ساختمان سیاسی اروپا در سده‌های میانه

مسیحیت قرون 11 و 12 در عرصه سیاسی نمودی از منظر متضادی را به نمایش درآورد که تقریباً تا زمانه حاضر در اروپا نیز تداوم دارد. چنین نمودی با سیاست‌های عدم تمرکز که امروزه رواج و گسترش زیادی یافته
چهارشنبه، 13 دی 1396
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
ساختمان سیاسی اروپا در سده‌های میانه
 ساختمان سیاسی اروپا در سده‌های میانه

نویسنده: ژاک لوگوف
برگردان: بهاءالدین بازرگانی گیلانی

 

تجزیه فئودالیته و قدرت متمرکز سلطنتی

مسیحیت قرون 11 و 12 در عرصه سیاسی نمودی از منظر متضادی را به نمایش درآورد که تقریباً تا زمانه حاضر در اروپا نیز تداوم دارد. چنین نمودی با سیاست‌های عدم تمرکز که امروزه رواج و گسترش زیادی یافته تا حدود زیادی احیاء و بازیافت می‌شود. از یک سو جامعه فئودالی موقعیت خویش را تحکیم و تثبیت می‌بخشد که از جمله ویژگی‌های آن یکی اضمحلال قدرت‌های مرکزی - آنچه که در دوران کارولنژیان توهمی بیش نبود - و تقسیم عوامل و منابع قدرت بین زمین‌داران بود. به موجب این فرآیند قلمرو حقوقی سلطنت موسوم به حق شاهی (1) که شامل حق ضرب سکه (که در این دوران هنوز از اهمیت چندانی برخوردار نبود) و البته حقوق قضایی و حق وضع مالیات بود از هم گسیخته می‌شود. از سوی دیگر اقوام و ملل مسیحی بعد از ناکامی مساعی تمرکزگرایانه‌ی کوتاه مدت عصر کارولنژی، گرداگرد حاکم جمع شدند تا با ابزارهای قدرتی که هنوز در اختیارشان بود راه و وسیله‌ای بیابند و به کمک آن خود را به نوعی با فرآیند تجزیه عصر فئودالی پیوند دهند. تاریخ‌نگاری حسب عادت بر ظاهراً مانعه‌الجمع بودن حکومت‌های متمرکز و سیستم فئودالیته انگشت تأکید گذاشته است. واقعیت امر این است که - واقعیت همیشه منعطف‌تر است - مصالحه‌جویی‌های سیاسی‌ای یافته شده و نهادینه شده است که می‌توان بر آن پادشاهی‌های فئودالی نام نهاد.
حیات این‌گونه سلطنت‌ها که میراث بزرگی برای اروپای آینده به ارمغان می‌آورد منوط به برخی واقعیات بنیادی است. در عصر مسیحیت فئودالی فراتر از پادشاه که در رأس سلطنت قرار دارد دو قوه‌ی مافوق نیز وجود دارند که از سوی پاپ و قیصر نمایندگی می‌شوند. پیرامون آنچه که به قوای پاپی مربوط است باز با نمودی متضاد مواجه هستیم. دوره‌ای که در این جا مورد بررسی قرار می‌گیرد زمانی است که دستگاه پاپ رشد متداوم اقتدار خود را تجربه می‌کند. حتی می‌توان گفت که در پایان این دوره پاپ اینوسنت سوم (1198-1216) به مقتدرترین حکومت در میان تمامی پادشاهی‌های عالم مسیحی تبدیل شده است. او به شبکه‌ی بسیار پیچیده‌ی قدرت دسترسی دارد: تشکیلات مرکزی مقر مقدس که تقویت شده و توسعه یافته قادر است در تمام ممالک مسیحی دست به جمع‌آوری مالیات بزند و به این ترتیب ذخائر مالی به مراتب بیشتری در مقایسه با سلاطین اروپایی به دستگاه حکومتی پاپ سرازیر می‌شود. اما در عین حال مقر مقدس و کلیسا به حاصل اصلاحات گرگوریانی - هر چند گرگوریوس هفتم درصدد برمی‌آید حاکمیت و سلطه‌ی کلیسا بر حکومت‌ها را متحقق سازد - احترام می‌گذارد. به این ترتیب انفکاک میان قوای روحانی و دنیایی به واقعیت مبدل شده است و البته این زمانی است که در موارد مشخصی - مثلاً آنچه که در موضوع ازدواج به عنوان زنای با محارم طبقه‌بندی شده است - کلیسا توانسته است نظرات خود را اعمال نماید. به بیان بهتر مقر مقدس و کلیسا به سرعت به همکاری با پادشاهی‌ها مبادرت می‌ورزند و به حمایت تأثیرگذار از آنها روی می‌نهند.

ضعف و اقتدار قیصر

وجود دیگر قدرت مافوق و نافذ که این بار شخصی غیرروحانی یعنی قیصر است ظاهراً باید قادر به متوقف کردن روند توسعه و اقتدار سلاطین فئودالی بوده باشد. اما امپراتوری مقدس روم برآمده از ملت آلمان آن اندازه اقتدار نداشت که بتواند اراده خود را بر پادشاهی‌های جوان و پرتوان موجود تحمیل نماید. البته پادشاهان جدید پاره‌ای کرنش‌ها نسبت به امپراتور معمول می‌داشتند اما حفظ استقلال عمل در برابر امپراتوری و شخص قیصر مهمترین حرکت سیاسی آن دوران محسوب می‌شد. در کشاکش چنین فعل و انفعالاتی بیانیه‌هایی داده می‌شد نظیر آنچه که فیلیپ اوگوست اوایل قرن سیزدهم در فرانسه به این مضمون صادر کرد: «پادشاه فرانسه در قلمرو حکومت خود هیچ کس را فراتر از خویش تحمل نمی‌کند». یکصد سال بعد فیلیپ زیبا چنین روندی را مورد تأکید مجدد قرار داد و آن را تدقیق کرد: «پادشاه در مملکت خویش همان قیصر است». اگر می‌بینیم که پادشاه فرانسه به استقلال عمل سلطنت در برابر امپراتوری به واضح‌ترین وجهی تأکید می‌ورزد باید گفت که بعد از قرن دوازدهم چنین وضعیتی در تمام دنیای مسیحیت عمومیت یافته است.

