داران امور، نااميد کردن مردم از انقلاب، اشاعه و ترويج فسق و فجور و از جمله فحشاء، مشروبات الکلي، و مواد مخدر، و ... يکي از مخرب ترين و مهلک ترين شيوه هاي اينان ايجاد اختلاف و چند دستگي در ميان مردم است که ضرر آن نه فقط متوجه نظام انقلابي و اصل انقلاب بلکه حتي متوجه خود جامعه مي شود و نه فقط قدرت و شوکت جامعه بلکه حتي وجود و بقاء آن را نيز به خطر مي اندازد. ضد انقلاب حتي اگر از گمراه ساختن نسلي که خود، دست اندرکار ايجاد انقلاب بوده است مأيوس شود باز آرام نمي گيرد و بيکار نمي نشيند، به سراغ نسلهاي بعدي مي رود و مي کوشد که با فعاليت هاي فکري و فرهنگي، آنان را که نه از اوضاع و احوال مفسده بار سابق خبري دارند و نه از زير و بم ها و پيچ و خم هاي جريان انقلاب مطلع اند و نه در اين راه محتمل رنج چنداني شده اند به بيراهه کشاند و به گونه اي تعليم و تربيت کند که در طول سالهاي بعد، به تدريج از شمار طرفداران انقلاب و نظام انقلابي کاسته شود. از اين رو، بر همه ي مردم فرض است که، به هيچ وجه از برنامه ريزي ها، نقشه کشي ها، توطئه چيني ها، و دسيسه بازي هاي گوناگون و رنگارنگ ضد انقلاب داخلي و خارجي غفلت نورزند و آن ها را در نطفه خفه کنند و نگذارند که آثار و نتايج ويران ساز اين فعاليت ها دامن گير جامعه و انقلاب شود. علي الخصوص، با کمال جديت و هوشياري با هر گونه فعاليت تفرقه افکنانه مبارزه کنند و هرگز اجازه ندهند که دشمنان دلها و دستهاي مردم را از هم دور سازند (البته، همان گونه که قبلا نيز يادآور شده ايم، فقط اتحاد بر محور حق و حقيقت مطلوب است، نه هر اتحادي) و از همه مهم تر، وظيفه معلمان، مربيان، و رهبران فکري، فرهنيگ و معنوي جامعه است که بايد با استفاده از بهترين شيوه هاي تعليم و تربيت، احکام و تعاليم دين و مکتب، فرهنگ و ايدئولوژي انقلاب، اوضاع و احوال سياسي، اجتماعي و فرهنگي جامعه و جهان را به مردم بياموزند تا نه فقط نسل کنوني بلکه همه ي نسلهاي آينده نيز مدافع دين و مکتب و هوادار و سرباز انقلاب باشند اين معناي استمرار انقلاب هم درست و پذيرفته و سخت مورد تأييد ماست، زيرا تنها بدين وسيله است که دستاوردهاي انقلاب از کف نمي رود و براي آيندگان مي نمايد.
3- سومين معناي استمرار انقلاب. به گمان معتقدان به اين معناي استمرار انقلاب، رهبران و زمام داران هر انقلاب پس از آنکه نظام سابق راسرنگون ساختند و خود بر اريکه ي قدرت تکيه زنند اهتمام شان همه مصروف حفظ وضع موجود مي شود، روحيه انقلابيشان به روحيه محافظه کاري جاي مي سپرد، و عزمشان بر ايجاد دگرگوني هاي اساسي، کلي و فراگير سستي مي پذيرد. اهداف و مقاصد انقلاب، آهسته آهسته فراموش مي شود؛ و انقلابيون ديروز و حاکمان امروز کساني را که هنوز شور و گرماي انقلاب را در دل و جان دارند به تندروي، خيال پردازي، آرمان گرايي غير واقع بينانه، و عدم توجه به مسائل و مشکلات موجود و محدوديت هايي که نهاد حکومت وسياست در ميدان تغيير اجتماعي دارد متهم مي کنند و، بدين ترتيب، پا جاي پاي نظام سابق مي گذارند و حتي مرتکب همان ستم ها وبيدادگري ها مي شوند که از مظالم و مطاعن همان نظام محسوب مي شود. از اين رو، به يک انقلاب جديد حاجت مي افتد، و اين انقلاب جديد، دير يا زود، پديد مي آيد، حاکمان کنوني را از سرير قدرت به زير مي کشد، و نظام انقلابي جديدي به سر کار مي آورد و ... استمرار انقلاب، بدين معناء علاوه بر اين که مورد تائيد همه ي شواهد تجربي و تاريخي است يکي از مصاديق اصل فلسفي، کلي، و جهان شمول «ديالکتيک» هم هست که به موجب آن از بطن هر پديده اي (نهاد يا وضع) پديده اي ديگر بوجود مي آيد که با آن در تضاد است (برابر نهاد يا وضع مقابل) و نتيجه اين تضاد، پيدايش پديده اي است جامع و حاوي آن دو (همنهاد يا وضع مجامع) که اين نيز، به نوبه ي خود، ضد خود را به شکم مي پرورد (8) و ... اين نظريه بهانه و دستاويز بسيار خوبي است براي ضد انقلابيون، اعم از داخلي و خارجي، تا بوسيله ي آن فعاليت هاي ضد انقلابي خود را موجه جلوه دهند و پيروزي و کاميابي اين فعاليت ها را حتمي قلمداد کنند و «انقلاب» ي را که خود آغازگر آنند کامل تر و بهتر از انقلابي که اينک به پيروزي رسيده است فرانمايند. هم چنين، رواج و شيوع اين نظريه سبب مي شود که اعتقاد مردم به بقاء و دوام انقلاب و اعتمادشان به رهبران و زمام داران نظام انقلابي کمتر و کمتر شود و زمينه ي فعاليت هاي فرصت طلبان، عوام فريبان، و خائنان مهياتر و وسيعتر گردد. ولي، با صرف نظر از انگيزه ها و اغراض کساني که اين نظريه را به پيش مي کشند و منتشر مي کنند و با چشمپوشي از آثار و نتايج سوئي که بر انتشار آن مترتب است، نظريه مذکور في حد نفسه نيز نادرست و مردود است. اصل ديالکتيکي اي که پشتوانه ي فلسفي و عقلاني آن محسوب مي شود، چنان که در جاي خود ثابت شده است، خود بي پشت و پناه است و ارزش و اعتباري ندارد. از اين گذشته، چه ضرورتي قائم شده است بر اين که رهبران و زمام داران نظام انقلابي از مسير درست انقلاب منحرف شوند و پاي در راهي گذارند که پيشينيان شان گذاشته بودند؟ کجروي و فساد انقلابيون، البته، ممکن است، ولي ضروري و جبري نيست، و اگر فساد انقلابيون حتمي نباشد - که نيست - قيام و نهضت مجدد مردم چه علتي مي تواند داشته باشد؟ خيزش و جنبش قبلي مردم، که به روي کار آمدن نظام انقلابي منتهي گشت، بدين سبب بود که احساس فقر يا ظلم يا از دست دادن شأن و حيثيت بين المللي و جهاني يا محروميت از استکمالات معنوي و اخلاقي (يا ترکيبي از دو يا سه تا از اين عناصر يا همه ي اين عناصر) مي کردند. حال، اگر نظام انقلابي در راه تحصيل و تأمين اين مصالح مادي و معنوي گام مي زند آيا خيزش و جنبش جديد به چه انگيزه اي صورت مي تواند گرفت؟ و آيا اين نهضت جديد جز به معناي قيام بر ضد مصالح جامعه خواهد بود؟ پس، هيچ قانون طبيعي و جبري اي وجود ندارد که به مقتضاي آن انقلابي قابليت بقاء و دوام نداشته باشد و انقلاب هاي عديده يکي پس از ديگري و پي در پي پديد آيند. ولي از سوي ديگر، بايد دانست که هيچ قانون طبيعي و جبري اي هم وجود ندارد که بتوانتد ضامن بقاء و دوام انقلاب تلقي شود؛ و اساسا در قلمرو علوم انساني و اجتماعي نمي توان و نبايد از قوانين جبري، چه در طرف اثبات يک امر و چه در طرف نفي آن، دم زد، چرا که امور و شئون انساني هميشه در گرو شناخت، خواست، و گزينش انسان هاست. هر نظام سياسي اي، و از جمله هر نظام انقلابي اي، مجموعه اي از ويژگي هاست؛ و در دو حالت ممکن است مردم بر ضد آن بشورند و به پا خيزند: يکي وقتي که آن مجموعه از ويژگي ها، مطلوب و مورد پسندشان نباشد و ديگري زماني که مجموعه ي مذکور مطلوب و مورد پسندشان باشد ولي از سر ناآگاهي و بي خبري بپندارند که نظام حاکم واجد آن مجموعه نيست. بنابراين، مادام که دشمنان و ضد انقلابيون نتوانسته اند با کتمان و قلب حقايق و جعل و نشر اکاذيب، نظام انقلابي را در چشم مردم، فاقد آن چه دارد و واجد آن چه ندارد جلوه دهند و نيز نتوانسته اند با فعاليت هاي فکري و فرهنگي ويران سازشان، نظام فرهنگي و ارزشي مردم را دگرگون سازند و آنان را خواستار و جوياي اشياء و اموري ديگر کنند هيچ نهضت و قيامي بر ضد نظام انقلابي (که صلاح و سواد آن مفروض و مسلم گرفته ايم) صورت نخواهد يافت؛ لکن، البته اگر به يکي از اين دو کار موفق شوند زمينه ي شوريدن و به پا خواستن مردم فراهم گشته است. خلاصه آنکه، نهضت و قيام مردم، مثل هر عمل ارادي ديگر، بستگي تام دارد، از سويي به شناخت، دانش و علم آنان و از سوي ديگر به خواست، گرايش و اخلاقشان، پس تا چند و چون بينش ها و ارزش هاي مردم دچار نقص و عيب نشده باشد آنان هم چنان از کيان و موجوديت انقلاب و نظام انقلابي شان حمايت و دفاع خواهند کرد. از آن چه گفته شد چنين نتيجه مي توان گرفت که هر چه مردم را به احداث و ايجاد انقلاب بر مي انگيزد به ابقاء و ادامه ي آن نيز وا مي دارد، چنان که در امور فردي نيز وضع بر همين منوال است، همان انگيزه اي که آدمي را به کسب و تحصيل مال وا مي دارد او را به حفظ و حراست آن هم بر مي انگيزد؛ همان انگيزه اي که انسان را به ازدواج، تشکيل خانواده، و فرزندآوري مي کشاند او را به دفاع و حمايت از همسر، فرزند و کانون خانوادگي سوق مي دهد؛ حتي شايد بتوان گفت که انگيزه ي بشر در حمايت و حراست از نعمتي که به دست آورده است شديدتر و قويتر از انگيزه ي اوست در اکتساب و به دست آوردن آن نعمت، چرا که پس از اکتساب نعمت، شخص لذت داشتن و بهره وري از آن را ادراک مي کند و به قدر و اهميت آن در زندگي واقف تر مي شود. مردمي که مثلا از فقر و محروميت و ظلم وبي عدالتي به شدت رنج مي برده اند و به قصد از ميان برداشتن اين مفاسد انقلاب کرده اند اينک که مزه ي تنعم و بي نيازي و عدالت و دادگري را کمابيش چشيده اند چرا نگهدار و پشتيبان انقلاب و نظام انقلابي نباشند و حتي با آن، ضديت و خصومت ورزند؟ ممکن است گفته شود که مردم وقتي که به اهداف و مقاصدي که آنان را به انقلاب بر مي انگيخت رسيدند و ارضاء شدند ديگر انگيزه اي براي حضور در صحنه ي انقلاب و حفظ و حراست آن و دفاع و حمايت از آن نخواهد داشت و روحيه ي انقلابي خود را از دست خواهد داد.
