چکیده
در این مقاله، بر آنیم تا تأثیرات احتمالی عربی را بر نظام واجی فارسی نو و گونههای محلی آن بررسی نماییم. یکی از ملاکهای مهم ما برای انواع وامگیری واجی از عربی، طبقهبندی سهگانهی مترس (2007) بوده است. شواهد نشان میدهد که از این انواع سهگانهی وامگیری واجی، تنها یک نوع (آن هم به طور مشکوک)، در فارسی تأثیرگذار بوده است. درواقع بررسی دقیق سیر تحول نظام واجی فارسی نو که در این مقاله صورت گرفته است، مبین فاصله گرفتن نظام واجی این زبان از نظام واجی عربی فصیح در گذر زمان است. به عبارت دیگر، عربی به عنوان قشر زِبَرین تأثیری اساسی بر نظام واجی فارسی نو نداشته است. در مورد گونههای محلی زبان فارسی، وضعیت چنین نبوده است. زبان عربی در مناطق مرزی (مثل خوزستان) نه در مقام قشر زبرین، بلکه به عنوان قشر همتراز تأثیراتی بر نظام واجی بعضی گونههای فارسی داشته است. علاوه بر این، همگام با مهاجرات اقوام عربی زبان به مناطق مختلف (در قرون اولیهی هجری)، زبان عربی نتوانسته است جایگاه خود را در میان این اقوام حفظ کند و با تلفیق اقوام عرب در جوامع ایرانی، زبان عربی فراموش شده و به عنوان قشر زیرین از آن تنها نشانههای کم اهمیتی در بعضی از گونههای فارسی چون شهرضائی، بعضی از لهجههای فارسی خراسان و جز آن، بر جای مانده است.مقدمه
یکی از دلایل تغییر در زبان، تماس زبانی است. در تماس زبانی، دو یا چند زبان در مجاورت هم قرار میگیرند و بر هم تأثیر میگذارند. بر اثر این تأثیر است که وامگیری و در نتیجه تغییر زبانی صورت میپذیرد. بعضی از زبانشناسان وامگیری زبانی را به دو نوع کلی جوهری و انگارهای تقسیم کردهاند (سیکل 2007). در وامگیری جوهری، خود عنصر زبانی به صورت کلی یا با تغییراتی وام گرفته میشود، مانند وارد شدن یک کلمه با تلفظ و معنای اولیه به زبان دیگر. در وامگیری انگارهای، انگاره یا قاعدهای انتزاعی وام گرفته میشود، مثل وامگیری انگارههای جمع مکسر از عربی و جمع بستن کلمات فارسی با آن (مانند بنادر؛ بندر کلمهای فارسی است.) در تقسیمبندی دیگری از وامگیری، میتوانیم وامگیریهای واژگانی، معنایی، صرفی، نحوی و جز آن را برشماریم. این دو تقسیمبندی از وامگیری کاملاً از هم متمایز نیستند و مثلاً وامگیریهای واژگانی بیشتر وامگیری جوهری هستند، در صورتی که وامگیریهای صرفی و نحوی میتوانند از نوع وامگیری انگارهای باشند. از بین نوع دوم تقسیمبندی وامگیریها، وامگیری واژگانی بیش از انواع دیگر و با سرعت بیشتری اتفاق میافتد و برای سخنگویان نیز بسیار ملموستر هستند. یهودیان در هر کجای ایران که ساکن میشدند، زبان ناحیهی مورد نظر را اتخاذ مینمودند و با توجه به کاربردهای اولیه لهجههای آرامی و نیز زبان دینی خود (عبری)، عناصری را از این زبانهای سامی به زبان مورد استفاده خود میافزودند. به دلیل وضعیت جغرافیایی ایران و وجود اقوام مختلف با زبانهای مختلف در این کشور، مطالعهی تماس زبانی و وامگیری مطالعات زبانی از موضوعهای جذابی است که توجه محققان ایرانی و غیر ایرانی را به خود جلب کرده است و این محققان مطالعات فراوانی را در این زمینهها انجام دادهاند. قسمت بزرگی از این مطالعات مربوط به تأثیر زبان عربی بر زبان فارسی است. بیشتر تحقیقات اخیر نیز در مورد فارسی نوشتاری و معیار بوده است و معمولاً (به جز موارد معدود) به گونههای مختلف فارسی و تأثیر زبان عربی بر آنها توجه چندانی نشده است. در این مقاله، برآنیم تا به طور جامعتری تماس زبان فارسی نو و گونههای آن را با عربی بررسی نماییم و از این رهگذر به طور نظاممند تأثیرات این زبان را بر فارسی و گونههای آن بازنماییم. منظور ما از فارسی نو، همان فارسی دورهی اسلامی است. به دلایل مختلف (مخصوصاً دلایل واجی)، فارسی نو به دو مرحلهی متمایز فارسی دری/ متقدم و فارسی معیار امروزی تقسیم میشود. منظور از فارسی دری، فارسی نوشتاری در متون مکتوب از آغاز تا تقریباً قرن هفتم هجری است. همانطور که میدانیم، با فروپاشی ساسانیان و ورود اسلام به ایران، زبان عربی که هم زبان فاتحان و هم زبان دینی مسلمانان است، وارد ایران شد. به دلیل اهمیت عربی، از قرن چهارم هجری متون عمدهی فارسی به خط عربی (البته، با جرح و تعدیلهایی در این خط) به نگارش درآمد. زبان عربی از جمله زبانهای سامی است که بیشترین سخنگو را دارد. این زبان دارای گونههای متنوعی است که مهمترین آنها عربی کلاسیک یا فصیح نامیده میشود. زبان عربی فصیح از جملهی محافظهکارترین زبانهای جهان است. بعد از ورود اسلام به ایران، تنها این عربی فصیح بود که مورد توجه اقشار بالای جامعه و دینداران قرار گرفت، و عربیدانی مختص این قشر برتر و اقلیت جامعه بود و مردم معمولاً به آن تسلط نداشتند. تا آنجا که اطلاع داریم، عربی گفتاری هیچ گاه مورد استفادهی جدی ایرانیان و سطح عوام قرار نگرفته است (طبیبزاده 1384). طی گذر زمان، عناصر زبانی مختلف از این گونهی معیار عربی وارد زبان فارسی ادبی شده و سپس از آنجا بعضی از این عناصر با شدت کمتری وارد زبان گفتاری فارسی شده است. اثر عربی در واژگان زبان فارسی بیش از سطوح دیگر زبانی قابل مشاهده است. البته، عربی به لحاظ صرفی نیز فارسی را تحت تأثیر خود قرار داده است. استفاده از قالبهای عربی یا همان جمع مکسر در زبان فارسی از جملهی تأثیرات صرفی عربی بر فارسی محسوب میشود. در سطح نحوی، تأثیر عربی بر فارسی بسیار ناچیز بوده است. در بسیاری از وامگیریهای واژگانی، معنایی و صرفی در کلمات قرضی از عربی تغییراتی صورت گرفته است، یعنی شکل، معنا و صرف کلمات قرضی با زبان مبدأ تفاوت دارد و وامگیری، رونوشتبرداری صد در صد نیست (برای نمونههای فراوانی از تغییرات معنایی، تلفظی و به خصوص صرفی کلمات عربی در زبان فارسی رک. نغزگوی کهن، 1387ج).البته، این تنها عربی فصیح نبود که بر فارسی دری یا معیار تأثیر گذاشت؛ در مناطق مرزی (مثلاً خوزستان) نیز عامهی مردم با جوامع و اقوام عربی زبان در تماس روزمره بودهاند و علاوه بر این، افراد دوزبانه در این نواحی کم نیستند. تبادلات زبانی میان این مرزنشینان با عربیزبانان منجر به ورود عناصر فارسی/ ایرانی به عربی گفتاری این نواحی و نیز وارد شدن عناصر عربی به زبانهای ایرانی و گونههای فارسی شده است. در این مقاله، تنها به عناصر واجی/ آوایی که وارد گونههای فارسی شدهاند توجه میکنیم و در مورد عناصر فارسی در عربی صحبتی نمینماییم (برای مطالعهی تأثیر فارسی در عربی این مناطق رک. مترس و شبیبی، 2007).
علاوه بر ارتباط فارسیزبانان مناطق مرزی با عربیزبانان، ما از مهاجرت اقوام عرب در قرون اولیهی هجری به بسیاری از مناطق ایران اطلاع داریم. این مهاجرتها به مناطقی مانند آذربایجان، خراسان، اصفهان، قم، سیستان، قزوین، زنجان و جز آن رخ داده است. (برای اسناد تاریخی این مهاجرتها و شدت آنها در مناطق مختلف رک. آذرنوش 1385: 15-35). نکتهی جالب توجه این است که در اکثریت قریب به اتفاق موارد، مهاجران عربی زبان بعد از مدتی در جامعهی ایرانی حل شده و زبان خود را از یاد بردهاند و تنها رسوباتی از زبان اولیهی آنها در گفتار ایشان برجای مانده است.