پادشاه در قرون وسطی

وجوه مشخصه‌ی پادشاه قرون وسطایی نه تنها برای درک و فهم دوران مذکور بلکه همچنین به این دلیل که کارکرد و نقش آن در حکومت‌های نوع جمهوری و یا دموکراتیک اغلب مورد استفاده قرار گرفته است، حائز اهمیت خاصی می‌باشد. پادشاه فئودالی از وجهه‌ای خداگونه برخوردار بوده است Rex imago Dei. چنین وجهه‌ای از پادشاه البته مابین قرون 19 و 21 به تدریج محو می‌گردد، در عین حال در اروپای مدرن اغلب پاره‌ای امتیازات نظیر حق عفو عمومی و یا برخی عدم پاسخگویی‌های قضائی که برآمده از موقعیت‌های مذهبی دوران گذشته است برای آنان به نوعی حفظ شده است. پادشهان قرون وسطایی اشخاصی هستند که وظایف هر سه طبقه مختلف اجتماعی را در خود جمع کرده‌اند. بدیهی است که براساس طرح هندواروپایی، حاصل کارکرد این سه طبقه بازدهی عمومی و تمام و کمال یک جامعه را تأمین و تضمین می‌نماید. پادشاه تجسم کننده نقش اولین طبقه یعنی نقش مذهبی می‌باشد و گرچه او در کسوت یک روحانی نیست اما اساساً عمل به وظایف قشر مذکور را به عهده دارد زیرا این پادشاه است که عدالت را در اجتماع حکمفرما می‌سازد. او فرمانده طبقه‌ی دوم یعنی نظامیان هم هست چرا که اساساً او اشرافی و یک جنگآور است (امروزه در فرانسه رئیس جمهور برمبنای اصول عمدتاً سیاسی و کمتر نظامی فرمانده کل ارتش نیز محسوب می‌شود). و بالاخره پادشاه وظیفه سومی هم به عهده دارد که تعریف و تبیین آن دشوارتر است. این وظیفه متناسب با آن‌گونه تعریف قرون وسطایی که از کار به عمل می‌آید عملاً مشتمل است بر ایجاد و تأمین رفاه و نیز مراعات زیبایی. پادشاه مسئولیت شئون اقتصادی را هم برعهده دارد و به عبارتی مسئول رفاه حکومت خویش است و آنچه که مستقیماً به شخص او مربوط می‌شود موظف به سخا و بخشندگی و به ویژه دادن اعانات و صدقات مکفی نیز می‌باشد. مضافاً تحت وظیفه سوم که البته کمتر مشهود ولی ورای آن نوعی جنبه‌ی حمایتی مستور است، احداث کلیساها را نیز بر وظائف پادشاه تحمیل می‌نماید.
پادشاه قرون وسطایی باید قابلیت خویش در شئون تعلیم و تعلم و امور فرهنگی را نیز به منصه‌ی ظهور برساند. زمانی که جان آو سالزبری (2) اسقف شارتر در کتاب مشهورش به نام «کثیر السطانی Policraticus» (3) در سال 1159 به تعریف سلطنت می‌پردازد به مفهومی اشارت می‌دهد که ویلیام آو مالمزبری (4) پیش‌تر به سال 1126 به آن پرداخته بود، آن جا که گفته بود: Rex illiteratus quasi asinus coronatus یعنی که «شاه تعلیم نایافته، چون الاغی است دیهیم یافته».
تحول مهم دیگر این دوران، به پادشاهی‌های فئودالی جهت می‌بخشد و آن را تحت تأثیر قرار می‌دهد. حقوق رومی و تاریخ رومی برای پادشاه دو ویژگی حکومتی به یادگار گذاشته بودند: یکی آمریت auctoritas و دیگری قابلیت Potesta تا پادشاه به کمک آن دو بتواند تحصیل قدرت کند و ابزار اعمال آن را برای خویش تعریف و تبیین نماید. مسیحیت عنصر کرامت dignitas را نیز به آن افزود که ویژگیِ مناصب کلیسایی یا بالاترین مرتبت‌ها محسوب می‌شود. در ارتباط با تجدید حیات حقوق رومی - و شاید در یک اقدام واکنشی - و در حالی که دوران فئودالی هنوز زنده و برقرار بود، به منظور تقویت موقعیت پادشاه بار دیگر مفهوم والامرتبتی majestas به کار گرفته شد. majestas دو نوع حق در اختیار پادشاه قرار می‌داد یکی حق عفو که قبلاً درباره‌ی آن صحبت به میان آوردیم و مهم‌تر از آن ممانعت از تخطی و بی‌حرمتی به حریم والاحضرتی یعنی crimen laesae majestitis. در عین حال باید گفت که پادشاه قرون وسطایی حاکم مطلقه محسوب نمی‌شد. برخی از مورخین حتی این سؤال را مطرح کرده‌اند که او شاید حتی به نوعی پادشاه مشروطه محسوب می‌شده است. به چنین سؤالی هم باید پاسخ منفی داده شود زیرا هیچ‌گونه مکتوبی که بر قانون اساسی چنین نظاماتی دلالت داشته باشد بر ما مکشوف نیست. آنچه که در این ارتباط شاید بعداً به دست ما می‌رسد و موردی استثنایی هم هست «فرمان بزرگ magna carta (1215)» است که جان لکلند شاه انگلستان زیر فشار نمایندگان اشراف و کلیسا بر آن صحه گذارد. (5) سند را می‌توان ملاک و مبنایی دانست که راه اروپا را در ایجاد حکومت‌های مبتنی بر قوانین اساسی هموار کرد. صحیح‌ترین و مهم‌ترین معیار شناخت شاه قرون وسطایی این بود که او پادشاهی مقاوله‌نامه‌ای محسوب می‌شد. در سوگندی که شاه به هنگام جلوس به مقام شاهی و مراسم تاجگذاری یاد می‌کند مسئولیت سه‌گانه‌ی خود را در برابر پروردگار، کلیسا و مردم اعلام می‌نماید. دو قرارداد اول در گذر تاریخ از حیّز انتفاع ساقط شده‌اند ولی سومین تعهد، ابتکاری است که در تکوین کنترل قدرت از سوی مردم و یا نهادی که نمایندگی مردم را برعهده دارد مؤثر افتاده است.
بالاخره پادشاه عصر فئودالیته چه به لحاظ نظری و یا از جنبه عملی وظیفه‌ی دوگانه عمده‌ای را عهده‌دار بود که مشتمل بر تأمین عدالت و صلح می‌شد. به جای صلح می‌توانیم از تأمین نظم هم سخن به میان آوریم و آن عبارت از نظم و ترتیبی بود که نه تنها بر آرامش دنیوی که بر ره‌پویی طریق فلاح هم دلالت داشت. به هر حال سلطنت‌های فئودالی عالم مسیحیت را به مسیری رهنمون گردیدند که امروزه بر آن حکومت‌های مبتنی بر قانون نام می‌نهیم. در فرآیندی نه چندان با اهمیت از برای اروپا این واقعیت نیز آشکار شده است که سلطنت‌های فئودالی همان حکومت اشراف بوده و شاه اصیل‌ترین اشراف محسوب می‌شد، کسی که به دودمان اشرافی مشروعیت و اعتبار می‌بخشید. این جنبه از ویژگی‌های پادشاه گرچه امروزه فقط از وجهی حکایت‌گونه برخوردار است ولی در قرون وسطی شاه عامل پایداری و ثبات بود، عاملی که موجودیت دودمان سلطنتی بر آن استوار بود. در پادشاهی‌ای نظیر فرانسه استثنا کردن زنان از میراث‌داری تاج و تخت که متعاقباً در قرن چهاردهم با استناد به قانون سالائی (6) قطعیت یافته بود به حفظ سلطنت کمک کرد و آن زمانی بود که براساس یک تصادق بیولوژیکی تمام پادشاهان فرانسه از پایان قرن دهم تا اوایل قرن چهاردهم بطور لاینقطع پسردار شده بودند.
سلطنت‌های فئودالی در عرصه‌ی این‌گونه زمینه‌های قانونی بار دیگر در اروپا از شمولیت و اهمیت برخوردار می‌شوند. قرن دوازدهم قرن بزرگ شکل‌گیری ساختارهای قانونی است. در این دوران علاوه بر تجدید حیات حقوق رومی، سنگ بنای حقوق و قوانین کلیسایی نیز براساس حقوق گراتیانی Decretum Gratiani که گراتیانِ راهب در سال‌های 1130-1140 در بولونی آن را تدوین کرده بود گذاشته شد (7). چنین قوانینی نه تنها نصرانی کردن تلقی‌های حقوقی و دستگاه‌های قضایی و مشارکت کلیسا در شکل دادن روبناهای اجتماعی محسوب می‌شد، بلکه مضافاً به نوآوری‌هایی مشروعیت می‌بخشید که همگام با فرآیند تکامل جوامع، در مباحث حقوقی مربوط به ارث، اقتصاد و یا موضوعاتی مشابه آن وارد شده بودند.

