نویسنده:حسین شیخ رضایی
ابونصر محمّد فارابی یکی از بزرگترین فیلسوفان ایرانی و نخستین کسی است که در جهان اسلام نظام فلسفی کامل و منسجمی را ایجاد کرد. گرچه پیش از فارابی، فیلسوفان نظیر کِندی در میان مسلمانان ظاهر شدند امّا هیچ کدام نتوانستند نظرات خود را در مجموعهای منسجم و منظّم تدوین کنند و این کار برای نخستین بار به همّت فارابی صورت گرفت.
فارابی در حدود سال 259 هـ .ق. در ناحیهی حاصلخیز فاراب در ماوراءالنّهر به دنیا آمد. پدر فارابی از لشکریان دربار سامانی بود و بعضی از تاریخنویسان احتمال دادهاند که مادرش از نژاد ترک بوده باشد. فارابی بنا به رسم بسیاری از دانشمندان و فیلسوفان مسلمان، به نوشتن زندگینامه خود نپرداخت و هیچ یک از شاگردان او هم در این کار پیشقدم نشد. از این رو، اطّلاعات ما از زندگی او دقیق نیست. با این حال میتوان زندگی فارابی را به دو دوره تقسیم کرد. دورهی نخست، زمانی است که او در زادگاهش ساکن بود. فارابی در این دوره که تا چهل و چند سالگیش طول کشید، مطالعاتی در علوم مختلف داشت و گویا زمانی نیز به شغل قضاوت پرداخت، امّا کمکم علاقهی او به علم بیشتر شد و راه بغداد- مرکز علمی آن زمان- را در پیش گرفت. دورهی دوم زندگی او از این جا آغاز شد. در بغداد ابتدا زبان عربی را آموخت. تاریخنویسان قدرت فارابی را در فراگیری زبانهای مختلف، نبوغآمیز دانستهاند. حتّی نقل شده است که خود او مدّعی بود هفتاد زبان را میداند. هر چند که این گفتهی تاریخنویسان،خالی از اغراق نیست، امّا بیتردید فارابی زبانهای عربی، فارسی، ترکی و کردی را میدانسته، گرچه از یونانی و سریانی اطّلاعات چندانی نداشته است. فارابی را عالمی گوشهگیر توصیف کردهاند که همواره زندگی سختی را برای خود انتخاب میکرد. او بیشتر اوقاتش را به تأمّل میگذراند و هرگز درگیریهای سیاسی زمان خود وارد نشد؛ هر چند که کتابهایی در زمینهی سیاست نگاشت. برخی گفتهاند که فارابی در اواخر عمر، سفری نیز به مصر داشته است. فارابی پس از آموزش زبان، به فراگیری منطق پرداخت و چیزی نگذشت که در منطق بر تمام استادان خود برتری یافت و به بزرگترین منطقدان زمان خود تبدیل شد. تا پیش از فارابی، مسلمانان به مقام بالایی در منطق دست نیافته بودند و اغلب منطقدانان بزرگ آن روزگار،از مسیحیان بودند. اما فارابی منطق را از دشواریهایی که در آن بود نجات داد، مشکلاتی را که پیشینیان از حلّ آن عاجز بودند توضیح داد و با شرحهای مفصّلی که بر آثار ارسطو نگاشت، به بالاترین قلّهی منطق در آن زمان صعود کرد.
علاوه بر منطق، فارابی به تحصیل فلسفه نیز پرداخت. او پس از مدّتی استعداد خود را در این زمینه نیز نشان داد و به یکی از بزرگترین فیلسوفان زمان خود تبدیل شد. فارابی در حاشیهی یکی از کتابهای ارسطو نوشته است: «این کتاب را صد بار خواندم تا به فهم آن نایل شدم.» و این نشانهای است از تلاش او در فراگیری دانش.
فارابی پس از یادگیری فلسفه، به نوشتن کتابها و رسالههای متعدّدی دست زد. بیشتر کارهای فارابی و اصولاً دلیل اهمیت او در عالم اسلام، شرحهایی است که بر کتابهای ارسطو نگاشته است. فارابی با شرح عقاید ارسطو، به او بالاترین مقام را در فلسفهی اسلامی داد. به همین دلیل، پس از ارسطو که «معلّم اوّل» نامیده شده است، به دلیل کارهای فارابی در شرح آثار ارسطو، به او لقب «معلّم ثانی» (معلّم دوم) دادهاند.