/س
1- آفات خارجي:
الف- آفات نظامي: جامعه ي انقلابي ممکن است از سوي بيگانگان مورد هجوم نظامي واقع شود و نظام جديدش، به توسط قوه ي قهريه ي آنان سرنگون گردد. راه مبارزه با اين امر حفظ و تقويت روحيه ي فداکاري، جان فشاني، مقاومت و سلحشوري مردم، تعليم و شيوه و شگردهاي دفاع و جنگ و فنون نظامي به آنان و تهيه و تحصيل ساز و برگ جنگي و آلات و ادوات نظامي است.
ب) آفات اقتصادي: جامعه ي انقلابي، هم چنين ممکن است از طرف اجانب مورد محاصره ي اقتصادي و تجاري قرار گيرد تا اوضاع و احوال اقتصادي و مالي مردم رو به بدي و نابساماني گذارد و در نتيجه مردم ناراضي و نسبت به نظام انقلابي بدبين شوند و ارکان نظام دچار تزلزل، سستي، و ضعف گردد. راه مبارزه با اين امر اين است که اولا: روحيه ي ايثار، صبر و قناعت را در مردم ايجاد و تحکيم کنند؛ و ثانيا: با برنامه ريزيهاي عالمانه، معقول و شرعي هر چه زودتر ريشه هاي وابستگي اقتصادي به بيگانگان را بخشکانند و مقدمات خود بسندگي اقتصادي را، در همه زمينه هاي کشاورزي، دامپروري، صنعت و تجارت فراهم آوردند. اساسا، آفات نظامي و آفات اقتصادي هم به خوبي شناخته شده اند و هم در زمينه ي مبارزه با آنها اطلاعات و تجارت لازم و کافي به دست آمده است آن چه هم شناختنش خالي از غموض و صعوبيت نيست و هم راه مبارزه با آن پر از سنگلاخ ها و پيچ و خم هاست همانا آفات اخلاقي و آفات عقيدتي است.
ج- آفات اخلاقي: بيگانگان ممکن است بکوشند تا با ترويج و اشاعه ي انواع و اقصام فسق و فجور، از جمله فحشاء، مشروبات الکلي، و مواد مخدر، اخلاق و روحيات مردم را فاسد کنند و به صورتي درآورند که مردم نه فقط استعداد و نشاط دفاع از کيان و موجوديت انقلاب و نظام انقلابي خود را از کف بدهند بلکه اساسا نسبت به انقلاب و نظام انقلابي سردباور و سست مهر شوند و حتي خواستار سقوط آن و ظهور نظام ديگري شوند که به اعمال و ارضاء شهوات ميدان دهد. طريقه ي مبارزه با آفات اخلاقي، تربيت مردم بر وفق ارزش هاي درست اخلاق و ديني و جلوگيري جدي و شديد از ورود آلات و وسايل فسق و فجور و فحشاء و منکرات بدرون جامعه است.
د- آفات عقيدتي: هم چنين، ممکن است اجانب، سعي کنند که يا تعاليم و احکام ديني و مذهبي مردم و آراء و عقايد حقه آنان را مورد نقادي و انتقاد قرار دهند و چنين وانمود کنند که بطلان آنها را اثبات کرده اند و خلاصه، به نوعي حمله ي فکري و فرهنگي اقدام کنند يا چنان که در اغلب موارد معمول است، ظاهر آنها را مورد هجوم و تعرض قرار ندهند ولي چنان تفسير و تأويل کنند که ماهيت آموزه ها و فرموده هاي دين و شريعت متحول و متبدل گردد و هويت شان دگرگون شود به گونه اي «گر تو ببيني نشناسي دگر». اين کار دوم، يعني تفسير و تأويل نادرست و نا به جاي متون ديني و مذهبي که، چنان که اشاره کرديم بسيار متداولتر و متعارفتر، معمولا تحت عناويني بسيار دلاويز و فريبنده، مانند «تعبير عميق و هوشمندانه از تعاليم و احکام ديني و مذهبي» ؛ «تکامل معرفت ديني» ؛ «نوسازي و بازسازي فکر ديني» ؛ «تطبيق تعاليم و احکام دين بر مقتضيات و نيازهاي متغير زمان» و «ساده کردن و در دسترس همگان قرار دادن دين»، صورت مي پذيرد، آن هم به دست کساني که يا مسلمان نيستند يا اگر مسلمانند به بعضي از مکتب ها و مسلک هاي غير اسلامي هم کمابيش دل باخته اند. اين کارها، به تدريج هر چه تمام تر و بدون اين که بسياري از مردم بويي ببرند، موجب فساد عقيدتي جامعه مي شود و اين فساد بي شک همه ي مفاسد ديگر را در پي خواهد داشت. از آنجا که آثار و نتايج فساد عقيدتي به زودي ظاهر نمي شود و براي احساس و لمس آن حدي از رشد فکري و عقلاني و روحي و معنوي ضرورت دارد که بسياري از افراد جامعه فاقد آنند، قالب مردم آفات عقيدتي را «آفت» و خطرخيز و هلاکت بار نمي دانند و اين خود، بر خطرخيز و هلاکت بار بودن آفات عقيدتي مي افزايد. از اين رو بر همه ي کساني که به اهميت و خطر اين آفات وقوف يافته اند و در انديشه ي اصلاح جامعه و حفظ انقلاب و نظام انقلابي اند فرض عين است که راه و رسم هاي مبارزه با آنها را نيک بياموزند و با جديت تمام به کار گيرند و نگذارند که دين و مذهب مسخ و نسخ شود و معجون هائي که از خلط و مزج بينش ها و ارزش هاي اسلامي، غير اسلامي و ضد اسلامي فراهم آمده است به عنوان داروي شفابخش همه ي دردها و رنج هاي مسلمين عرضه و فروخته شود.