در ادامهی این مقاله، ضمن توصیف وضعیتهای محتمل در تماس زبانها با یکدیگر و تأثیر عوامل اجتماعی در تبادلات زبانی، روشهای شناسایی عناصر وامگیری شده در زبانها را شرح میدهیم. از آن جا که تمرکز این مقاله بر وامگیری واجی است، با ملاک قرار دادن طبقهبندی سهگانهی مترس (2007) تلاش میکنیم جایگاه زبان فارسی و گونههای آن را با توجه به وامگیریهای قابل مشاهده از زبان عربی تعیین کنیم. در قسمت دوم این مقاله، به علت نبود شواهد کافی از گونههای زبان فارسی، تنها به سیر تحول نظام واجی فارسی دری و چگونگی تبدیل آن به فارسی معیار امروز میپردازیم. در این راستا، فهرست واجی فارسی دری را به دست میدهیم و با توجه به وضعیت واجها در فارسی معیار امروز، تغییرات صورت گرفته در نظام واجی دری را تک تک بررسی میکنیم و اثر عربی در ایجاد هریک از این تغییرها را مورد توجه قرار میدهیم. این توصیفات به ما کمک میکند که در نهایت دریابیم که آیا نظام واجی زبان فارسی در گذر زمان به علت تماس زبانی به عربی نزدیکتر شده یا اینکه از آن فاصله گرفته است. فاصله گرفتن زبان فارسی از عربی میتواند به این معنا باشد که عواملی جز تماس زبانی در تغییر نظام واجی فارسی نو نقش داشته است.
1. قشر زبرین، قشر زیرین و قشر همتراز
زبانی که از آن عنصری وارد زبان دیگر میشود، زبان وامدهنده و زبانی که عنصر یا انگارهای را به وام میگیرد، زبان پذیرا نام دارد. زبان وامدهنده معمولاً از شأن اجتماعی بالاتری نسبت به زبان پذیرا برخوردار است. همین امر باعث وامگیری یک سویه میشود. برای تأکید بر یک سویگی وامگیری، زبان وامدهندهای را که در چنین وضعیتی قرار دارد، قشر زبرین مینامند. اگر میزان وامگیری زبان پذیرا به شدت افزایش یابد، ممکن است به تدریج زبان وامدهنده (در این جا قشر زبرین) جای زبان پذیرا را بگیرد. آنچه از زبان پذیرا در زبان جدید سخنگویان برجای میماند، قشر زیرین نامیده میشود. نشانههای زبانی قشر زیرین میتواند در صرف، نحو، نظام واجی، معنا و واژگان زبان غالب وجود داشته باشد. شکلگیری قشر زیرین معمولاً با مهاجرتها صورت میگیرد. ممکن است در منطقهای که هدف نهایی مهاجرت است، زبان دیگری جز زبان مهاجران رواج داشته باشد. اگر زبان مهاجران یا زبان مردم منطقهی جدید دارای شأن و کارکرد اجتماعی یکسانی نباشد، یکی از دو زبان (زبان مهاجران یا زبان مردم منطقه) به صورت زبان وامدهنده (در اینجا قشر زبرین) در میآید و عناصر زبانی وارد زبان پذیرا میشود. با ادامهی این وضعیت، زبان پذیرا معمولاً حذف میشود و تنها رسوباتی از آن به صورت قشر زیرین در زبان مردم باقی میماند. متخصصان زبانهای ایرانی تاکنون توانستهاند با روشهایی وجود قشر زیرین را در بعضی از مناطق که در آنها زبانهای ایرانی رواج دارد ثابت کنند. در بیشتر این موارد، زبان بومیان یک منطقه به صورت قشر زیرین درآمده است. علت این امر میتواند مهاجرت گسترده و تعداد پرشمار مهاجران باشد. در زیر، به دو مورد قشرهای زیرین در زبانهای ایرانی شرقی پشتو و آسی اشاره میکنیم:1- قشر ماقبل هندی یا دراویدی در زبان پشتو. وجود آواهای برگشته در زبان پشتو به قشر زیرین یا زبان اولیهای نسبت داده شده که در ناحیهی پشتو زبان قبل از حاکم شدن این زبان رواج داشته است. ارانسکی (1378: 31) در این زمینه مینویسد:
«یک سری واجهای برگشته (1) t,ɖ,ŋ, ɽ وجود دارد که در ایرانی باستان نیست و اکثریت زبانهای ایرانی نیز فاقد آنها هستند. (2) پیدایش این آواها در پشتو ما را به این فرض میرساند که یک قشر زیرین هندی (یا بهتر بگوییم ماقبل هندی» [=دراویدی] «نقش مؤثری در تاریخ این زبان داشته است.»
2- قشر زیرین در زبان آسی. در زبان آسی دستهای همخوان انسدادی چاکنایی دیده میشود که در دیگر زبانهای ایرانی دیده نشده است. حضور این نوع از همخوانها به قشر زیرین (زبان اولیهی) این منطقه نسبت داده شده است. (ارانسکی، 1378: 31).
همانطور که گفتیم، در موارد فوق زبان مهاجران زبان بومیان را تحت تأثیر خود قرار داده است. علاوه بر این وضعیت، در زبانهای ایرانی مواردی را سراغ داریم که در آنها این زبان مهاجران بوده که کم کم از بین رفته و تنها رسوباتی از آن در زبان مردم مناطق برجای مانده است. دلیل از بین رفتن زبان مهاجران میتواند شأن و منزلت کمتر و کارکردهای اجتماعی محدودتر آنها باشد. در این راستا، میتوان به وجود قشر زیرین سامی (عربی و عبری) در زبانهای ایرانی اشاره کرد. در این قسمت تنها مثالی از قشر زیرین عبری به دست میدهیم و صحبت از قشر زیرین عربی را به طور مفصلتر به ادامهی مقاله موکول میکنیم.
یهودیان در هر کجای ایران که ساکن میشدند، زبان ناحیهی مورد نظر را اتخاذ مینمودند و با توجه به کاربردهای اولیه لهجههای آرامی و نیز زبان دینی خود (عبری)، عناصری را از این زبانهای سامی به زبان مورد استفاده خود میافزودند. (3) در بعضی از گویشهای ایرانی- یهودی میتوانیم تأثیر آرامی/ عبری را به عنوان قشر زیرین مشاهده کنیم، مثلاً در همدانی- یهودی، آوای حلقی سایشی ħ در بعضی کلمات مثل کلمات «اسحاق»، «فردا» و «میشکنم» مشاهده شده است (استیلو 2003):
Esħâq
Scbâħ
ħamerâ
دو کلمهی اول آرامی/ عبریاند و کلمهی سوم ریشهی ایرانی دارد. آوای حلقی به کار رفته در این سه کلمه مطمئناً ناشی از قشر زیرین آرامی- عبری است.
در به وجود آمدن قشر زبرین و قشر زیرین عدم تقارنی در تماس زبانی قابل مشاهده است. در موارد فوق، یک زبان نقش وامدهنده و زبان دیگر نقش زبان پذیرا را ایفا میکند، ولی با توجه به شواهد موجود، همیشه تقسیمبندی زبانهای در حال تماس به زبانهای وامدهنده و پذیرا خالی از اشکال نیست. گاهی دو زبان در عین حال میتوانند زبان وامدهنده و زبان پذیرا محسوب شوند. دلیل این تبادلات دوجانبه را میتوان داشتن مرتبه و شأن اجتماعی تقریباً یکسان دو زبان دانست. زبانهایی را که در این وضعیت قرار دارند، قشرهای همتراز مینامند. در برهههایی از تاریخ، در سطح عوام، دو زبان ترکی و فارسی را میتوان به عنوان قشرهای تقریباً هم تراز تلقی کرد. زبان ترکی (با گونههای مختلف آن) هم تحت تأثیر زبان فارسی قرار داشته است و هم تعداد معتنابهی از عناصر واژگانی آن وارد فارسی شده است. البته در حال حاضر باید فارسی را در مقابل لهجههای مختلف ترکی در ایران به عنوان قشر زبرین تلقی کرد، زیرا در عمل بیشتر عناصر زبانی از فارسی وارد ترکی میشود. به عبارت دیگر در طول زمان، همگام با تغییرات اجتماعی، نقش یک زبان به عنوان قشر زبرین، زیرین یا قشر همتراز میتواند تغییر یابد (برای مثالهای دیگری از وامگیریهای واژگانی هندو ایرانی از قشرهای همتراز یا قشر برتر (رک. لوبدسکی، 2001) (4).
2.چگونگی شناسایی عناصر قرضی
از میان سه قشر زبرین، زیرین و همتراز، قشر زبرین توانایی تأثیرگذاری بسیار بیشتری بر زبان پذیرا دارد و شناسایی مواد زبانی وارد شده از قشر زبرین به زبان پذیرا بسیار آسانتر از شناسایی موارد مربوط به قشر همتراز یا قشر زیرین است. برای شناسایی مواردی که به خصوص مربوط به قشر زیرین میشوند نیاز به اطلاعات وسیع گویش شناختی و تاریخی داریم. با این حال، زبانشناسان روششناسی خاصی را برای شناسایی موارد وام گرفته شده چه از قشر زیرین، چه از قشرهای همتراز و برتر به دست دادهاند. در این راستا، میتوان به آثار کویپر (1991و 1995). بیکز (1996)، و شریجور (1997) اشاره کرد. روششناسی این نویسندگان به خصوص در مورد وامگیری واژگانی بسیار راهگشا میباشد؛ البته میتوان از این روششناسی در مورد وامگیریهای واجی/ آوایی نیز استفاده کرد. همانطور که این محققان اظهار نمودهاند، یک کلمه را زمانی میتوان قرضی فرض کرد که دارای بعضی از خصوصیات زیر باشد:1- توزیع جغرافیایی محدود
2- بیقاعدگی واجی یا واژ- واجی
3- نظام واجی غیر معمول
4- واژهسازی غیرمعمول
5- معنی خاص، یعنی واژهای متعلق به یک طبقهی معنایی خاص باشد که به خصوص در معرض وامگیری است. (رک.لوبدسکی، 2001).
در این مقاله، ما ضمن پیروی از روششناسی فوق و استفاده از اطلاعات تاریخی، کلمات قرضی و به تبع آن، عناصر آوایی/ واجی قرضی را شناسایی خواهیم کرد.
