باید دست دلم را بگیرم و زودتر از این مهلکه نجاتش بدهم. اگر شیطان یأس و نومیدی دست از بر دلم بردارد و اگر شیطانکهای آدم نمای بازیچه به دستی که حتی از شیخ رجبعلیها نیز نمیگذرند بگذارند! و اگر سست عنصرانی که مرتب در گوش من و تو زمزمه میکنند که: ببین چه وضعی شده است. همه دارند میخورند و میبرند و ... آن وقت تو در این وانفسا میخواهی چه کنی؟!
باید راه دلم را از این وسواسهای خنّاس جدا کنم. باید به اینها بگویم: انصافتان خوش! لااقل گاهی هم به آسمان نگاه کنید. از خورشید و ماه و این همه ستارهی افلاکی غافل شدهاید و جز پیش پایتان را نمیبینید؟! معلوم است که برای رصد کردن ستاره به مزبله خیره نمیشوند و برای یافتن زر و گوهر راه خاکدان نمیپویند.
باید آسمان را نگاه کن. یافتن این ستارههای تابناک در این آسمان فراخناک کمی زحمت دارد بویژه که آنان منش گمنامی پیشه کرده باشند و خیلی اوج گرفته باشند و از دید محدود ما بسیار فراتر رفته باشند.
بارها به خود نهیب زدهام که دل تو چه سخت جان بوده است؟ آن همه آتش که بر جانت افتاده پرتوی، جرقهای یا بارقهای در او اثر نکرده است؟ آتش قاضی، انصاری، کشمیری، حداد و خیاط و ... گیرم که ستارهای دیگر یافتی، با این دلی که همراهیات نمیکند چه میکنی؟!
برای یافتن پاسخ باز هم به دلم رجوع میکنم. از خود میپرسم: دلت را به که دادهای، چند معبود راه دادهای در یک دل؟! به دنیا چسبیدهای و رهایش نمیکنی؟ آیا دیگر راهی، جایی، فرصتی برای معبود حقیقی گذاشتهای؟ بگذار کمی دلم را تماشا کنم! آوخ که این آینهی صیقلی را چکار کردهام؟! کدام زنگار دنیایی است که جای پای نیافته است در این دل؟ چه تماشایی شده است؟ از زنگارهای گناهان و معصیتهای رنگارنگ چه مزبلهای درست کردهام. با این دل که نمیشود عروج کرد؟! چه خوش خیال و سردرگم بودهای. از قاضی و انصاری خواندن که دل تو را نجات نمیدهد. همّت میخواهد! غیرت میخواهد!
اینک قصد داریم اندکی همّت و غیرت به خرج دهیم و با نگاهی به افلاک کمی از خاک برکشیم و گلگشتی داشته باشیم در زندگی و عارفانههای عارف نامآور حضرت آیةالله محمدعلی شاه آبادی.
تولد
سال 1292 در یکی از روزهای خوب خدا در خانه آیةالله میرزا جواد حسین آبادی کودکی چشم به جهان باز میکند. درک تجلّی حضرت معشوق در نماز است که آدمی را آنگونه میسازد که هنگام حضور در محضر حضرت ربّ محو جمال و جلال او میشود و هیچ چیز دیگر او را از حضور قلب باز نمیدارد میرزا جواد میلاد این کودک را به فال نیک میگیرد و او را گرامی میدارد. او که خود فقیهی مبارز و صاحب کرامت است تربیت محمدعلی را به عهده میگیرد و تا 12 سالگی در اصفهان او را با مقدمات علوم اسلامی آشنا میسازد. با تبعید بناحق پدر از اصفهان، محمدعلی که اینک نوجوانی تیزهوش و کنجکاو است به همراه پدر به تهران میآید و در آنجا هم مراحل علمی و بلوغ فکری خود را زیر نظر علمای وقت میگذراند به گونهای که در سن 18 سالگی به درجه اجتهاد میرسد. سپس برای ادامه تحصیلات و استفاده از محضر بزرگانی همچون آخوند خراسانی راهی عتبات عالیات میشود و پس از هشت سال مجدداً به ایران بازگشته و در تهران به ترویج معارف ناب محمدی (صلی الله علیه و آله و سلم) میپردازد. آنگاه به مدت هفت سال در شهر مقدس قم سکنی میگزیند. در همین سالهاست که توسط امام خمینی به منزلهی گنجی نهان کشف شده و راز او بر سر زبانها میافتد. وی پس از آن سالها مجدداً به تهران بازگشت و مابقی عمر شریفش را در راه کسب رضای دوست و ارشاد مردم سپری میکند. اطلاعات شناسنامهای را وا میگذاریم و به احوالات معنوی رادمرد علم و عرفان رو میآوریم:احوالات معنوی
اکنون که بر این بارگاه عشق فرود آمدهایم باید دست نیاز به قطرههایی دراز کنیم که از آن دریای کتمان گاهی بر سینای دل تشنگان ریخته است. روح لطیف و جانبخش این عارف کامل، واله حق بود و شیدای مناجات با وجود مطلق. از رو ح بلند و ملکوتی او ما چه میدانیم؟! سهم ما از این مائده معنوی چیست؟ ابتدا از کدام روزنه به تماشای بلندای روح او بنشینیم و چشم به کدام چشمهی جوشانش بدوزیم؟معراج مؤمنان خداجو نماز است و هرچه در این درگاه مقرّبتر باشی خضوع و خشوعت بیشتر خواهد بود. آنها که نماز و راز و نیاز آقا را مشاهده کردهاند چنین میگویند.
به دفعات میدیدم که وقتی ایشان سر از سجده بر میدارند، اشک از چشمایشان سرازیر شده بود، به طوری که همهی صورت ایشان را خیس کرده بود و نورانیت عجیبی هم در صورت ایشان مشاهده میشد. (1)
درک تجلّی حضرت معشوق در نماز است که آدمی را آنگونه میسازد که هنگام حضور در محضر حضرت ربّ محو جمال و جلال او میشود و هیچ چیز دیگر او را از حضور قلب باز نمیدارد:
مشغول اقامهی نماز در شبستان بودیم، از بالای محراب از یک پنجرهی باز، ماری جلو سجاده آقای شاهآبادی افتاد، جماعت پراکنده شد اما ایشان نماز را ادامه دادن و مار بعد از نماز از آنجا دور شد و ایشان متوجه مار نشدند، از شدّت حضور قلب! (2)
آری! کسی که در خلسهی حضور، جز به معبود لاشریک نمیاندیشد و جان خویش را در جلال و جبروت او غرق میکند، از همه چیز غافل است و تنها به یار مایل. لذا تعجبی نخواهد داشت که به «مار» بیتوجه باشد. چرا که او با گفتن تکبیرةالاحرام «ما سوی الله» را به کناری مینهاد و سودای «الله» را در سر میپروراند. او به چیزی توجه ندارد اما کوچک و بزرگ محو مناجات او میشوند:
من بچه که بودم، مکبّر مرحوم آیةالله العظمی شاهآبادی در مسجد جامع بازار بودم. ایشان به قدری در خواندن حمد و سوره در نماز حالت روحانی و ملکوتی پیدا میکردند که من با همان عالم کودکی که داشتم جذب این حمد و سوره خواندن ایشان میشدم و معنویت و روحانیت ایشان در نماز فوقالعاده مرا مجذوب میکرد به گونهای که یادم میرفت تکبیر را بگویم! (3)
