نویسنده: حسین شیخ رضایی
دانشمندان مسلمان در دوران اوّلیه پس از ظهور اسلام، مانند کاشفانی در جست و جوی گنج حقیقت بودند؛ امّا کاشفانی که نقشههایی شبیه به هم داشتند. این دانشمندان، همگی به علومی میپرداختند که موضوعاتش دین و قرآن بود. به عنوان مثال، گروهی از آنان به تحقیق در مورد زبان عربی مشغول بودند؛ زیرا قرآن و دستورهای پیامبر به این زبان است. عدهای دیگر به شکلهای صحیح ثبت و ضبط قرآن مشغول بودند (علم قرائت)؛ عدّهای احادیث رسیده از پیامبر را بررسی و جمعآوری میکردند (علم حدیث) و ...
امّا این وضع، چندان دوام نیاورد و آنان به سرعت به غریبهای برخوردند که نقشهای متفاوت با نقشههای آنان داشت. آن غریبه چیزی نبود جز کتابهای که از زبانهای بیگانه به عربی ترجمه شده بود و مسلمانان را با علومی آشنا میکرد که قبلاً از آنها بیخبر بودند. همانگونه که در داستان خیالی ما نیز آمد، دانشمندان مسلمان، پس از آشنایی با این علوم، به سه دسته تقسیم شدند. شروع حقیقی نهضت ترجمه را باید مربوط به دوران جانشینان امویان، یعنی عبّاسیان دانست. دلایل علاقه و توجّه عبّاسیان به علم فراوان است. امّا شاید مهمتر از همه، تأثیری باشد که ایرانیان بر خلفای عبّاسی داشتند. در فصل پیش گفتیم که حکومت عبّاسیان، به ویژه در دورهی نخست خود، تحت تأثیر ایرانیان بود و وزیران ایرانی بسیاری از امور مملکتی را در دست داشتند. پیش از پرداختن به این تقسیمبندیها، لازم است در این فصل، کمی بیشتر راجع به کتابهای ترجمه شده صحبت کنیم، ترجمهی این کتابها که یکی از درخشانترین قسمتهای تاریخ مسلمانان است و ایرانیان بیش از دیگران در آن نقش داشتند، از قرن دوم هجری آغاز شد و تا قرن چهارم طول کشید. اهمیّت کتابهای ترجمه شده به حدی بود که از این دورهی تاریخی با عنوان دورهی ترجمه و از کار عظیم مترجمان با عنوان نهضت ترجمه یاد میکنند.
بیشتر مورّخان، نخستین ترجمهها را مربوط به زمان بنیامیّه و مخصوصاً یکی از امیران این سلسله به نام خالدبن یزید (در گذشته به سال 85 هـ .ق.) میدانند. ظاهراً خالد قصد رسیدن به مقام خلافت را داشت، امّا چون در این راه شکست خورد، دچار دلزدگی و افسردگی شد. او برای آن که این حالت روحی خویش را تسکین دهد، به علوم کیمیا و نجوم روی آورد. به دستور او نخستین ترجمهها به زبان عربی که بیشتر مربوط به پزشکی، نجوم و کیمیا بود. شکل گرفت. امّا ترجمهی آثار بیگانه در زمان بنی امیّه پیشرفت چندانی کرد؛ زیرا خلفای بنی امیّه بیش از آن که در فکر علم و فرهنگ باشند، در فکر محکم کردن پایههای قدرت خود و حلّ مسائل سیاسی بودند.
شروع حقیقی نهضت ترجمه را باید مربوط به دوران جانشینان امویان، یعنی عبّاسیان دانست. دلایل علاقه و توجّه عبّاسیان به علم فراوان است. امّا شاید مهمتر از همه، تأثیری باشد که ایرانیان بر خلفای عبّاسی داشتند. در فصل پیش گفتیم که حکومت عبّاسیان، به ویژه در دورهی نخست خود، تحت تأثیر ایرانیان بود و وزیران ایرانی بسیاری از امور مملکتی را در دست داشتند. به علاوه، بسیاری از خلفا نیز تربیتی ایرانی داشتند و به دست خانوادههای مهم و سرشناس ایرانی تربیت شده بودند. همین عامل سبب شد تا علم دوستی ایرانیان در دربار عبّاسی نیز تاثیر بگذارد و ترجمهی آثار بیگانه، رونق خاصّی بیابد.
نخستین خلیفهی عباسی که کار ترجمه را به صورتی جدّی دنبال کرد، منصور (136-158 هـ .ق.)بود. او که خود در علم دستی داشت، بزرگترین پزشکان و منجّمان عصر خود را به بغداد فرا خواند و کار ترجمه به دست این دانشمندان آغاز شد. امّا این کار به علّت کمبود مترجمان با کفایت و همچنین دشواری یافتن کتابهای علمی، تا زمان جانشینان منصور، یعنی هارون (170- 193 هـ .ق) و مأمون (198- 218 هـ .ق.) رونق چندانی نگرفت. هارون که بسیار تحت تأثیر ایرانیان بود و خود به دست یک ایرانی (یحیی برمکی) تربیت شده بود، علاقهی فراوانی به علم و ادب داشت. او به راهنمایی وزیر ایرانی خود، به دانشمندانی که آثار علمی یونانی را مطالعه و ترجمه میکردند، بسیار کمک کرد و حتّی کسانی را به روم فرستاد تا نسخههای خطی کتابهای یونانی را بخرند و به بغداد بیاورند.
در زمان مامون، فرزند هارون، این روند ادامه یافت. به دستور مامون، در شهر بغداد، بیمارستان و رصدخانهای از روی نمونههای ایرانی موجود در جندی شاپور ساخته شد. در آن زمان، مرکزی علمی به نام بیتالحکمة (خانه حکمت) نیز در بغداد تاسیس شد. این مدرسه که دارای کتابخانهای مجهّز بود و برای خرید کتابهای آن فرستادگانی به هند و ایران و روم شرقی اعزام شده بودند، به مرکز اصلی ترجمهی کتابها تبدیل شد. خلاصه آن که در زمان، بغداد مرکز علم و ادب و ترجمهی آثار بیگانه به زبان عربی بود.
علاوه بر خلفای عبّاسی کسان دیگری نیز در ترویج ترجمه نقش داشتند؛ از جمله چند خانوادهی سرشناس و صاحب مال ایرانی که هر کدام مترجمانی را تحت پوشش داشتند و به آنان کمک میکردند. خانوادههای برمکی و بنوموسی از این زمره بودند که با به خدمت گرفتن مترجمان از سراسر قلمرو عبّاسی، گاه با خلفا هم در این کار رقابت میکردند.