3.انواع وامگیری واجی/ آوایی
وامگیری آوایی/ واجی نسبت به وامگیری واژگانی، صرفی یا نحوی سختتر و با سرعت بسیار پایینتری صورت میپذیرد. سرعت وامگیری تمامی اجزای نظام آوایی/ واجی نیز مانند هم نیست. تغییرات مربوط به تماس زبانی بیشتر بر همخوانها تأثیر میگذارد تا واکهها. دلیل این امر آن است که فهرست واجهای همخوانی به طور کلی بیشتر از واجهای واکهای است و بنابراین، احتمال عدم همپوشی نظامهای همخوانی دو زبان بیشتر است. از این رو، در این حوزه فشار بیشتری برای تطبیق نظام همخوانی وارد میگردد. البته، گفتهی اخیر بدان معنا نیست که تغییر در نظام واجی حتماً با همخوانها شروع میشود؛ درواقع، مثلاً اگر فهرست واجی همخوانها در دو زبان یکی باشد، تغییر بیشتر در واکهها امری محال نیست (رک. مترس، 2007: 37).مترس (2007: 37) براساس مطالعهی وامگیری واجی در 27 زبان، سه نوع وامگیری واجی را از هم متمایز میسازد:
1- انضمام واجها از زبان مجاور در کلمات قرضی (واج قرضی در کلمات قرضی).
2- تطبیق تولیدی واج براساس مدل زبان مجاور (تغییر تلفظ واجهای بومی).
3- انضمام واج وام گرفته شده در نظام واجی کلمات بومی. در این وضعیت، واج یا واجهای قرضی جایگزین واجهای بومی میشود. البته، این جایگزینی ممکن است در بعضی از کلمات صورت بگیرد و در کل نظام زبانی نباشد.
تقریباً مورد (1) بالا در تمامی زبانهای مورد بررسی مترس مشاهده میشود؛ یعنی کلمات قرضی به همراه حداقل بعضی از واجهای اصلیشان در زبان پذیرا به کار میروند. در این زبانها، تغییرات از نوع اول و نیز اکثر تغییرات مربوط به نوع سوم موجب اضافه شدن واج به فهرست واجی زبان پذیرا شده است. به عبارت دیگر، تماس زبانی منجر به غنیتر شدن نظام واجی به لحاظ تعداد شده است.
با توجه به ملاحظات فوق و انواع وامگیری واجی که مترس مطرح میکند، در ادامهی مقاله میکوشیم تا بفهمیم تأثیر زبان عربی بر زبان فارسی و گونههای آن در زمرهی کدام یک از انواع سهگانهی فوق است. اگر تماس زبانی با عربی بر نظام واجی زبان فارسی و گونههای آن، اثر شدید گذاشته باشد، باید (مانند زبانهای مورد بررسی مترس) بر تعداد واجهای این زبان افزوده شده باشد (که البته جز یک مورد چنین اتفاقی در فارسی معیار رخ نداده است؛ برای اضافه شدن همخوان انسدادی ملازی بیواک q «ق» به فارسی دری و سپس از بین رفتن آن در فارسی معیار رک. 4-2-2-1 همین مقاله).
3-1. واج قرضی در کلمات قرضی
در این نوع وامگیری، تلفظ اولیه و اصیل کلمات قرضی در زبان پذیرا حفظ میشود. این امر میتواند نشانهی ارزش اجتماعی زبان وام دهنده و یا دوزبانه بودن گویشوران باشد. در هر دو صورت، مشخصههای واجی زبان وام دهنده وارد زبان پذیرا میشود. با وارد شدن عناصر قرضی به زبان پذیرا به همان صورت اولیه، بار تمایزگذاری میان دو نظام واجی از دوش سخنگویان برداشته خواهد شد. البته این گرایش در رقابت با احساس وفاداری به زبان گروه است. این دو نیرو، یعنی شأن اجتماعی زبان وامدهنده و حس وفاداری به هویت بومی در تقابل با هم قرار میگیرند. افزایش کفهی ترازو به هر سو، موجب افزایش یا کاهش وامگیری میشود.علیرغم ورود تعداد زیادی از کلمات از زبان عربی به فارسی دری/ معیار، تنها مشکوک به وارد شدن همخوان انسدادی ملازی بیواک/ q/ «ق» با این کلمات هستیم (در مورد همزه رک. 4-2-4). واج/q/ به تدریج با همخوان ملازی سایشی واکدار / Ӄ/ «غ» فارسی دری ادغام شده و همخوان انسدادی ملازی واکدار /G/ فارسی معیار امروز را ساخته است. (برای توضیحات بیشتر رک.به 4-2-2-1). با این حال، وجود واج قرضی در کلمات قرضی را در بعضی از زبانهای ایرانی مناطق مرزی میتوانیم مشاهده کنیم. مثلاً در استان خوزستان میتوان اثر عربی را در زبان مردمی که گونههای مختلف زبانهای فارسی را تکلم میکنند، مشاهده کرد. در این مناطق، عربی را به عنوان قشر همتراز و نه زبرین در نظر میگیریم؛ زیرا همانطور که عربی بر زبانهای ایرانی تأثیر گذاشته است، به همان میزان و حتی بسیار بیشتر، فارسی نیز بر زبان عربی مناطق مورد بحث تأثیرگذار بوده است (برای مطالعهی تأثیرات فارسی بر عربی خوزستان رک. مترس و شبیبی، 2007). این تأثیرات در بعضی از موارد بر اثر دوزبانگی و تماس شدید زبانی بوده است. ورود واجهای حلقی به گونههای فارسی خوزستان از جمله تأثیرات مهم زبان عربی بوده است. (5) مثلاً در زبان شهرهای دزفول، اندیمشک، شوش، اهواز، سوسنگرد، بستان، شادگان، خرمشهر، آبادان، ماهشهر و بهبهان این نوع وامگیری واجی قابل مشاهده است. در اینجا به عنوان نمونه، شواهدی را از گونهی دزفولی فارسی به دست دادهایم. (6) در این شواهد، تمایز همخوان بومی چاکنایی سایشی بیواک h و همخوان قرضی حلقی سایشی بیواک ħ به صورت جفتهای کمینه نمایش داده شده است. لازم به توضیح است که واج ħ در کلمات قرضی به کار رفته است:
|
ħ |
h |
|
«محکم» |
ħel |
«هل» |
hel |
«سگ» |
ħavu |
«هوو» |
havu |
«حال» |
ħāl |
«هال» |
hāl |
«پارس سگ» |
ħaf |
«هفت» |
haf |
«گرمای شدید» |
ħor |
«زیاد؛ اسراف» |
hor |
«گودال؛ یاری» |
lōħ |
«عجله» |
lōh |
«جملهی دروغ، لاف» |
ħet |
«سر» |
het |
«سیاه ، زغال» |
faħm |
«فهم» |
fahm |
همین تمایز را در تلفظ همخوان قرضی انسدادی، حلقی (تلفظ اصیل عربی) در مقابل همخوان بومی انسدادی، چاکنایی (همزه) میتوانیم مشاهده کنیم:
همزه |
£ (در خط با «ع») |
«آن» «لحظه» |
عان «ایراد» nāʕ |
آس «راحت شدن» |
عاس «جان به لب رسیده» ʕâs |
آر «بیار» |
عار «آبرو» ʕâr |
اور «ابر» |
عور «لخت» ūrʕ |
آق «تار عنکبوت» |
عاق «نفرین» ʕâq |
ابا «خودداری» |
عبا «نوعی لباس» abaʕ |
3-2 تطبیق تولیدی واجهای بومی براساس مدل زبان وامدهنده
چنین تطبیقی در زبان فارسی معیار یا فارسی دری قرون اولیهی هجری معمولاً قابل مشاهده نیست. تنها موارد مشکوکی که در این رابطه قابل طرح است، موضوع کلمات معرب است. کلمات معرب کلماتی هستند که از فارسی یا زبانهای دیگر وارد عربی شده و در این زبان با توجه به نظام واجی عربی تغییر تلفظ پیدا کردهاند. بعضی از این کلمات بعد از اینکه وارد عربی شدهاند، ظاهراً دوباره به فارسی راه یافتهاند:چینی، سینی؛ چندل، صندل/ صندلی
کلمات معرب دارایِ اصل فارسی، از بحث این مقاله خارج است؛ زیرا در اینجا عربی زبان پذیرا به حساب میآید. تنها زمانی این تغییرات تلفظی برای ما حائز اهمیت است که این تغییرات در فارسی اتفاق افتاده باشد. بسیاری از کلمات رایج در فارسی که به صورت ضمنی یا صریح (به اشتباه) از آنها به عنوان کلمات معرب یاد شده است، کلماتی هستند که تحت تأثیر فرایند تغییر آوایی تضعیف قرار گرفتهاند. در بسیاری از زبانهای جهان این فرایند تغییر دیده شده است. طی این فرایند، از میزان بست کاسته میشود و تلفظ همخوانی به تلفظ واکهای نزدیکتر میشود. مثلاً در تضعیف، همخوانهای مشدّد از بین میروند، همخوانهای انسدادی تبدیل به سایشی میشوند و یا همخوانهای انسدادی- سایشی به صورت سایشی درمیآیند و جز آن (برای فهرست کاملتری از موارد تضعیف در زبانها، رک. تراسک، 1996: 55-60) مثلاً تغییرات آوایی کلمات زیر را میتوان در زمرهی تضعیف طبقهبندی کرد:
پارس> فارس؛ سپاهان > اصفهان؛ اسپند > اسفند؛ گوسپند > گوسفند؛ پیل > فیل و جز آن
برخلاف فارسی دری/ معیار، در بعضی از گونههای زبان فارسی، واجهای بومی تنها در کلمات قرضی تغییر یافتهاند، ولی این تغییر نیز تنها تطبیق تلفظی / تولیدی است و واجی نیست. به عبارت دیگر، معمولاً جفت کمینهای که موجب تمایز واجهای بومی با واج قرضی بشود، مشاهده نمیشود. این امر را مثلاً میتوان در کاربرد دو آوای حلقی در گونههای فارسی بعضی مناطق استان اصفهان، در شهرهای میمه (لمبتون 1938: 6) و شهرضائی نجف آبادی، سدهی، خوانساری و روستای دهق دید. (7) در بعضی از گویشهای خراسان نیز، مثل مناطق اطراف سبزوار، مشخصاً در منطقه داورزن، مزینان، غنی آباد و کلاته مزینان این آواها کاربرد دارد. (8) به عنوان نمونهای از این دسته از گونههای فارسی، مثالهایی از گونهی شهرضائی را در جدول زیر آوردهایم. در این مثالها، وجود آواهای حلقی در بعضی از کلمات رایج مشاهده میشود:
فارسی معیار |
شهرضائی |
فارسی معیار |
شهرضائی |
بعد |
baʕd |
محمد |
Maħamad |
عروس |
ʕarus |
مزاحمت |
Mozâħemat |
مسعود |
masʕud |
صبح |
Sâħ |
معلوم |
maʕlum |
محمود |
Maħmud |
سعید |
saʕid |
محرم |
Moħaram |
عید |
ʕajd |
حیف |
ħayf |
اول |
ʕaval |
مناطقی که در بالا از آنها یاد کردیم، مانند شهرضائی، مناطقی غیرمرزی هستند و فاصلهی آنها با مناطق عربی زبان بسیار زیاد است. همین امر سبب میشود که در مورد منشأ آواهای حلقی در این مناطق حدسهایی بزنیم. یکی از احتمالاتی که در این زمینه مطرح میشود، وجود قشر زیرین عربی است. به عبارتی، ممکن است زبان اولیهی مردم بعضی از این مناطق، عربی بوده باشد و بر اثر تماس شدید با اقوام فارسی زبان، عربی زبانان کم کم زبان خود را فراموش کرده و در زبان جدید آنها تنها رسوباتی از زبان عربی اولیه بر جای مانده باشد. همانطور که قبلاً گفتیم، این احتمال با گزارشهای تاریخی از مهاجرتهای اولیهی اقوام عرب به مناطق مختلف ایران تأیید میشود. گزارشهای تاریخی حاکی از مهاجرت این اقوام به استان اصفهان، آذربایجان، خراسان و جز آن است (برای فهرست مفصلی از این مهاجرتها که در منابع تاریخی ذکر شده است، رک. آذرنوش، 1385: 15-35).