شب قدر عاشقانه، احیای بینظیر
ساکنان حریم حرم دوست نه تنها خود بر آستان حضرت معشوق تعبّد و خاکساری پیشه میسازند بلکه به دستگیری رهروان مسیر عبودیت همّت میگمارند و با عرضهی یافتههای ربّانی خویش در عرصهی تمنّای رهجویان، همآوای نالهها و ضجّههای دردمندانه آنان میشوند. و چه عرصهی زیبایی است شبهای قدر و احیای آن، برای عرضهی این دلدادگی و ارادتمندی:یکی از خصوصیات مرحوم آیةالله شاه آبادی، توجه مخصوص ایشان به شبهای قدر بود و جمعیت انبوهی برای شبهای احیاء ایشان میآمدند. حتی در حیاط و صحن مسجد مینشستند و از مراسم احیاء ایشان بهره میبردند... خصوصیت آقای شاهآبادی هم این بود که فقط خودشان احیاء را برگزار میکردند و به هیچ وجه، آن را به دیگری واگذار نمیکردند. احیایی که ایشان میگرفت واقعاً بینظیر بود. در هنگام سخنرانی و خواندن دعای ایشان، گویی در و دیوار مسجد هم به گریه در میآمدند. (4)
و دیگری در وصف دعای کمیل ایشان میگوید:
دعای کمیل شبهای جمعه مرحوم شاهآبادی واقعاً برنامه فوقالعادهای بود. هر هفته شبهای جمعه حدود دو ساعت به اذان صبح مانده به مسجد تشریف آورده و مراسم دعای کمیل را شروع میکردند. در حالی که تمام چراغهای مسجد خاموش بود دعا را از حفظ میخواندند. وقتی ایشان در اواخر دعا، آیات عذاب را میخواندند تمام مردم با صدای بلند گریه میکردند و ضجّه میزدند و صدای آنها تا «چارسو بزرگ» میآمد. (5)
آری! بیداری سحر و شب زندهداری و اهل عمل بودن است که اینگونه کلام را قدرت تأثیر میبخشد که دلها را نرم میکند و به خالق هستی نزدیک میسازد:
ایشان سحرها بیدار بودند. خانوادهشان هم بلند میشدند. هم خودشان هم خانوادهشان اهل نماز شب بودند... نماز شب میخواندند و بعدش هم ذکر میگفتند. (6)
از بلندای عرفان تا صحنه مبارزه
بزرگترین ویژگی که مرحوم آیةالله شاهآبادی را از عارفان کنارهجو و انزواطلب متمایز میسازد حضور ایشان در صحنه مبارزات سیاسی و اجتماعی عصر خویش است. فیلسوفی که قلّههای بلندی از عرفان عملی را فتح کرده و راههای پرپیچ و خم سیر و سلوک معنوی را پیموده است، آن چنان در صحنهی سیاسی عصر خود میدرخشد و بر سر طاغوت زمان خویش فریاد میکشد که پایهی ستم رضاشاهی میلرزد. گویا که این عارف پاکباخته قدرت و ابهّت چکمهپوش را به هیچ میانگارد و با تیزهوشی و ذکاوت فوقالعادهای قبل از به قدرت رسیدن رضاخان، ماهیت پلید او را افشا میکند و پرده از اقدامات فریبکارانه او بر میدارد تا آنجا که روزی خطاب به شهید آیةالله مدرس میگوید:این مردک، الان که به قدرت نرسیده است این چنین به دستبوسی علما و مراجع میرود و تظاهر به دینداری میکند و از محبت اهل بیت دم میزند لکن به محض آن که به قدرت رسید به همهی علما پشت میکند و اول کسی را هم که لگد میزند خود شما هستید! (7)
چندی نمیگذرد که چنگال بیرحم ستم رضاشاهی مرحوم مدرس را به فجیعترین وضعی به شهادت میرساند و پیشبینی آن عارف والامقام به وقوع میپیوندد.
از همینروست که قدوه عارفان و سالکان و محیی اسلام در قرن حاضر حضرت امام خمینی در مورد این مجاهد نستوه میفرماید:
مرحوم آیةالله شاهآبادی علاوه بر آن که یک فقیه و یک عارف کامل بودند یک مبارز به تمام معنی هم بودند. (8)
مبارزهای که با تحصّن یازده ماهه در حرم حضرت عبدالعظیم آغاز شد و با رودرویی و سخنرانی علیه دستگاه ستم رضاشاهی به اوج خود رسید. شاهآبادی میدان رزم در مقابل ستم همان عابد و عارف کتوم و سجادهنشین عرصه عرفان و عبادت است و بلکه همان سجدههای طولانی و ضجّههای شبانگاهی است که او را برای چنین میادینی آماده میسازد. و مگر جز این است که او هموست که به شاگرد بیبدیل و عدمالنظیر خود روح الله تعلیم کرده است که: «قدرت پیش حق تعالی است. اوست مؤثر در تمام موجودات». (9) و اینگونه است که او مأموران و جاسوسان حکومت را به هیچ میانگارد.
شهید آیةالله مهدی شاهآبادی فرزند ایشان خاطره جالبی دارند:
وقتی که رضاخان دستور داد منبر را از مسجد ایشان بردارند تا مانع سخنرانی ایشان شوند، ایشان دست از سخنرانی بر نداشتند و به صورت ایستاده سخنرانی میکردند، مأمورین شهربانی هم مرتباً به مسجد میآمدند و مطالب را مینوشتند و گزارش میکردند. یک بار که رئیس کلانتری به مسجد آمده بود، چون میخواست با کفش وارد مسجد شود، ایشان با صدای بلند فرمودند: فاخلع نعلیک و آنچنان به مأمورین پرخاش نمودند که آنها ترسیدند و از مسجد بیرون رفتند. مأمورین در خارج از مسجد از ایشان خواستند که تعهد بدهند که دیگر منبر نروند و ایشان با همان لهجهی اصفهانی به آنها گفتند: «برو به بزرگترت بگو بیاید» بالاخره وقتی اصرار مأمورین زیاد شد، ایشان ناگهان دستشان را به طرف مأمورین آوردند و فریاد زدند «بگیرید مرا، میگویم مرا بگیرید، و مأمورین آنچنان از این عمل و ابهّت ایشان رعبت و وحشت در دلشان افتاد که چند قدم عقب رفتند و بدون هیچ عکسالعملی مراجعت کردند». (10)
و به راستی که این صلابت و ابهّت ما را به یاد مولا و مقتدای عارفان حضرت امیر مؤمنان میاندازد که مبارزان ستبر بازو، به نهیبی از صحنه کارزار او میگریختند و شیران صفشکن در برابر ابهت او قالب تهی میکردند.
و سرانجام مأمورین رضاشاهی رفتند و بزرگتر خود را فرستادند! عکسالعمل بزرگتر را در خاطرهی مکبّر ایشان میخوانیم:
یک روز رضاشاه نمایندهای فرستاد و او پس از نماز نزد ایشان رفت و مؤدبانه جلوی ایشان نشست و گفت: «من از طرف رضاشاه حامل پیغامی برای شما هستم و آن این است که شما باید عمامه را کنار بگذارید و دیگر به مسجد نیایید! ضمناً اگر از این کار سرپیچی کردید شخصاً چکمههایم را میپوشم و دست به کار میشوم».