فارابی به جز منطق و فلسفه در موسیقی نیز مهارت داشت. یکی از کتابهای معروف فارابی به نام الموسیقی الکبیر به موسیقی اختصاص دارد، این کتاب که نشانهی تسلّط فارابی بر موسیقی و ریاضیّات است، تا قرنها بعد به عنوان مهمّترین کتاب نظری در زمینهی موسیقی مطرح بوده است.
فارابی پس از بیست سال فراگیری علم در بغداد، به شهر دمشق رفت تا در آن جا در دربار امیری شیعه به نام سیفالدوله حمدانی عمر را بگذراند. (البتّه او پیش از آن نیز سفری به حرّان داشت و در آن جا هم از استادان مختلف استفاده کرده بود.) در دمشق، گرچه فارابی بسیار محترم بود و همواره میتوانست زندگی دانشمندی درباری را داشته باشد، به زندگی سادهی خود ادامه داد. این سادگی چنان بود که سیفالدوله که خود عاشق علم بود و مقام بلند فارابی را میدانست، دستور داد تا حقوقی از خزانه به فارابی اختصاص دهند. امّا او به جز روزی چهار درهم که برای رفع گرسنگی او کافی بود، چیزی بر نداشت. گفتهاند، که او همواره از مردم میگریخت و جز در کنار برکهی آب یا در انبوه درختان باغ دیده نمیشد. گویند که او در هنگام اقامت در دمشق، نگهبان یکی از باغهای آن جا شد و شبها در زیر نور چراغ پاسبانان بیدار میماند و به مطالعه و تالیف کتابهایش میپرداخت.
فارابی را عالمی گوشهگیر توصیف کردهاند که همواره زندگی سختی را برای خود انتخاب میکرد. او بیشتر اوقاتش را به تأمّل میگذراند و هرگز درگیریهای سیاسی زمان خود وارد نشد؛ هر چند که کتابهایی در زمینهی سیاست نگاشت. برخی گفتهاند که فارابی در اواخر عمر، سفری نیز به مصر داشته است. سرانجام فارابی در سال 339هـ .ق. در 80 سالگی بدرود جهان گفت. امیر و نزدیکانش در مراسم تشییع جنازهی او شرکت کردند و امیر بر جنازهی او نماز گزارد. به این ترتیب، پایهگذار اصلی فلسفهی اسلامی، در دمشق به خاک سپرده شد.
اکنون ببینیم فارابی چگونه سعی داشت فلسفهی یونانی (این مهمان تازه وارد) و اندیشههای دینی را آشتی دهد. ما به دو نمونه از کارهای او در این زمینه اشاره میکنیم. نمونهی سخت به اثبات خداوند مربوط است. فارابی هم چون تمام فیلسوفان مسلمان، درصدد اقامهی برهانی برای اثبات وجود خداوند بود. یکی از برهانهای او بر مبنای نظرات ارسطو در مورد حرکت است. به نظر ارسطو در این جهان چیزهایی وجود دارند که در حال حرکتاند. امّا میدانیم هر چیزی که حرکت کند، باید حرکتش را از حرکت دهندهای گرفته باشد. خود آن حرکت دهنده هم باید حرکتش را از حرکتدهندهی دیگری گرفته باشد، به این ترتیب، زنجیرهای از چیزهای در حال حرکت داریم که هر کدام حرکتشان را از قبلی گرفتهاند. امّا این زنجیره نمیتواند تا ابد به همین گونه پیش برود و نقطهی آغازی نداشته باشد. از این رو، به نظر ارسطو باید در ابتدای این زنجیره چیزی باشد که حرکت را به شیء پس از خود بدهد، امّا خودش حرکت نکند؛ زیرا اگر خودش حرکت داشته باشد، باز احتیاج به حرکت دهندهای دیگر دارد و باز این زنجیره ادامه مییابد. به این ترتیب، ارسطو لزوم یک حرکتدهندهی غیرمتحرّک را اثبات میکند. امّا او هیچگاه نام خدا را بر این حرکتدهنده نمیگذارد.
فارابی که میخواست به کمک فلسفهی ارسطو دلیلی برای اثبات وجود خداوند بیاورد، این استدلال ارسطو را گرفت و نام آن حرکتدهندهی غیرمتحرّک را خداوند گذاشت. به عبارتی، او از عناصر فلسفهی ارسطو- مانند حرکت- استفاده کرد امّا به کمک آنها وجود خداوند را که عقیدهای دینی است، به اثبات رساند و به این ترتیب بین فلسفه و دین، آشتی برقرار کرد.