مترجمان از سه مرکز اصلی راهی بغداد میشدند. نخستین مراکز، جندی شاپور بود. جندی شاپور مرکزی علمی بود که پیش از اسلام، به دست خسرو انوشیروان، پادشاه ساسانی، در خوزستان بنا شد. این مرکز به خاطر دانش پزشکی و رصدخانهی خود بسیار معروف بود و تا زمان عبّاسیان همچنان فعّالیّت داشت. بسیاری از دانشمندان معروف جندی شاپور به بغداد رفتند و علاوه بر مداوای خلفا به ترجمهی آثار علمی نیز پرداختند. همانگونه که گفتیم، الگوی مراکز علمی بغداد هم مراکز همین شهر بود.
دومین مرکزی که مترجمان معروفی از آن برخاستند، مرکز علمی حرّان در شمال سوریه بود. در این سرزمین عدّهای از دانشمندان صائبی مذهب میزیستند که به صائبیان حرّان معروف بودند. صائبیان عقاید مخصوصی در مورد ستارگان داشتند و برای آنان نیروهای رازآمیزی قائل بودند. به دلیل همین عقاید، صائبیان مهارت بسیاری در نجوم و ریاضیّات داشتند. خلفای عبّاسی از وجود عدّهای از منجّمان برجستهی صائبی در دربار خود استفاده کردند و آنان نیز در کار ترجمه، تأثیر بسیار به جا گذاشتند.
سرانجام، سومین مرکز، کانونهای علمی مسیحیان در خاور نزدیک بود. مراکزی مانند دیر قنّسرین در شمال سوریه، شهر نصیبین و شهر الرّها در عراق و ... این مراکز نیز به سبب دانشمندان مسیحی خود که به زبانهای بیگانه تسلّط داشتند، در نهضت ترجمه بسیار مؤثر بودند.
نکتهی جالب آن است که همهی مترجمان سرشناس این دور، مسیحی یا صائبی بودند. امّا آنان به دلیل روحیهی علمدوستی و مدارای مسلمانان و حمایت خلفای عبّاسی، به راحتی در تمدّن اسلامی جای گرفتند و به کار پرداختند.
گرچه تعداد مترجمان نهضت ترجمه بسیار زیاد است و گاه کتابها به صورت جمعی ترجمه شده است، در این جا به ذکر نام و کارهای چند مترجم معروف غیرایرانی و سپس چند تن از مترجمان معروف ایرانی میپردازیم.
حُنین بن اسحاق (194-260 هـ .ق) معروفترین مترجم از یونانی به عربی بود. او در خانوادهای مسیحی و از پدری داروفروش در سوریهی امروزی به دنیا آمد. در جوانی به جندی شاپور رفت و در مجلس درس ابن ماسویه که خود از معروفترین پزشکان ایرانی و یکی از مترجمان این دوره بود، حاضر شد. حنین چنان توجّه استاد را جلب کرد که به دستیاری او برگزیده شد. امّا از آن جا که حنین در کلاس بسیار پرسش میکرد، روزی صبر استاد تمام شد و بر سر او فریاد زد: «تو را به پزشکی چه کار؟ راه خود گیر و به کار در بازار مشغول شو.»
به این ترتیب، حنین رانده شد و به سرزمینهای یونان مهاجرت کرد. در آن جا زبان یونانی را به خوبی فرا گرفت و با روش یونانیان در تشخیص متون درست و معتبر از متون نامعتبر آشنا شد. سپس به بصره بازگشت و زبان عربی را فرا گرفت و بعد به بغداد رفت. در آن جا به خاطر استعداد خود، از حمایت خانوادهی ثروتمند بنوموسی برخوردار شد و کار ترجمه را آغاز کرد. او مدّتی نیز ریاست بیتالحکمة را بر عهده داشت. در زمان ریاست حنین،کار ترجمه رونق و دقّت ویژهای یافت و ترجمههای گذشته که گاه چندان معتبر نبود، دوباره ترجمه شد. حنین بسیاری از ترجمههای دیگران را هم ویرایش و تصحیح کرد. علاقهی اصلی حنین، پزشکی بود. او تقریباً تمام آثار جالینوس و بقراط، از پزشکان معروف یونان را ترجمه کرد. البتّه او در فلسفه نیز ترجمههایی دارد. حنین در یکی از نامههای خود، داستان یکی از ترجمههایش را توضیح میدهد که نشانهی دقّت و وسواس علمی اوست. بنابراین نامه، او در بیست سالگی رسالهای را از جالینوس ترجمه کرد؛ امّا بیست سال بعد، زمانی که چند نسخهی یونانی از همان کتاب را یافت، آنها را با هم مقایسه کرد و یکی را به عنوان نسخهی صحیحتر برگزید؛ آنگاه ترجمهی قبلی خود را با آن مقابله کرد و چون اشکالاتی در آن یافت، به ترجمهی دوبارهی کتاب پرداخت.
حنین در زمان خلفای بعد،گاه با آزار روبه رو شد، از جمله در زمان متوکّل (232-247 هـ .ق) تازیانه خورد و به زندان افتاد. بعضی دلیل این آزار را سرباز زدن حنین از دستور خلیفه دربارهی ساخت زهری برای نابود کردن دشمنان خلیفه دانستهاند. بعضی دیگر هم دلیل این کار را تهمتهای دیگر پزشکان مسیحی به حنین دربارهی اعتقادات دینی او خواندهاند.
از میان کسانی که با حنین همکاری کرد، پسر او اسحاق و خواهرزادهاش حُبیش هم مترجمان بسیار کاردانی بودند. به ویژه اسحاق، در ترجمهی آثار فلسفی نقش بسیار مهمّی داشت و هیچکس به اندازهی او در آشنایی مسلمانان با فلسفهی یونانی سهم ندارد.
یکی دیگر از سرشناسترین مترجمان این دوره، ثابت بن قرّه (221- 228 هـ .ق.) بود. او از صائبیان حرّان بود و همچون دیگر صائبیان در نجوم و ریاضی تبحّری خاص داشت. ثابت به علّت اختلافات دینی با دیگر صائبیان، راهی بغداد شد. خوشبختانه در بغداد،استعداد او کشف شد و تحت حمایت موسی بن شاکر، از ریاضیدانان با نفوذ قرار گرفت و سرانجام به مقام منجّمی دربار رسید. ترجمههای ثابت، همپای ترجمههای حنین، از معتبرترین ترجمههای زمان اوست. او رسالههایی نیز دربارهی نجوم، نظریهی اعداد و دیگر رشتههای ریاضی نگاشته است. پسر او سنان و دو نوهاش ثابت و ابراهیم نیز ترجمههایی در زمینهی علوم ریاضی و نجوم دارند.
سرانجام باید از قسُطابن لوقا (در گذشته به سال 310 هـ .ق.) نام برد که در شهر بعلبک در لبنان کنونی زاده شد و مذهب مسیحی داشت. ترجمههای او در پزشکی، فلسفه، هندسه و نجوم سرآمد است. او بسیاری از ترجمههای دیگران را هم تصحیح کرد و خود نیز همچون دیگر مترجمان، رسالههایی نگاشت که از نظر ارزش علمی بینظیرند. از جمله، کتابی در مورد نفس و روح نوشته است که مطالب آن شباهت عجیبی به نظریههای روان درمانی امروز دارد.