آیت الله شاهآبادی به نماینده رضاشاه گفتند «برو به شاه بگو چکمههایت برای پایت خیلی گشاد است!»... چند روز بعد ناگهان متوجه تعداد زیادی افراد نظامی شدیم که در مقابل درهای ورودی مسجد ایستاده بودند به طوریکه گویا میخواستند مسجد را محاصره و قرق کنند... هنوز آیتالله شاهآبادی نیامده بود که ناگهان متوجه فردی بلند قامت شدیم که ابهت نظامی خاصی داشت. خادم مسجد از من پرسید که این کیست؟ من گفتم رضاشاه است. اذان ظهر را گفتند و رضاشاه همچنان با عصبانیت در حال قدم زدن بود. اواسط اذان آیت الله شاهآبادی تشریف آوردند. ایشان واقعاً یک جذبه و روحانیت خاصی داشتند، یک عظمتی داشتند، رضاشاه تا چشمشان به ایشان افتاد تحت تأثیر عظمت ایشان خم شد و به ایشان تعظیم کرد... شاید باور این حرف برای شما مشکل باشد... من بیاختیار به گریه افتادم که رضاشاه با آن همه ابهت نظامی پیش پای ایشان به زانو درآمده بود و آقای شاهآبادی دستش را گرفت و او را بلند کرد و او هم فقط از ایشان عذرخواهی کرد و رفت. (11)
ایشان همواره از رضاخان به عنوان «چاروادار» نام میبرد و شجاعانه با کشف حجاب رضاخانی مبارزهای جانانه داشت. آیت الله نصرالله شاه آبادی میگوید:
ایشان میفرمودند: رضاخان خبیث- چاروادار- با اعمال بیحجابی قصد دارد ریشهی اسلام را بزند و اگر صدها روحانی بزرگ را سر میبرید، یک چنین لطمهای به اسلام نمیزند، لکن حجاب را برداشت تا موجب بیعفتی شود و قوام دین هم، روی پایهی حیا و عفت است. قصد او از بین بردن دین است». از اینرو ایشان در اعتراض به حکومت، به مدت 11 ماه در حرم حضرت عبدالعظیم تحصّن کردند. (12)
بیشتر بخوانید: آیت الله شاهآبادی و برهان فطرت عشق بر اثبات واجبالوجود
سلوک اجتماعی
از ویژگیهای ایشان، میتوانم به مردمداری، خوشاخلاقی و برخورد خوب با مردم اشاره کنم و به خاطر همین اخلاق خوب، مردم خیلی تابع ایشان بودند... در کل، مردم ایشان را قبول داشتند و به ایشان احترام میگذاشتند و تواضع میکردند و همهی اینها به خاطر اخلاق و رفتار و گفتار ایشان بود. (13)آری تواضع و فروتنی سیره و روش مردان بزرگ و الهی است. هرچه والا مقامتر و بزرگتر، متواضعتر!
خیلی آدم افتادهای بود. سرشان هم مرتب پایین بود، از کنار راه میرفت، خیلی خوشرو و خندهرو بود. خیلی راحت میشود با ایشان صحبت کرد. من و شما با آقایان علماء برایشان هیچ فرقی نداشتیم. (14)
حیای زیاد!
از آیت الله میرزا هاشم آملی نقل شده است که:یکی از خصایص استاد این بود که ایشان رحمتشان و اخلاق اجتماعیشان در میان مردم یک طور خاصی بود که به این جهت از علمای دیگر امتیاز داشتند، اگر به ایشان میگفتی سیوطی درس بگو سیوطی هم میگفت، امثله هم میگفت، رسائل و مکاسب هم میگفت و لذا قدر ایشان بر اثر این تواضع و فروتنی نشأت گرفته از عطوفت ایشان مجهول مانده است. وقتی ما آمدیم قم، تقاضا کردیم که ایشان درس نگویند الا درس خارج. (15)
و هنگامی که شاگردان مخلص ایشان مشاهده میکنند که استاد فرزانهشان پس از تدریس نُه درس برای یک طلبه کتاب حاشیه را تدریس میکنند و از ایشان میخواهند که «چون دیگران نیز میتوانند این تدریس را انجام دهند. بهتر است شما استراحت کنید» با ملاطفت و مهربانی خاصی میفرمایند:
انسانی از من تقاضایی کرده است و من در حدّ امکانم تقاضایش را برآورده میکنم.
نماز شب پشت در مسجد!
همیشه آقای شاه آبادی قبل از اذان صبح برای نماز شب به مسجد میآمدند، یک شب که برف زیادی آمده بود، آقای شاهآبادی پشت در میمانند و همان جا برفهای پشت در مسجد را کنار میزنند و تا اذان صبح به نماز شب میایستند، موقع اذان که خادم در را باز میکند و میبیند آقا نماز را پشت در خوانده، عذرخواهی میکند، آقا میگوید تو خواب بودی و تکلیفی نداشتی... (16)یکی دیگر از شاگردان و شیفتگان آن سالک الی الله عالم ناسک حاج اسماعیل دولابی است. ایشان در مورد اخلاق اجتماعی آن مرحوم میفرماید:
مرحوم شاهآبادی حیای زیادی داشت. من عالم زیاد دیدهام. با مرحوم شاهآبادی هم زیاد محشور بودهام. بارها به منزل ما میآمدند، هیچ کس از علما را مثل او ندیدم که با آن همه علم، حیایش به این زیادی باشد. اگر در بین راه یک بچه جلوی ایشان را میگرفت و یک ساعت از ایشان سؤال میکرد، میایستاد و به سئوالاتش پاسخ میداد و حیا مانع میشد که صحبت را قطع کند و به راهش ادامه دهد. (17)
فعالیتهای اجتماعی و تلاشهایی که در جهت رفاه حال عموم مردم بویژه متدینین انجام میدادند به اندازهی است که خود رسالهای مفصل میطلبد. اقدامات مبتکرانهای همچون تأسیس صندوقهای قرض الحسنه تشکیل شرکتهای مخمس، تأسیس مدرسهای برای نوجوانان، تأسیس هیئتهای سیار که در آن روزگار از اهمیت ویژهای برخوردار بود، از دید باز و وسعت تفکر ایشان حکایت دارند.
از مهمترین نکات برجسته تفکر ایشان، تأکید بر کار جمعی و گروهی میباشد. ایشان با اعتقاد به این مطلب که بدون کار منسجم و تشکیلاتی نمیتوان در صحنه سیاسی و اجتماعی توفیق مهمی به دست آورد، در کتاب «شذرات المعارف» پیشنهادات جالب توجهی در جهت ایجاد تشکیلات فوق ارائه میدهد و تا حد امکان آن را در مسجد و محل زندگی خود پیاده میکند. قاطعیت، سازش ناپذیری، مبارزه با انحرافات و کجرویهای اجتماعی از خصایصی بود که آیت الله شاهآبادی واجد آن بودند. خصایصی که مرحوم پدرشان نیز از آن بهرهمند بودند. آیت الله نورالله شاه آبادی میگوید:
والد بزرگوار، به اتفاق پدر و برادرشان در همسایگی سراج الملک منزل داشتند. در نزدیکی محل سکونت ایشان، مرکزی وجود داشت که متعلق به شخصی به نام «کنت» ارمنی بوده که نه تنها محل لهو و لعب به شمار میآمده بلکه مرکز شراب سازی بود و گفته میشد که شراب دربارشاهی را نیز از آن جا تهیه میکنند. مرحوم جد ما (آیت الله العظمی میرزا محمدجواد اصفهانی حسین آبادی) پس از آگاهی از این موضوع به عنوان نهی از منکر، صاحب محل مزبور را از ادامه اعمال خلاف شرع منع فرمود، و چون مؤثر واقع نگردید یک روز به اتفاق مرحوم والد (آیت الله العظمی محمدعلی شاهآبادی) و عموی ایشان (آیت الله میرزاعلی محمد الشریف) و جمعی از متدینین به آن جا رفته، ابتدا خمهای شراب را شخصاً در چاه خالی مینمایند و سپس سایرین به دستور ایشان بقیه شرابها را بدون آنکه ظروف را بشکنند یا به محل آن لطمه بزنند خالی کرده و خارج میشوند. ایشان میفرمایند فقط چنانچه این محل فساد، خریداری شده و تبدیل به مسجد شود، از مراجعت به اصفهان خودداری خواهند نمود. بالاخره امر ایشان با خریداری شدن آن محل و تبدیل به مسجد اجرا میشود و ایشان در آن مسجد اقامه جماعت مینمایند. (18)
سلوک خانوادگی
ابعاد وسیع زندگی بزرگانی همچون آیت الله شاهآبادی و چندوجهی بودن اخلاق عارفانه آنان قابل توجه است. ایشان در خانه آنگونه عمل میکردند که در خارج خانه بدان توصیه میکردند و رفتارشان در خانه، گفتار بیرون خانه را مهر تأیید میزد:رفتارشان با فرزندان اینطور بود که هیچ تفاوتی بین بچهها نمیگذاشتند... هیچ وقت بچههایشان را هر چند کوچک بودند، کوچک نمیشمردند، وقتی بچهها را صدا میزدند نمیگفتند: تو بلکه از لفظ «شما» استفاده میکردند و با عنوان «آقا» صدا میکردند یعنی عملا ادب را به ما یاد میدادند. یا مثلاً به ما میگفتند شب زندهداری کنید و ما میدیدیم که هم خودشان و هم مادرمان نیمه شب بلند میشوند و این عمل برای ما تأثیر داشت. یا اینکه عملاً به ما قناعت و رعایت حدود را یاد میدادند. (19)
و این احترام متقابل و رعایت حدود پدر و فرزندی است که محیط خانه را شاد و آرام نگه میدارد و زمینه را برای عبادت خالق هستی فراهم میآورد. فرزندشان آیت الله نورالله شاهآبادی میگوید:
البته ما هم خیلی به ایشان احترام میگذاشتیم. هر وقت خدمت ایشان میرسیدیم دست ایشان را میبوسیدیم و اجازه میگرفتیم و در محضرشان مینشستیم. (20)
آری، آنچه در تربیت فرزند مهم است، رفتار و کردار والدین در منزل است و توصیهها هنگامی تأثیر میگذارند که با عمل همراه باشند. دختر مکرمه ایشان در مورد اخلاق خانوادگی ایشان میگوید:
رفتارشان با مادرم بسیار خوب بود و من هیچ وقت ندیدم کوچکترین بیاحترامی بکنند. در این مدت 15 سال من یک صدای بلند از ایشان نشنیدم.... من اخم ایشان را ندیدم. اصلاً یکی از خصوصیات ایشان بود که به فرزندان و خانواده اخم نمیکردند... خیلی خوشاخلاق بودند.
