نویسنده: ناصر فکوهی
مفهوم «اصالت»، در ریشههای لاتین و یونانی خود کاملاً نشان میدهد که با چه معنایی رو به رو هستیم؛ پدیده مورد نظر، پدیدهای «آفریده» یا «ابداع شده» است، یعنی خود سرآغاز و منشأ است و نه ریشه گرفته و برون آمده از پدیدهای دیگر. (1) از همین جا نیز با واژه «ابداع» و «بدیع» سروکار داریم و در معنایی دیگر «بدعتگذاری» میتواند آن گاه که با نظام اعتقادی مطلق سروکار داریم، بسیار منفی تلقی شود و بر عکس وقتی با یک نظام اندیشه نسبی و باز رو به رو هستیم، نوعی شکوفایی و توسعه به حساب بیاید (فکوهی، 1390).
در مباحث فرهنگی، در قرن نوزدهم و ابتدای قرن بیستم، جدلی سخت میان «نسبیگرایان فرهنگی» یعنی گروهی از فرهنگشناسان که معتقد به خاص بودن فرهنگ هر جامعهای برای خود آن جامعه بودند و گاه به آنها «خاصگرا» (2) نیز میگفتند و «جهانشمول گرایان» (3) که بر عکس به وجود «مشترکات» (4) زیادی میان جوامع گوناگون بشری اعتقاد داشتند، مشاهده میشد و این مباحث تا امروز ادامه دارد. از همان زمان نیز نخستین استدلالی که خاصگرایان مطرح میکردند، مفهوم «اصالت» و «یگانگی» در پدیده فرهنگی بود که طبعاً به مفهوم «ابداع» به مثابه شیوه و فرایند اصلی زایش فرهنگی مربوط میشد؛ درحالی که جهانشمولگرایان بر عکس، از «درهم آمیختگی فرهنگی» (5) و اصل «تقلید» (6) به مثابه فرایند اصلی «زایش فرهنگی» (7) سخن میگفتند (پولیکار، 2003، 273- 242).
مطالعات دو قرن اخیر تا حد زیادی استدلالهای گروه دوم را تأیید کرده است؛ به عبارت دیگر این باور که ما در جامعهای، هر اندازه هم قدیمی و با پیشینهی طولانی تمدنی باشد، روزگاری دارای نوعی از فرهنگ بودهایم که با هیچ فرهنگ دیگری در هم نیامیخته و همه فرایندهای زایشی خود را بر اساس سازوکارهای درونزا و با استفاده از منابع درونی یا آنچه خود منبع یابی فرهنگی (8) مینامیم، به دست میآورده است، امروز تقریباً به صورت کامل زیر سؤال رفته است. بیشتر انسانشناسان کنونی معتقدند که فراینده زایش فرهنگ بر اساس نیازهای «درهم آمیختگی» و «کیمیاوار» (9) انجام گرفتهاند که سازوکارهای دقیق و ظریف آنها از هر جامعه با جامعه دیگر و حتی در دورههای مختلف یک جامعه با یکدیگر متفاوتند (بندیکت، 1950)؛ بنابراین دفاع از اصلات فرهنگی و عدم نیاز به فرهنگهای دیگر و اصولاً یکپارچگی سخت فرهنگی، امری صرفاً اسطورهای است که منشأ خود را به ویژه در اسطوره مدرنیته سیاسی یا «دولت ملی» (10) مییابد (بندیکت، 1983؛ میلر، 1383).