2- آفات داخلي:
الف- آفات زمام داران: اين آفات به دو دسته تقسيم مي شود: آفات مربوط به بعد علم، و آفات مربوط به بعد اخلاق. يک - آفات مربوط به بعد علم. براي آنکه نظام انقلابي به اهداف و مقاصد خود از بهترين راه دست يابد، بايد زمامداران، و اساسا همه ي کارگردانان و کارگزاران دچار جهل و ناداني نباشند بلکه شناخت ها و آگاهيهاي لازم و کافي را داشته باشند. شناخت ها و آگاهي هايي که براي تدبير و اداره ي صحيح امور ضرورت دارد عبارت است از:
اولا: علم به تعاليم و احکام مکتب، تا مسئولان و دست اندرکاران در جريان عمل از مسير و مجرايي که مکتب تعيين کرده است منحرف نشوند.
ثانيا: علم به دانستني هايي که در نهادها، سازمان ها و مؤسسات مختلف جامعه به کار مي آيد و از آنها گريز و گزيري نيست، چرا که تدبير و اداره ي سازمان ها و مؤسسات گوناگون و متعدد جامعه جز با احاطه بر علوم و فنون ذيربط امکان نمي پذيرد.
ثالثا: علم به اوضاع و احوال اجتماعي و بين المللي و جهاني، زيرا دانستن آموزه ها و فرموده هاي مکتب و اعتقاد راسخ به آنها و نيز تخصص و تبحر در علم و فن ذيربط براي طرح اجراي يک برنامه ي صحيح کفايت نمي کند، بلکه آگاهي و شناخت نسبت به اوضاع و احوال عمومي داخل و خارج جامعه نيز لزوم دارد. دو آفت مربوط به بعد اخلاق براي سلامت و مؤفقيت نظام انقلابي، جاهل و نادان نبودن زمام داران و اصولا جميع متصديان امور، کافي نيست، دستخوش هواپرستي و مفاسد اخلاقي نبودن هم لازم است تا از شناخت ها و آگاهي هاي خود سوء استفاده نکنند و عالما عامدا انقلاب را از جاده ي صواب به مسير منافع و خواسته هاي خود منحرف نسازند. شايد بتوان گفت که پول پرستي و مقام پرستي (حب مال و حب جاه) بزرگترين مفاسد اخلاقي هستند (1) و ساير مفاسد به اين دو ارجاع و تحويل مي شوند و از آنها سرچشمه مي گيرند. بنابراين، متصديان و مسئولان امور بايد مؤمن، صالح و متقي باشند تا از اين دو مفسده ي بزرگ و فروع و شعب آنها، همچون دسته بندي ها و گروه گرايي ها ( که از حب جاه مشتق مي شوند) پاک و پيراسته بمانند به هر اندازه که مقام و منصب يک فرد، والاتر و بلند پايه تر باشند بر کنار او از جهل و مفاسد اخلاقي ضرورت بيشتري دارد.
ب- آفات مردم. اين آفات هم به دو دسته تقسيم پذيراست: آفات مربوط به بعد علم و آفات مربوط به بعد اخلاق، براي اين که اين دو دسته آفات و نيز راه هاي مبارزه با آنها با وضوح بيشتري معلوم شود ذکر مقدمه اي ضرورت دارد. مي توان جميع افراد يک جامعه را از لحاظ قوا و استعدادات دماغي و مغزي شان به سه گروه منقسم ساخت: گروه اول - کساني هستند که داراي قوا و استعدادات دماغي و عظيم و فوق العاده اي هستند و وضع اجتماعي شان به گونه اي بوده است که قوا و استعداداتشان چنان که بايد و شايد به فعاليت رسيده و شکوفا شده است و در نتيجه واجد علوم و معارف بسيار گشته اند و به عنوان دانشوران و انديشمنداني بزرگ از ديگران متمايز و ممتاز شده اند. گروه دوم - کساني هستند که قوا و استعدادهاي مغزي حقير، اندک و ناچيزي دارند به قسمي که بهترين شيوه هاي تعليم و تربيت نيز اگر درباره شان اعمال و اجرا مي شد سودي نمي بخشيد و ثمري نمي داد و بنابراين، تقريبا فاقد هر علم و معرفتي هستند و به عنوان «سفيه»، «ابله» و «کودن» شناخته مي شوند. گروه سوم - کساني هستند که نه، مانند گروه اول، در بالاترين مدارج رشد عقلي و علمي واقعند و نه، همچون گروه دوم، در پايين ترين مراتب جاي دارند، بلکه از آنان فروتر و از اينان فراتراند اين گروه متوسط، خود طيف وسيعي دارند و همگي در يک حد نيستند، ولي در اين که عادي اند و عاري از جنبه ي استثنائي، اشتراک دارند. ناگفته پيداست که هم گروه اول در اقليت اند و هم گروه دوم؛ و تنها گروه سوم است که اکثريت عظيم جامعه را تشکيل مي دهند. هم چنين، واضح است که چون سطح فکري و فرهنگي جامعه هاي گوناگون متفاوت است ممکن است فردي در يک جامعه از گروه اول محسوب شود و در جامعه اي ديگر از گروه سوم. شبيه اين تقسيم، که در زمينه ي علم انجام گرفت، در زمينه ي اخلاق هم مي تواند انجام پذيرد يعني از لحاظ ملکات معنوي و اخلاقي نيز هر جامعه اي متشکل از دو اقليت، در طرفين و يک اکثريت عظيم در وسط. اقليتي هستند که به سبب مساعدت عوامل ارثي و تربيتي و نيز بر اثر تمرين ها، ممارست ها و رياضت هاي بسيار، داراي چنان ملکات اخلاقي فاضله اي شده اند که تا آخر عمرشان دگرگوني نمي پذيرد و آنان را در مقام عمل و رعايت دقيق، مو به مو و کامل ارزش هاي اخلاقي و حقوقي وا مي دارد. اقليت ديگري نيز هستند که صاحب چنان ملکات رذيله اي گشته اند که تقريبا اميدي به تغيير و اصلاحشان نيست و جز با اجبار و استفاده از زور و خشونت نمي توان توقع رعايت احکام و مقررات