3-2-1. موارد خاص
در بعضی از لهجهها چون میمهای، در موارد نادر، همخوان ʕ به جای G (ق) و ħ/h (ح) در کلمات غیر بومی یا نیمه بومی (مثل «خوشحال») به کار رفته است. (لمبتون 1938: 6):«خوشحال» xošʕâl
«قوت» ʕovat
3-3 جایگزین شدن واج بومی با واج قرضی
موردی از این نوع وامگیری در زبان فارسی معیار یافت نشد؛ تنها در بعضی از گونههای فارسی (به صورت بسیار محدود) جایگزین شدن واج بومی با واج عربی را میتوانیم مشاهده کنیم. البته، این جایگزینی تنها در دو یا چند کلمه رخ داده و واج بومی به هیچ وجه حذف نشده است. مثلاً در همان لهجهی شهرضائی، همخوان حلقی ħ در دو کلمهی بومی «لهجه laħje و «هلو» ħuli نیز به کار رفته است.بیشتر بخوانید: همزه در زبان و خط فارسی
4. سیر تحول نظام واجی فارسی نو
گرچه ضمن مباحثی که تاکنون مطرح کردیم، از مسائل تاریخی و در زمانی، مانند طرز شناسایی وامگیریها و قشر زیرین و جز آن صحبت کردیم، ولی قسمت اعظم توصیفات ما به خصوص در مورد گونههای فارسی تا اینجا جنبهی همزمانی داشته است. از آنجا که زبان عربی قرنهاست با زبان فارسی در ارتباط است، نگاهی در زمانی به سیر تحول نظام واجی فارسی و مقایسهی آن با نظام واجی محافظه کار عربی فصیح میتواند برای هدف ما راهگشا باشد و به ما نشان دهد که آیا زبان فارسی نو طی گذر زمان به عربی فصیح نزدیکتر شده یا اینکه از آن فاصله گرفته است. متأسفانه، این نگاه در زمانی به گونههای محلی فارسی تقریباً ناممکن است، زیرا این گونهها یا سنت نوشتاری نداشتهاند و یا اینکه این سنت به طور مستمر تا زمان حال ادامه نیافته است. بنابراین، مجبوریم تنها به بررسی نظام واجی زبان فارسی دری قرون اولیهی هجری و تبدیل آن به نظام واجی فارسی معیار امروز بپردازیم. نظام پیشنهادی برای فارسی دری دارای هشت واکهی ساده است، ولی تعداد آنها در فارسی معیار امروز به شش واکه تقلیل یافته است. همانطور که در تحلیل مترس (2007) دیدیم، تماس زبانی معمولاً باعث افزایش فهرست واجها میشود، ولی در اینجا با کاهش اعضای فهرست واجی مواجه هستیم.4-1. نظام واکهای فارسی نو
همانطور که قبلاً گفتیم، نظام واکهای فارسی نو در طی تقریباً چهارده قرن، نظامی یکدست نبوده است و حداقل دو مرحلهی فارسی دری و فارسی معیار را میتوان در این دوره از هم متمایز ساخت. به علت تفاوت شدید این دو مرحله، در توصیف نظام واکهای فارسی نو، این دو را در دو زیر بخش جداگانه مورد بررسی قرار میدهیم.4-1-1 نظام واکهای فارسی دری/ مشترک
نظام واکهای فارسی دری ادامهی فارسی میانه (پهلوی) است. با توجه به شواهد در زمانی و همزمانی، صادقی (1357: 131) شکل نظام واکههای ساده فارسی دری را به صورت زیر میداند (نیز رک. پیسویچ 1985: 72، و قس. هوبشمان 1895: 118، هرن، 1901- 1898: 19):این نظام، تقریباً مانند نظام واکهای عربی است (9) و تنها یای مجهول /ē/ و واو مجهول / ō/ است که موجب تمایز این دو نظام از هم میشود (10) (صادقی، 1357: 129-130). در این راستا، تنها به قول خواجه نصیرالدین در معیارالاشعار (ص169-170) اکتفا میکنیم که در آن صریحاً به دو واکهی مزبور اشاره کرده است:
«... و در زبان پارسی... دو حرف مصوت ممدود، که یکی از آن حرفی است که میان ضمّت و فتحت باشد چنان که در لفظ «شور» افتد که به تازی «مالح» باشد و دیگر حرفی که در لفظ «شیر» افتد که به تازی «اسد» باشد و این حروف را در تازی به کار دارند و آن را امالت خوانند اما از اصل لغت نشمرند...»
یقیناً دو واکهی / مصوت مورد نظر خواجه نصیرالدین /ō/ و /ē/ است (پهلوی: «شور» šōr ؛ «شیر» šēr). در این نظام واکههای کوتاهi , u و a کاملاً با زبان عربی مطابقت داشته است؛ به عبارت دیگر، i همان کسره، u ضمه و a فتحه بوده است. علاوه بر این، در این نظام کمیّت واکهها تمایزدهنده است. در اینجا لازم است که یادآوری کنیم «در زبانهایی که میان واکههای بلند و کوتاه تمایز وجود دارد، واکههای بلند معمولاً سختتر از واکههای کوتاه هستند. به علاوه، واکههای سخت افراشته معمولاً قدری بستهتر از واکههای متناظر نرم هستند و همهی واکههای سخت گرایش به این دارند که محیطیتر از واکههای نرم باشند (یعنی پیشینتر در مورد واکههای پیشین و پسینتر در مورد واکههای پسین)» (هاک 1986: 143).
همانطور که میدانیم بعدها u و i فارسی نو متقدم تغییر یافته و به ترتیب تبدیل به o و e شده است؛ به عبارت دیگر، تلفظ فارسی از نظر واکههای کوتاه از عربی فاصله گرفته است. ابدال دیگر تبدیل واکهی ā به â فارسی امروز بوده است. (صادقی، 1357: 129). علاوه بر این ابدالها، میتوان ادغامهای زیر را نیز در این نظام واکهای مشاهده کرد (11) (نغزگوی کهن 1383):
ادغام یای مجهول ē و یای معروف ī و تبدیل آنها به واکهی امروزی i. یای مجهول و معروف هر دو در خط با <ی> نوشته میشده است. مثلاً در کلمات شیر (حیوان درنده)، سیر (متضاد گرسنه)، دیر (در مقابل زود)، زیر (در مقابل رو) «ی» به صورت ē تلفظ میشده است. دو کلمهی اول با شیر (خوردنی) و سیر (نوعی گیاه) که به صورت «یای معروف» تلفظ میشدهاند در تقابل بودهاند. در حال حاضر، این جفت کلمات به صورت هم آوا درآمدهاند.
ادغام واو مجهول ō با ū و ابدال آنها به u و ow امروزی. واو مجهول در خط نیز با <و> نوشته میشده است. مثلاً صورت ملفوظ «و» در کلمات «زور، آشوب، بو، شور، کور، نو» در قرون اولیهی تکوین فارسی نو به صورت ō بوده است. (12)
در نتیجهی دو مورد ادغام واجی فوق، امکان تکوین جفتهای همآوا به وجود آمده است. در این راستا، میتوانیم به بعضی از هم آواهای اصیل/ بومی فارسی اشاره کنیم:
شیر (خوراکی)- شیر (حیوان درنده)؛ سیر (نوعی گیاه)- سیر (در مقابل گرسنه).