گسترهی علوم
سخن گفتن از دایره علوم فردی همچون آیت الله شاهآبای کار آسانی نیست. لاجرم از آن دریای گسترده، به قدر رفع تشنگی قطراتی مینوشیم:آیت الله شاهآبادی ریاضیات را به خوبی میدانستند. حتی در علوم غریبه همچون جفر، رمل و اسطرلاب که تنها افراد معدودی آن را میدانند مهارت کامل داشتند. به گونهای که گاهی بعضی از افرادی که این علوم را میدانستند و در بعضی از مراتب آن اشکال داشتند، نزد ایشان میآمدند و اشکالات خود را رفع میکردند، آیت الله شاهآبادی همچنین به زبان فرانسه تسلط داشتند. (21)
آری! برای گسترش معارف اهل بیت اگر لازم باشد مجتهد مسلم و عارف کتومی همچون آیت الله شاهآبادی به یادگیری زبان فرانسه اقدام میکند:
یک بار در مجلسی من پیش ایشان بودم، خانمی فرانسوی میخواست مسلمان شود، فردی هم آنجا بود که میخواست با آن خانم ازدواج کند. آقای شاهآبادی با آن خانم به زبان فرانسه صحبت کردند و او هم مسلمان شدند. (22)
یکی از شیفتگان مقام علمی ایشان، مرحوم شهید آیت الله مرتضی مطهری بود. ایشان در مورد مقام علمی آیت الله شاهآبادی نوشتهاند:
آقای میرزا محمدعلی شاهآبادی تهرانی الاصل، جامع المعقول و المنقول بود. در فلسفه و عرفان شاگرد میرزای جلوه و میرزای اشکوری بوده است. در تهران به مقام مرجعیت و فتوا رسید. در سالهای اقامت مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری در قم، به قم مهاجرت کرد و فضلا از محضرش کمال بهره را بردند. در عرفان امتیاز بیرقیبی داشت.
بسیاری از بزرگان حوزهی قم از نظر معارف، دست پروردهی این مرد بزرگ بودند. (23)
شاگردان زیادی در محضر این عالم بزرگوار پرورش یافتند اما نکته بسیار مهم در زندگی ایشان این بود که مقید به انجام تکالیف الهی بودند. مهارت فوقالعادهای که در بیان فلسفه و عرفان داشتند جنبه فقهی و اصولی ایشان را تحتالشعاع قرار داده بود چنان که شاگرد دیگر ایشان مرحوم آیت الله سیدهاشم آملی فرمودهاند:
استاد معظم ما مردی فقیه و فیلسوف و عارف بودند. حقیر در تهران، مدت مدیدی در محضر ایشان افتخار تلمّذ داشتم... ایشان مهارتشان تنها در فلسفه و عرفان نیست، مهارت ایشان در فقه و اصول بیش از فلسفه است، لکن فقه و اصول ایشان را آن جنبهی عرفانی که داشتند مستور کرد و سبب شد که شهرت ایشان در عرفان مشکوک نشود. (24)
مقام علمی بس ارجمند، حافظهی قوی، هوش و ذکاوتی فوقالعاده، نظم و پشتکار و مهمتر از همه استفادهی بهینهی ایشان از وقت از او استاد زبردست و قوی در همهی رشتهها ساخته بود.
شاید بتوان گفت حضرت امام (ره) در این مراتب نیز از ایشان الگو گرفته بودند. یکی از شاگردان ایشان در درس فلسفه چنین میگوید:
مرحوم آیت الله شاهآبادی صبحها قبل از اذان صبح، پیاده به مسجد جامع بازار تشریف میآوردند... همه روزه بعد از نماز صبح وقتی که ایشان به طرف منزل مراجعت میفرمودند، از محضر ایشان استفاده میکردم و ایشان برای من و ... (در راه برگشت از مسجد) منطق منظومهی حاج ملاهادی سبزواری را از حفظ تدریس میکردند. (25)
نکتهی جالب توجه، خستگیناپذیری ایشان در تدریس بود و شاید همین صفت موجب شده بود تا درس نسبتاً سنگینی همچون منطق منظومه را از حفظ و در راه تدریس کند. حضرت امام خمینی درباره استاد خود چنین فرمودهاند:
آیت الله شاهآبادی در حوزه علمیه قم روزی 9 درس تدریس میکردند که از نیم ساعت قبل از طلوع آفتاب شروع میشد و تا نیم ساعت قبل از ظهر ادامه داشت و اولین درس ایشان هم درسی بود که ما شرکت میکردیم. (26)
مرحوم سید احمد آقا خمینی (ره) فرزند برومند امام نقل میکنند:
از امام پرسیدم که در درس مرحوم آیت الله شاهآبادی چند نفر بودید؟ فرمودند:
گاهی که زیاد میشدیم سه نفر، ولی بیشتر اوقات من تنها بودم و عرفان را نزد ایشان میخواندم.
پرسیدم ایشان چگونه بودند؟ فرمودند: «من از آقای شاهآبادی سئوال کردم مطالبی را که شما میگویید در کتاب نیست، از کجا میآورید؟ گفتند: گفته میشود! یعنی از خودم میگویم. ایشان حق بزرگی بر گردن من دارند و کاملاً وارد بودند، چه در فلسفه و چه در عرفان...».
پرسیدم چند سال نزد ایشان عرفان خواندید؟ امام فرمودند: «درست یادم نیست، ولی پنج شش سال شده». و افزودند. آقای شاهآبادی شرح فصوصی که میگفتند فرق میکرد با شرح فصوص قیصری، ایشان از خودش خیلی مطلب داشت. (27)
در عظمت مقام علمی ایشان همین بس که در سن هیجده سالگی به درجه اجتهاد میرسند و از محضر بزرگانی همچون آخوند خراسانی، شیخ الشریعه، سیداسماعیل صدر، مرحوم شربیانی و میرزاحسین خلیلی و از محضر مبارک میرزای شیرازی که از میان صدها نفر، تنها به شش نفر اجازه اجتهاد داده است، اجازه اجتهاد میگیرد.
استاد روح الله
چه دریایی است که روح با عظمت و تشنهی خمینی را سیراب میکند، آتش درونش را آرامش میبخشد و کیست که روح الله را محو تماشای یار میکند و پرتوی عمیق از آتشفشان جانش به قلب لطیف او میزند و او را عاشق خود و راه و رسم خود مینماید.ما که از مراودات این بزرگمرد الهی خبر نداریم. ما چه میدانیم که روح الله در سیمای جانبخش شاهآبادی بزرگ چه میبیند که از زمان آشنایی لحظهای او را رها نمیکند تا جایی که گاهی تنها مشتری درس اخلاق او میشود، تنها این را میدانیم که دیگران میآیند و میروند امام خمینی میآید و میماند و استادش را به هیچ قیمتی رها نمیکند. این را میدانیم که خمینی به حدّی شیفته و فریفتهی اوست که ممکن نیست نام او را بر زبان جاری سازد و کلمهی «روحی فداه» را به دنبال آن نگوید!