در حقیقت دولت ملی، ساختار اسطورهای مدرنی است که با استفاده از یک رومانتیسم فرهنگی - ادبی شکل گرفت و میلیونها اسطوره را در قالبی سیاسی و با بهرهبرداری از ابزارهای این قالب یعنی ابزارهای الزامآوری که قابلیتهای هژمونیک سلطه، مجازات، دستکاری، تحریف و غیره را دارند، به کار برد تا به نوعی یکپارچگی مفروض دست یابد. این یکپارچگی باید امکان میداد که از خلال آن بتوان یک نظام زبانشناختی و شناختی به ظاهر بسیار «منسجم» (11) را تعریف کرد. در حالی که چنین نظامی جز در ساختارهای هژمونیک و ایدئولوژیک وجود خارجی نداشت و ندارد و تمایل به تبدیل آن به ساختارهای کنش، میتواند برای یک جامعه فاجعهبار باشد. با این وصف باید این نکته بدیهی را نیز پذیرفت که اصل «جامعهبودگی» یا «جامعهپذیری» (12) را نمیتوان بدون این گونه ساختارهای ایدئولوژیک و اسطورهای تصور کرد؛ بنابراین تناقضی به وجود میآید که ناشی از نیاز به جامعه بودن مبتنی بر «اصالت فرهنگی» از یک سو و نیاز به شناخت عمیق فرهنگ مبتنی بر پیچیدگی فازی فرهنگی بر پایه درهمآمیختگی از سوی دیگر است. به باور ما این تناقض تنها از طریق به رسمیت پذیرفتن و تحلیل جدایی میان دو گونه گفتمان سیاسی و علمی امکانپذیر است که البته باید با رویکردی روشنشناسانه در حوزه علم شناخت فرهنگها همراه باشد.
در نهایت باید پذیرفت که گفتمان سیاسی با دفاع از انسجام و یگانگی فرهنگی در قالبهایی چون زبان و آداب و رسوم، بیشتر در پی ایجاد یک رومانتیسم ملی است که امری ضروری برای پایهگذاری مفهوم «ملت» به شمار میرود. پرسشی که شاید مطرح شود، این است که آیا باید از چنین رویکردی «ساختزدایی» (13) کرد و بر گفتمانی جهانشمولگرا در حوزه سیاسی نیز تأکید کرد؟ پاسخ ما به این پرسش روشن است، در شرایط کنونیِ دولتهای ملی، چنین امری نه ممکن است و نه مطلوب؛ زیرا آمادگی چنین فرایندی از پیچیدگی گفتمانی در سطح کالبدهای اجتماعی وجود ندارد و بیشتر میتواند به تخریب و اشکال متفاوت «جماعتگرایی» (14) بینجامد تا به درک بهتر فرهنگ (بل، 1993). با وجود این، ما معتقدیم که نخبگان فکری و کسانی که رابطهای حرفهای بافرهنگ و مفاهیمش دارند، باید بتوانند رویکرد جهانشمول و چند فرهنگی را درک کرده و آن را در زبان و اندیشه خود راه دهند تا قادر به شناخت بهتر پدیدههای جهانی و استفاده بهتر از موقعیتهای موجود جهانی در سطح محلی شوند.
به باور ما ریشه بسیای از این تنشها در نبود شناخت عمیق از پدیده پیچیده فرهنگ به گونهای است که فرهنگشناسان، انسانشناسان، جامعهشناسان و دیگر متخصصان علوم اجتماعی و انسانی از آن دارند؛ از این رو میتوان از این ادعا دفاع کرد که طرح این پرسش در افکار عمومی (و نه لزوماً دانشگاهی و تخصصی) و به صورتی هر چه گستردهتر میتواند راهی برای ایجاد نوعی ارتباط باشد با همه کسانی که دغدغه فرهنگی دارند و نیاز به فراتر رفتن از گفتمانهای کلیشهای و سطحی در این زمینه را احساس میکنند. برای این کار و به همین دلایل نیاز به استفاده از زبانی قابل دسترس، ولی نه تقلیل یافته در سطح سادهاندیشی و کلیشهسازی، وجود دارد که بتواند مفاهیم فرهنگی و هر آنچه به مثابه گرهها و ساختهای پیچیده، درکناپذیر و یا به سختی درکپذیر در حوزه فرهنگ به حساب میآید را قابل دسترس کند.
پینوشتها:
1. www. Lexilogos. com.
2. particularist.
3. universalist.
4. commons.
5. cultural syncretism
6. mimesis.
7. cultural genesis.
8. cultural self-resourcing.
9. alchemical.
10. nation state.
11. coherent.
12. sociability.
13. deconstruction.
14. communautarisme.
فکوهی، ناصر؛ (1394)، صد و یک پرسش از فرهنگ، تهران: انتشارات تیسا، چاپ یکم.