اخلاقي و حقوقي را از آنان داشت و اما اکثريت عظيم مردم نه به آن حد از تعالي معنوي و اخلاقي رسيده اند که نيازي به تغييرشان نباشد و نه به آن حد از سقوط افتاده اند که اميدي به اصلاحشان نباشد؛ اينان ارزش هاي مقبول جامعه را گاهي رعايت مي کنند و گاهي نمي کنند؛ واجد مراتبي از فضيلت و مراتبي از رذيلت اند، و به هر حال، پذيراي تعليم و تربيت و قابل تغيير و اصلاح اند. حال، اين دو تقسيم مشابه را با هم مقايسه و بر هم تطبيق کنيم در مي يابيم که نسبت ميان آنها، به اصطلاح منطقيون، «عموم و خصوص من وجه» است، نه چنين است که هر کس از لحاظ علمي در گروه اول باشد از لحاظ اخلاقي و عملي هم در گروه اول باشد نه چنين است که هر کس از لحاظ عملي و اخلاقي در گروه اول باشد از لحاظ عملي هم درگروه اول باشد. دانشوران و انديشمندان بزرگ و برجسته اي هستند که از لحاظ اخلاقي و عملي منحط و ساقط اند و به گروه سوم و يا گروه دوم تعلق دارند. اخلاقيون بزرگ و برجسته اي هستند که از لحاظ علمي تمايز و امتيازي ندارند و به گروه سوم متعلقند و البته هستند کساني که هم به عالي ترين مراتب علمي وهم به والاترين مدارج علمي و اخلاقي نائل آمده اند. آن چه درباره ي دو گروه اول يعني گروه اول از لحاظ علمي و گروه اول ازلحاظ اخلاقي و عملي گفتيم در مورد گروه دوم و نيز در مورد دو گروه سوم هم راست مي آيد ولي، مي توان گفت که در هر جامعه اي اکثريت افراد هم از ديدگاه علمي و هم از نظر اخلاقي و عملي در حد ميانگين، واقع اند. اينان چون نه از علم و معرفت کافي و رشد عقلي و استقلال فکري لازم برخوردارند و داراي ملکات اخلاقي راسخ و تغيير ناپذيرند، شديدا تحت تأثير ديگران قرار مي گيرند. از اين رو، تبليغات و القائات بيش از همه در اينان مؤثر و کارگر مي افتد. اين ويژگي تلقين پذيري شديد اگرچه زماني که اکثريت تحت تأثير تبليغات زهرآگين و مسموم کننده ي اقليتي شيطان صفت واقع مي شود بسيار مضر است ولي وقتي که تعليم و تربيتي صحيح و انسان ساز در کار باشد به غايت نافع خواهد بود. به همين جهت، دستگاه حاکمه ي انقلابي بايد، قبل از اين که اقليتهاي آدم صورت و شيطان سيرت، تلقينات خود را آغاز کنند و اکثريت را از صراط مستقيم حق و حقيقت، کمابيش منحرف سازند، با سودجويي از بهترين شيوه هاي آموزش و پرروش، مردم را هم نسبت به احکام و تعاليم دين و مکتب، علوم و فنون و صنايع و حرف و اوضاع و احوال اجتماعي و سياسي و فرهنگي جامعه و جهان آگاه کنند و هم مطابق با ارزش هاي متعالي معنوي و اخلاقي بار بياورند تا فريب دشمنان دين و مکتب و انقلاب را نخورند و لقمه ي چرب و نرمي براي دهان آنان نشوند. به هر حال، اين که اکثريت مردم يار انقلاب و نظام انقلابي باشند يا بار خاطر آن، بستگي تام دارد به نوع آموزش و پرورشي که مي بينند و مي يابند. براي آنکه هم تعليم و تربيت عموم مردم به بهترين وجه انجام پذيرد و هم ساير مصالح اجتماعي به بهترين صورت تحصيل و تأمين شود ضروري است که اقليت اندک شماري که هم از نظر علمي و هم از نظر اخلاقي و علمي نسبت به ديگران برتري چشم گير دارند در اهم امور و شئون جامعه شريک و دخيل گردند. اگر اينان به تصدري مهم ترين و خطيرترين کارهاي جامعه گماشته نشوند، بالطبع کساني هستند که يا يکسره ناصالح اند يا به آن درجه از لياقت و کفايت نيستند که زمام کارهاي خطير را در دست گيرند و پيداست که نتيجه اين امر چه خواهد بود و ما آن اقليتي که از لحاظ علم و معرفت والامقام و از لحاظ اخلاق و عمل دون پايه است. در بادي نظير چنين مي نمايد که آثارو افعال سوئي که از اينان صادر مي شود کمتر از افعال و آثار بدي است که از کساني ناشي مي شود که هم از نظر علم و عمل در سطح نازلي واقعند، چرا که اينان فاقد يک کمال عملي اند، و آنان فاقد دو کمال. ولي، حقيقت اين است که از ميان دو کس که از لحاظ فساد اخلاقي و معنوي و دقيقا هم رتبه اند هر کدام که دانشورتر و انديشمندتر است مفسدتر، مضرتر، و خطرناک تر است. زيرا براي وصول به اهداف و مقاصد پليد و شوم خود مجهزتر و مسلح تر است. به هر حال، اين دزدان چراغدار و رهزنان نيم روز به قصد نيل به مال و جاه و قدرت و شوکت بر سر راه اکثريت افراد جامعه مي نشينند و آنان را با لطائف الحيل مي فريبند و ملعبه و آلت دست خود مي سازند و به وسيله ي آنان انقلاب و نظام انقلابي را به ضعف و نابودي مي کشانند. از اين رو، اينان بزرگترين و خطرناک ترين دشمنان انقلاب و نظام انقلابي اند، دستگاه حاکمه ي انقلابي بايد با جديت و دقت هر چه تمام تر بر فعاليت هايشان نظارت و مراقبت داشته باشد، از کوچک ترين حرکت آنان بي خبر نماند، و در برابر تخلفات، کجروي ها و سرکشي هاي آنان، به هيچ وجه کمترين مسامحه و تساهل و عفو و اغماض روا ندارد.