پادشاهی‌های فئودالی

البته تمام سلطنت‌های فئودالی به یک اندازه توسعه پیدا نکردند و از ثبات یکسانی برخوردار نشدند و از این روی در همه جا شالوده‌های مستحکمی برای پیدایش ملت‌های آتی اروپایی پی‌ریزی نکردند. با امعان نظر به قلمروهای سرزمینی باید گفت که پادشاهی‌های مناطق شمالی، اسکاندیناویای مسیحی و همچنین در دنیای اروپای مرکزیِ مسیحیت اسلاوی و مجاری هرگز نتوانستند بنیان‌های پایدار و با دوامی ایجاد نمایند. مبانی قدرت در آلمان و ایتالیا از هم پاشیده بود و نفوذ عمده در اختیار شهرهایی قرار گرفته بود که پیرامون ساختار حاکمیت در آنها متعاقباً به بحث خواهیم نشست. همین ویژگی‌ها برای انگلستان، فرانسه و کاستیلِ شبه جزیره‌ی ایبری نیز مصداق داشت. به موارد مذکور باید پادشاهی‌ای را اضافه کرد که در نوع خود منحصر به فرد بود و گرچه فقط تا قرن نوزدهم برقرار ماند اما در حافظه‌ی اروپائیان تا مدت‌های مدید رخنه داشت: پادشاهی سیسیل‌های دوگانه (8) که دقیقاً در همین دوران ایجاد گردید.