از مترجمان ایرانی میتوان جورجیس بن بُختیشوع را نام برد که از پزشکان جندی شاپور بود و ریاست بیمارستان آن شهر را به عهده داشت. در زمان منصور، برای مداوای خلیفه، مدّتی را در بغداد به سر برد و بسیاری از کتابهای پزشکی را از یونانی به عربی ترجمه کرد. پسر جورجیس، یعنی بختیشوع، و پسر بختیشوع، یعنی جبرائیل، از دوران منصور تا زمان هارون در بغداد به ترجمه و تالیف و کار طبابت مشغول بودند.
یوحنابن ماسویه نیز از دیگر پزشگان مشهور ایرانی جندیشاپور بود که با سفر به بغداد، در آن جا به تدریس و ترجمهی آثار پزشکی مشغول شد. او مدّتی ریاست بیتالحکمة را هم بر عهده داشت.
ابن مقفّع (در گذشته به سال 145 هـ .ق.) نیز از مترجمان ایرانی است که علاوه بر بعضی از کتابهای ارسطو، فیلسوف یونانی، بعضی از کتابهای پهلوی مربوط به ایران باستان را نیز به عربی ترجمه کرد. از جمله، کلیله و دمنه را با زیبایی تمام به عربی ترجمه کرد. ترجمهی او از این کتاب، جزو آثار ادبی زبان عربی به حساب میآید.
نوبخت اهوازی هم از منجّمان مشهور ایرانی بود که همراه پسرش کتابهای ریاضی را از پهلوی به عربی ترجمه کرد.
اکنون به این نکته بپردازیم که کتابهایی که در نهضت ترجمه به زبان عربی ترجمه شد، شامل چه علومی بود. این دانشها را میتوان به دو دسته تقسیم کرد: گروه نخست آنهایی که به علوم طبیعی و کاربردی مربوط بودند،مانند طب، ریاضیّات، نجوم، جغرافیا و ... مسلمانان این علوم را با روی گشاده پذیرفتند و خود در پیشرفت آن نقش مهمّی ایفا کردند. دلیل علاقهی مسلمانان به این علوم، احتیاج به آنها بود. مسلمانان برای اجرای دستورهای دینی خود، به بسیاری از این دانشها احتیاج داشتند. مثلا مسئلهی تعیین جهت قبله که برای برپایی نماز لازم بود، جز با دانش نجوم حل نمیشد. حل مسائل مربوط به ارث و تقسیم آن، احتیاج به دانش ریاضی داشت و حفظ تندرستی و مداوای بیماران نیز بدون دانش پزشکی ممکن نبود. ضمن آن که بعضی از این علوم، مورد توجّه و نیاز خلفای عبّاسی نیز بود. مثلاً خلفای عبّاسی گمان میکردند که سرنوشت دولتشان بستگی به حرکت ستارگان دارد و هر کاری اگر با ساعات خوش یمن ستارگان همراه نباشد، شکست میخورد. به همین دلیل، خلفا همواره توجّه زیادی به ستارهشناسان داشتند و از آنان به عنوان مشاوران خود سود میجستند. بنابراین، طبیعی بود که ترجمهی کتابهای نجوم از رونق خاصّی برخوردار باشد.
پس از ترجمهی آثار مربوط به علوم طبیعی و کاربردی، بذر این علوم در سرزمینهای حاصل خیز اسلامی کاشته شد و در طی چند قرن، درخت تنومند و سایهگستر آن به بار نشست. پس از این ترجمهها، بسیاری از مسلمانان و به ویژه ایرانیان، دست به کار فعالیّتهای علمی شدند. در این راه، نه تنها به تکرار آموختههایشان از یونانیان و هندیان بسنده نکردند، بلکه خود نیز گامهایی تازه در راه علم برداشتند و مسائل جدیدی را حل کردند. در فصل مربوط به علوم، از رشتههای مختلف علمی و دانشمندان سرشناس آن بیشتر سخن خواهیم گفت:
دسته دوم دانش ها، آنها بود که میتوان نام «علوم عقلی» را به آنها داد. موضوع اصلی این دانشها تفکّر و استدلال عقلی است. علوم عقلی، شامل دو بخش مهم است، یکی منطق و دیگری فلسفه، منطق در پی آن است که راههای صحیح فکر کردن را آموزش دهد و فکر را از انواع خطاهایی که در بحثها و استدلالها پیش میآید نجات دهد. فلسفه نیز دانشی است که میکوشد تا با استفاده از عقل و استدلالهای عقلی، طبیعت، انسان و هر آن چه را ورای طبیعت ظاهر قرار دارد، بشناسد. در فلسفه بحث از چیزهای محسوس و ظاهری فراتر میرود و فیلسوف میکوشد تا به کمک عقل خود، به عمق همه چیز، از اخلاق و سیاست گرفته تا انسان و طبیعت دست یابد و به عبارتی، حقیقت را بشناسد.
علّت روی آوردن مسلمانان به ترجمهی آثار منطقی و فلسفی، برخورد آنان با پیروان دیگر ادیان بود. با گسترش اسلام در سرزمینهای مختلف، مسلمانان با افکار و مذاهب جدیدی آشنا شدند که گاه مخالف تعالیم اسلام بود و مسلمانان را به بحث و مقابله با صاحبان این افکار وامی داشت. امّا مسلمانان برای بحث با پیروان دیگر ادیان، به علومی احتیاج داشتند که تنها بر عقل متکّی باشد و با آن بتوان هر فردی را قانع کرد. این علوم چیزی نبود جز منطق و فلسفه.
اما از قضا، منطق و فلسفه همان مهمانهای تازه وارد و غریبهای بودند که باعث شدند دانشمندان مسلمان در برابر آنها موضع بگیرند و به این ترتیب به گروههای مختلف تقسیم شوند(منطق و فلسفه، همان نقشهی جدیدی بود که در داستان خیالی خود به آن اشاره کردیم).
آثار مربوط به فلسفه، بیش از هر کشور دیگری از یونان و فیلسوفان یونان گرفته شد؛ زیرا در حقیقت یونان زادگان فلسفه است. پس بد نیست که ما نیز نگاه مختصری به فلسفهی یونانیان بیندازیم. در یونان باستان، پیش از آن که کسانی به نام فیلسوف مطرح باشند و پیش از آن که دانشی به نام فلسفه وجود داشته باشد، اساطیر و افسانهها بسیار رایج بود. یونانیان به کمک این اساطیر و افسانهها که غالباً به صورت شعر بودند، دلیل بسیار از رخدادهای طبیعی و تاریخی را بیان میکردند. مثلاً اگر رعد و برق همراه با صدایی گوش خراش ایجاد میشد، این صدا در اساطیر یونان باستان نعرهی بعضی از خدایان تصوّر میشد که از سر ناراحتی یا خشم به فریاد آمدهاند. امّا با گذشت زمان،کمکم مردانی در یونان برخاستند که میخواستند برخلاف عقاید اساطیری و افسانهای، رخدادهای طبیعی و انواع موجودات جهان را به شکلی عقلیتر توضیح دهند. مثلاً بعضی از آنان گفتند که تمام موجودات جهان از هوا ساخته شدهاند. هر گاه هوا منبسط شود، آتش به وجود میآید و هر گاه فشرده شود، باد و سپس از باد، ابر و از ابر،آب و از آب، یخ و از یخ، خاک ایجاد میشود. همانگونه که مشاهده میشود، در این جا گرچه هنوز ردپایی از افسانهها وجود دارد، امّا تلاش شده تا به کمک عقل، نظام نهفتهای که در پشت پدیدههاست کشف شود.