میدانیم که خمینی با هیچ احدی رودربایستی ندارد. احدی را بیجا نمیستاید و اصولاً روح بلند و آسمانی او به هر کسی دل نمیبندد و هر قطرهای را دریا نمیپندارد.
شاید بتوانیم ادّعا کنم که هیچ کس به اندازهی من، ایشان را نشناخته است. (28)
آری! تا گوهر را نشناسی قدر آن را ندانی و خمینی است که میتواند قدر گوهر وجودی آیت الله شاهآبادی را بشناسد و به روح لطیف او پی ببرد و دقیقهها و لطایف روحانی او را درک نماید.
من در طول عمرم روحی به لطافت و ظرافت آیت الله شاهآبادی ندیدم.
و میفرمود: «مرحوم شاهآبادی لطیفهای ربانی بود».
ماجرای سرگشتگی و تشنگی و جویندگی روح الله و یافتن گمشدهای که سالها به دنبال او بوده است را از زبان شیرین خودش میخوانیم:
در حوزه که بودم احساس مینمودم گمشدهای دارم که برای یافتن آن تلاش میکردم. روزی مرحوم حاج آقا محمد شاهآبادی در مدرسه فیضیه به من برخورد و گفت: اگر گمشدهات را میخواهی در فلان حجره نشسته است. گفتم: چه کسی را میگویی؟ گفت: حاج آقا شاهآبادی. چون متوجه حجره مورد نظر شدم دیدم مرحوم آقای شاهآبادی با مرحوم آیت الله حائری، مؤسس حوزه علمیه قم، نشسته و بحث میکنند... من هم گوشهای به انتظار ایستادم، پس از تمام شدن بحث مرحوم شاهآبادی به سوی منزل حرکت کردند. من هم دنبالشان رفتم، در بین راه تقاضا کردم که با ایشان یک درس فلسفه داشته باشم. اما زیر بار نرفتند... سرانجام تا قبل از رسیدن به منزل، ایشان را راضی نمودم که درس فلسفه را شروع کنند، وقتی پذیرفتند گفتم آقا من فلسفه نمیخواهم: گمشده من چیز دیگری است برای همین از شما بحث عرفان میخواهم اما قبول نمیکرد تا این که به منزلشان رسیدیم. در این هنگام تعارف کردند تا وارد شوم، برای اینکه به نتیجه برسم پذیرفتم. در خانهی او حالتی یافتم که گویی هرگز نمیتوانم از ایشان دست بردارم، آن قدر اصرار نمودم تا آنکه عصر روزی را معین کردند. از آن زمان تحصیل من در خدمت ایشان آغاز شد. پس از دو- سه جلسه به جایی رسیدم که دیدم نمیتوانم از استادم جدا شوم. ابتدا تنها در درس عرفان حاج آقا شاهآبادی حضور مییافتم اما بعد به جلسههای اخلاقشان هم رفتم. (29)
شاید اکنون هنگام آن رسیده باشد که کلاه خود را قاضی کنیم و از خویشتن خویش سؤال کنیم که گمشدهی ما چیست؟ گمگشته ما کدام است؟ به دنبال چه میرویم؟ و چه هدفی را دنبال میکنیم؟ راستی آیا به اندازهای که برای یافتن نشانی منزل دوستی یا برای پیدا کردن جای ادارهای یا مغازهای تلاش کردهایم برای درک محضر عالم یا استاد یا عارفی که ما را از تمنیات نفس برهاند و به سر منزل مقصود برساند؛ تلاش کردهایم؟! شاید ما گمشدهای نداریم و صد البته کسی که گمشدهای ندارد در پی یافتن آن هم نخواهد بود! اما خمینی پس از سالها سرگشتگی و جویندگی گمشدهاش را در وجود استادی همچون شاهآبادی مییابد و وقتی مییابد هیچگاه رها نمیکند.
اگر آیت الله شاهآبادی هفتاد سال تدریس میکرد من در محضرش حاضر میشدم چون هر روز حرف تازهای داشت. (30)
و استاد درباره شاگرد بینظیرش میفرماید:
من شاگردی دارم به نام آقا روح الله که اگر به او تنها چند دقیقه درس بدهم نمیگوید کم است و اگر چند ساعت هم درس بدهم نمیگوید کافی است. (31)
مرید و مرادی این استاد و شاگرد والامقام به گونهای بود که در یک کلام میتوان گفت امام خمینی (ره) در همه یا اکثر امور اخلاقی از استاد خود بهره گرفت چنانکه مرحوم آیت الله شاهآبادی به اساتید خود فوقالعاده احترام میگذاشت و هرگاه نامی از استاد خود مرحوم آخوند خراسانی صاحب کتاب کفایة الاصول به میان میآورد به دنبال آن «روحی فداه» مینوشت و به راستی آنان که مقام علم و عالم و استاد را شناختند از فدا کردن جان در راه او ابایی ندارند.
بیشتر بخوانید: زندگی نامه ی آیة الله محمد علی شاه آبادی رحمت الله علیه
ذوب در ولایت
شوریده حالان و سالکان طریق محبت جملگی در سلسله دلدادگی چون حلقههایی به هم پیوستهاند. آنان نه خود را میبینند و نه خود را میشناسند. چشم در چشم مراد خویش دارند و در محبت و دوستی آنان ذوب میشوند.ولایت اهلبیت نشان سرسپردگی شاهآبادی است. او تجلی توحید و تمامی معارف الهی را در دوستی ائمه هدی بویژه حضرت صدیقه طاهره (سلام الله علیها) میداند.
اساس دین، حبّ فاطمه (سلام الله علیها) است. اساس اسلام بغض به اعداء فاطمه (سلام الله علیها) است و هر که فاطمه را بخواهد و بغض اعداء او را داشته باشد، او مسلمان است. (32)
و چه سرّی نهفته است در این محبت، این راز را چگونه میتوان دریافت؟ چه کسی میتواند از سیر الی الله به واسطهی زهرای اطهر (سلام الله علیها) سخن بگوید جز کسی که راه را رفته باشد و به مقام قرب الهی رسیده باشد:
سالک الی الله در صورتی میتواند به جایی برسد که در ضمن سیر، اول مرتبه اتکا به خانم حضرت صدیقه داشته باشد و این محبت خانم حضرت صدیقه است که انسان را به راهی که باید برود هدایت میکند و اگر نباشد اصلاً سیری وجود نخواهد داشت. محال است سالک سیر و سلوک کند و به جایی برسد مگر از طریق خانم حضرت زهرا (سلام الله علیها). (33)
نمود و نماد این شیفتگی و ارادتمندی به حضرت صدیقه طاهره محدود نمیشود. او در محبت مرزی نمیشناسد. با شنیدن نام هر یک از ائمه هدی، به گونهای آرام و قرار از کف میدهد که نه تنها اشک از چهرهی نورانیاش فرو میریزد بلکه رنگش تغییر میکند. برای ذکر مصیبت لازم نیست کسی حضور او روضهی کشف بخواند و یا او خود، از مصیبات عمیق سیدالشهداء و یاران با وفایش بگوید، تنها کافی است او نامی از علی اصغر حسین (علیه السلام) ببرد و یا حتی یادی از کربلا بکند، آنگاه چشمهای تماشایی او را میبینی که دریایی شدهاند و شانههایش را که به آرامی تکان میخورند. معرفت کامل او نسبت خاندان اهلبیت به حدی عمیق و ریشهدار است که از عدم شناخت مردم نسبت به این خاندان گلهمند میشود و میفرماید:
به خاطر عدم شناخت است که مردم درک مقام حضرت علی اصغر را نمیکنند و میگویند ایشان طفل شش ماهه بوده، در حالیکه بچه شش ماهه امام حسین (علیه السلام) با فرزند 24 سالهی امام تفاوتی ندارد و ما از درک این معانی و مفاهیم ناتوانیم. (34)
آری! حسین حقیقت دین است و پادشاه دلها و هر که با او همراه شود، حامی ولایت است و حامیان ولایت همه مردان سلوکند و راهیان راه! از طفل گاهواره تا علمدار ماه پاره!