انگلستان

پادشاهی انگلستان در سده‌های یازدهم و دوازدهم فراز و نشیب‌های زیادی را از سر گذراند که نه تنها باعث تضعیف آن نشد بلکه به تقویت نهادهای سلطنتی‌اش نیز منجر گردید. عصر انگلوسکسونی به شکرانه‌ی اقدامات ادبی و روشنفکرانه‌ی شاه الفرد (9) در قرن نهم و شخصیت ممتاز ادوارد معترف (1042-1066) در قرن یازدهم شالوده‌های درخور توجهی را خلق کرد. فتح انگلستان توسط ویلیام دوک نورماندی (10) در سال 1066 نقطه‌ی آغازین قدرت‌گیری چشمگیر حکومت انگلستان محسوب می‌شد. دولت حاکم بر انگلستان از سلسله پادشاهان نورمان بر نبشته‌ای تکیه می‌کرد که در آن ایام تازگی داشت و آن عبارت از «دفتر ثبت املاک - Domesday Book» (یا به عبارت دقیق‌تر «ممیزی املاک - Domesday Survey») بود که مشتمل بر فهرست دقیق املاک سلطنت انگلستان و جزئیات آن می‌شد. عنوان نامه اعمال (11) نبشته مذکور که بر ویژگی منحصر به فردی تأکید دارد در انتهای سده‌ی یازدهم وجهه‌ی یک سلطنت مقید به حساب و کتاب به انگلستان ارزانی کرد، آنچه که معنای آخرت و رستگاری نیز از آن مستفاد می‌شد. فهرست مورد اشاره این امکان را فراهم ساخت که فاتحان نورمانی با حساب و قاعده از عواید و اراضی استفاده کنند و از این روی چنان رشد و رونق اقتصادی‌ای ایجاد گردید که پادشاهی انگلستان را در ردیف اولین ممالک بزرگ اروپائی قرار داد. پادشاهان نورمان این توفیق را هم یافتند که میراث ارزشمند دوک‌نشین نورماندی که همانا برپایی تشکیلات کیفری طی سده‌های 10 و 11 بود را به کلیت حاکمیت تمرکزگرای خود در انگلستان انتقال دهند. در کنت‌نشین‌ها کارمندانی که همان مأموران پادشاه - Sheriffs بودند بکار گمارده شدند و اطراف پادشاه نیز ادارات کارشناسی با کارمندان عالی‌رتبه مالی سازماندهی شدند. در تشکیلات مذکور دیوان محاسبات خزانه‌داری که عالی‌ترین مرجع مالی کشور محسوب می‌شد اجرای وظیفه می‌کرد.
سلطنت انگلستان دومین گام به سوی پیشرفت‌های نوین را در اواسط قرن دوازدهم تجربه کرد. پس از مدتی ناآرامی که به دنبال مرگ هنری اول در سال 1135 به وقوع پیوست دختر او متیلدا با ژوفروا پلانتاژنه کنت آنژو ازدواج کرد و پسر او هنری دوم (1154-1189) که قلمرو بزرگی در فرانسه از جمله آنژو، پواتو (12)، نورماندی و گی ین (13) را در اختیار داشت پادشاه انگلستان شد. انگلستان تحت فرمانروایی هنری دوم به اولین پادشاهی «مدرن» در دنیای مسیحی مبدل گردید. از این کشور به عنوان «امپراتوری آنژوین» (14) و یا «امپراتوری پلانتاژنه» نیز نام برده شده است، گرچه این نکته را هم نباید از یاد برد که یک «امپراتوری» البته دارای ویژگی‌های متفاوتی است. دستگاه حکومتی هنری دوم در تمام طول حیاتش بسیار قاطعانه عمل می‌کرد به نحوی که این پادشاه مقتدر که علیه شورش همسرش الئونور د آکیتن و پسرانش ریچارد شیردل و جان لکلند (15) وارد کارزار شده بود شهره آفاق شد و دربار سخت منضبط و سازمان‌یافته‌اش که در آن خیل اشرافی‌های مطیع و رام لانه کرده بودند به یک جهنم تمام عیار تبدیل شده بود. به این ترتیب اروپای سلطنتی و اروپای دربارها موجودیت خود را به رخ کشید - با وجهه و کرّ و فرّش، با توطئه‌ها و دسایسش و با منازعات و کشمکش‌هایش و چنین الگویی از اروپای سلطنتی تا قرن‌ها در این قاره پابرجا و برقرار باقی ماند.

فرانسه

در جوار سلطنت انگلستان، پادشاهی فرانسه دیگر حکومت اروپایی محسوب می‌شد که در همان اوان کار توانست موقعیت خود را به بهترین وجهی تحکیم و تثبیت نماید. ثبات این حکومت در بادی امر مرهون استمرار خاندانی سلاطین این سرزمین بود. از سال 987 کاپسین‌ها در این مملکت فرمانروایی کردند، سلسله‌ای که با استثنا کردن زنان از جانشینی سلطنت و به کمک یک تصادف بیولوژیکی که تا سال 1328 پادشاهانش را بی‌وقفه صاحب اولاد ذکور کرد، توانستند دستگاه حکومت سلطنتی فرانسه را صاحب اقتدار نمایند. در اینجا است که یک اروپای با ویژگی ارشدیت پسر اول پیدایش می‌یابد. سلاطین فرانسه در مرتبه‌ی اول درصدد برآمدند بر نافرمانی فئودال‌های کوچک در قلمرو حکومتی خود غلبه نمایند و آنان را رام و مطیع سازند. سپس خود را از حمایت مشورتی طبقات روحانی برخوردار ساختند و نسبت به پشتیبانی خرده اشرافی که راه خویش را از اشراف بزرگ جدا کرده بودند اطمینان حاصل نمودند. نهایتاً در پاریس قصر سلطنتی احداث کردند و این شهر را پایتخت حکومت خویش قرار دادند و به این ترتیب به تقویت مقر فرمانروایی خود همت گماردند. بر این منوال است که سنگ بنای اروپای پایتخت‌ها گذاشته می‌شود. خاندان کاپسین مضافاً مستظهر به پشتیبانی صومعه بندیکتی مقتدری هم بودند و آن صومعه سن دنی بود که در نزدیکی اقامتگاه پادشاه فرانسه قرار داشت و به عنوان یک مرکز بزرگ تاریخ‌نگاری به طور کامل در خدمت خاندان سلطنتی عمل می‌کرد. در قرون 13 و 14 مورخان بزرگ ملی Grande Croniques de France از این صومعه برخاستند و به این ترتیب است که اروپای تاریخ و تاریخ‌نگاری اعلام موجودیت می‌کند.
سلسله کاپسین به درک این مهم نائل شده بود که از امتیازات معتنابهی به نفع دستگاه سلطنتی‌اش بهره جوید. اولین برگ برنده‌اش به جای‌آوری رسم تدهین پادشاه در رمس همزمان با آغاز حکمرانی این سلسله بود، آئینی که یادآور ویژگی برگزیدگی سلطنت فرانک‌ها نیز هست چرا که کلوویس پادشاه فرانک‌ها هم در همین مکان با روغن جادویی که گویا کبوتر روح‌القدس آن را از عرش به زمین آورده بود تعمید شده بود و از آن زمان به بعد است که روغنِ آئین تدهین، شاه را از جایگاهی متبرک برخوردار می‌سازد. کاپسین‌ها از این نکته آگاهی دارند که باید از وجهه‌ی مریم باکره هم که رو به اعتلاء روز افزونی بود به نفع خود بهره‌برداری نمایند. گُل زنبق و الوان آبی منقوش بر شنل‌های شاهی نمادهایی بودند که از آئین مریم‌پرستی اقتباس شده بودند، آئینی که میان سده‌های یازدهم و سیزدهم از رونق بی‌وقفه‌ای بهره‌مند شده بود. از زمان روبر پرهیزگار (996-1031) مُهرهای دربار شاه با زنبق تزئین می‌شدند. عموماً باید گفت که اتحاد میان کلیسا و پادشاه، میان دیهیم و محراب موجبات ثبات سیاسی در فرانسه را فراهم می‌آورد و این در حالی است که برعکس مثلاً در انگلستان سلاطین این مملکت پس از قتل تامس بکت اسقف اعظم کنتربری به سال 1170 هرچه بیشتر از کلیسا فاصله می‌گیرند. (16)