کلمهی «فیلسوف» هم در همین زمان ایجاد شد. فیلسوف به معنای دوستدار حکمت و علم است. با گذشت زمان، جریان فلسفه در یونان پیشرفت کرد و دیگر فیلسوفان خود را به پدیدههای طبیعی و محسوس محدود نکردند. آنان میخواستند با کمک عقل خود، به حقیقت و نیز واقعیّت امور غیرمحسوس دست یابند و دریابند که سعادت آدمی در چیست؟ دولتها و حکومتها چگونه باید باشند تا سعادت انسانها را تضمین کنند؟ شناخت انسانها چگونه است؟ انسان چگونه میتواند چیزها را بیاموزد؟ عقل، نفس و روح چه جایگاهی در جهان دارند و ارتباط آنها با امور مادی چگونه است؟ و بسیاری پرسشهای دیگر. فلسفه در یونان باستان در قرنهای پنجم و چهارم پیش از میلاد مسیح به اوج شکوفایی خود رسید. در این دوره، سه تن از فیلسوفان بسیار بزرگ ظهور کردند که تمام تاریخ فلسفه را تحت تأثیر خود قرار دادند. این سه تن عبارت بودند از «سقراط»، سپس شاگردش «افلاطون» و سرانجام شاگرد افلاطون،«ارسطو»، از سقراط کتابی در دست نیست امّا در کتابهای شاگردش افلاطون به افکار او بسیار اشاره شده است. بین افکار افلاطون و سقراط،شباهتهای زیادی وجود دارد، امّا نظرات ارسطو بسیار متفاوت از نظرات استادش افلاطون است و هر کدام از این دو به یک مکتب فلسفی و فکری تعلق دارند.
ارسطو نخستین کسی است که دانش منطقی را به صورتی منظّم و مکتوب درآورد. همانگونه که گفتیم، هدف از منطق، دور نگه داشتن فکر از خطا و اشتباه در استدلالهای عقلی است. به دلیل اهمیّت و تأثیر بسیار زیاد ارسطو در تاریخ فکر بشری، به او نام معلّم اوّل» دادهاند.
اکنون به نهضت ترجمه و ترجمهی علوم عقلی بازگردیم، با آن که مسلمانان کم و بیش با بعضی از آثار فیلسوفان یونانی و از جمله با بعضی از آثار افلاطون آشنایی داشتند و آنها را ترجمه کرده بودند،ارسطو مهمترین سهم را در علوم عقلی مسلمانان داشت، در منطق، مسلمانان تقریباً تمام آثار ارسطو را به عربی ترجمه کردند و منطق ارسطویی که توجّه فراوان مسلمانان را جلب کرد،بعدها به دست خود آنان گسترش و تکامل یافت و تأثیر مهمّی بر تاریخ فکر اسلامی گذاشت، امّا در فلسفه، وضع کمی متفاوت است، گرچه مسلمانان تعدادی از آثار اصیل ارسطو را به عربی ترجمه کردهاند، امّا بعضی از آثار ترجمه شده که به نام ارسطو شهرت یافت، در واقع از آن او نبود. برای آن که دلیل این اشتباه روشن شود، لازم است به سابقهی تاریخی آن اشاره کنیم.
گفتیم که ارسطو در قرن چهارم پیش از میلاد میزیست. در حدود هفت قرن پس از ارسطو، یعنی در قرن سوم بعد از میلاد، فیلسوف یونانی دیگری به نام «افلوطین» ظهور کرد (با افلاطون، استاد ارسطو اشتباه نشود). افلوطین مدّتی در شهر اسکندریّهی مصر به فراگیری فلسفه پرداخت و آنگاه فلسفهی خود را عرضه کرد. هستهی اصلی فلسفهی افلوطین، همان افکار افلاطون بود، امّا افلوطین چیزهای جدیدی به آن افزود و آن را کاملاً تغییر داد. پس از افلوطین،بسیاری از فیلسوفان دیگر اسکندریّه به پیروی از او پرداختند و از آن جا که آنان پس از قرنها دوباره به سراغ افکار افلاطون رفته بودند، به آنان نام «نوافلاطونیان» دادند. نوافلاطونیان در ضمن کارهای خود به آثار ارسطو هم پرداختند و برای آن که فلسفهی خود را تقویت کنند، در آثار ارسطو تغییراتی دادند و آن را با عقاید نوافلاطونی هماهنگ کردند. به این ترتیب، تعدادی رساله و کتاب در مورد آثار ارسطو و شرح آنها نوشته شد که نه تنها با عقاید اصلی ارسطو تفاوت داشت، بلکه در جهت عقاید نوافلاطونیان بود. امّا از آن جا که مهمترین منبع مسلمانان در فلسفه، همین نوشتههای فیلسوفان اسکندریّه بود. مسلمانان نیز بعضی از کتابها و رسالههای نوافلاطونیان را از آن ارسطو پنداشتند و آنها را ترجمه کردند. به این ترتیب، بخشی از آن چه مسلمانان به نام تفکّرات ارسطو ترجمه کردند، به ارسطو تعلّق نداشت، بلکه متعلّق به نوافلاطونیان بود.
این اشتباه تاریخی، دلایل گوناگونی دارد. یکی از این دلایل،کمبود کتابهای فلسفی یونان در آن زمان و همچنین ناآشنایی مترجمان مسلمان با فیلسوفان یونان و اشتباه گرفتن آنان با یکدیگر بود. امّا نکتهی بسیار مهمّ و جالب دیگری نیز در این اشتباه وجود دارد. در فلسفهی واقعی ارسطو، جایی برای خدا و بسیاری از مفاهیم دینی دیگر وجود ندارد. به عبارتی، فلسفهی واقعی ارسطو را به دشواری میتوان با تعالیم دینی پیوند داد. حال آن که فلسفهی نوافلاطونیان بسیار مستعدّ پیوند خوردن با مفاهیم دینی است و به راحتی میتوان مفاهیمی مثل خدا، پیامبر و خلقت جهان را با آن پیوند داد.
به همین دلیل، اگر هم مسلمانان و مترجمان متوجّه اشتباه خود در نسبت دادن این آثار به ارسطو شده بودند، شاید تمایل چندانی به اصلاح آن نداشتهاند، زیرا آنان فلسفهای میخواستند که بتواند در عالم اسلام به رشد خود ادامه دهد.