نمونهی دوم مربوط به ارتباط خداوند و جهان است. این پرسش مطرح است که: این جهان وسیع و پر از اشیاء گوناگون، چگونه به دست خداوند خلق شده است؟ فارابی در پاسخ به این پرسش، از نظریهی صدور استفاده کرده است. نظریهی صدور، در حقیقت متعلّق به نوافلاطونیان است امّا مسلمانان به اشتباه آن را متعلّق به ارسطو میدانستند. بر طبق نظریهی صدور، خداوند خود بدون واسطه و مستقیم جهان را خلق نکرده، بلکه با واسطهها و عواملی میانی به خلق جهان پرداخته است. بر طبق این نظریه، خداوند ابتدا چیزی به نام «عقل اوّل» را خلق کرده است. آنگاه عقل اوّل، عقل دوّم را خلق کرده و از عقل دوم، عقل سوم خلق شده و این کار ادامه یافته تا «عقل دهم»به وجود آمده است. با هر کدام از این عقلها، یک فلک هم در آسمان ایجاد شده است. این فلکها در حقیقت طبقات مختلف آسماناند. هر فلک به شکل یک کره است که درون فلک قبلی جای دارد و در آن تعدادی از ستارگان و سیّارات جای گرفتهاند. به این ترتیب، کلّ جهان شبیه پیازی است که این فلکها پوستههای درونی آناند. آخرین فلکی که با عقل دهم ایجاد شده، فلک ماه است.
فارابی به پیروی از ارسطو معتقد است کرهی زمین و تمام آنچه روی آن است، در زیر فلک ماه قرار دارد. از این رو، کرهی زمین و انسانها همگی به واسطهی عقل دهم خلق شدهاند. در این جا نیز تلاش فارابی آن است تا بین فلسفهی یونان و عقاید اسلامی یگانگی برقرار کند. در این طرح، از طرفی خداوند به عنوان تنها خلقکنندهی جهان مطرح است و به این ترتیب بر عقیدهی دینی توحید تأکید شده است و از طرف دیگر، نظام فلسفی ارسطو (و در واقع افلوطین) حفظ شده و با پذیرش عقلهای دهگانه و فلکهای آسمان که متعلق به این نظام است، دین توحیدی و فلسفهی یونان آشتی داده شدهاند.
امّا این طرح، مزیّت دیگری هم دارد و آن این است که با نظام ستارهشناسی بطلمیوس، منجّم یونانی نیز مطابقت دارد. در نظام بطلمیوس، زمین در مرکز عالم قرار دارد و تمام ستارگان و سیّارات دیگر، از جمله خورشید، به دور آن در حرکتاند.
منبع مقاله :
شیخ رضایی، حسین، (1390)، داستان فکری ایرانی-4: دوران طلایی ، تهران: نشر افق، چاپ سوم
فارابی در حدود سال 259 هـ .ق. در ناحیهی حاصلخیز فاراب در ماوراءالنّهر به دنیا آمد. پدر فارابی از لشکریان دربار سامانی بود و بعضی از تاریخنویسان احتمال دادهاند که مادرش از نژاد ترک بوده باشد. فارابی بنا به رسم بسیاری از دانشمندان و فیلسوفان مسلمان، به نوشتن زندگینامه خود نپرداخت و هیچ یک از شاگردان او هم در این کار پیشقدم نشد. از این رو، اطّلاعات ما از زندگی او دقیق نیست. با این حال میتوان زندگی فارابی را به دو دوره تقسیم کرد. دورهی نخست، زمانی است که او در زادگاهش ساکن بود. فارابی در این دوره که تا چهل و چند سالگیش طول کشید، مطالعاتی در علوم مختلف داشت و گویا زمانی نیز به شغل قضاوت پرداخت، امّا کمکم علاقهی او به علم بیشتر شد و راه بغداد- مرکز علمی آن زمان- را در پیش گرفت. دورهی دوم زندگی او از این جا آغاز شد. در بغداد ابتدا زبان عربی را آموخت. تاریخنویسان قدرت فارابی را در فراگیری زبانهای مختلف، نبوغآمیز دانستهاند. حتّی نقل شده است که خود او مدّعی بود هفتاد زبان را میداند. هر چند که این گفتهی تاریخنویسان،خالی از اغراق نیست، امّا بیتردید فارابی زبانهای عربی، فارسی، ترکی و کردی را میدانسته، گرچه از یونانی و سریانی اطّلاعات چندانی نداشته است. فارابی را عالمی گوشهگیر توصیف کردهاند که همواره زندگی سختی را برای خود انتخاب میکرد. او بیشتر اوقاتش را به تأمّل میگذراند و هرگز درگیریهای سیاسی زمان خود وارد نشد؛ هر چند که کتابهایی در زمینهی سیاست نگاشت. برخی گفتهاند که فارابی در اواخر عمر، سفری نیز به مصر داشته است. فارابی پس از آموزش زبان، به فراگیری منطق پرداخت و چیزی نگذشت که در منطق بر تمام استادان خود برتری یافت و به بزرگترین منطقدان زمان خود تبدیل شد. تا پیش از فارابی، مسلمانان به مقام بالایی در منطق دست نیافته بودند و اغلب منطقدانان بزرگ آن روزگار،از مسیحیان بودند. اما فارابی منطق را از دشواریهایی که در آن بود نجات داد، مشکلاتی را که پیشینیان از حلّ آن عاجز بودند توضیح داد و با شرحهای مفصّلی که بر آثار ارسطو نگاشت، به بالاترین قلّهی منطق در آن زمان صعود کرد.