کاستیل

سومین پادشاهی با ترکیبی از حاکمیت‌های مختلف دنیای نصرانی آن روزگار سر برآورد. در شبه جزیره‌ی ایبری پادشاهی سومی ایجاد شد که از دیگر پادشاهی‌های غرب مسیحی متمایز بود. هرچه مسلمین در جریان فتح مجدد - رُکنکیستا - توسط مسیحیان به سمت صفحات جنوبی رانده شدند به همان اندازه در روند پیدایش موزائیکی از پادشاهی‌های مختلف که در جریان این فتوحات سر برآورده بودند بیشتر تسهیل گردید. این تحولات پیش از هر چیز به نفع کاستیل تمام شد که ابتدا با ناوار یکی شد و بعداً لئون را هم به خود ملحق کرد و آن هنگامی بود که فردیناند که در آن زمان هنوز کُنت کاستیل بود، در سال 1017 بر لئون غلبه کرد و در سال 1037 در همان جا تدهین کرد و عنوان شاه کاستیل و لئون بر خود نهاد. اما در سال 1230 بود که بر وحدت نهایی میان کاستیل و لئون مهر تأئید زده شد. پادشاهان کاستیل همواره با اشراف جنگآوری روبرو بودند که بعضاً در قالب سپهسالاران، زمانی در خدمت نیروهای نصرانی و زمانی نیز در رکاب سپاه مسلمین می‌جنگیدند و این هنگامی بود که ویژگی‌های شخصیتی خاص در وضعیت‌های نامتجانسی در شبه جزیره پدیدار می‌شدند که یک نمونه‌ی آن روذریگو دیاث د ویوار (17) می‌باشد. او به همراه سانچوی دوم که در خانه‌اش پرورش یافته بود - آنکه بعداً شاه کاستیل شد - همان قهرمان افسانه‌ای «ال سید (1043-1099)» شد و در میتولوژی جنگآوران و شهسوران پرآوازه گردید. درباره‌ی او بار دیگر به سخن خواهیم نشست.
سلاطین کاستیل قدرت خویش را با عقد پیمان‌های مختلف اتحاد هرچه بیشتر تحکیم بخشیدند و در این راه از طبقات مختلف اشرافی گرفته تا الیگارشی‌های شهری و شهرهای کاستیل را به خود پایبند ساختند و مجلس نمایندگان موسوم به کورتس (18) و نیز انجمن‌های شهروندی برپا کردند. پادشاهان جدید کاستیل نیز به جای تولد و که آلفونسوی ششم پادشاه کاستیل آن را به سال 1085 از مسلمین بازپس گرفته بود درصدد برآمدند پایتختی در بورگوس (19) بنا گذارند که اسقف‌نشین آن از 1104 از خودمختاری کلیسایی (20) برخوردار بود و در اواسط قرن سیزدهم عنوان رسمی Cabeza de Castilla et camera de los reyos «سالار کاستیل و گنج خانه سلاطین» بر آن اطلاق شد.