منبع مقاله :
شیخ رضایی، حسین، (1390)، داستان فکری ایرانی-4: دوران طلایی ، تهران: نشر افق، چاپ سوم
امّا این وضع، چندان دوام نیاورد و آنان به سرعت به غریبهای برخوردند که نقشهای متفاوت با نقشههای آنان داشت. آن غریبه چیزی نبود جز کتابهای که از زبانهای بیگانه به عربی ترجمه شده بود و مسلمانان را با علومی آشنا میکرد که قبلاً از آنها بیخبر بودند. همانگونه که در داستان خیالی ما نیز آمد، دانشمندان مسلمان، پس از آشنایی با این علوم، به سه دسته تقسیم شدند. شروع حقیقی نهضت ترجمه را باید مربوط به دوران جانشینان امویان، یعنی عبّاسیان دانست. دلایل علاقه و توجّه عبّاسیان به علم فراوان است. امّا شاید مهمتر از همه، تأثیری باشد که ایرانیان بر خلفای عبّاسی داشتند. در فصل پیش گفتیم که حکومت عبّاسیان، به ویژه در دورهی نخست خود، تحت تأثیر ایرانیان بود و وزیران ایرانی بسیاری از امور مملکتی را در دست داشتند. پیش از پرداختن به این تقسیمبندیها، لازم است در این فصل، کمی بیشتر راجع به کتابهای ترجمه شده صحبت کنیم، ترجمهی این کتابها که یکی از درخشانترین قسمتهای تاریخ مسلمانان است و ایرانیان بیش از دیگران در آن نقش داشتند، از قرن دوم هجری آغاز شد و تا قرن چهارم طول کشید. اهمیّت کتابهای ترجمه شده به حدی بود که از این دورهی تاریخی با عنوان دورهی ترجمه و از کار عظیم مترجمان با عنوان نهضت ترجمه یاد میکنند.
بیشتر مورّخان، نخستین ترجمهها را مربوط به زمان بنیامیّه و مخصوصاً یکی از امیران این سلسله به نام خالدبن یزید (در گذشته به سال 85 هـ .ق.) میدانند. ظاهراً خالد قصد رسیدن به مقام خلافت را داشت، امّا چون در این راه شکست خورد، دچار دلزدگی و افسردگی شد. او برای آن که این حالت روحی خویش را تسکین دهد، به علوم کیمیا و نجوم روی آورد. به دستور او نخستین ترجمهها به زبان عربی که بیشتر مربوط به پزشکی، نجوم و کیمیا بود. شکل گرفت. امّا ترجمهی آثار بیگانه در زمان بنی امیّه پیشرفت چندانی کرد؛ زیرا خلفای بنی امیّه بیش از آن که در فکر علم و فرهنگ باشند، در فکر محکم کردن پایههای قدرت خود و حلّ مسائل سیاسی بودند.
شروع حقیقی نهضت ترجمه را باید مربوط به دوران جانشینان امویان، یعنی عبّاسیان دانست. دلایل علاقه و توجّه عبّاسیان به علم فراوان است. امّا شاید مهمتر از همه، تأثیری باشد که ایرانیان بر خلفای عبّاسی داشتند. در فصل پیش گفتیم که حکومت عبّاسیان، به ویژه در دورهی نخست خود، تحت تأثیر ایرانیان بود و وزیران ایرانی بسیاری از امور مملکتی را در دست داشتند. به علاوه، بسیاری از خلفا نیز تربیتی ایرانی داشتند و به دست خانوادههای مهم و سرشناس ایرانی تربیت شده بودند. همین عامل سبب شد تا علم دوستی ایرانیان در دربار عبّاسی نیز تاثیر بگذارد و ترجمهی آثار بیگانه، رونق خاصّی بیابد.
نخستین خلیفهی عباسی که کار ترجمه را به صورتی جدّی دنبال کرد، منصور (136-158 هـ .ق.)بود. او که خود در علم دستی داشت، بزرگترین پزشکان و منجّمان عصر خود را به بغداد فرا خواند و کار ترجمه به دست این دانشمندان آغاز شد. امّا این کار به علّت کمبود مترجمان با کفایت و همچنین دشواری یافتن کتابهای علمی، تا زمان جانشینان منصور، یعنی هارون (170- 193 هـ .ق) و مأمون (198- 218 هـ .ق.) رونق چندانی نگرفت. هارون که بسیار تحت تأثیر ایرانیان بود و خود به دست یک ایرانی (یحیی برمکی) تربیت شده بود، علاقهی فراوانی به علم و ادب داشت. او به راهنمایی وزیر ایرانی خود، به دانشمندانی که آثار علمی یونانی را مطالعه و ترجمه میکردند، بسیار کمک کرد و حتّی کسانی را به روم فرستاد تا نسخههای خطی کتابهای یونانی را بخرند و به بغداد بیاورند.
در زمان مامون، فرزند هارون، این روند ادامه یافت. به دستور مامون، در شهر بغداد، بیمارستان و رصدخانهای از روی نمونههای ایرانی موجود در جندی شاپور ساخته شد. در آن زمان، مرکزی علمی به نام بیتالحکمة (خانه حکمت) نیز در بغداد تاسیس شد. این مدرسه که دارای کتابخانهای مجهّز بود و برای خرید کتابهای آن فرستادگانی به هند و ایران و روم شرقی اعزام شده بودند، به مرکز اصلی ترجمهی کتابها تبدیل شد. خلاصه آن که در زمان، بغداد مرکز علم و ادب و ترجمهی آثار بیگانه به زبان عربی بود.
علاوه بر خلفای عبّاسی کسان دیگری نیز در ترویج ترجمه نقش داشتند؛ از جمله چند خانوادهی سرشناس و صاحب مال ایرانی که هر کدام مترجمانی را تحت پوشش داشتند و به آنان کمک میکردند. خانوادههای برمکی و بنوموسی از این زمره بودند که با به خدمت گرفتن مترجمان از سراسر قلمرو عبّاسی، گاه با خلفا هم در این کار رقابت میکردند.
بیشتر بخوانید: بررسی تطبیقی تربیت اخلاقی از دیدگاه ارسطو و ابن سینا
مترجمان از سه مرکز اصلی راهی بغداد میشدند. نخستین مراکز، جندی شاپور بود. جندی شاپور مرکزی علمی بود که پیش از اسلام، به دست خسرو انوشیروان، پادشاه ساسانی، در خوزستان بنا شد. این مرکز به خاطر دانش پزشکی و رصدخانهی خود بسیار معروف بود و تا زمان عبّاسیان همچنان فعّالیّت داشت. بسیاری از دانشمندان معروف جندی شاپور به بغداد رفتند و علاوه بر مداوای خلفا به ترجمهی آثار علمی نیز پرداختند. همانگونه که گفتیم، الگوی مراکز علمی بغداد هم مراکز همین شهر بود.