بیشتر بخوانید: نگاهی به اندیشهی سیاسی فارابی
علاوه بر منطق، فارابی به تحصیل فلسفه نیز پرداخت. او پس از مدّتی استعداد خود را در این زمینه نیز نشان داد و به یکی از بزرگترین فیلسوفان زمان خود تبدیل شد. فارابی در حاشیهی یکی از کتابهای ارسطو نوشته است: «این کتاب را صد بار خواندم تا به فهم آن نایل شدم.» و این نشانهای است از تلاش او در فراگیری دانش.
فارابی پس از یادگیری فلسفه، به نوشتن کتابها و رسالههای متعدّدی دست زد. بیشتر کارهای فارابی و اصولاً دلیل اهمیت او در عالم اسلام، شرحهایی است که بر کتابهای ارسطو نگاشته است. فارابی با شرح عقاید ارسطو، به او بالاترین مقام را در فلسفهی اسلامی داد. به همین دلیل، پس از ارسطو که «معلّم اوّل» نامیده شده است، به دلیل کارهای فارابی در شرح آثار ارسطو، به او لقب «معلّم ثانی» (معلّم دوم) دادهاند.
فارابی به جز منطق و فلسفه در موسیقی نیز مهارت داشت. یکی از کتابهای معروف فارابی به نام الموسیقی الکبیر به موسیقی اختصاص دارد، این کتاب که نشانهی تسلّط فارابی بر موسیقی و ریاضیّات است، تا قرنها بعد به عنوان مهمّترین کتاب نظری در زمینهی موسیقی مطرح بوده است.
فارابی پس از بیست سال فراگیری علم در بغداد، به شهر دمشق رفت تا در آن جا در دربار امیری شیعه به نام سیفالدوله حمدانی عمر را بگذراند. (البتّه او پیش از آن نیز سفری به حرّان داشت و در آن جا هم از استادان مختلف استفاده کرده بود.) در دمشق، گرچه فارابی بسیار محترم بود و همواره میتوانست زندگی دانشمندی درباری را داشته باشد، به زندگی سادهی خود ادامه داد. این سادگی چنان بود که سیفالدوله که خود عاشق علم بود و مقام بلند فارابی را میدانست، دستور داد تا حقوقی از خزانه به فارابی اختصاص دهند. امّا او به جز روزی چهار درهم که برای رفع گرسنگی او کافی بود، چیزی بر نداشت. گفتهاند، که او همواره از مردم میگریخت و جز در کنار برکهی آب یا در انبوه درختان باغ دیده نمیشد. گویند که او در هنگام اقامت در دمشق، نگهبان یکی از باغهای آن جا شد و شبها در زیر نور چراغ پاسبانان بیدار میماند و به مطالعه و تالیف کتابهایش میپرداخت.
فارابی را عالمی گوشهگیر توصیف کردهاند که همواره زندگی سختی را برای خود انتخاب میکرد. او بیشتر اوقاتش را به تأمّل میگذراند و هرگز درگیریهای سیاسی زمان خود وارد نشد؛ هر چند که کتابهایی در زمینهی سیاست نگاشت. برخی گفتهاند که فارابی در اواخر عمر، سفری نیز به مصر داشته است. سرانجام فارابی در سال 339هـ .ق. در 80 سالگی بدرود جهان گفت. امیر و نزدیکانش در مراسم تشییع جنازهی او شرکت کردند و امیر بر جنازهی او نماز گزارد. به این ترتیب، پایهگذار اصلی فلسفهی اسلامی، در دمشق به خاک سپرده شد.