آیت الله شاهآبادی اکثراً در منبرها و سخنرانیهایشان روضه حضرت ابوالفضل (علیه السلام) را میخواندند و از آن حضرت تعبیر میکردند به ابوالفضایل. (35)
کرامات
چنانکه در شرح حال عرفای پیشین آمده، اینان کشف و شهود و کرامات و انجام کارهای خارقالعاده را به منزلهی نقل و نبات در راه میدانند که سالک در راه برای شیرینی کام خود و دیگران گاهی و به مناسبتی در خور، گوشه چشمی به آن دارد. بزرگان رهرو این طریق و غواصان این بحر عمیق نه توجهی به کرامت دارند و نه دل بستهی کشف و شهودند. آنان در گرو معشوق حقیقی و حاکم علی الاطلاق حضرت ربالارباب نهادهاند و در این مسیر اگر به فیض کرامتی و یا توفیق شهودی دست یافتند آن را به منزلهی سرّ ربوبی تلقی کرده و افشای آن را موجب منقصت مقام میپندارند.در این میان مرحوم آیت الله شاهآبادی به حق، عارف مکتوم نام گرفته است. زیرا جدیّتی تمام و پافشار و اهتمام فراوانی در پنهان ساختن مقامات و کرامات داشتهاند. آری!
هر که را اسرار حق آموختند * * * مهر کردند و دهانش دوختند
عارفان که جام حق نوشیدهاند * * * رازها دانسته و پوشیدهاند
بر لبش قفل است و بر دل رازها * * * لب خموش و دل پر از آوازها
اکنون میخواهیم از آن «لب خموش و دل پر از آواز» بخواهیم رازهایی در خور فهم ما به ما باز گوید. آری!
اکنون میخواهیم از آن قفلها که گاهی به طنازی گشوده شده، عبور کنیم و از آن مائدههای بهشتی اندکی کام خود را شیرین سازیم. به امید آنکه پروردگار خوبیها، قدرت درک و فهم و هضم این رخدادها را به ما عنایت کند:
طی الارض
آیت الله نورالله شاهآبادی تعریف میکند:روزی من به همراه دو نفر دیگر از شاگردان آقا در محضر ایشان بودیم که ایشان فرمودند: سالک اگر روی افکار و خطورات خود تمرکز کند (یعنی کنترل کند) در همان اوایل، طی الارض نصیبش میشود. پس از این حرف ما چند نفر در گوشی از هم پرسیدیم که آیا تو طی الارض داری؟ خیر! شما چه؟ من هم که ندارم و نتیجه گرفتیم که خود آقا چنین قدرتی را دارد. به ایشان عرض کردیم: آقا ما از هم پرسیدیم و دیدیم که هیچ یک چنین ویژگی نداریم. پس شما در صحبت خودتان، که را میفرمودید؟ ایشان فقط یک جمله پاسخ داد:
هر که را اسرار حق آموختند * * * مهر کردند و دهانش دوختند (36)
خبر غیبی
از دورانی که در نجف در خدمت حضرت امام (قدس سره) بودم، خاطرهی جالبی را به یاد دارم. قبل از تشریف فرمایی امام به نجف، شبی در خواب دیدم که در ایران، آشوب و جنگ است، به خصوص در خوزستان، سرتمام نخلهای خرما یا قطع شده بود و یا سوخت بود و در این جنگ، یکی از نزدیکان من شهید شده بود و این جنگ که خیلی طولانی شده بود و فرماندهی این جنگ را هم حضرت سید الشهداء (علیه السلام) برعهده داشتند با پیروزی ایران تمام شد... از خواب بیدار شدم. پس از تشریف فرمایی امام به نجف، این خواب را برای ایشان تعریف کردم. ایشان تبسمی کردند و فرمودند: این جریان واقع خواهد شد. عرض کردم: چطور آقا! فرمودند: بالاخره معلوم میشود. من دوباره اصرا رکردم و سرانجام ایشان فرمودند: من یک نکته به تو میگویم ولی باید تا زمانی که من زنده هستم جایی بیان نشود. زمانی که در قم در خدمت مرحوم والد شما بودم. بسیار به ایشان علاقه داشتم. بطوری که تقریباً نزدیکترین فرد به ایشان بودم و ایشان هم مرا نامحرم نسبت به اسرار نمیدانستند. روزی ایشان (آیت الله شاهآبادی) برای من مسیر حرکت را بیان کردند و فرمودند که: «تو انقلاب خواهی کرد و پیروز هم میشوید و جنگی برایتان در خوزستان رخ میدهد که یکی از اقوام ما نیز در آن جنگ به شهادت نائل خواهد شد».سپس فرمودند: «حالا البته زود است، تا آن زمانی که این مسیر شروع شود زود است، اما میرسد».
این حرف امام تا وقوع انقلاب و پس از آن و حتی تا جنگ ایران و عراق به یاد من نماند. یعنی اصلاً آن را فراموش کرده بودم تا اینکه در یکی از سفرهایی که به جبهه رفتم ناگهان چشمم به نخلستانهایی افتاد که سرهای نخلها یا قطع شده و یا سوخت بودند. در آن زمان به یاد آن خواب افتادم و مجدداً در اردیبهشت 1363 برادرم (37) به شهادت رسیدند و من دوباره به یادم آمد که حضرت امام (ره) از قول مرحوم والد فرموده بودند که تمام جریانهای خواب من اتفاق خواهد افتاد». (38)
آری! برای چشمهای حقیقت بین و نافذ شاهآبادی که مکان و زمان را در مینوردد اینگونه خبرها امری عادی است. چرا نباشد. اوست که در اطاعت محض از حضرت ربّ از همهی خواهشهای نفسانی گذشته است و به سرچشمه علم و معدن غیب متصل شده است. همانگونه که خود ایشان در اینباره میفرماید:
در دیار اسلام (نجف اشرف) عزم چلّهنشینی در محضر مولی الموالی (امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) را داشتم و به این عزم جامه عمل پوشاندم. پس از گذشت چهل روز دیدم که باب علم به رویم گشوده شد و همه چیز برایم واضح و مبرهن گردید. (39)
آری! من اخلص الله اربعین صباحاً جرت ینابیع الحکمه من قلبه الی لسانه. (40)
اما افسوس که این چشمههای حکمت که از قلبهای دریایی حکایتها دارد ظرفی در خور نمییابد تا در آن حلول کند. افسوس!
افسوس که از این باب علم تنها یک نفر، آری تنها یک نفر جرعه جرعه بیپروا مینوشد شاید دلهایی به وسعت دریا میطلبد که پذیرای علوم علوی باشد و هنگامی که دل آماده نباشد و ظرفی برای پذیرش؛ اینان نیز بر لبها مهر میزنند و صمت و سکوت پیشه میسازند.
و ای کاش میشد از آن رازهای سر به مهر و ناب خبرهایی بدین سو میآمد! ای کاش! اما چه کنیم که: نکتهها هست بسی محرم اسرار کجاست؟!
و این چنین است که حضرت روحالله میفرماید: «گاهی که زیاد میشدیم سه نفر، ولی بیشتر اوقات من تنها بودم و عرفان را نزد ایشان میخواندم».