اگر به این دست هم آواها در زبان فارسی امروز دقت کنیم، متوجه میشویم که تعداد آنها بسیار اندک است. به عبارت فنیتر، بار نقشی این دو واج بالا نبوده است؛ به همین دلیل ادغام آنها با واکههای دیگر موجب اختلال زبانی چندانی نمیشده است (برای توضیح بیشتر در مورد بار نقشی و چگونگی محاسبهی آن برای هر واج، رک. هاکت 1966، کینگ 1967 (هر دو مورد)، میراستاین 1970، براون 1988). اگر تعداد موارد همآواها زیاد میبود، حتماً در تفهیم و تفاهم زبانی، به خصوص در مورد کلمات پر بسامد، اختلال ایجاد میشد. بنابراین، احتمالاً یکی از دلایل از بین رفتن یای مجهول و واو مجهول، بار نقشی پایین آنها بوده است و این امر مانند موارد دیگر به تماس زبانی با عربی ربطی نداشته است. زمان اتفاق افتادن این تغییرات زیاد مشخص نیست، زیرا تا قبل از سلسلهی قدرتمند صفوی، ایران فاقد حکومت مرکزی بوده است و وجود حکومتهای محلی در مناطق مختلف از به وجود آمدن یک زبان معیار تمام عیار جلوگیری میکرده است. به هر حال، صادقی (1357) بروز تغییرات مزبور را به بعد از قرن نهم نسبت میدهد، ولی خانلری (1373: 123) با ارائهی دلیل این احتمال را مطرح میکند که (حداقل) واو و یای مجهول (یعنی /ō/ و /ē/) از قرن هفتم به بعد تغییر کرده باشند:
«تلفظ این دو حرف در فارسی دری از چند قرن پیش تغییر یافته و به «واو» و «یاء» معروف بدل شده است. تاریخ این تحول به یقین معلوم نیست، و همچنین نمیدانیم که نخست در کدام یک از نقاط ایران این تحول روی داده است. شاعران قرون چهارم تا هفتم واو و یاء مجهول را با واو و یاء معروف قافیه نمیکردهاند و از همین پیداست که تلفظ آنها به حدی متفاوت بوده که شنوندگان به آسانی آن تفاوت را در مییافتهاند.»
4-1-2 نظام واکهای فارسی معیار امروز
با تغییراتی که از آن یاد کردیم، تقریباً از قرن هشتم هجری، نظام واکهای فارسی دری به صورت فارسی معیار امروزی درآمده است. این نظام به صورت زیر است (ثمره 1378: 102):U i
o e
â a
4-1-3 مقایسهی نظام واکهای فارسی دری و معیار از نظر تقارن
نظام پیشنهادی برای فارسی دری دارای هشت واکهی ساده است، ولی تعداد آنها در فارسی معیار امروز به شش واکه تقلیل یافته است. همانطور که در تحلیل مترس (2007) دیدیم، تماس زبانی معمولاً باعث افزایش فهرست واجها میشود، ولی در اینجا با کاهش اعضای فهرست واجی مواجه هستیم. دو واکهی ē و ō در فارسی معیار از بین رفته است و دیگر کمیّت واکهها نیز مشخصهی تمایزدهنده نیست. در فارسی دری، سه واکهی کوتاه i, u و a دارای جفتهای بلند ī و ū و ā هستند، ولی ō و ē جفت کوتاه ندارند. بنابراین، در قسمت اخیر تقارن وجود ندارد و نظام واکهها بسیار بیثبات است. به همین علت، شاید علاوه بر بار نقشی (که در بخش 4-1-1 از آن یاد کردیم)، عامل عدم تقارن نیز موجب بیثباتی نظام واکههای فارسی دری و در نتیجه تغییر آن شده است.با توجه به ملاحظات فوق (حتی اگر تحلیل ما در مورد دلایل تغییر نظام واکهای غلط باشد)، با صراحت میتوان گفت که عامل تغییر نظام واکهای، تماس با عربی نبوده است، زیرا شباهت نظام واکهای فارسی نو با نظام واکهای عربی فصیح طی گذر زبان کم و کمتر شده است.
4-2- نظام همخوانی فارسی نو
اطلاعات ما از نظام همخوانی فارسی نو در دورهی فارسی دری دقیقتر از نظام واکهای است، زیرا خط فارسی که یکی از منابع مهم بازسازی نظام واجی این دوره به شمار میرود، بیشتر خطی همخوانی است و همخوانها در آن معمولاً بهتر و دقیقتر منعکس میشوند، ولی این خط مانند بسیاری از خطهای دیگر اشکالاتی نیز دارد. مثلاً به علت نقطهدار بودن آن، متون قدیمی خالی از تصحیف نیست، زیرا در موارد زیادی مؤلفان به عمد یا به سهو نقطهها را در جایی غیر از مکان صحیح خود به کار میبردند یا در بعضی مواضع اصلاً نقطهای را استعمال نمیکردند، مثلاً گاهی «پ»، «چ» و «ژ» را با یک نقطه مینوشتند. عبدالخالق میهنی، مؤلف کتاب دستور دبیری که در قرن ششم هجری نوشته شده است، دربارهی نقطهگذاری در خط فارسی چنین مینویسد:«و در نامه اعراب و نقطه ننهد الا به جایگاه اشتباه، و به جایگاه عنایت هم روا داشتهاند تأکید را، اما بیعذری نقطه و اعراب نهادن منسوب کردن مکتوب الیه باشد به جهل...» (میهنی، 1357: 5-4).
علاوه بر نقطهدار بودن خط، یکی از مهمترین مشکلات این خط، کاربرد چند نویسه برای یک همخوان واحد است. با این حال، همین خط با تمامی نقصهایش در نمایش همخوانها و به خصوص واکههای زبان فارسی یکی از منابع مهم در بازسازی دستگاه واجی به شمار میرود، زیرا «حرفها/ نویسههای نظامهای نوشتاری زبانها هر چقدر هم ناقص باشند، باز میتوانند نمایانگر نمایشهای واجی باشند و میتوان آنها را واحدهای آوایی زبانها در زمان معینی دانست» (رابینز 1991: 362).
4-2-1 فهرست واجها و واج گونههای همخوانی شناخته شدهی فارسی دری
متخصصان زبانهای ایرانی با توجه به خط فارسی، اقوال نویسندگان متقدم، وامگیریها و منابع دیگر (13) فهرستی از واجهای همخوانی فارسی دری به دست دادهاند، مثلاً از نظر صادقی (1357: 129 نیز رک. صادقی،1387)، فهرست همخوانهای فارسی دری به قرار زیر است (صادقی w و y را در جدول واکهها قرار داده است):P,b(β),m,f,t,d(δ),n,r,s,z,l,č,Ĵ,š,ž,k,g,x,y,x^w,h
در این فهرست γ (= <غ> در الفبای فارسی و b در الفبای آوانگاری بینالمللی) یک همخوان ملازی- سایشی واکدار است. تا آنجا که میدانیم، واج همخوان ملازی- انسدادی بی واک /q/ در فهرست واجی فارسی دری وجود داشته است. (پیسویچ 1985: 112-113)، ولی صادقی آن را در فهرست خود نیاورده است.
همخوانهای فارسی دری به جز واجهای x^w و γ و w نیز واج گونههایβ و δ تفاوتی با همخوانهای فارسی معیار امروزی ندارند. در زیر، ضمن بررسی سیر تحول و تغییر فهرست همخوانی فارسی دری، در مورد همین چند تفاوت به طور مفصلتر صحبت میکنیم و تأثیر احتمال عربی بر این نظام را مورد بررسی قرار میدهیم.
4-2-2 ادغام، انشقاق اولیه و ابدال در نظام همخوانی فارسی نو
ادغام، انشقاق و ابدال از جمله فرایندهای در زمانی هستند که موجب تغییر نظام همخوانی فارسی شدهاند. همانطور که میدانیم، در فرایند اول، یعنی ادغام، دو واجی که قبلاً با هم در تقابل بودهاند، تقابل خود را از دست میدهند و تعداد واجهای نظام کاهش مییابد. به طور کلی، ادغام موجب به وجود آمدن تعدادی هم آوای جدید میشود. بنابراین، شاید یکی از راههای ردگیری ادغام واجی، مطالعهی همآواها در زبان باشد. مثلاً در زبان انگلیسی جفت واژههایی وجود دارند که زمانی به لحاظ تلفظ با هم تفاوت داشتهاند، ولی در حال حاضر واکهی آنها یک واج یگانه تلقی میشود، مانند جفت واژههای meet-meat و see-sea. در فرایند دوم، یعنی انشقاق، یک واج تبدیل به دو واج میشود. انشقاق به سبب وجود واج گونهها (که وابسته به محیط واجی هستند) بروز میکند. بعد از وقوع انشقاق، وابستگی واج گونهها به محیط از بین میرود و هریک از آنها به صورت واج مستقلی در میآید. تبدیل یک واج به دو واج را انشقاق ثانویه نیز مینامند. انشقاق ثانویه، تنها نوع انشقاق نیست و در بسیاری از موارد هنگامی که تغییر آوایی به وسیلهی انشقاق صورت میگیرد، آرایش نظام واجی زبانها طوری تغییر میکند که یکی از واج گونههای انشقاقی با واج گونههای منبع دیگر ادغام شود. انشقاق به همراه ادغام، انشقاق اولیه نامیده میشود. در انشقاق اولیه تعداد واجهای یک زبان افزایش نمییابد و تنها توزیع واجها تغییر میکند (برای مثالهایی از انشقاق اولیه و ثانویه در زبانهای جهان، رک. تراسک، 1996: 78-79). در فرایند سوم (یعنی ابدال)، یک واج تبدیل به واج دیگری میشود.در نظام همخوانی فارسی نو تنها از وجود ادغام، انشقاق اولیه و ابدال اطلاع داریم و در این نظام مثالی از انشقاق ثانویه سراغ نداریم. در زیر، به ترتیب به بررسی ادغامهای همخوانی، انشقاقهای اولیه و یک مورد ابدال میپردازیم. شواهد ما نشان میدهد که این تغییرات نیز بر اثر تماس با زبان عربی رخ نداده است و نظام همخوانی فارسی مانند نظام واکهای آن از نظام همخوانی عربی فصیح فاصله گرفته است.