دومین مرکزی که مترجمان معروفی از آن برخاستند، مرکز علمی حرّان در شمال سوریه بود. در این سرزمین عدّهای از دانشمندان صائبی مذهب میزیستند که به صائبیان حرّان معروف بودند. صائبیان عقاید مخصوصی در مورد ستارگان داشتند و برای آنان نیروهای رازآمیزی قائل بودند. به دلیل همین عقاید، صائبیان مهارت بسیاری در نجوم و ریاضیّات داشتند. خلفای عبّاسی از وجود عدّهای از منجّمان برجستهی صائبی در دربار خود استفاده کردند و آنان نیز در کار ترجمه، تأثیر بسیار به جا گذاشتند.
سرانجام، سومین مرکز، کانونهای علمی مسیحیان در خاور نزدیک بود. مراکزی مانند دیر قنّسرین در شمال سوریه، شهر نصیبین و شهر الرّها در عراق و ... این مراکز نیز به سبب دانشمندان مسیحی خود که به زبانهای بیگانه تسلّط داشتند، در نهضت ترجمه بسیار مؤثر بودند.
نکتهی جالب آن است که همهی مترجمان سرشناس این دور، مسیحی یا صائبی بودند. امّا آنان به دلیل روحیهی علمدوستی و مدارای مسلمانان و حمایت خلفای عبّاسی، به راحتی در تمدّن اسلامی جای گرفتند و به کار پرداختند.
گرچه تعداد مترجمان نهضت ترجمه بسیار زیاد است و گاه کتابها به صورت جمعی ترجمه شده است، در این جا به ذکر نام و کارهای چند مترجم معروف غیرایرانی و سپس چند تن از مترجمان معروف ایرانی میپردازیم.
حُنین بن اسحاق (194-260 هـ .ق) معروفترین مترجم از یونانی به عربی بود. او در خانوادهای مسیحی و از پدری داروفروش در سوریهی امروزی به دنیا آمد. در جوانی به جندی شاپور رفت و در مجلس درس ابن ماسویه که خود از معروفترین پزشکان ایرانی و یکی از مترجمان این دوره بود، حاضر شد. حنین چنان توجّه استاد را جلب کرد که به دستیاری او برگزیده شد. امّا از آن جا که حنین در کلاس بسیار پرسش میکرد، روزی صبر استاد تمام شد و بر سر او فریاد زد: «تو را به پزشکی چه کار؟ راه خود گیر و به کار در بازار مشغول شو.»
به این ترتیب، حنین رانده شد و به سرزمینهای یونان مهاجرت کرد. در آن جا زبان یونانی را به خوبی فرا گرفت و با روش یونانیان در تشخیص متون درست و معتبر از متون نامعتبر آشنا شد. سپس به بصره بازگشت و زبان عربی را فرا گرفت و بعد به بغداد رفت. در آن جا به خاطر استعداد خود، از حمایت خانوادهی ثروتمند بنوموسی برخوردار شد و کار ترجمه را آغاز کرد. او مدّتی نیز ریاست بیتالحکمة را بر عهده داشت. در زمان ریاست حنین،کار ترجمه رونق و دقّت ویژهای یافت و ترجمههای گذشته که گاه چندان معتبر نبود، دوباره ترجمه شد. حنین بسیاری از ترجمههای دیگران را هم ویرایش و تصحیح کرد. علاقهی اصلی حنین، پزشکی بود. او تقریباً تمام آثار جالینوس و بقراط، از پزشکان معروف یونان را ترجمه کرد. البتّه او در فلسفه نیز ترجمههایی دارد. حنین در یکی از نامههای خود، داستان یکی از ترجمههایش را توضیح میدهد که نشانهی دقّت و وسواس علمی اوست. بنابراین نامه، او در بیست سالگی رسالهای را از جالینوس ترجمه کرد؛ امّا بیست سال بعد، زمانی که چند نسخهی یونانی از همان کتاب را یافت، آنها را با هم مقایسه کرد و یکی را به عنوان نسخهی صحیحتر برگزید؛ آنگاه ترجمهی قبلی خود را با آن مقابله کرد و چون اشکالاتی در آن یافت، به ترجمهی دوبارهی کتاب پرداخت.
حنین در زمان خلفای بعد،گاه با آزار روبه رو شد، از جمله در زمان متوکّل (232-247 هـ .ق) تازیانه خورد و به زندان افتاد. بعضی دلیل این آزار را سرباز زدن حنین از دستور خلیفه دربارهی ساخت زهری برای نابود کردن دشمنان خلیفه دانستهاند. بعضی دیگر هم دلیل این کار را تهمتهای دیگر پزشکان مسیحی به حنین دربارهی اعتقادات دینی او خواندهاند.
از میان کسانی که با حنین همکاری کرد، پسر او اسحاق و خواهرزادهاش حُبیش هم مترجمان بسیار کاردانی بودند. به ویژه اسحاق، در ترجمهی آثار فلسفی نقش بسیار مهمّی داشت و هیچکس به اندازهی او در آشنایی مسلمانان با فلسفهی یونانی سهم ندارد.
یکی دیگر از سرشناسترین مترجمان این دوره، ثابت بن قرّه (221- 228 هـ .ق.) بود. او از صائبیان حرّان بود و همچون دیگر صائبیان در نجوم و ریاضی تبحّری خاص داشت. ثابت به علّت اختلافات دینی با دیگر صائبیان، راهی بغداد شد. خوشبختانه در بغداد،استعداد او کشف شد و تحت حمایت موسی بن شاکر، از ریاضیدانان با نفوذ قرار گرفت و سرانجام به مقام منجّمی دربار رسید. ترجمههای ثابت، همپای ترجمههای حنین، از معتبرترین ترجمههای زمان اوست. او رسالههایی نیز دربارهی نجوم، نظریهی اعداد و دیگر رشتههای ریاضی نگاشته است. پسر او سنان و دو نوهاش ثابت و ابراهیم نیز ترجمههایی در زمینهی علوم ریاضی و نجوم دارند.
سرانجام باید از قسُطابن لوقا (در گذشته به سال 310 هـ .ق.) نام برد که در شهر بعلبک در لبنان کنونی زاده شد و مذهب مسیحی داشت. ترجمههای او در پزشکی، فلسفه، هندسه و نجوم سرآمد است. او بسیاری از ترجمههای دیگران را هم تصحیح کرد و خود نیز همچون دیگر مترجمان، رسالههایی نگاشت که از نظر ارزش علمی بینظیرند. از جمله، کتابی در مورد نفس و روح نوشته است که مطالب آن شباهت عجیبی به نظریههای روان درمانی امروز دارد.