استمرار انقلاب: «استمرار انقلاب» به چند معناي متفاوت به کار مي رود که يکايک آنها را، به تفکيک از هم، ذکر خواهيم کرد:
1- نخستين مرحله ي پيروزي يک انقلاب پيروزي نظامي و سياسي انقلابيون بر نيروهاي هوادار نظام در حال سقوط و زوال است؛ ولي، اين پيروزي نه فقط تنها هدف انقلاب نيست بلکه حتي مهم ترين هدف هم محسوب نمي شود. انقلابيون با در اختيار گرفتن قدرت سياسي و نظامي جامعه فقط مانعي ولو بزرگ، را از سر راه وصول به اهداف و مقاصد خود برداشته اند. حصول اهداف و مقاصد انقلاب در گرو گذشت زماني بسيار طولاني. ايثارها و از خود گذشتگي هايي عظيم، تلاشها و کوشش هايي کمرشکن و جانفرسا، و نقشه کشي ها و برنامه ريزي هايي به غايت عالمانه و حکيمانه است. بنابراين، بايد گفت که پيروزي نظامي وسياسي مقدمترين، سريع الحصولترين و آسانترين مرحله ي پيروزي واقعي يک انقلاب است؛ و دگرگوني همه ابعاد، وجوه، امور و شئون جامعه و تبديل آنها به صورتي مطلوب، که هدف اصلي و نهايي انقلاب است، در مدت زمان کوتاهي و به سهولت حاصل نمي شود. از اين رو، بزرگترين و جبران ناپذيرترين اشتباه و خطاي مردم اين است که وقتي مرحله ي پيروزي نظامي و سياسي انقلاب فرا رسيد کار را به فرجام رسيده تلقي کنند و چنين پندارند که يا انقلاب به همه ي اهداف و مقاصد خود دست يافته است يا لااقل، مهم ترين و مشکل ترين مرحله ي خود را پشت سر گذاشته است و ساير اهداف و مقاصد خود به خود يا بوسيله ي زمام داران و متصديان نظام انقلابي تحقق خواهد يافت. اگر مردم وظيفه ي خود را پايان يافته بي انگارند و براي تحقق بخشيدن به همه ي اهداف انقلاب با دستگاه حاکمه ي انقلابي همدلي و همکاري نکنند نه فقط انقلاب از دستيابي به اهداف خود محروم خواهد شد بلکه زمينه ي قدرت يافتن فرصت طلبان، عوام فريبان، منافقان و خائنان مهيا خواهد گشت و موجبات پيش آمدن اوضاع و احوالي همچون اوضاع و احوال سابق و بلکه بدتر از آن فراهم خواهد آمد. بعد از پيروزي نظامي و سياسي نيز، بايد حالت بسيج و آمادگي مردم هم چنان حفظ و بلکه تقويت شود تا بوسيله ي آنان جميع مفاسد، کمبودها، و نارساييها اصلاح و رفع گردد و انقلاب به سر منزل مقصود برسد. استمرار انقلاب بدين معنا کاملا صحيح و مقبول است و بايد به مردم تفهيم شود تا آنان، به اصطلاح رايج، «هم چنان در صحنه بمانند».
2- طبيعي است که افراد، گروهها و قشرهايي که انقلاب منافع و مطالع غيرمشروع و نابحق آنان را به باد فنا داده است، آنان که در پي مال و جاه و قدرت و شوکت خود بوده اند و «نقش خويش را در آب مي ديده اند» و قصد سوء استفاده از انقلاب داشته اند، ولي کامياب نشده اند، و نيز بيگانگان و دشمنان خارجي، همگي، به ضديت با انقلاب برخيزند و در صدد سرنگون ساختن نظام انقلابي و نابود کردن انقلاب برآيند. در واقع، اينان براي تحقق آمال و اميال شوم و پليد خود از هيچ کاري فروگذار نمي کنند. يورش نظامي، ايجاد جنگ هاي داخلي، کودتا، قتل سياسي، آدم کشي، آدم ربايي شکنجه ي مخالفان، خرابه کاري، ايجاد وحشت و رعب، تظاهرات خياباني، اعتصاب، کم کاري در سازمان ها و مؤسسات دولتي، از ميان بردن مايحتاج عمومي،احتکار، گران فروشي، محاصره ي اقتصادي و تجاري کشور، دروغ پراکني، شايعه سازي، اغراق و گزافه گويي درباره کمبودها و نارسايي هايي که طبعا در جامعه هست، بدبين کردن مردم نسبت به مقام رهبري و زمام داران امور، نااميد کردن مردم از انقلاب، اشاعه و ترويج فسق و فجور و از جمله فحشاء، مشروبات الکلي، و مواد مخدر، و ... يکي از مخرب ترين و مهلک ترين شيوه هاي اينان ايجاد اختلاف و چند دستگي در ميان مردم است که ضرر آن نه فقط متوجه نظام انقلابي و اصل انقلاب بلکه حتي متوجه خود جامعه مي شود و نه فقط قدرت و شوکت جامعه بلکه حتي وجود و بقاء آن را نيز به خطر مي اندازد. ضد انقلاب حتي اگر از گمراه ساختن نسلي که خود، دست اندرکار ايجاد انقلاب بوده است مأيوس شود باز آرام نمي گيرد و بيکار نمي نشيند، به سراغ نسلهاي بعدي مي رود و مي کوشد که با فعاليت هاي فکري و فرهنگي، آنان را که نه از اوضاع و احوال مفسده بار سابق خبري دارند و نه از زير و بم ها و پيچ و خم هاي جريان انقلاب مطلع اند و نه در اين راه محتمل رنج چنداني شده اند به بيراهه