4-2-2-1 ادغام Ӄ و q
در فارسی امروز، همخوان واکدار انسدادی- ملازی /G/ در خط با دو نویسهی «ق» و «غ» نشان داده میشود. فارسی زبانان با تلفظ /G / نمیتوانند تشخیص دهند که در نوشتار «ق» به کار میرود یا «غ». ولی این دو گانگی در خط میتواند به ما اطلاعاتی را در مورد منشأ واج /G/ بدهد. «غ» و «ق» هم در کلمات اصیل فارسی و هم در کلمات قرضی از عربی به کار میروند. (بسامد وقوع «غ» در کلمات اصیل فارسی بیشتر است). در زبان عربی «ق» /q/ نشاندهندهی یک همخوان بیواک، انسدادی، ملازی است و «غ» / Ӄ / نیز ملازی است، ولی سایشی و واکدار است. این دو در عربی هرکدام یک واج محسوب میشوند:«قریب» qarīb - arībя «غریب»
در حال حاضر، چنین تمایزی در فارسی وجود ندارد و دو کلمهی «قریب» و «غریب» عربی در فارسی امروز دو هم آوا تلقی میشوند. از طرف دیگر، در زبان دری (14) افغانستان مانند عربی q و دو واج جداگانه محسوب میشوند که دقیقاً منطبق بر خط عربی است. علاوه بر این، در بعضی از لهجههای فارسی، مثل لهجهی کرمانی نیز، چنین وضعیتی وجود دارد. در لهجهی اخیر، مانند زبان عربی، قریب و غریب جفتهای کمینه هستند. در لهجهی دوانی نیز چنین تمایزی گزارش شده است (صادقی، 1367ب: 4). دری افغانستان، کرمانی و لهجهی دوانی نشاندهندهی وضعیت کهنتری از زبان هستند، زیرا نسبت به فارسی محافظه کارتر بودهاند؛ یعنی تمایز واجی Ӄ و q در آنها حفظ شده است، در حالی که این تمایز در فارسی از بین رفته است. پیسویچ (1985: 112) شواهدی را از فرهنگ (15) Codex Cumanicus به دست داده که نشان دهندهی وجود این تمایز در زبان فارسی قرون اولیهی هجری است (نیز رک بودرو گلیگتی 1971). به عقیدهی پیسویچ (1985: 112)، زیر نظام پسکامی فارسی در دورهی قبل از سرازیر شدن انبوه کلمات عربی در فارسی (یعنی حداکثر قرن: 10م/ 4هـ) در برگیرندهی چهار واج /k/، /g/، /x/ و / Ӄ/ بوده است که بین قسمت جلویی نرمکام و ملاز تولید میشدهاند، احتمالاً واجهای سایشی /x/ و / Ӄ / با واجهای انسدادی /k/ و /g/ از نظر جایگاه تولید نیز تفاوت داشتهاند. در زبانهای ایرانی (و همچنین بسیاری زبانهای دیگر)، سایشیهای نرمکامی غالباً به مشخصهی ممیزهی «سایشی ~ انسدادی»، «مشخصهی غیر صفیری ~ صفیری» را نیز اضافه میکردهاند (قس: تلفظ ملازی آوای ach در آلمانی). این امر ارتباط میان سایشیها و انسدادیها را (که دارای تقابل دو جانبه براساس یک مشخصه هستند) از بین نمیبرد:
در اینجا نشان دهندهی تقابل واکداری و---- نشان دهندهی تقابل «انسدادی- سایشی» است.
انسدادی سایشی
/ نرمکارمی / /ملازدی/
بی واک /k/................/x/
واکدار /g/.............../ Ӄ/
در اینجا [نشاندهندهی تقابل واکداری و ــــ نشاندهندهی تقابل «انسدادی ~ سایشی» است.
پیسویچ معتقد است که سرازیر شدن کلمات عربی در فارسی موجب به وجود آمدن واج جدید q شده است (به نظر نگارنده بعید است که تنها این عامل در این مدت کوتاه توانسته باشد این واج را به وجود بیاورد). از آنجا که سایشیهای بومی فارسی، یعنی /x/، / Ӄ/ نیز، در ملاز تولید میشدهاند، واج جدید به طریقی جای همخوان نرمکامی /k/ را در تقابل واکداری گرفته است.
/q/ و / Ӄ/ عربی با معادلهای موجود در زبان فارسی یکی شدهاند. به این ترتیب مجموعهی همخوانهای ملازی /q/، /x/ و / Ӄ/ رابطهشان با نرمکامیها قطع شده است:
بیواک /k/ /q/..../x/
l l
واکدار /g/ / Ӄ/
به علت عدم تقارن به وجود آمده، گرایشی در جهت حذف واج جدید در زبان وجود داشته است. البته، این تنها دلیل ادغام /q/ و / Ӄ/ در قرون بعدی نبوده است، زیرا همانطور که گفتیم تمایز این دو هنوز در دری افغانستان به قوت خود باقی است (پیسویچ، 1985: 113-115). پیسویچ با ارائهی شواهدی سعی میکند این ادغام را به تأثیر زبان ترکی بر فارسی نسبت دهد. در هر صورت، این ادغام احتمالاً در زبان محاوره در قرن 14م/ 8 هـ صورت پذیرفته است. این امر را میتوانیم از آوانویسیهای کتابِ Medieval Armenian dictionary of Persian Arabism دریابیم. دو نسخهی خطی از این کتاب در کتابخانهای در ایروان نگهداری میشود (پیسویچ 1985: 77، 112 و 116).
با توصیفات فوق، نتیجه میگیریم که گرچه اضافه شدن واج q به نظام همخوانی فارسی در قرون اولیهی هجری احتمالاً از طریق عربی بوده، ولی بعدها با ادغام این واج با Ӄ و تشکیل واج G، فارسی دوباره از عربی فاصله گرفته است.
4-2-2-2 ادغام /xw/ و /x/
واج قدیمی لبی شدهی/xw/ احتمالاً قبل از قرن ششم هجری واج مستقلی بوده است، سپس این واج به تدریج در بعضی مناطق با حذف لبیشدگی با واج /x/ ادغام شده است. یکی از دلایل مهم ما در از بین رفتن لبیشدگی /xw/ و تبدیل آن به x اشتباه کاتبان است: استخان (ابوالفتوح رازی: 119)، خان= [خوان: سفره] (ارّجانی:ج1، 37).ā xwو ē xw وa xw قدیم در فارسی امروز به ترتیب به صورت xâ و xi و xo درآمدهاند (ابوالقاسمی 1373: 290)؛ مثالهای زیر از ابوالقاسمی (1375: 24) نقل شده است:
«خواهر» xâhar - harāxw
«خویش» Xis - xwēš
«خود» xod - xwad
علت از بین رفتن تقابل /x/~/xw/ شاید به خاطر این باشد که تقابل مذکور تنها تقابلی است که در آن از لبیشدگی (مشخصهی تخت) به عنوان مشخصهی تمایزدهنده استفاده شده است. جنبههای کمّی نیز در از بین رفتن لبی شدگی نقش داشتهاند. بسامد وقوع /xw/ بسیار کم بوده است. ادغام /xw/ و /x/ منجر به کاهش ارزش ارتباطی نظام نشده است. علاوه بر این، ناپدیده شدن /xw/ را میتوان با تغییر /v/
منظور پیسویچ از «جنبههای کمّی» در توضیحات فوق همان بار نقشی است که قبلاً دربارهی آن صحبت کردیم. هر چقدر آوایی موجب تمایز کلمات بیشتری شود، بار نقشی آن بیشتر خواهد بود. /xw/ در دورهی مورد بحث ما، دارای بار نقشی کمی بوده است. هرچه بار نقشی ساختی کمتر باشد، احتمال تغییر یا از بین رفتنش بیشتر خواهد بود. شاید علت دیگر از بین رفتن /xw/ نشاندار بودن آن باشد. هرچقدر ساختی دارای پیچیدگی زیادتری باشد، امکان حذفش بیشتر خواهد بود. /xw/ نسبت به w دارای پیچیدگی تولیدی بیشتری بوده و بنابراین نشاندارتر از w بوده است. همین امر به حذف آن کمک کرده است (نیز رک. هاک 1986: 131 و 150) به هر حال، دلیل این ادغام هرچه باشد، تماس با عربی نبوده است.
4-2-2-3 انشقاق اولیهی واج گونهی ß
ß یک سایشی دولبی واکدار است. در فارسی دری، ß واج گونهی b بوده است که بعد از واکه ظاهر میشده است. «این تلفظ احتمالاً در جنوب ایران شایعتر از خراسان و ماوراءالنهر بوده است، زیرا کلمات «شف» و «لف» در متون ادبی همه جا با «ب» ضبط شدهاند» (صادقی، 1357: 126). در متون قدیمی، این واجگونه را فاء اعجمی نامیدهاند:«حرف تلّون- و آن باء و الف و میمی است کی در اخر الوان معنی تلّون فایده دهند جنانک سرخبام و سیاهبام و بعضی فاء اعجمی در لفظ آرند کویند سرخ فام و سیاه فام...» (قیس الرّازی: 231).