از مترجمان ایرانی میتوان جورجیس بن بُختیشوع را نام برد که از پزشکان جندی شاپور بود و ریاست بیمارستان آن شهر را به عهده داشت. در زمان منصور، برای مداوای خلیفه، مدّتی را در بغداد به سر برد و بسیاری از کتابهای پزشکی را از یونانی به عربی ترجمه کرد. پسر جورجیس، یعنی بختیشوع، و پسر بختیشوع، یعنی جبرائیل، از دوران منصور تا زمان هارون در بغداد به ترجمه و تالیف و کار طبابت مشغول بودند.
یوحنابن ماسویه نیز از دیگر پزشگان مشهور ایرانی جندیشاپور بود که با سفر به بغداد، در آن جا به تدریس و ترجمهی آثار پزشکی مشغول شد. او مدّتی ریاست بیتالحکمة را هم بر عهده داشت.
ابن مقفّع (در گذشته به سال 145 هـ .ق.) نیز از مترجمان ایرانی است که علاوه بر بعضی از کتابهای ارسطو، فیلسوف یونانی، بعضی از کتابهای پهلوی مربوط به ایران باستان را نیز به عربی ترجمه کرد. از جمله، کلیله و دمنه را با زیبایی تمام به عربی ترجمه کرد. ترجمهی او از این کتاب، جزو آثار ادبی زبان عربی به حساب میآید.
نوبخت اهوازی هم از منجّمان مشهور ایرانی بود که همراه پسرش کتابهای ریاضی را از پهلوی به عربی ترجمه کرد.
اکنون به این نکته بپردازیم که کتابهایی که در نهضت ترجمه به زبان عربی ترجمه شد، شامل چه علومی بود. این دانشها را میتوان به دو دسته تقسیم کرد: گروه نخست آنهایی که به علوم طبیعی و کاربردی مربوط بودند،مانند طب، ریاضیّات، نجوم، جغرافیا و ... مسلمانان این علوم را با روی گشاده پذیرفتند و خود در پیشرفت آن نقش مهمّی ایفا کردند. دلیل علاقهی مسلمانان به این علوم، احتیاج به آنها بود. مسلمانان برای اجرای دستورهای دینی خود، به بسیاری از این دانشها احتیاج داشتند. مثلا مسئلهی تعیین جهت قبله که برای برپایی نماز لازم بود، جز با دانش نجوم حل نمیشد. حل مسائل مربوط به ارث و تقسیم آن، احتیاج به دانش ریاضی داشت و حفظ تندرستی و مداوای بیماران نیز بدون دانش پزشکی ممکن نبود. ضمن آن که بعضی از این علوم، مورد توجّه و نیاز خلفای عبّاسی نیز بود. مثلاً خلفای عبّاسی گمان میکردند که سرنوشت دولتشان بستگی به حرکت ستارگان دارد و هر کاری اگر با ساعات خوش یمن ستارگان همراه نباشد، شکست میخورد. به همین دلیل، خلفا همواره توجّه زیادی به ستارهشناسان داشتند و از آنان به عنوان مشاوران خود سود میجستند. بنابراین، طبیعی بود که ترجمهی کتابهای نجوم از رونق خاصّی برخوردار باشد.
پس از ترجمهی آثار مربوط به علوم طبیعی و کاربردی، بذر این علوم در سرزمینهای حاصل خیز اسلامی کاشته شد و در طی چند قرن، درخت تنومند و سایهگستر آن به بار نشست. پس از این ترجمهها، بسیاری از مسلمانان و به ویژه ایرانیان، دست به کار فعالیّتهای علمی شدند. در این راه، نه تنها به تکرار آموختههایشان از یونانیان و هندیان بسنده نکردند، بلکه خود نیز گامهایی تازه در راه علم برداشتند و مسائل جدیدی را حل کردند. در فصل مربوط به علوم، از رشتههای مختلف علمی و دانشمندان سرشناس آن بیشتر سخن خواهیم گفت:
دسته دوم دانش ها، آنها بود که میتوان نام «علوم عقلی» را به آنها داد. موضوع اصلی این دانشها تفکّر و استدلال عقلی است. علوم عقلی، شامل دو بخش مهم است، یکی منطق و دیگری فلسفه، منطق در پی آن است که راههای صحیح فکر کردن را آموزش دهد و فکر را از انواع خطاهایی که در بحثها و استدلالها پیش میآید نجات دهد. فلسفه نیز دانشی است که میکوشد تا با استفاده از عقل و استدلالهای عقلی، طبیعت، انسان و هر آن چه را ورای طبیعت ظاهر قرار دارد، بشناسد. در فلسفه بحث از چیزهای محسوس و ظاهری فراتر میرود و فیلسوف میکوشد تا به کمک عقل خود، به عمق همه چیز، از اخلاق و سیاست گرفته تا انسان و طبیعت دست یابد و به عبارتی، حقیقت را بشناسد.
علّت روی آوردن مسلمانان به ترجمهی آثار منطقی و فلسفی، برخورد آنان با پیروان دیگر ادیان بود. با گسترش اسلام در سرزمینهای مختلف، مسلمانان با افکار و مذاهب جدیدی آشنا شدند که گاه مخالف تعالیم اسلام بود و مسلمانان را به بحث و مقابله با صاحبان این افکار وامی داشت. امّا مسلمانان برای بحث با پیروان دیگر ادیان، به علومی احتیاج داشتند که تنها بر عقل متکّی باشد و با آن بتوان هر فردی را قانع کرد. این علوم چیزی نبود جز منطق و فلسفه.
اما از قضا، منطق و فلسفه همان مهمانهای تازه وارد و غریبهای بودند که باعث شدند دانشمندان مسلمان در برابر آنها موضع بگیرند و به این ترتیب به گروههای مختلف تقسیم شوند(منطق و فلسفه، همان نقشهی جدیدی بود که در داستان خیالی خود به آن اشاره کردیم).
آثار مربوط به فلسفه، بیش از هر کشور دیگری از یونان و فیلسوفان یونان گرفته شد؛ زیرا در حقیقت یونان زادگان فلسفه است. پس بد نیست که ما نیز نگاه مختصری به فلسفهی یونانیان بیندازیم. در یونان باستان، پیش از آن که کسانی به نام فیلسوف مطرح باشند و پیش از آن که دانشی به نام فلسفه وجود داشته باشد، اساطیر و افسانهها بسیار رایج بود. یونانیان به کمک این اساطیر و افسانهها که غالباً به صورت شعر بودند، دلیل بسیار از رخدادهای طبیعی و تاریخی را بیان میکردند. مثلاً اگر رعد و برق همراه با صدایی گوش خراش ایجاد میشد، این صدا در اساطیر یونان باستان نعرهی بعضی از خدایان تصوّر میشد که از سر ناراحتی یا خشم به فریاد آمدهاند. امّا با گذشت زمان،کمکم مردانی در یونان برخاستند که میخواستند برخلاف عقاید اساطیری و افسانهای، رخدادهای طبیعی و انواع موجودات جهان را به شکلی عقلیتر توضیح دهند. مثلاً بعضی از آنان گفتند که تمام موجودات جهان از هوا ساخته شدهاند. هر گاه هوا منبسط شود، آتش به وجود میآید و هر گاه فشرده شود، باد و سپس از باد، ابر و از ابر،آب و از آب، یخ و از یخ، خاک ایجاد میشود. همانگونه که مشاهده میشود، در این جا گرچه هنوز ردپایی از افسانهها وجود دارد، امّا تلاش شده تا به کمک عقل، نظام نهفتهای که در پشت پدیدههاست کشف شود.