کشاند و به گونه اي تعليم و تربيت کند که در طول سالهاي بعد، به تدريج از شمار طرفداران انقلاب و نظام انقلابي کاسته شود. از اين رو، بر همه ي مردم فرض است که، به هيچ وجه از برنامه ريزي ها، نقشه کشي ها، توطئه چيني ها، و دسيسه بازي هاي گوناگون و رنگارنگ ضد انقلاب داخلي و خارجي غفلت نورزند و آن ها را در نطفه خفه کنند و نگذارند که آثار و نتايج ويران ساز اين فعاليت ها دامن گير جامعه و انقلاب شود. علي الخصوص، با کمال جديت و هوشياري با هر گونه فعاليت تفرقه افکنانه مبارزه کنند و هرگز اجازه ندهند که دشمنان دلها و دستهاي مردم را از هم دور سازند (البته، همان گونه که قبلا نيز يادآور شده ايم، فقط اتحاد بر محور حق و حقيقت مطلوب است، نه هر اتحادي) و از همه مهم تر، وظيفه معلمان، مربيان، و رهبران فکري، فرهنيگ و معنوي جامعه است که بايد با استفاده از بهترين شيوه هاي تعليم و تربيت، احکام و تعاليم دين و مکتب، فرهنگ و ايدئولوژي انقلاب، اوضاع و احوال سياسي، اجتماعي و فرهنگي جامعه و جهان را به مردم بياموزند تا نه فقط نسل کنوني بلکه همه ي نسلهاي آينده نيز مدافع دين و مکتب و هوادار و سرباز انقلاب باشند اين معناي استمرار انقلاب هم درست و پذيرفته و سخت مورد تأييد ماست، زيرا تنها بدين وسيله است که دستاوردهاي انقلاب از کف نمي رود و براي آيندگان مي نمايد.
3- سومين معناي استمرار انقلاب. به گمان معتقدان به اين معناي استمرار انقلاب، رهبران و زمام داران هر انقلاب پس از آنکه نظام سابق راسرنگون ساختند و خود بر اريکه ي قدرت تکيه زنند اهتمام شان همه مصروف حفظ وضع موجود مي شود، روحيه انقلابيشان به روحيه محافظه کاري جاي مي سپرد، و عزمشان بر ايجاد دگرگوني هاي اساسي، کلي و فراگير سستي مي پذيرد. اهداف و مقاصد انقلاب، آهسته آهسته فراموش مي شود؛ و انقلابيون ديروز و حاکمان امروز کساني را که هنوز شور و گرماي انقلاب را در دل و جان دارند به تندروي، خيال پردازي، آرمان گرايي غير واقع بينانه، و عدم توجه به مسائل و مشکلات موجود و محدوديت هايي که نهاد حکومت وسياست در ميدان تغيير اجتماعي دارد متهم مي کنند و، بدين ترتيب، پا جاي پاي نظام سابق مي گذارند و حتي مرتکب همان ستم ها وبيدادگري ها مي شوند که از مظالم و مطاعن همان نظام محسوب مي شود. از اين رو، به يک انقلاب جديد حاجت مي افتد، و اين انقلاب جديد، دير يا زود، پديد مي آيد، حاکمان کنوني را از سرير قدرت به زير مي کشد، و نظام انقلابي جديدي به سر کار مي آورد و ... استمرار انقلاب، بدين معناء علاوه بر اين که مورد تائيد همه ي شواهد تجربي و تاريخي است يکي از مصاديق اصل فلسفي، کلي، و جهان شمول «ديالکتيک» هم هست که به موجب آن از بطن هر پديده اي (نهاد يا وضع) پديده اي ديگر بوجود مي آيد که با آن در تضاد است (برابر نهاد يا وضع مقابل) و نتيجه اين تضاد، پيدايش پديده اي است جامع و حاوي آن دو (همنهاد يا وضع مجامع) که اين نيز، به نوبه ي خود، ضد خود را به شکم مي پرورد (8) و ... اين نظريه بهانه و دستاويز بسيار خوبي است براي ضد انقلابيون، اعم از داخلي و خارجي، تا بوسيله ي آن فعاليت هاي ضد انقلابي خود را موجه جلوه دهند و پيروزي و کاميابي اين فعاليت ها را حتمي قلمداد کنند و «انقلاب» ي را که خود آغازگر آنند کامل تر و بهتر از انقلابي که اينک به پيروزي رسيده است فرانمايند. هم چنين، رواج و شيوع اين نظريه سبب مي شود که اعتقاد مردم به بقاء و دوام انقلاب و اعتمادشان به رهبران و زمام داران نظام انقلابي کمتر و کمتر شود و زمينه ي فعاليت هاي فرصت طلبان، عوام فريبان، و خائنان مهياتر و وسيعتر گردد. ولي، با صرف نظر از انگيزه ها و اغراض کساني که اين نظريه را به پيش مي کشند و منتشر مي کنند و با چشمپوشي از آثار و نتايج سوئي که بر انتشار آن مترتب است، نظريه مذکور في حد نفسه نيز نادرست و مردود است. اصل ديالکتيکي اي که پشتوانه ي فلسفي و عقلاني آن محسوب مي شود، چنان که در جاي خود ثابت شده است، خود بي پشت و پناه است و ارزش و اعتباري ندارد. از اين گذشته، چه ضرورتي قائم شده است بر اين که رهبران و زمام داران نظام انقلابي از مسير درست انقلاب منحرف شوند و پاي در راهي گذارند که پيشينيان شان گذاشته بودند؟ کجروي و فساد انقلابيون، البته، ممکن است، ولي ضروري و جبري نيست، و اگر فساد انقلابيون حتمي نباشد - که نيست - قيام و نهضت مجدد مردم چه علتي مي تواند داشته باشد؟ خيزش و جنبش قبلي مردم، که به روي کار آمدن نظام انقلابي منتهي گشت، بدين سبب بود که احساس فقر يا ظلم يا از دست دادن شأن و حيثيت بين المللي و جهاني يا محروميت از استکمالات معنوي و اخلاقي (يا ترکيبي از دو يا سه تا از اين عناصر يا همه ي اين عناصر) مي کردند. حال، اگر نظام انقلابي در راه تحصيل و تأمين اين مصالح مادي و معنوي گام مي زند آيا خيزش و جنبش جديد به چه انگيزه اي صورت مي تواند گرفت؟ و آيا اين نهضت جديد جز به معناي قيام بر ضد مصالح جامعه خواهد بود؟ پس، هيچ قانون طبيعي و جبري اي وجود ندارد که به مقتضاي آن انقلابي قابليت بقاء و دوام نداشته باشد و انقلاب هاي عديده يکي پس از ديگري و پي در پي پديد آيند. ولي از سوي ديگر، بايد دانست که هيچ قانون طبيعي و جبري اي هم وجود ندارد که بتوانتد ضامن بقاء و دوام انقلاب تلقي شود؛ و اساسا در قلمرو علوم انساني و اجتماعي نمي توان و نبايد از قوانين جبري، چه در طرف اثبات يک امر و چه در طرف نفي آن، دم زد، چرا که امور و شئون انساني هميشه در گرو شناخت، خواست، و گزينش انسان هاست. هر نظام سياسي اي، و از جمله هر نظام انقلابي اي، مجموعه اي از ويژگي هاست؛ و در دو حالت ممکن است مردم بر ضد آن بشورند و به پا خيزند: يکي وقتي که آن مجموعه از ويژگي ها، مطلوب و مورد پسندشان نباشد و ديگري زماني که مجموعه ي مذکور مطلوب و مورد پسندشان باشد ولي از سر ناآگاهي و بي خبري بپندارند که نظام حاکم واجد آن مجموعه نيست. بنابراين، مادام که دشمنان و ضد انقلابيون نتوانسته اند با کتمان و قلب حقايق و جعل و نشر اکاذيب، نظام انقلابي را در چشم مردم، فاقد آن چه دارد و واجد آن چه ندارد جلوه دهند و نيز نتوانسته اند با فعاليت هاي فکري و فرهنگي ويران سازشان، نظام فرهنگي و ارزشي مردم را دگرگون سازند و آنان را خواستار و جوياي اشياء و اموري ديگر کنند هيچ نهضت و قيامي بر ضد نظام انقلابي (که صلاح و سواد آن مفروض و مسلم گرفته ايم) صورت نخواهد يافت؛ لکن، البته اگر به يکي از اين دو کار موفق شوند زمينه ي شوريدن و به پا خواستن مردم فراهم گشته است. خلاصه آنکه، نهضت و قيام مردم، مثل هر عمل ارادي ديگر، بستگي تام دارد، از سويي به شناخت، دانش و علم آنان و از سوي ديگر به خواست، گرايش و اخلاقشان، پس تا چند و چون بينش ها و ارزش هاي مردم دچار نقص و عيب نشده باشد آنان هم چنان از کيان و موجوديت انقلاب و نظام انقلابي شان حمايت و دفاع خواهند کرد. از آن چه گفته شد چنين نتيجه مي توان گرفت که هر چه مردم را به احداث و ايجاد انقلاب بر مي انگيزد به ابقاء و ادامه ي آن نيز وا مي دارد، چنان که در امور فردي نيز وضع بر همين منوال است، همان انگيزه اي که آدمي را به کسب و تحصيل مال وا مي دارد او را به حفظ و حراست آن هم بر مي انگيزد؛ همان انگيزه اي که انسان را به ازدواج، تشکيل خانواده، و فرزندآوري مي کشاند او را به دفاع و حمايت از همسر، فرزند و کانون خانوادگي سوق مي دهد؛ حتي شايد بتوان گفت که انگيزه ي بشر در حمايت و حراست از نعمتي که به دست آورده است شديدتر و قويتر از انگيزه ي اوست در اکتساب و به دست آوردن آن نعمت، چرا که پس از اکتساب نعمت، شخص لذت داشتن و بهره وري از آن را ادراک مي کند و به قدر و اهميت آن در زندگي واقف تر مي شود. مردمي که مثلا از فقر و محروميت و ظلم وبي عدالتي به شدت رنج مي برده اند و به قصد از ميان برداشتن اين مفاسد انقلاب کرده اند اينک که مزه ي تنعم و بي نيازي و عدالت و دادگري را کمابيش چشيده اند چرا نگهدار و پشتيبان انقلاب و نظام انقلابي نباشند و حتي با آن، ضديت و خصومت ورزند؟ ممکن است گفته شود که مردم وقتي که به اهداف و مقاصدي که آنان را به انقلاب بر مي انگيخت رسيدند و ارضاء شدند ديگر انگيزه اي براي حضور در صحنه ي انقلاب و حفظ و حراست آن و دفاع و حمايت از آن نخواهد داشت و روحيه ي انقلابي خود را از دست خواهد داد.
پي نوشت :
1- «الاصول من الکافي، کتاب الايمان و الکفر»، باب حب الدنيا و الحرص عليها، حديث 3، نيز ر. ک. به: حديث 2 و 10 - ازهمين باب و همه باب طلب الرئاسه
/س