فاء اعجمی را در خط با « ﭭ» (ف با سه نقطه) نشان میدادهاند. ولی در بسیاری از متون (مخصوصاً متون چاپی) با یک نقطه ضبط شده است (مانند پ، چ و ژ که گاهی با یک نقطه نوشته شدهاند). میهنی مؤلف دستور دبیری در این زمینه مینویسد:
«و هر کلمه کی در پارسی بـﭭا بود اگر چند قومی ببا گویند صواب آن بود کی با نبشته شود چنانک گویی «زردﭭام» و این و مانند ان و همچنین در زا و ژا و با و پا و دیگرها چنانک گویی در «بر زفان فلان رفت» بـﭭا...(میهنی، 1375: 10).
«به نظر میرسد که این تلفظ تا قرون هفتم و هشتم لااقل در بعضی مناطق، در موارد مورد انتظار تلفظ میشدهاند. اما اغلب در خط آن را منعکس نمیکردهاند، کلیهی مؤلفینی که از حروف فارسی صحبت کردهاند، آن را ذکر کرده و گاهی مثالهایی به شاهد آوردهاند که در کتب همزمان آنها با املای کنونی نوشته شده است نه با ﭭا (سه نقطه). ابن مهّنا که در قرن هشتم زندگی میکرده است برای ﭭ کلمات «آفتاب» و «افزون» را مثال میآورد تا آنجا که نگارنده اطلاع دارد، در کتب عهد او این کلمات با فاءِ یک نقطه ثبت شدهاند. قبل از او بدیعالزمان نظنزی در دستور اللغه، « ﭭ » را از حروف خاص فارسی دانسته است» (صادقی، 1350: 45)، فاء اعجمی بعدها به «b,w/v,b» تغییر یافته است. این تحول تاریخی را میتوان با نموداری نشان داد:
در این تحول تاریخی میتوان انشقاق واجی را در کنار ادغام واجگونهای مشاهده کرد. در طی زمان، واج گونههای /b/ با هم ادغام شدهاند و در اکثر موارد /b/ را ساختهاند. در مواردی نیز واجگونهی ß از واج /b/ جدا شده و به واجهای /f/ و /w/ / /v/ پیوسته است. مواردی از کاربرد ß در بعضی متون:
ا ـ کندن (بخاری: نسخه خطی، 41ب، به نقل از مصحح).
ـ ام دادن [وام دادن] (یاحقی: 611).
زردـام (میهنی: 10).
دلایل تغییر نسبتاً زیاد آواهای لبی در زبانهای مختلف هنوز کاملاً مشخص نشده است، ولی در زبانها گرایشی عام در تبدیل w به ß و سپس v دیده میشود (هاک، 1986: 135-136). بنابراین، تغییر مذکور را نباید نتیجهی تماس زبانی با عربی دانست.
4-2-2-4- انشقاق اولیهی واج گونهی δ
نویسهی ذال در عربی یک واج همخوانی واکدار سایشی- دندانی است. در زبان فارسی امروز از ذال برای نمایش واج /z/ استفاده میشود. این امر را میتوانیم چه در کلمات مأخوذ از عربی و چه کلمات بومی فارسی ببینیم، ولی در بعضی از متونی که تا قرن هفتم هجری یا کمی بعد از آن نوشته شدهاند، «ذ» در جایگاههایی مورد استفاده قرار گرفته که در قرون بعدی «دال» آمده است. در کلمات اصیل فارسی، کاربرد «ذ» نشان دهندهی تلفظ سایشی واج /d/ در جایگاههای میان واکهای یا پس واکهای بوده است. «چنین واج گونهای (یعنی [δ] حتماً وجود داشته است، زیرا ذال در عربی واج جداگانهای محسوب میشود و ایرانیان برای نشان دادن این واجگونه از این امکان خط عربی استفاده کردهاند. این امر با وامگیریهای عربی از فارسی تأیید میشود. مثلاً خود «کلاه فلزی» که در عربی به صورت xūδ است و در خط با ذال نوشته میشود، در فارسی کلاسیک به صورت xōd/xōδ بوده است؛ یعنی در عربی واج / δ / [=δ «ذ»] به جای واج گونهی [δ] «ذ» فارسی به کار رفته است.» (پیسویچ 1985: 108).«ذ» را دستورنویسان فارسی ذال معجمه نامیدهاند (در برابر دال مهمله). این واج گونه در فارسی یک سایشی پشت دندانی ضعیف است و در توزیع تکمیلی با دال بوده است (صادقی 1357: 126).
شمس قیس (قیس الرّازی: 221) دربارهی ذال معجمه چنین اظهار نظر میکند:
«هر ذال کی ما قبل آن یکی از حروف مد و لین است جنانک با ذوشاذ و سوذ و شنوذ و دیذ و کلیذ یا یکی از حروف صحیح متحرک است جنانک نمذ و سبذ و دذ و آمذ همه ذال معجمهاند و در زبان اهل غزنین و بلخ و ماوراءالنهر ذال معجمه نیست و جمله دالات مهمله در لفظ آرند.»
همین گفتهی شمس قیس نشان میدهد که واج گونهی δ در بعضی از مناطق قبل از قرن هفتم هجری شروع به از بین رفتن کرده است. از آنجا که در نسخههای خطی تفسیر قرآن پاک در بعضی مواضع به جای ذال از دال مهمله استفاده شده است، صادقی (1350: 47) معتقد است این تغییر در قرن پنجم از شرق ایران آغاز شده است.
«حدود قرن پنجم هجری در شرق ایران «ذ» فارسی به تدریج به «د» بدل شده تا آنجا که در قرون هفتم و هشتم در فارسی معیار و در فارسی گفتاری بسیاری از مناطق دیگر اثری از تلفظ «ذ» باقی نمانده بوده است. بعضی از شعرا و عروضدانان برای آنکه شعرای جوان «ذ» را با «د» قافیه نکنند قاعدهی تلفظ «ذ» را تدوین کرده و بارها آن را گوشزد کردهاند. با این حال، با همهی وزنی که سنت شعری ایران داشته و با همهی کوششی که شعرا و عروضیان به کار بستهاند، این تلفظ به زبان برنگشته است» (صادقی، 1367 الف: 7-8).
البته، هنوز واج گونهی δ در بعضی از گونههای فارسی باقی مانده است. مثلاً نگارندهی این سطور از کاربرد این واجگونه در لهجهی اسدآبادی اطلاع دارد؛ صادقی (1367ب: 3) نیز به وجود این آوا در لهجههای دوانی و بختیاری اشاره کرده است.
تحول تاریخی δ را میتوانیم با نموداری نشان دهیم:
در اینجا نیز میتوانیم انشقاق واجی را در کنار ادغام واج گونهای مشاهده کنیم. در طی زمان، در مواردی واج گونهی [δ] از واج /d/ جدا شده و به واج /z/ پیوسته است. مثلاً «ذ» در کلمهی «گذشتن» در اصل واج گونهی واج d بوده و بعدها از آن جدا شده و به واج z پیوسته است.
نتیجهی کلی که از مباحث فوق میتوانیم بگیریم این است که از بین رفتن تلفظ اصیل «ذال» نیز حاکی از دور شدن فارسی از عربی است.
4-2-2-5 ابدال w به v
متخصصان زبانهای ایرانی قائل بر وجود /w/ در فارسی دری هستند. صادقی (1357: 127-128) از گفتهی ابوحاتم (متوفی در سال 322 هجری) دربارهی تبدیل «غلام» به «ولام» چنین نتیجهگیری میکند که«و» در آن عهد یک نیم واکهی لبی و نرمکامی مانند «w» انگلیسی/ عربی بوده است، در غیر این صورت، تبدیل «غ» نرمکامی به «و» لب و دندانی چنانکه در فارسی امروز وجود دارد، غیرممکن است. دلیل دیگر بر یکی بودن تلفظ «و» فارسی دری با «و» عربی این است که هیچ یک از دانشمندانی که راجع به تلفظهای خاص فارسی [در مقابل عربی] بحث کردهاند و به خصوص ابنسینا به وجود تفاوت میان «و» عربی و «و» فارسی اشاره نکردهاند.»
با مطالعهی فارسی امروز نیز میتوانیم دریابیم که منشأ /v/ امروزی /w/ قدیم بوده است. مثلاً در خوشههای دوهمخوانی موجود در یک تکواژ از بین همخوانهای سایشی- لبی تنها /f/ است که میتوان به عنوان اولین عنصر، هم قبل از همخوان سخت/ بیواک و هم قبل از همخوان نرم /واکدار قرار گیرد:
«افسوس» afsus، «افزودن» afzudan
در این جایگاه v ظاهر نمیشود (پیسویچ 1985: 117) ولی در متون قدیم ما مواردی را میتوانیم بیابیم که در آن «و» به جای f امروزی به کار رفته است:
بیوکنند (میبدی: 78)، اوکندن (یاحقی 1364: 382)، اوگنده (ظهیری سمرقندی 1948: 93)، بیوکند (عوفی، 1374: 337).
«علاوه بر این، در زبان محاورهای دری (افغانستان) امروز همه کلمهی «افغان» به صورت awyān تلفظ میشود» (پیسویچ 1985: 117).