نورمان‌ها

به سه مهمترین پادشاهی‌هایی که ذکر آنان رفت و همگی پیش درآمدی از یک اروپای سلطنتی را معرفی کرده‌اند، بطور غیرقابل انتظاری یکی دیگر هم اضافه می‌شود: سلطنت اقوام آواره نورمان (21) - اسمی که در دوران قرون وسطی بر یکی از مهمترین گروه‌های مردمی ساکن در نواحی اسکاندیناوی نهاده شده بود. قطع نظر از تشکیل یک پادشاهی در اسکاندیناوی که اساساً پادشاهی بی‌ثباتی هم بود (در قرن سیزدهم در نروژ یک «طرح پادشاهی» نوشته شد) و نیز صرف نظر از اسکان بخشی از اقوام وایکینگ در نورماندی فرانسه و همچنین فتح ناقص و کم‌دوام انگلستان توسط نورمان‌ها تحت رهبری «کنوت کبیر (متوفی به سال 1035)» در نیمه اول قرن یازدهم، این اقوام آواره‌ی شگفتی‌ساز در انتهای قرن یازدهم در جنوب ایتالیا هم یک پادشاهی تأسیس کردند که شامل سرزمین‌های کالابریا (22) و آپولیا (23) می‌شد، مناطقی که نورمان‌ها در سال‌های 1041 و 1071 از دست بیزانس بیرون کشیده بودند. (در سال 1071 روبرو گیسکار (24) نورمان، شهر باری را فتح کرد و در 1087 ملاحان استخوان‌های نیکولاوس اهل میرا، قدیس حامی کودکان و محصلان را به آن جا منتقل کردند و کلیسای جامع با عظمتی در آن جا احداث شد و بدین گونه بود که زیارت ابن قدیس در سراسر اورپا رواج پیدا کرد). (25) در سال 1137 مناطق متصرفی پادشاهی جدید به مناطق ناپل و سیسیل امتداد یافت آن‌گونه که پالرمو در سال 1072 و سیراکوس در سال 1086 از سوی فرمانروایان نورمان فتح گردید.
بعد از سپری شدن دوران منازعات سخت با دستگاه پاپی که در جریان آن به روجر اول (1031-1101) لقب «ستمگر» داده شد - لقبی که به یاد ستمگران دوران باستان به پادشاهان بد داده می‌شد - نهایتاً دوران آشتی میان سلاطین نورمان و مقر مقدس پیش آمد و سیسیل به پرحشمت‌ترین پادشاهی دنیای مسیحی مبدل گردید. بیزانسیان و مسلمانان فروشکستند و جنوب ایتالیا و سیسیل بار دیگر به اروپای مسیحی ملحق گردید. در سال 1130 روجر دوم (1095-1154) بعد از این که مقر حکومتی خود را به پالرمو منتقل کرد به عنوان پادشاه تاجگذاری کرد.
آخرین پادشاه نورمان سیسیل ویلیام دوم (1154-1189) بدون داشتن فرزندی از دنیا رفت و به ناچار سلطنت را برای عمه‌اش کنستانس و همسرش که پسر فریدریک بارباروسا بود، همان که در سال 1191 هانری ششم امپراتور (مقدس روم) شد، به ارث گذاشت. همین که هانری در سال 1197 زودهنگام درگذشت پسرش که بعداً فریدریک دوم شد سلطنت ناپل و سیسیل را صاحب شد. فریدریک دوم کار اجداد نورمانش را با جد و جهد وافری پی گرفت و در دوران سلطنت خود تشکیلات اداری زیادی ایجاد کرد و حکومت خود را به یکی از موفق‌ترین پادشاهی‌های عصر فئودالیته تبدیل نمود. چیزی نگذشت که پالرمو به تنها شهری در اروپای مسیحی تبدیل شد که با شهرهای بزرگ اسلامی و بیزانسی آن دوران مقایسه می‌شد. در عرصه‌های فرهنگی و هنری و در ترجمه فراوان آثار، همکاری‌های مستمری میان مسیحیان، یهودیان و مسلمانان صورت گرفت و در این اثناء پالرمو به پایتخت بی‌همتای اروپای مسیحی مبدل گردید و به صورت یک مرکزیت کاملاً منحصر به فرد در اروپا درخشید.
اگر چنانچه پادشاهی سیسیل در انتهای قرن سیزدهم به مدت کوتاهی توسط فرانسویان فتح نمی‌شد - در سال 1266 شارل آنژو برادر لوئی قدیس (1227-1285) شاه سیسیل شد - و سپس، بعد از این که فرانسویان در واقعه موسوم به «نماز شامگاهان سیسیل» (26) در سال 1282 قتل عام شدند سیسیل به صورت طولانی مدت‌تری به دست آراگون نمی‌افتاد، می‌توان تصور نمود که این بخش خوداتکای مسیحیت مدیترانه‌ای یا کاملاً مستقل می‌شد و یا در دنیای بیزانسی یا اسلامی جذب و ادغام می‌گردید. در این مورد می‌توان چنین نتیجه گرفت که اروپا هرگز از ازل و ابد چنین ثابت در تاریخ و جغرافی درج نبوده است.

پی‌نوشت‌ها:

1. به لاتین regalis حقوق عمدتاً اقتصادی متعلق به پادشاه (rex) است - مترجم.
2. John of Salisbury 1115-1180 م. حکیم مدرسی انگلیسی که در پاریس تحصیل علم کرد و به مسافرت پرداخت و سپس اسقف شارتر شد. در کتاب «مابعد منطق» علوم مدرسی زمان خود را خلاصه کرده است - مترجم.
3. یا «تعدد اولی الامر» کتابی است که سالزبری در آن تفکیک کلیسا و دولت را تصریح و تأئید کرده است - مترجم.
4. William of Malmesbury
5. «فرمان بزرگ» مهم‌ترین سند تاریخ مشروطیت انگلستان است که شاه جان لکلند در زیر فشار بارون‌ها در رانیمید آن را صادر کرد. جان و اسلاف وی با غصب اموال مردم و تجاوز به حقوق فئودال‌ها نه تنها بارون‌ها بلکه اعیان درجه دوم و مردم شهری را نیز بر ضد خود برانگیخته بودند. علاوه بر این گروهی از ارباب کلیسا به سرپرستی ستیون لنگتن حتی پس از اینکه شاه با پاپ آشتی کرده بود با او به مخالفت برخاستند. با اینکه طبقات پایین اجتماع به صورت فعال نشوریدند و با اینکه این نهضت زیر فرمان بارون‌ها بود، با این وجود طغیان سال 1213-1215 یک واکنش ملی به شمار می‌رفت. شاه که با قدرتی بیش از قدرت خود مواجه شده بود در رانیمید با بارون‌ها به گفتگو نشست و پس از چند بار طفره رفتن عاقبت در 15 ژوئن 1215 ذیل نوشته‌ی درخواست بارون‌ها صحه گذاشت. فرمان اصلی پس از چند روز به زور به امضای شاه رسید و مشتمل بر 70 ماده بود. فرمان بزرگ از برخی جهات یک سند ارتجاعی محسوب می‌شد زیرا بر حقوق بارون‌ها و اعیان صحه گذارده بود ولی در عین حال با این فرمان شاه مجبور شده بود قوانین حمایت از حقوق رعایا و اجتماعات، آزادی کلیسا، آزادی شهرها و مخصوصاً بسیاری حقوق برای شهر لندن را محترم بشمارد - مترجم.
6. Lex Salica قوانین منسوب به اقوام کهن فرانک‌های سالائی یا سالیان - Salier منسوب به رود سالا (آیسل حالیه) - می‌باشد. این قوانین مشتمل بر 500 ماده قانونی می‌شد که به موجب آن از جمله زنان فاقد حق ارث بر زمین بودند که در قرن چهاردهم به استثناء کردن زنان از حق ارث بر سلطنت نیز تسری یافت - مترجم.
7. یا گراتیانوس، یوهانس راهب ایتالیایی و واضع قوانین و شریعت کلیسایی که در فلسفه‌ی مدرسی و حقوق رومی متبحر بود. دکرتوم (Decretum Gratiani یا Concordia discordantium canonum) اثر بزرگش در باب قوانین کلیسایی است. از زندگی او اطلاع خیلی دقیقی در دسترس نیست - مترجم.
8. یا دو سیسیل نامی که در قرون وسطی به ممالک سیسیل و ناپل اطلاق می‌شد. آلفونسوی پنجمِ آراگون که در 1442 دو مملکت را تحت لوای واحد درآورد خود را عنوان شاه سیسیل‌های دوگانه داد. در زمان جانشینانش دگربار دو مملکت تجزیه شد ولی در دوره‌ی استیلای (1504-1713) اسپانیا بر دو مملکت و نیز در سال 1759 که دو مملکت تحت سلطنت شاخه‌ای از بوربون‌ها درآمد عنوان مذکور تجدید شد. فردیناند چهارم ناپل در 1816 دو مملکت را یکی کرد و به خود عنوان فردیناند اول سیسیل‌های دوگانه داد. آخرین حکومت این مملکت در مقابل قوای گاریبالدی در سال 1860 سقوط کرد و یک سال بعد با تأسیس مملکت واحد ایتالیا تحت سلطنت ویکتور امانوئل دوم موضوع سیسیل‌های دوگانه نیز منتفی گردید - مترجم.
9. یا آلفرد کبیر شاه انگلستان و یکی از محبوب‌ترین شخصیت‌های آن کشور که پیروزی‌های درخشانی بر نورمان‌ها نصیبش شد. او دست به اصلاحات و تدوین قانون‌هایی زد که در آنها عقاید مسیحی با اصول پادشاهی مرکزی نیرومندی ترکیب شده بود. از بزرگترین کارهایش ایجاد نیروی دریایی، زنده کردن علم و دانش در میان کشیشان، آموزش و پرورش برای جوانان و اشراف و برقرار کردن نثر ادبی کهن انگلیسی بود و شخصاً برخی آثار لاتینی را به انگلیسی ترجمه کرد - مترجم.
10. ویلیام اول ملقب به فاتح و حرامزاده شاه انگلستان (1066-1087) پسر نامشروع روبر اول دوک نورماندی است. در سلطنت او انگلستان به قدرت نظامی بزرگی تبدیل شد و اصلاحات عمده کلیسایی صورت گرفت. پادشاهی ویلیام از سال 1075 به بعد صرف کشمکش‌های برّ اروپا شد و از سال 1080 تا زمان مرگش یعنی سال 1087 با فرانسه در جنگ بود. ویلیام مردی عفیف و جدی بود و یکی از بزرگ‌ترین پادشاهان انگلستان و از شخصیت‌های مؤثر در تاریخ اروپا است - مترجم.
11. Domesday واژه‌ی کهنِ Doomsday به معنای روز قیامت است - مترجم.
12. Poitou
13. Guyenne
14. منظور از آنژوین نواحی متشکل از آنژو و آنژه می‌باشد که اولی ناحیه و دوک‌نشین قدیمی شمال غربی فرانسه و آنژه پایتخت تاریخی آن در غرب فرانسه محسوب می‌شد - مترجم.
15. جان لکلند بعد از تقسیم املاک سلطنتی بین برادران بزرگترش یعنی هنری - که پیش از پدر وفات یافته بود - و ریچارد به دنیا آمد. در این زمان سنت‌های فئودالی در تقسیم املاک میان پسران شاه هنوز جاری بود، در حالی که نزد کاپسین‌های فرانسه (خاندان سلطنتی فرانسه که از 987 تا 1328 سلطنت کردند) به راه حل آپانژ Apanage عمل می‌شد که براساس آن املاک بعد از مرگ مالک به تملکات سلطنتی ملحق می‌شد - مترجم.