کلمهی «فیلسوف» هم در همین زمان ایجاد شد. فیلسوف به معنای دوستدار حکمت و علم است. با گذشت زمان، جریان فلسفه در یونان پیشرفت کرد و دیگر فیلسوفان خود را به پدیدههای طبیعی و محسوس محدود نکردند. آنان میخواستند با کمک عقل خود، به حقیقت و نیز واقعیّت امور غیرمحسوس دست یابند و دریابند که سعادت آدمی در چیست؟ دولتها و حکومتها چگونه باید باشند تا سعادت انسانها را تضمین کنند؟ شناخت انسانها چگونه است؟ انسان چگونه میتواند چیزها را بیاموزد؟ عقل، نفس و روح چه جایگاهی در جهان دارند و ارتباط آنها با امور مادی چگونه است؟ و بسیاری پرسشهای دیگر. فلسفه در یونان باستان در قرنهای پنجم و چهارم پیش از میلاد مسیح به اوج شکوفایی خود رسید. در این دوره، سه تن از فیلسوفان بسیار بزرگ ظهور کردند که تمام تاریخ فلسفه را تحت تأثیر خود قرار دادند. این سه تن عبارت بودند از «سقراط»، سپس شاگردش «افلاطون» و سرانجام شاگرد افلاطون،«ارسطو»، از سقراط کتابی در دست نیست امّا در کتابهای شاگردش افلاطون به افکار او بسیار اشاره شده است. بین افکار افلاطون و سقراط،شباهتهای زیادی وجود دارد، امّا نظرات ارسطو بسیار متفاوت از نظرات استادش افلاطون است و هر کدام از این دو به یک مکتب فلسفی و فکری تعلق دارند.
ارسطو نخستین کسی است که دانش منطقی را به صورتی منظّم و مکتوب درآورد. همانگونه که گفتیم، هدف از منطق، دور نگه داشتن فکر از خطا و اشتباه در استدلالهای عقلی است. به دلیل اهمیّت و تأثیر بسیار زیاد ارسطو در تاریخ فکر بشری، به او نام معلّم اوّل» دادهاند.
اکنون به نهضت ترجمه و ترجمهی علوم عقلی بازگردیم، با آن که مسلمانان کم و بیش با بعضی از آثار فیلسوفان یونانی و از جمله با بعضی از آثار افلاطون آشنایی داشتند و آنها را ترجمه کرده بودند،ارسطو مهمترین سهم را در علوم عقلی مسلمانان داشت، در منطق، مسلمانان تقریباً تمام آثار ارسطو را به عربی ترجمه کردند و منطق ارسطویی که توجّه فراوان مسلمانان را جلب کرد،بعدها به دست خود آنان گسترش و تکامل یافت و تأثیر مهمّی بر تاریخ فکر اسلامی گذاشت، امّا در فلسفه، وضع کمی متفاوت است، گرچه مسلمانان تعدادی از آثار اصیل ارسطو را به عربی ترجمه کردهاند، امّا بعضی از آثار ترجمه شده که به نام ارسطو شهرت یافت، در واقع از آن او نبود. برای آن که دلیل این اشتباه روشن شود، لازم است به سابقهی تاریخی آن اشاره کنیم.
گفتیم که ارسطو در قرن چهارم پیش از میلاد میزیست. در حدود هفت قرن پس از ارسطو، یعنی در قرن سوم بعد از میلاد، فیلسوف یونانی دیگری به نام «افلوطین» ظهور کرد (با افلاطون، استاد ارسطو اشتباه نشود). افلوطین مدّتی در شهر اسکندریّهی مصر به فراگیری فلسفه پرداخت و آنگاه فلسفهی خود را عرضه کرد. هستهی اصلی فلسفهی افلوطین، همان افکار افلاطون بود، امّا افلوطین چیزهای جدیدی به آن افزود و آن را کاملاً تغییر داد. پس از افلوطین،بسیاری از فیلسوفان دیگر اسکندریّه به پیروی از او پرداختند و از آن جا که آنان پس از قرنها دوباره به سراغ افکار افلاطون رفته بودند، به آنان نام «نوافلاطونیان» دادند. نوافلاطونیان در ضمن کارهای خود به آثار ارسطو هم پرداختند و برای آن که فلسفهی خود را تقویت کنند، در آثار ارسطو تغییراتی دادند و آن را با عقاید نوافلاطونی هماهنگ کردند. به این ترتیب، تعدادی رساله و کتاب در مورد آثار ارسطو و شرح آنها نوشته شد که نه تنها با عقاید اصلی ارسطو تفاوت داشت، بلکه در جهت عقاید نوافلاطونیان بود. امّا از آن جا که مهمترین منبع مسلمانان در فلسفه، همین نوشتههای فیلسوفان اسکندریّه بود. مسلمانان نیز بعضی از کتابها و رسالههای نوافلاطونیان را از آن ارسطو پنداشتند و آنها را ترجمه کردند. به این ترتیب، بخشی از آن چه مسلمانان به نام تفکّرات ارسطو ترجمه کردند، به ارسطو تعلّق نداشت، بلکه متعلّق به نوافلاطونیان بود.
این اشتباه تاریخی، دلایل گوناگونی دارد. یکی از این دلایل،کمبود کتابهای فلسفی یونان در آن زمان و همچنین ناآشنایی مترجمان مسلمان با فیلسوفان یونان و اشتباه گرفتن آنان با یکدیگر بود. امّا نکتهی بسیار مهمّ و جالب دیگری نیز در این اشتباه وجود دارد. در فلسفهی واقعی ارسطو، جایی برای خدا و بسیاری از مفاهیم دینی دیگر وجود ندارد. به عبارتی، فلسفهی واقعی ارسطو را به دشواری میتوان با تعالیم دینی پیوند داد. حال آن که فلسفهی نوافلاطونیان بسیار مستعدّ پیوند خوردن با مفاهیم دینی است و به راحتی میتوان مفاهیمی مثل خدا، پیامبر و خلقت جهان را با آن پیوند داد.
به همین دلیل، اگر هم مسلمانان و مترجمان متوجّه اشتباه خود در نسبت دادن این آثار به ارسطو شده بودند، شاید تمایل چندانی به اصلاح آن نداشتهاند، زیرا آنان فلسفهای میخواستند که بتواند در عالم اسلام به رشد خود ادامه دهد.
منبع مقاله :
شیخ رضایی، حسین، (1390)، داستان فکری ایرانی-4: دوران طلایی ، تهران: نشر افق، چاپ سوم