اکنون ببینیم فارابی چگونه سعی داشت فلسفهی یونانی (این مهمان تازه وارد) و اندیشههای دینی را آشتی دهد. ما به دو نمونه از کارهای او در این زمینه اشاره میکنیم. نمونهی سخت به اثبات خداوند مربوط است. فارابی هم چون تمام فیلسوفان مسلمان، درصدد اقامهی برهانی برای اثبات وجود خداوند بود. یکی از برهانهای او بر مبنای نظرات ارسطو در مورد حرکت است. به نظر ارسطو در این جهان چیزهایی وجود دارند که در حال حرکتاند. امّا میدانیم هر چیزی که حرکت کند، باید حرکتش را از حرکت دهندهای گرفته باشد. خود آن حرکت دهنده هم باید حرکتش را از حرکتدهندهی دیگری گرفته باشد، به این ترتیب، زنجیرهای از چیزهای در حال حرکت داریم که هر کدام حرکتشان را از قبلی گرفتهاند. امّا این زنجیره نمیتواند تا ابد به همین گونه پیش برود و نقطهی آغازی نداشته باشد. از این رو، به نظر ارسطو باید در ابتدای این زنجیره چیزی باشد که حرکت را به شیء پس از خود بدهد، امّا خودش حرکت نکند؛ زیرا اگر خودش حرکت داشته باشد، باز احتیاج به حرکت دهندهای دیگر دارد و باز این زنجیره ادامه مییابد. به این ترتیب، ارسطو لزوم یک حرکتدهندهی غیرمتحرّک را اثبات میکند. امّا او هیچگاه نام خدا را بر این حرکتدهنده نمیگذارد.
فارابی که میخواست به کمک فلسفهی ارسطو دلیلی برای اثبات وجود خداوند بیاورد، این استدلال ارسطو را گرفت و نام آن حرکتدهندهی غیرمتحرّک را خداوند گذاشت. به عبارتی، او از عناصر فلسفهی ارسطو- مانند حرکت- استفاده کرد امّا به کمک آنها وجود خداوند را که عقیدهای دینی است، به اثبات رساند و به این ترتیب بین فلسفه و دین، آشتی برقرار کرد.
نمونهی دوم مربوط به ارتباط خداوند و جهان است. این پرسش مطرح است که: این جهان وسیع و پر از اشیاء گوناگون، چگونه به دست خداوند خلق شده است؟ فارابی در پاسخ به این پرسش، از نظریهی صدور استفاده کرده است. نظریهی صدور، در حقیقت متعلّق به نوافلاطونیان است امّا مسلمانان به اشتباه آن را متعلّق به ارسطو میدانستند. بر طبق نظریهی صدور، خداوند خود بدون واسطه و مستقیم جهان را خلق نکرده، بلکه با واسطهها و عواملی میانی به خلق جهان پرداخته است. بر طبق این نظریه، خداوند ابتدا چیزی به نام «عقل اوّل» را خلق کرده است. آنگاه عقل اوّل، عقل دوّم را خلق کرده و از عقل دوم، عقل سوم خلق شده و این کار ادامه یافته تا «عقل دهم»به وجود آمده است. با هر کدام از این عقلها، یک فلک هم در آسمان ایجاد شده است. این فلکها در حقیقت طبقات مختلف آسماناند. هر فلک به شکل یک کره است که درون فلک قبلی جای دارد و در آن تعدادی از ستارگان و سیّارات جای گرفتهاند. به این ترتیب، کلّ جهان شبیه پیازی است که این فلکها پوستههای درونی آناند. آخرین فلکی که با عقل دهم ایجاد شده، فلک ماه است.
فارابی به پیروی از ارسطو معتقد است کرهی زمین و تمام آنچه روی آن است، در زیر فلک ماه قرار دارد. از این رو، کرهی زمین و انسانها همگی به واسطهی عقل دهم خلق شدهاند. در این جا نیز تلاش فارابی آن است تا بین فلسفهی یونان و عقاید اسلامی یگانگی برقرار کند. در این طرح، از طرفی خداوند به عنوان تنها خلقکنندهی جهان مطرح است و به این ترتیب بر عقیدهی دینی توحید تأکید شده است و از طرف دیگر، نظام فلسفی ارسطو (و در واقع افلوطین) حفظ شده و با پذیرش عقلهای دهگانه و فلکهای آسمان که متعلق به این نظام است، دین توحیدی و فلسفهی یونان آشتی داده شدهاند.
امّا این طرح، مزیّت دیگری هم دارد و آن این است که با نظام ستارهشناسی بطلمیوس، منجّم یونانی نیز مطابقت دارد. در نظام بطلمیوس، زمین در مرکز عالم قرار دارد و تمام ستارگان و سیّارات دیگر، از جمله خورشید، به دور آن در حرکتاند.
منبع مقاله :
شیخ رضایی، حسین، (1390)، داستان فکری ایرانی-4: دوران طلایی ، تهران: نشر افق، چاپ سوم