عصای موسایی
اوقاف از آقای شاهآبادی خواسته بودند که بروند مسجد نماز بخوانند، ولی رژیم پهلوی منبر رفتن آقا را منع کرده بود و خادم مسجد را تهدید کرده بود که اگر در مسجد را باز کند توبیخ میشود.تا اینکه یک روز که آقا به مسجد میآیند خادم در شبستان، پشت ستونها پنهان میشود. آقای شاهآبادی چندین بار صدا میزنند اما کسی در را باز نمیکند. آقا با عصا به در چوبی اشاره میکند و در چوبی خود به خود باز میشود. خادم مسجد جلو آمده و میگوید: تقصیر من نبوده! آقا میگوید: خدا از سر تقصیر شما بگذرد، بالاخره وارد شبستان شده و مشغول نماز میگردند و تا اینکه رئیس شهربانی میرسد و با کفش وارد مسجد شده به آقا میگوید نماز نخوانید. آقا میفرمایند کشور کفر است که میگویید نماز نخوانیم؟ اینجا کشور اسلام است. بعد به رئیس شهربانی میگوید برو اذان بگو! و کفشهایت را هم در بیاور. رئیس شهربانی هم اطاعت میکند و بیرون آمده اذان میگوید و به همین علت هم از شهربانی اخراجش میکنند. (41)
آری! هنگامی که محور همهی کردار و گفتار آدمی، خداوند قادر باشد سالک کار خدایی میکند و به مضمون آن حدیث شریف چشم و گوش و دست و همهی اعضا و جوارح او رنگ خدایی میگیرد.
آری! در چوبی باز میشود و رئیس شهربانی که با کفش روی فرش مسجد آمده به امر آقا اذان میگوید و نماز میخواند. و اینگونه است که هر که خداوند را اطاعت کند همه موجودات مطیع او میشوند و گفتار و رفتارش رنگ خدایی پیدا میکند. و چرا رنگ خدایی نگیرد جان و روحی که در معرض نفحات قدسی حضرت ولی الله الاعظم قرار بگیرد و عرض حاجت به بارگاه مقدس ولی عصر داشته باشد. خاطرهای که آیت الله نصرالله شاهآبادی تعریف میکنند مؤید این مطلب است:
یادم هست مرحوم آیت الله صدر کوپایی، از علمای بزرگ و اساتید بزرگ اصفهان بودند و ارتباط نزدیکی با مرحوم والد داشتند و مرتب با پدر مکاتبه میکردند. مرحوم والد نیز هیچ یکی از نامههای ایشان را نگه نمیداشتند و از بین میبردند. تنها نامهای را که ایشان فراموش کرده و گذاشته بودند و رفته بودند، مشاهده کردیم و در آن نامه، آیت الله صدر کوپایی، اصرار کرده بود که «در وقت تشرّف، این مطلب یادتان نرود» مرحوم والد که از نماز برگشتند، با حالت اضطراب به سراغ نامه رفتند و آن را پاره کردند ما از این آثار میفهمیدیم که ایشان ارتباطاتی با مقام ولی عصر (عج الله تعالی فرجه الشریف) دارند، ولی خودشان تظاهری نداشتند و صحبتی نمیکردند. (42)
خداوندا! مرا قدرت درک و فهم این کرامات عنایت فرما و دلهای ما را آماده فیض معارف ناب توحیدی قرار بده! به گونهای که به فرموده امام راحل (ره) اگر قدرت فهم آن را نداریم انکار نکنیم که انکار فضایل و به دیدهی حقارت به آن نگریستن عواقب سختی را در پی خواهد داشت.
عاقبت زخم زبان
در زمان قدیم، حمامهای عمومی دارای خزینه بود. روزی آیت الله شاهآبادی به حمام رفته بودند و پس از شست و شوی خود، وارد خزینه شدند و بعد از آب کشیدن بدن، بیرون آمدند و چون میخواستند از سطح حمام بگذرند احتیاط میکردند آبهای کثیف بر بدنشان نریزد. سرهنگی که او نیز در حمام بود، چون احتیاط ایشان را دید، زبان طعنه و تمسخر گشود و به ایشان اهانت کرد. ایشان از این تمسخر و طعن او خیلی ناراحت شدند، اما چیزی نگفتند و به راه خود ادامه دادند. آیت الله شاهآبادی همیشه قبل از اذان صبح روزهای جمعه میآمدند برای دعای کمیل! در یکی از شبهای جمعه که مصادف با ایام بیماری ایشان هم بود، در موقع خواندن دعای کمیل، در حالی که خیلی منقلب بودند فرمودند: اگر هفته آینده مرا ندیدید حلالم کنید و همینطور هم شد. آن دعا، آخرین دعای کمیل ایشان بود و این موضوع برای خودشان هم از قبل معلوم بود. فردای آن روز مشغول تدریس بودند که صدای عدهای که جنازهای را حمل میکردند شنیدند، پرسیدند چه خبر شده است؟ اطرافیان جواب دادند که آن سرهنگی که دیروز در حمام به شما اهانت کرد، وقتی از حمام بیرون آمد سر زبانش تاول زد و درد آن هر لحظه بیشتر شد و معالجه دکترها نیز سودی نبخشید و در کمتر از 24 ساعت، زهر کلامش زهری بر جانش شد و از دنیا رفت.بعدها هر وقت که آیت الله شاهآبادی از این قضیه یاد میکردند، متأثر و ناراحت میشدند و میفرمودند: ای کاش آن روز در حمام به او پرخاش کرده و ناراحتی خود را بروز میدادم تا گرفتار نمیشد. (43)
سه دستورالعمل اخلاقی
قصد داشتیم مطابق معمول چند دستورالعمل اخلاقی از آن عارف بزرگ را یادآور شویم. اما با مشاهدهی ماجرای ذیل از آن صرفنظر کردیم. شاید روح آن مرحوم از دانستنها و عمل نکردنها سخت آزرده شود. ماجرای ذیل که در بردارنده سه دستورالعمل اخلاقی است برای آنان که قصد خودسازی دارند درس بزرگی است.و اینک آن ماجرا:
یکی از بازاریان محترم که از شاگردان ایشان بود، نقل میکرد که ایشان، یک شب در یکی از سخنرانیهایشان، با ناراحتی اظهار داشتند:
چرا افرادی که در اطراف هستند، حرکتی از خود در جنبههای معنوی نشان نمیدهند؟ و میفرمودند: آخر، مگر شماها نمیخواهید آدم شوید؟ اگر نمیخواهید این قدر به زحمت نیفتم.
همین فرد میگوید:
بعد از منبر، ما چند نفر خدمت ایشان رفتیم و گفتیم که آقا ما میخواهیم آدم بشویم چه کنیم؟ ایشان فرمودند: من به شما سه دستور میدهم، عمل کنید، و اگر نتیجه دیدید، آن وقت بیایید تا برنامه را ادامه دهیم.
سه دستور ایشان چنین بود:
1. مقید باشید نماز را در اول وقتش اقامه کنید. هر کجا باشید و دیدید صدای اذان بلند شد، دست از کارتان بکشید و نماز را اقامه کنید و حتیالمقدور هم سعی کنید به جماعت خوانده شود.
2. در کاسبیتان انصاف به خرج دهید، و واقعاً اقل منفعتی را که میتوانید، همان را در نظر بگیرید. در معاملات، چشمهایتان را ببندید و بین دوست و آشنا و غریبه و شهری و غیرشهری فرق نگذارید. همان اقل منفعت در نظرتان باشد.
3. از نظر حقوق الهی، گرچه میتوانید برای ادای آن تا سال صبر کنید و امام معصوم (علیه السلام) به شما مهلت دادهاند، اما شما ماه به ماه حق و حقوق الهی را ادا کنید.
همین فرد میافزاید:
من دستورات ایشان را که از ماه رجب شنیده بودم، اجرا کردم تا به ماه رمضان رسید. روزی در نماز جماعت دیدم که امام جماعت گاهی تشریف دارند و گاهی ندارند. در قرائت نیستند ولی در سجده و رکوع هستند. پس از نماز به ایشان عرض کردم: شما در حال نماز کجا تشریف داشتید؟ نبودید. ایشان متحیر شد، تعجب کرد و فرمود: «معذرت میخواهم. من از مسجد و منزل ناراحت شدم، لذا در نماز گاهی، میرفتم دنبال آن اوقات تلخی و بعد از مدتی، متوجه میشدم و بر میگشتم».