از محدودیتهای توزیعی فوق چنین میتوانیم نتیجه بگیریم که /v / امروزی که به لحاظ واکداری با /f/ تفاوت دارد، در این دوره سایشی نبوده، بلکه مانند y یک نیم واکه محسوب میشده است. علاوه بر دری افغانستان w در قسمتی از لهجههای تاجیکی نیز باقیمانده است (صادقی، 1357: 128). پیسویچ (1985: 117) شواهدی را از کتاب Codex Cumanicus ارائه میدهد که مؤید کاربرد w است. با گذشت زمان، نیمواکهی /w/ به تدریج تبدیل به سایشی /v/ شده و در تقابل با /f/ قرار گرفته است. این تغییر نیز، نشان دهندهی دور شدن نظام همخوانی فارسی از عربی است.
4-2-3 تطبیق تلفظ واجهای مخصوص عربی با واجهای بومی فارسی
در غالب موارد، واجهای همخوانی عربی که در زبان فارسی وجود نداشتهاند، به صورت اولیه در فارسی به کار نرفتهاند، بلکه از نزدیکترین همخوان مشابه در زبان فارسی استفاده شده است. به عبارت دیگر، فارسیزبانان واجهای مخصوص عربی را با نظام واجی فارسی تطبیق دادهاند. این امر به خصوص در مورد همخوانها بسیار روشن است و نویسندگان قرون اولیهی هجری نیز بر این نکته صحّه گذاشتهاند. مثلاً ابوحاتم رازی در مورد طرز تلفظ واجهایی عربی که در فارسی وجود ندارد صحبت میکند و یادآور میشود که فارسی زبانان این واجها را در زبان فارسی مانند عربی تلفظ نمیکنند:«ح» را به «ه» بدل میکنند و به جای «محمد» میگویند «مهمد».
«ع» را به «الف ممدود و مهموز» بدل میکنند و به جای «علی» میگویند «ألی»؛
«غ» را به «و» بدل میکنند و به جای «غلام» میگویند «ولام»؛
«ق» را به «ک» بدل میکنند و به جای «قمر» میگویند «کمر»؛
«ط» را به «ت» بدل میکنند و به جای «طاووس» میگویند «تاووس»؛
«ظ» و «ض» را به «د» بدل میکنند و به جای «ضربه» و «ظلمه» میگویند «دربه» و «دلمه»؛
«ص» را به «س» بدل میکنند و به جای «صنم» میگویند «سنم»؛
«ذ» را به «د» بدل میکنند و به جای ذلیل میگویند «دلیل»
«ث» را به «ت» بدل میکنند و به جای «کثیر» میگویند «کتیر»
(ابوحاتم رازی، به نقل از صادقی 1357: 120 (16)، برای توضیحات بیشتر در مورد نظام واجی زبان فارسی در قرون اولیهی هجری، رک مایر 1981، پیسویچ 1385 و نغزگوی کهن، 1383).
بنابراین، در نظام همخوانی، طرز تلفظ کلمات عربی در فارسی، از اصل خود دورتر شده است. نکتهی جالب توجه این است که بعضی از واجهای فارسی در این دوره درست مانند عربی بودهاند و بنابراین نویسندگان متقدمی که تفاوت آوایی فارسی و عربی را بیان کردهاند، از این واجها سخنی به میان نیاوردهاند (مثل واج w که در بالا از آن صحبت کردیم).
4-2-4 تأثیر عربی در به وجود آمدن واج همخوانی جدید در فارسی
بعضی از متخصصان زبانهای ایرانی قائل بر به وجود آمدن دو واج در فارسی نو بر اثر تماس با زبان عربی هستند. اولین واج همخوان بیواک، انسدادی و ملازی q است که با نویسهی <ق> در خط نمایش داده میشده است و در بالا دیدیم که با واج بومی ملازی سایشی واکدار Ӄ <غ> ادغام گردید. دومین همخوان مورد تردیدی که احتمالاً میتواند تحت تأثیر عربی به وجود آمده باشد، همخوان انسدادی چاکنایی واکدار (همزه /?/) است، که البته این همخوان نیز نقش ممیز ندارد. صادقی (1357: 128) دربارهی این همخوان در فارسی و زبانهای سامی مینویسد:«چنان که دیدیم، ابن درید نوشته است که صامت همزه در زبان عجمی فقط در اول کلمه ظاهر میشود. از زبان عجمی در اینجا به احتمال زیاد فارسی مراد است، زیرا در سایر زبانهای سامی، مانند عبری و سریانی که ابن درید آنها را نام برده است، اساساً چنین وضعی وجود ندارد. میدانیم که در زبانهای سامی اصولاً هیچ هجایی با مصوت شروع نمیشود، بلکه همیشه قبل از مصوت، همزه به کار میرود. اما در زبان فارسی قبل از نفوذ عربی، همزه در وسط و آخر کلمات وجود نداشته است... در زبان فارسی در دورهی مورد بحث ما [قرون اولیهی هجری] قبل از تمام مصوتهای آغازی، صامت همزه به طور غیرارادی ظاهر میشده و نقش ممیز نداشته است.»
نتیجهگیری
با اعمال طبقهبندی وامگیری واجی در زبان فارسی و گونههای آن مشخص گردید که زبان فارسی معیار کمترین تأثیری را از عربی پذیرفته است و بیشترین تأثیر زبان عربی بر آن دسته از گونههای فارسی بوده که در مناطق مرزی تکلم میشده است. برخلاف مناطق مرزی، در مناطق مرکزی، زبان فارسی و گونههای آن نقش قشر زبرین را ایفا نمودهاند و موجب از بین بردن زبان اقوام مهاجر عربی زبان شدهاند.نتایج حاصل از بررسی در زمانی نظام واجی فارسی نو نیز نشان داد که تعداد واجهای فارسی در گذر زمان کاهش یافته است و بنابراین تماس زبانی با عربی ناظر بر تغییرات این نظام واجی نبوده است. در واقع، در اکثر موارد، نظام واجی زبان فارسی نه تنها به عربی نزدیک نشده است، بلکه اختلاف آن با این زبان بیشتر نیز شده است.
نمایش پی نوشت ها:
1. راقم این سطور نمادهای اولیهی مندرج در ترجمهی فارسی کتاب ارانسکی را در این نقل قول با توجه به الفبای آوانگاری بینالمللی تغییر داده است.
2. نکتهی جالب توجه این است که در گویش بابلی مازندران نیز همخوان برگشتهی £ دیده میشود. تا جایی که نگارنده اطلاع دارد، در هیچ زبان ایرانی در حوزهی جغرافیای ایران کنونی چنین چیزی دیده نشده است. تحقیق در مورد چگونگی وارد شدن این آوا به گویش بابلی دارای اهمیت بسیار است.
3. به جز یهودیان کردستان که یک گویش آرامی را تکلم میکردند، زبان بقیه جوامع یهودی ایرانی همگی جزء زبانهای ایرانی (به خصوص زبانهای مادی) بوده است.
4. لازم به توضیح است که لوبدسکی در مقالهی خود اصطلاح «قشر زیرین» را در معنای معمول خود به کار نبرده است. منظور وی از این اصطلاح هر زبان وامدهنده یا پذیرا است.
5. در بعضی لهجههای کردی (مثل کرمانجی) نیز وجود این آواها مسجل است (تاکستون 2006). از آنجا که در اینجا تنها به فارسی و گونههای آن نظر داشتهایم، از بررسی ناصر قرضی در دیگر زبانهای ایرانی خودداری کردهایم.
6. در اینجا لازم است از آقای ابوطالب مسکرزاده و خانم مائده میرطلایی که به ترتیب مواد زبانی مربوط به لهجهی دزفولی و شهرضایی را در اختیارم گذاشتند، تشکر نمایم.
7. این موارد (جز مورد) شهرضائی را دکتر محمدمهدی اسماعیلی یادآوری کردند.
8. اطلاعات مربوط به استان خراسان را مدیون دکتر سعید غنی آبادی هستم.
9. بعضی از محققان دلیل پذیرفته شدن عروض عربی در فارسی را همین شباهت زیاد و نظام واکهای فارسی دری و عربی میدانند (صادقی، 1357: 131).
10. خانلری (1373: 122-117) در کتاب سودمند وزن شعر فارسی تقریباً تمام نوشتههای نویسندگان متقدم را در مورد اختلاف واجی فارسی و عربی گرد هم آورده است.
11. منظور از ادغام، تبدیل دو واج متمایز به یک واج است.
12. یادآوری: «شاعران قرن چهارم تا هفتم و او و یاء مجهول را با واو و یاء معروف قافیه نمیکردهاند و از همین جا پیداست که تلفظ آنها به حدی متفاوت بوده است که شنوندگان به آسانی آن تفاوت را در مییافتهاند» (خانلری، 1373: 123).
13. برای آگاهی بیشتر از این منابع، رک. نغزگوی کهن (1384الف).
14. «دری» یکی از دو زبان رسمی افغانستان است و نباید آن را با اصطلاح فارسی دری در این مقاله «یعنی قرون متقدم هجری) اشتباه گرفت.
15. کتاب اخیر در نیمهی اول قرن 14م. تألیف شده است (برای توضیحات بیشتر رک. بودروگلیگتی 1971 و نیز نغزگوی کهن 1384الف).
16. از آنجا که زبان فارسی در قرون اولیهی هجری به صورت معیار در نیامده بوده است، تنها به صورت زبان مشترک مورد استفاده قرار میگرفته و گوناگونیهایی در آن مشاهده میشده است. بنابر تفاوت تلفظ کلمات ذکر شده با فارسی امروز میتواند ناشی از همین امر، و یا به طور کلی ناشی از تغییر زبانی طی چند قرن باشد.
نغزگوی کهن، مهرداد؛ (1395)، زبان فارسی در گذر زمان (مجموعه مقالات)، تهران: کتاب بهار، چاپ اول. غ>ق>غ>و>ی>