16. تامس ا. بکت یا قدیس تامس بکت 1117-1170 روحانی شهید انگلیسی و اسقف اعظم کنتربری. او از خانواده‌ای اصیل بود و در سال 1155 پس از جلوس هنری دوم به سلطنت صدراعظم و دومین مرد مقتدر مملکت شد. تامس با اکراه و به اصرار هنری اسقف اعظم کنتربری شد و در این مقام راه و رسم درباریان را ترک کرد و هم خود را مصروف کلیسا نمود و چون مصالح کلیسا و دولت اغلب ناسازگار بود بین او و هنری کشمکش‌ها پدید آمد و وی در سال 1164 به اروپا گریخت و پاپ را به مخالفت با هنری واداشت. در غیاب او هنری دوم پسر خویش هنری را به دست اسقف اعظم یورک تاجگذاری کرد. در سال 1170 صلحی ترتیب داده شد و تامس به انگلستان بازگشت ولی نامه‌ی پاپ را دائر به تعلیق اسقف‌هایی که در مراسم تاجگذاری هنری شرکت کرده بودند منتشر کرد. این امر رابطه‌ی شاه و تامس را بیش از پیش تیره ساخت. در 29 دسامبر 1170 دسته‌ای از مردان مسلح به کلیسای جامع ریختند و همانجا تامس را به قتل رساندند. گرچه عموماً معتقدند که هنری مستقیماً در این واقعه دست نداشت اما این قتل خشم عالم مسیحیت را برانگیخت و مقبره‌ی او بلافاصله زیارتگاه شد. در سال 1173 در عداد قدیسان قرار داده شد و در 1174 هنری بر اثر افکار عمومی ناچار بر سر آرامگاه تامس از گناهان خود توبه کرد - دائرةالمعارف فارسی.
17. Rodrigo Diaz de Vivar
18. Cortes نام مجلس نمایندگان در اسپانیا است که نخستین بار در قرون 12 و 13 م. در نواحی‌ای که دوباره به دست مسیحیان افتاده بود تشکیل شد. کورتس تا قرن نوزدهم به صورت محلی در لئون، کاستیل، کاتولونیا، ناوار، لانسو و ایالات دیگر جداگانه تشکیل می‌شد. سه طبقه‌ی روحانیون، اشراف و شارمندان در این مجالس شرکت داشتند و در مورد مالیات و شناسایی شاهان جدید رأی می‌دادند و به طور غیر مستقیم در امر قانونگذاری دخیل بودند. قدرت کورتس‌ها در طول تاریخ به کرات تغییر یافت. اولین کورتس ملی اسپانیا ضمن جنگ شبه جزیره در کادیت به سال 1812 تشکیل یافت و قانون اساسی آزادیخواهانه‌ای تصویب کرد. بعد از سقوط رژیم سلطنتی در سال 1931 کورتسی که تشکیل شد یک قانون اساسی جمهوری اعلام کرد و تا سال 1939 کورتس مجلس اسپانیا بود. در حکومت دیکتاتوری فرانکو هم کورتس تشکیل می‌شود اما قدرت چندانی ندارد. در دوره‌ی حکومت سلطنتی پرتغال نیز به بسیاری از مجالس مقننه آن کشور کورتس اطلاق می‌شد - دائرةالمعارف‌های آلمانی و فارسی.
19. Burgos به عربی برغش شهری در شمال اسپانیا در کاستیل کهنه و مرکز ایالت بورگوس می‌باشد. تا 1087 پایتخت کاستیل بود و سپس تولدو جای آن را گرفت. کلیسای جامع آن که در سال 1221 بسبک گوتیک بنا نهاده شد از زیباترین کلیساهای اروپای جنوبی است - مترجم.
20. Exemtion
21. Die Diaspora der Normanen
22. شبه جزیره‌ای کوهستانی در جنوب ایتالیا که بین دریای تیرنه و دریای یونیائی قرار دارد و پنجه‌ی «چکمه» ایتالیا را تشکیل می‌دهد. کالابریا در ایام باستانی بروتیوم نام داشت - مترجم.
23. به ایتالیایی پولیا می‌گویند و آن ناحیه‌ای در جنوب ایتالیا بین دریای آدریاتیک و خلیج تارانت که مرکزش شهر باری و شهرهای عمده‌اش بریندیزی، فودجا، تارانت و لتچه می‌باشد - مترجم.
24. Robert Guiscard از اشراف نورمان و پسر «تانکرد دو اوتویل» که ایتالیای جنوبی را متصرف شد. سه تن از برادرانش پیشتر به ایتالیا رفته بودند و در سال 1042 آپولیا را در تصرف داشتند. روبر در 1057 کنت آپولیا شد و در 1059 پاپ او را دوک این ناحیه و سایر اراضی ایتالیای جنوبی که نورمان‌ها از دولت بیزانس و اعراب گرفته یا قرار بود بگیرند ساخت - دائرةالمعارف بریتانیکا.
25. نیکولاوس اسقف میرا در آسیای صغیر، قدیس قرن چهارم میلادی و حامی کودکان، ملاحان، یونان و سیسیل محسوب می‌شود. در هلند و نقاط دیگر اروپا 6 دسامبر که روز ذکرانش می‌باشد تعطیل کودکان و محصلان است - مترجم.
26. منظور انقلاب مرسوم به «نماز شامگاهان سیسیل» است که به موجب آن سلطنت شارل د آنژو (شارل اول) پادشاه ناپل بر سیسیل خاتمه یافت و مردم سیسیل پذروی سوم آراگون را به سلطنت برگزیدند. انقلاب مردم سیسیل از آنجا شروع شد که شارل د آنژو پایتخت خود را از پالرمو به ناپل انتقال داده بود و اداره سیسیل را به دست صاحب منصبان خودخواه و مغرور فرانسوی سپرده بود. قتل عام فرانسویان در پالرمو در دوشنبه عید پاک آغاز شد و به سرعت سراسر جزیره را فراگرفت. نقشه این قتل عام را میخائیل هشتم امپراتور بیزانس چیده بود تا از هجوم شارل به بیزانس جلوگیری کند و پذروی سوم آراگون که توسط مردم به پادشاهی سیسیل برگزیده شد هم در این کار دست داشت. این تحولات بعدها منجر به جنگ بین سلسله آنژون و شاهان آراگون گردید تا آنکه در 1302 م. فردریک دوم شاه سیسیل شد و جنوب ایتالیا در دست شارل دوم (شاه ناپل) باقی ماند - مترجم.

منبع مقاله :
لوگوف، ژاک؛ (1391)، اروپا، مولود قرون وسطی (بررسی تاریخی فرآیند تکوین و تکامل اروپا در قرون وسطی (سده‌های 4 تا 16 میلادی)، ترجمه‌ی بهاءالدین بازرگانی گیلانی، تهران: انتشارات کویر، چاپ دوم.
 


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.