این اولین مشاهدهی من بود که در اثر دستورات آیت الله شاهآبادی برایم حاصل شده بود. در اثر دو ماه و نیم التزام من به این سه دستور، دید ما باز شد و برنامه را هم چنان ادامه دادم که مشاهدات بعدی من، دیگر قابل بیان نیست. (44)
مجال سخن دیگر نیست، هنگام عمل است. باید مهر سکوت بر لب زد. سخنسرایی کارساز نیست، همراهی و عزمِ دل راهچاره است.
بانک رحیل
و سرانجام بانک رحیل شاهآبادی را به سوی خدا خواند. اینک، روح استاد روح الله آسمانی شده است. این جسم خسته و تکیده توانِ کشیدن بار این روح بلند را در خود نمیبیند و سر آن دارد که از او جدا شود! و مگر میتوان به ندای «ارجعی الی ربّک» پاسخ مثبت نداد. اینک آن روح لطیف مشتاقانه عزم سفر کرده است. با روحی آرام و قلبی مطمئن و با دلی شاد! آری اینک پس از هفده روز بیماری و 77 سال عمر تمنّای وصال یار دارد و عزیمت به کوی دلدار. و او خود میداند که وقت رفتن است و هنگام ملاقات فرا رسیده است:آیت الله شاهآبادی همیشه قبل از اذان صبح روزهای جمعه میآمدند برای دعای کمیل! در یکی از شبهای جمعه که مصادف با ایام بیماری ایشان هم بود، در موقع خواندن دعای کمیل، در حالی که خیلی منقلب بودند فرمودند: اگر هفته آینده مرا ندیدید حلالم کنید و همینطور هم شد. آن دعا، آخرین دعای کمیل ایشان بود و این موضوع برای خودشان هم از قبل معلوم بود. (45)
و آخرین کلامهایی که از ایشان شنیده میشود نماز است و نماز! او در لحظههای هشیاری میخواهد بداند آیا نماز را به پا داشته است یا نه؟ و سرانجام لحظات آخر فرا میرسد و لبان همیشه ذاکر استاد روح الله میگوید:
مرا (به طرف قبله) برگردانید و سپس کلامی میگوید که شنیده نمیشود.
اکنون دیگر سینهی پر اسرار شیخ عارف کامل برای رفتن تنگ شده است. لحظهی موعود فرا میرسد و شیخ عارف کامل در روز پنجشنبه سوم صفر سال 1369 هـ .ق. مطابق با 1328/9/3 هـ .ش به لقاء الهی میپیوندد. مردم و علمای بسیاری در تشیع جنازه آن سفر کرده، متأثر بر سر و سینه میزنند.
تشییع جنازهشان بسیار باشکوه بود و علمای بسیاری در آن شرکت کردند. یکی از رفقا که خیلی هم باتقوا بود میگفت: در تشییع جنازه یک لحظه آقای شاهآبادی را دیدم که جلوی جنازه فریاد میزد: لا اله الا الله! (46)
آری! هرگونه زیستهای همانگونه میروی و هر چه کاشتهای در آن لحظات درو میکنی. پیکر مطهر آن مرحوم پس از تشییع و تکفین به حرم مطهر حضرت عبدالعظیم منتقل و در مقبره ابوالفتوح رازی (47) به خاک سپرده میشود. اما طائر روح آن عارف بزرگ به سوی معشوق خویش پرواز میکند و در کنار روح مولایش امیرالمؤمنین مسکن میگزیند:
همان شب خواب دیدم که جنازه ایشان را شستند و آوردند و گذاشتند در مسجد، بعد من دیدم ایشان در اتاقی مبله نشسته و جوانی آمد خدمتشان و پرسید آقا شما را کجا بردند؟
ایشان رو کرد به من و گفت همان جا که منزل آسید ابوالحسن اصفهانی و حاج حسین قمی است مقبرهی این دو بزرگوار در نجف اشرف و در صحن و سرای امیر المؤمنین (علیه السلام) میباشد. (48)
مبارک باد بر او همنشینی و مصاحبت با مولای متقیان! طوبی له و حسن مآب.
اکنون زنگارها را با نگاه آسمانی شاهآبادی از دل زدودهام. دیگر نه دلزدهام نه دلمرده، نه خستهام و نه وامانده! آیا راهی که او به من و ما رهنمود شده باز است؟ آیا ما از آن همه شوریدگی و دلدادگی سهمی خواهیم داشت؟! شاهآبادی راه را به من نشان داده است. او در اولین قدم حضور در پیشگاه خالق هستی را توصیه میکند. اکنون میخواهم نماز بخوانم! میخواهم سجده کنم. دلم را میخواهم به دلدار بسپارم.
عزمم را جزم کردهام که دلم را خانهتکانی کنم و اغیار را، همه را... آری همه را، از جایگاهی که مخصوص ذات کبریاست برانم. دلم را میخواهم به دریا متصل کنم.
اکنون گرچه از گذشتهام سخت شرمندهام اما دیگر غافل، سردرگم، سردرلاک، بیعار و بیتفاوت نیستم. حالا که این ستاره را میهمان دلم کردهام باید از او نور بگیرم. حتماً آن بارقههای عظیم، جرقهای را هم روشن خواهد کرد و طریق رفتن را به من نشان خواهد داد. بیگمان تو، تو که به اندازهی من شرمنده نیستی و با من به تماشای این ستاره تابناک آمدهای عزمی راسختر داری و تصمیمی محکمتر! راه باز است و رهروان، تو را و مرا و همهی آنان را که هنوز دلمرده نشدهاند به باز آمدن به راه، فرا میخوانند. دلت گرم! راه بیفت، شاید آمدن تو مرا نیز دلگرم کند.
نمایش پی نوشت ها:
1. کارشناس ارشد تهیهکنندگی صدا و سیما
2. عارف کامل، ص93، به نقل از حاج محسن لبّانی مکبّر آقا.
3. خاطرهای از آقا خوشدل، خادم مسجد جامع بازار، به نقل از آسمانی، ص37.
4. آسمانی، ص45.
5. عارف کامل، ص92، به نقل از حاج حسین علیرضایی.
6. همان، ص96، با تصرف و تلخیص.
7. آسمانی، ص182.
8. کاروان علم و عرفان، ج2، ص22.
9. همان.
10. چهل حدیث، امام خمینی، ص44.
11. عارف کامل، ص18و 19 با تلخیص.
12. آسمانی، ص114و115، با تلخیص و اندکی تغییر.
13. عارف کامل، ص59.
14. همان.
15. آسمانی، ص167، از مصاحبه آقای مرآتی.
16. کاروان علم و عرفان، ص26.
17. آسمانی، ص88-89.
18. همان، مصباح الهدی، ص374.
19. همان، ص91و92 با تلخیص.
20. همان، ص201، با تلخیص.
21. همان، ص206.
22. آسمان عرفان، ص87-88 به نقل از فرزند ایشان آیةالله نصرالله شاهآبادی.
23. آسمانی، ص224.
24. کاروان علم و عرفان، غلامرضا گلی زواره، ص26.
25. همان، ص31.
26. عارف کامل، ص94-95.
27. عارف کامل، ص4، زیرنویس شماره4.
28. همان.
29. همان، ص2.
30. آسمانی، ص23-24.
31. همان، ص26.
32. عارف کامل، ص36.
33. همان، ص53.
34. آسمانی، ص47.
35. همان، ص68.
36. همان، ص46.
37. همان، ص42-43.
38. آیت الله مهدی شاهآبادی که در جزیره مجنون به فیض شهادت رسید.
39. پا به پای آفتاب، ج3، ص260.
40. آسمانی، ص40.
41. بحارالانوار، ج67، ص242.
42. آسمانی، ص44-45.
43. عارف کامل، ص68.
44. آسمان عرفان، محمدعلی محمدی، ص125.
45. آسمانی، ص66، با تلخیص.
46. همان، ص121.
47. همان، ص123.
48. همان محلی که ایشان یازده ماه علیه رضاخان متحصن بود.
49. آسمانی، ص124.
فصلنامه حصون 15، بهار 1387